13 مهر 1394, 13:51
مکافاتِ جرثومه هاى استبداد
تیمور تاش وزیر دربار که در نهایت غرور به سر مى برد در حقیقت مظهر دیکتاتورى رضا خان بود زیرا هر کارى که مى خواست مى کرد و به علاوه عیّاش و هرزه بود. در همین سالها بود که ابتدا نصرت الدوله فیروز دچار عاقبت بد خود شد و در همان عدلیه که خود یکى از پایه گذاران آن به شمار مى رفت (در کابینه مخبر السّلطنه هدایت وزیر دارایى و على اکبر داورهم وزیر دادگسترى بود) به اتهام رشوه محکوم به حبس و انفصال ابد از خدمات دولتى گردید و وقتى به زندان افتاد به دستور رضا خان خفه و معدوم شد. بعد نوبت تیمور تاش رسید در حالى که غرورش به حدّى بود که حتّى این واقعه را در عالم رؤیا هم نمى دید. ابوالحسن عمید نورى که مدّتى روزنامه نگارى، وکالت دادگسترى و نمایندگى مجلس را به عهده داشت در خاطرات خود مى گوید:
مرحوم میرزا طاهر تنکابنى از بزرگترین حکماى ایران برایم خاطره اى نقل کرد که به وسیله آن مى توان فرجام شوم تیمور تاش را نیز درک کرد. وقتى تیمور تاش به زندان افتاد یک شب در منزل مرحوم مرتضى قلى خلعتبرى (سردار اقتدار) عموى خانمم بودم. مرحوم میرزا را آنجا دیدم او مى گفت پنچ شش ماه قبل که فشار رضا شاه به خانواده فقیه زیاد شد و اعضاى خانواده ما را از کلاردشت و چالوس گرفتند و به تهران آوردند و املاکشان را به زور گرفتند و آنها را به جنوب تبعید کردند و من هم که رئیس شعبه دیوان عالى کشور بودم، از کار کنار رفتم یک روز به دیدن تیمور تاش به دربار رفتم و به او گفتم آخر فکرى براى عاقبت این ظلمى کنید که به مردم وارد مى کنید و به او اندرز دادم که از ستم به خلق خدا دست بردارد. دیدم او سخنان مرا با بى اعتنایى تلقّى مى نماید و خنده تلخى مى کند. گفتم: آخر خدایى هست. تیمور تاش در حالى که با صداى بلند مى خندید گفت: من با هزار و یک دلیل ثابت مى کنم خدایى نیست! من دیگر مجال توقف ندیدم و از نزدش خارج شدم. پس از مدّتى که خود هم به دنبال اقدامات غصب املاک در زندان قصر محبوس شدم روزى امیر جنگ بختیارى و سردار اسعد به من گفتند چند روز است که تیمور تاش را به اینجا آورده اند و در همین جا محبوس است و با احدى حرف نمى زند و حتّى جواب سلام ما را هم نداده است. خوب است شما از او دیدن کنید. من کتاب شفا را که مى خواندم زیر بغل گذاشتم و به سراغ او رفتم. وقتى او را پشت سوراخ زندان که میله هاى آهنى داشت دیدم، چنان ضعیف و مخذول و بیچاره شده بود که از دیدن من بسیار تعجّب کرد و گفت چگونه کسى پیدا شده که به سراغ من آمده است. من دیگر مجال صحبت با او ندادم و به او گفتم آقاى سردار معظم! شما مرد جهان دیده اى هستید چرا این طور خود را باخته اید و عجز و زبونى نشان مى دهید. تیمور تاش زانوها را در بغل گرفت و شروع به گریستن کرد و گفت: جناب میرزا! یادتان هست آخرین بار در ملاقات ما چه گفتید؟ بله جناب میرزا خدا هست. من در جواب گفتم: بله به هزار و یک دلیل خدایى هست و دلیل آن این بود که تو در اینجا افتادى.([72])
دکتر نصرت الله شیفته، نوشته است:
مرحوم میرزا محمّد طاهر تنکابنى پس از تحمّل تبعید خانواده، مصادره اموال، اخراج از دستگاه قضایى و منع تدریس در حوزه هاى علمیّه و حذف حقوق دولتى، در یکى از روزهاى سال (1317 هـ . ش.) براى نویسنده درد دل کرد و گفت در این سالهاى آخر عمر از خداوند متعال تنها یک آرزو دارم که اگر یک روز از عمر من باقى مانده باشد سقوط رضا خان را از اریکه قدرت به چشم خود ببینم. که آرزوى آن حکیم رنجیده با هجوم متّفقین به ایران در سوم شهریور (1320 هـ . ش.) و تبعید رضا خان تحقق یافت و علاّمه تنکابنى در دو سه ماهِ آخرِ عمر خود پایان کار و فرا رسیدن دوران نکبت بار رضا خان میرپنج را دید و عاقبت سوء، غصب اموال و مستغلات خود و دیگران را که سرنوشت همه غاصبان و ستمگران است برأى العین مشاهده کرد و زبونى و اضطراب دیو را در کناره گیرى و استعفا از سلطنت ظالمانه در جراید همان سال خواند و سپس با وجدانى آسوده و ایمانى ثابت و راسخ به دیدار حقّ شتافت.([73])
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان