كلمات كليدي : كودكان استثنايي، معلولين حركتي، عقب ماندگي ذهني، كودكان تيزهوش، بهداشت روان
نویسنده : طيبه خلج
بهداشت روانی کودکان و نوجوانان استثنایی و بهویژه والدین آنها و مسائل و مشکلات مربوطه، بخش عمدهای از گستره کنونی مبحث بهداشت روانی را دربرمیگیرد. امروزه با افزایش روزافزون جمعیت دنیا، علیرغم تلاشهای اصولی و عمومی در کاهش میزان تولد کودکان استثنایی بهویژه گروههای واجد محدودیتهای خاص(معلولین) کماکان با تعداد بیشماری از این کودکان مواجه هستیم. کودکانی که از زمان تولد و در خلال مراحل رشد و تحول تا بزرگسالی و بالاخره تا زمانی که زنده هستند، مسائل و مشکلات روانی – اجتماعی و اقتصادی متعددی را به خانواده و جامعه تحمیل میکنند و آنها را به زندگی با خود و تحمل مشکلاتشان ناگریز میسازند. به واسطه این مشکلات، کودک و اعضای خانوادهاش سلامت روان خود را از دست میدهند و در سایر امور زندگی فردی و اجتماعی به سستی و بیرغبتی میگرایند. بدین ترتیب تأمین بهداشت روانی آنان ضرورت مییابد، ضرورتی که پاسخ به آن به سادگی ممکن نیست.[1]
از نظر سازمان بهداشت جهانی، بهداشت روانی عبارتست از «قابلیت ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران، تغییر و اصلاح محیط فردی و اجتماعی، حل تضادها و تمایلات شخصی بهطور منطقی، عادلانه و مناسب». بهداشت روانی، یعنی سازش با خود و محیط اجتماعی و فشارهای مکرر زندگی. منظور از سازگاری، ایجاد تعادل و هماهنگی رفتار فرد با محیط است که باعث حفظ تعادل روانی او در ارتباط با تغییرات و دگرگونیهای محیط خود شود و نیز به تطابقی مؤثر و سازنده دست یابد.[2]
شناخت کودکان استثنایی، اولین گام در مسیر نیل به اهداف بهداشت این طبقه از انسانهاست. کودکان استثنایی برای اینکه بتوانند از کل استعداد خویش استفاده کنند، نیازمند آموزش و پرورش ویژه و خدماتی از قبیل امکانات و شیوههای تأمین بهداشت روانی خاص هستند. بهطور متوسط، حدود 12 درصد از کودکان و دانشآموزان سنین 18 – 6 ساله، تحت عنوان کودک استثنایی شناخته میشوند؛ کودکانی که ظرفیتها و تواناییهای آنها کمتر یا بیشتر از میانگین است. به این ترتیب مفهوم کودکان استثنایی میتواند دو گروه عمده را پوشش دهد:
1. گروه کودکان استثنایی بدون محدودیت ویژه مانند کودکان تیزهوش و سرآمد 2. گروه کودکان استثنایی با محدودیت ویژه مانند عقبماندگی ذهنی، ناشنوایی، نابینایی، معلولیتهای حرکتی – جسمی، اختلالات خاص یادگیری یا افراد دارای بیماریهای خاص از جمله قند و صرع.[3]
میدانیم که هم محیط و هم ساختار بیولوژیک فرد، در بروز مشکلات کودکان استثنایی دخیل هستند. از جمله علل بیولوژیک میتوان به ژنتیک، عدم تعادلات شیمیایی و صدمه به سیستم اعصاب مرکزی اشاره کرد. این عوامل در علم پزشکی "اختلالات نوروبیولوژیک" نامیده میشود. بسیاری از عوامل محیطی نیز میتوانند کودکان را در معرض خطر قرار دهند. برای مثال کودکانی که با طرد، خشونت و طلاق مواجه میشوند، بیشتر در معرض مشکلات بهداشت روان قرار دارند.[4]
پیشگیری از معلولیتها
همواره بحث بر سر این است که بهداشت باید قبل از درمان مورد توجه باشد و پیشگیری از ابتلا به هر بیماری یا معلولیتی، باید قبل از ابتلای به آن انجام گیرد. زیرا علاوه بر آنکه ابتلای کودک به هر نوع معلولیت، آینده او را تباه میکند و یا لااقل فرد معلول را در گذران زندگی با مشکلاتی مواجه میسازد، خانواده وی را نیز دچار نگرانی و مشکلات اجتماعی، روانی و اقتصادی مینماید. با توجه به بالا بودن هزینه آموزش، نگهداری و توانبخشی کودکان معلول، مخارجی اضافی نیز علاوه بر مشکلات عدیده، بر جامعه تحمیل میشود. از طرفی چون برخی از معلولیتها فعالیت و تحرک را کم مینماید، بازدهی اقتصادی و اجتماعی فرد معلول نیز محدود میشود و از این طریق مقدار زیادی از نیروی خلاق و فعالی که باید از آن به نفع جامعه بهرهبرداری گردد، به هدر میرود. لذا باید تمهیداتی اندیشیده شود که تا حد ممکن از تولد فرزند معلول جلوگیری شود و پس از تولد نیز با رعایت بهداشت، درمانبهموقع و سایر موارد لازم پزشکی و درمانی کودک را در مقابل ابتلا به محدودیتها محافظت نمود و در صورت ابتلا با استفاده از خدمات درمانی و توانبخشی به موقع، از پیشرفت آن جلوگیری کرد. یکی از ابزارهای مهم پیشگیری، آگاهی مردم و جامعه از علل معلولیتها و در نتیجه بهکارگیری شیوههای پیشگیری و رعایت نکات ایمنی است. برای انجام این مهم باید به جامعه آگاهی لازم داده شود؛ زیرا اکثر خانوادهها بهخصوص زوجهای جوان با مسائل مربوط به بارداری و مشکلات این دوران بیگانهاند. وسائل ارتباط جمعی بهخصوص تلویزیون که از هر دو امکان دیدن و شنیدن بهره میگیرد، در هوشیاری و آگاهی مردم نسبت به موارد مرتبط با مسائل کودک، معلولیت کودکان و نحوه پیشگیری و در نهایت توانبخشی کودکان معلول و استثنایی میتوانند نقشی بسیار مهم و اساسی داشته باشند.[5]
بهداشت روانی والدین کودکان استثنایی
یکی از گرایشهای مهم بهداشت روانی، گرایش خانوادهمحور است. در گرایش خانوادهمحور، تأکید بر این است که عوامل مخرب بهداشت روانی در محیط خانواده، شناسایی شوند تا خانواده بتواند کارکردهای مؤثر خود را بروز دهد. آگاهی والدین از نارسایی و معلولیت فرزندشان ممکن است ناگهانی یا تدریجی باشد، اما انواع واکنشهای اولیه آنان ثابت است. دو نوع واکنش نخستین، بروز میکند. "واکنشهای زودگذر" از قبیل خشم، حسرت، اضطراب و بازماندن از فعالیتها و "واکنشهای پایدار" از قبیل احساس گناه، ناکامی، اندوه مزمن، ناامیدی و احساس عدم تداوم نسل.
فرایند رویارویی والدین با پدیده معلولیت: پذیرش یا طرد کودک
بهتدریج والدین، واقعیت محدود و معلول بودن فرزندشان را میپذیرند؛ زیرا این پذیرش عاملی اساسی و حیاتی در تداوم زندگی است. یکی از چارچوبهای پذیرش والدین، شامل موارد زیر است:
الف. آگاهی از مساله(خبردار شدن)
ب. تشخیص و بازشناسی چیستی مساله
ج. جستجوی علت یا علل
د. جستجوی شیوهها و تدابیر درمانی
ه. پذیرش کودک(پذیرش واقعیت).
وقتی واقعیت کودک استثنایی پذیرفته نشود، او بیشک از جانب والدین طرد میشود.[6]
اولیای کودک عقبمانده، باید محدودیتهای او را بپذیرند و مطابق گنجایش محدود او، رفتار نمایند. آنها باید از توقعات زیادتر از ظرفیت کودک بپرهیزند. موقعیت کودکانی که ضریب هوشی بین 80 تا 50 دارند، به مقدار زیاد بستگی به سلامت عاطفی آنها دارد. اگر چنین کودکی اعتماد به نفس داشته باشد و اولیاء را پشتیبان خود بداند و احساس کند که آنان انتظار بیش از حد از او ندارند، قادر به سازگاری با مشکلات محیط خواهد بود. پذیرش این حقیقت که کودکان عقبافتاده از لحاظ پیشرفت فکری و اجتماعی محدودند، کلید سلامت روان آنهاست.[7]
کودکان پراستعداد
یک دسته از کودکان استثنایی، افرادی هستند که ضریب هوشی آنها 140 به بالاست. این کودکان، پراستعداد نامیده میشوند. اشخاصی که تا این اندازه از لحاظ هوش با سایرین متفاوتند، معمولا دچار گرفتاریها و مشکلاتی خواهند شد. کشمکش حاصله از غرور کودک درباره هوش سرشار خود و ترس از اطلاعات فراوان او، اولیاء کودک را دچار حالت نارضایتی و اضطراب و گاهی نیز سختگیری مینماید. گاهی برای اولیاء سخت است که بپذیرند، کودک ده ساله آنها بیشتر از آنها میفهمد و بهعلاوه عدهای از پدر و مادرها که خود از لحاظ هوش در حد متوسط یا پایینتر هستند، معتقدند که هوش زیاد کودک، او را به راههای انحرافی و غیرعادی سوق خواهد داد. هر کودک پرهوشی که به نحوی مورد قبول اولیای خود نباشد، در همان اوایل کودکی احساس تنهایی و بیمهری میکند. بسیاری از کودکان پراستعداد قادرند با این وضع بسازند و ناکامیهای خود را از طریق پیشرفت درسی جبران کنند، ولی عدهای نیز هوش خود را به طریق ناسالم بهکار خواهند برد. مشکل دیگر کودک پراستعداد، رابطهای است که با برادران و خواهران کم استعدادتر خود دارد؛ زیرا اغلب، برتری این کودک سبب حسادت آنان میشود و آنها برای جبران، سعی میکنند او را بیازارند و در نزد والدین تحقیرش کنند.[8]
مساله رابطه میان هوش زیاد و سازگاری عاطفی، هنوز بهطور قانعکنندهای حل نشده است. بعضی از تحقیقات نشان میدهد که در میان نوابغ اختلالات روانی بیشتر از دیگران است، ولی پژوهشهای دیگری مانند تحقیقات ترمن مدعی است که افراد پرهوش در سازگاری عاطفی نیز بر دیگران برتری دارند. ممکن است کودکان پراستعداد از لحاظ عاطفی نیز از دیگر اطفال سالمتر باشند، ولی هنگامی که به بلوغ میرسند و بهویژه در بزرگسالی تقاضای زیاد جامعه از آنان و مسئولیتهای بسیار سنگینی که به آنها واگذار میشود، فشارهای مداومی را به آنها وارد میکند. شاید به همین دلیل باشد که افراد بسیار باهوش گاهی دچار اختلالات روانی میشوند. تحقیقات نشان میدهد، افراد باهوش که هوش آنها خیلی بیشتر از متوسط نیست، مانند اشخاص معمولی، با محیط سازگارند، اما کسانی که بهره هوشی بسیار زیادی دارند و در دسته نوابغ قرار میگیرند، معمولا خطر گرفتار شدن به اختلالات روانی بیشتر آنها را تهدید میکند.[9]