«السلام عليک يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائک
السلام علي الحسين و علي علي بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين».[1]
- حسين آمد به ميدان و علي اصغر در آغوشش چو ابري بر رخ ماهي عبايش
روپوشش
- لبان خشک او گويد ز سوز دل حکايت ها ز بيتابي بي آبي سرش خم گشته
بر دوشش
- لبش بيرنگ و دل پرخون نگاه مات او محزونهواي کربلا برده همه صبر
و همه هوشش
- نمي نالد ز بي شيري نمي گريد ز بي آبيدر آغوش پدر ديگر شده مادر
فراموشش
- زبان خويش را گاهي برون آرد به آراميمگر مرطوب گرداند لبان خشک
وخاموشش
اين کودک را در حالي که بي تاب شده بود مقابل لشکر دشمن آورد. «اما ترونه کيف
يتلذي عطشا»، نمي بينيد در اثر تشنگي تلذّي مي کند. تلذّي حالت ماهي را گويند
که از آب بيرون مي افتد و نمي تواند حرکتي کند و فقط لب هايش را بهم مي زند. فرمود:
اگر به من رحم نمي کنيد، «يا قوم إنْ لم ترحموني فأرحموا هذا الطفل».[2]در لشکر همهمه افتاد؛ امام حسين(عليه السلام)
درست مي گويد. اينکه دست و پاي جنگيدن ندارد؛ بگيريد و سيرابش کنيد. عمر سعد رو کرد
به حرمله که حرمله کار را تمام کن و سر و صدا را بخوابان. همين طوري که امام حسين(عليه
السلام) با دشمن صحبت مي کرد، ديد طفل در آغوشش دست و پا مي زند، «ذبح الطفل
من الاذن الي الاذن و من الوريد الي الوريد». امام حسين(عليه السلام) چه کند؟
دست مي برد زير خون هاي حضرت علي اصغر(عليه السلام) و به سر و صورت مي ماليد؛ سر و
صورتش را خضاب مي کرد و به آسمان مي پاشيد.
منادي ندا داد: «صبرا لک يا حسين»، خدا امام حسين(عليه السلام) را صبر
داد. امام حسين(عليه السلام) عرضه داشت: خدايا! اين مصيبت بر من آسان است؛ چون در محضر
تو واقع مي شود و تو آني که صحنه را مي بيني. صبر و تحمل کرد. نقل است که اين طفل را
آورد در پشت خيمه ها و صورت قبري کند. حتي با اينکه نماز خواندن به طفل در اين سن لازم
نيست، بر بدن حضرت علي اصغر(عليه السلام) نماز خواند و بدن او را به خاک سپرد ولي وقتي
سرها را به طرف کوفه و شام مي بردند، سر اين طفل شش ماهه هم ....
- تو اي دست خدا با شصت قدرتبکش تير از گلوي شيرخواران
حجة الاسلام والمسلمين ميرباقري