13 مهر 1394, 15:28
ارتباط با شخصیت ها و جریان های سیاسی
ایشان می گوید:
مرحوم پدرم در حوادث مشروطه وارد نشدند. توجه ایشان فقط و فقط به درس گفتن و پرورش طلاب معطوف بود. مرحوم آیت الله سید حسن مدرس به اعتبار همین سرمایه ی علمی، برای ایشان احترام زیاد قائل بود. پدرم نیز به منزل مرحوم مدرس می رفتند و مرا هم به همراه خود می بردند. آقای مدرس نیز به بازدید ایشان می آمد.
در بلوایی که رضاخان می خواست به نام جمهوری راه بیندازد، مرحوم مدرس پدرم و عمویم را در سیاست داخل کرد. در آن زمان آقایان علما به دستور مرحوم مدرس در مجلس متحصن شدند و مردم هم در میدان بهارستان در مخالفت با توطئه ی رضاخان شعار «ما جمهور نمی خواهیم» را سر دادند.
چون ایشان در امور سیاسی وارد نبودند، بچه های ایشان هم اشتغال به مسائل سیاسی نداشتند؛ زیرا، علی القاعده بچه ها در مداری حرکت می کنند که پدر حرکت می کند.
ایشان بالطبع سر و کاری هم با دستگاه دولتی و عوامل آن نداشتند و نه کسی از مقامات دولتی به ملاقات شان می آمد و نه آن مرحوم با آنان کاری داشتند، فقط گاهی افراد مؤثری که مؤمن و معتقد بودند برای اطلاع از مسئله ی شرعی و کسب تکلیف در امور شخصی خودشان، نزد ایشان می آمدند، اما هیچ کس به عنوان مقام دولتی به دیدن وی نمی آمد. سیاست مداران مخالف هم به عنوان بحث در اطراف مسائل به منزل پدرم نمی آمدند. بیش تر طلبه ها می آمدند و فضای منزل را اغلب قیل و قال طلاب و بحث فقه و اصول پر می کرد.
در مشکلاتی که رضاخان برای روحانیان آن زمان پیش آورد، با مرحوم پدرم برخوردی نشد؛ زیرا، ایشان یک شخصیت بزرگ و از مجتهدان مسلم به شمار می رفت و از این رو بود که جواز لباس روحانیت و عمامه و سایر سخت گیر های شامل ایشان نشد، اما برای من و برادرم این مشکلات پیش آمد.
ایشان با مرحوم آیت الله کاشانی هم ارتباط داشتند. آقای کاشانی به ملاقات ایشان می آمد و ایشان نیز به منزل آن مرحوم می رفتند، ولی در جریان سیاست نفت و مصدق وارد نشدند. تنها در جریان غائله ی تصویب نامه ی انجمن های ایالتی و ولایتی زمان دولت نهم علم، چون می خواستند قید اسلام و قرآن را از قانون انجمن ها بردارند، ایشان قانع شدند که قضیه، شأن دینی دارد و مسئله ی سیاسی صرف نیست، خصوصاً دیدند که مرحوم آیت الله آقا شیخ محمدتقی آملی و آیت الله حاج سید احمد خوانساری نیز در این جریان وارد شده اند. به این دلایل دخالت مستقیم در آن مسئله را وظیفه ای مذهبی دانستند. لذا کاملاً وارد مبارزه شدند. پای اعلامیه ها را امضا کردند و در جلسات علمای بزرگ تهران برای جلوگیری از اجرای نقشه اجانب شرکت کردند[5] که شرح آن در مقالات و کتب مربوط به نهضت روحانیت علیه رژیم پهلوی و نقش علمای بزرگ تهران آمده است.
مرحوم پدرم نظر بلندی نسبت به امام خمینی داشتند. ایشان را مجتهد عالی قدری می دانستند، اما نمی دانم در طول زندگانی، امام را ملاقات کرده بودند یا نه، ولی مسموعات پدرم از زبان افراد عالم و مجتهدان لایق، تمجید و تأیید مقام رفیع امام بود.
در ایام پانزدهم خرداد و حادثه ی خونین مهمی که در میدان ارک اتفاق افتاد و خبر کشتار مردم را شنیدند، بی اندازه متأثر و متألم گردیدند. پیوسته می فرمودند: «انا لله وانا الیه راجعون» و گاهی می گفتند: «لا اله الا الله! سبحان الله!» و «چقدر بدبخت اند مردمی که برای دو روز ریاست موقت محدود، مرتکب چنین جنایات بزرگی می شوند! گویی بویی از انسانیت استشمام نکرده اند! اعمال ضد انسانی مرتکب می شوند و هرگز پیش خود احساس شرم نمی کنند!».
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان