كلمات كليدي : تاريخ، قريش، مكه، حضرت، خديجه، كعبه
نویسنده : سيد علي اكبر حسيني
گرچه در ترتیب حوادث مهم دوران جوانی رسولخدا(ص) تا بعثت، کم و بیش، بین مورخان، اختلاف است؛ اما من حیث مجموع، همگی در اینکه این موارد، عمدهترین حوادث دوران جوانی تا بعثت حضرت را تشکیل میدهند، اتفاق نظر دارند. این حوادث با در نظر گرفتن ترتیب و فاصله تاریخی آنها، عبارتند از:
سفر اول به شام
رسولخدا(ص) دوازده[1] یا سیزده ساله[2] بودند که همراه عموی خود، ابوطالب با کاروانی از قریش که هر ساله برای تجارت، به شام میرفت، رهسپار شام شد؛ این سفر در دهم ربیعالاول سال سیزدهم واقعه فیل، اتفاق افتاد.[3] چون کاروان به بصری رسید، راهبی بحیری نام، از دانایان کیش مسیحی، از روی آثار و علائم، رسولخدا(ص) را شناخت و از نبوت او خبر داد[4] و ابوطالب را از کید یهود، نسبت به شناسایی و قتل او ترساند و به مراقبت و نگهداری از او سفارش کرد؛[5] البته در این باره بحثها و نظرات گوناگونی وجود دارد که سیدجعفر مرتضیعاملی در کتاب خود الصحیح من سیرة النبی الاعظم به تعدادی از آنها اشاره کرده است.[6]
حلف الفضول
پس از بازگشت، قریش از جنگ فجار که در ماه شوال به انجام رسید، در ماه ذیالقعده همان سال،[7] پیمانی با نام حلفالفضول بین بنیهاشم و بنیمطلب بن عبدمناف و بنیزهره بن کلاب و بنیتمیم بن مره و بنیحارث بن فهر، در خانه عبدالله بن جدعان تمیمی، منعقد شد.[8] آنان پیمان بستند که تا دریایی هست که پشمی را خیس میکند، همواره مظلوم را برای رسیدن به حق، یاری دهند و در امور زندگی با آنها مواسات کنند.[9]
سبب این پیمان این بود که مردی از بنیزبد، از یمن، به مکه آمد و کالایی به عاص بن وائل سهمی فروخته بود، عاص در پرداخت آن تعلل میکرد، به نحوی که مرد مأیوس شد، آن مرد به قریش پناهنده شد و از آنان یاری خواست؛ اما کسی حق او را نگرفت؛ ناچار، هنگامی که قریش در اطراف کعبه در انجمنهای خویش بودند، بالای کوه ابوقبیس رفته و شکایت خود را، ضمن شعری اعلام نمود.[10] عدهای از قریشیان از این واقعه شرمنده شده به فکر چاره افتادند. اول کسی که در این کار پیش قدم شد، زبیر بن عبدالمطلب بود.[11] او طوائف قریش را در دارالندوه فراهم ساخت و از آنجا به خانه عبدالله بن جدعان رفتند و آنجا پیمان بستند که برای یاری هر ستمدیده و گرفتن حق وی همداستان باشند و اجازه ندهند که در مکه بر احدی ستم شود، قریش این پیمان را، حلفالفضول نامید.
در علت این نامگذاری، دو مطلب عنوان شده:
1- از آنجا که میان قریش، پیمانهای بسیاری بر اساس دفاع و توانمندی هر چه بیشتر این قبیله، بسته میشد؛ همچون مطیبون که در آن قبایل قریش همپیمان شدند که «تا کوه حراء و کوه شبیر، باقی است و تا دریایی است که پشمی را خیس کند، کعبه را وا نگذارند»، از این رو، قریش این پیمان را پیمان زائدی دانسته و به آن حلف الفضول اطلاق کردند.[12]
2- گفته شده که در گذشته دور، گروهی از قبیله جرهم و قطورا به نامهای فضیل بن حارث و فضیل بن وداعه و مفضل بن فضاله، هم قسم شدند که تا ستمگری در مکه است در شهر اقامت نکنند. از این رو، به واسطه وجود این سه نفر فضل در این پیمان، به این نام، معروف شده است؛[13] اما این پیمان، میان قریش منسوخ شده، جز نام چیزی از آن باقی نمانده بود، پس قریش، برای تجدید آن یکدیگر را فرا خوانده و در خانه عبدالله بن جدعان که از سن و سال بیشتری، نسبت به دیگران برخوردار بود، جمع شده و دوباره پیمان بستند و سوگند یاد کردند.[14]
حضرت بیست ساله[15] و به قول یعقوبی از بیست سال گذشته بود[16] که در حلفالفضول شرکت کرد. از رسولخدا(ص)، روایت شده است که پس از بعثت و هجرت به مدینه، فرمودند: «لقد شهدت خلفا فی دار عبد الله بن جدعان لو دعیت إلی مثله لأجبت و ما زاده الإسلام إلا تشدیدا» در سر ای عبدالله بن جدعان، در پیمانی حضور یافتم که اگر در اسلام هم، به مانند آن دعوت میشدم، اجابت میکردم و اسلام جز استحکام، چیزی بر آن نیفزوده است.»[17]
شغل پیامبر(ص)
رسولخدا(ص) دوران نوجوانی را در منزل عموی خویش، ابوطالب گذراندند و ضمن کمک به ایشان، در امور تجاری نیز اشتغال میورزیدند؛ گفته شده حضرت، با سائب بن ابیالسائب شریک تجاری بوده و با هم به تجارت میپرداختند.[18]
چوپانی پیامبر(ص)
از ائمه معصومین(ع) نقل نشده که حضرت چوپانی کرده باشند؛ مگر روایتی را که شیخ صدوق در عللالشرایع نقل کردهاند؛ ایشان از امام صادق(ع)روایت کردند که: «خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرد؛ مگر آنکه مدتی او را به چوپانی مشغول کرد، تا رفتار با مردم را بیاموزد.»[19] از اهل سنت نیز روایتی مشابه این روایت نقل گردیده، افزون بر آن، نقل کردهاند که اصحابشان گفتند: آیا تو هم چوپانی کردهای؟ فرمودند: «بله، گوسفندان اهل مکه را میچرانیدم.»[20] سید جعفر مرتضی عاملی در کتاب خود الصحیح من سیرة النبی الاعظم، در این گزارش، به شدت تشکیک کرده و برایش معارضاتی را برشمردند.[21]
با این حال شبانی حضرت قابل انکار نیست گویا چوپانی ایشان همانگونه که به روایت ابن سعد، خود حضرت فرموده، «أنا ارعی غنم أهلی»[22] محدود و برای خاندان خود بوده است.
محمد امین(ص)
حضرت 25 ساله بودند، در حالی که در تمام قریش مردی خوش خلقتر، محترمتر، بردبارتر، راستگوتر، امانتدارتر، نرمخوتر، کریمتر، دلسوزتر، نیکوکارتر، متعهدتر، باوفاتر و درستکارتر از او وجود نداشت.[23] مردم مکه به جهت صفات شایسته و خصال پسندیدهاش، او را امین میگفتند؛[24] از اینرو اموال و داراییهای خود را نزدش به امانت میگذاشتند و این کار را پس از نبوت آن حضرت هم، ادامه میدادند؛ بعد هجرت به علی(ص) دستور دادند که در مکه بماند و ودایع مردم را به آنها پس بدهد.[25]
سفر دوم به شام
خدیجه(س) دختر خویلد، زنی تاجر پیشه و شرافتمند و ثروتمند بود، او مردان را برای بازرگانی اجیر میکرد و سرمایهای از مال خود را، برای تجارت، در اختیارشان میگذاشت.[26] او چون از راستگویی و امانتداری و مکارم اخلاق رسولخدا(ص)، خبر یافت، کس نزد وی فرستاد و به او پیشنهاد کرد که با سرمایه او، همراه غلام وی مسیره، برای تجارت، رهسپار شام شود؛[27] رسولخدا(ص) پذیرفت و با مسیره رهسپار شام شد؛ این سفر، چهار سال و نه ماه و شش روز، پس از فجار چهارم، روی داد.[28] حضرت چون به بصری، رسیدند، نسطور راهب، وی را دید و مسیر ه را به پیامبری او مژده داد.[29] بعد از بازگشت به مکه، او این خبر و نیز کراماتی را که، خود از حضرت، در این سفر، مشاهده کرده بود به اطلاع خدیجه (س ) رساند.[30]
ازدواج با خدیجه(س)
بعد از گزارش مسیره، خدیجه در ازدواج با حضرت، رغبت نمود؛ خدیجه زنی خردمند و دوراندیش بود، او شریفترین و ثروتمندترین زنان قریش بود و در جاهلیت، طاهره خوانده میشد.[31] قومش برای ازدواج با او بسیار حریص بودند، خواستگاریها کرده بودند و حاضر شده بودند، مهریههای سنگین، بپردازند.[32] او در پی رسولخدا(ص)، فرستاد و علاقمندی خود را جهت ازدواج با ایشان اظهار داشت.[33] حضرت با عموهای خود مشورت کردند، سپس به همراه عموهایشان ابوطالب و حمزه و دو تن دیگر از عموهایشان،[34] برای خواستگاری، نزد عمرو بن خویلد، عموی خدیجه(س) رفتند. ابوطالب او را از عمرو بن خویلد، خواستگاری کردند؛ سپس عموی خدیجه(س)، اندکی سخن گفت، بعد خدیجه(س)، نیز صحبت آغاز کرد؛[35] بعد از این سخنان، ابوطالب خطبه عقد جاری کرد و بیست ماده شتر جوان صداق او کرد.[36] بعد مراسم خواستگاری، ابوطالب، ناقهای کشت و پیامبر(ص) همراه همسرش، وارد خانه شدند.[37] تاریخ ازدواج، دو ماه و بیست و پنج روز پس از بازگشت، رسولخدا(ص)، از سفر شام بود.[38] مهر خدیجه(س)، 12 أوقیه و نشّ بود، هر اوقیهای معادل 40 درهم و هر نشّ، نصف أوقیه و برابر با 20 درهم، میشود که روی هم رفته، 500 درهم میشود.[39]
سیرهنویسان در اینکه حضرت(ص)، در زمان ازدواج 25 سال داشتهاند،[40] اتفاق نظر دارند؛ اما در رابطه با سن خدیجه(س) در زمان ازدواج اقوال مختلف است، مورخان سن شریفی را که در کتب خود برای حضرتش نقل کردهاند، 25 [41]، 28[42]، 30 [43]، 35 [44]، 40 [45]، 44[46] ،45[47] و 46 سال،[48] عنوان کردهاند که قول به 25 ساله بودن ایشان[49] و 28 سال، بیشتر تقویت شده است.[50] علامه مرتضی عاملی، نیز در کتاب خود، قول به 28 ساله بودن ایشان در زمان ازدواج را اصح قولها بر شمردهاند[51] و باکره بودن ایشان را اثبات کردهاند.[52]
بنای کعبه
حضرت(ص) 35 ساله بودند[53] که قریش در صدد بر آمدند، خانه کعبه را از نو بسازند و روی آن سقفی بزنند؛ سبب این تصمیم آن بود که خانه کعبه تا به آن زمان سقف نداشت و ارتفاع آن نیز کمی بیش از قامت یک انسان بود.[54] همین امر موجب شد که سرقتی در خانه کعبه صورت گیرد و جواهرات و اموال مکه را که در چاهی درون کعبه بود، بدزدند.[55] از سوی دیگر، به جهت اشراف کوههای اطراف مکه بر این شهر سیل از نواحی بالای مکه جاری شده، وارد خانه کعبه میشد؛[56] در جریان سیلی که در آن زمان واقع شد، کعبه به شدت آسیب دیده بود،[57] از این رو قریش تصمیم گرفتند، خانه کعبه را از نو بسازند. قریش کار خرابی و ساخت دیوارهای کعبه را بین خود تقسیم کردند؛[58] دیوار طرف در خانه بر عهده بنیعبدالمناف و بنیزهره میان رکن حجرالاسود و رکن یمانی بر عهده بنیمخزوم و قبایلی از قریش طرف پشت کعبه به عهده بنیجمح و بنیسهم و دیوار طرف حجر اسماعیل، یعنی حطیم به عهده بنیعبدالدار و بنیاسد و بنیعدی بن کعب نهاده شد؛[59] اما هنگامی که خواستند، شروع به کار کنند و بنای سابق را ویران کنند، ترس و وحشت آنان را فرار گرفت و چیزی که بر این ترس افزود، این بود که مار سیاهی از چاه درون کعبه بیرون آمده و روی دیوار خانه کعبه، چمبره زده بود و هر که به کعبه نزدیک میشد، به او حمله میکرد.[60] چند روز این جریان ادامه داشت؛ گفتند: چه باید کرد؛ ابوطالب(ص) گفت: «شایسته نیست که هزینه این کار، جز از درآمدهای پاکیزه پرداخته شود، پس مالی را که از راه ستم و تجاوز، به دست آورده باشید، در آن داخل نکنید.»[61] پس آنچه را بیشک، از مالهای پاکیزه خویش، میدانستند، آوردند و دستها را به آسمان برداشتند و دعا کردند پرندهای آمد و مار را با منقار خود، از دیوار کعبه گرفت و برد؛[62] پس قریش به خراب کردن آن پرداختند، تا اینکه به پایههای ساخت ابراهیم(ع) رسیدند؛[63] سپس شروع به ساخت دیوارهای کعبه کردند، تا اینکه به محل نصب حجرالاسود رسیدند؛ پس در نصب حجرالاسود اختلاف کردند و هر طایفهای میخواست، افتخار نصب حجرالاسود نصیب وی شود.[64] کار سه چهار روز تعطیل بود، تا اینکه بالاخره روز چهارم، پنجم، در مسجدالحرام جمع شده تصمیم گرفتند که اولین نفری که از مسجد وارد شد، در این کار حکمیت کند و هر آنچه او گفت همگی بپذیرند.[65] در این زمان حضرت(ص) وارد شدند، همگی گفتند: «هذا الامین رضینا، هذا محمد(ص).»[66] حضرت فرمودند: پارچهای بیاورید، آوردند؛ رکن را در میان آن قرار داده، فرمودند هر دستهای یک گوشه از آن را بگیرد و بلند کند. چنین کردند؛ تا اینکه به محل نصب آن آوردند، حضرت خود سنگ را به دست خویش در محل رکن قرار داد.[67]