25 مهر 1396, 3:6
روزنامه ابتکار
یکشنبه: 5/6/1396
تاریخ و تحولات آن، بسیار ذهن هگل را به خود مشغول کرده بود؛ هگل، بر آن بود تا «انسان» را در آئینه «تاریخ» تفسیر کند. کتاب وی با نام «فلسفه تاریخ» به عنوان مجموعه سخنرانیهای کلاس درسش، هرچند حاوی مقدار زیادی اطلاعات تاریخی است و از تمدنهای گذشته مانند چین، هند، ایران، یونان و روم باستان گرفته تا انقلاب کبیر فرانسه سخن گفته است، ولی در واقع هگل میخواهد از این اطلاعات تاریخی به عنوان پایه و موادی برای اندیشیدن درباره آنچه او «فلسفه تاریخ» مینامیدش استفاده کند؛ تاریخ، صرفاً انبوهی از رویدادهای مختلف نیست، بلکه برعکس هگل معتقد به «معناداری حوادث تاریخی» بود و از همین روست که با بنیانگذاری «فلسفه تاریخ» در صدد بود تاریخ را بفهمد. از دیدگاه هگل، «فلسفه تاریخ» یعنی «سنجش اندیشمندانه تاریخ.»
اما، به راستی «معناداری تاریخ» به چه معناست؟ آیا حوادث تاریخی یا به عبارت دیگر حوادث کنونی و یا حوادثی که به دست ما رقم میخورند و با گذشت سالها تبدیل به یک حادثه تاریخی میشوند، دارای معنا هستند؟ یعنی آیا هر حادثهای علاوه بر ظاهرش دارای بُعد دیگری میباشد که از آنجهت معنادار است، یا اینکه معناداری حوادث تاریخی چیزی جز همان ظاهر حوادث نیست؟ بنابراین، معناداری تاریخ را به چند وجه میتوان در نظر گرفت:
مُراد هگل از معناداری تاریخ همان معنای چهارم است؛ زیرا معنای اول چیزی جز نقل تاریخ همراه با مقداری دقت و تأمل در اطراف هر حادثه نمیباشد و این غرض هگل را برآورده نمیکند، معنای دوم و سوم نیز به قدری اسرارآمیز و افسانهای است که قابل بررسی علمی نیست. از اینجا مشخص میشود که چرا هگل در کتابش به صورت فشرده یک دوره تاریخ جهان را از گذشته تا زمان خودش بررسی میکند. هگل، در فراز و فرود تاریخ جهان به دنبال دو چیز میگردد: یکی «تکامل» و دیگری «آزادی». برای روشن شدن این معنا، شرح مختصری از نظرات هگل را مکتوب میکنیم.
هگل، سه تمدن چین، هند و ایران را در دوره باستان مورد ارزیابی قرار میدهد. بهنظر وی در جهان شرقی تنها یک نفر آزاد است و آنهم حاکم، امپراتور، شاهنشاه و یا فرعون است و دیگران کاملاً از آزادی محروم هستند و ارادهای از خود ندارند؛ با این تفاوت که از آنجا که «خانواده» در چین اهمیت شایانی داشت، حکومت بر اساس مدیریت پدرانه امپراتور توجیه میشد، در هند حکومت و استبدادِ ناشی از آن را به «طبیعت» نسبت میدادند و نه حاکمان؛ در ایران حکومت دینی بر مبنای دین زرتشت و بر اساس «اصول عقلی، معنوی و روحانی» اداره میشد. تنها در ایران باستان بود که به نظر هگل رگههایی از رشد و آگاهی را میتوان مشاهده نمود و به همین دلیل، آغاز «تاریخ حقیقی» را از ایران باید دانست. پس از مصاف ایران و یونان در «سالامیس» و شکست ایران، دوره «جهان یونانی» آغاز میشود؛ یونان باستان از دولتشهرهای مجزایی تشکیل شده بود که آزادی فردی را به رسمیت میشناختند؛ بنابراین، از این دوره بود که ارزش آزادی تدریجاً در حال نهادینه شدن بود، اما آزادی یونانی، آزادی کاملی نبود، زیرا بردهداری یکی از ارزشهای پذیرفته شده در یونان باستان بود و این به معنای آن است که طبقهای از جامعه از حقوق شهروندی برخوردار نباشد. نقطه افتراق «جهان یونانی» با «جهان شرقی» در اینجاست که در «جهان شرقی» تنها یک نفر آزاد است ولی در «جهان یونانی» بعضی آزادند و تنها «طبقه برده» فاقد آزادی است. از سوی دیگر، آزادی یونانی مستند به عادات و رسوم بود، نه تفکر و اندیشه. پس از این جهت که آزادی برای بیشتر اقشار جامعه پذیرفته شده است، نسبت به دوره قبل یعنی «جهان شرقی» کاملتر است، اما به دلیل نقصان آزادی یونانی باید منتظر تکامل آن در دوره بعدی باشیم.
دوره بعد، «جهان رومی» است که هگل به سختی توانسته است تکامل آن نسبت به دوره قبل را ترسیم کند. روم، مجموعهای از اقوام بود که میان آنها هیچگونه پیوند قومی و قانونی وجود نداشت، بنابراین نیاز به قدرت مطلقی بود که نظم را مقتدرانه پیاده کند؛ در اینجاست که طبق ترسیم هگل شاید تفاوتی میان شاهنشاهی ایران و امپراتوری روم مشاهده نشود، اما هگل اصرار دارد بر این که شاهنشاهی ایران برخلاف امپراتوری روم، آزادی فردی را به رسمیت نمیشناخت. بهنظر هگل، آزادی در دوره رومی دو نمود بارز داشت: یکی در اِعراض از جامعه و فرو رفتن در فلسفه و مبارزه منفی با وضع موجود که ناشی از فروپاشی دولتشهرهای یونان توسط رومیان بود که مکاتب فلسفی حائل مانند رواقی، اپیکوری و شکاکان نماینده آن بودند. همین اعراض از جامعه به نوعی متضمن «آزادی» است؛ و دیگری ظهور مسیحیت که سه اثر مهم داشت؛ اول: تاکید بر روحانی بودن انسان که موجب پیدایش «خودآگاهی دینی» شد؛ دوم: مبارزه با بردهداری؛ سوم: تأکید بر اخلاق بهجای تاکید بر عادات و رسوم که همگی بهنوعی مبتنی بر ارزش «آزادی» است، اما آزادی دوره رومی نیز به نظر هگل راکد و منحط است.
چهارمین دورهای که هگل برای جهان ترسیم میکند «جهان ژرمنی» است که پس از قرون تاریکی و سلطه همهجانبه کلیسا بر زندگی اروپائیان آغاز میشود. مظهر آزادی در این دوره «نهضت اصلاح دینی» است که یک اصل اساسی دارد و آن این که «هر انسانی میتواند حقیقت فطرت خویش را تشخیص دهد و به هیچ مرجع بیرونی برای تفسیر کتاب آسمانی نیاز نیست» که در حقیقت با این اصل پرچم «روح آزاد» برافراشته میشود. اصرار بر نیروی عقل و اینکه حتی واقعیتهای روحانی و معنوی باید محکومِ عقل باشند، وجه مشخصه این دوران است که در انقلاب کبیر فرانسه نیز نمود بارزی یافت؛ اما وضعیت خفقان پس از پیروزی انقلاب فرانسه و موج وحشت انقلابی و اینکه عقل آزاد بدون ارتباط با جامعه و مردم نمیتواند آزادی کامل را نتیجه دهد، نقطه عزیمت به دوران بعدی را برای تکامل «آزادی» فراهم میکند. با این تصویری که هگل از تاریخ جهان ارائه میدهد، بیگمان به این نتیجه خواهیم رسید که «تاریخ جهان، چیزی نیست مگر شکوفاییِ اندیشه آزادی.»
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان