کلید واژه ها: عبادت، بلا، تسبيح، تطهير، تسلیم، محبت
عبادت بايد انسان را خداشناس كند. حال عبادت من خودش براي من بت شده است. يك بت جديد
براي من درست كرده است. من عبادت خودم را مي بينم. احساس مي كنم كسي هستم. من هستم
كه نماز شب خواندم. اين عبادت كه بت را آبياري مي كند. قرار بود من موحد شوم در حالی
که بت پرست مي شوم. بت من خود عبادتم شد. خود آن حجاب شده است.
اين بت را چگونه می توان برداشت؟ آن كه ديگر با عبادت رفع نمي شود. خود عبادت حجاب
شده است و فقط با بلا رفع مي شود. انسان را مريض مي كنند. انساني كه هر روز دو بار
به حرم مي رفت و زيارت مي كرد دیگر يك سال هم که بگذرد پايش را به حرم نمي گذارد. روزي
دو بار زيارت عاشورا با صد لعن و سلام مي خواند حالا شش ماه هم گذشته تسبيح نتوانسته
است دستش بگيرد.
انسان زمانی که عجبش مي ريزد تازه متوجه می شود برای همه عبادت هاي قبلي هم نسبت به
خداوند بدهكار است و طلبكار نيست. حالا التماس مي كند و مي گويد: خدايا! من را برگردان
تا عمل صالح انجام دهم. برخی افراد در عالم آخرت بعد از مرگ مي گويند: « رب ارجعون
»[1]ولی برخی افراد در همين دنيا مي گويند:
« رب ارجعون لعلي عمل صالحا »[2]؛ خدايا! اين توان را به من برگردان تا يك بار حرم بروم.
يك بار ديگر زيارت عاشورا را بتوانم بخوانم. آرزو مي كند ولي خداوند متعال این توان
را از او گرفته است.
اين بلاي خداوند از آن عبادت خيلي بهتر است؛ چون انسان عبادتش ديگر بتش شده بود. ديگر
با چه چيزی مي شود اين بت را از بين ببرد؟ عبادت بعدي بدتر مي شود. هرچه بيشتر رياضت
بكشد هم بيشتر بت پرست و هم بيشتر متوقع مي شود. خداوند متعال توان رياضت را از آن
ها مي گيرد و عاجزش مي كند. زمانی كه به عجز رسيد التماس خداوند متعال را مي كند و
می گوید: خدايا! به من تواني بده تا يك شب ديگر بلند شويم و نماز شب بخوانيم. يك روز
ديگر بتوانیم زيارت عاشورا بخوانيم. آن وقت تازه مي فهمد كه هر آن چه داشته است از
خداوند متعال داشته است. مال را خداوند متعال به انسان داده است و بايد في سبيل الله
خرج كند. اگر انسان خودش را مالك نبيند وظيفه اش اين است که انفاق كند.
حال گاهي اين انفاق خودش مانع و حجاب انسان مي شود. همین که خداوند متعال مال و توفيق
انفاق را از انسان مي گيرد بعد از مدتي به خداوند التماس مي كند: خدايا! دوباره به
من عطا كن. احساس مي كند هر آنچه که بوده مال او بوده است. اين بلاي خداوند بهترين
عامل معالجه انسان است.
هيچ چيز مثل بلاي خداوند و آنچه خداوند از بالا مي فرستد نمي تواند انسان را اصلاح
كند؛ لذا خداوند متعال بيشترين كساني كه مبتلایشان كرده است انبياي الهي بوده اند.
سپس آن هايي كه دنباله رو انبياء بودند بیشتر مبتلا می شوند. هر آن كس که يك قدم نزديكتر
است يك گام مبتلاتر است. اگر چه بلاهاي انسان ها متفاوت است.
يك شخص مالي كه خداوند به او مي دهد بلايش است و يك شخص نیز مالي كه از خداوند او مي
گيرد بلایش محسوب می شود. بلاست هر كسي متناسب با اوست. گاهی مال شخصی بلاي جانش مي
شود؛ يعني، تكليف برايش زياد آورده و بار دوشش شده است و بايد همیشه تكليف را انجام
دهد. گاهی شخصی اينگونه مبتلاست و گاهی شخصی همین اموال را از او مي گيرند.
این بلا بهترين ابزار رشد و سلوك انسان است. گاهي خداوند متعال انسان را لاي منگنه
مي گذارد و فشار مي دهد و همين فشردن بهترين نردبان رشد انسان می شود. خداوند متعال
با بلا انسان را تطهير مي كند ولي عمده اين بلا مال كسي است كه قدم اول را برداشته
و سعي كرده است تسليم باشد. سعي كرده است در مقابل ولي خدا رام باشد سپس خدوند متعال
بلا را مي فرستد و ناپاكي ها را از دلش می زداید.
انسان چگونه مي تواند اين بلا را تحمل كند؟ اين خيلي سخت است. اين مهمتر از همه اين
ها است. خداوند متعال بلا مي فرستد و هيچ چيز بهتر از بلاي خدا نيست. این که انسان
چگونه اين نعمت را از سر بگذراند اين از همه مهتر است. اگر انسان با بلاي خداوند نتواند
كنار بيايد سقوط مي كند. نمي تواند از وادي تطهير بگذرد. خداوند كار خودش را مي كند.
اگر من نتوانستم این بلا را تحمل كنم اين شستشو من را تطهير نمي كند؛ چون من نمي توانم
تحمل كنم و با بلا درگير مي شوم و طبيعتاً بهره من از بلاي الهي از بين مي رود.
بلاي الهي انسان را چگونه تطهير می كند؟ خداوند است که بلا را فرستاده است و بهترين
نعمت نیز می باشد؛ لذا در روايات مي فرمايد: از خداي متعال اصلا گله مند نباشد. خداوند
متعال به بهترين شكل خير را به بنده اش مي رساند. سوء ظن بعضي روايات خيلي تند است.
مي فرمايد: سوء ظن به خداوند متعال نداشته باشيد. اين چه سوء ظني است؟ آیا خداوند عاجز
است به تو مال دهد؟! بخيل است؟! پس چرا نمي دهد؟ خداوند نه عاجز و نه بخيل است و نه
اينكه -العياذ بالله- بگويي: به بنده اش محبت ندارد. اين سوء ظن بالله است.
اگر انسان نسبت به خداوند سوء ظن نداشته باشد در فقر و بيماري و در همه حالاتي كه خداوند
برايش پيش مي آورد خوشحال است. چرا؟ بخاطر اينكه مي داند در محضر خداوند متعال است
و دور از چشم او نيست و این افعال دور از ربوبيت خداوند متعال است چون او رب العالمين
است و من از چشم خداوند متعال که دور نشده ام. اگر او مي بيند، تدبير مي كند و مهربان
است طبيعتاً من هم بايد تحمل كنم.
حال مهم پشت سر گذاشتن اين وادي تطهير است و این راه فقط يك چيز مي خواهد و آن تسبيح
است. اگر انسان از اهل تسبيح نباشد نمي تواند تطهير خداوند متعال را تحمل كند. تسبيح؛
يعني، خداوند را تنزيه كند و عيب بر روي دوش خداي متعال نگذارد. خداوند متعال بلا را
براي تطهير انسان مي فرستد. انسان عيب را روي دوش خدا نگذارد كه كار خداوند عيب دارد.
اگر انسان در كار خداوند عيب ديد ديگر پاك نمي شود. خود اين بلا او را مبتلا مي كند
ولي اگر در حين بلا خداوند را تطهير كرد و اگر نقطه ضعفي در این زمینه است خودش آن
را به عهده گرفت اين مقدمه تطهير است. اولياء خداوند اينگونه بودند.
اولياء خداوند در حال بلا خداوند را تطهير مي كردند. اگر عيبي هم در این راه بوده است
آن عيب را خودشان به گردن مي گرفتند. اين تفاوت اولياء خدا با غير اولياء خداست. شما
حضرت يونس(علي نبينا و آله و عليه السلام) را ببينيد. اين پيغمبر الهي به شكم ماهي
مبتلا شده است. مهم اين است كه به ابتلاء سختی دچار شده شده است.
ايشان پيغمبر خداوند هستد و مامور شده است تا يك قوم بت پرست را دعوت كنند. هر چه دعوت
كرده است اجابت نكردند و از بت پرستيشان دست برنداشتند. پيغمبر خدا دعوت كرده است ولی
قرار شده است عذاب خداوند نازل شود. نمي دانيم بين خودش و خداوند چه بوده است که از
خداوند گلايه مند شده است. چرا عجله كردي؟ « و ذا النون
اذ ذهب مغاضبا »[3]؛ چه حقی
داشتي كه بی موقع خشم برداري؟ البته عرض كردم این کار گناه نيست. پيغمبر و معصوم است.
بين خودش و خداوند هر آن چه که بوده است گذشته است. خداوند مي داند که چه بوده است.
حال خداوند متعال اين پيغمبر بزرگوار را به چه بلايي مبتلا كرده است؟ آبروي اين پيغمبر
را برده است. سوار كشتي شد. اولین قرعه كه زدند به نام اين پيغمبر نوراني افتاد. همه
مي گفتند: او پاك است. دوباره قرعه به نامش افتاد. گفت: من گنهكارم من را به درون دریا
بيندازيد. او را انداختند. بعد هم او را به ظلمات دريا و شكم ماهي مبتلا كردند. اگر
ما باشيم چه مي گوييم؟ مي گوييم: خدايا! آیا اين مزد ماست؟ مثلا پنجاه یا صد سال زحمت
زحمت كشيديم و اين بت پرست ها را دعوت كرديم ولی تو آن ها را نجات مي دهي و عذاب را
از آن ها بر مي داري و مرا در شكم ماهي می اندازی؟ چگونه مي شود انسان همه ناپاكی هاي
عالم را تحمل كند؟ حضرت يونس كه براي پاكي حاضر شده است به زندان برود، متهم هم مي
شود. آیا انسان تحمل می كند كه بخاطر پاك بودنش و اينكه مي خواهد پاك باشد به فحشا
و فساد متهم شود؟ اگر انسان اين جا دست از پا خطا كند -العياذ بالله- و خداوند را متهم
كند باخته است. دیگر اصلا امكان رجوع نيست.
شيطان هم اشتباه بزرگش همين بود. خدا مي فرمايد: سجده كن. سجده نكرد. بعد جرم را گردن
خدا مي گذارد و مي گويد: خدايا! تو مرا اغوا كردي. به ما گفتي: عبادت كن. عبادتش را
ما كرديم. انسان را از آب و گل درآوردي. رياست را به او دادي. او را خليفه كردي. تو
من را اغوا كردي. لکن ولي خدا اينگونه نيست. اين پيغمبر خدا همين كه در شكم ماهي رفت
سه كلمه دارد: « لا اله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين »[4]؛ «لا اله الا انت»تمام مطلب است.
خدايا! جز تو كسي نبود. من براي چه كسي خشم كردم؟ اين غضب براي چه كسي بود؟ براي كدام
مقصد بود؟ «لا اله الا انت»؛ مگر غير از تو خدايي بود كه من براي او غضب
كنم و تو را ناراحت كنم؟ من براي چه كسي تو را ناراحت كردم؟ چه كسي لايق بود كه من
به خاطر او ناراحت شوم؟ فقط تو هستي. «لا اله الا انت». اين اولِ معرفت
است. دوم اين است كه «سبحانك»؛ تو پاك هستی. اگر من در شكم ماهي مبتلا
شدم تو عيبي نداري. « اني كنت من الظالمين »[5]؛
سوم اعتراف است. من بودم كه در حق خودم ستم كردم.
خداوند بلا را براي تطهير مي فرستد. نتيجه اش اين است. همين كه اين سخنان را گفت خداوند
متعال مي فرمايد: « »« فاستجبنا له و نجيناه من الغم »[6]؛ از غصه نجاتش داديم « و كذلك ننجي المومنين »[7]؛ همه مومنين را اینگونه نجات مي دهيم.
امام صادق(علیه السلام) در یکی روایتی می فرماید: تعجب مي كنم از آن انساني كه مبتلا
به غم هست و به اين آيه متوسل نمي شود: « لا اله الا انت
سبحانك اني كنت من الظالمين »[8].
بعد خداوند متعال مي فرمايد: « ولو لا انه كان من المسبحين
»[9]؛ اگر اهل تسبيح نبود «
للبث في بطنه الي يوم يبعثون »[10]؛
تا قيامت در شكم ماهي نگه اش مي داشتم. چرا؟ چرا نگه اش مي داشتيم؟ براي اين كه بايد
تطهير شود. ایشان پيغمبر خداست و هر كسي هم لطيف تر است برايش سنگين تر است.
در آن روايت شريف در كتاب اختصاص آمده است نقل مي كند: بعد رسول گرامي اسلام(صلی الله
و علیه و آله و سلم) همه وضعشان خراب شد غیر از سه نفر. سه نفر را نام مي برند و مي
فرمايند: اما سلمان يك حالتي در دلش پيدا شد نتيجه اش اين بود كه مبتلا به بيماري گردن
شد.
جناب اباذر از صبح تا ظهر حالتي یک حالتی در دلش بود نتيجه اش اين شد كه مبتلا به عثمان
شد و او را بر شتر برهنه سوار كردند و تمام گوشت و پوست رانش ريخت. او را به ربذه تبعيدش
كردند. مي فرمايند: فقط يك نفر هيچ چيزي در دلش پيدا نشد و شمشيرش در دستش بود و این
در حالی بود که نگاهشان به چشم اميرالمومنين(علیه السلام) بود.
معنايش اين نيست كه حضرت سلمان و ابوذر(سلام الله عليهما) مثل ما نبودند بلای آن ها
مال مقامات و درجات آن هاست. آن ها مقام اختصاصي داشتند. آن چيزي هم كه در دلشان پيدا
شده بود ترديد در اميرالمومنين(علیه السلام) نبوده است. مساله فقط اين نيست. نمي توانستند
اين بلاي الهي را تحمل كنند كه چگونه مي شود امير المومنين ولي خداوند بر روي زمين
اينگونه مبتلا شوند. برايشان اين بلا و تقدير الهي قابل تحمل نبوده است.
حال برایتان به عنوان نمونه عرض مي كنم که شب نوزدهم ماه رمضان سه شمشير فرود آمده
است. درست است يكي بر سر جانشين عمروعاص خورده است و عمروعاص زنده ماند وضربه دیگری
هم كه به معاويه گير كرد و مجروحش كرد و فقط اميرالمومنين(علیه السلام) از ضرب شمشير
به شهادت رسيدند. چگونه مومن مي تواند تحمل كند كه اين شمشيري كه به سر حضرت آمد ای
کاش به سر يكي ديگر مي خورد؟
چگونه مي شود انسان اين را تحمل كند؟ بلاي خدا آسان نيست. روايت مي فرمايد: مثل سلمان.
در هر صورت بلاي الهي وقتي پيش مي آيد اگر تحمل بلا شد و انسان رضاي به اين بلا داشت
حاصلش تطهير است. انسان پاك مي شود. خداوند متعال انسان را كاملاً شستشو مي دهد و همه
ناپاكي هاي درون را بيرون مي ريزد و آنچه از شيطان است با بلا تصفيه مي شود و آنچه
مال خداست مي ماند.
« لنفسك من نفسي ما يصلح بها »[11]؛
در دعاي ابوحمزه آمده است: خدايا! از من آن چيزي را باقي بگذار كه براي خودت باشد و
موجب صلاح شود. خداوند متعال ناپاكي هايي كه در وجود انسان که مال شيطان است را به
شيطان ملحق مي كند و آنچه مال خداوند است مي ماند. این ها حاصل بلاست ولي مهم اين است
كه انسان اين بلا را از سر بگذراند.
اگر بلا را از سر انسان گذراند مرحله اول تسليم است. تازه تسليم مي شوي. خداوند كارش
را با تو شروع مي كند. شروع به بلا فرستادن مي كند. او را در درون كوره بلا مي كند
و بيرون مي آورد. به عنوان مثال آبروي انسان در گرو پولي است كه واقعا هم خيلي اندك
است به دست انسان نمي آيد و آبروي او نیز به آن گره خورده است. خدا انسان را در كوره
بسیار مي اندازد و در مي آورد.
اين ها همه بت است. آبرويم براي چه برود؟ هر چه هست از آن خداست خواه من وجيه باشم
يا نباشم. به قول يك بزرگواري که مي گفت: من گاهي براي اداره زندگيم محتاج مي شوم به
طوري كه خجالت زده زن و بچه ام مي شوم ولي بعد با خودم مي گويم: چه اشكالي دارد؟ خدا
مي خواهد ما جلوی زن و بچه مان خجالت بكشيم. آبروي جلوی زن و بچه مان را برای چه می
خواهم وقتي خداوند نمي خواهد باشد.
اگر انسان وادي تطهير خداوند را تحمل کند خدا کاملاً پاكش مي كند و اگر تحمل نكرد همين
كه خداوند متعال كيسه را به تن انسان بكشد فريادش بالا مي رود در نتیجه نيمه كاره رهايش
مي كنند. اگر انسان بلاي خداوند را تحمل كرد کاملاً پاك مي شود. آفت زدايي مي شود.
آفت زدايي كه شد آن وقت وارد وادي محبت مي شود. جا دارد كه محب اهل بيت شود و الا مگر
هر كسي مي تواند امام حسين(علیه السلام) را دوست بدارد و پاي اين محبت بايستد؟ آن دلي
كه هزار محبت ديگر هم در آن هست؟ محبت هاي ديگر همه آلودگي است؛ لذا آن روايت شريف
اينگونه معنا مي كند.
وقتي خداي متعال مي فرمايد: « سقاهم ربهم شرابا طهورا
»[12]؛ خداوند متعال به ابرار
شراب پاك كننده می خوراند. روايت ذيلش اينگونه مي فرمايد: «
يطهرهم عن ماسوي الله »[13]؛
از غير خدا پاكشان مي كند؛ چون هرچه غير خداست ناپاكي است. متاسفانه اين ناپاكي ها
براي انسان در حجاب قابل توجه نيست.
عالم قيامت كه مي آيد مي بينيم گاهي برخی انسان ها آن قدر متعفنند كه اهل جهنم هم از
بوی بد آن ها بيني هایشان را مي گيرند. ناپاكي هاي غير الهي با بلا تطهير مي شود و
وقتي انسان پاك شد آن وقت مي تواند محبت اهل بيت در دلش بيايد. آن وقت بار ولايت اهل
بيت را مي تواند بپذيرد و الا اينگونه نيست كه هر كسي بار ولايت اهل بيت را بتواند
بپذيرد.
ولايت اهل بيت وادي امني است كه اگر كسي وارد فضای اهل محبت و ولاء اهل بيت معصومين(علیهم
السلام) شد وارد محل امنی شده است كه ديگر هيچ چيز به او گزند و آسيبي نمي رساند. با
علي(علیه السلام) « حسنة لا يضر معها سيئه »[14]يك حسنه و خوبي است كه هيچ سيئه ديگري
نمي تواند در كنار اين محبت به انسان ضرر برساند.
مهم اين است كه براي رسيدن به اين وادي محبت و قدم گذاشتن در اين وادي يك شرائطي لازم
است كه بدون آن شرایط امكان بهره مندي و برخورداري از محبت نيست و همچنين اين محبت
آثاري را به دنبال مي آورد كه اگر آن آثار نبود در واقع آن محبت نيست. هم علائم و هم
مقدماتي دارد و بدون آن مقدمات انسان به محبت دست نمي يابد و بدون آن علائم هم قطعا
انسان آن محبت را ندارد.
مقدماتي كه براي رسيدن به اين فضا و وادي نیاز است و همچنين نتایجي كه این محبت دارد
در روايات معصومين(علیهم السلام) و همچنين در آيات كريمه قرآن مورد گفتگو قرار گرفته
و خداوند متعال و همچنين اولياء معصوم(علیهم السلام) آن ها را بيان فرمودند. اثر محبت
عمدتاً اين است: « »« قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله
»[15]، خداوند متعال به پيامبر گرامي
اش(صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايد: به مردم بگو: اگر خداوند را دوست مي داريد
اثر اين حب اين است كه « فاتبعوني »[16]؛
بايد مرا تبعيت كنيد. بايد در عمل و در متابعت ظهور كند.
حاصل حب اين است كه انسان در عمل و در سيره راهي را برود كه اولياء خداوند رفتند. اين
جلوه محبت است. نتيجه اش آن است كه « يحببكم الله »[17]؛ خداوند متعال انسان را دوست مي دارد و محب انسان مي شود.
انسان محبوب خداوند متعال مي شود و اثر اين حب هم خيلي روشن است. « فاذا احببته
حببته الي خلقي و افتح عين قلبه الي جلالي و عظمتي ».[18]
اگر خداوند متعال بنده اي را دوست بدارد او را محبوب خلائق مي كند و خداوند متعال در
آن كلام قدسي مي فرمايد: ديده هاي قلب او را به سوي جلال و عظمت خودم باز مي كنم تا
اینکه شاهد جلال و عظمت من شود. « افتح عين قلبه الي جلالي و عظمتي»[19]؛ خداوند متعال با او نجوا مي كند و شب و روز همنشين و
هم گفتگوي با خداست تا جايي كه حتي« ينقطع حديثه مع المخلوقين »[20].
ورود انسان به عوالم بعدي نیز مقدمات و آدابي دارد. انساني كه محبوب خداوند متعال مي
شود ورودش به عالم آخرت هم يك ورود مخصوصي است كه در آن كلام نوراني آمده است ولي اين
محبوبيت تبعيت مي خواهد. « قل ان كنتم تحبون الله »[21]؛ اگر حبي است بايد اين حب در تبعيت ظهور پيدا كند. آثار
حبي كه خودش را در تبعيت رسول گرامي اسلام(صلی الله و علیه و آله و سلم) نشان داده
است اين است كه انسان محبوب خداوند متعاي مي شود.
ورود به وادي محبت كه اثر آن است مقدماتي دارد كه در كلام نوراني امام باقر (علیه السلام)
آمده است؛ البته اين روايت را دو گونه معنا كرده اند ولي شايد معناي دوم مناسب تر باشد.
در كلام نوراني امام باقر (علیه السلام) آمده است: به اباخالد كابلي فرمودند: «
والله لا يحبنا عبد و لا يتولانا حتي يطهر الله قلبه و لا يطهر الله قلب عبد حتي يسلم
لنا و يكون لنا سلما »[22]؛ هيچ بنده
اي ما را دوست دارد و به مقام ولاي ما نمي رسد جز اين كه « حتي يطهر الله قلبه
»[23]؛ خداوند متعال قلب او را پاك و
تطهير كند.
انساني كه طاهر است و قلبش پاك شده است به وادي ايمن حب و ولا پا مي گذارد و آنگاه
« لا يحبنا عبد و لا يتولانا حتي يطهر الله قلبه و لا يطهر الله قلب عبد »[24]؛ خداوند متعال قلب عبدي را پاك نمي كند
جز اين كه « حتي يسلم لنا و يكون لنا سلما »[25]؛
تسليم ما باشد تا به مقام سِلم برسد.
پس دو وادي را بايد پشت سر گذاشت: يكي وادي تسليم و وادي سلم است و دوم وادي تطهير.
اما سلم و تسليم فعل بنده است و تطهير فعل خداوند متعال است. اگر كسي بتواند به مقام
سلم و سپس به مقام طهارت برسد آن گاه اين انسان تسليم و پاك مي تواند به مقام ولاء
و محبت برسد و اگر به مقام ولاء و محبت رسيد آن مقام برخورداري از نورانيت ولاء اهل
بيت و نورانيت معصومين(علیهم السلام) است كه در همين روايت نوراني باز آمده است.
حضرت فرمود: « النور الامام في قلب مومن انور من شمس المضيئة
بالنهار »[26]؛ نور امام
در دل مومن از نور خورشيد در روز روشن آشكارتر است.« و هم والله ينورون قلوب
المومنين »[27]؛ به خدا قسم! ائمه(عليهم
السلام) قلب مومن را نوراني مي كنند.
قلب مومن در شعاع نور معصومين(علیهم السلام) منور و نوراني است و قلب تاريك نيست. از
ظلمت ها نجات پيدا كرده و به نورانيت معصوم به نور رسيده است. شعاع نور معصوم قلب او
را نوراني كرده و باطنی نوراني دارد. حقايق را مي بيند و حق و باطل را به خوبی تشخيص
مي دهد و به فرقان مي رسد.
اين ها ثمره ولاء و محبت است ولي اين ولاء و محبت و برخورداري از نور ولايت رهايي از
ظلماتی است كه اولياء آن ها شيطان هستند. در آيه شريفه خداوند متعال مي فرمايد:
« و الذين كفروا اوليائهم الطاغوت »[28]؛
آن هايي كه كفر مي ورزند اوليائشان طاغوت هستند. « يخرجونهم
من النور الي الظلمات »[29]؛
آن ها را به سوي ظلمات خارج مي كنند و دائماً در تاريكي ها فرو مي روند تا آنجايي كه
« اذا اخرج يده لم يكد يراها ظلمات بعضها فوق بعض »[30]؛ ديگر دست خود را هم نمي بينند. از خودشان هم غافل و محروم
هستند بر عكس « الله ولي الذين آمنوا »[31]؛
ولايت مومن با خداوند متعال است.« يخرجهم من الظلمات الي
النور »[32]؛ آن ها را از
تاريكي ها به سوي نور هدايت مي كند و مستغرق در نور مي شوند.
نوري كه مومن در سايه ولايت الهي به او مي رسد ظاهراً همان نور ولاء اهل بيت(علیهم
السلام) است. قلبش نوراني به نور اهل بيت مي شود و تحت ولاء اهل بيت(علیهم السلام)
قرار مي گيرد و ديگر در تاريكي نيست. فرقان دارد و روشني ها را مي بيند و در ظلمات
نيست. انساني كه تحت ولايت الهي قرار گرفته تحت ولايت معصوم قرار گرفته است ولي رسيدن
به اين نورانيت و فرقان و بهره مندي از نور ولاء اهل بيت اين دو گام را مي خواهد: يكي
تسليم ودیگری تطهير انسان است.
انسان تا تسليم نشود قابل تطهير نیست و تا تطهير نشود به محبت نمي رسد. سلم و تسليم
كار ما است و شروعش نیز از تسليم است. سلم پس از تسليم است. « حتي يسلم لنا و
يكون لنا سلما »[33]؛ اول تسليم است.
تسليم معنايش اين است كه انسان در مقابل امر، مقاومت نشان ندهد و اين چيزي است كه استمرار
مي خواهد؛ لذا در كلام نوراني امام باقر(علیه السلام) با تعبير «يسلم»
آمده است. «يسلم» فعل مضارع است و دلالت بر استمرار مي كند. اين كار بنده
است كه مستمراً تسليم باشد. هر چه آنها فرمودند در مقابل فرمايش آن ها مقاومتي از خودش
نشان ندهد و در مقابل فرمان معصوم رام باشد و بر طبق فرمان آن ها عمل كند.
اين قدم اول است. اگر اين تسليم استمرار پيدا كرد آن وقت « يكون لنا سلما تدريجا
»[34]؛ نفس انسان حالت سركشي خودش را
در مقابل ولي خدا از دست مي دهد. ديگر سركشي ندارد و رام است و در مقابل ولي خداست.
حالت سلم اگر در انسان پيدا شد ديگر در مقابل ولي خدا سركشي و طغيان ندارد. در مقابل
ولي خدا اصلا اقتضائي ندارد. اين حالت، مقدمه تطهير است.
اين حالت با تسليم تدريجي پيدا مي شود. نفس ابتدا در مقابل ولي خدا خواسته اي و اقتضائي
دارد ولی وقتي مستمراً اين نفس را در مقابل ولي خدا تسليم كرد و در مقابل فرمان او
موضع نگرفت حالت سلم در انسان پيدا مي شود.
حالت سلم حالتي است كه اصلا ديگر در نفس حالت سركشي و طغياني نيست. آنگاه خداوند متعال
بناي تطهير با اين بنده را مي گذارد و او را تطهير و پاك مي كند. غير خدا و غير ولي
خدا را از اين دل بيرون مي برد و در نتیجه تعلق به غير ولي خدا از دل بيرون مي رود
و ناپاكي ها، خواسته ها و اقتضاها از بين مي رود.
وقتي در دل غير از ولي خدا نبود آن وقت مقام حب و مقام ولاء است. انساني كه دلش به
غير ولي خدا آلوده است اين انسان نمي تواند به مقام حب و ولا برسد. حب يك نورانيت مخصوصي
است كه نصيب انسان هايي مي شود كه خداوند متعال آنها را تطهير كرده باشد. بنابراين،
وادي دومي كه بايد از سر بگذرد وادي تطهير است. اين تطهير صنع و كار خداوند متعال است.
خداوند انسان را پاك مي كند و او را از آلودگي ها نجات مي دهد. اين نجات هم عمدتاً
با بلاء است؛ يعني، بهترين وسيله تطهير و پاك كردن انسان بلاست. هيچ چيز مثل بلا انسان
را پاك نمي كند؛ لذا هيچ چيزي مثل بلا وسيله سير و سلوك انسان و تقرب انسان به خداوند
متعال نيست.
رياضت ها و عبادات انسان هيچ كدام جاي بلاي خداي متعال را نمي گيرند. آن بلايي كه خداوند
متعال بر مومن نازل مي كند درست به اندازه و به جا و بهترين وسيله پاك كردن مومن است.
هيچ چيزي نمي تواند نقطه ضعف هاي پنهاني انسان را به او نشان دهد و آنان را مرتفع كند.
در انسان يك نقطه ضعف هاي فراواني است كه بر خود او نیز پوشيده است و نمي داند. تصور
مي كند از اين پل عبور كرده است. وقتي انسان را در بلا مي اندازند تازه متوجه می شود.
وقتي خداوند بلا را مي فرستد و صحنه را تنظيم مي كند آن گاه انسان مي فهمد كه نقطه
ضعفهايي كه تصور کرده بود قبلا از آن گذر كرده است هنوز وجود در انسان دارد.
بنابر این،خاصيت بلاي خداي متعال دو چيز است: اين كه ضعف هاي انسان را رو مي كند و
دیگری آن است كه آن جايي كه انسان با ضعف خودش توان برخورد را دارد خداوند متعال با
بلا آن نقطه ضعف را مرتفع مي كند.
سخنران: حجت الاسلام و المسلمین میرباقری