13 مهر 1394, 13:51
آمادگى براى ارتحال
فرزند آیت الله آملى مى گوید:
«سه یا چهار روز قبل از فوت پدر، شب در منزل ایشان بودم و در اتاق مجاور اتاق آقا، خوابیده بودم، نیمه شب بود که دیدم پدرم با یک حالت عجیبى وارد اتاق من شد بیدار شدم و گفتم: آقا جان! چیزى لازم دارید؟ فرمودند: این خادم چرا نیامده این بخارى را روشن کند؟ مى خواهم نوشته هایم را تکمیل کنم. گفتم: آقا الآن نصف شب است و خادم به این زودى نمى آیند. و بعد ایشان را به اتاقشان بردم تا دوباره استراحت نمایند. تا این که در روز تشییع جنازه ایشان، حاج آقا اشرفى ـ که از خطباى تهران بودند ـ رو به مردم کرده و گفته بودند: شما گمان نکنید که شخص عادى را از دست داده اید ایشان (حضرت آیت الله آملى) از اولیاء الله بودند. بنده چند روز پیش، خدمت ایشان رسیدم تا از احوالشان جویا شوم فرمودند: حاج اشرفى! دیشب خواب دیدم که حضرت بقیة الله(علیه السلام) مرا خواندند و فرمودند: «مقدمات را فراهم کن که چند روز دیگر بیش تر در این دنیا نخواهى بود.» بعد، من متوجّه شدم که پدرم همان شب که سرآسیمه آمدند ]و سراغ خادم را گرفتند[ و خواستند نوشته هاى خود را به اتمام رسانند، همان شبى بوده است که حضرت بقیة الله(عج) خبر وفاتشان را داده بودند.»([72])
دیدار با معبود
«پدر در اواخر عمر بسیار ناتوان شده بودند و چند وقتى بود که حمام نرفته بودند و خیلى وقت بود که براى نماز، تیمم مى نمودند. روز قبل از وفات ایشان، به منزل شان رفتم و دیدم که خادم حمّام را گرم نموده و پدر مى خواهند به حمّام بروند بسیار خوشحال شدم که خدا را شکر، حالشان مساعد است! بعد از استحمام، تب و لرز شدیدى ایشان را فرا گرفت و حدود 3 ساعت، به این حالت بودند بعد حالشان بهتر شد، کمى استراحت نمودند و بعد آب خواستند تا وضو بگیرند. سپس مشغول ذکر و زیارت شدند و زیارت حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام)، که بالاى سر حضرت على(علیه السلام) وارد شده، را به صورت بسیار زیبایى قرائت نمودند و در رختخواب دراز کشیدند و لب هاى مبارکشان را تکان مختصرى دادند و جان به جان آفرین تسلیم نمودند.»([73])
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان