روش تدریس
بجنوردى نسبت به شیوه رایج تدریس خارج فقه در حوزه انتقاد داشت و بر این باور بود که روش معمول تنها در مدتى دراز قادر است به طور تجربى توانایى استنباط را در جوینده پدید آورد و اگر شیوه آموزش به گونه اى تغییر یابد که به جاى بررسى فروع، قواعد را با ذکر مصادیق و به شیوه اى استدلالى به دانشجو آموزش دهند، بلکه استنباط در زمانى کوتاه تر قابل دستیابى خواهد بود. این اندیشه او نه تنها زمینه ساز و شالوده کتاب القواعد الفقهیه او بود، بلکه در نحوه طرح مباحث در منتهى الاصول نیز تأثیر بسزا داشت.[16]
آیت الله سید محمد بجنوردى در این زمینه مى نویسند:
«اکثر بزرگان کنونى حوزه در درس ایشان حاضر مى شدند. شیوه درس ایشان یک شیوه مخصوصى بود، مقید بود که اقول علما را نقل کند.
خیلى دقیق حرفهاى آنان را نقل مى کرد وقتى که حرفهاى ایشان خوب معلوم مى شد. بعد حرفهاى خودشان و انتقادات را متعرض مى شد، درسش خیلى تحقیقى بود و دقت زیادى به کار مى برد. و لهذا طلابى که خیلى مبتدى بودند نمى توانستند از درس ایشان استفاده کنند. طلبه هایى که عمق و سابقه بیشترى داشتند نوعاً آنها درس مى آمدندمگر طلبه هاى مبتدى خوش ذوق و خوش استعداد و خوش فهم که آنها هم مى آمدند چون کمک از استعدادشان مى گرفتند.[17]»
استاد سید جلال الدین آشتیانى در این زمینه مى نویسد:
«این استاد بزرگ اکنون یکى از اعاظم علماى شیعه و مراجع مهم اسلامى به شمار مى روند و از حیث جامعیت در علوم مختلف اسلامى بى نظیرند و از تقریر زیبا و طلاقت لسان و حافظه سرشار برخوردارند.
حقیر مدتها در نجف اشرف به حوزه هاى خارج فقه و اصول آن جناب حاضر شده و مستفید گردیده است. بلکه درس اساسى خود را در فقه و اصول حوزه ایشان قرار داد و به درسهاى دیگران بر سبیل تفنن حاضر مى شد.
محضر پرفیض استاد قابل همه گونه استفاده است و الحق از مفاخر دانشمندان اسلامى مى باشد.[18]
این نواندیشى در آموزش معارف دینى در تشویق او نسبت به کوشش برخى شاگردانش در تأسیس دانشگاه دینى نجف «جامعة النجف الدینیة» نیز بازتاب یافت.[19]
شاگردان
به خاطر شیوه تدریس وى و جامعیت ایشان افراد ممتازى به درس ایشان آمدند. از این میان مى توان به این آیات و بزرگان اشاره کرد:
1ـ سید محمد مهدى بجنوردى2ـ سید جلال الدین آشتیانى3ـ محمد تقى جعفرى4ـ شهید حاج آقا مصطفى خمینى5ـ سید یوسف حکیم6ـ محمدرضا مظفر7ـ على کاشف الغطاء8ـ سید موسى بحرالعلوم9ـ سید هادى تبریزى10ـ محمد جواد آل راضى11ـ محمد طاهر آل راضى12ـ حسین وحید خراسانى1ـ سید محمد کلانتر14ـ محمود شهابى15ـ سید محمدتقى حکیم16ـ سید محمد بجنوردى17ـ سید على خامنه اى18ـ سید محمد حسین جلالى19ـ سید محمد باقر شیرازى20ـ راستى کاشانى21ـ صادق تاموى22ـ سید عبدالکریم کشمیرى23ـ فیض گنابادى (از مدرسین فلسفه نجف)[20]
24ـ خرسان25ـ دکتر عبدالهادى فضلى
اخلاق و سلوک رفتارى
آنچه از اخلاق و رفتار آن بزرگار نقل شده، گویاى عظمت شخصیت اوست.
علاقه فراوانش به اهل بیت چنان بود که همه روز به آستان بوسى آن حضرت مى شتافت. از برخى بزرگان نقل شده است که ایشان چنان شیفته امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود که در یک مشاعره چند ساعته با شاعره عرب تنها اشعارى را قرائت مى کرد که در وصف مولاى متقیان بود، در حالى که طرف مقابل اشعار مختلف قرائت مى نمود.
استاد سید جلال الدین آشتیانى در این زمینه مى نویسد:
«این استاد بزرگوار علاوه بر احاطه به علوم اسلامى: فقه و اصول و رجال و حدیث و تفسیر و تسلط به حکمت مشاء و اشراق و تبحر در ادبیات عرب: نحو، صرف، معانى و بیان داراى اخلاقى جذاب، و روحیه اى شاد و متبسم مبرا از عوام فریبى و تظاهر مى باشد و سالیان متمادى است که به تدریس خارج فقه و اصول در حوزه پر فیض نجف اشرف اشتغال دارد و محضرشان به واسطه جامعیت پرفیضش طالب هر علمى مى تواند از معظم له استفاده نماید. اهل ذوق محضرشان را مغتنم مى شمارند. زیاده بر دهها قصیده از فارسى و عربى حفظ دارند. شخصى آزاد، صریح اللهجه، معرا و مبرا از هرگونه تکلف و خود سازى مى باشند. چون اهل بعضى از فعل و انفعالات نیستند از ترقى و رسیدن به برخى از مناصب و مقامات ظاهرى محروم مانده اند و واقعاً مجهول القدرند و به طور مسلّم حوزه هاى فعلى کمتر نظیر معظم له را پرورش خواهد داد.»
سید محمد حسین جلالى از استاد خود این گونه یاد مى کند:
«آن مرحوم بسان دوستى صمیمى، عفیف و منیع الطبع بود در مسیر حق از سرزنش سرزنش کنندگان هراسى به دل راه نمى داد. از فریب دنیا بدور بود، دائماً به تدارک شاگردانى جامع بین علم و عمل و منقول و معقول بود.... براى ما بسان پدرى بود و ما از هر امرى از او سؤال مى کردیم... آرزو داشت که با اسلوب مختصر تفسیرى بر قرآن بنگارد اما اجل او را مهلت نداد... خلاصه آنکه آن بزرگوار از جهت علم و تقوى مرتبت عظیمى داشت.[21]»
به خواندن قرآن کریم انس فراوان داشت و مقید بود روزى چهار جزء قرآن کریم را بخواند. دو جزء را قبل از اذان صبح و دو جزء را عصر قبل از غروب مى خواند. بنابراین ماهى چهار ختم قرآن مى کرد. او هر نیم ساعت یک جزء مى خواند.[22]
با نهج البلاغه انس داشت. نماز شب و تهجد در دل شب صیقل بخش روح او بود و زیارت عاشورا را در تمام عمر ترک نکرد.
سطح زندگى او از حد طلاب عادى پایین تر بود و به رغم پنجاه و پنج سال زندگى در نجف اشرف هرگز حاضر به تهیه منزلى شخصى براى خود نشد و خانه اش فاقد امکانات معمولى بود که لازمه زندگى در هواى سوزان نجف است.[23]این در حالى بود که به طلبه ها شهریه مى داد.
فرزند ارشد آن مرحوم فرمود: امام خمینى از وضعیت خانه ما تعجب مى کرد که این گلیم هاى کهنه پهن است.
پدر من تظاهر به زهد نداشت، اما حقیقتاً زاهد بود. ارث وى تنها از مبلغ فروش کتاب ها حاصل شد که آن هم 6000تومان بود.[24]
وى به جاه و مقام هم رغبتى نداشت. پس از درگذشت آیت الله بروجردى در سال 1380ق مردم به تقلید از ایشان توجه کردند، ولى او گرایشى به امر مرجعیت نشان نداد. شمارى از شاگردان وى در خاطرات خود او را داراى خلقى ملایم و جذاب و داراى روحیه اى شاد و به دور از تظاهر و تکلف وصف کرده اند. برخى به خوى افتادگى و آزادمنشى او را سبب نشناختن قدر و منزلتش در نجف و دورماندنش از ریاست دانسته اند.[25]
تمام عمر وى صرف علم ادب شد و تا آنجا که مى توانست سعى مى کرد استعدادهاى مناسب را در جهت مسیر طلبگى قرار دهد و آنها را در این مسیر یارى نماید.
آیت الله محمد بجنوردى در این رابطه مى گوید:
«پدرم مى گفت به تربت حیدریه رفتم. آنجا محمد شهابى و راشد را دیدم. احساس کردم حیف است اینها در آنجا بمانند. آن دو را با خود به مهد آوردم تا در طریق تکمیل تحصیلات گام بردارند.»[26]
یکى دیگر از اخلاقیات ایشان خضوع نکردن دربرابر طاغوت است. نمونه اى از آن را مى توان در ماجراى محکوم شدن فرزندش سید محمد کاظم به اعدام از سوى دادگاه نظامى شاه به جرم مبارزه مسلحانه، دید.
آیت الله سید محمد بجنوردى مى گوید:
«آقا سید محمد کاظم موسوى بجنوردى در سال 1343ش قیام مسلحانه کرد بر علیه شاه و یک حزب اسلامى تشکیل داده بود که رهبریت حضرت امام را قبول داشتند و تقریباً جبهه شان مقابل منافقین بود. چون آنها شعار مسلحانه مى دادند و حرکتشان انحرافى بود ولى اینها افکارشان صددرصد اسلامى بود و ملهم از افکار حضرت امام ـ رضوان الله تعالى علیه ـ اینها را دستگیر کردند در سال 1343 بعد از ترور حسنعلى منصور که شهید محمد بخارایى این کار را کرد. اعضاى حزب ملل اسلامى دستگیر شدند. در تحقیقات معلوم شد که رهبر اینها اخوى ماست. آقاى سید محمد کاظم موسوى بجنوردى محکوم به اعدام شد. بعد از محکومیت ایشان علماى خراسان، علماى تهران، علماى قم همه اقدام کردند. تلگرافهاى متعدد فرستادند. و ما چند سال پیش فهمیدیم که حضرت امام هم اقدامى کرده بودند که اقدام خیلى مؤثرى بود. یادم مى آید داماد آیت الله العظمى حکیم آمدند منزل ما و به مرحوم پدرمان گفتند که آقا صاف به شما بگویم شاه توقع دارد که شما شخصاً تلگراف کنید، اگر تلگراف نکنید، آقازاده شما را اعدام مى کنند و از کسى هم واهمه اى ندارند. من این را یادم نمى رود، فرمودند ببین من چهارتا پسر دارم. این یکیشان است. اگر سه تاى دیگر را بگیرند و اعدام کنند، بنده یک کلمه نه به شاه مى نویسم و نه تلگراف مى کنم. اصلا شما هیچکدامتان اقدامى نکنید و دخالت نکنید. بگذارید هر غلطى مى خواهد بکند. هرچه به ایشان اصرار کردند که شما یک تلگراف کنید این مسأله انقاذ و نجات مؤمن است مرحوم آقاى بجنوردى در جواب مى فرمودند: نه من این آدم فاسق فاجر به هیچ وجه حاضر نیستم طلب ترحم کند. بعد خداوند رعب در دل آنها انداخت و اعدام تبدیل به حبس ابد شد و با پیروزى انقلاب اسلامى ایشان آزاد شد.»[27]
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه