ماركسيسم، كمونيست، لنين، بولشويسم، اتحاد جماهير شوروي، بولشويك، منشويك، علوم سياسي
نویسنده : مرتضي اشرافي
بولشویسم، عنوان ایدئولوژی حزب بولشویک، به رهبری لنین، میباشد که انقلاب روسیه را در اکتبر 1917م انجام داد و اتحاد شوروی را بنا نهاد. بولشویسم یک نظام بدون طبقات است با مالکیت همگانی وسایل تولید و برابری کامل اعضای جامعه؛ در چنین نظامی رشد همهجانبهی مردم با رشد نیروهای تولیدگر از راه پیشرفت دایمی علوم و فنون همراه خواهد بود و منابع ثروت عمومی برای همه به فراوانی وجود خواهد داشت و اصل بزرگ "از هر کس به قدر تواناییش و به هر کس به قدر نیازش،" تحقق خواهد یافت. بولشویسم یک جامعهی عالی کارگران آزاد و آگاه خواهد بود و در درون آن مردم خود به خود حکومت خواهند کرد؛ جامعهیی که در آن کار کردن برای خیر جامعه نخستین نیاز حیاتی هر کس خواهد بود، و همه این ضرورت را در خواهند یافت و از توانایی هر فرد بیشترین سود برای جامعه به دست خواهد آمد، بولشویسم، یک ایدئولوژی انقلابی است که از آمیزش مارکسیسم با سنت مردمباوری (پوپولیسم) روسیه پدید آمده و پس از رسیدن به قدرت سنت یکهسالاری (اتوکراسی) روسیه را ادامه داده است. لنینیسم اساس نظر و عمل بولشویسم است.[1]
تاریخچهی بولشویسم
منشاء پیدایش بولشویسم اختلافی بود که در کنگرهی حزب مخفی سوسیال دموکرات روسیه بر سر مسئلهی عضویت در حزب پدید آمد و بهدنبال آن، حزب، به دو گروه "بولشویک" و "منشویک"، تقسیم شد. بلشویک و منشویک جناحهائى از جنبش انقلابی روسیه بودند که در سال 1903م بدنبال اختلاف نظر "لنین" و "یولیوس مارتف" (که هر دو عضو حزب سوسیال دموکراتیک کارگران روسیه بودند که بر اساس برداشتها و قرائتهای متفاوت از مارکسیسم و مشاجرات ایدئولوژیک،) با یکدیگر مرزبندى کردند.
لنین در 1909م، عنوان بولشویک را برای گروه خویش برگزید، در 1912م، بولشویکها حزب تازهای ایجاد کردند، و در 1918م، نام خود را حزب کمونیست سراسر روسیه (بولشویکها) نهادند. این نام در 1925م، به حزب کمونیست سراسر اتحاد شوروی (بولشویکها) و در 1953م، به حزب کمونیست اتحاد شوروی تغییر یافت.[2]
تئوریسینهای هر دو جناح اکثریت و اقلیت معتقد بودند که روسیه و زیرساختهاى آن به آن حد از توسعه صنعتی نرسیده است تا انقلاب کارگری که برای آن مبارزه میکنند در آنجا تحقق پیدا کند. لذا هر دو جناح بر این باور بودند که مبارزه برای سرنگونی رژیم تزاری در شرائط کنونی منجر به یک انقلاب بورژوازی خواهد شد.[3]
اصالت تاریخی بولشویسم در این است که در عین چسبیدن به مارکسیسم، این اندیشهی مارکسیستی را که رهایش طبقهی کارگر به دست خود آن انجام خواهد شد، رها کرد و اندیشهای را که ریشهی بلانکیسم روسی داشت، جانشین آن کرد. این اندیشه، که پیشرو آن پترتکاچف بود، چنین بود که انقلاب اجتماعی هنگاهی روی خواهد داد که آگاهی طبقهای از بیرون، از راه انقلابیون حرفهای در میان گروه روشنفکران سوسیالیست، به طبقهی کارگر برسد.[4]
بولشویکها، معتقد بودند که طبقه کارگر باید رهبری انقلاب را بهدست گرفته و در اتحاد با دهقانان، دیکتاتوری پرولتاریا و دهقانان را بر پا نماید و میگفتند که حزب باید بدون هیچ سازشی، مخالفت و برخورد شدید انقلابی با نیروهای بورژوایی و لیبرالها داشته باشد. حال آنکه منشویکها هم که مارکسیست هستند، بر این باور بودند در یک انقلاب بورژوایی در روسیه آنها هم میتوانند بهصورت تاکتیکی در حکومت شرکت کنند تا بهتدریج شرائط عینی برای بهقدرت رسیدن طبقه پرولتاریا فراهم شود.[5]
بولشویکها علیرغم تعداد نسبتا اندک از نظر تبلیغات و شعارهای فریبنده بسیار فعال بودند. آنها توانستند با ترویج 3 شعار بسیار موثر بسیاری از سربازان را به سوی خود جذب کنند: صلح فوری، روسیه در آن زمان در کنار دموکراسیهای غربی علیه امپراتوری آلمان و اتریش میجنگید، زمین برای دهقانان و تمام قدرت برای سویتها (سویتها در زبان روسی به مفهوم شوراها یا هیاتهای تصمیمگیری بودند و از نظر دموکراتهای واقعی سویتها در حکم دستیابی به یک دموکراسی حاکم محسوب میشدند).[6]
بهقدرت رسیدن بولشویکها در اکتبر 1917م نتیجهی تحول مارکسیسم به لنینیسم و همچنین سرفصل راهیافتن بولشویسم و شکل سازمانی و ایدههای آن به عرصهی تاریخ جهان بود. بولشویکها چشم بهراه آن بودند که انقلابشان در روسیه سرآغاز انقلابهای کارگری در همهی کشورهای سرمایهداری باشد، اما هنگامی که از آن نومید شدند، ناگزیر در نظریههای خود تغییراتی داده و تصمیم گرفتند که سوسیالیسم را در یک کشور بنا نمایند.[7]
بعد از پیروزی انقلاب، منشویکها در شرایط سختی قرار گرفتند و در جنگ داخلی روسیه گروهی از آنان به روسهای سفید و گروهی دیگر به سرخها پیوستند و بالاخره حزب منشویکها در 1921م در شوروی غیر قانونی اعلام شد و پارهای از رهبران آنها از روسیه مهاجرت کردند و بعضیها به بولشویکها پیوستند.[8]
ویژگیهای بولشویسم
از نظر بولشویکها، ویژگیهای بولشویسم، عبارتاست از هواداری از مارکسیسم راستکیش (ارتودوکس) در برابر بازنگرشگری (ریویزیونیسم)؛ همچنین داشتن سازمان متمرکز حزبی با سلسله مراتب منظم و هستهای از انقلابیهای حرفهای در مقام راهبر حزب؛ و انقلابخواهی و مبارزه با بهبودخواهی (رفورمیسم) حزبهای دیگر.[9]
نظریهی لنین دربارهی بولشویسم
لنین بولشویسم را گرایشی در تفکر سیاسی و یک حزب سیاسی میدانست. اندیشهی لنین در نزد برخی بهعنوان مارکسیسم دوران امپریالیسم یا آخرین مرحلهی سرمایهداری به شهرت رسید و بهعنوان شالودهی نظری انترناسیونالیسم پرولتری و کار پایهی ایدئولوژیک بسیاری از احزاب و جنبشهای کمونیستی جهان شناخته شد.
بهعقیدهی لنین، کارگران به خودی خود به چیزی بیش از آگاهی صنفی یعنی تکیه بر آب و نان و بهبود وضع اقتصادی نمیتوانند رسید، تا چه رسد به آن پایهای از رشد فکری که مارکسیسم بهعنوان رسالت تاریخی برای آنها شناخته است. اندیشهی یک سازمان فشرده و با انضباط به رهبری انقلابیان حرفهای، که لنین برای چاره کردن واپسماندگی تودهها و پر کردن آنها از آگاهی انقلابی پیشنهاد کرده، از اندیشههای اوگارف، رفیق باکونین، آنارشیست نامدار و از شیوههای سازمانی نارودنیکهای روس بود. اما لنین تا آوریل 1917م همچنان بر این نظریهی کلاسیک مارکسیستی پای میفشرد که انقلاب سوسیالیستی را نمیتوان تنها در سرزمینی واپسمانده مانند روسیه به انجام رساند، زیرا شرایط اجتماعی و اقتصادی ساختمان سوسیالیسم در چنین سرزمینی فراهم نیست. اما تزهای آوریل (1917م) لنین گام بعدی که در جهت اصلاح برداشت، مارکسیستی از این مسئله بود و در آن به دست گرفتن قدرت در روسیهی واپسمانده را به بولشویکها پیشنهاد کرد. این به آن معنی بود که لنین در ضمن، نظریهی انقلاب پیوستهی تروتسکی را پذیرفته است.[10]
دیدگاههای مختلف دربارهی بولشویسم
دیدگاه منتقدین:
لنین خود را شاگرد مکتب کارل مارکس و ادامهدهندهی ایدههای آن فیلسوف آلمانی میدانست. او پیوسته بر مخالفان خود میتاخت که اندیشهی مارکس را تحریف کرده و از این راه به مبارزه طبقات زحمتکش ضربه زدهاند. اما بعضی از منتقدان معتقدند که در اندیشه خود لنین میتوان بهروشنی نقض برخی از مبانی فکری مارکس را مشاهده نمود. منتقدان لنین انحرافهای اصلی او از بنیادهای فکری مارکس را در مسائلی چون، فراهم نبودن شرایط انقلاب کارگری در روسیه، انقلاب در یک کشور واحد، بیاعتقادی به دموکراسی و آزادیهای دموکراتیک میدانند.[11]
دیدگاه رزا لوکزامبورگ:
رزا لوکزامبورگ، انقلابی کمونیست آلمانی، همیشه در رابطه با لنین موضع داشت. هنگامی که انقلاب اکتبر رخ داد، لوکزامبورگ در حال گذراندن حبس چهارسالهی خود در زندانهای آلمان بود. وی آثار زیادی دربارهی لنین و بولشویسم دارد که از آنها میتوان از "انقلاب روسیه" و "تراژدی روسی" نام برد. در جریان انقلاب ۱۹۰۵م به دفاع از لنین و حزب بولشویک پرداخت، و پس از به قدرت رسیدن نیز از بولشویکها حمایت کرد و آنها را وفاداران همیشگی به سوسیالیسم بینالمللی نامید. البته به زعم او، بعد از قدرتگیری دیکتاتورمابانهی حزب بولشویک، رزا اختلافاتی با لنین و یارانش پیدا کرد. عمدهی این اختلافات بر سر نبود دموکراسی و آزادی بیان در شوروی پس از انقلاب و قرارداد صلح بولشویکها با آلمان بود.[12]
او معتقد است که کنش انقلابی پرولتاریا نمیتواند با خلق روحیه هلهلهزن انقلابی ایجاد شود، بلکه آگاهی از جدیت و پیچیدگی وظایف، بلوغ سیاسی و استقلال معنوی و از همه مهمتر توانایی برای قضاوت انتقادی از سوی تودهها پاسخ مسئله است. و از همینرو بهترین تمرین برای طبقهی کارگر آلمان و طبقهی کارگر بینالمللی را تحلیل انتقادی از انقلاب روسیه میداند. لوکزامبورگ به چند جنبهی مهم از سیاستهای بولشویکها در جریان انقلاب میپردازد. سیاست ارضی، مسئلهی ملیتها، مسئلهی مجلس موسسان، حق رای همگانی و دیکتاتوری.[13]
لوکزامبورگ معتقد است بدون انقلاب پرولتاری بینالمللی حتی عظیمترین ایدهآلیسم و استوارترین انرژی انقلابی هم نمیتواند دموکراسی و سوسیالیسم را تحقق بخشد و ناگزیر این انقلاب در هزارتویی از تضاد و خطا گرفتار خواهد شد.
دیدگاه کارل کائوتسکی:
وی از جمله منتقدانی است که در دوران زندگی خود علاوه بر فعالیتهای فراوان در احزاب سوسیال دمکرات آلمان و اتریش، و تالیف کتب فراوان در مورد مارکسیسم، به انتقاد از شیوههای حکومتی و اقتصادی دولت شوروی پرداخته است. او را سردمدار مارکسیسم ارتدکس میدانند. تروریسم و کمونیسم از جمله کتابهای است که کائوتسکی در ضمینه نقد از سیاست ترور بولشویکها و در کل از بولشویسم در سال 1919م به رشتهی تحریر در آورده است.[14]
از دیدگاه کائوتسکی سوسیالیسم بدون دموکراسی شدنی نیست. اما این جمله را نمیشود پس و پیش کرد، زیرا دموکراسی البته که بدون سوسیالیسم شدنی است و بر اساس همین دیدگاه اصولی است که کائوتسکی به انتقاد از سیاستهای بولشویسمی میپردازد. او نهتنها ترورهای داخلی روسیه بلکه ترورهای کمونیستی بیرون از روسیه را نیز بهشدت محکوم مینماید. کائوتسکی معتقد است که تروریسم بولشویکی به ابزاری دولتی بدل گشته است. به همین دلیل هم ترور را بهمثابهی چنین پدیدهای بررسی میکند، که اگرچه این ترور را در بیرون از روسیه بهعنوان ابزار مبارزه با حکومتهای مطلقه میداند، ولی در کل، این روش را دارای کارایی لازم ندانسته و آنرا تلاش اقلیتی از پرولتاریا میداند که اکثریت تودهی شاغل را مورد تجاوز قرار میدهد.[15]
دیدگاه گئورگ لوکاچ:
گئورگ لوکاچ، فیلسوف و انقلابی مجار، از مهمترین نظریهپردازان مارکسیست در اوایل و اواسط قرن بیستم به حساب میآید. او در نقد منتقدان لنین با اذعان این که این انتقادات، به غلط، به مارکس هم وارد میشده، آنها را با دلایل خودش رد میکند. لوکاچ، لنین را تا حد مارکس بالا میبرد و هسته و مرکز تفکر لنین را نگاه به مسائل جهانی از دیدگاه مارکسیستی فعلیت انقلاب میدانست.[16]
سرانجام بولشویسم
تأسیس اتحاد جماهیر شوروی وجه بارز قرن بیستمی بود که بهطور کلی پیرامون توسعهی این تجربه و پیامدهایی که برای جهان داشت شکل گرفته بود. این تجربه، سایهی غولآسای خود را نهتنها بر جغرافیای سیاسی دولتها، بلکه بر تعبیرهای خیالی از دگرگونیهای اجتماعی نیز گسترده بود. با وجود وحشتی که در دوران استالین حکمفرما بود، چپ سیاسی و جنبشهای اجتماعی در گوشه و کنار جهان تا مدتها کمونیسم شوروی را دست کم بارقهی امیدی به شمار میآوردند و غالبا آن را منبع الهام و حمایت میدانستند که تبلیغات سرمایهداری سعی میکرد چهرهی آن را مخدوش کند. جمع معدودی از روشنفکرانی که در نیمهی نخست قرن بیستم به دنیا آمده بودند، توانستند از جاذبهی بحث دربارهی بولشویسم، کمونیسم و تأسیس اتحاد شوروی بگریزند. جمع کثیری از دانشمندان علوم اجتماعی در غرب، نظریههای خود را بهنفع، علیه یا در ارتباط با تجزیهی شوروی پرداختهاند. در واقع، برخی از برجستهترین منتقدان روشنفکر کمونیسم شوروی در سالهای دانشجویی خود تحت تأثیر تروتسکیسم بودند که یک ایدئولوژی بلشویکی افراطی بود. اینکه همهی این تلاشها، همهی این رنج و شور و شوق انسانها، همهی این آرمانها، همهی این رویاها در زمانی کوتاه چنین بر باد رفت ـ که تهیبودن این بحثها را نشان داد ـ تجلی شگفتانگیز توانایی جمعی، برای ایجاد رویاهای سیاسی بسیار قدرتمندی است که در نهایت تاریخ را تغییر میدهند؛ اگرچه این تغییرات با برنامههای تاریخی مورد نظر متفاوت است.
فروپاشی ناگهانی اتحاد شوروی و بههمراه آن نابودی جنبش بینالمللی بولشویستی، معمایی تاریخی را مطرح کرده است: چرا در دههی 1980م، رهبران شوروی این فوریت را احساس کردند که باید دست بهکار چنین فرایند تجدید ساختار بنیادینی شوند که در نهایت به فروپاشی اتحاد شوروی منجر شد. به هر حال، اتحاد شوروی نه تنها یک ابرقدرت نظامی، بلکه سومین اقتصاد صنعتی جهان، بزرگترین تولیدهکنندهی نفت، گاز و فلزات کمیاب و یگانه کشوری بود که از نظر منابع انرژی و مواد خام خودکفا بود. انقلاب دوم روسیه که بساط امپراتوری شوروی را برچید و بر یکی از جسورانهترین و پرهزینهترین تجربیات بشر مهر پایان نهاد، شاید تنها تغییر تاریخی عمدهای باشد که بدون دخالت جنبشهای اجتماعی و یا بدون جنگی جدی صورت پذیرفته است.