كلمات كليدي : تقدم و تاخر، تقدم زماني، تقدم اجزاي زمان، تقدم حوادث زماني
نویسنده : حسن رضايي
تقدم در لغت به معنای جلو و پیشی و در زبان انگلیسی معادل Anteriority است و در اصطلاح فلسفی، متقدم یعنى امرى که از جهتى از جهات جلو و قبل باشد؛ وضع تأخر مقابل تقدم است.
تقدم و تأخر بر دو وجه است؛ یکى اینکه "ما فیه التقدم" و "ما به التقدم" یکى است. مانند تقدم بعضى از اجزاى زمان بر بعضى دیگر در قبلیات و بعدیات. دوم اینکه تقدم و تأخر به نفس آن معنى نباشد و بلکه به واسطه معنى دیگر باشد. در این مورد بین ما فیه التقدم و ما به التقدم فرق است؛ مانند تقدم انسانى که پدر است به انسانى که فرزند است (پسر است) که تقدم در این جا در معنى انسانیت نیست و بلکه در معنى دیگرى است که زمان و یا وجود باشد. پس در این مورد "ما فیه التقدم و تأخر" در متقدم و متأخر وجود یا زمان است و "ما به التقدم و التأخر" خصوص ابوت و بنوّت است. همانطور که تقدم پارهاى از اجسام بر پارهاى دیگر به وجود است و نیز تقدم علت بر معلول به وجود است و همینطور تقدم دو بر چهار. اگر در این گونه تقدم و تأخرها وجود اعتبار نشود، تقدم و تأخرى نخواهد بود، بنابراین تقدم و تأخر، کمال و نقص، قوت و ضعف در وجودات به نفس هویت آنها است و نه به امرى دیگر و در اشیا و ماهیات به نفس وجودات آنها است نه به نفس آنها و بالجمله متقدم یعنى چیزى که از لحاظ وجودى یا ماهوى قبل از وجود امر دیگر باشد که قهرا به جز در مورد تقدم وجودى و شرفى ذات حق در مواردى، تقدم و تأخر از امور نسبى است.
انواع تقدمها
انواع تقدمها که از اعراض ذاتی وجود است[1] عبارتند از: تقدم و تاخر بالطبع، بالشرف، بالزمان، بالرتبة، بالدهر، بالحق، بالحقیقة و المجاز، بالجوهر، بالعلیة.[2] از این میان، تا زمان بوعلی سینا دو قسم تقدم و تاخر مکانی(رتبی) و زمانی مشهور بوده است.[3] متکلمان قسم بالذات(که قسمی از تقدم و تاخر زمانی و میان اجزای زمان است) را به آن اضافه نمودند و میرداماد تقدم و تاخر دهری را اضافه نمود و ملاصدرا تقدم بالحق و تقدم بالحقیقه و المجاز را به این لیست اضافه کرده است.[4]
البته در تقدم و تاخر، گاه انواع تقدمها و یا چند نوع از آن در بین دو امر صادق است. مانند تقدم بالعلّیة که علت از این جهت متقدم بر معلول است و به مرتبه هم متقدم بر معلول است و به شرف هم متقدم بر معلول است و در علت علل همه انواع تقدمها وجود دارد.
اقسام تقدم به زمان
تقدم به زمان عبارتست از تقدم اجزای زمان بر یک دیگر و نیز تقدم برخی از حوادث و رویدادهای زمانی، که بر زمان منطبق میشوند؛[5] مثل تقدم افلاطون بر ارسطو. این قسم از تقدم و تاخر به دو نوع است؛
1. تقدم و تاخر میان اجزای زمان؛ مانند تقدم دیروز بر امروز در این قسم از تقدم، دو جزء از زمان، مانند امروز و دیروز در اینکه قوه و استعداد اجزای لاحق را حمل می کنند مشترکند، ولی فقط موجود متقدم است که استعداد متاخر را داراست نه بر عکس و موجود متاخر فعلیت جزء متقدم را حمل میکند و به علت اینکه فعلیت و قوه با یکدیگر جمع نمی شوند اجزای زمانی متقدم و متاخر با هم اجتماع زمانی پیدا نمیکنند ولو از جهات دیگر با هم اجتماع داشته باشند.[6] البته نباید تصور کرد که این اختلاف پس و پیش در اجزای زمان مستند به پیدایش مبدا مفروضی است مانند مبدا تاریخی و مانند آن. زیرا تقدم و تاخرهایی که از این راه عارض اجزای زمان می شوند قابل تغییر می باشند، در صورتی که تقدم و تاخر امروز و فردا انگونه نیستند. مثلا اگر میلاد مسیح را مبدا تاریخی قرار بدهیم اجزا زمانی که از دو سوی به مبدا نامبرده نزدیکترند، بر اجزای دورتر مقدم هستند. و در نتیجه دیروز و فردای بیمبدا بر پریروز و پس فردای آن مقدمند و همچنین دیروز و فردای مبدا با هم هستند در حالی که به حسب حقیقت، هر روز پیش از فردای خودش می باشد و هیچگاه اجزای زمان با هم نمیباشند.[7]
2. تقدم و تاخر میان حوادث منطبق بر زمان؛ مانند تقدم تولد افلاطون بر تولد ارسطو. این امور، در حقیقیت حرکت هایی هستند که بر زمان منطبق می گردند و برخی بر برخی دیگر تقدم زمان دارد. این تقدم و تاخر به واسطه زمانی است که تعین این حرکات بوده و امتداد آنها را مشخص می سازد؛ همانگونه که جسم طبیعی، امتدادهای سه گانه را به واسطه جسم تعلیمی که تعین آن است، به نحو متعین شده دارا می باشد. بنابراین، تقدم دیروز بر امروز ذاتی است اما تقدم حوادثی که دیروز رخ داده، بر پدیدههایی که امروز واقع میشود به تبع تقدم دیروز بر امروز است.
عدم امکان اجتماع در این قسم از تقدم زمانی، بالعرض و به واسطه انطباق بر اجزای زمان است. یعنی بدین واسطه که اجزای زمان، قابل اجتماع با یک دیگر را ندارند، این امور هم که منطبق بر آنها هستند، با یک دیگر قابلیت اجتماع را ندارند. بر خلاف عدم قابلیت اجتماع نفس اجزای زمان که ذاتی است.[8]
دیدگاه شیخ اشراق
نکتهای که ذکرش لازم است این است که شیخ اشراق معتقد است که تقدم و تاخر زمانی، مستقل و در عرض تقدم بالطبع نیست و یکی از اقسام تقدم بالطبع است؛ زیرا بازگشت این تقدم و تاخر به آن است که وجود جزء متوقف بر وجود جزء متقدم می باشد؛ به گونه ای که اگر جزء متقدم تحقق نیابد، جزء متاخر نیز تحقق نخواهد یافت.[9]
فلاسفه بعد از ایشان، بر این کلام ایراد گرفته اند و آنرا نادرست خوانده اند. اما آنچه مقتضای تحقیق است این است که اگر ملاک ما بنابراین تعریف مرسوم از تقدم بالطبع باشد، کلام شیخ اشراق درست نیست؛ زیرا در تقدم و تاخر طبعی، اجتماع متقدم و متاخر در وجود، جایز و ممکن است، بر خلاف تقدم و تاخر زمانی که اجتماع جزء متقدم و متاخر در آن ناممکن می باشد. در نتیجه، باید گفت که تقدم و تاخر میان اجزای زمان، ذاتی است و اجزای زمان از آن جهت که جزء زمان هستند،بر یک دیگر تقدم وتاخر دارند، نه از آن جهت که هر یک، علت ناقص برای جزء پس از خود است و جزء بعدی متوقف بر جزء قبلی است.[10] اما اگر ملاک ما در این مطلب، حقیقت تقدم بالطبع باشد، میتوان این کلام را به نحوی را قبول نمود. توضیح اینکه، تقدم و تاخر زمانی،بر اساس توقف وجودی اجزای زمان بر یک دیگر استوار است و این قابل انکار نیست. ولی وجود زمان، یک وجود سیال و گذرا است و هر جزئی از آن قوه جزء پس از خود را همراه دارد، به همین علت، اجتماع دو جزء آن در وجود ناممکن است؛ زیرا مستلزم اجتماع قوه شیء با فعلیت همان شیء است که امری محال و ممتنع است. اما این مسئله هیچ منافاتی با توقف وجودی اجزای زمان بر یکدیگر ندارد. زیرا قدر مسلم این است که این تقدم و تاخر لازمه نحوه خاص وجود زمان می باشد که قوه و فعل در ان با هم آمیخته است و از این رو است که گذرا و سیال است. بنابراین اگر بخواهیم تقدم و تاخر زمانی را به تقدم و تاخر طبعی ارجاع دهیم، باید در تفسیر طبعی بگوییم:« تقدم و تاخری است که در آن، متاخر بر متقدم توقف وجودی دارد» و این دو صورت دارد. گاهی اجتماع متقدم و متاخر ممکن و حتی لازم است، مانند تقدم علت ناقصه بر معلول خود و گاهی اجتماع متقدم و متاخر ممکن نیست. مانند تقدم بعضی از اجزای زمان بر بعضی دیگر.[11]
ملاک تقدم و تاخر:
ملاک تقدم و تاخر در میان اجزای زمان، اشتراک دو جزء مفروض در وجودی است که گذرا و غیر پایدار است که قوه و فعلی در ان با هم آمیخته شده است؛ به گونه ای که در ان وجود فعلیت یکی از اجزا با قوه دیگری همراه است و فعلیت یکی متوقف بر قوه دیگری است. پس جزئی که دارای قوه جزئ دیگر است متقدم نامیده می شود و جزء دیگر را متاخر می نامند. مثلا امروز و فردا که دو جزء فرضی از زمان هستند، هر دو یک وجود کمی و گذرا دارند و از این جهت با یک دیگر، مشترک اند، اما فعلیت فردا متوقف است بر تحقق قوه آن در امروز به گونه ای که با فعلیت یافتن فردا، قوه آن زائل گشته و امروز، که حامل قوه فردا است، می گذرد و معدوم می گردد. بدین خاطر، امروز تقدم زمانی بر فردا، و فردا تاخر زمانی از امروز دارد.
باهمین ملاک، تقدم و تاخر میان حوادث زمانی صورت میگیرد. هر چند تقدم و تاخر در حوادث زمانی به تبع، اجزای زمان روی میدهد.[12]
معیت زمانی
در مقابل این تقدم و تاخر، معیت و همراهی طبعی قرار دارد که عبارتست از همراهی و تساوی دو حرکت که در زمان تحقق مییابند با یکدیگر. طبق تعریفی که از تقدم اجزای زمان بر یک دیگر ارائه شد، معیت اجزای زمان، امری محال و ممتنع است، ولی همراهی امور زمانی و حوادثی که بر اجزای زمان منطبق هستند، امری ممکن است.
البته این زمان واحد به دو صورت ممکن است باشد؛ گاهی این زمان واحد، زمان همان دو حرکت است؛ مانند زمان حرکت جوهر و حرکت اعراض ان جوهر که به تبع حرکت جوهر صورت می گیرد و گاهی نیز ممکن است که زمان سومی وجود داشته باشد، که زمان هر یک از آن دو حرکت بر آن منطبق میگردد؛ مانند آن جا که دو اتومبیل در یک ساعت معین با هم حرکت میکنند و با هم نیز توقف میکنند.[13]