دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

حکمت 139 نهج البلاغه : علمى، اخلاقى، اعتقادى

موضوع حکمت 139 نهج البلاغه درباره "علمى، اخلاقى، اعتقادى" است.
No image
حکمت 139 نهج البلاغه : علمى، اخلاقى، اعتقادى

متن اصلی حکمت 139 نهج البلاغه

موضوع حکمت 139 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح شیخ عباس قمی

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

متن اصلی حکمت 139 نهج البلاغه

139 وَ مِنْ كَلَامٍ لَهُ عليه السلام لِكُمَيْلِ بْنِ زِيَادٍ النَّخَعِيِّ قَالَ كُمَيْلُ بْنُ زِيَادٍ أَخَذَ بِيَدِي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِيطالب عليه السلام فَأَخْرَجَنِي إِلَى الْجَبَّانِ فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ ثُمَّ قَالَ يَا كُمَيْلُ بْنَ زِيَادٍ إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا فَاحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَكَ النَّاسُ ثَلَاثَةٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ النَّجَاةِ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَأوا إِلَى رُكْنٍ وَثِيقٍ يَا كُمَيْلُ الْعِلْمُ خَيْرٌ مِنَ الْمَالِ الْعِلْمُ يَحْرُسُكَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ وَ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ وَ الْعِلْمُ يَزْكُو عَلَى الْإِنْفَاقِ وَ صَنِيعُ الْمَالِ يَزُولُ بِزَوَالِهِ يَا كُمَيْلُ بْنَ زِيَادٍ مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِينٌ يُدَانُ بِهِ بِهِ يَكْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِي حَيَاتِهِ وَ جَمِيلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ وَ الْعِلْمُ حَاكِمٌ وَ الْمَالُ مَحْكُومٌ عَلَيْهِ يَا كُمَيْلُ بْنُ زِيَادٍ هَلَكَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَاءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً (وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ) لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً بَلَى أُصِيبُ لَقِناً غَيْرَ مَأْمُونٍ عَلَيْهِ مُسْتَعْمِلًا آلَةَ الدِّينِ لِلدُّنْيَا وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ بِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِيَائِهِ أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ لَا بَصِيرَةَ لَهُ فِي أَحْنَائِهِ يَنْقَدِحُ الشَّكُّ فِي قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ أَلَا لَا ذَا وَ لَا ذَاكَ أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِيَادِ لِلشَّهْوَةِ أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الِادِّخَارِ لَيْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّينِ فِي شَيْ ءٍ أَقْرَبُ شَيْ ءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السَّائِمَةُ كَذَلِكَ يَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِيهِ اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ وَ كَمْ ذَا وَ أَيْنَ أُولَئِكَ- وَ اللَّهِ- الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً يَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيِّنَاتِهِ حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ يَزْرَعُوهَا فِي قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ وَ بَاشَرُوا رَوْحَ الْيَقِينِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهِمْ انْصَرِفْ يَا كُمَيْلُ إِذَا شِئْتَ

موضوع حکمت 139 نهج البلاغه

(علمى، اخلاقى، اعتقادى)

1- اقسام مردم (مردم شناسى

2- ارزش هاى والاى دانش

3- ارزش دانشمندان

4- اقسام دانش پژوهان

5- ويژگى هاى رهبران الهى

ترجمه مرحوم فیض

139- از سخنان آن حضرت عليه السّلام است به كميل ابن زياد نخعىّ

قسمت اول حكمت

(كه از خواصّ و نيكان و ياران آن بزرگوار بوده) كميل ابن زياد گفته: امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام دست مرا گرفته بصحراء برد، چون به بيرون شهر رسيد آهى كشيد مانند آه كشيدن اندوه رسيده، پس از آن (در باره دانش و دانشمندان) فرمود:

1- اى كميل ابن زياد، اين دلها ظرفها (ى علوم و حقائق و اسرار) است، و بهترين آن دلها نگاه دارنده تر آنها است (سپرده شده را خوب نگاه دارى كرده بياد دارد) پس (هشيار باش و) از من نگاه دار و بياد داشته باش آنچه بتو مى گويم: 2- مردم سه دسته اند: عالم ربّانىّ (داناى خداشناسى كه به مبدأ و معاد آشنا بوده بآن عمل نمايد) و طالب علم و آموزنده اى كه (از جهل و نادانى) بر راه نجات و رهائى يافتن است، و مگسان كوچك و ناتوانند (نادان نفهم به انواع زشتيها آلوده) كه هر آواز كننده اى (بهر راهى) را پيروند، و با هر بادى مى روند (درست را از نادرست تمييز نداده و بمذهب و طريقه اى پايدار نيستند و بهر راه كه پيش مى آيد مى روند) از نور دانش روشنى نطلبيده اند (در تاريكى نادانى مانده اند) و به پايه استوارى (عقائد حقّه كه روى دو پايه عقل و علم است) پناه نبرده اند (آنها را فرا نگرفته و پيرو گمراه كنندگانند). 3- اى كميل، علم بهتر از مال است (زيرا) علم ترا (از گرفتاريهاى دنيا و آخرت) نگاه دارد، و تو مال را (از تباه شدن) نگاه مى دارى، مال را بخشيدن كم مى گرداند و علم بر اثر بخشيدن (ياد دادن بديگرى) افزونى مى يابد، و پرورده شده و بزرگى به دارائى با از بين رفتن آن از دست مى رود (و بزرگى بعلم از بين رفتنى نيست) 4- اى كميل ابن زياد، آشنائى با علم و تحصيل آن دين است كه بسبب آن (در روز رستاخيز) جزاء و پاداش داده ميشود، انسان در زندگى خود با علم طاعت و پيروى (از خدا و رسول و ائمّه دين) و پس از مرگ پسنديده گوييها (كه مردم در باره اش مى گويند) بدست مى آورد، و علم فرمانروا است و مال فرمانبر و مغلوب است (مال در معرض انتقال و زوال مى باشد و علم باقى و برقرار).

قسمت دوم حكمت

5- اى كميل ابن زياد، گرد آورندگان دارائيها تباه شده اند در حاليكه زنده هستند (اگر چه زنده اند ولى غرور و طغيان هلاكشان خواهد كرد) و دانشمندان پايدار مى باشند چندان كه روزگار بجا است، وجودشان (با بدرود گفتن از اين جهان) گمشده است و صورتهاشان (بر اثر ذكر جميل و پسنديده گوئى مردم از آنها) در دلها برقرار است، 6- آگاه باش اينجا علم فراوان هست- و بدست مبارك به سينه خود اشاره فرمود- اگر براى آن ياد گيرندگان مى يافتم (اگر بودند زيركانى كه توانائى فهم آنرا داشتند آشكار مى نمودم، در اينجا امام عليه السّلام از نبودن كسانيكه لياقت توانائى فهم معارف الهيّه را دارند تأسّف مى خورد) آرى مى يابم تيز فهم را كه از او (بر آن علوم) مطمئنّ نيستم (زيرا) دست افزار دين را براى دنيا بكار مى برد، و به نعمتهاى خدا (توفيق بدست آوردن علم و معرفت) بر بندگانش و به حجّتهايش (عقل و خرد) بر دوستانش برترى مى جويد (چون چنين كس آراسته نيست اگر علم حقيقى را بدست آرد وسيله جاه و رونق بازار دنيا و برترى بر بندگان خدا قرار دهد، و به پشتيبانى آن نعمتها و حجّتها ابواب زحمت و گرفتارى بروى مردم بگشايد) يا مى يابم فرمانبرى را براى ارباب دانش (مقلّد و پيرو در گفتار و كردار) كه او را در گوشه و كنار خود (تقليد و پيروى از داننده) بينائى نيست، به اوّلين شبهه اى كه رو دهد شكّ و گمان خلاف در دل او آتش مى افروزد (اين صفت كسانى است كه پيرو دين حقّ هستند ولى فهمشان كوتاه است پس با آنها جز مسائل ظاهرى از قبيل صورت نماز و روزه و بهشت و دوزخ نتوان گفت و در حقائق و معارف اعتماد بفهم آنان نيست) بدان كه نه اين (مقلّد بى بصيرت) اهل (امانت و علم حقيقى) مى باشد و نه آن (تيز فهم) يا مى يابم كسى را كه در لذّت و خوشى زياده روى كرده و به آسانى پيرو شهوت و خواهش نفس ميشود، يا كسى را كه شيفته گرد آوردن و انباشتن (دارائى و كالاى دنيا) است، اين دو هم از نگهدارندگان دين در كارى از كارها نيستند، نزديكترين مانند باين دو چهارپايان چرنده مى باشند، در چنين روزگار (كه حمله علم يافت نمى شود) علم به مرگ حمله و نگهدارش مى ميرد (از بين مى رود).

قسمت سوم حكمت

7- بار خدايا آرى (اللّهمّ بلى در اينجا به منزله كلمه استثناء است) زمين خالى و تهى نمى ماند از كسيكه به حجّت و دليل دين خدا را بر پا دارد (و آن كس) يا آشكار و مشهور است (مانند يازده امام عليهم السّلام) يا (بر اثر فساد و تباهكارى) ترسان و پنهان (مانند امام دوازدهم عجّل اللّه فرجه) تا حجّتها و دليلهاى روشن خدا (آثار نبوّت و احكام دين و علم و معرفت) از بين نرود (باقى و برقرار ماند، ابن ميثم «رحمه اللّه» مى فرمايد: اين فرمايش تصريح است باينكه وجود امام در هر زمانى بين مردم چندان كه تكليف باقى است واجب و لازم است) و ايشان چندند و كجايند (يا تا چه زمانى ترسان و پنهانند) بخدا سوگند از شمار بسيار اندك هستند، و از منزلت و بزرگى نزد خدا بسيار بزرگوارند، خداوند بايشان حجّتها و دليلهاى روشن خود را حفظ ميكند تا آنها را بمانندانشان سپرده و در دلهاشان كشت نمايند (تا دنيا از دين و علم و حكمت تهى نماند) 8- علم و دانش با بينائى حقيقى بايشان يك باره رو آورده، و با آسودگى و خوشى يقين و باور بكار بسته اند، و سختى و دشوارى اشخاص به ناز و نعمت پرورده را سهل و آسان يافته اند (براى خوشنودى خدا با همه سختيهاى دنيا ساخته و پارسائى پيش گرفته دلبستگى بدنيا ندارند) و بآنچه (بى كسى و رنج و تنگدستى و گرفتارى كه) نادانان دورى گزينند انس و خو گرفته اند، و با بدنهائى كه روحهاى آنها بجاى بسيار بلند (رحمت خدا) آويخته در دنيا زندگى ميكنند، آنانند در زمين خلفاء و نمايندگان خدا كه (مردم را) بسوى دين او مى خوانند، آه آه بسيار مشتاق و آرزومند ديدار آنان هستم (پس فرمود:) اى كميل اگر مى خواهى برگرد.

( . ترجمه مرحوم فیض، ج 6 ص 1155 - 1159)

ترجمه مرحوم شهیدی

و از سخنان آن حضرت است به كميل پسر زياد نخعى

147 [كميل پسر زياد گفت: امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) دست مرا گرفت و به بيابان برد، چون به صحرا رسيد آهى دراز كشيد و گفت:] اى كميل اين دلها آوند هاست، و بهترين آنها نگاهدارنده ترين آنهاست. پس آنچه تو را مى گويم از من به خاطر دار: مردم سه دسته اند: دانايى كه شناساى خداست، آموزنده اى كه در راه رستگارى كوشاست، و فرومايگانى رونده به چپ و راست كه درهم آميزند، و پى هر بانگى را گيرند و با هر باد به سويى خيزند.

نه از روشنى دانش فروغى يافتند و نه به سوى پناهگاهى استوار شتافتند. كميل دانش به از مال است كه دانش تو را پاسبان است و تو مال را نگهبان. مال با هزينه كردن كم آيد، و دانش با پراكنده شدن بيفزايد، و پرورده مال با رفتن مال- با تو- نپايد. اى كميل پسر زياد شناخت دانش، دين است كه بدان گردن بايد نهاد.

آدمى در زندگى به دانش طاعت- پروردگار- آموزد و براى پس از مرگ نام نيك اندوزد، و دانش فرمانگذارست و مال فرمانبردار. كميل گنجوران مالها مرده اند گر چه زنده اند، و دانشمندان چندان كه روزگار پايد، پاينده اند. تن هاشان ناپديدار است و نشانه هاشان در دلها آشكار. بدان كه در اينجا [و به سينه خود اشارت فرمود] دانشى است انباشته، اگر فراگيرانى براى آن مى يافتم. آرى يافتم آن را كه تيز دريافت بود، ليكن امين نمى نمود، با دين دنيا مى اندوخت و به نعمت خدا بر بندگانش برترى مى جست، و به حجّت علم بر دوستان خدا بزرگى مى فروخت. يا كسى كه پيروان خداوندان دانش است، اما در شناختن نكته هاى باريك آن او را نه بينش است. چون نخستين شبهت در دل وى راه يابد درماند- و راه زدودن آن را يافتن نتواند- . بدان- كه براى فرا گرفتن دانشى چنان- نه اين در خور است و نه آن. يا كسى كه سخت در پى لذت است و رام شهوت راندن يا شيفته فراهم آوردن است و مالى را بر مال نهادن. هيچ يك از اينان اندك پاسدارى دين را نتواند و بيشتر به چارپاى چرنده ماند. مرگ دانش اين است و مردن خداوندان آن چنين. بلى زمين تهى نماند از كسى كه حجّت بر پاى خداست، يا پديدار و شناخته است و يا ترسان و پنهان از ديده هاست. تا حجّت خدا باطل نشود و نشانه هايش از ميان نرود، و اينان چندند، و كجا جاى دارند به خدا سوگند اندك به شمارند، و نزد خدا بزرگ مقدار. خدا حجتها و نشانه هاى خود را به آنان نگاه مى دارد، تا به همانندهاى خويشش بسپارند و در دلهاى خويشش بكارند. دانش، نور حقيقت بينى را بر آنان تافته و آنان روح يقين را دريافته و آنچه را ناز پروردگان دشوار ديده اند آسان پذيرفته اند. و بدانچه نادانان از آن رميده اند خو گرفته. و همنشين دنيايند با تن ها، و جانهاشان آويزان است در ملأ اعلى. اينان خدا را در زمين او جانشينانند و مردم را به دين او مى خوانند. وه كه چه آرزومند ديدار آنانم كميل اگر خواهى بازگرد.

( . ترجمه مرحوم شهیدی، ص 387 و 388)

شرح ابن میثم

134- و قال عليه السّلام: لكميل بن زيد النخعي رحمه اللّه

قال كميل: أخذ بيدى أمير المؤمنين عليه السّلام فأخرجنى إلى الجبان فلما أصحر تنفس الصعداء، ثمّ قال: يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ- إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا- فَاحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَكَ- النَّاسُ ثَلَاثَةٌ- فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ- وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ- لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُكْنٍ وَثِيقٍ- يَا كُمَيْلُ الْعِلْمُ خَيْرٌ مِنَ الْمَالِ- الْعِلْمُ يَحْرُسُكَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ- وَ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ وَ الْعِلْمُ يَزْكُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ- وَ صَنِيعُ الْمَالِ يَزُولُ بِزَوَالِهِ- يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِينٌ يُدَانُ بِهِ- بِهِ يَكْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِي حَيَاتِهِ- وَ جَمِيلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ- وَ الْعِلْمُ حَاكِمٌ وَ الْمَالُ مَحْكُومٌ عَلَيْهِ- يَا كُمَيْلُ كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍهَلَكَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَاءٌ- وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ- هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً وَ أَشَارَ ع بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً- بَلَى أُصِيبُ أَصَبْتُ لَقِناً غَيْرَ مَأْمُونٍ عَلَيْهِ- مُسْتَعْمِلًا آلَةَ الدِّينِ لِلدُّنْيَا- وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ بِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِيَائِهِ- أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ لَا بَصِيرَةَ لَهُ فِي أَحْنَائِهِ- يَنْقَدِحُ الشَّكُّ فِي قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ- أَلَا لَا ذَا وَ لَا ذَاكَ- أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِيَادِ لِلشَّهْوَةِ- أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الِادِّخَارِ- لَيْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّينِ فِي شَيْ ءٍ- أَقْرَبُ شَيْ ءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السَّائِمَةُ- كَذَلِكَ يَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِيهِ- اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ- إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً- لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ- وَ كَمْ ذَا وَ أَيْنَ أُولَئِكَ أُولَئِكَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً- وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً- يَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيِّنَاتِهِ حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ- وَ يَزْرَعُوهَا فِي قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ- هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ- وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ- وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ- وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى- أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ- آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهِمْ- انْصَرِفْ يَا كُمَيْلُ إِذَا شِئْتَ

اللغة

أقول: الجبّان: الصحراء. و الصعداء: نوع من النفّس يصعده المتلهّف و الحزين. و الهمج: ذباب صغيرة كالبعوض. و الرعاع: الأحداث و العوامّ. و اللقن: سريع الفهم. و الأحناء: الجوانب. و المنهوم باللذّة: الشره فيها الحريص عليها. و المغرم بالجمع: شديد المحبّة له. و هجم: دخل بغتة.

و في الفصل نكت:

إحداهما: أنّه عليه السّلام أعدّه و نبّهه للفهم عنه

بقوله: إنّ هذه القلوب. إلى قوله: لك.

الثانية: قسّم الناس إلى ثلاثة أصناف.

و وجه القسمة أنّ الناس إمّا عالم أو ليس، و الثاني إمّا طالب للعلم أو ليس. ثمّ قيّد كلّا من الأقسام الثلاثة بصفة أو صفات: فالأوّل: العالم. و وصفه بالربّانيّ نسبة إلى الربّ تعالى على غير قياس: أى العالم علم ربوبيّته و هو العارف باللّه تعالى و زيدت الألف و النون للمبالغة في النسبة قال اللّه تعالى كُونُوا رَبَّانِيِّينَ و قيل: سمّوا بذلك لأنّهم يربّون المتعلّمين بصغار العلوم قبل كبارها. و قيل: لأنّهم يربّون العلم: أى يقومون بإصلاحه. الثاني: المتعلّم. و وصفه بكونه على سبيل النجاة. و لمّا كان العلم سببا للنجاة في الآخرة و كان المتعلّم في طريق تحصيله كان على سبيل النجاة ليصل إليها بالعلم الّذي هو غايته المطلوبة. الثالث: العوامّ. و وصفهم بأوصاف: أحدها: استعار لهم لفظ الهمج باعتبار حقارتهم. الثاني: وصفهم بالعامّيّة و الحداثة لكونهما مظنّتى الجهل. الثالث: كونهم أتباع كلّ ناعق ملاحظة لشبههم بالغنم في الغفلة و الغباوة. الرابع: كنّى بكونهم يميلون مع كلّ ريح عن ضعفهم عن التماسك في مذهب واحد و الثبات عليه.

الخامس: كونهم لم يستضيئوا بنور العلم و هو كونهم على ظلمة الجهل. السادس: و لم يلجئوا إلى ركن وثيق. و استعار الركن الوثيق للاعتقادات الحقّة البرهانيّة الّتي يعتمد عليها في دفع مكاره الآخرة.

الثالثة: في مدح العلم. و تفضّله على المال

من وجوه: أحدها: أنّ العلم يحرس صاحبه من مكاره الدنيا و الآخرة و المال يحرسه صاحبه، و الفرق بين ما يكون حارسا لصاحبه و بين ما يحتاج صاحبه إلى حراسته في الفضيلة و النفع ظاهر. الثاني: أنّ العلم يزكو و يزيد بإخراجه و إفادته لطالبيه لتذكّر العالم بتعليمه و مذاكرته لما غفل منه و استنباطه ما لم يكن عنده، و المال تنقصه النفقة و الإخراج منه. الثالث: أنّ صنيع المال و هو الإحسان به يزول بزوال المال، و الإحسان بالعلم باق لبقائه. و صنيع: فعيل بمعنى مفعول. الرابع: كون معرفة العلم- أى تحصيله- دينا يدان به. و قد علمت كونه الأصل في الدين. الخامس: كونه يكسب الإنسان طاعة الخلق له في حياته و جميل الاحدوثة بعد وفاته. و هما من فضائله الخارجيّة. السادس: كونه حاكما على المال و المال محكوما عليه: أى أنّ تصريفه في جمعه و إنفاقه إنّما يكون على وفق العلم بوجوه تحصيله و مصارفه. السابع: من أفضليّته على المال كون خزّان المال هالكين في الآخرة محكوم عليهم بذلك في الدنيا و إن صدق عليهم أنّهم أحياء كما قال تعالى وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ الآية، و أمّا العلماء فباقون أبدا، و إن فقدت أعيانهم من الدنيا فصورهم في القلوب مشاهدة موجودة.

الرابعة: أشار بعد تقرير كمال هذه الفضيلة إلى أنّ في صدره منها شيئا كثيرا.

و إنّما يمنعه عن إظهاره عدم وجدان من يحمله عنه و- ها- للتنبيه- و جواب- لو- محذوف تقديره لأظهرته.

الخامسة: استثبت من يجده و نبّه على عدم صلاحيّتهم لحمل ما عنده من العلم

و أشار إلى أربعة أصناف منهم، و وجه القسمة أنّ غير أهل العلم من الناس إمّا طالبون له أو غير طالبين، و الطالبون إمّا قادرون على القيام بالحجّة أو غير قادرين، و غير الطالبين له هم المشغولون بغيره عنه فاشتغالهم إمّا بالانهماك في لذّاتهم و سهولة الانقياد لشهواتهم، و إمّا بمحبّة جمع المال و ادّخاره: فالأوّل: هو الخبيث الموصوف برذيلة الجربزة، و أشار إليه بقوله: بلى اصيب لقنا. إلى قوله: على أوليائه. و أشار إلى وجوه عدم صلاحيّته لحمله: أحدها: كونه غير مأمون عليه: أى هو مظنّة أن يذيعه إلى غير أهله [أن يديغه- خ- ] و يضعه في غير مواضعه. و الضمير في قوله: عليه. للعلم. الثاني: كونه مستعملا لآلة الدين و هو العلم في الدنيا و استعماله فيها كالتكسّب به، و مستظهرا بنعم اللّه و هى العلم على عباده كالفخر عليهم و مغالبتهم و استعمال حجّة اللّه و ما علمه منها في مقابلة أوليائه و تلبيس الحقّ بالباطل. و أمّا الثاني ممّن لا يصلح لحمله فهو المقلّد، و أشار إليه بقوله: و منقادا. إلى قوله: شبهة. و منقادا عطل على لقنا، و أراد بالانقياد للحقّ الإيمان به و تسليمه على سبيل الجملة، و أشار إلى كونه غير صالح لحمله من وجهين: أحدهما: كونه لا بصيرة له في جوانب العلم و تفاصيله. الثاني: كونه ينقدح الشكّ في قلبه لأوّل عارض من شبهة. و ذلك لعدم العلم و ثباته في نفسه بالبرهان و الحجّة الواضحة. و قوله: لا ذا و لا ذاك. أى من حملة العلم. الثالث: هو المشار إليه بقوله: أو منهوما. إلى قوله: للشهوة. و الرابع: هو المشار إليه بقوله: أو مغرما بالجمع و الادّخار. و أتبعهما في معرض الذمّ لهما بوصفين: أحدهما: كونهما ليسا من رعاة الدين في شي ء: أى لا تعلّق لهما بالدين و أهله. الثاني: كونهما أقرب شبها بهما الأنعام السائمة باعتبار غفلتهما عن الدين و ثمرته في الآخرة. و قوله: كذلك: أى تقارب تلك الأحوال من عدم من يصلح لحمل العلم و وجدان من لا يصلح له موت العلم بموت حامليه لأنّ التشبيه يفيد مقاربة الأحوال، و عنى بحامله نفسه و من عساه يكون من أهله يومئذ. ثمّ استدرك بقوله: اللّهمّ بلى. عدم خلوّ الأرض من قائم للّه بحجّة إمّا ظاهرا أو مستترا مغمورا في الناس. و أراد بالظاهر من عساه يتمكّن من إظهار العلم و العمل به من أولياء اللّه و خلفاء أوليائه في موضع من الأرض، و بالخائف المغمور إلى من لم يتمكّن من ذلك.

قالت الشيعة: هذا تصريح منه عليه السّلام بوجوب الإمامة بين الناس في كلّ زمان ما دام التكليف باقيا و أنّ الإمام قائم بحجّة اللّه على خلقه و يجب بمقتضى حكمته. و هو إمّا أن يكون ظاهرا معروفا كالّذين سبقوا إلى الإحسان و وصلوا إلى المحلّ الأعلى من ولده الأحد عشر، و إمّا أن يكون خائفا مستورا لكثرة أعدائه و قلّة المخلص من أوليائه كالحجّة المنتظر لئلّا يكون للناس على اللّه حجّة بعد الرسل. و قوله: و كم ذا. استبطاء لمدّة غيبة صاحب الأمر و تبرّم من امتداد دولة أعدائه. و قوله: أين هم. استقلال لعدد أئمّة الدين. و لذلك نبّه بقوله: أولئك و اللّه الأقلّون عددا. و ذكر في معرض مدحهم أوصافا: أحدها: الأقلّون عددا الأعظمون قدرا عند اللّه. الثاني: أنّ بهم يحفظ حججه و بيّناته المشتمل عليها دينه حتّى يودعوها أمثالهم و يزرعوها في قلوب أشباههم بعدهم. الثالث: كونهم: يهجم بهم العلم على حقيقة البصيرة: أى فاجأهم و دخل على عقولهم دفعة لأنّ علومهم لدنيّة حدسيّة، و قيل: ذلك على المقلوب: أى هجمت بهم عقولهم على حقيقة العلم. الرابع: و باشروا روح اليقين: أى وجدوا لذّته. الخامس: و استلانوا ما استوعر منه المترفون من الامور الشاقّة كجشوبة المطعم و خشونة المضجع و الملبس و مصابرة الصيام و السهر. و ذلك في جنب ما وجدوه من لذّة اليقين و حلاوة العرفان هيّن ليّن عندهم. السادس: و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون، و هو الأحوال الّتي ألفوها ممّا ذكرنا فإنّ الجاهل لجهله بثمرتها ينفر منها و يستوحش من أهلها. السابع: و صحبوا الدنيا بأبدان أرواح معلّقة بالمحلّ الأعلى عاشقة لما شاهدته من جمال حضرة الربوبيّة و صحبة الملاء الأعلى من الملائكة. و لمّا ميزّهم بالأوصاف المذكورة أشار في معرض مدحهم أيضا إلى أنّ هؤلاء لما اشتملوا عليه من هذه الأوصاف هم خلفاء اللّه في أرضه و الدعاة إلى دينه. ثمّ تأوّه شوقا إلى رؤيتهم و- آه- كلمة توجّع أصلها- أوه- و الفصل من أفصح ما نقل عنه عليه السّلام.

( شرح ابن میثم، ج 5 ص 321 - 327)

ترجمه شرح ابن میثم

134- از سخنان امام (ع) به كميل بن زياد نخعى- خدايش او را بيامرزد- است.

كميل مى گويد امير مؤمنان (ع) دست مرا گرفت و به صحرا برد، هنگامى كه به خارج شهر رسيد، آهى كشيد، همانند آه كشيدن شخص غم رسيده، آن گاه فرمود.

يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ- إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا- فَاحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَكَ- النَّاسُ ثَلَاثَةٌ- فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ- وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ- لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُكْنٍ وَثِيقٍ يَا كُمَيْلُ الْعِلْمُ خَيْرٌ مِنَ الْمَالِ- الْعِلْمُ يَحْرُسُكَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ- وَ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ وَ الْعِلْمُ يَزْكُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ- وَ صَنِيعُ الْمَالِ يَزُولُ بِزَوَالِهِ يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِينٌ يُدَانُ بِهِ- بِهِ يَكْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِي حَيَاتِهِ- وَ جَمِيلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ- وَ الْعِلْمُ حَاكِمٌ وَ الْمَالُ مَحْكُومٌ عَلَيْهِ يَا كُمَيْلُ هَلَكَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَاءٌ- وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ- أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ- هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً- بَلَى أُصِيبُ أَصَبْتُ لَقِناً غَيْرَ مَأْمُونٍ عَلَيْهِ- مُسْتَعْمِلًا آلَةَ الدِّينِ لِلدُّنْيَا- وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ بِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِيَائِهِ- أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ لَا بَصِيرَةَ لَهُ فِي أَحْنَائِهِ- يَنْقَدِحُ الشَّكُّ فِي قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ- أَلَا لَا ذَا وَ لَا ذَاكَ- أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِيَادِ لِلشَّهْوَةِ- أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الِادِّخَارِ- لَيْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّينِ فِي شَيْ ءٍ- أَقْرَبُ شَيْ ءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السَّائِمَةُ- كَذَلِكَ يَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِيهِ- اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ- إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً- لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ- وَ كَمْ ذَا وَ أَيْنَ أُولَئِكَ أُولَئِكَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً- وَ الْأَعْظَمُونَ قَدْراً- بِهِمْ يَحْفَظُ اللَّهُ حُجَجَهُ وَ بَيِّنَاتِهِ حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ- وَ يَزْرَعُوهَا فِي قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ- هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ- وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ- وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ- وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى- أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ- آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهِمْ- انْصَرِفْ إِذَا شِئْتَ

لغات

جبّان: صحرا صعداء: نوعى از نفس كشيدن است كه شخص مصيبت ديده، و غم رسيده، نفس مى كشد همج: مگس كوچكى همچون پشه رعاع: نوجوانان و ساده لوحان، افراد تازه كار لقن: تيزهوش احناء: اطراف و جوانب منهوم باللذّة: آزمند در كارى و حريص به لذت مغرم بالجمع: كسى كه علاقه زيادى به جمع آوردن ثروت دارد هجم: ناگهانى وارد شد

ترجمه

«يا كميل اين دلها همچون ظرفهايى هستند كه بهترين آنها نگهدارنده ترين آنهاست، پس تو از من آنچه را مى گويم، به خاطر داشته باش: مردم سه دسته اند: عالم ربانى، دانش پژوه راه رستگارى و مگسان خرد و ناتوان كه به دنبال هر آواز كننده اى كشانده مى شوند، و با هر بادى روانند، از پرتو دانش، روشنى نجسته و به پايه محكمى پناه نبرده اند.

اى كميل: دانش بهتر از ثروت است، دانش نگهبان تو و تو پاسدار ثروتى، مال و ثروت با بخشش كم شود، امّا دانش در اثر بخشش فزونى گيرد. پرورده ثروت با از بين رفتن مال و ثروت از بين مى رود.

اى كميل: آشنايى با دانش، خود، ديانت است، بدان وسيله پاداش داده مى شود، و بدان وسيله اطاعت خدا در زندگى اين دنيا و خوشنامى پس از مرگ نصيب انسان مى گردد، دانش فرمانروا و ثروت فرمانبر و مغلوب است.

يا كميل اندوخته كنندگان ثروت نابود شدند با اين كه زنده اند اما دانشمندان پايدارند تا وقتى كه روزگار پايدار است، بدنهايشان از ميان رفته امّا سيمايشان در دلها برقرار است. بدان كه در اينجا (به دست مباركش به طرف سينه خود اشاره فرمود) دانش فراوان است، اگر فراگيرندگانى مى يافتم، بلى مى يابم، تيز فهم نامطمئنى را كه ابزار دين را براى دنيا به كار مى برد، و به وسيله نعمتهاى الهى بر بندگانش، و با حجتهاى خدا بر دوستانش برترى مى جويد. يا كسى كه اطاعت از دانشمندان كرده بدون هيچ گونه بينشى در اطراف حقّ و پيرامون حقيقت با نخستين شبهه اى كه روبرو مى شود، آتش شك و ترديد در دل او زبانه مى كشد، بدان كه نه اين شايسته است و نه آن، يا كسى را مى يابم كه غرق در خوشگذرانى است و به سادگى از خواسته هاى نفس پيروى مى كند، و يا كسى كه شيفته جمع آورى و اندوختن مال و ثروت است، و اينان هم، در هيچ موردى از نگهبانان دين نمى باشند، نزديكترين چيزى كه بدانها شباهت دارد، چهارپاى علفخوار است در چنين روزگارى دانش با مرگ دانشمندان، نابود مى شود بار خدايا آرى زمين از كسى كه دين خدا را با برهان و حجت نگه دارد خالى نيست: آشكار و مشهور و يا بيمناك و پنهان تا حجتها و دلايل روشن الهى از بين نرود، آنان چند تن اند و در كجايند.

به خدا قسم از نظر شمار اندكند امّا از جهت مقام و مرتبه در نزد خدا بسيار با عظمتند. به وسيله آنها خداوند حجتها و دلايل خود را حفظ مى كند تا آنها را به امثال خود به امانت بسپارند و در دلهاى نظايرشان بكارند. علم و دانش با بصيرت، يكباره رو به ايشان آورده و آنان با آسودگى و يقين آن را به كار بسته اند و آنچه را كه ناز و نعمت پرورده ها دشوار ديده اند، سهل انگاشته اند و به آنچه نادانان از آن مى گريزند ايشان دل بسته اند، و با بدنهايى در دنيا زندگى مى كنند كه ارواحشان به جايگاه والايى آويخته است.

آنان در روى زمين جانشينان خدا و دعوت كنندگان به راه دين اويند. آه آه چه مشتاقم كه آنها را ببينم». آن گاه فرمود: «يا كميل اگر مى خواهى برگردى برگرد».

شرح

در اين بخش از سخنان امام (ع) نكته هايى است: نكته اول- امام (ع) زمينه سازى كرده و براى درك مطلب كميل را به اين عبارت خود: انّ هذه القلون... لك توجه داده است.

نكته دوم- مردم را به سه دسته تقسيم كرده است و جهت تقسيم آن است كه مردم يا عالمند و يا عالم نيستند. دسته دوم يا دانشجويند و يا در پى دانش نيستند. آن گاه هر قسمى از اقسام سه گانه را به صفتى وابسته ساخته است.

دسته اول- عالم، را به صفت ربّانى- منسوب به پروردگار متعال، بر خلاف قاعده و بر غير قياس، نسبت به رب، ربانى- وصف نموده است، يعنى عالمى كه با پروردگارى خدا آشنا و عارف به خداى تعالى است، الف و نون را براى مبالغه در نسبت زياد كرده اند. خداوند مى فرمايد كُونُوا رَبَّانِيِّينَ . بعضى گفته اند: از آن جهت به اين نام ناميده شده اند كه دانشهاى كوچك را پيش از علوم سطح بالا به دانش آموزان، تعليم مى دهند و نيز گفته شده است كه چون آنان علم را اصلاح مى كنند و از خطا و اشتباه مبرّا مى سازند.

دسته دوم: دانشجو كه امام (ع) او را به صفت در راه نجات بودن وصف كرده است. چون علم وسيله نجات و رستگارى در عالم آخرت است و دانشجو در راه تحصيل علم، در حقيقت در راه نجات حركت مى كند تا به وسيله دانش بدان هدف نهايى برسد.

دسته سوم- عوام و ساده لوحانند كه امام (ع) آنان را با چند صفت تعريف كرده است: 1- كلمه همج، مگس خرد را به جهت حقارت و بى ارزشى براى آنان استعاره آورده است.

2- آنان را به ساده لوح بودن و تازه كارى، معرفى كرده است. زيرا اين دو صفت ممكن است از نادانى سرچشمه گرفته باشد.

3- پيرو هر صدايى بودن، به ملاحظه شباهت داشتن به گوسفندان در غفلت و نادانى.

4- با اين توصيف كه آنان با هر بادى روانند، از ناتوانى ايشان در ثبات و پايبندى به يك مذهب و مرام كنايه آورده است.

5- آنان از پرتو دانش روشنى نمى گيرند، يعنى ايشان در تاريكى جهل به سر مى برند.

6- و آنان به پايه استوارى پناه نجسته اند، پايه استوار، كنايه از عقايد بر حق و يا دليل و برهانى است كه در دفع گرفتاريهاى آخرت بشود بر آنها تكيه كرد.

نكته سوّم- در ستايش دانش و برترى آن بر ثروت از چند جهت: 1- دانش صاحب خود را از گرفتاريهاى دنيا و آخرت نگهدارى مى كند، امّا مال را صاحبش حفظ مى كند، و امتياز روشنى در فضيلت و منفعت است بين آنچه پاسدار صاحب خود باشد و بين آنچه به پاسدارى صاحبش نيازمند است.

2- دانش با خرج و صرف و فايده رساندن به علاقمندانش فزونى مى يابد و رشد مى كند، چون عالم، خود نيز ضمن تعليم و مذاكره، متذكّر شده و فراموش نمى كند، و آنچه را نمى داند استنباط مى كند، امّا مال با خرج و صرف و انفاق به ديگران كاهش مى يابد.

3- بخشش مال يعنى نيكى كردن به وسيله مال و دارايى با از بين رفتن ثروت از بين مى رود اما احسان به علم به خاطر بقاى علم، باقى و جاويد است. صنيع بر وزن فعيل به معنى مفعول است.

4- آشنايى با دانش، خود ديانت است. يعنى تحصيل دانش خود روش ديندارى است. و قبلا هم روشن شد كه علم اصل و ريشه ديانت است.

5- انسان به وسيله علم در زندگى دنيا مردم را تحت فرمان آورده و نام نيك پس از مرگ را كسب مى كند كه اين دو از جمله فضايل خارجى علمند.

6- حاكم بودن دانش، نسبت به ثروت، و مغلوب و محكوم بودن ثروت نسبت به آن، يعنى دخل و تصرّف علم در راه به دست آوردن مال و انفاق آن، تنها مطابق علم و آگاهى به راههاى كسب و مصرف مال وابسته است.

7- از دلايل برترى علم بر ثروت آن است كه اندوخته كنندگان ثروت در آخرت در هلاكتند و در دنيا نيز مغلوب و محكومند، گر چه بر زنده بودن آنان گواهى دهند. چنان كه خداوند متعال مى فرمايد: وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ . اما دانشمندان هميشه زنده اند، هر چند كه بدنهاى آنها از دنيا مى رود. اما سيمايشان در دلها زنده و ماندنى است.

نكته چهارم: امام (ع) پس از اين كه كمال فضيلت علم را ثابت كرد به دانش وافرى كه در سينه مبارك اوست اشاره مى فرمايد و اين كه مانع اظهار آن نيافتن كسى است كه قابليت حمل آن را داشته باشد. ها، براى تنبيه، و جواب او محذوف است و تقدير: لأظهرته (يعنى اگر فرد مستعدى بود من آن را ظاهر مى كردم) نكته پنجم: امام (ع) در صدد آن برآمده كه ثابت كند كسانى داراى علم يافت مى شوند، اما توجه داده است كه آنان صلاحيت حمل دانشى را كه نزد آن بزرگوار است ندارند، و به چهار دسته از آن افراد اشاره فرموده است و جهت تقسيم به اين اقسام آن است كه مردم غير اهل دانش يا طالب دانش اند و يا طالب نيستند، و طالبان دانش هم يا توانايى استدلال در دين را دارند يا ندارند، امّا آنان كه طالب دانش نيستند به چيزهاى ديگر سرگرمند و سرگرمى آنها يا به سبب فرو رفتن در لذات و اطاعت بى چون و چرا از شهوات است و يا به سبب دلبستگى به جمع آورى ثروت و اندوختن مال مى باشد.

اما دسته اول: شامل همان انسان ناپاكى است كه داراى صفت فرومايگى است و به همين اشاره فرموده است، در عبارت: بلى اصيب لقنا، يعنى آرى مى يابم تيز فهم نامطمئن را... و به دلايل شايستگى نداشتن چنان كسى براى فراگيرى دانش به قرار زير اشاره فرموده است: 1- او مورد اطمينان نيست، يعنى آمادگى دارد كه دانش را به نااهلش منتقل كند و آن را در جاى نامناسب به كار برد، و ضمير در عليه به علم برمى گردد.

2- او ابزار دين، يعنى دانش را براى دنيا به كار مى بندد، مانند كسى كه علم را وسيله كسب قرار مى دهد، و با نعمتهاى الهى، يعنى علم و دانش بر بندگان خدا برترى مى جويد، مانند آن كه به آنها فخر فروشى و بر آنها سيطره جويى مى كند، و با حجتهاى خدا، و آنچه كه مى داند، در برابر اولياى خدا مى ايستد و حق را با باطل آميخته مى سازد.

امّا دسته دوم از كسانى كه شايستگى فراگرفتن دانش را ندارند، اشخاصى اند كه پيرو ديگرانند و به اين گروه اشاره فرموده است در عبارت: و منقادا... شبهة، و منقادا عطف بر لقنا است، و مقصود امام (ع) از انقياد به حق، باور داشتن و تسليم شدن به نحو اجمال است. و با دو دليل بر ناشايستگى اينان اشاره نموده است: 1- نداشتن آگاهى نسبت به همه جوانب و جزئيات دانش.

2- آتش شكّ و ترديد، در دلش با اوّلين شبهه اى كه روبرو مى شود، شعله مى كشد، و اين، به دليل ناآگاهى، و ثابت نشدن ايمان در باطن او، با دليل و برهان روشن است.

عبارت: لا ذا و لا ذاك يعنى از حاملان دانش، نه اين دسته شايستگى دارند و نه آن دسته.

امّا دسته سوّم، افرادى هستند كه با عبارت: أو منهوما... للشّهوة يعنى: غرق در شهوت و...) اشاره فرموده است.

دسته چهارم، آن گروهى است كه با جمله: «او مغرما بالجمع و الادّخار يا شيفته جمع آورى و اندوختن ثروتند» اشاره فرموده و به دنبال آن، امام (ع) با دو ويژگى از آنان نكوهش كرده است: 1- اين دو گروه هرگز از پاسداران دين نيستند، يعنى: هيچ دلبستگى به دين و دينداران ندارند.

2- نزديكترين چيزى كه به اينان شباهت دارد، چهارپاى علفخواره است به جهت ناآگاهيشان از دين و نتيجه آن در آخرت. و اين سخن امام: كذلك، يعنى با فراهم شدن چنين شرايطى كه يا كسى نيست كه شايستگى حمل دانش را داشته باشد، و يا كسانى هستند كه شايستگى ندارند، زمان نابودى دانش با نابودى حاملان واقعى دانش فرا مى رسد، زيرا تشبيه (كذلك) اين حالات را مى رساند. و مقصود امام (ع) از حامل دانش، خود او، و كسانى اند كه در آن روزگار اميد مى رفت از شايستگان باشند.

آن گاه امام (ع) خواسته است تا به وسيله اين عبارت: اللّهم بلى (بار خدايا، آرى) مطالب گذشته را جبران كند. زمين خالى نيست از كسى كه دين خدا را با حجّت و دليل نگه دارد، يا آن شخص آشكار است و يا پنهان و بيمناك در بين مردم. و مقصود از آشكار، آن كسى است كه از اولياى خدا و جانشينانشان در نقطه اى از زمين، شايد قادر بر اظهار علم و عمل بدان، بوده باشند، و مقصود از خائف و بيمناك، كسى است كه چنان توانايى را ندارد. شيعه معتقد است كه اين سخن تصريحى است از طرف آن بزرگوار، بر لزوم امامت ميان مردم در تمام زمانها تا وقتى كه تكليفى وجود دارد، و امام با حجّت و برهان الهى بر امور مردم رسيدگى مى كند و بر طبق حكمت الهى وجود او ضرورت دارد. امام يا آشكار و شناخته شده است مانند آنانى كه با نيكوكارى درگذشتند و به ملأ اعلى پيوستند- از يازده فرزندان امام على (ع)- و يا بيمناك و پنهان از انظار است، چون دشمنان زيادى دارد، و دوستان مخلصش اندك اند، همچون حجّت منتظر (ع) تا اين كه پس از پيامبران، مردم بر خدا حجّتى و عذرى نداشته باشند.

جمله: و كم ذا اظهار ناراحتى از طول مدّت غيبت صاحب الامر و بيزارى از ادامه دولت دشمنان اوست.

و عبارت: اين هم اظهار اندك بودن شمار امامان دين است و بدان جهت توجّه داده است با اين عبارت: آنان به خدا قسم از نظر شمار اندك اند و در بيان ستايش از آنها ويژگيهايى را يادآور شده است: 1- از نظر شمار اندك و از جهت مرتبه و مقام در نزد خدا بزرگند.

2- به وسيله آنان خداوند حجتها و دليلهاى روشنش را كه در دين موجود است، حفظ مى كند تا به امثال ايشان باز دهد و پس از آنها در دلهاى نظاير ايشان كشت كند.

3- علم و دانش و بصيرت و بينش يكباره رو به ايشان مى آورد، يعنى يكباره روآورده و يكجا وارد عقل و انديشه آنان مى گردد، زيرا علوم ايشان اكتسابى نيست.

بعضى گفته اند، اين مطلب از باب مقلوب و به عكس است، يعنى عقول آنان يكباره بر حقيقت دانش روى مى آورد.

4- آنان با روح ايمان و يقين، آن را به كار بسته اند، يعنى لذت دانش را دريافته اند.

5- سختى ناز و نعمت پرورده ها را سهل انگاشته اند، يعنى امور دشوارى مانند خوراك ناگوار، و بستر و لباس خشن، و ايستادگى و پايدارى در روزه دارى و بيدار خوابى و اينها در برابر لذت يقين و شيرينى عرفان كه آنان دريافته بودند برايشان سهل و آسان بود.

6- بر آنچه نادانان از آن مى ترسيدند، ايشان دل بستند. يعنى به آن حالاتى كه ياد كرديم، آنان انس و الفت گرفته بودند، زيرا نادان به دليل ناآگاهى از نتيجه آنها، فاصله مى گيرد و از اهل آنها مى ترسد و كناره گيرى مى كند.

7- آنان در دنيا با بدنهايشان زندگى مى كنند، اما روانشان آويخته به جايگاه والايى است و شيفته مشاهدات خود از جمال حضرت حق و همراهى با ساكنان عالم بالا و فرشتگان مى باشند. و چون آنان را با ويژگيهاى ياد شده معرّفى كرد، در مقام ستايش ايشان نيز به اين مطلب اشاره فرمود كه اينان به دليل داشتن اين ويژگيها، جانشينان خدا در زمين و داعيان به دين خدايند. آن گاه، آه آه گفت و حسرت برد بر شوق ديدارشان. آه كلمه اى است براى اظهار درد. اصل آن أوه بوده است. و اين بخش از سخنان امام (ع) از فصيحترين عباراتى است كه از آن بزرگوار نقل كرده اند.

( ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5 ص 543 - 552)

شرح مرحوم مغنیه

146- (قال كميل بن زياد: أخذ بيدي أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السّلام فأخرجني إلى الجبّان، فلمّا أصحر تنفّس الصّعداء ثمّ قال): يا كميل، إنّ هذه القلوب أوعية فخيرها أوعاها. فاحفظ عنّي ما أقول لك. النّاس ثلاثة: فعالم ربّانيّ و متعلّم على سبيل نجاة، و همج رعاع أتباع كلّ ناعق يميلون مع كلّ ريح، لم يستضيئوا بنور العلم، و لم يلجئوا إلى ركن وثيق. يا كميل العلم خير من المال. و العلم يحرسك و أنت تحرس المال. المال تنقصه النّفقة و العلم يزكو على الإنفاق، و صنيع المال يزول بزواله. يا كميل، العلم دين يدان به. به يكسب الإنسان الطّاعة في حياته، و جميل الأحدوثة بعد وفاته. و العلم حاكم و المال محكوم عليه. يا كميل، هلك خزّان الأموال و هم أحياء، و العلماء باقون ما بقي الدّهر. أعيانهم مفقودة، و أمثالهم في القلوب موجودة. ها، إنّ ههنا لعلما جمّا (و أشار إلى صدره) لو أصبت له حملة، بلى أصبت لقنا غير مأمون عليه، مستعملا آلة الدّين للدّنيا، و مستظهرا بنعم اللّه على عباده، و بحججه على أوليائه، أو منقادا لحملة الحقّ، لا بصيرة له في أحنائه، ينقدح الشّكّ في قلبه لأوّل عارض من شبهة. ألا لا ذا و لا ذاك، أو منهوما باللّذّة، سلس القياد للشّهوة، أو مغرما بالجمع و الادّخار ليسا من رعاة الدّين في شي ء. أقرب شي ء شبها بهما الأنعام السّائمة، كذلك يموت العلم بموت حامليه. اللّهمّ بلى، لا تخلو الأرض من قائم للّه بحجّة. إمّا ظاهرا مشهورا أو خائفا مغمورا لئلّا تبطل حجج اللّه و بيّناته. و كم ذا و أين أولئك أولئك و اللّه الأقلّون عددا و الأعظمون قدرا. يحفظ اللّه بهم حججه و بيّناته حتّى يودعوها نظراءهم و يزرعوها في قلوب أشباههم، هجم بهم العلم على حقيقه البصيرة، و باشروا روح اليقين، و استلانوا ما استوعره المترفون، و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون، و صحبوا الدّنيا بأبدان أرواحها معلّقة بالمحلّ الأعلى. أولئك خلفاء اللّه في أرضه و الدّعاة إلى دينه. آه آه شوقا إلى رؤيتهم. انصرف إذا شئت.

المعنى

(يا كميل بن زياد) كان من أصحاب الإمام و خاصته، و سبقت اليه الإشارة في شرح الرسالة 60 (إن هذه القلوب أوعية) أي مستودع العواطف و المشاعر و النزعات (فخيرها أوعاها) و هي التي تتجه بعواطفها و مشاعرها نحو الخير و الصلاح، و تبتعد عن الشر و الفساد، و العكس بالعكس، و اللّه سبحانه يأمر الإنسان بالخير، و ينهاه عن الشر لتظهر مشاعره مجسمة في أفعاله التي يستحق عليها الثواب و العقاب. قال سبحانه: وَ لِيَبْتَلِيَ اللَّهُ ما فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ- 154 آل عمران. و قال: يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ- 70 الأنفال. و قديما قيل: على ما في القلوب المعوّل.

(الناس ثلاثة: فعالم رباني) و هو الذي يعرف اللّه و شريعته، و يعمل بموجبها (و متعلم على سبيل نجاة). كل من جد في طلب العلم النافع، و انصرف اليه بكيانه لا يشغله عنه شاغل، و صبر على ألم التحصيل، و سهر الليالي في هذه السبيل- يصير عالما و ينال شرف العلم، و إذا عمل بموجبه فاز بالخير و السعادة دنيا و آخرة.

و في كتاب «الحكمة» لابن مسكويه: ان أفلاطون- ولد سنة 427، و توفي 347 قبل الميلاد- قال لمعلمي الأحداث: أقيموا عليهم رئيسا منهم- أي من الطلاب- يشرف عليهم، و يجب أن يكون متفوقا و ذكيا معروفا بحسن السيرة غنيا كان أم فقيرا، و إذا انحرف عن الجادة ينحّى، و يقام غيره.. و يشبه هذا رئيس رابطة الطلاب في عصرنا، و الفرق ان رئيس الرابطة اليوم ينتخبه الطلاب، و في عهد أفلاطون يعينه الأساتذة تبعا للتقاليد و العادات في كل زمان.

(و همج رعاع أتباع كل ناعق إلخ).. و الحديث عن رذيلة الجهل و أخلاق الجهال تماما كالحديث عن ضرر المرض و آلام المرضى، نافلة و فضول، و خير تحديد للجاهل قول الإمام في الحكمة 70: «لا ترى الجاهل إلا مفرطا أو مفرّطا» و تقدم الشرح.

بين العلم و المال:

(العلم خير من المال إلخ).. المال عصب الحياة، و قاضي الحاجات من كبيرها و صغيرها، الى كل ما في الدنيا من وسائل الترف و زينة الحياة، و لكن من الذي أوجد هذه الوسائل و الأدوات، و عرضها في الحوانيت و الأسواق، المال أو العلم و اليك هذا المثل الصغير: أنت تذهب الى الصيدلية، و تشتري دواء بمبلغ بسيط لا تحس به اطلاقا تماما كما تشتري كيلو الطماطم.. و كان الملوك من قبل يتنازلون عن عروشهم من أجل الحصول عليه.. فمن أوجده و يسّره، دفتر الصكوك، أو عباقرة العقول التي أجرت عليه آلاف التجارب و أيضا من أعطى القوة للشعب المتفوق في كل ميدان و على كل الشعوب الجاهلة المتخلفة.

و امتص دماءها و أموالها، و قتل حريتها و كرامتها، و قضى على تراثها و ثقافتها، من الذي أعطى هذا و أكثر للشعب المتفوق، العلم أو أي شي ء. و سمه ما شئت.

و هذا الذهب الأسود يتدفق بحرا في أرض الجهل، و يستخرج بأيدي أهله الجاهلين، و يصب في أرض العلم ليصبح رأسا لأموال المحتكرين.. و مثله الذهب الأصفر و الماس في إفريقيا، و المطاط الطبيعي في آسيا، و قس على ذلك أمريكا اللاتينية، و سائر الدول الجاهلة «النامية»، و تقدّر بأكثر من 120 دولة، و فوق ذلك هي غارقة في الديون الى الآذان للغزاة الآكلين.. و السر علم الآكل و جهل المأكول.

و بعد، فإن العلم هو المقياس الوحيد لفهم الحياة و القوة و التفوق في كل ميدان، و لكل خطوة تخطوها البشرية الى الأمام.. و غير بعيد أن يتصل العلماء غدا أو بعد غد بمخلوقات عاقلة متحضرة فيما وراء مجموعتنا الشمسية، و يعملوا معا على تقدم الحياة، و يصبح عصرنا بالقياس الى ما يأتي تماما كالعصر الحجري بالقياس الى هذا العصر.

و بهذا نجد تفسير قول الإمام: (و العلم حاكم، و المال محكوم عليه) و الشاهد الناطق العادل بهذه الحقيقة هو نحن العرب، نملك الكنز و الثروة، و الغرب يملك العلم و الخبرة، فحكم و تحكّم بكنوزنا و ثروتنا، و نحن نتفرج كالجالسين على مقاعد السينما. قالوا بلسان العمل: ربي زدني علما. و قلنا بلسان الكسل: زدني جهلا.

و منذ سنوات قرأت كلمة حول المال لكاتب مصري قال فيها، و هو يتظرف و يتكلف: «كان فيما مضى حكيم فقير لا يملك شيئا من المال قال: المال خير من العلم». و لو كان لهذا المتفلسف مثقال ذرة من علم لقال: إن صاحب هذه الحكمة سبق زمانه بأكثر من ألف و ثلاثمئة عام حين تنبأ بمكانة العلم و عظمته في عصرنا و في كل عصر يأتي من بعده.

(هلك خزان الأموال و هم أحياء) أي و هم غارقون في الترف و الملذات، و هلكوا لأنهم تنازلوا عن انسانيتهم لأعداء الانسانية، و نفذوا كل ما يراد منهم على حساب دينهم و وطنهم و أمتهم (و العلماء باقون إلخ).. ما بقيت الأجيال تنتفع بثمار عقولهم و جهودهم دون مقابل (إن ها هنا لعلما إلخ).. تقدم الكلام عن علم الإمام و سببه عند شرح قوله: «سلوني» في الخطبة 91 ج 2 ص 55.

ثم أشار الى أن طلاب العلم في عهده أربعة أصناف، و هم بين قاصر و مقصر لا يصلح للعلم و حكمته: 1- (بلى أصبت لقنا غير مأمون عليه) اللقن- بفتح اللام و كسر القاف- السريع الفهم، و ضمير «عليه» يعود الى العلم، و المعنى ان الذي يفهم العلم و يهضمه خائن يتخذ من علمه أداة للصوصية، و يستطيل به على الأكفاء و الأولياء.

2- (أو منقادا لحملة الحق إلخ).. أحنائه: نواحيه، و ينقدح يخرج و يظهر أي ان هذا الثاني طيب القلب ينقاد للحق و أهله، و لكنه ساذج لا خبرة له و بصيرة، تهتز عقيدته لأدنى شبهة، و يصبح العوبة بأيدي الأبالسة و الشياطين.

3- (أو منهوما باللذة إلخ).. إذا رأى حلاوة الدنيا و زينتها سال لعابه، و طار علمه و صوابه.

4- (أو مغرما بالجمع إلخ).. لا أمنية له إلا المال و جمعه و ادخاره، فهو شغله الشاغل، لا يخفق قلبه إلا له، و لا يلهج لسانه إلا به.

(كذلك يموت العلم بموت حامليه) يريد بحامليه نفسه الزكية، و من البداهة ان موت كل شي ء يموت أهله علما كان أو جهلا، دينا أم إلحادا.. و إذا مات أهل العلم خلفهم الأدعياء- في الأغلب- فيضللون و يفسدون، كالكثير من المتسمين به في عصرنا.

(بلى لا تخلو الأرض من قائم إلخ).. هذا استدراك لقوله: «يموت العلم بموت حامليه». و يتلخص المعنى بأن اللّه سبحانه قضى و قدّر أن الأرض لا تخلو من عالم عامل باللّه و شريعته يكون حجة على الجاهل المقصر و الفاسق المستهتر، و قد يكون هذا العالم ظاهرا معروفا عند الناس حيث لا خوف عليه من شي ء، و قد يكون مستورا، للخوف أو لأي سبب نجهله. و في «فلسفة التوحيد و الولاية» كتبنا بعنوان «لما ذا الإمام الغائب» حوالي تسع صفحات، فليرجع اليها من شاء، و منها الأسطر التالية: إن الإيمان بالمهدي المنتظر ايمان بالغيب، و كل ايمان بالغيب يفتقر الى النص عن المعصوم، و ثبت عند الشيعة هذا النص فوجب عليهم التصديق و الإيمان، و الشرط الرئيسي للعمل بالنص أن يثبت عند الباحث عنه و المطلع عليه، لا عند غيره أيا كان هذا الغير، و ليس من شك انه لو ثبت النص على المنتظر عند المتشكك فيه لزال شكه و آمن، و أيضا لو لم يثبت النص عند الشيعة لأنكروا و تشككوا.

(و كم ذا و أين أولئك) أي كم عدد العلماء الذين هم خلفاء اللّه في أرضه و حججه على عباده و أين مكانهم في هذه الأرض (اولئك و اللّه الأقلون عددا إلخ).. لا نعلم عددهم بالضبط و التحديد، و نعلم بالإجمال انهم قليلون، كما هو شأن الهداة الكرام (و الأعظمون عند اللّه قدرا) لأنهم المطهرون من الرجس تطهيرا (يحفظ اللّه بهم حججه و بيناته) هم خزنة علم اللّه، و حفظة شريعته، و البرهان القاطع الدامغ لأقوال الجاحدين و المعاندين.

(حتى يودعوها إلخ).. يبشرون و ينشرون العلوم، فينتفع بها الطيبون الراغبون في معرفة الحق لوجه الحق و العمل به (هجم به العلم إلخ).. أي انهم مصدره و منبعه حتى كأنه هو الذي طلبهم دون أن يسعوا اليه (و استلانوا ما استوعره المترفون) استوعره: رآه و عرا، و المعنى ان الوعر الخشن من العيش عند المترفين هو ناعم و لين عند هؤلاء العلماء الزاهدين.

(و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون). أنسوا بالحق، و استوحشوا من الباطل على عكس الجاهل. و في الخطبة 128: «لا يؤنسك إلا الحق، و لا يوحشنك إلا الباطل». (و صحبوا الدنيا بأبدان إلخ).. الجسم مع المخلوق و الروح مع الخالق (أولئك خلفاء اللّه في أرضه) و منار لعباده، من اهتدى بهم نجا، و من أعرض عنهم هوى.

( . فی ضلال نهج البلاغه، ج 4 ص 310 - 316)

شرح شیخ عباس قمی

شرح منهاج البراعة خویی

التاسعة و الثلاثون بعد المائة من حكمه عليه السّلام

(139) و قال عليه السّلام لكميل بن زياد النخعي رحمه اللَّه، قال كميل بن زياد: أخذ بيدي أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السّلام فأخرجني إلى الجبان فلمّا أصحر تنفّس الصعداء، ثمّ قال: يا كميل إنّ هذه القلوب أوعية فخيرها أوعاها، فاحفظ عنّي ما أقول لك:

النّاس ثلاثة: فعالم ربّانيّ، و متعلّم على سبيل نجاة، و همج رعاع أتباع كلّ ناعق يميلون مع كلّ ريح، و لم يستضيئوا بنور العلم و لم يلجئوا إلى ركن وثيق. يا كميل، العلم خير من المال، العلم يحرسك، و أنت تحرس المال، و المال تنقصه النّفقة، و العلم يزكو على الإنفاق، و صنيع المال يزول بزواله. يا كميل، العلم دين يدان به، به يكسب الإنسان الطّاعة في حياته، و جميل الاحدوثة بعد وفاته، و العلم حاكم و المال محكوم عليه. يا كميل، هلك خزّان الأموال و هم أحياء و العلماء باقون ما بقى الدّهر، أعيانهم مفقودة، و أمثالهم في القلوب موجودة، ها إنّ ههنا لعلما جمّا- و أشار بيده إلى صدره- لو أصبت له حملة، بلى أصيب [أصبت ] لقنا غير مأمون عليه مستعملا آلة الدّين للدّنيا، و مستظهرا بنعم اللَّه على عباده، و بحججه على أوليائه، أو منقادا لحملة الحقّ لا بصيرة له في أحنائه، ينقدح الشّك في قلبه لأوّل عارض من شبهة ألا لا ذا و لا ذاك، أو منهوما باللّذّة سلس القياد للشّهوة، أو مغرما بالجمع و الإدّخار، ليسا من رعاة الدّين في شي ء، أقرب شي ء شبها بهما الأنعام السّائمة، كذلك يموت العلم بموت حامليه. اللّهمّ بلى، لا تخلو الأرض من قائم للّه بحجّة: إمّا ظاهرا مشهورا أو خائفا مغمورا، لئلّا تبطل حجج اللَّه و بيّناته، و كم ذا و أين اولئك أولئك- و اللَّه- الأقلّون عددا، و الأعظمون [عند اللَّه ] قدرا، يحفظ اللَّه بهم حججه و بيّناته حتّى يودعوها نظراءهم، و يزرعوها في قلوب أشباههم، هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة، و باشروا روح اليقين و استلانوا ما استوعره المترفون، و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدّنيا بأبدان أرواحها معلّقة بالمحلّ [لملإ] الأعلى، أولئك خلفاء اللَّه في أرضه، و الدّعاة إلى دينه، آه آه شوقا إلى رؤيتهم، انصرف يا كميل إذا شئت.

اللغة

(وعيت) العلم إذا حفظته، و الوعاء بالفتح و قد يضمّ و الأوعاء بالهمز واحد الأوعية و هو الظرف (الجبان) الصحراء، (الصعداء): نوع من التنفّس يصعده المتلهّف و الحزين (الهمج) ذباب صغيرة كالبعوض (الرعاع) كسحاب العوام و السفلة و أمثالهم الواحد رعاعة.

(اللّقن): سريع الفهم (الأحناء): الجوانب (المنهوم باللّذة) الحريص عليها (المغرم بالجمع): شديد المحبّة له، (هجم): دخل بغتة (استلان) الشي ء وجده ليّنا (استوعر) المكان أو الطريق: وجده وعرا.

الاعراب

تنفّس الصعداء: الصعداء مفعول مطلق نوعي، أتباع كلّ ناعق، خبر بعد خبر، و جملة يميلون، صفة، ما بقي الدّهر: لفظة ما، مصدريّة زمانية، ها، حرف تنبيه، ههنا، ظرف مستقرّ خبر إنّ قدّم على اسمها.

لو أصبت: جملة شرطية جوابها محذوف، و لو بمعني إن، لا ذا و لا ذاك: لا نافية بمعنى ليس، و ذا اسمها، و خبرها محذوف أي لاذا من حملة العلم الأحقاء و لا ذاك و هما المذكوران بعد اصيب.

أو منهوما عطف على لقنا، الأقلّون عددا: خبر لمبتدأ محذوف أي هم الأقلّون آه، من أسماء الأصوات مبنية و لا محلّ لها من الاعراب كفواتح السور، شوقا مفعول مطلق لفعل محذوف أى اشتاق شوقا.

المعنى

كميل بن زياد من خواص عليّ عليه السّلام و من أصحاب سرّه لم يعرف كما هو حاله و لم ينتشر عنه ترجمة تليق بها فصار سرّا في سرّ.

قال في الرجال الكبير: كميل بن زياد النخعي من خواصّهما، من أصحاب أمير المؤمنين من اليمن كميل بن زياد النخعي كذا في- صه- نقلا عنه، و علّق عليه الوحيد البهبهاني في حاشيته: كميل هذا هو المنسوب إليه الدّعاء المشهور، قتله الحجاج و كان أمير المؤمنين قد أخبره بأنّه سيقتله، و هو من أعاظم خواصّه- إلى أن قال: و في النهج ما يدلّ على أنّه كان من ولاته على بعض نواحي العراق، انتهى.

و معرّف مقام كميل دعاؤه المعروف الّذي سار و طار إلى جميع الأقطار و هو ذكر الأخيار في ليالي الجمعة بالاعلان و الاسرار، و حديثه المشهور في بيان النفس و أصنافه، ذكره الشيخ البهائي قدّس سرّه في كشكوله، و حديثه في السئوال عن الحقيقة و هو من غرائب الحديث، و لم أجد له سندا و إن كان متنه عاليا و من الأسرار الدقيقة في مراتب العرفان.

و مصاحبته هذا مع عليّ عليه السّلام، و هو مشهور مستفيض بين الفريقين يقطع بصحته عنه عليه السّلام و يستفاد منه مقام شامخ لكميل، حيث إنّه عليه السّلام بنى مكتبا خاصّا به في هذا الحديث، و قد ابتكر عليّ عليه السّلام بناء المكاتب في الامّة الإسلامية و شرع في درس شتّى العلوم من أدب و عرفان و فقه و تفسير و غيرها، فالطرق العلميّة الاسلاميّة كلّها ينتهي إليه باذعان من الموافق و المخالف، فله مكتب عامّ في مسجد الكوفة يعلّم النّاس من أيّ مذهب و مسلك من صديق و عدوّ.

و له مكتب خاصّ بشيعته و معتقديه و أحبّائه و معتمديه، يشرح لهم فيها المعارف الحقّة و الاصول المحقّة لمذهب الاماميّة.

و هذا مكتب بناه لكميل بن زياد، مكتب خاص في خلوة عن الأجانب و ضوضاء العامّة.

مكتب صحراوي تحت ظلّ السماء الصافية و على الأرض الطبيعية الخالية عن كلّ صنعة و فنّ بشرية، فلا تجد فيها إلّا الحقّ و الحقيقة، و صفحات كتاب الكون و الطبيعة المؤلّف بيد القدرة الالهيّة.

مكتب مشائي المظهر يمثّل سيرة أرسطا طاليس في تعليماته العالية لخواصّ تلاميذه.

مكتب إشراقي المخبر يمثّل سيرة أفلاطون في الكشف عن الحقائق عند زوايا الاعتزال عن الخلائق.

مكتب تربوي أخلاقي يوسم بالرّفض و السقوط أكثر طلّاب العلم و أصحاب الدعاوي الطنانة الفارغة، و يشير إلى ما حكى عن فيثاغورث من أنّه أسّس مكتبا أخلاقيا لطلاب العلم مقسوما على صفوف معينة: صفّ للتربية بالحلم و صفّ للتربية بالعفّة إلى أن يصل الطالب بعد الفوز في هذه الصفوف إلى صفّ يعرض عليه أن يموت فيكفن و يجعل في تابوت و يدفن في سرداب إلى حين ما، و هو الامتحان النهائي فان فاز في هذا الامتحان يدخل على الاستاذ فيثاغورث في قاعة كتب أسرار علمه على جدرانه فيقول: يا ولد الان طاب لك الاستفادة من هذه السطور العلميّة و الأسرار العرفانيّة.

و لم يذكر في الحديث أنّ إخراج كميل إلى الجبان كان تحت ستار اللّيل و لكن يظهر من التأمّل في تحصيل هذه الخلوة الروحانيّة أنّه كانت في اللّيل، فتدبّر.

و يا ليت ارّخت هذه المصاحبة و أنّها كانت قبل حرب صفّين أو بعدها، و إن كان يستشمّ من تنفّسه الصّعداء و التجائه إلى الصحراء أنها كانت بعد حرب صفين و ظهور فتنة الخوارج و خذلان أهل الكوفة، فقد تشتعل من خلاله لو عات قلبه الشريف الأسيف.

و يظهر أنّ كميل جاهد في سبيل عقيدته و إيمانه حتّى قتل شهيدا، و مثل في حياته حياة الأحرار المناضلين- إنّ الحياة عقيدة و جهاد- .

و قام عليه السّلام في هذه الخلوة مقام استاذ اجتماعي خبير بروحيّة الامّة و حلّلها تحليلا دقيقا، و حصرها في ثلاث: العالم الرباني الّذي كلّمه اللَّه من وراء حجاب، أو يوحى إليه بكتاب، أو يرسل رسولا إليه، و من قام مقامه من الأوصياء الّذين تلقّوا علمهم عن الأنبياء تلقينا و قذفا في القلوب.

و المتعلّم من هؤلاء الأنبياء و الأوصياء على صحيح الرواية و طريق النجاة.

و العامّة العمياء يدورون كالذّبان هنا و هنا و يميلون مع كلّ ريح و يركضون وراء كلّ ناعق، قلوبهم مظلمة و هم على حيرة و شكّ في حياتهم.

ثمّ توجّه إلى مفاضلة دقيقة بين العلم و المال، و أتى بما لا مزيد عليه ترغيبا على طلب العلم، و تزهيدا عن جمع المال و الادّخار.

ثمّ شرع في تنظيم برنامج أخلاقي لطلّاب العلم، و أسقط منهم أربعة أصناف رفضهم باتا و أخرجهم من مكتبه الرّوحاني: 1- اللّقن الغير المأمون عليه، و هو المنافق الّذي لا إيمان له بما يتعلّمه و كان علمه على لسانه لا يتجاوزه إلى قلبه، و غرضه من كسب العلم طلب الدّنيا و التسلّط على العباد بتصدّى المناصب العالية و الرتب الحكومية كأمثال طلحة و الزبير و معاوية في عصره، و هم الأكثرون الذين تشكلوا في جبهة الجمل و صفين تجاه أمير المؤمنين، و فرّقوا ملّة الاسلام تفريقا، و احتجّوا بما تعلّموه على عليّ عليه السّلام و خدعوا العامّة الهمج و جرّوهم إلى نعيقهم.

2- المنقاد، المعتقد الأحمق الّذي لا بصيرة له في تطبيق العلم على الحوادث فينقدح الشكّ في قلبه بتجدّد الحوادث الّتي لا يستأنسها، و هم الخوارج الّذين ثاروا عليه بعد قضية الحكمين، و هم جلّ أصحابه المجتهدون العبّاد، قوّام الليل الصائمون في النهار، و لكن المبتلون بنحو من الحمق ظهر فيما ارتكبوه بعد ظهورهم نشير إلى شطر منها: الالف- بعد مفارقتهم عنه عليه السّلام كانوا يقتلون المسلمين و يغنمون أموالهم على عادة الغزو و الغارة الّتي اعتادوها في الجاهليّة، فانّ أكثرهم من بدو نجد.

ب- يحاكمون اسراءهم و من يلقونه بالسؤال عن عليّ عليه السلام أ كافر أم مسلم فلو قال المسئول عنه: إنّه كافر رحّبوا به و صافحوه و أدخلوه معهم، و لو قال: إنه مسلم كفّروه و قتلوه فورا، و هل هذا إلّا حمق واضح.

ج- دخلوا نخيلة في ضواحي النهروان فأخذ أحدهم تمرة ضئيلة أسقطته الريح من النخلة و أراد أن يأكلها فنهروه بحجّة أنّه مال غير مأذون عليه، و لقوا عبد اللَّه بن خباب بن الأرت ابن صحابي كبير مع زوجته الحبلى فقتلوه، و قتلوا زوجته الحبلى و هل هذا إلّا الحمق.

و الحمق خفّة و نقصان في التعقّل عبّر عنه عليه السّلام بعدم البصيرة في جوانب العلم و عدم القدرة على تحليل القضايا، و لا ينافي كون صاحبه عالما و مجتهدا و مرجعا و مقلّدا، فانّ أكثر الخوارج أفاضل العلماء المجتهدين الّذين أخذوا العلم عن النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله و عن عليّ عليه السّلام. و العجب من ابن ميثم رحمه اللَّه حيث حمل كلامه في الصنف الثاني من طلّاب العلم على العوام المقلّدين فقال: و أمّا الثاني ممن لا يصلح لحمله فهو المقلّد- إلخ.

3- من غلب عليه الشهوة و خصوصا الجنسية منها بحيث تجرّه إلى مناظرها و محالها، و لا يقدر أن يمنع شهوته، فصار سلس القياد له كبعير يمشى وراء من يجرّه و لو كانت فارة البرّ، كأمثال مغيرة بن شعبة، فانهم مقهورون لشهواتهم، و لا يؤثّر علمهم في ردعهم عنها.

و قد ثبت في كتب التاريخ أنه بعد أن صار عاملا لعمر على الكوفة في سنين شيبته لم يملك نفسه أن فجر بامّ جميل ذات البعل على منظر جمع من الصّحابة، و رفع إلى محكمة برئاسة عمر نفسه، و نجاه زياد بن أبيه أحد الشهود باشارة من عمر رئيس المحكمة، من أراد التفصيل فليرجع إلى التاريخ.

4- الطالب للعلم، و لكن المغرم بالجمع و الادّخاد للأموال، فهو طالب الدّينار و الدرهم، و قد غلب عليه حبّ الصفراء و البيضاء حتّى أنساه ما وراه و توجّه إلى أنّ هذه الأوصاف على سبيل منع الخلوّ فربما يجتمع في طالب أكثر من واحدة منها.

و لمّا كانت نتيجة هذا التحليل الدقيق الاجتماعي من روحيّة الناس عموما و من أصناف طلّاب العلم الّذين يرجى أن يهتدى بهم هؤلاء الرعاع خصوصا منفيّة و موجبة لليأس لقلّة العلماء الربانيّين و المتعلّمين على سبيل النجاة فيخاف من اندراس الحقّ و محو العلم بموت حامليه بوجه مطلق.

استدرك في آخر كلامه بما أثبت بقاء العلم و العالم و دوام الحقّ و المعالم و لو في فئة قليلة حتّى يظهر الحجّة القائم عجّل اللَّه فرجه و تظهر حقيقة الإسلام على الدّين كلّه و لو كره المشركون.

فقال عليه السّلام: اللّهمّ بلى لا تخلو الأرض من قائم للّه بحجّة، و صرّح بأنهم الأقلّون عددا، و الأعظمون أجرا و قدرا، بهم يحفظ اللَّه حججه و بيناته حتّى يودعوها نظراءهم، ثمّ وصفهم بما وصفهم من العلم و اليقين، و قرّر صريحا ما عليه الاماميّة في أمر الدّين.

و العجب من الشارح المعتزلي الظاهر من كلامه القطع بصدور هذا الحديث من فم أمير المؤمنين فقال في شرح قوله عليه السّلام (بلى لا تخلو الأرض من قائم للّه تعالى بحجّة) «ص 351- ج 18»: و هذا يكاد يكون تصريحا بمذهب الاماميّة، إلّا أنّ أصحابنا يحملونه على أنّ المراد به الأبدال الّذين وردت الأخبار النبويّة عنهم- إلخ.

فيا ليت خلص نفسه من حبالة كيد كاد، و اعترف بهذا الحقّ الصريح، و ضرب أخبار الأبدال الموضوعة على الجدار، و فارق هؤلاء الأصحاب الضالّين الحائرين و لحق بأصحاب الحقّ و اليقين.

الترجمة

براى كميل بن زياد نخعى فرموده: كميل گويد. أمير المؤمنين دستم را گرفت- خوشا بحالش- و مرا به بيابان كشيد و چون بفضاى صحرا رسيد آهى عميق از دل برآورد و سپس فرمود: اى كميل اين دلها خزانه هائى براى دانشند، بهترين دل آنست كه دانشگيرتر باشد، آنچه بتو مى گويم از من بخاطر خود بسپار: مردم سه دسته اند: عالم ربانى، و آموزنده در راه نجات و حق، و مردم عوام مگس منش كه پيرو هر بانك خرانه اند، هر بادى بوزد آنها را بسوى خود كشد پرتو دانش بر آنها نتابيده و بستون پايدار تكيه ندارند.

اى كميل دانش به از دارائى است، دانش تو را پاسبانست و تو بايد پاسبان دارائى باشى، مال و دارائي با خرج كردن كاهش يابد ولى دانش بوسيله صرف آن بيفزايد، آنكه ساخته مال است با زوال مال از ميان مى رود.

اى كميل دانش تنها كيش بشر است و بايد بدان پاى بند بود، بوسيله آن هر انسانى در دوران زندگانى خود شيوه فرمانبرى بدست آرد، و براى پس از مردنش ذكر خيرى بجا گذارد، دانش حكمفرما است ولى مال فرمانگذار است.

اى كميل، گنجداران اموال و ثروت نابود شدند و دانشمندان زنده اند دانشمندان تا روزگار بر جاست پايدارند اشخاصشان ناپديدند ولى نمونه هاى عالى آنان در دلها موجودند، بخود باش راستى كه در اينجا «با دستش به سينه مباركش اشارت كرد» دانش انبوه و ژرفي است كاش حاملانى براى آن بدست مى آوردم، آرى شاگرداني در دست دارم ولى: يكي زودآموز طوطى صنعتى است كه مورد اطمينان نيست، دين را أبزار دنيا مى سازد و بنعمت قدرت دانش بر بندگان خدا مى ستازد، و از آن شمشيرى بر عليه اولياء خدا مى سازد.

و ديگرى كه منقاد و مطيع پيشوايان بر حق است ولى بجوانب دانش بينا نيست و قدرت تحليل و تجزيه آن را ندارد آغاز يك شبهه او را مى لرزاند و بشك مى اندازد و از راه مى برد، نه اين بدرد من مى خورد و نه آن سومي آزمند و حريص بر لذّتهاى دنيا است، و مهارش بدست شهوت و دلخواه بيجا است.

و چهارمى پول پرست و شيفته اندوختن زر و سيم و دنبال پس انداز است، اين دو هم بهيچ وجه دين نگهدار نيستند مانندترين چيزى بدانها همان چهارپايان چرنده اند، چنين است كه دانش با مرگ دانشمند مدفون مى شود.

بار خدايا آرى با اين حال زمين از كسى كه قيم حجت إلهى است تهى نماند كه مقتضيات زمان ظاهر و مشهور باشد و يا اين كه از نظر سوء پذيرش مردم ترسناك و در پس پرده نهان گردد، براى اين كه حجتها و بيّنات خدا از ميان نروند، اينان چندند و در كجايند بخدا سوگند كه شمارى بس اندك و مقامي بس بزرگ دارند بوسيله آنان خداوند حجتها و نشانه هاى خود را نگه دارد تا آنها را بهمگنان خود بسپارند و بذر دانش حق را در دلهاى همگنان خود بكارند- وصف آنان چنين است- 1- امواج دانش آنها را تا ژرف بينش و درك حقايق آفرينش بكشاند.

2- جان يقين و ايمان بحقائق را با دل پاك خود لمس كنند.

3- آنچه را خوشگذرانهاى هوسباز سخت و ناهموار شمارند، دلنشين و هنجار دانند.

4- بدانچه نادانان كور دل از آن در هراسند، انس و الفت دارند.

5- با تنهاى خاكي خود همراه دنيا هستند و جانهايشان باسايشگاه بلند قدس آويخته است. آنانند جانشينان خدا در روى زمينش و داعيان بر حق دينش آه و افسوس چه اندازه شوق ديدارشان را بر دل دارم.

  • كميل آن يار صاحب سرّ حيدر نسب دار از نخع بر همكنان سر
  • بگفت از حال خود اين داستان راستايش گر امير مؤمنان را
  • كه دست من گرفت و برد صحرا ز آهش خيمه گاهى كرد برپا
  • در آن صحراى خلوت عقده بگشودز در معرفت صحرا بر اندود
  • بگفتا اى كميل از حال دلها بگويم با تو اسرارى مهنّا
  • همه دلها خزينه ى علم و دانشهر آن دل بيش گيرد پرستايش
  • بخاطر در سپار آنچه ات بگويم كه من اين راه را بهر تو پويم
  • همه مردم سه دسته، بيش و كم نيستدر اين تقسيم بر آنها ستم نيست
  • يكى خود عالم ربّاني آمد يكى شاگرد وى كو ناجى آمد
  • سوم آن توده نادان حيرانمگس مانند در هر سوى پرّان
  • طرفداران هر بانك خرانه برد هر بادشان هر سوى لانه
  • نتابيده بر آنها نور دانشنباشد تكيه گاهيشان ز بينش
  • كميلا علم حق بهتر ز مال است دليلش صاف چون آب زلال است
  • كند علمت تو را خود پاسبانىولى بر مال تو چون پاسبانى
  • هزينه كاهد از هر مال و دانش ز آموزش بخود آرد فزايش
  • هر آنچه ساخته از مال باشدچه رفت از كف همه پامال باشد
  • كميلا علم كيش حق انسان كه انسان زان دهد انجام فرمان
  • چه عالم زنده شد فرمانگزار است چه ميرد ذكر خيرش در شمار است
  • بهر جا علم حاكم بر جهانستو ليكن مال محكوم كسان است
  • كميلا مالداران مرده باشند اگر چه زنده و اندر تلاشند
  • ولى مردان دانش زنده هستندبدوران تا بود پاينده هستند
  • اگر اشخاص آنها ناپديدند مثلهاشان بدلها آرميدند
  • هلا در سينه ام علمى است انبوهكه سنگينى كند بر آن چنان كوه
  • چه خوش بود ار كه دانشجوى لائق بدست آورد مى در اين خلائق
  • بلى باشند اندر پيش دستمكسانى بس ولى طرفي نبستم
  • يكى طوطي صفت آموزد از من ولى ايمن نه از نيرنگ و از فن
  • نمايد علم دين ابزار دنياكند گردن كشي ء بر پير و برنا
  • از آن حجت بدست آرد چه روباه بضد أولياء اللَّه، صد آه
  • يكى منقاد حق باشد و ليكنندارد هوش و بينائي بهر فن
  • ز هر پيشامدى در شبهه افتد ز شك و ريب فتنه از ره افتد
  • نه اين را دوست مى دارم نه آنرابدور انداز بهمان و فلان را
  • سوم شاگرد من لذت پرست است اسير شهوت و بيقيد و مست است
  • چهارم در پى جمع و پس اندازز بهر دين نباشند اين دو سرباز
  • همانندند حيوان چرا را كه بايد برد آنها را بصحرا
  • چنين باشد كه دانش رفته از دستچه دانشمند مرد و رخت بر بست
  • خداوندا تو مى دانى بحالي زمين از حجت حق نيست خالي
  • چه ظاهر باشد و مشهور و منظورچه از بيم و هراس خلق مستور
  • براى آنكه حجّتهاى سبحان نماند باطل و بيهوده برهان
  • چه قدرند و كجا اين راد مردانكه عالم جسم و اينان اندر آن جان
  • بذات حق كه اينان كم شمارند اگر چه قدر و رتبت بيش دارند
  • نگهبانان حجّتهاى حقّندامين بينات و رتق و فتقند
  • چه دور خدمت آنان سرآيد براى همكنانشان نوبت آيد
  • كه بسپارند اسرار امامتبهمكاران خود نوبت بنوبت
  • ز دانش بر بصيرت يورش آرند بدل روح يقين در گردش آرند
  • پسندند آنچه مترفهاى بدكيشاز آن هستند اندر بيم و تشويش
  • بيارامند با روحى خرامان از آنچه مى هراسد مرد نادان
  • در اين دنيا است تنهاشان و ليكنبعرش آويخته جانهاى روشن
  • خدا را در زمين وى خليفه دعات ملت پاك حنيفه
  • دريغا از فراق روى آنانبديدار همه مشتاقم از جان
  • كميلا باز گرد اكنون دگر بس اگر خواهي كه برگردى تو واپس

( . منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه(الخوئی) ج 21 ص216-228)

شرح لاهیجی

(168) كلامه (- ع- ) لكميل بن زياد النّخعى قال كميل بن زياد اخذ بيدى امير المؤمنين علىّ بن ابي طالب (- ع- ) فاخرجنى الى الحيّان فلمّا اصحر تنفّس الصّعداء ثمّ قال يا كميل انّ هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها فاحفظ عنّى ما اقول لك النّاس ثلثة فعالم ربّانىّ و متعلّم على سبيل نجاة و همج رعاع اتباع كلّ ناعق يميلون مع كلّ ريح لم يستضيئوا بنور العلم و لم يلجئوا الى ركن وثيق يعنى و سخن اوست با كميل پسر زياد نخعى گفت كميل پسر زياد كه گرفت دست مرا امير مؤمنان على پسر ابى طالب عليه السلام پس بيرون برد مرا بسوى صحرا در هنگامى كه داخل صحرا شد نفس كشيد مانند نفس كشيدن مردمان دلتنگ اندوهناك پس گفت اى كميل بتحقيق كه اين دلها ظرفهاى علومند پس بهترين آنها حفظ كننده ترين انها است پس حفظ كن و بخاطر نگاهدار از من آن چه را كه مى گويم از براى تو كه مردمان سه صنفند صنفى عالم ربانى يعنى داناء علم ربوبيّه و معرفة اللّه اند و صنفى طالب علمند در حالتى كه بر راه نجات و رستگارى باشند اگر چه عالم نباشند و صنفى نه عالمند و نه طالب علم و اين صنف خرمگسى و مردم دنى و پست فطرتند كه پيروى او از چوپانان ميكند مانند گاوان و گوسفندان ميل ميكنند و منحرف ميشوند از دين با هر بادى يعنى با سخن هر كسى روشنائى پيدا نكرده اند بنور علم و دانشى و در تاريكى جهل باقى باشند و پناه نبرده اند بركن محكم از دين كه اعتقادات يقينيّه متقنه برهانيه باشد بلكه در اعتقادات مقلّدند

(169) يا كميل العلم خير من المال العلم يحرسك و انت تحرس المال و المال تنقصه النّفقة و العلم يزكوا على الإنفاق و صنيع المال يزول بزواله يا كميل بن زياد معرفة العلم دين يدان به يكسب الانسان الطّاعة فى حياته و جميل الاحدوثة بعد وفاته و العلم حاكم و المال محكوم عليه يعنى اى كميل علم و دانشمندى بهتر است از مال و توانگرى علم و دانش محافظت ميكند تو را از هلاكت دنيا و اخرت و تو محافظت ميكنى مال را از تلف شدن و كم مى گرداند مال را انفاق كردن و زياد مى گردد علم بانفاق كردن و آموختن بغير و پرورده مال زائل مى شود بزوال مال و پرورده علم هرگز زائل نشود اى كميل پسر زياد تحصيل كردن علم دين و ايمانى است كه ثواب داده مى شود بان بسبب علم كسب و تحصيل ميكند انسان مطاع شدن را در حيات خود و گفتار نيك و دعاء خير را بعد از مردن خود و صاحب علم حكم كننده است و صاحب مال حكم كرده شده بر او است

(170) يا كميل بن زياد هلك خزّان الاموال و هم احياء و العلماء باقون ما بقى الدّهر اعيانهم مفقودة و امثالهم فى القلوب موجودة ها انّ هاهنا لعلما حمّا و اشار عليه السّلم الى صدره لو اصبت له حملة بلى اصيب لقنا غير مأمون عليه مستعملا الة الدّين للدّنيا و مستظهرا بنعم اللّه على عباده و بحجه على اوليائه او متقلّدا لحملة الحقّ لا بصيرة له فى احنائه ينقدح الشّكّ فى قلبه لأوّل عارض من شبهه الا لا ذا و لا ذاك او منهوما باللذّة سلس القياد للشّهوة او مغرما بالجمح و الادّخار ليسا من رعاة الدّين فى شي ء اقرب شبها بهما الأنعام السّائمة كذلك يموت العلم بموت حامليه يعنى اى كميل پسر زياد در هلاكت عقوباتند جمع كنندگان مالها و حال آن كه زنده باشند در دنيا و علماء كه جمع كنندگان علمند باقى باشند ما دامى كه باقى است روزگار اشخاص ايشان مفقود است در دنيا و صورتهاى ايشان موجود است در دلها آگاه باش بتحقيق كه در اين مكان و اشاره كرد (- ع- ) بسينه خود هر اينه علم بسيارى است كاش بر مى خوردم از براى ان علم بر دارنده و ياد گيرنده ارى بر خوردم زيرك غير ايمن شده بر او را در حالتى كه يا استعمال كننده است الت دين را كه زيركى او باشد از براى تحصيل دنيا و طلب كننده است غلبه را بسبب نعمتهاى خدا بر بندگانش و بسبب حجّتهاى خدا كه عقل او باشد بر دوستان خدا و يا اين كه مقلّد مر حمله حقّ است كه علماء باشند در حالتى كه بينائى از براى او نيست در اطراف و جوانب حقّ ظاهر مى شود شكّ در دل او از جهت اوّل شبهه كه عارض او مى شود آگاه باش كه نه ان مستعملست دين حمله علم است و نه اين مقلّد نابينا و يا اين كه حريص بلذّت دنيا است در حالتى كه سهل الانقياد و اسان پيرو است مر شهوة و خواهش نفس امّاره را و يا اين كه ملازم است مر جمع كردن مال و ذخيره كردن اموال را نيستند اين دو كس از رعايت و محافظت كنندگان دين در چيزى نزديكترين مشابه و مانند ايشانست چهارپايان چرنده در مثل ان روزگار مى ميرد علم و بى فائده مى شود بسبب مردن و نبودن حاملان و بردارندگان علم كه علماء باشند

(171) اللّهمّ بلى لا تخلوا الارض من قائم للّه بحججه امّا ظاهرا مشهوراً او خائفا معمورا لئلّا تبطل حجج اللّه و بيّناته و كم ذا و اين اولئك اولئك و اللّه الاقلّون عددا و الاعظمون قدرا بهم يحفظ اللّه حججه و بيّناته حتّى يودعوها نظرائهم و يزرعوها فى قلوب اشباههم هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة و باشروا روح اليقين و استلانوا ما استوعره المترفون

(172) و انسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدّنيا بابدان ارواحها معلّقة بالمحلّ الاعلى اولئك خلفاء اللّه فى ارضه و الدّعاء الى دينه اه اه شوقا الى رؤيتهم انصرف اذا شئت يعنى بار خدايا ارى خالى نمى شود زمين از امامى كه ايستاده است از براى خدا بحجّتهاى خدا يعنى حجّتهاى معارف و احكام خدايا آشكار است و معروف مردم مانند ائمّه احدى عشر عليهم السّلام يا ترسناكست و پنهان از مردم مانند حضرت صاحب العصر و الزّمان عليه السّلام از براى اين كه باطل و ضايع نگردد حجّتهاى خدا و شاهدهاى خدا بر بندگان خدا چه مقدار باشد آن زمان و كجا باشند ان گروه امامان آن گروه امامان سوگند بخدا كه اندك باشند از روى شماره و بزرگ باشند از روى قدر و مرتبه بسبب ايشان نگاهدارى ميكند خدا حجّتهاى خود را و شاهدهاى بر معارف حقّه و اعتقادات يقينيّه و احكام شرعيّه متعلّقه بذات و صفات و افعال خود را تا اين كه مى سپارند ان حجج و بيّنات را بكسانى كه نظير و مثل ايشان باشند در اخلاق و افعال و كشت ميكنند انها را در دلهاى كسانى كه شبيه و مانند ايشان باشند از خلّص شيعيان ايشان هجوم اورده است بايشان افواج علم و دانش در حالتى كه ثابتند بر بينائى حقيقى واقعى و مباشرند بر لذّت و راحت علم يقينى و نرم و اسان شمرده اند مشقّتها و رياضتهائى كه دشوار شمرده اند انرا پروردگان بناز و نعمت دنيا و انس گرفته اند بعبادتهائى كه وحشت كرده اند مردمان نادان و مصاحب دنيا باشند با بدنهائى كه جانهاى انها آويخته است بر جاى بلند كه اعلى علّيّين باشد آن گروه خليفه ها و جانشينهاى خدا باشند در زمين خدا در اجراى احكام خدا و خوانندگان بندگان را بسوى دين خدا اه اه بسيار مشتاقم بسوى ديدار ايشان بر گرد اى كميل بسوى منزل خود اگر خواسته باشى

( . شرح نهج البلاغه (لاهیجی) ص 306 و 307)

شرح ابن ابی الحدید

143: وَ مِنْ كَلَامٍ لَهُ ع لِكُمَيْلِ بْنِ زِيَادٍ النَّخَعِيِّ- قَالَ كُمَيْلُ بْنُ زِيَادٍ- أَخَذَ بِيَدِي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع- فَأَخْرَجَنِي إِلَى الْجَبَّانِ فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ- ثُمَّ قَالَ يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ- إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا- فَاحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَكَ- النَّاسُ ثَلَاثَةٌ- فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ- وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ- لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُكْنٍ وَثِيقٍ- يَا كُمَيْلُ الْعِلْمُ خَيْرٌ مِنَ الْمَالِ- الْعِلْمُ يَحْرُسُكَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ- وَ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ وَ الْعِلْمُ يَزْكُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ- وَ صَنِيعُ الْمَالِ يَزُولُ بِزَوَالِهِ- يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِينٌ يُدَانُ بِهِ- بِهِ يَكْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِي حَيَاتِهِ- وَ جَمِيلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ- وَ الْعِلْمُ حَاكِمٌ وَ الْمَالُ مَحْكُومٌ عَلَيْهِ- يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ هَلَكَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَاءٌ- وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ- أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ- هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً وَ أَشَارَ إِلَى صَدْرِهِ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً- بَلَى أُصِيبُ لَقِناً غَيْرَ مَأْمُونٍ عَلَيْهِ- مُسْتَعْمِلًا آلَةَ الدِّينِ لِلدُّنْيَا- وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ بِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِيَائِهِ- أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ لَا بَصِيرَةَ لَهُ فِي أَحْنَائِهِ- يَنْقَدِحُ الشَّكُّ فِي قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ- أَلَا لَا ذَا وَ لَا ذَاكَ- أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِيَادِ لِلشَّهْوَةِ- أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الِادِّخَارِ- لَيْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّينِ فِي شَيْ ءٍ- أَقْرَبُ شَيْ ءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السَّائِمَةُ- كَذَلِكَ يَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِيهِ- اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ- إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً- لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ- وَ كَمْ ذَا وَ أَيْنَ أُولَئِكَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً- وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً- يَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيِّنَاتِهِ حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ- وَ يَزْرَعُوهَا فِي قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ- هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ- وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ- وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ- وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى- أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ- آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهِمْ- انْصَرِفْ يَا كُمَيْلُ إِذَا شِئْتَ الجبان و الجبانة الصحراء- .

و تنفس الصعداء أي تنفس تنفسا ممدودا طويلا- . قوله ع ثلاثة قسمة صحيحة- و ذلك لأن البشر باعتبار الأمور الإلهية- إما عالم على الحقيقة يعرف الله تعالى- و إما شارع في ذلك فهو بعد في السفر إلى الله- يطلبه بالتعلم و الاستفادة من العالم- و إما لا ذا و لا ذاك- و هو العامي الساقط الذي لا يعبأ الله- و صدق ع في أنهم همج رعاع أتباع كل ناعق- أ لا تراهم ينتقلون من التقليد لشخص إلى تقليد الآخر- لأدنى خيال و أضعف وهم- . ثم شرع ع في ذكر العلم و تفضيله على المال- فقال العلم يحرسك و أنت تحرس المال- و هذا أحد وجوه التفضيل- . ثم ابتدأ فذكر وجها ثانيا فقال- المال ينقص بالإنفاق منه- و العلم لا ينقص بالإنفاق بل يزكو- و ذلك لأن إفاضة العلم على التلامذة- تفيد المعلم زيادة استعداد- و تقرر في نفسه تلك العلوم- التي أفاضها على تلامذته و تثبتها و تزيدها رسوخا- . فأما قوله و صنيع المال يزول بزواله- فتحته سر دقيق حكمي- و ذلك لأن المال إنما يظهر أثره و نفعه- في الأمور الجسمانية و الملاذ الشهوانية- كالنساء و الخيل و الأبنية و المأكل و المشرب- و الملابس و نحو ذلك- و هذه الآثار كلها تزول بزوال المال أو بزوال رب المال- أ لا ترى أنه إذا زال المال اضطر صاحبه- إلى بيع الأبنية و الخيل و الإماء- و رفض تلك العادة من المآكل الشهية و الملابس البهية- و كذلك إذا زال رب المال بالموت- فإنه تزول آثار المال عنده- فإنه لا يبقى بعد الموت آكلا شاربا لابسا- و أما آثار العلم فلا يمكن أن تزول أبدا- و الإنسان في الدنيا و لا بعد خروجه عن الدنيا- أما في الدنيا- فلأن العالم بالله تعالى لا يعود جاهلا به- لأن انتفاء العلوم البديهية عن الذهن- و ما يلزمها من اللوازم بعد حصولها محال- فإذا قد صدق قوله ع في الفرق بين المال و العلم- أن صنيع المال يزول بزواله- أي و صنيع المال لا يزول و لا يحتاج إلى أن يقول بزواله- لأن تقدير الكلام و صنيع المال يزول لأن المال يزول- و أما بعد خروج الإنسان من الدنيا- فإن صنيع العلم لا يزول- و ذلك لأن صنيع العلم- في النفس الناطقة اللذة العقلية الدائمة لدوام سببها- و هو حصول العلم في جوهر النفس- الذي هو ممشوق النفس مع انتفاء ما يشغلها عن التمتع به- و التلذذ بمصاحبته- و الذي كان يشغلها عنه في الدنيا- استغراقها في تدبير البدن- و ما تورده عليها الحواس من الأمور الخارجية- و لا ريب أن العاشق إذا خلا بمعشوقه- و انتفت عنه أسباب الكدر كان في لذة عظيمة- فهذا هو سر قوله و صنيع المال يزول بزواله- . فإن قلت- ما معنى قوله ع معرفة العلم دين يدان به- و هل هذا إلا بمنزلة قولك معرفة المعرفة أو علم العلم- و هذا كلام مضطرب- قلت تقديره معرفة فضل العلم أو شرف العلم- أو وجوب العلم دين يدان به- أي المعرفة بذلك من أمر الدين- أي ركن من أركان الدين واجب مفروض- . ثم شرح ع حال العلم الذي ذكر- أن معرفة وجوبه أو شرفه دين يدان به- فقال العلم يكسب الإنسان الطاعة في حياته- أي من كان عالما كان لله تعالى مطيعا- كما قال سبحانه إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ- . ثم قال و جميل الأحدوثة بعد وفاته- أي الذكر الجميل بعد موته- . ثم شرع في تفضيل العلم على المال من وجه آخر- فقال العلم حاكم و المال محكوم عليه- و ذلك لعلمك أن مصلحتك في إنفاق هذا المال تنفقه- و لعلمك بأن المصلحة في إمساكه تمسكه- فالعلم بالمصلحة داع و بالمضرة صارف- و هما الأمران الحاكمان بالحركات و التصرفات- إقداما و إحجاما- و لا يكون القادر قادرا مختارا إلا باعتبارهما- و ليسا إلا عبارة عن العلم أو ما يجرى مجرى العلم- من الاعتقاد و الظن- فإذن قد بان و ظهر أن العلم من حيث هو علم حاكم- و أن المال ليس بحاكم بل محكوم عليه- .

ثم قال ع هلك خزان المال و هم أحياء- و ذلك لأن المال المخزون لا فرق بينه و بين الصخرة- المدفونة تحت الأرض- فخازنه هالك لا محالة لأنه لم يلتذ بإنفاقه- و لم يصرفه في الوجوه التي ندب الله تعالى إليها- و هذا هو الهلاك المعنوي و هو أعظم من الهلاك الحسي- . ثم قال و العلماء باقون ما بقي الدهر- هذا الكلام له ظاهر و باطن- فظاهره قوله أعيانهم مفقودة- و أمثالهم في القلوب موجودة- أي آثارهم و ما دونوه من العلوم فكأنهم موجودون- و باطنه أنهم موجودون حقيقة لا مجازا- على قول من قال ببقاء الأنفس- و أمثالهم في القلوب كناية و لغز- و معناه ذواتهم في حظيرة القدوس- و المشاركة بينها و بين القلوب ظاهرة- لأن الأمر العام الذي يشملها هو الشرف- فكما أن تلك أشرف عالمها كذا القلب أشرف عالمه- فاستعير لفظ أحدهما و عبر به عن الآخر- . قوله ع ها إن هاهنا لعلما جما- و أشار بيده إلى صدره- هذا عندي إشارة إلى العرفان- و الوصول إلى المقام الأشرف الذي لا يصل إليه- إلا الواحد الفذ من العالم ممن لله تعالى فيه سر- و له به اتصال ثم قال لو أصبت له حملة و من الذي يطيق حملة- بل من الذي يطيق فهمه فضلا عن حمله- . ثم قال بلى أصيب- . ثم قسم الذي يصيبهم خمسة أقسام- أحدهم أهل الرياء و السمعة- الذين يظهرون الدين و العلم و مقصودهم الدنيا- فيجعلون الناموس الديني شبكة لاقتناص الدنيا- . و ثانيها قوم من أهل الخير و الصلاح- ليسوا بذوي بصيرة في الأمور الإلهية الغامضة-

فيخاف من إفشاء السر إليهم- أن تنقدح في قلوبهم شبهة بأدنى خاطر- فإن مقام المعرفة مقام خطر صعب- لا يثبت تحته إلا الأفراد من الرجال- الذين أيدوا بالتوفيق و العصمة- . و ثالثها رجل صاحب لذات و طرب مشتهر بقضاء الشهوة- فليس من رجال هذا الباب- . و رابعها رجل عرف بجمع المال و ادخاره- لا ينفقه في شهواته و لا في غير شهواته- فحكمه حكم القسم الثالث- . ثم قال ع كذلك يموت العلم بموت حامليه- أي إذا مت مات العلم الذي في صدري- لأني لم أجد أحدا أدفعه إليه و أورثه إياه- ثم استدرك فقال اللهم بلى- لا تخلو الأرض من قائم بحجة الله تعالى- كيلا يخلو الزمان ممن هو مهيمن لله تعالى على عباده- و مسيطر عليهم- و هذا يكاد يكون تصريحا بمذهب الإمامية- إلا أن أصحابنا يحملونه على أن المراد به الأبدال- الذين وردت الأخبار النبوية عنهم- أنهم في الأرض سائحون- فمنهم من يعرف و منهم من لا يعرف- و أنهم لا يموتون حتى يودعوا السر- و هو العرفان عند قوم آخرين يقومون مقامهم- . ثم استنزر عددهم فقال و كم ذا- أي كم ذا القبيل و كم ذا الفريق- . ثم قال و أين أولئك استبهم مكانهم و محلهم- . ثم قال هم الأقلون عددا الأعظمون قدرا- . ثم ذكر أن العلم هجم بهم على حقيقة الأمر- و انكشف لهم المستور المغطى- و باشروا راحة اليقين و برد القلب و ثلج العلم- و استلانوا ما شق على المترفين من الناس- و وعر عليهم نحو التوحد و رفض الشهوات و خشونة العيشة- .

قال و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون- يعني العزلة و مجانبة الناس و طول الصمت- و ملازمة الخلوة و نحو ذلك مما هو شعار القوم- . قال و صحبوا الدنيا بأرواح- أبدانها معلقة بالمحل الأعلى- هذا مما يقوله أصحاب الحكمة- من تعلق النفوس المجردة بمبادئها من العقول المفارقة- فمن كان أزكى كان تعلقه بها أتم- . ثم قال أولئك خلفاء الله في أرضه و الدعاة إلى دينه- لا شبهة أن بالوصول يستحق الإنسان- أن يسمى خليفة الله في أرضه- و هو المعنى بقوله سبحانه للملائكة إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً- و بقوله هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ- . ثم قال آه آه شوقا إلى رؤيتهم- هو ع أحق الناس بأن يشتاق إلى رؤيتهم- لأن الجنسية علة الضم- و الشي ء يشتاق إلى ما هو من سنخه و سوسته و طبيعته- و لما كان هو ع شيخ العارفين و سيدهم- لا جرم اشتاقت نفسه الشريفة إلى مشاهدة أبناء جنسه- و إن كان كل واحد من الناس دون طبقته- . ثم قال لكميل انصرف إذا شئت- و هذه الكلمة من محاسن الآداب و من لطائف الكلم- لأنه لم يقتصر على أن قال انصرف- كيلا يكون أمرا و حكما بالانصراف لا محالة- فيكون فيه نوع علو عليه فاتبع ذلك بقوله- إذا شئت ليخرجه من ذل الحكم و قهر الأمر- إلى عزة المشيئة و الاختيار

( . شرح نهج البلاغة(ابن أبي الحديد)، ج 18 ، صفحه ى 346-352)

شرح نهج البلاغه منظوم

[141] و قال عليه السّلام: لكميل ابن زياد النّخعىّ،

القسم الأول

قال كميل ابن زياد: أخذ بيدى أمير المؤمنين علىّ ابن أبي طالب عليه السّلام فأخرجنى إلى الجبّان فلمّا أصحر تنفّس الصّعدآء، ثمّ قال:

يا كميل ابن زياد إنّ هذه القلوب أوعية فحيرها أوعاها، فاحفظ عنّى ما أقول لك: النّاس ثلاثة: فعالم ربّانىّ، و متعلّم على سبيل نجاة، وّ همج رعاع أتباع كلّ ناعق يميلون مع كلّ ريح، لم يستضيئوا بنور العلم، و لم يلجئوا إلى ركن وّثيق.

ي ا كميل، العلم خير من المال، العلم يحرسك، و أنت تحرس المال، و المال تنقصه النّفقة، و العلم يزكوا على الإنفاق، و صنيع المال يزول بزواله.

يا كميل ابن زياد، معرفة العلم دين يّدان به، به يكسب الإنسان الطّاعة فى حياته، و جميل الأحدوثة بعد وفاته، و العلم حاكم وّ المال محكوم عليه.

يا كميل ابن زياد، هلك خزّان الأموال و هم أحياء و العلماء باقون ما بقى الدّهر، أعيانهم مّفقودة، و أمثالهم فى القلوب موجودة، ها إنّ ههنا لعلما جمّا (و أشار بيده إلى صدره) لو أصبت له حملة، بلى أصبت لقنا غير مأمون عليه مستعملا الة الدّين للدّنيا، و مستظهرا بنعم اللّه على عباده، و بحججه على أوليائه، أو منقاد الّحملة الحقّ لا بصيرة له فى أحنائه، ينقدح الشّكّ فى قلبه لأوّل عارض من شبهة،

ألا لا ذا و لا ذاك، أو منهوما باللّذّة سلس القياد للشّهوة، أو مغرما بالجمع و الإدّخار، ليسا من رعاة الدّين فى شي ء، أقرب شي ء شبها بهما الأنعام السّائمة، كذلك يموت العلم بموت حامليه.

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است بكميل ابن زياد نخعى (كه شرح حالش از اين پيش مرقوم افتاد) كميل گفت أمير المؤمنين عليه السّلام وقتى دست مرا گرفت و بوادى پشت كوفه و از آن جايم بصحرا برد همين كه وارد صحرا شد (ديدم آن درياى تيّار علم و دانش متموّح شده و همچون اشخاص ستم رسيده) آهى سوزان از سينه تنگ بركشيد و فرمود: كميلا اين دلها ظرفهاى دانش اند و نگهدارنده ترين دل بهترين آن دلها است، كميلا آنچه برايت مى گويم (نيك بشنو و درست در خزينه خاطرت بسپار) همانا مردمى كه در جهانند سه دسته اند: نخست عالمى است ربّانى (كه دل از دست هوا حبس نفسانى رهانده، و شاهباز بلند پرواز روحش به نيروى عشق خداى با عرشيان بپرواز است) دوم دانشجوئى است كه در جستجوى راه رستگارى است (و همى خواهد زنگار شبهات و اوهام را از آينه درون بزدايد و سالكان طريق حق پرستى را همراه گردد) سوّمين دسته آنان اند كه همچون مگسان ضعيف و ناتوان و بدنبال هر صدائى و با هر بادى روان اند، اينان كه نه از نور دانشى روشنى جسته و نه بپايه استوارى پناهنده گرديده اند (كوركورانه هر دعوت باطلى را اجابت ميكنند و بدنبال هر صدائى براه ميافتند، فرياد از اينان كه فساد جهان را بنيان اند) كميلا دانش بهتر از دارائى است زيرا دانش نگهدارنده تو است، در صورتى كه مال را تو بايد نگهدارى كنى، بذل و بخشش مال را كم مى گرداند، و حال آنكه دانش با بخشش فراوانتر مى گردد و آنكه با مال و ثروت پرورش يافته است با نابودى آن نابود است (لكن دانش در دنيا و آخرت با انسان باقى است) اى پسر زياد شناسائى و تحصيل علم و دانش (ركنى از اركان) دين است و مدار دين با دانش مى چرخد (عمل جاهل باطل و بدون نور افكن دانش نمى توان راه خداپرستى را پيمود) بشر در دوران زندگانيش راه فرمان بردارى از خداى را با علم مى پيمايد، و پس از مرگش به نيروى دانش نام نيك از خويش بيادگار مى گذارد، هميشه حكومت بدست علم است و مال محكوم و مغلوب و در شرف فنا است.

كميلا گرد آورندگان مال در عين زندگى مرده اند (و هيچ اثرى بر وجودشان مترتّب نيست) لكن دانشمندان تا دنيا دنيا است زنده اند (و بشر از آثار وجوديشان استفاده مى نمايد) پيكرهايشان خاك و ناپيدا و لكن عكسهايشان در دلها پاى برجا است، آن گاه حضرت دست بر سينه مبارك زده فرمودند كميل متوجّه باش، درون سينه من دانش فراوانى انباشته شده است (از علوم و معارف الهيّه كه بشر معاصر من توانائى شنيدن و فرا گرفتن آن را ندارد.

يا ربّ جوهر علم لو ابوح به لقيل لى أنت ممّن يعبد الوثنا

چه خوش بود اگر كسانى پيدا مى كردم كه تاب تحمّل آن را مى داشتند (و اندكى از اين بار گران دانش را بر دوششان مى گداشتم) آرى چنين كسانى را مى يابم لكن بر وى ايمن نيستم زيرا كه او دين و دانش را براى پيشرفت دنيايش خواهان است و نعمتها و حجّتهاى خدا را عليه بندگان و دوستان خدا بكار مى برد

نظم

  • كميل از دوستان شاهدين بود بگنج راز آن حضرت امين بود
  • چو ظرف سينه مى گرديد سرشاربر او از راز شه شد پرده بردار
  • ز دانش بس بدل بارش گران بود فراوان رنج و آزارش بجان بود
  • دو صد خورشيد از قلبش همى تافتمهى كان نور از او گيرد نمى يافت
  • يكى روزى ز دست سينه تنگبصحرا شاه با وى كرد آهنگ
  • شد آن درياى دانش در بيابانكشيد از سينه آهى سخت سوزان
  • گلاب و مشگ را با هم بر آميختبدامان كميل اينسان گهر ريخت
  • كميلا قلبها شد ظرف اسرارهر آن قلبى كه شد سر را نگه دار
  • ز هر ظرف و دلى محكمتر آنستكه جاى گوهر راز نهان است
  • بر از من ز روى دانش و هوشبده گوش و بدل بسپار و بنيوش
  • دل اندر زندگى خلقى كه بسته اندبحكم قسمت آنان بر سه دسته اند
  • نخستين دسته دانشمند آگاهكه برد از دانشش سوى خدا راه
  • ز دست ديو نفس جان رهانيدببزم وصل جانان خود رسانيد
  • دوّم آن كو براه عقل پويا استهما ره علم را خواهان و جويا است
  • كشد خود تا برون از تيه اوهامزند با اهل دانش روز و شب گام
  • درونش نور عرفان مى پذيردبقلبش حق چو سكّه نقش گيرد
  • سوم دسته ره باطل روانندضعيف و چون مگسها ناتوانند
  • بباطل يا بحق هر جا صدائىبلند آيد و راز هر سو ندائى
  • بدانسو ميكنند از جهل اقبالنمايند آن صدا را سخت دنبال
  • بدون آنكه باشدشان بدل نوربدانند آنكه چبود قصد و منظور
  • به پيش موجها همچون جماداندچنان خاشاك پيش گردباداند
  • نمى گيرند بهر خود پناهىنجويند از طريق خويش راهى
  • بمغز و دل بدور از فكر و نوراندبهر راهى روان با چشم كوراند
  • جهان زين دسته سوّم خراب استوز آنان جان دانشور بتاب است
  • كميلا علم هست از مال بهتربود دانش طلا و خاك هم زر
  • بگيتى هر كه را در دست مالى استو ليكن قلب او از علم خالى است
  • شود دستش بزودى خالى از مال باد بارش شود تبديل اقبال
  • هماره مال با علم است مقرونشود بى علم مال از دست بيرون
  • هلا علم است جانت را نگه دار ولى جانت ز مال افتد در آزار
  • ز گرداب بلا علمت رهاندبدرياى محن مالت نشاند
  • زر از ايثار و از بخشش شود كم ز بخشش ليك علم آيد فراهم
  • دهان بر بذل دانش چون گشائىبعلم خويشتن علمى فزائى
  • بمال آن كش بگيتى پروريدند چو طى شد مال طومارش دريدند
  • و ليك آن كو بدانش در تلاقى استجهان تا باقى است او نيز باقى است
  • مدار دين كميلا شد بدانشتو دانش را مدار دين بدانش
  • بشر در عهد و دور زندگانىبدانش يافت عمر جاودانى
  • طريق بندگى با علم پويا استرموز معرفت از علم جويا است
  • نهال علم از باغ دلش رستبفرّ علم حقّ را در درون جست
  • بدانش هر نكو كارى كه يار استنكو نامش بگيتى يادگار است
  • بدست علم در دوران زمام استولى محكوم مال است و تمام است
  • كميلا مال هر كس گرد آوردبگيتى قرنها گر زندگى كرد
  • نهال عمر او خشك و فسرده استبحال زندگى گمنام و مرده است
  • نباشد بر وجودش بار آثاربود نابود اندر طىّ ادوار
  • ولى مهر درخشان تا رونده استاگر مرده است دانشمند زنده است
  • وز او گرديده گرد و خاك پيكربدلها نقش وى چون سكّه بر زر
  • جهان آباد كرد از دانش و هوشنمى سازد جهان او را فراموش
  • چو آن خلّاق علم اندر جهان فردبوصف دانش اين مطلب بيان كرد
  • بزد بر سينه دست نازنين راتوجّه داد بر خود مرد دين را
  • كه ميدان در درون چون گنج پنهانمرا شهوار درّ باشد فراوان
  • گهرهايم نفيس است و گران استوز اين گنجم برنج و درد جان است
  • چو خوش بود ار كسى مى گشت پيداكه بد بر حمل بار دل توانا
  • فرو مى خواندم اين دانش بگوششكمى اين بار بنهادم بدوشش
  • خدا را بنده مرد در دو دين بودبحفظ گوهر علمم امين بود
  • و ليك افسوس اگر يابم كسى مننباشم در خيانت بر وى ايمن
  • بشر كامروز شد با من معاصربدين پنج است از آنان امر دائر
  • يكى در راه دانش گر كه پويا استز دين خواهان دنيا هست و جويا است
  • بظاهر زهد را اگر پايدار استبباطن دشمن پروردگار است
  • در آرد تا زر و زيور فراچنگبكذب آورده سوى علم آهنگ
  • بدوّم كس چو مى خواهم محوّلكنم بينم بود چون شخص اوّل
  • از اين بار گران گر گوشه گيردكجا زان علم عمل را توشه گيرد
  • نباشد مرد عقل و عزم و بينشپيش سست است و لرزان در بدينش
  • برايش رخ دهد تا شبهه و شكشود انوار علم از خاطرش حك
  • بقلبش و هم وطنّ آتش فروزدنهال دانش و دينش بسوزد
  • كميلا كار دين از اين دو شد زارنه بتوانند كردن حمل اين بار
  • گذشتم چون ز اوّل يا ز دوّمشوم در جستجوى شخص سوّم
  • به بينم او هم اندر خورد و خواب استبناى دينش از پايه خراب است
  • بجمع مال چابك هست و چست استزمامش پيش شهوت سخت سست است
  • بنوميدى از او هم دست شويممگر از اين سه بهتر مرد جويم
  • چو جويم چارمين كس يا كه پنجمبه بينم آن دو را چون مرد سوّم
  • چهارم بنده نفس است و خواهشز پنجم شخص دين در نقص و كاهش
  • بظاهر گر بشر هستند و انسانبباطن در چريدن همچو حيوان
  • بروز و شامشان اين قصد و اين كاركه پيكرشان سود مانند پروار
  • بدلشان ذرّه اندوه دين نيستكجا دانند از دانش غرض چيست

القسم الثاني

اللّهمّ بلى، لا تخلو الأرض من قائم للّه بحجّة، إمّا ظاهرا مشهودا، و إمّا خائفا مغمورا، لئلّا تبطل حجج اللّه و بيّناته، و كم ذا و أين اولئك و اللّه- الأقلّون عددا، و الأعظمون عند اللّه قدرا، يحفظ اللّه بهم حججه و بيّناته حتّى يودعوها نظراءهم، و يزرعوها فى قلوب أشباههم، هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة، و باشروا روح اليقين، و استلانو ما استوعره المترفون، و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون، و صحبوا الدّنيا بأبدان أرواحها معلّقة بالمحلّ الأعلى، أولئك خلفاء اللّه فى أرضه، و الدّعآة إلى دينه، اه اه شوقا إلى رؤيتهم، انصرف يا كميل إذا شئت.

ترجمه

آرى خداى من (با تمام اين اوصاف كه گفته امد باز هم (در هيچ عصرى) زمين از حجّتى كه بر پا دارنده دين خدا باشد خالى نيست، حال آن امام و حجّة يا (مانند هر يك از ائمّه يازده گانه) پيدا و مشهود است و يا (همچون امام عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف) ترسان و پنهان است، تا اين كه دلائل و حجج آنها ضايع نگردد (با اين كه اين فرمايش حضرت دليل واضحى است بر حقيقت مذهب شيعه و وجود ائمّه أطهار سلام اللّه عليهم أجمعين با اين وصف ابن ابى الحديد معاند بى انصاف بايراد تأويلات بارده برخاسته در صفحه 313 جلد 3 گويد شايد مراد حضرت اوتاد و ابدال باشند لكن در اقامه دليل درمانده است ما از اين مردك نانجيب مى پرسيم اين اوتاد و ابدال كيانند و در چه زمان يكى از آنها در بين مردم ظاهر شده اند، تو كه بقول خودت اهل اطّلاع و تاريخ هستى چطور شد كه حتّى براى يك مرتبه در تاريخ خودت از آنان نام نبردى بارى حضرت فرمايد) آنان چندند و كجايند، سوگند با خداى كه آنان از حيث شماره كم و از حيث رتبه و منزلت در نزد خداى بسى بزرگ و ارجمندند، خداوند حجّتها و آبات باهره خويش را بوسيله آنان نگهدارى ميكند، تا اين كه آنها آن آيات را روشن را بكسانى مانند خودشان (ز شيعيان) بسپاراند، و تخم آن آيات را در دلهاى مانندگان خويش بپاشند، علم و دانش با حقيقت و بينائى به آنان روى آورده، و مباشر روح ايمان و يقين گرديده اند، و آنچه را كه اهل عيش و لذّات دنيا سختش شمرده اند، آنها آن را بر خويش آسان گرفته اند، و به آن چه كه جهّال و نادانان از آن ترسان اند مأنوس اند در جهان با پيكرهائى زندگانى كردند كه جانهاى آن پيكرها بجاهائى بس بلند پيوسته اند (و شاهباز بلند پرواز روحشان در ملكوت اعلا بسير و تفرّج اند) اينان اند جانشينان خداى در روى زمين كه بشر را بسوى دين خداى مى خوانند، آه آه كه تا چه اندازه دلباخته ديدار آنانم (تا مگر اندوه دل را فرو نشانم، و كمى سينه را از بار گران دانش سبك سازم ولى چه توان كرد كه دست تقدير آنان را در روزگارى كه من نيستم بوجود خواهد آورد) اى كميل اكنون اگر خواستى باز گرد (كه آزادى).

  • ولى با اين كه اين مردم چنين اند بدنيا بنده و بيرون ز دين اند
  • و حال اين خدا از لطف و رحمتزمين خالى نبگذارد ز حجّت
  • ميان خلق در هر عصر امامى استكز او شرع و ديانت را قوامى است
  • ميان مردم ار يك دم نباشدجهان را دستگاه از هم بپاشد
  • اگر يكدم شود او بر سر نازز هم گردند پيچ و مهره ها باز
  • فلك خواهد ز پاى از سر فتادنزمين خواهد دهان بر ما گشادن
  • و ليكن مهربان حق بسكه بر ما استز حجّت چرخ و گردون بر سر پا است
  • گهى از لطف حق پيدا و مشهودگهى از مصلحت پنهان و مفقود
  • چراغ شرع از آنان گشته روشنوز آنان باغ دين خرّم چو گلشن
  • از آنان دانش و علم الهىهويدا هست و بيرون از تباهى
  • هم آنانكه بمردم ره نمايندكميلا گو كه چندند و كجايند
  • رخ آنان چرا از من نهان استكه از هجرانشان آتش بجان است
  • بحق سوگند آنان اند اگر كمولى در رتبه اند از هر كس اعظم
  • ز حيث جاه بر جائى بلندندعزيزند و بزرگ و ارجمنداند
  • خداى از خويشتن آيات و برهاننگهدارى كند نيكو بآنان
  • بگوهرها چو آنان گنج دارندگهرها را بچون خود كس سپاراند
  • كه آن آيات و حجّتهاى ذو المنّبپايد در جهان پر نور و روشن
  • بدلهائى كه صاف و پاك باشنددر آنها تخم دين آنها بپاشند
  • ز رخشان نور حقّ پيدا و باهربايمان و يقين شان جان مباشر
  • بنور علم و دانش گشته بينااساس حكمت از آنان سرپا
  • هر آن كارى كز آن دنيا پرستانز سختى تن زده مانند مستان
  • بخويش آن كار را آسان گرفتندز عيش و كيف گيتى رخ نهفتند
  • ز ترس از آنچه جهّال اند مأيوسهم آنان بوده با آن چيز مأنوس
  • پى نيل ثواب اندر رياضتبدرگاه حق اند اندر عبادت
  • به پيكرها اگر چه در جهانندبجانها بال زن در آسمانند

( . شرح نهج البلاغه منظوم، ج 9 ص172-181)

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

حکمت 17 نهج البلاغه : ضرورت رنگ كردن موها

حکمت 17 نهج البلاغه موضوع "ضرورت رنگ كردن موها" را مطرح می کند.
No image

حکمت 2 نهج البلاغه : شناخت ضدّ ارزش‏ها

حکمت 2 نهج البلاغه موضوع "شناخت ضدّ ارزش‏ها" را مطرح می کند.
No image

حکمت 31 نهج البلاغه : ارزش و والايى انجام دهنده كارهاى خير

حکمت 31 نهج البلاغه به تشریح موضوع "ارزش و والايى انجام دهنده كارهاى خير" می پردازد.
No image

حکمت 16 نهج البلاغه : شناخت جايگاه جبر و اختيار

حکمت 16 نهج البلاغه به موضوع "شناخت جايگاه جبر و اختيار" می پردازد.
No image

حکمت 1 نهج البلاغه : روش برخورد با فته ها

حکمت 1 نهج البلاغه موضوع "روش برخورد با فتنه‏ ها" را بررسی می کند.

پر بازدیدترین ها

No image

حکمت 139 نهج البلاغه : علمى، اخلاقى، اعتقادى

موضوع حکمت 139 نهج البلاغه درباره "علمى، اخلاقى، اعتقادى" است.
No image

حکمت 289 نهج البلاغه : ضرورت عبرت گرفتن

حکمت 289 نهج البلاغه به موضوع "ضرورت عبرت گرفتن" می پردازد.
No image

حکمت 445 نهج البلاغه : راه غرور زدایی

حکمت 445 نهج البلاغه به موضوع "راه غرور زدایی" می پردازد.
No image

حکمت 423 نهج البلاغه : اقسام روزی

حکمت 423 نهج البلاغه به موضوع "اقسام روزی" اشاره دارد.
No image

حکمت 127 نهج البلاغه : ضرورت ياد مرگ

حکمت 127 نهج البلاغه موضوع "ضرورت ياد مرگ" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS