نویسنده: سید محمد حسین یثربی
حافظۀ تاریخی بشر ظهور نظریاتی را در خود ثبت نموده است که هر یک به میزانی اجتماع را متأثر ساخته و تحولاتی ایجاد کرده است. این نظریات که البته نگاه ما به بخش علوم انسانی آن متمرکز است، برای تأثیرگذاری محتاج رعایت و پایبندی به اصول علمی بودهاند و میان این پایبندی و زمان بقای آن نظریهها، رابطۀ مستقیمی به دیدۀ کاوشگر در میآید.
جدا از موضوعات مقطوع متصل به وحی الهی، هرگز نمیتوان انتظار داشت یک نظریه بدون اشکال باشد و هیچ نقدی بدان روا نباشد. از "جمهوریت افلاطون" گرفته تا جدیدترین نظریات ارائه شده در حوزۀ دین، یا تبدیل و تغییر گفتمان موجب نسخ آن نظریه گردیده است، یا به خاطر وارد بودن نقـدهای جدی در مراحل تئــوری پــردازی و یا اجرا، به مـوزه اندیشه های بشری سپرده شده است.
نکتۀ مهمی که در این راستا باید مورد توجه قرار گیرد آن است که هر کدام از این نظریات بیشتر در معرض بررسی و نقد قرار گرفته است، کمال بیشتری یافته و عمر طولانی تر و تأثیرگذاری زیادتری پیدا کرده است. آن چه اهمیت دارد این است که در ساحت علم قرار گرفتن یک نظریه در هالهای از قداست، طوری که دست نقّادی به آن نرسد و از تحلیل و واکاوی دور بماند، مطلبی بی معنا بوده تنها خشک سری پردازشگران یا مجریان آن را میرساند. حکومتی کردن و تبعا نقد ناپذیر ساختن یک نظریه، اقدامیست که بزرگترین ضربه را به ساختار حوزۀ علوم انسانی وارد میسازد و نیز خود آن نظریه را نیز در معرض فــروپاشی زود هنگام قرار میدهد.
از این مطلب فراتر آن که گاهی از نقد نظریاتی که در لباس حاکمیت ظاهر میگردد، به براندازی و از ریشه زدن اساس حکومت تعبیر میشود. شخص معترض یا منتقد به دلیل نقد کردن، متهم به خصومت با بنیان یک دولت یا حکومت شده، به این وسیله هم باب گفت و گوی علمی مسدود میشود و هم دیگر منتقدان شهامت ورود در این دست مباحث را از دست میدهند؛ چه این که معمولا اهل فکر به دنبال فضای آرام و باثباتی برای تأمل و اندیشه هستند و چنین گرفتاریهایی را از نظر روحی برنمیتابند. نتیجه مستقیم این برخورد، ادامه یک راه نادرست و اشتباه است که نتیجهای جز شکست و دورتر شدن از هدف را در پی نخواهد داشت.
آسیب دیگری که ممکن است از این ناحیه به وجود آید، پشت پرده رفتن اعتراضات است. اگر با برخوردهای غیر علمی و وارد کردن اتهامات گوناگون جلوی طرح نظریات گرفته شود، بعید به نظر نمی رسد که چالشی جدی برای حاکمیت به وجود آورد.
دراین نوشتار آن چه میخواهیم مورد بررسی قرار دهیم، نظریۀ تقریب بین مذاهب اسلامی میباشد. حرکتمان در مسیر پاسخ به این سوال است که رفتار امروزی مسئولان تقریب تا چه حد منطبق بر اصول شرع، روش علمای شیعه و مورد تائید حوزۀ علمیۀ تشیع است؟
به لحاظ تاریخی میتوان پیشینه طرح تقریب بین مذاهب اسلامی در قالبی منسجم را در دهۀ 1940 میلادی جست و جو کرد. در این سال ها بود که از یک سو حوزۀ علمیۀ قم به زعامت مرحوم آیت الله العظمی بروجردی قدس سره و از سوی دیگر دانشگاه الأزهر مصر به سردمداری شیخ عبدالمجید سلیم، پیشگام حرکتی شدند که بعدا با فتوای شیخ محمود شلتوت ( از شاگردان شیخ عبدالمجید سلیم ) مبنی بر رسمیت تشیع به عنوان یکی از مذاهب اسلامی ( 1958 میلادی )، موفقیت های بزرگی به دست آورد.
یکی از نکات حائز اهمیت این است که بانیان اولیه تقریب کمتر نظریۀ خود را با نام "وحدت" ترویج نموده اند، زیرا به خوبی واقف بوده اند که عینیت و یکی شدن همه فرق و مذاهب اسلامی از نظر اعتقاد به وقوع نخواهد پیوست. در حقیقت واقع گرایی آنان اقتضا میکرد هدفی را دنبال کنند که قابل دسترسی باشد، نه آن که دنبال امری باشند که رخ دادن آن بیشتر به افسانه میماند و نسبتی با واقعیت ندارد. مرحوم آقای محمّد تقى قمّى، مؤسّس دار التقریب بین المذاهب الإسلامیه و نماینده مرحوم آیت اللّه بروجردى قدس سره در مدرسه فیضیه گفته بود: « هدف از تأسیس این مرکز، تقریب میان مذاهب است نه توحید مذاهب، یعنى هدف این نیست که شیعه از اصول و معتقدات خودش فاصله بگیرد، و یا سنّى از مبانى اعتقادیش دست بر دارد.»
بنابراین شاید بتوان گفت اگر هم کلمۀ "وحدت" مورد استعمال قرار میگرفت، جایگاهی سیاسی برای آن تعریف میشد و نوعی یکپارچــــگی را در برابر اندیشه ای که هماره درصدد تضعیف جامعۀ اســلامی بوده، میرساند. از این منظر "وحدت" مفهومی سیاسی به شمار میآید که البته این اتحاد سیاسی، مطلوب شرع و بزرگان دینی نیز بوده است.
سردمداران و نظریه پردازان تقریب همواره بر الهی بودن هدف خود تکیه داشته و در راستای اقدامات خود به آیاتی از قرآن مجید و دستوراتی از ناحیه پیامبر اکرم و حضرات ائمه طاهرین علیهم السلام استناد میکنند. همین استنادات چارچوبی دینی به نظریۀ آنان میدهد و طبعا دیدگاه آنان را این گونه نمایش میدهد که به دنبال سامان دهی نظریۀ تقریب به عنوان نظریهای دینی هستند.
زمانی که وابستگی یک نظریه به حوزۀ دین روشن شد، پای مباحث درون دینی به ساختار آن باز میشود و نقدی که بر اساس دین شکل یافته، به حلّاجی آن نظریه میپردازد؛ نقدی که با هدف متکامل شدن نظریه تقریب ایراد میشود و رویکرد اساسی آن نگاه دینی به نظریۀ تقریب در مراحل نظریه پردازی و اجراست.
برای روشنتر شدن مسئله لازم است نیم نگاهی به رفتار علمای شیعه از سده های نخستین به بعد، با علمای سایر مذاهب اسلامی داشته باشیم. غور در تاریخ تعاملات علمای شیعه با دانشمندان اهل سنت گویای این مطلب است که همیشه آن دسته از علـمای شــیعه خود را در معرض مواجهۀ علمی با علمای اهل سنت قرار میدادهاند که به لحاظ شایستگی علمی در مرتبۀ قابل قبولی بودهاند. اینان با تسلطی که بر مباحث عمیق اعتقادی و کتب معتبر فریقین داشتهاند، صحنههای جذابی از گفتگو و مناظره را به نمایش گذاردهاند.
مطالعه ماجرای "مؤتمر علماء بغداد" یکی از پردههای شکوهمند این تعاملات را به تصویر میکشد. ماجرایی که در آن عالم شیعه با نام "حسین بن علی علوی" با قوت بیان و منطق، و با تکیه بر استدلال قوی و مستند به منابع اهل سنت، دانشمند سنی به نام "شیخ عباسی" را مقهور ساخته، پادشاه وقت "ملک شاه سلجوقی" را به تشیع متمایل میسازد و از این رهگذر موجب ترویج مذهب حق تشیع در سراسر قلمرو فرمانروایی او میگردد.
استان تاریخی گفتگوی شیخ مفید با قاضی عبدالجبار سنی مذهب نیز خواندنی است، داستانی که با رد و بدل شدن چند جمله، به حیرت و درماندگی این استاد صاحب کرسی تدریس انجامید و برای پاسخ دادن به استدلال شیخ مفید قدس سره از شاگردانش مدد خواست ولی آنان نیز نتوانستند دربرابر برهان قاطع این دانشمند بلند آوازه شیعی تاب بیاورند.
در قطعهای دیگر از تاریخ، شاهد دعوت شدن علامه حلی قدس سره به مجلس سلطان محمد خدابنده که علمای مذاهب چهارگانۀ اهل سنت نیز حضور داشتهاند، هستیم. شکل ورود علامه به آن مجلس و در دست گرفتن ابتکار عمل توسط ایشان، نشان از آن دارد که علامه با تفکر و تامل دعوت به آن مجلس را پذیرفته و با برنامه و طرح وارد گفتگو شده است؛ گفتگویی که در قدم اول مغلوب شدن علمای سایر مذاهب را درپی داشته و در گام بعد سلطان را بهت زده مینماید تا جایی که وی با پذیرش تشـــیع، به این مذهب در تمام کشــور رسمیت میبخشد.
از دیگر نمونههای این مطلب میتوان به نامهنگاری میان علامه سید عبدالحسین شرف الدین با شیخ سلیم بشری رئیس وقت دانشگاه الازهر که به تالیف کتاب "المراجعات" منجر گردید، اشاره نمود که نمادی از قوت علمی یک عالم شیعه در رویارویی علمی با علمای دیگر مذاهب است. مرحوم آیت الله بروجردی زمانی که کتاب "المراجعات" را دید، چنین اظهار داشت: من گمان میکردم دنیا از عرضه کردن عالمی مانند شیخ مفید عاجز است تا این که کتاب "المراجعات" را مطالعه کردم.
هر چند نمونه های فراوانی از ظفر و تفوق علمی علمای شیعه بر همتایان سنی مذهب شان قابل نقل است، اما اکنون در پی گزارش این مطلب نیستیم. آن چه مهم است، نتیجه ای ست که بررسی تاریخ احتجاج ها و مناظرات مذهبی، به دست میدهد؛ سرمایه علمی و تفکر پیش از رویارویی با پیروان دیگر مذاهب اسلامی ماحصل تمام ماجراهای تاریخ متکلمان شیعی است. وجود چنین پیشینهای هرگونه مغلوبیت در مجامع و سمینارها را نه نشان از ضعف بنیۀ استدلالی مذهب شیعه، بلکه دلیل بر کوتاهی برخی اشخاص که خود را در معرض قرار دادهاند، نمایش میدهد.
از سوی دیگر به چالش عمده جهان اسلام یعنی وهابیت برخورد میکنیم. امروز تفکر وهابیت برای غالب مسلمانان اهل مطالعه واضح و روشن است. فرقهای که در لباس عمل به سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم خود را عرضه داشته اما در واقع بی بهره ترین گرایش از آن سنت الهی ست. ظاهر گرایی مفرط و دوری از منطق در اعتقاد، و به خدمت گرفتن خشونت در رفتار، شاخصه های اساسی این گرایش افراطی ست که به خوبی خود را در تعالیم این فرقه و فتاوی علمای آن نمایان ساخته است. در این مرحله تنها نظر به فتاوایی چون انکار کروی بودن زمین، تحــریم تدریس جغرافیا، تحریم بازی فوتبال و ... نیست، بلکه بیشتر به فتاوایی معطوف میشویم که علاوه بر بی منطقی، نشان دهندۀ خشونت شدید نیز هست. از این جمله میتوان به حرام دانستن ذبایح شیعیان با وجود پاک دانستن ذبایح مسیحیان، مشرک دانستن شیعیان، دستور حمله به شبکه های ماهوارهای شیعی و مهدور الدم دانستن اهل تشیع اشاره کرد. پس از بیان مطالب فوق، زمان آن میرسد که به بررسی عملکرد مسئولان ایرانی تقریب در کنفرانس دوحه بپردازیم. این کنفرانس در سال 1385 ش با حضور نمایندگان فرق و مذاهب اسلامی در دوحۀ قطر برگزار شد. اخباری که از انفعال نمایندگان جمهوری اسلامی ایران در برابر پرسش علمای اهل سنت به ویژه وهابیون، منتشر شد، واکنشهای شدیدی را در میان حوزههای علمیۀ شیعه پدیدار نمود. خبرگزاری ها مهمترین موضع گیری های مسئولان ایرانی تقریب در دوحه را این گونه اعلام کردند: کتب قدیمی شیعه که حاوی مطاعن اصحاب است، فاقد اعتبار است و نیز وعدۀ حتمی بر به تعطیلی کشاندن یکی از مظاهر تبری در ایران.
نمیتوان نادیده انگاشت که این موضعگیریها در قبال پرسش علمای سایر مذاهب بوده است، اما سوال اساسی این است که آیا قضاوتی این گونه در مورد کتب روایی قدیمی شیعه که دربردارندۀ اصول اعتقادی و فروع عملی ست و مهمترین منبع در بازشناسی تعالیم حضرات ائمۀ معصومین علیهم السلام میباشد، به روش علمی صورت گرفته است؟
اگر پاسخ مثبت است، به دنبال آن این پرسش مطرح میشود که این روش علمی کدام است و کارکرد آن چگونه میباشد و چطور تاکنون و با گذشت قرنها از شکل گیری ساختار بررسی احادیث به کار گرفته نشده است؟ به بیان دیگر، با اســتناد به کدام شیــوۀ علــمی میتوان حکـــم کلــی به بی اعتباری مجموعهای صادر کرد که از اسناد گوناگون و روات فراوان تشکیل یافته است؟
اگر پاسخ منفی ست و چنین انکاری در مورد اعتبار کتب یاد شده بدون اعمال هرگونه متد علمی انجام شده، این سوال مطرح میشود که آیا انکار بدون مستند، زیبندۀ نمایندگان یک عقیده و مرام میباشد؟ از سوی دیگر آیا میتوان این مسئله را هم انکار کرد که در قرآن مجید نیز آیات فراوانی وجود دارد که صریحا برخی صحابه را مذمت نموده و از صفات زشت آنان پرده برداشته است؟ آیا میتوان منکر شد که در کتب صحاح ششگانه و به ویژه در دو کتاب صحیح بخـاری و صحیح مسـلم، مطالب بسیاری که حاوی همین مضامین است، دیده میشود؟
به دلیل روشن بودن پاسخ سوالات فوق نزد اهل تحقیق، در همان روزها شاهد موضع گیریهای بعضا شدید اللحنی از سوی مرجعیت و اساتید حوزۀ علمیۀ شدیم. این واکنشها که عمدتا به دلیل فقدان رسانهای که با آزادگی کامل نظرات حوزه و مرجعیت را انعکاس دهد و افق راستین حوزه را ترسیم کند، نشر عمومی نیافت، به تخطئۀ روش تقریبیون در دوحه میپرداخت. از جمله میتوان به بیانات مرجع عالی مقام شیعه آیت الله العظمی وحید خراسانی دام ظله تصریح کرد. کسانی که در درس خارج فقه ایشان حاضر بودند، به خوبی در خاطر دارند که معظم له با یادآوری حماسه های علمای فقید شیعه در برخورد با مخالفین تشیع، از جمله اقدام علامه حلی که در همین نوشتار خلاصه ای از آن عرضه شد، تلویحا شکست مسئولات تقریب در دوحه را ناشی از فقدان بنیۀ علمی برشمردند که البته دسترسی به مشروح بیانات ایشان در این رابطه کار مشکلی نیست.
جالب این جاست که آقای تسخیری که خود محور اتفاقات دوحه بوده است، اخیرا در مصاحبهای با مرکز خبر حوزه بر این نکته تاکید کرده است که خدمت آیت الله وحید خراسانی رسیده و ایشان هم از این حرکت استقبال و برای آنان دعا کردند. نکتهای که هیچ گاه سخنی از آن به میان نمیآید، این است که آیا این مرجع معظم تقلید که به حمایت از عقاید شیعی شهره و در تبیین امور کلامی مذهب تشیع پرآوازه میباشند، غیر از دعایی که در ابتدای کار آقای تسخیری فرمودهاند، در ادامۀ کار نیز گزارشی از سوی مجمع تقریب دریافت داشته اند؟ آیا تایید و دعـــای ایشان گذشته از مرحـــلۀ حدوث، مرحــلۀ بقــــا و استـــمرار را نیز دربر میگرفته است؟ آیا آقای تسخیری با گفتن این مطلب در مصاحبۀ اخیر خود در صدد وانمود کردن این مطلب است که حتی شکست سنگین او و همراهانش در قطر نیز مهر تایید مرجعیت مستقل و ولایی شیعه را برخود دارد؟
جای خرسندی ست که آقای تسخیری لااقل در اعلام موضع بر این نکته تاکید دارد که " ما به هیچ وجه در ماجرای تقریب از عقاید خود دست برنمیداریم." چه اینکه ایشان در این مورد هماهنگ با نظر مرجعیت و حوزۀ علمیه عمل کرده است. به عنوان نمونهای دیگر میتوان از جملۀ اخیر آیت الله سبحانی یکی دیگر از اساتید بزرگ و مراجع معظم تقلید، یاد کرد که گفتهاند: "تقریب به معنی ذوب شدن مذاهب در یکدیگر نیست." اما بار دیگر این پرسش رخ مینماید که اگر موضع رسمی تقریب و جهت گیری آن چنین است، پس رفتار این جنابان در کنفرانس دوحه چگونه باید تحلیل شود؟ اگر سیاست صیانت از اعتقادات شیعی، مرام واقعی تقریب است نه شعار وارهای که برای فرونشاندن حرارت مخالفت حوزه با فعالیت تقریب بیان شود، پس چرا این مرام در حیطۀ اجتماع به گونهای دیگر ترویج میشود؟ با وجود آن که تریبون های فراوانی برای آگاه ساختن تودۀ مردم از الگوی عملی تقریب وجود دارد، هنوز نویسندگان و محققان و خطبا هنگام ترسیم عقاید شیعی به خصوص اصل اساسی و مهم تبرّی با مخالفت شدید برخی افراد که خود را به دستگاه های تبلیغی و بعضا نظامی منتسب میکنند، مواجه میشود؟ آیا این یکی دیگر از خلاءهای موجود در حرکت مجمع تقریب نیست که با وجود چنان اظهار نظرهایی از جانب مسئولان تقریب، بستۀ دیگری به عنوان مرام نامۀ تقریب در اذهان عوام جای گرفته است؟ چه کسی خرده گیری ها به مروجین عقاید شیعه را جهت میبخشد و اساسا ایده آل برای محصور ساختن حرکات شیعی چیست و چگونه باید اعمال شود؟
بار دیگر به دوحه و ماجراهای آن نظر میکنیم. جناب آقای تسخیری آیا پاسخ میدهد که چرا هنگام مواجه شدن با حملات عمدتا وهــابی با شاخصۀ وجود قـــرضاوی، لبۀ تیـغ را به سوی خود آنان بازنگردانده و از اهانتهایی که در منشورات وهابیون به خصوص ابن تیمیه به امیرالمومنین علیه السلام و اهل بیت پیامبر اکرم علیهم السلام شده است، بهره نجسته و آن را دست مایهای برای برون رفت از انفعالی آن چنانی قرار نداده است؟ آیا جناب تسخیری یا همراهان ایشان مطالعه نکردهاند که ابن تیمیه چگونه از حضرت امیرمومنان مولا علی علیه السلام که بر اساس آیۀ مباهله نفس رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم هستند، یاد میکند؟
آیا فتاوی دهشتناک وهابیون در مورد شیعه به سمع و نظر آن جنابان نرسیده بود که این گونه ناچار به خضوع در برابر کسانی شدند که حتی اسلام شیعیان را نیز به رسمیت نمیشناسند و با تصریح به شرک شیعه آنان را در اعلام نظرهای فراوان مهدورالدم و واجب القتل معرفی نموده و بهشت را برای قاتل شیعه تضمین میکنند؟ چرا افرادی که در آن کنفرانس حاضر شدند، به جای توضیح خواستن از وهابیون درمورد فتاوایشان، دربرابر هجوم آنان کمر خم کردند و به عوض حملهای منطقی و علمی، عقب نشینی اختیار نمودند؟ آیا محکوم کردن فتاوا و رفتار تکفیری افراطیون وهابی، امری محال و غیرقابل دسترسی است؟
پس از کنفرانس نیز در همان راستا مطالبی عجیب از همین آقایان در رسانه ها منعکس شد؛ از جمله غیر مسلمان دانستن جناب ابولؤلؤ قاتل خلیفه دوم. با وجود این که به پشتوانه مطالب منقول در کتب اهل سنت، اثبات اسلام ابولؤلؤ انجام شدنی است و در این زمینه مقالاتی از اهل تحقیق وجود دارد، چنین عقب نشینی چه معنایی دارد، آن هم در جوّی غیر از کنفرانس دوحه؟ آیا این آقایان که باید سمبل دانش تاریخی، اعتقادی شیعه باشند، این مقالات را مطالعه نکرده اند؟ آیا نمی دانند که در کتب شیعه و به نقل از مقام عصمت کبری، چه احادیثی درباره ابولؤلؤ وجود دارد؟ آیا این حضرات گفتارهای مراجع راحل و فقهای احیاء را در مورد او، نشنیده اند؟ با این وجود آیا میتوان باور کرد که "ما به هیچ وجه در ماجرای تقریب از عقاید خود دست برنمی داریم" ؟
آیا یکی از وظایف امروز برای نشر اسلام، معرفی چهره حقیقی وهابیت و آشنا کردن تمام مسلمانان با این فرقه افراطی نیست؟ آیا وجود فرقه ای که منشاء نضج خشن ترین رفتارهای مذهبی است، موجب تشتت بیشتر میان تمام مسلمانان نیست؟ آیا لازم نیست که با شناساندن افکار وهابیون، ابتدا علیه این جبهه خشونت، اتحادی بین همه مسلمین به وجود آوریم؟ اگر دستگاه های تبلیغاتی شیعه، نظرات وهابیت را که نتیجه اش مشرک بودن ائمه مذاهب اربعه اهل سنت و منحرف خواندن همه مسلمانان جهان است، اطلاع رسانی کند، بار برزمین مانده ای را برنداشته است؟ امروزه تفکرات وهابیت با پشتوانه منابع عظیم مالی در حال تبدیل شدن به گفتمان اصلی جهان اسلام است و این مطلبی ست که همه آشنایان با رسانه ها، اعم از اینترنت و ماهواره به آن اذعان دارند. آیا مجمع تقریب در این باره هیچ وظیفه ای احساس نمی کند؟
یکی از ارکان موفقیت علمای شیعه، شناخت مقتضیات و نیازهای زمان بوده است. رسانههایی مانند اینترنت و شبکه های تلوزیونی در جهان امروز نقش مهم و غیر قابل انکاری دارد. از سوی دیگر یکی از پیش نیازهای اساسی برای تقریب مذاهب این است که ماهیت واقعی هر مذهب مورد بازشناسی قرار گیرد. در جانب دیگر، موضوع قابل توجه این است که نشریات فراوان و رسانه های متعددی با وارد کردن نسبت های دروغ و اتهامات بی اساس، مذهب تشیع را در اذهان مخاطبان خود – که بسیار زیاد هستند – مذهبی خرافی، ساختگی و بدون اصالت، و دارای بدعت های فراوان نشان میدهند. آیا مجمع تقریب لازم نمی بیند که برای محوریت حرکت تقریبی، با تاسیس شبکهای علمی و با زبانهای مختلف، ابتدا عقیده شیعه را از غباری که معاندان بر آن نشاندهاند، پاک نماید و تشیع را به صورتی خالص به جهان معرفی نماید؟ آیا پیش از هرکاری لازم نیست مسلمانی شیعیان را با تکیه بر کتاب خدا و سنت شریف نبوی صلی الله علیه وآله وسلم ثابت کنیم؟ اگر ذهنیت جامعه جهانی مسلمانان نسبت به تشیع، ذهنیتی نادرست و غیر واقعی باشد، توفیقی در مسیر نزدیک ساختن و تقریب شیعه با دیگر مذاهب حاصل خواهد شد؟
دنیای امروز، دنیای داد و ستد است. آن چه پرداخت میشود، باید نسبتی معقول با چیزی که به دست میآید، داشته باشد و گرنه پرداختی بدون دریافت، ماجرا را به شکل معاملهای سفهی نشان میدهد. حال سوال این است که در قبال قول حتمی به بسته شدن بارگاه ابولؤلؤ و عمل به این وعده، چه دریافتی به دست آمده است؟ قفلی که بر درب ورودی این بارگاه خودنمایی میکند، انسان را به فکر فرومی برد که این هزینه، کدام درآمد را برای عقیده شیعی به ارمغان آورده است؟ آیا مذهب تشیع هیچ مطالبه ای ندارد؟ آیا شیعیان در سراسر دنیای اسلام، به سهولت میتوانند دستورات مذهبی خود را عمل کنند؟ آیا فعالیت های تبلیغی شیعه در هیچ جای دنیا دچار مشکل نیست؟ آیا اتهام شرک و کفر به شیعیان از سوی ماموران دولتی حرمین شریفین دیگر شنیده نمیشود؟ آیا جهان اسلام به خیزشی در مورد پرونده امام موسی صدر عالم و رهبر برجسته شیعی، دعوت شده است، یا لیبی به عنوان مسئول اصلی ربایش این روحانی برجسته شیعی از سوی کشورهای مسلمان تحت فشار گذارده شده است؟ آیا منشورات شیعی که تنها و تنها توضیح دهنده و روشن کننده اعتقاد شیعی است، در کشورهایی مانند عربستان مجال ورود و نشر دارد؟ آیا توزیع کتب فارسی میان زائران ایرانی حرمین شریفین که اهم اعتقادات مذهب تشیع را نشانه رفته است، پایان یافته است؟ آیا کرسی مذهب جعفری که روزگاری در اختیار شیعیان حرمین شریفین بود و به عنوان حقی مسلّم و طبیعی برای مذهب تشیع محسوب میشود، بازگردانده شده است؟ آیا درباره تندروان اهل سنت در ایران که از سوی برخی کشورهای عرب منطقه تامین مالی میشوند، گفتگو و توافقی به عمل آمده است؟ آیا ورود پی در پی مبلغان خشونت مذهبی از کشورهای همسایه به نقاط شرقی ایران اتمام یافته است؟ و دهها مطالبه دیگر که امکان معامله بر سر آن وجود داشت، ولی اجرای خواستهای از اهل سنت افراطی بدون دریافت مطالبهای برای شیعه عملی شد.
گرچه امروز با افتخار صفحات گذشته تاریخ را ورق میزنیم و به روان پاک طلایه داران مرزبانی از عقاید شیعه همچون شیخ مفید، علامه حلی، علامه مجلسی، شرف الدین و ... قدس سرهم درورد میفرستیم، اما با کمال تاسف باید گفت آیندگان هنگام مطالعه تاریخ امروز و ناکامی های شیعه سرتاسف در گریبان فرو خواهند برد.
هرچند بسیاری فرصتها از دست رفته و شکستهای سهمگینی به دلیل بی تدبیری بر شیعه تحمیل شده، اما هنوز دیر نشده است. هنوز تصمیم گیران تقریب میتوانند بازگشت به مشاورت با حوزه و علمای مستقل ولایی را تجربه کنند. هنوز امکان استفاده از نظرات و تجربیات مبلغین دلسوز شیعه و پرکردن خلاءهای زیاد در مسیر تبلیغ، وجود دارد. هیچ یک از پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام به ادامه ناکامیها علاقه مند نیست، تنها آغوش باز مجمع تقریب میتواند نظریه تقریب را تکامل بخشد و کام شیعیان را شیرین نماید.