13 مهر 1394, 13:51
خاطره اى از مکتب
وى در هفت سالگى به مکتب راه یافت على رغم شوق فراوان به تحصیل به خاطر نوع لباسش که روستایى بود، هر از چندگاهى مورد تمسخر بچّه هاى شهرى واقع مى شد. از این رو مادرش را در جریان گذاشت تا از پارچه هاى بافت یزد (فاستونى نخى) لباسى برایش تهیّه کندامّا پدرش ضرورتى در این کار نمى دید. بهتر آن است که این موضوع و پایان آن را از زبان آقاى حسینعلى راشد بشنویم که مى گفت:
«چون متأثّر شده بودم، پدرم گفت: باباجان! من بدم نمى آید از اینکه تو لباس بهتر بپوشى امّا از آن مى ترسم که عادت بکنى و هر روز بهترش را بخواهى و خداى نخواسته یک روز فراهم نشود و غصّه بخورى، یا به گناه بیفتى!».
اندرزهاى پدر فرزانه تا حدودى او را قانع ساخت و با نادیده گرفتن خنده هاى همشاگردى هایش، به تحصیل ادامه داد. طولى نکشید که به سبب استعداد خدادادى و تلاش پى گیر به موفقیتهایى رسیداز قبیل قرائت صحیح تمام قرآن، حفظ هشت جزء آخر آن، به یادسپارى اشعار مختلف، فراگیرى مطالب کتابهاى عین الحیاة، حلیة المتقین، حقّ الیقین و حیاة القلوب علاّمه مجلسى. در این باره نیز گفته است:
«... این هوش و حافظه و این پیشرفت باعث سربلندى من شد. در برابر هم شاگردان که دیگر احساس خفّت نمى کردم بلکه همه آنها با نظر اعجاب به من مى نگریستند!».([3])
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان