13 مهر 1394, 13:51
در کلاس دوم ابتدایى بود که مادرش از دنیا رفت و در 16 سالگى پدر خود را از دست داد. بعد از ترک تحصیل، حدود یک سال و نیم نزد خانواده به سر برد، تا آن که بارقه اى الهى نصیب او گردید([2]). استاد حسن زاده در این مورد مى گوید :
«حدود پانزده سال داشتم و قرآن را تازه فرا گرفته بودم، از قواعد تجوید چیزى نمى دانستم که یک روز رفتم صحرا نزد بنده خدایى که از خویشاوندان ما بود و ایشان قرائت قرآنش خوب و مشغول شخم زدن در زمین بود، گفتم: سؤالى دارم و آن این که در سوره توحید در قرآن نوشته شده است: (ولم یکن له کفواً احد)، چرا با این که با نون نوشته شده است، ما آن را به صورت ولم یکل له - با «لام» - مى خوانیم؟ آن مرد کشاورز گفت: باید با نون نوشت و با لام خواند. زیرا نون به حروف یرملون رسیده است. گفتم: یرملون یعنى چه؟ ایشان توضیحاتى در این باب داد و سپس با لحنى جدّى و خوش فرمود: شما با این سن و سال، فرصت را غنیمت بشمارید و بسیار مناسب است که به دنبال تحصیل علوم و معارف دینى بروید. این کلام تحوّلى در من ایجاد کرد و بسان آتشى بود که در روحم روشن شد. این جمله منشأ آن شد تا با توجه به آمادگى روحى، نزد عالم بزرگوار «آقا ابوالقاسم فرسیو» بروم. ایشان به گردن من زیاد حق دارند، به دنیا بسیار بى اعتنا بود و از سوى رضاخان خیلى آزار دید. ایشان ما را راهنمایى کردند و گفتند: کتاب جامع المقدمات را تهیه کنید و از آن روز بود که در سلک طلاب علوم دینى و روحانیت قرار گرفتم».([3])
در جاى دیگر ایشان گفته اند:
«چون شب روى آورد، هنگام سحر برخاستم به گونه اى که احدى از افراد خانه متوجه حال من نبود. دیوان خواجه حافظ شیرازى را برداشته، از باطن خویش ندایش کردم و گفتم: تفأّل به دیوان در اصقاع مُشتهر شده به اسماع رسیده است و من قرائت فاتحه به روح تو نثار مى کنم به این امید که حُسن خاتمه کار را به من بنمایانى. پس از قرائت فاتحه، دیوان را گشودم، غزلى به این مطلع آمد:
کنون که در کف گل، جام باده صافست *** به صدهزار زبان بلبلش در اوصاف است
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر *** چه وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است ,
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان