دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

حکمت 74 نهج البلاغه : دنيا شناسى

حکمت 74 نهج البلاغه به موضوع "دنيا شناسى" می پردازد.
No image
حکمت 74 نهج البلاغه : دنيا شناسى

متن اصلی حکمت 74 نهج البلاغه

موضوع حکمت 74 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح شیخ عباس قمی

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

متن اصلی حکمت 74 نهج البلاغه

74 وَ مِنْ خَبَرِ ضِرَارِ بْنِ ضَمْرَةَ الضَّبَابِيِّ عِنْدَ دُخُولِهِ عَلَى مُعَاوِيَةَ وَ مَسْأَلَتِهِ لَهُ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَالَ فَأَشْهَدُ لَقَدْ رَأَيْتُهُ فِي بَعْضِ مَوَاقِفِهِ وَ قَدْ أَرْخَى اللَّيْلُ سُدُولَهُ وَ هُوَ قَائِمٌ فِي مِحْرَابِهِ قَابِضٌ عَلَى لِحْيَتِهِ يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ وَ يَبْكيَ بُكَاءَ الْحَزِينِ وَ يَقُولُ يَا دُنْيَا يَا دُنْيَا إِلَيْكِ عَنِّي أَ بِي تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَيَّ تَشَوَّقْتِ لَا حَانَ حِينُكِ هَيْهَاتَ غُرِّي غَيْرِي لَا حَاجَةَ لِي فِيكَ قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِيهَا فَعَيْشُكِ قَصِيرٌ وَ خَطَرُكِ يَسِيرٌ وَ أَمَلُكِ حَقِيرٌ آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِيمِ الْمَوْرِدِ

موضوع حکمت 74 نهج البلاغه

دنيا شناسى (امام و ترك دنياى حرام)

(اخلاقى)

ترجمه مرحوم فیض

74- از خبر ضرار ابن ضمره ضبابىّ (كه از خواصّ و نيكان اصحاب امام عليه السّلام) است هنگامى كه نزد معاويه آمد

و معاويه از امير المؤمنين عليه السّلام از او پرسيد، گفت: گواهى مى دهم كه در بعضى از جاهايى كه عبادت ميكرد ديدم او را هنگاميكه شب پرده هاى تاريكى گسترده و آن حضرت در محراب عبادت ايستاده، ريش خويشتن در دست گرفته، مى پيچيد مانند پيچيدن مار گزيده، و گريه ميكرد مانند گريه كردن اندوه رسيده، و (در باره دنيا) مى فرمود: 1- اى دنيا اى دنيا از من بگذر، آيا (براى فريب) خود را بمن عرضه ميكنى و مى نمايى يا بمن شوق داشته مرا خواهانى نزديك مباد هنگام (فريب) تو، و چه دور است آرزوى تو ديگرى را بفريب كه مرا بتو نيازى نيست، 2- و ترا سه بار طلاق گفته ام (از تو چشم پوشيده ام) كه در آن بازگشت نيست، پس زندگانى تو كوتاه، و اهميّت تو اندك، و آرزوى تو پست است. 3- آه از كمى توشه (عبادت و بندگى) و درازى راه، و دورى سفر (آخرت) و سختى ورودگاه (قبر و برزخ و قيامت. پس از اين معاويه گريست و گفت: خدا ابا الحسن را رحمت كند چنين بود، اى ضرار اندوه تو بر آن حضرت چگونه است گفت مانند اندوه زنى كه فرزندش را كنارش سر ببرند).

( ترجمه وشرح نهج البلاغه(فيض الاسلام)، ج 6 ص 1119)

ترجمه مرحوم شهیدی

77 [و در خبر ضرار پسر ضمره ضبابى است كه چون بر معاويه در آمد و معاويه وى را از امير المؤمنين (ع) پرسيد، گفت: گواهم كه او را در حالى ديدم كه شب پرده هاى خود را افكنده بود، و او در محراب خويش بر پا ايستاده، محاسن را به دست گرفته چون مار گزيده به خود مى پيچيد و چون اندوهگينى مى گريست، و مى گفت:] اى دنيا اى دنيا از من دور شو- با خودنمايى- فرا راه من آمده اى يا شيفته ام شده اى مباد كه تو در دل من جاى گيرى. هرگز جز مرا بفريب مرا به تو چه نيازى است من تو را سه بار طلاق گفته ام و بازگشتى در آن نيست. زندگانى ات كوتاه است و جاهت ناچيز، و آرزوى تو داشتن خرد- نيز- آه از توشه اندك و درازى راه و دورى منزل و سختى در آمدنگاه.

( ترجمه مرحوم شهیدی، ص 371 و 372)

شرح ابن میثم

69- و من خبر ضرار بن حمزة الضبائى عند دخوله على معاوية و مسألته له عن أمير المؤمنين

و قال: فأشهد لقد رأيته فى بعض مواقفه و قد أرخى الليل سدوله و هو قائم فى محرابه قابض على لحيته يتململ تململ السليم و يبكى بكاء الحزين، و يقول: يَا دُنْيَا يَا دُنْيَا إِلَيْكِ عَنِّي أَ بِي تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَيَّ تَشَوَّفْتِ- لَا حَانَ حِينُكِ هَيْهَاتَ غُرِّي غَيْرِي لَا حَاجَةَ لِي فِيكِ- قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِيهَا- فَعَيْشُكِ قَصِيرٌ وَ خَطَرُكِ يَسِيرٌ وَ أَمَلُكِ حَقِيرٌ- آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ- وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِيمِ الْمَوْرِدِ أقول: كان هذا الرجل من أصحابه عليه السّلام فدخل على معاوية بعد موته فقال: صف لي عليّا. فقال: أ و تعفينى عن ذلك. فقال: و اللّه لتفعلنّ. فتكلّم بهذا الفصل. فبكى معاوية حتّى اخضلّت لحيته.

اللغة

و الضباء بطن من فهر بن مالك بن النضر بن كنانة. و السدول: جمع سدل و هو ما اسيل على الهودج. و التململ: التقلقل من الألم و الهمّ. و السليم: الملسوع. و الوله: أشدّ الحزن.

المعنى

و قد نظر عليه السّلام إلى الدنيا بصورة امرأة تزيّنت و تعرّضت لوصوله إليها مع كونها مكروهة إليه. فخاطبها بهذا الخطاب.

و إليك: من أسماء الأفعال: أى تنحّى. و عنّى متعلّق بما فيه من معنى الفعل. و استفهامه عن تعرّضها به و تشوّقها إليه استفهام استنكار لذلك منها و استحقار لها و استبعاد لموافقته إيّاها على ما تريد. و لا حان حينك: أى لا قرب وقتك: أى وقت انخداعى لك و غرورك لي. و قوله: هيهات: أى بعد ما تطلبين منى. ثمّ أمرها بغرور غيره و هو كناية عن أنّه لا طمع لها في ذلك منه لا أنّه أراد منها غرور غيره و هذا كمن يقول لمن يخدعه و قد اطّلع على ذلك منه: اخدع غيرى: أى أنّ خداعك لا يدخل علىّ. ثمّ خاطبها خطاب الزوجة المكرهة منافرا لها فأخبرها بعدم حاجته إليها. ثمّ أنشأ طلاقها ثلاثا لتحصل البينونة بها مؤكّدا لذلك بقوله: لا رجعة فيها. و هو كناية عن غاية كراهيّتها، و أكّد طلاقها لميله عليه السّلام إلى ضرّتها الّتي هى مظنّة الحسن و البهاء. ثمّ أشار إلى المعائب الّتي لأجلها كرهها و طلّقها و هى قصر العيش: أى مدّة الحياة فيها، و يسير الخطر: أى قلّة قدرها و محلّها في نظره، ثمّ حقارة ما يؤمل منها. ثمّ تأوّه من امور: أحدها: قلّة الزاد في السفر إلى اللّه تعالى، و قد علمت أنّه التقوى و الأعمال الصالحة. و هكذا شأن العارفين في استحقار أعمالهم. الثاني: طول الطريق إلى اللّه و لا شي ء في الاعتبار أطول ممّا لا يتناهى. الثالث: بعد السفر، و ذلك لبعد غايته و عدم تناهيها. الرابع: عظم المورد و أوّل منازله الموت، ثمّ البرزخ، ثمّ القيامة الكبرى. و اللّه المستعان. و روي: و خشونة المضجع و هو القبر.

( شرح ابن میثم، ج 5 ص 276 و 277)

ترجمه شرح ابن میثم

69- از خبر ضرار بن ضمره ضبّائى است هنگامى كه پيش معاويه آمد،

و معاويه، راجع به امير المؤمنين (ع) از او پرسيد. گفت: گواهى مى دهم كه در بعضى جاهايى كه عبادت مى كرد، او را ديدم، هنگامى كه شب پرده هاى تاريكى را گسترده، و او در محراب عبادت ايستاده بود، محاسنش را روى دست گرفته و بر خود مانند مارگزيده مى پيچيد، و همچون غم رسيده اى مى گريست و (در باره) دنيا مى فرمود: يَا دُنْيَا يَا دُنْيَا إِلَيْكِ عَنِّي أَ بِي تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَيَّ تَشَوَّقْتِ- لَا حَانَ حِينُكِ هَيْهَاتَ غُرِّي غَيْرِي لَا حَاجَةَ لِي فِيكِ- قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِيهَا- فَعَيْشُكِ قَصِيرٌ وَ خَطَرُكِ يَسِيرٌ وَ أَمَلُكِ حَقِيرٌ- آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ- وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِيمِ الْمَوْرِدِ

لغات

ضباء: تيره اى از اولاد قهر بن مالك بن نضر بن كنانه بود.

سدول، جمع سدل: چيزى كه بر كجاوه آويزند.

تململ: بر خود پيچيدن از شدّت درد و اندوه.

سليم: مارگزيده.

وله: غم زياد.

ترجمه

«اى دنيا اى دنيا از من دور شو. آيا خود را به من مى نمايانى و خواهان من هستى آن هنگام نزديك مبادا هيهات مرا به تو نيازى نيست شخص ديگرى را بفريب من تو را سه طلاقه كرده ام كه از آن راه بازگشتى نيست پس زندگانى تو كوتاه و ارزش تو اندك و آرزوى تو ناچيز است. آه از كمى توشه، و درازى راه و دورى سفر و سختى منزلگاه».

شرح

اين مرد [ضرار] از اصحاب امام (ع) بود. وقتى كه پس از شهادت آن حضرت بر معاويه وارد شد، معاويه به او گفت: على را براى من توصيف كن. او گفت: مرا از اين كار معاف بدار. معاويه گفت: به خدا سوگند كه بايد اين كار را بكنى، اين بود كه ضرار اين مطالب را گفت، معاويه به قدرى گريست كه ريشش از اشك چشم تر شد.

على (ع) دنيا را به صورت زنى مى ديد كه خود را آراسته و طورى خود را بر او عرضه مى كند تا به وصالش برسد در حالى كه براى وى [على (ع)] ناخوشايند بود. پس امام (ع) خطاب به او، چنين مى گفت: و اليك: از اسماء افعال است يعنى: دور شو، و عنّى متعلّق به چيزى است كه معناى فعل را دارد. و استفهام امام (ع) در عبارت: آيا خود را به من مى نمايانى، و خواهان من هستى استفهام انكارى و نيز نوعى بى ارزش ساختن دنيا و دور شمردن موافقت خود با خواسته آن است.

و لا حان حينك

يعنى: آن وقت نزديك مباد يعنى هنگام فريب خوردن من از تو و اين كه تو مرا گول بزنى.

عبارت: هيهات يعنى آنچه را تو از من مى خواهى بسيار دور است. آن گاه امام (ع) او را امر به فريفتن ديگرى كرده است، كنايه از اين كه دنيا چشم طمعش را از او ببرد، نه آن كه مقصود امام (ع) اين باشد، ديگران را بفريبد، اين سخن مانند آن است كه به فريبنده اش- وقتى كه از فريب او اطّلاع يافته است- بگويد: ديگرى را فريب بده، يعنى فريب تو در من اثر نمى كند. آن گاه مانند يك همسر ناراضى، در حالى كه از او بيزار است، دنيا را مخاطب مى سازد، و به او اطّلاع مى دهد كه از او بى نياز است. سپس طلاق سه باره او را عنوان مى كند تا جدايى او را مورد تأكيد قرار دهد با اين عبارت: لا رجعة فيها (راه برگشتى نيست) و اين جمله كنايه از نهايت نارضايتى است- و طلاق دنيا را به خاطر توجه امام (ع) به زيانبخش بودن آن كه همان زيبايى و جلوه آن باشد، مورد تأكيد قرار داده است. و بعد به عيبهايى اشاره فرموده است كه به خاطر آن معايب از او ناراضى بوده و طلاقش داده است. و آنها عبارتند از كوتاهى زندگانى، يعنى مدّت زندگى در دنيا، و كمى ارزش، يعنى كمى ارزش و جايگاه آن در نظر امام (ع) و بعد، ناچيزى آرزويى كه از دنيا مى رود. سپس از چند چيز ناليده است: 1- از كمى توشه در سفر الى اللّه، و قبلا روشن شد كه توشه همان تقوا و اعمال شايسته است، و روش عارفان در ناچيز شمردن اعمال خود چنين است.

2- درازى راه و طريق الى اللّه، و چيزى در نزد عقل درازتر از نامتناهى نيست.

3- دورى سفر، به دليل دورى نتيجه و سرانجام كار و نامتناهى بودن آن.

4- سختى منزلگاه، و نخستين منزلگاهها مرگ است، و بعد از آن عالم برزخ سپس قيامت كبرا. و خدا يار و ياور است.

علاوه بر چهار مورد فوق، عبارت: و خشونة المضجع، يعنى ناهموارى قبر، نيز روايت شده است.

( ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5 ص 468 - 471)

شرح مرحوم مغنیه

75- يا دنيا يا دنيا إليك عنّي، أبي تعرّضت، أم إليّ تشوّقت. لا حان حينك هيهات غرّي غيري. لا حاجة لي فيك. قد طلّقتك ثلاثا لا رجعة فيها. فعيشك قصير، و خطرك يسير، و أملك حقير. آه من قلّة الزّاد، و طول الطّريق، و بعد السّفر، و عظيم المورد.

المعنى

قال الشريف الرضي و الذين شرحوا النهج من بعده: ان ضرار بن ضمرة كان من أصحاب الإمام أمير المؤمنين و خاصته، و بعده دخل على معاوية فقال له: يا ضرار صف لي عليا، قال: أعفني. قال معاوية: لا اعفيك. قال ضرار: ما اصف منه، كان و اللّه شديد القوى بعيد المدى، يتفجر العلم من جوانبه، و الحكمة من أرجائه، حسن المعاشرة، سهل المباشرة، خشن المأكل، قصير الملبس، غزير العبرة، طويل الفكرة، يقلب كفه و يخاطب نفسه، و كان فينا كأحدنا يجيبنا إذا سألناه، و يبتدئنا إذا سكتنا، و نحن مع تقريبه لنا أشد ما يكون صاحب لصاحب هيبة، لا نبتدئه الكلام لعظمته، يحب المساكين، و يقرب أهل الدين، و أشهد لقد رأيته في بعض مواقفه، و قد أرخى الليل سدوله و هو قائم في محرابه قابض على لحيته يتململ تململ السليم، و يبكي بكاء الحزين، و يقول: (يا دنيا يا دنيا اليك عني إلخ).. هذا هو نهج علي.. وضعه هو لنفسه، و عاشه بعمله، و استهان بالموت من أجله.. أبدا لا دنيا تذوق منه و يذوق منها.

انها محرمة عليه تحريما أبديا لا حل لها و لا محلل.. و معنى لا دنيا لا شهوة و هوى، و لا متعة و لذة، و لا فردية و أنانية، و لا سعادة لحظة واحدة، بل عناء قائم، و بلاء دائم.. و هكذا كانت حياة عليّ لا لشي ء إلا لأنه طلق الدنيا ثلاثا، و لكنه تقبل هذه الحياة عن رضا و طيب نفس.. و اذا طلق الدنيا ثلاثا لا رجعة فيها، و هجر حلاوتها و زينتها- فكيف يمكن الجمع و التوفيق بينه و بين أهلها و محبّيها و من الذي يجمع بين الضرة و شريكتها. و هنا يكمن السر في نقمة الناقمين على ابن أبي طالب، و ثورة الناكثين و الفاسقين و المارقين، و في عزلة المعتزلين عن بيعته و نصرته، و في قول من قال: علي لا يعرف السياسة.. و من قبلهم قال المشركون لمحمد (ص): وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ- 6 الحجر.

( فی ضلال نهج البلاغه، ج 4 ص 258 و 259)

شرح شیخ عباس قمی

شرح منهاج البراعة خویی

الثالثة و السبعون من حكمه عليه السّلام

(73) و من خبر ضرار بن ضمرة الضّبابي عند دخوله على معاوية و مسألته له عن أمير المؤمنين عليه السّلام قال: فأشهد لقد رأيته في بعض مواقفه و قد أرخى اللّيل سدوله و هو قائم في محرابه، قابض على لحيته، يتململ تململ السليم، و يبكى بكاء الحزين، و يقول: يا دنيا يا دنيا، إليك عنّي، أبي تعرّضت أم إليّ تشوّفت لا حان حينك، هيهات غرّي غيري، لا حاجة لي فيك، قد طلّقتك ثلاثا لا رجعة فيها، فعيشك قصير، و خطرك يسير، و أملك حقير. آه من قلّة الزّاد، و طول الطّريق، و بعد السّفر، و عظيم المورد.

اللغة

(السدل) ج: أسدال و سدول و أسدل: السّتر، يقال: أرخى الليل سدوله أى أرسل أستار ظلمته (سلمته) الحيّة: لدغته فهو سليم ج: سلمى- المنجد.

و (التململ) عدم الاستقرار من المرض كأنه على ملة، و هي الرّماد الحارّ

(لا حان حينك) أي لا حضر وقتك، (تشوّفت) الجارية أي تزيّنت- صحاح.

الاعراب

و قد أرخى اللّيل سدوله، جملة حاليّة عن فاعل رأيته، و هو قائم يصلّي- إلخ حاليّة اخرى عن المفعول الأوّل له و هو الضمير الثاني، قائم في محرابه، خبر هو، قابض، خبر ثان له، يتململ- إلخ، حال عنه، يا دنيا، من باب المنادى المعرفة لا حان حينك، دعاء عليها أي لا حضر وقتك كما تقول: لا كنت.

المعنى

(ضرار بن ضمرة) قال في التنقيح: من خلّص أصحاب أمير المؤمنين عليه السّلام حسن الحال، فصيح المقال، انتهى.

و ننقل هذه الرّواية عن شرح المعتزلي بسند ثان فهو أوفى و أكمل قال: و ذكر أبو عمر بن عبد البرّ في كتاب الاستيعاب، هذا الخبر، فقال: حدّثنا عبد اللَّه بن محمّد بن يوسف، قال: حدّثنا يحيي بن مالك بن عائد، قال: حدّثنا أبو الحسن محمّد بن محمّد بن مقلة البغدادي بمصر. و حدّثنا أبو بكر محمّد بن الحسن بن دريد، قال: حدّثنا العكلي، عن الحرمازى، عن رجل من همدان، قال: قال معاوية لضرار الضبائي: يا ضرار صف لي عليّا، قال: اعفني يا أمير المؤمنين، قال: لتصفّنه، قال: أمّا إذا لا بدّ من وصفه، فكان و اللَّه بعيد المدى، شديد القوى، يقول فصلا، و يحكم عدلا، يتفجّر العلم من جوانبه، و تنطق الحكمة من نواحيه يستوحش من الدّنيا و زهرتها، و يأنس بالليل و وحشتها، و كان غزيرة العبرة، طويل الفكرة، يعجبه من اللّباس ما قصر، و من الطعام ما خشن، كان فينا كأحدنا يجيبنا إذا سألناه، و ينبئنا إذا استفتيناه، و نحن و اللَّه مع تقريبه إيّانا و قربه منّا، لا نكاد نكلّمه هيبة له، يعظم أهل الدين، و يقرب المساكين، لا يطمع القويّ في باطله، و لا ييأس الضعيف من عدله، و أشهد لقد رأيته في بعض مواقفه و قد أرخى الليل سدوله، و غارت نجومه، قابضا على لحيته، يتململ تململ السّليم، و يبكي بكاء الحزين، و يقول: يا دنيا غرّي غيرى، أبى تعرّضت أم إلىّ تشوّقت هيهات هيهات، قد باينتك ثلاثا لا رجعة لى فيها، فعمرك قصير، و خطرك حقير آه من قلّة الزاد، و بعد السّفر، و وحشة الطريق، فبكى معاوية و قال: رحم اللَّه أبا حسن، كان و اللَّه كذلك، فكيف حزنك عليه يا ضرار قال: حزن من ذبح ولدها في حجرها.

أقول: من أخبث مكائد معاوية بعد تسلّطه على الكوفة و سيطرته على أصحاب أمير المؤمنين أن يجلبهم إلى الشّام بشتّى الوسائل من دعوة وديّة أو تهريب من ظلم عمّاله أو تهديد أو غير ذلك من الوسائل ثمّ يحضرهم في حفلته الغاصّة بالرّجال و يسألهم عن وصف عليّ عليه السّلام حتّى يذكروا له عيبا بحضرة الناس و يتّهموه فيستفيد من كلامهم لتأييد سياسته.

و ممّن وقع في حبالته ضرار بن ضمرة و كان من خواصّ عليّ و من أهل الزهد و العبادة فأمره بتوصيف عليّ عليه السّلام، و قد وصفه ضرار بهذا الوصف البالغ في الخطورة من نواح شتّى، معرضا بذلك على معاوية و ناصحا و واعظا له، و نشير إلى بعض ما ذكره رضوان اللَّه عليه: افتتح ضرار رضوان اللَّه عليه توصيفه لعليّ عليه السّلام بأنّه (كان بعيد المدى) أي عالي الهمّة ناظر إلى المعالي القدسيّة، و تارك للأهواء الخسيسة المادّية مع شدّة قواه المعنوية، و نواياه الملكوتية، و كأنه إشارة إلى قوله تعالى في سورة النجم «علّمه شديد القوى» و هو وصف جبرئيل حامل الوحي إلى النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله (يقول: فصلا) أي ينطق بما هو الحقّ الصّريح، مأخوذا من الوحي الصحيح و كأنه إشارة إلى قوله تعالى في سورة الطّارق «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ» و كان يحكم بالعدل لا يخالطه جور و باطل، منبع ذخّار للعلم قولا و عملا و بحر ضخم للحكمة من كلّ ناحية، زاهد في الدّنيا متنفّر عنها، يطلب الخلوة و الانعزال عن أهل الدّنيا فيأوي إلى اللّيل و وحشته، هذه صفاته المعنوية العقليّة و الوجدانيّة.

ثمّ شرع في وصفه الظاهر فقال: يبكي و يسيل الدّموع الغزيرة من خوف اللَّه

و من ترحّمه على الضعفاء و الفقراء، و يتفكر طويلا في اصلاح الامور.

ثمّ وصفه عليه السّلام في زيّه و لباسه و مأكله فقال: يعيش عيش الفقراء و المساكين حتّى يعجبه اللباس القصير و الطعام الخشن لم يلاحظ لنفسه امتيازا و لا مثارة و امارة للرياسة، بل كان فينا كأحدنا يجيب مسائلنا و يفتينا، و ليكن له هيبة معنوية في قلوبنا، ثمّ يبين معاملته مع عموم الناس و رعايته للعدل الاجتماعي في هذه الفصول: 1- يعظم أهل الدّين فلا حرمة عنده إلّا للدّين و أهله.

2- يقرّب المساكين و لا يلتفت إلى زبرجة الأغنياء و المثرين.

3- لا نفوذ فيه لأهل القوّة و الثروة فيستميلونه لأغراضهم، بل لا طمع لهم في ذلك.

4- لا يقطع رجاء الضعيف من عدله و أخذه له بحقّه و إن كان خصمه قويّا ذا مال و جاه و ثروة.

ثمّ شرع بعد ذلك في بيان خوفه عن اللَّه و زهده في الدّنيا و صوّره لمعاوية بما لا مزيد عليه

حتّى أثّر في هذه الصّخرة الصمّاء و القلب القاسى الأعمى فبكى.

و أظنّ أنّ بكاء معاوية لم يكن عن خوف من اللَّه و إذعان للحقّ، بل كان كما يبكى الصبىّ من ألم الابرة إذا نفذت في جسمه حيث إنّ كلّ جملة ألقاها إليه هذا البطل المجاهد في فضيلة عليّ عليه السّلام تكون أوقع من السّهم على قلبه و كبده فهو مع كمال تجلّده و تحلّمه الذي كان الركن الوثيق لسياسته العوجاء، لم يقدر على المقاومة تجاه هذه الضربات البطولية النافذة على قلبه القاسي، فلم يحر جوابا و لم يجترى على إسكات القائل لما اخذ منه العهد ضمنا بقوله أو تعفيني، فتحلّم ألم هذه الرّميات المتتابعات حتّى نفد صبره و شرع يبكي من الألم و الغمّ الّذي دخله من مشاهدة هذا البطل الّذي يجاهده بسيف لسانه في عقر داره، و هو يرى نفسه متّكأ على سرير الملك و السّطوة، ثمّ أخبره هذا البطل في آخر كلامه عن مقدار حبّه لعليّ عليه السّلام و بغضه له حيث أجابه بأنّ حزني على عليّ عليه السّلام كحزن أمّ ذبح ولدها في حجرها، هذا تصريح بحبّه لعليّ عليه السّلام بما لا مزيد عليه و تلويح لبغضه له، و هل قتل عليّ عليه السّلام إلّا بمخالفة معاوية معه و بكيده و مكره

الترجمة

متن كامل خبر بروايت مندرجه در شرح معتزلى ترجمه مى شود: معاويه بضرار ضبابى گفت: أى ضرار علي را براى من وصف كن، در پاسخ گفت: يا أمير المؤمنين مرا معاف دار، گفت: البته بايد او را وصف كنى، در پاسخ گفت: چون ناچارم مى گويم: بخدا، والا همت بود، شديد القوى بود، صرحى و قاطع سخن مى گفت، بدادگرى حكومت ميكرد، دانش از همه سويش فرو مى ريخت و در پيرامونش حكمت گويا بود، از دنيا و شكوفانيش گريزان بود، بشب پر هراس انس داشت، اشكش فراوان، انديشه اش طولانى بود، جامه كوتاه درويشانه را خوش مى داشت و خوراك ناهموار را، در ميان جمع ما چون يكى از ما بود هر پرسشى داشتيم جواب مى داد، و چون از او فتوى مى خواستيم ما را آگاه ميكرد بخدا با اين كه ما را بخود بسيار نزديك ميكرد و با او همنشين بوديم، بسا كه از هيبت الهية او جرئت سخن با او را نداشتيم، اهل دين را بزرگ مى داشت، و مساكين را بخود نزديك ميكرد، هيچ نيرومندى طمع نداشت كه ناحقى بسود خود از او بخواهد، و هيچ بينوائى از دادگرى او نوميد نبود.

من خود گواهم كه در يكي از مواقفش وى را ديدم در حالى كه شب از نيمه گذشته، و پرده هاى تاريكى خود را بر جهان گسترده بود، و أخترانش در چاه مغرب فرو شده بودند، دست بر ريش داشت و چون مار گزيده بر خود پيچ و تاب مى خورد و بمانند مصيبت زده اى مى گريست و مى گفت: أى دنيا ديگرى را فريب بده، خود را بمن عرضه مى دارى براى من زيور نمائى و كرشمه ميكنى هيهات هيهات، من تو را سه طلاقه كردم كه رجوع ندارد، عمرت كوتاه است، و قدرت اندك، آه و افسوس از توشه كم، و دورى سفر. و راه پر خطر.

معاويه گريست و گفت: خدا ابو الحسن را رحمت كناد، بخدا همچنين بود

أى ضرار اندوه تو بر وى چونست گفت: چون اندوه مادرى كه فرزندش را در دامنش سر بريده باشند.

  • على را يكى يار همگام بود ضرار بن ضمره ورا نام بود
  • بچرخيد چرخ و كشاندش بزوربدرگاه بن حرب نيرنگ پور
  • از او خواست وصف على را بجد بپاسخ برآمد، يل و مستعد
  • بگفتا گواهم كه خود ديدمشبيك ايستگاهى و سنجيدمش
  • شب افكنده صد پرده نيلگون سراسر جهان در سكوت و سكون
  • على بر سر پا بمحراب خويشنظر سوى حق است پاكش بريش
  • چنان در تلاطم كه مارش زده سرشكش رخ غمگسارش زده
  • بدنيا همي گفت از من بدورمكن عرضه خود را بمن اي شرور
  • كرشمه بمن مى فروشي برو نيايد چنين روزت اندر گرو
  • بدورى ز من ديگري را فريبنخواهم ز تو حاجت و نى نصيب
  • طلاق تو دادم سه بار و ديگر ندارم رجوعى برايت بسر
  • كه عيش تو كوتاه و قدرت زبونتو را آرزو كوچك و سرنگون
  • صد افسوس زين توشه كم مرا و زين راه پر طول و پر خم مرا
  • سفر بس دراز است و پر ترس و بيمورودم بدرگاه حق بس عظيم

( منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه(الخوئی) ج 21 ص111-116)

شرح لاهیجی

(97) و من خبر ضرار بن ضمرة الضّئبابىّ عند دخوله على معاوية و مسئلته

(98) له عن امير المؤمنين (- ع- ) قال فاشهد لقد رايته فى بعض مواقفه و قد ارخى اللّيل سدوله و هو قائم فى محرابه قابض على لحيته يتململ تململ السّليم و يبكى بكاء الحزين و يقول يا دنيا يا دنيا اليك عنّى ابى تعرّضت ام الىّ تشوّقت لا حان حينك هيهات غرّى غيرى لا حاجة لى فيك قد طلّقتك ثلاثا لا رجعة فيها فعيشك قصير و خطرك يسير و املك حقير اه من قلّة الزّاد و طول الطّريق و بعد السّفر و عظيم المورد يعنى و از جمله حديث ضرار پسر ضمره ضبابى است كه در نزد داخل شدن او بر حضور معاويه بعد از رحلت حضرت و سؤال كرد معويه از او از احوال امير المؤمنين (- ع- ) گفت كه شهادت مى دهم كه هر اينه بتحقيق ديدم امير المؤمنين (- ع- ) را در بعضى از اوقات حجّ گذاردن او و حال آن كه بزير انداخته بود شب پردهاى تاريكى خود را و بود آن حضرت ايستاده در جاى نماز خود بدست گرفته بود محاسن شريفش را مى پيچيد بر خود مانند بر خود پيچيدن مار گزيده و مى گريست گريه با حزن و اندوه و مى گفت اى دنيا اى دنيا برگرد بسوى اهل تو از جانب من ايا متعرّض من شده يا بسوى من مشتاق گشته نزديك مباد هنگام رسيدن تو چه بسيار دور است مراد تو از من فريب بده غير مرا نيست احتياجى مرا در تو بتحقيق كه طلاق گفتم تو را و قطع علاقه از تو كردم در سه دفعه يعنى دفعه در عقل و دفعه در خيال و دفعه در حسن نيست رجوعى از براى من در ان و تو حرام مؤبّد شدى بر من پس زندگانى تو كوتاه است و بزرگى تو اندكست و آرزوى تو پستست اه از اندك بودن توشه و درازى راه و دورى سفر و بزرگى منزل

( شرح نهج البلاغه (لاهیجی) ص 297 و 298)

شرح ابن ابی الحدید

75: وَ مِنْ خَبَرِ ضِرَارِ بْنِ ضَمْرَةَ الضَّابِيِّ- عِنْدَ دُخُولِهِ عَلَى مُعَاوِيَةَ- وَ مَسْأَلَتِهِ لَهُ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع- قَالَ فَأَشْهَدُ لَقَدْ رَأَيْتُهُ فِي بَعْضِ مَوَاقِفِهِ- وَ قَدْ أَرْخَى اللَّيْلُ سُدُولَهُ وَ هُوَ قَائِمٌ فِي مِحْرَابِهِ- قَابِضٌ عَلَى لِحْيَتِهِ يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ- وَ يَبْكِي بُكَاءَ الْحَزِينِ وَ هُوَ يَقُولُ- يَا دُنْيَا يَا دُنْيَا إِلَيْكِ عَنِّي أَ بِي تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَيَّ تَشَوَّفْتِ- لَا حَانَ حِينُكِ هَيْهَاتَ غُرِّي غَيْرِي لَا حَاجَةَ لِي فِيكِ- قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِيهَا- فَعَيْشُكِ قَصِيرٌ وَ خَطَرُكِ يَسِيرٌ وَ أَمَلُكِ حَقِيرٌ- آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ- وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِيمِ الْمَوْرِدِ السدول جمع سديل و هو ما أسدل على الهودج- و يجوز في جمعه أيضا أسدال و سدائل و هو هاهنا استعارة- و التململ و التملل أيضا عدم الاستقرار من المرض- كأنه على ملة و هي الرماد الحار- . و السليم الملسوع- . و يروى تشوقت بالقاف- . و قوله لا حان حينك دعاء عليها- أي لا حضر وقتك كما تقول لا كنت-

فأما ضرار بن ضمرة فإن الرياشي روى خبره- و نقلته أنا من كتاب عبد الله بن إسماعيل- بن أحمد الحلبي في التذييل على نهج البلاغة- قال دخل ضرار على معاوية- و كان ضرار من صحابة علي ع- فقال له معاوية يا ضرار صف لي عليا- قال أ و تعفيني قال لا أعفيك- قال ما أصف منه- كان و الله شديد القوى بعيد المدى- يتفجر العلم من أنحائه و الحكمة من أرجائه- حسن المعاشرة سهل المباشرة- خشن المأكل قصير الملبس- غزير العبرة طويل الفكرة- يقلب كفه و يخاطب نفسه- و كان فينا كأحدنا- يجيبنا إذا سألنا و يبتدئنا إذا سكتنا- و نحن مع تقريبه لنا أشد ما يكون صاحب لصاحب هيبة- لا نبتدئه الكلام لعظمته- يحب المساكين و يقرب أهل الدين- و أشهد لقد رأيته في بعض مواقفه- ... و تمام الكلام مذكور في الكتاب- . و

ذكر أبو عمر بن عبد البر في كتاب الإستيعاب هذا الخبر فقال حدثنا عبد الله بن محمد بن يوسف قال حدثنا يحيى بن مالك بن عائد قال حدثنا أبو الحسن محمد بن محمد بن مقلة البغدادي بمصر و حدثنا أبو بكر محمد بن الحسن بن دريد قال حدثنا العكلي عن الحرمازي عن رجل من همدان قال قال معاوية لضرار الضبابي يا ضرار صف لي عليا- قال اعفني يا أمير المؤمنين قال لتصفنه- قال أما إذ لا بد من وصفه- فكان و الله بعيد المدى شديد القوى- يقول فصلا و يحكم عدلا- يتفجر العلم من جوانبه و تنطق الحكمة من نواحيه- يستوحش من الدنيا و زهرتها- و يأنس بالليل و وحشته- و كان غزير العبرة طويل الفكرة- يعجبه من اللباس ما قصر و من الطعام ما خشن- كان فينا كأحدنا- يجيبنا إذا سألناه و ينبئنا إذا استفتيناه- و نحن و الله مع تقريبه إيانا و قربه منا- لا نكاد نكلمه هيبة له- يعظم أهل الدين و يقرب المساكين- لا يطمع القوي في باطله و لا ييئس الضعيف من عدله- و أشهد لقد رأيته في بعض مواقفه- و قد أرخى الليل سدوله و غارت نجومه- قابضا على لحيته يتململ تململ السليم- و يبكي بكاء الحزين و يقول يا دنيا غري غيري- أ بي تعرضت أم إلي تشوقت- هيهات هيهات قد باينتك ثلاثا لا رجعة لي فيها- فعمرك قصير و خطرك حقير- آه من قلة الزاد و بعد السفر و وحشة الطريق- فبكى معاوية و قال رحم الله أبا حسن كان و الله كذلك- فكيف حزنك عليه يا ضرار- قال حزن من ذبح ولدها في حجرها

( شرح نهج البلاغة(ابن أبي الحديد)، ج 18 ، صفحه ى 224-226)

شرح نهج البلاغه منظوم

[76] و من خبر ضرار ابن ضمرة الضّبابىّ عند دخوله على معاوية و مسألته له عن أمير المؤمنين عليه السّلام قال: فأشهد لقد رأيته فى بعض مواقفه و قد أرخى اللّيل سدو له و هو قائم فى محرابه، قابض على لحيته يتململ تململ السّليم، و يبكى بكاء الحزين، و يقول: يا دنيا يا دنيا، إليك عنّى، أبى تعرّضت أم إلىّ تشوّقت لا حان حينك، هيهات غرّى غيرى، لا حاجة لى فيك، قد طلّقتك ثلاثا لا رجعة فيها، فعيشك قصير، و خطرك يسير، و أملك حقير، اه من قلّة الزّاد، و طول الطّريق، و بعد السّفر، و عظيم المورد.

ترجمه

از جمله خبرى است كه ضرار ابن ضمره ضبابى است بهنگام داخل شدنش بر معاويه و پرسش معاويه از وى حال امير المؤمنين عليه السّلام را ضرار گفت اى معاويه حاضر بودم و على را در برخى مواقفش ديدار كردم بهنگامى كه شب پرده سياه خويش را فرو آويخته و على در محراب عبادتش ايستاده، محاسن مبارك را بدست گرفته همچون دردمندى كه بر سر خاكستر سوزان باشد قرار و آرام نداشت، همچون مار گزيده بر خود مى پيچيد. و ما و گداز تمام مى گريست و مى فرمود: اى دنيا (اى غدّار) از على دور شو، و بسوى اهلت باز گرد.

آيا تو متعرّض من مى شوى، آيا تو مشتاق و آرزومند منى، آن مباد كه هنگام نزديكى تو بمن برسد، (و خدا آن روز را نياورد) چه اندازه دور است خواهش تو از من، تو برو غير مرا بفريب كه مرا در تو نيازى نيست، من تو را سه طلاق گفته ام، و رجوعى در آن نخواهد بود (تو جا و سرائى هستى) زندگانى در تو كوتاه، و بزرگيت كوچك، و آرزويت ناچيز و پست است، آه آه از كمى زاد و توشه، و درازى راه و بزرگى خطر (همين كه ضرار اين كلمات شورانگيز را براى معاويه بيان كرد اشك معاويه بر چهره اش جارى شد و گفت آرى بخدا سوگند على چنين بود، اكنون اندوه تو در فراق او چگونه است گفت اندوه زنى كه پسر خودش را پيش چشمش سر بريده باشند.

محدّث قمّى قسمت فوق را در سفينة البحار از قول عدىّ ابن حاتم نيز روايت كرده است دوست دارم آن را بياورم: عدىّ ابن حاتم مردى بود، همچون پدرش سخى و بزرگوار و حاضر جواب و از اصحاب حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام، روزى بر معاوية وارد شد، معاويه از روى طنز و سرزنش پرسيد يا عدى اين الطّرقات يعنى پسران جوان تو طريف و طارف و طرفه چه شدند گفت معاويه فرزندانم در صفين در ركاب حضرت أمير المؤمنين در جنگ با تو شهيد شدند، معاويه گفت: على با تو بانصاف رفتار نكرد كه پسران تو را بدم شمشير برّان فرستاد، و پسران خودش را زنده نگه داشت، عدى بگريست و گفت معاويه بخدا سوگند من با على بانصاف رفتار نكردم كه على كشته در زير زمين و من هنوز زنده و روى زمينم

دور از حريم كوى تو شرمنده مانده ام شرمنده مانده ام كه چرا زنده مانده ام

آن گاه معاويه از عدى خواهش كرد اوصاف على را برايش بيان سازد، عدى گفت مرا معاف بدار گفت ندارم، گفت: معاويه بخدا سوگند على مردى بود بلند نظر و بزرگوار، قوايش محكم بود، سخن بعدل ميراند، و حكم بحق مى نمود، علم و حكمت همچون سيل از اطرافش روان بود، از دنيا و بهجت آن گريزان، و به شبهاى تار و پر وحشتش فانوس بود، بخدا سوگند اشك على جارى، و فكرش طولانى بود، وقتى تنها مى شد از خودش حساب مى كشيد، كف اندوه را بهم ميسود، برگذشته تأسّف مى خورد، از لباس آن را كه كوتاه تر و از خوراك آن را كه زبرتر بود دوست مى داشت، در ميان ما يكى از ما بود، بهنگام پرسش پاسخمان مى داد، و بما نزديك مى شد، وقتى بسويش مى رفتيم با وصف اين كه ما و او هر دو بهم نزديك بوديم، مع ذلك از فرط هيبت و عظمت آن حضرت قدرت بر تكلّم نداشتيم، و جرئت دريده بسوى وى نگاه كردن نمى كرديم، اگر گاهى تبسّمى مى گرد تو گوئى از سلك گوهر تبسّم ميكند، متديّنين نزدش عزيز، و دوستدار مساكين بود، نه قوى از ستمش بيمناك، و نه ضعيف از عدلش مأيوس بود، آن گاه سخنانى را كه ضرار نقل كرد عدى نيز نقل كرد، و معاويه گفت خدا رحمت كند ابو الحسن را كه چنين بود، اندوه تو در فراق وى چگونه و بياد وى چونى، گفت صبر من در مصيبت على صبر كسى است كه فرزندش را پيش چشمش سر بريده باشند، كه او نه اندوهش ساكن، و نه اشكش خشك مى گردد، امّا ياد بود على مگر روزگار بمن مهلت مى دهد، كه دقيقه از فكر و ياد على بيرون باشم، و او را فراموش كنم).

نظم

  • حديثى همچو درّ شاهوار استكه آن مزوىّ از شخص ضرار است
  • بشاه دين ضرار از دوستان بودگراميتر على نزدش چو جان بود
  • ز صفّين چون كه سالى چند بگذشتشهيد از گين امير المؤمنين گشت
  • ضرار از شهر كوفه شد سوى شاممگر مى خواست كارى دادن انجام
  • بديدار معاويّه شتابيدمعاويّه ز حال شاه پرسيد
  • بگفت اوصاف او قدرى بيان كنمرا خورسند و از خود شادمان كن
  • بگفتا خواهم از من در گذارىمعافم از چنين درخواست دارى
  • معاويّه بمطلب كرد اصراربگفتش بايدت گفتن بناچار
  • گلاب و مشگ را با هم در آميختبوصف شه چنين از لب گهر بيخت
  • بگفتا من شدم يك شب مصادفكه بود آن شاه در برخى مواقف
  • نهنگ آسا تمامى خيل انجمباقيانوس اطلس آمده كم
  • ز هم شب پرده مشگين گشادهعلى محزون بمحراب ايستاده
  • ز خوف حق پريده از رخش رنگمحاسن را فرو بگرفته در چنگ
  • چنان تاب و توان از كف بدر داشتتو گفتى پاى بر سوزان شرر داشت
  • چنان بر خويش مى پيچيد از دردبطورى مى كشيدى ناله سرد
  • ز ساز و سوز و افغانهاى زارشتو گفتى كه گزيده كرزه مارش
  • برخسارش چو باران بهارىز ابر ديده بودش اشك جارى
  • ز الماس مژه ياقوت مى سفتمخاطب كرده دنيا را و مى گفت
  • كه اى عفريته منفور و مكّارز من شود ور از من دست بردار
  • تو را در بند ديگر كس دچار استكنارى رو تو را با من چكار است
  • بعشق من اگر دل گرم دارىدو ازرق چشم بس بى شرم دارى
  • كجا ديدى كه مهر و ماه پر نورفتد در دام آن خفّاش شب كور
  • مقام ذرّه دور از آفتاب استملخ كى قرن و انباز عقاب است
  • اگر كوى تو بر بومان مطاف استمكان سيمرغ را ما فوق قاف است
  • خدا آن روز را هرگز نياردكه يكدم را على با تو سرآرد
  • دو دست من بدستان برتنابىبدور است اين زمن خواهش نيابى
  • ز كف بگذار اين افسونگرى رامرا بگذار و بر كش ديگرى را
  • نه در پيشم متاعت را رواجى استمرا كى با تو كار و احتياجى است
  • طمع را چشم كندم از وثاقتدر اوّل روز كردم سه طلاقت
  • رجوعى نيست هرگز اندرين كاربرو يك شوهرى جز من بدست آر
  • تو را كوتاه عيش و زندگانى استتوانائيت عين ناتوانى است
  • زر و زيبت همه پست است و ناچيزسرور و شاديت رنج و غم انگيز
  • دو چشم بيحيايت را حيا نيستجز از خون در دو دستانت حنا نيست
  • سحرگه هر كه با تو در عروسى استبصبح آن حجله گاهش آبنوسى است
  • فغان و آه و داد از توشه كمدر يغاره بود پر پيچ و پر خم
  • كمرها سخت و كوهش صعب و مشكلخطرناكش پل و مأوا و منزل
  • خدا ما را از اين مشكل رهاندبلطف خويش بر منزل رساند
  • چو اين الفاظ را راوى بيان كردعيان اين منطق آتش فشان كرد
  • درون پور سفيان پر شرر شدز اشك ديدگانش چهره تر شد
  • مقال خويش با سوگند آلودبگفت آرى على خود اين چنين بود
  • خدا رحمت نمايد بو الحسن راكه او فرسود در طاعت بدن را
  • در اندوهش بگو الحال چونىدرون در غم و يا از غم برونى
  • بگفت ار پيش چشمانم جوانمشدى كشته چسان بودم چنانم
  • ز مرگ او دلم درياى خون استكجا فكر من از يادش برون است

( شرح نهج البلاغه منظوم، ج 9 ص83-87)

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

No image

حکمت 139 نهج البلاغه : علمى، اخلاقى، اعتقادى

موضوع حکمت 139 نهج البلاغه درباره "علمى، اخلاقى، اعتقادى" است.
No image

حکمت 289 نهج البلاغه : ضرورت عبرت گرفتن

حکمت 289 نهج البلاغه به موضوع "ضرورت عبرت گرفتن" می پردازد.
No image

حکمت 445 نهج البلاغه : راه غرور زدایی

حکمت 445 نهج البلاغه به موضوع "راه غرور زدایی" می پردازد.
No image

حکمت 423 نهج البلاغه : اقسام روزی

حکمت 423 نهج البلاغه به موضوع "اقسام روزی" اشاره دارد.
No image

حکمت 127 نهج البلاغه : ضرورت ياد مرگ

حکمت 127 نهج البلاغه موضوع "ضرورت ياد مرگ" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS