2 اسفند 1393, 16:27
موضوع خطبه 111 نهج البلاغه بخش 2
متن خطبه 111 نهج البلاغه بخش 2
ترجمه مرحوم فیض
ترجمه مرحوم شهیدی
ترجمه مرحوم خویی
شرح ابن میثم
ترجمه شرح ابن میثم
شرح مرحوم مغنیه
شرح منهاج البراعة خویی
شرح لاهیجی
شرح ابن ابی الحدید
شرح نهج البلاغه منظوم
شناخت ماهيّت دنيا
غَرَّارَةٌ ضَرَّارَةٌ حَائِلَةٌ زَائِلَةٌ نَافِدَةٌ بَائِدَةٌ أَكَّالَةٌ غَوَّالَةٌ لَا تَعْدُو إِذَا تَنَاهَتْ إِلَى أُمْنِيَّةِ أَهْلِ الرَّغْبَةِ فِيهَا وَ الرِّضَاءِ بِهَا أَنْ تَكُونَ كَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى سُبْحَانَهُ كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ مُقْتَدِراًلَمْ يَكُنِ امْرُؤٌ مِنْهَا فِي حَبْرَةٍ إِلَّا أَعْقَبَتْهُ بَعْدَهَا عَبْرَةً وَ لَمْ يَلْقَ فِي سَرَّائِهَا بَطْناً إِلَّا مَنَحَتْهُ مِنْ ضَرَّائِهَا ظَهْراً وَ لَمْ تَطُلَّهُ فِيهَا دِيمَةُ رَخَاءٍ إِلَّا هَتَنَتْ عَلَيْهِ مُزْنَةُ بَلَاءٍ وَ حَرِيٌّ إِذَا أَصْبَحَتْ لَهُ مُنْتَصِرَةً أَنْ تُمْسِيَ لَهُ مُتَنَكِّرَةً وَ إِنْ جَانِبٌ مِنْهَا اعْذَوْذَبَ وَ احْلَوْلَى أَمَرَّ مِنْهَا جَانِبٌ فَأَوْبَى لَا يَنَالُ امْرُؤٌ مِنْ غَضَارَتِهَا رَغَباً إِلَّا أَرْهَقَتْهُ مِنْ نَوَائِبِهَا تَعَباً وَ لَا يُمْسِي مِنْهَا فِي جَنَاحِ أَمْنٍ إِلَّا أَصْبَحَ عَلَى قَوَادِمِ خَوْفٍ غَرَّارَةٌ غُرُورٌ مَا فِيهَا فَانِيَةٌ فَانٍ مَنْ عَلَيْهَا
بسيار فريبنده و زيان رساننده است، تغيير دهنده حالات است (توانگرى را به درويشى و آسايش را بسختى و زندگى را به مرگ و تندرستى را به بيمارى تبديل مى نمايد، و يا مانع و جلوگير است از بدست آوردن سعادت هميشگى و بهشت جاودانى) فانى و نابود و تباه مى گردد، شكمخواره اى است كه (همه را) هلاك مى نمايد (شكم خاك از طعمه انسان هرگز سير نشود و طبع افلاك از تباه ساختن آدميان ملول نگردد) زمانيكه آرزوى راغبين بدنيا كه بآن خوشنود هستند به نهايت رسيد دنيا از اينكه مى باشد تجاوز نمى كند همچنانكه خداوند تعالى (در قرآن كريم س 18 ى 45) مى فرمايد: وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ، نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ يعنى مثل دنيا مانند گياه زمين است كه به آبى كه آنرا از آسمان فرستاديم، آميخته شد (از آن نشو و نماء نمود) پس بامداد (روز ديگرى) آن گياه خشك گرديد به قسمى كه بادها آنرا پراكنده مى سازند، و خداوند بر همه چيز (هر كار) قادر و توانا است (خوشنودى و آسايش دنيا به گياهى ماند سبز و خرّم كه به اندك زمانى خشك گشته هستى آن به باد فناء مى رود) هيچ مردى از متاع دنيا مسرور و شادمان نبوده مگر آنكه در پى آن گريه گلوگير (يا غمّ و اندوه) باو رو آورده است، و از خوشيهايش بكسى رو نياورده مگر اينكه از بديهايش باو زيانى رسانده (هيچكس به دلخواه از دنيا شكمى سير نكرد و به آرزوى خود نرسيد مگر اينكه دنيا پشت كرده نعمت از او باز گرفت) و در دنيا او را باران فراخى و خوشبختى تر نساخت مگر اينكه ابر بلاء پى در پى بر او باريد، و (چون رفتار دنيا اينگونه است) شايسته است كه در اوّل بامداد يار و ياور انسان بوده او را همراهى نمايد و در شب تغيير يافته دشمنش گردد، و اگر طرفى از آن گوارا و شيرين باشد طرف ديگرش تلخ و پر وبا (بيمارى كشنده) است هيچكس از خوشى آن بمراد نمى رسد مگر اينكه از مصائب و اندوههاى آن رنج و سختى را دريابد، و در بال امن و آسودگى شبى را بسر نبرد مگر اينكه بامداد بر روى جلو بالهاى خوف و ترس بگذراند. بسيار فريبنده اى است كه هر چه در آن است مى فريبد، و فانى شدنى است كه هر كه در آن است نابود ميشود
فريبنده اى است بسيار آزار، رنگپذيرى است ناپايدار، فنا شونده اى مرگبار، كشنده اى تبهكار. چون با آرزوى خواهندگان دمساز شد، و با رضاى آنان همآواز، بينند سرابى بوده است و بيش از آن نيست كه خداى سبحان فرموده است: «همچون آبى كه فرو فرستاديم آن را از آسمان، پس بياميخت رستنيهاى زمين بدان، پس گياه خشكى گرديد كه باد آن را از اين سو بدان سو گردانيد و خدا بر همه چيز تواناست». كسى از نعمت آن در سرورى نبود، جز كه پس آن اشكى از ديده هايش پالود، و روى خوش به كسى نياورد، جز آنكه با سختى و بدحالى پشت بدو كرد، و باران آسايشش بر كسى نباريد، جز آنكه با رگبار بلايش بيازاريد، و در خور دنياست كه اگر بامداد ياور كسى بود، شامگاهش ناشناس انگارد، و اگر از سويى گوارا و شيرين است، از سوى ديگر تلخى و مرگ با خود آرد. كسى از نعمت آن طرفى نبندد، جز آنكه از مصيبتهايش بدو رنجى رسد، و شامگاهان زير پر آسايشش نخسبد، جز آنكه بامدادان شاهبال بيم بر سر او فرو كوبد. سخت فريبنده اى است و فريبا است آنچه در آن است، سپرى شونده است و سپرى است هر كه بر آنست.
فريبنده ايست مضرّت رساننده تغيير يابنده ايست زايل شونده، موصوف است بفنا و هلاك، و متّصف است بكثرت خوردن مردمان و أخذ نمودن و هلاك كردن ايشان، تجاوز نمى كند وقتى كه متناهى شد بنهايت آرزوى كسانى كه راغب هستند در آن، و خوشنودند بآن از اين كه باشد حال آن بقرارى كه خداوند متعال بيان فرموده و وصف نموده در سوره كهف كه فرموده: مثل زندگانى دنيا همچه آبى است كه نازل كردم آنرا از آسمان پس آميخته شد بآن آب گياه زمين پس برگشت آن گياه خشك و درهم شكسته پس پراكنده مى گرداند آنرا بادها و از بيخ بر ميكند و هست خدا بهر چيز صاحب اقتدار محصّل مرام اينست كه خدا تشبيه نموده صفت زندگانى دنيا را در بهجت و لذّت و سرور و شكفتگى آن كه آخرش منتهى مى شود بمرگ و هلاك بصفت گياهى كه مى رويد از زمين بسبب آبى كه از آسمان نازل مى شود كه پنج روز سبز و خرّم و تر و تازه ميباشد، و بعد از آن در زمان قليلى خشك و شكسته مى گردد، و بادها آن را از بيخ كنده و مى پرانند.
پس فرمود: نيست هيچ مردى از دنيا در سرور و شادى مگر اين كه در پى در آورد او را بعد از آن شادى بگريه و زارى، و ملاقات نكرد هيچ أحدى از خير و منفعت دنيا بشكمى مگر اين كه بخشش نمود بآن از دشوارى و مشقت خود آتشى را، و نباريد بأحدى در دنيا باران نرم آسانى و رفاهيّت مگر اين كه ريخته شد بر او باران بزرگ قطره از أبر بلا و مصيبت، و سزاوار است زمانى كه بامداد كند مر او را داد ستاننده آنكه شبانگاه كند او را تغيير نماينده و ناخوش شمرنده، و اگر بسيار خوش و شيرين باشد جانبى از آن دنيا تلخ مى گردد جانبى ديگر از آن، و ناخوشى مى آورد، نرسد هيچ مردى از طيب عيش و نعمت دنيا برغبت و ارادتى مگر اين كه پوشانيد و بار كرد او را از حوادث و مصائب خود تعب و مشقّتى، و شبانگاه نكرد احدى از دنيا در بال امنيت و آسايش مگر اين كه صباح نمود بر پرهاى دراز خوف و ترسى.
دنيا بسيار فريبنده است فريب است آنچه در او است، فنا يابنده است فانيست آن كسيكه بر او است
غَرَّارَةٌ ضَرَّارَةٌ حَائِلَةٌ زَائِلَةٌ نَافِدَةٌ بَائِدَةٌ أَكَّالَةٌ غَوَّالَةٌ لَا تَعْدُو إِذَا تَنَاهَتْ إِلَى أُمْنِيَّةِ أَهْلِ الرَّغْبَةِ فِيهَا وَ الرِّضَاءِ بِهَا أَنْ تَكُونَ كَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى سُبْحَانَهُ كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ مُقْتَدِراً لَمْ يَكُنِ امْرُؤٌ مِنْهَا فِي حَبْرَةٍ إِلَّا أَعْقَبَتْهُ بَعْدَهَا عَبْرَةً وَ لَمْ يَلْقَ فِي سَرَّائِهَا بَطْناً إِلَّا مَنَحَتْهُ مِنْ ضَرَّائِهَا ظَهْراً وَ لَمْ تَطُلَّهُ فِيهَا دِيمَةُ رَخَاءٍ إِلَّا هَتَنَتْ عَلَيْهِ مُزْنَةُ بَلَاءٍ وَ حَرِيٌّ إِذَا أَصْبَحَتْ لَهُ مُنْتَصِرَةً أَنْ تُمْسِيَ لَهُ مُتَنَكِّرَةً وَ إِنْ جَانِبٌ مِنْهَا اعْذَوْذَبَ وَ احْلَوْلَى أَمَرَّ مِنْهَا جَانِبٌ فَأَوْبَى لَا يَنَالُ امْرُؤٌ مِنْ غَضَارَتِهَا رَغَباً إِلَّا أَرْهَقَتْهُ مِنْ نَوَائِبِهَا تَعَباً وَ لَا يُمْسِي مِنْهَا فِي جَنَاحِ أَمْنٍ إِلَّا أَصْبَحَ عَلَى قَوَادِمِ خَوْفٍ غَرَّارَةٌ غُرُورٌ مَا فِيهَا فَانِيَةٌ فَانٍ مَنْ عَلَيْهَا
اللغه
و غوّالة: أى تأخذ على غرّة. و أوبى: أمرض. و الغضارة: طيب العيش. و قوادم الطير: مقاديم ريش جناحه.
المعنی
الثالثة: استعار لها أوصاف المحتالة الخدوع
و هي كونها غرّارة و غوّالة: أى كثيرة الاستغفال لأهلها و الخداع لهم، و وصف السبع العقور لكونها أكّالة لهم، و كنّى بالأوّلين عن كونها كالمخادع في كونها سببا لغفلتهم عمّا خلقوا لأجله بالاشتغال بها و الانهماك في لذّاتها، و بالأكّالة عن كونها كالسبع في إفنائهم بالموت و طحنهم تحت التراب.
الرابعة: معنى قوله: لا تعدوا. إلى قوله: مقتدرا
أنّ غاية صفائها للراغبين فيها و الراضين بها و موافقتها لهم لا يتجاوز المثل. و هو: أن تزهر في عيونهم و تروقهم محاسنها ثمّ عن قليل تزول عنهم فكأنّها لم تكن. كما هو معنى المثل المضروب لها في القرآن الكريم «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ»«» الآية.
الخامسة: كنّى بالعبرة عن الحزن المعاقب للسرور
و تخصيصه البطن بالسرّاء و الظهر بالضرّاء، و يحتمل أمرين: أحدهما: أن يريد بطنّ المجنّ و ظهره، و ذلك من العادة في حال الحرب أن يلقى الإنسان ظهر المجنّ، و في حال السلم أن يلقى المجنّ فيكون بطنه ظاهرا. فجرى المثل به في حقّ المتنكّرين و المخاصمين بعد سلم. فقيل: قلّب له ظهر المجنّ. كما قال علىّ عليه السّلام لابن عبّاس في بعض كتبه إليه: قلّبت لابن عمّك ظهر المجنّ. فكذلك استعمل هاهنا لقائها للمرء ببطنها في إقبالها عليه و لقائه منها ظهرا في إدبارها عنه و محاربتها له. الثاني: يحتمل أن يريد بطنها و ظهرها. و ذلك أنّ العادة فيمن يلقى صاحبه بالبشر و السرور أن يلقاها بوجهه و بطنه و فيمن يلقاه بالتنكير و الإدبار أن يلقى بظهره مولّيا عنه فاستعير ذلك للدنيا و عبّر به عن إقبالها و إدبارها.
السادسة: و إنّما خصّ منها بالجناح
لأنّ الجناح محلّ التغيّر بسرعة فنبّه به على سرعة تغيّراتها، و إنّما خصّ الخوف بالقوادم من الجناح لأنّ القوادم هى رأس الجناح و هي الأصل في سرعة حركته و تغيّره و هو في مساق ذمّها و التخويف منها فحسن ذلك التخصيص، و مراده أنّه و إن حصل فيها أمن فهو في محلّ التغيّر السريع و الخوف إليه أسرع لتخصيصه بالقوادم.
لغات
أوبى: دردمند كرده است
ترجمه
بسيار فريبنده و زيانبار است، متغيّر و از ميان رفتنى است، نابود شدنى و پايان پذير است، شكمخواره اى است كه همه را هلاك مى كند و اگر هم شيفتگان خود و آنهايى را كه بدان خشنودند، به نهايت آرزوى خود برساند، بيش از اين نيست كه آنان مصداق گفتار خداوند متعال مى باشند كه فرموده است: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ«»» هيچ كس از دنيا شادمان نگشته مگر اين كه در پى آن اشك و آه، او را فرا گرفته است، هنوز از خوشيهاى اقبال آن بهره اى نبرده، ناراحتيهاى ادبار آن فرا رسيده است، از باران خوشى و آسودگى هنوز نمى بر او نباريده كه ابر بلا و بدبختى پياپى بر او باريده است، شايسته است كه دنيا در بامداد يار و ياور كسى باشد و در شامگاه با او دشمن و ناآشنا گردد، اگر از سويى شيرين و گوارا شود، از سوى ديگر تلخ و دردناك مى گردد، هيچ كس از خوشيهاى آن بهره اى نبرده، مگر اين كه رنج مصيبتهاى خود را به او رسانيده، و شبى را در زير بال امن او نياسوده، جز اين كه در بامداد بر شهپر ترس و بيم او قرار داشته است، بسيار فريبكار است، و آنچه در آن است همه غرور و فريب است، فانى است و هر كه در آن است نيز دستخوش نابودى است
شرح
3 امام (ع) واژه هاى غرّاره و غوّاله را كه به معناى بسيار فريبكار و حيله گر مى باشد براى توصيف دنيا استعاره فرموده است،
يعنى دنيا مردم را در غفلت بسيار فرو مى برد و هر چه بيشتر مى فريبد، و نيز صفت أكّاله را كه از اوصاف درّندگان است به آن داده، زيرا دنيا نيز مردم را مى كشد، و در كام مرگ فرو مى برد. اطلاق دو صفت اوّل كه غرّاره و ضرّاره است كنايه از اين است كه دنيا با فريبكارى و حيله گرى انسان را به خود مشغول، و از هدفى كه براى آن آفريده شده غافل مى كند، و در لذّات خود فرو مى برد، و دادن صفت اكّاله به آن، اشاره است به اين كه مانند درّندگان با پنجه مرگ، مردمان را مى كشد، و در درون خاك نابود مى سازد.
4 معناى گفتار امام (ع) از جمله لا تعدوا تا مقتدرا
اين است كه اگر دنيا به دوستداران خود و كسانى كه بدان خشنودند، منتهاى يكرنگى و صفاى خويش را نشان دهد و آنها را به مراد خود برساند بيش از اين نيست كه دنيا خود را در نظر آنها شكوفا و زيبا جلوه داده و خوشيهاى خود را براى آنها آراسته است. ولى ديرى نمى گذرد كه آنچه به آنها داده آن چنان از آنها مى گيرد كه گويا اصلا در دست آنها چيزى نبوده است، و اين مفهوم همان مثلى است كه قرآن كريم آورده و امام (ع) بدان تمثّل جسته است «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ...«»».
5 امام (ع) از حزن و اندوهى كه در پى هر شادى و سرور است، به اشك تعبير فرموده، و در مورد اين كه براى راحتى و آسايش دنيا بطن (شكم) و براى سختى و بدبختى آن ظهر (پشت) را به كار برده، دو احتمال است يكى از آنها اين است كه مراد داخل و بيرون سپر باشد، زيرا مطابق معمول در هنگام جنگ، انسان ظهر يا پشت سپر رزمندگان را مى بيند، و در حال صلح، سپر به كنارى انداخته مى شود، و داخل يا بطن آن نمودار مى گردد، از اين رو مثل شده كه در باره ياغى يا دشمن پس از تسليم گفته مى شود: قلّب له ظهر المجنّ يعنى: روى سپر را برايش واژگون كرد، همچنان كه على (ع) در يكى از نامه هايش به ابن عبّاس نوشته است: قلّبت لابن عمّك ظهر المجنّ يعنى: براى پسر عمّت روى سپر را واژگون كرده اى، و در اين جا نيز حوادث دنيا به سپر تشبيه شده است و مراد از بطن آن، اقبال و صلح و سازش دنيا، و غرض از ظهر، ادبار و ناسازگارى و ستيزه گرى آن است.
احتمال ديگر اين كه منظور همان بطن و ظهر دنيا باشد، براى اين كه معمول است اگر كسى دوستش را با خوشرويى و خوشحالى ملاقات كند آغوش خود را براى او باز مى كند و اگر بخواهد با او اظهار بيگانگى و مخالفت كند روى از او مى گرداند و پشت به او مى كند، بنا بر اين، حالات مذكور براى دنيا استعاره شده، و امام از آن به اقبال و ادبار دنيا تعبير فرموده است.
6 دليل اين كه امام (ع) در جمله و لا يمسى منها في جناح أمن إلّا أصبح على قوادم خوف در تشبيه دنيا به ذكر جناح اكتفا فرموده
اين است كه جناح يا بال پيوسته در حركت و تغيير است و با ذكر آن به سرعت دگرگونيها و تحوّلات دنيا اشاره مى كند، و اين كه ترس را به پرهاى بزرگ جلو بال (قوادم) نسبت و اختصاص داده به اين سبب است كه اين پرها به منزله سر بالند، و در سرعت حركات و تغييرات بال نقش اساسى را دارند، و چون امام (ع) در مقام نكوهش دنيا و بيم دادن از آن است، اين اختصاص نيكو و زيباست، زيرا مراد آن بزرگوار اين است كه اگر در زير بال آن ايمنى و آسايشى به دست آيد، اين امن و امان دستخوش دگرگونيهاى سريع بوده، و ترس و بيم سريعتر و بيشتر متوجّه او خواهد بود، امام (ع) ايمنى را به بال و بيم را به شهپرهاى آن نسبت داده تا زيادتى خوف را بر ايمنى برساند.
غرّارة ضرّارة. حائلة زائلة. نافدة بائدة، أكّالة غوّالة. لا تعدو إذا تناهت إلى أمنيّة أهل الرّغبة فيها و الرّضاء بها أن تكون كما قال اللّه تعالى سبحانه كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ، وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ مُقْتَدِراً». لم يكن امرؤ منها في حبرة إلّا أعقبته بعدها عبرة، و لم يلق في سرّائها بطنا إلّا منحته من ضرّائها ظهرا. و لم تطلّه فيها ديمة رخاء إلّا هتنت عليه مزنة بلاء. و حرى إذا أصبحت له منتصرة أن تمسي له متنكّرة و إن جانب منها اعذوذب و احلوا لى أمرّ منها جانب فأوبى. لا ينال امرؤ من غضارتها رغبا إلا أرهقته من نوائبها تعبا. و لا يمسي منها في جناح أمن إلّا أصبح على قوادم خوف. غرّارة غرور ما فيها، فانية فان من عليها.
اللغة:
حائلة: متغيرة من حال الى حال. نافدة: من نفد الشي ء اذا انتهى. و غوالة: مهلكة. و الهشيم و المهشوم: نبت يابس متكسر.
و العبرة بفتح العين الدمعة و الحزن، و سالت عبرته: دمعت عينه و بضم العين: العظة. و تطله: من الطل، مطر خفيف. و ديمة: مطر يدوم بلا رعد و برق. و هتنت: انصبت. و مزنة: سحابة. و اعذوذب: صار عذبا.
و أوبى: صار وبيئا. و الغضارة: النعمة. و رغبا: مرغوبا فيه. و أرهقته: أغشته و غطته. و القوادم: ريش في مقدم جناح الطائر.
الإعراب:
غرارة و ما بعدها أخبار لمبتدأ محذوف أي هي غرارة إلخ.. و المصدر من أن تكون مجرور بعن محذوفة متعلقا بتعدو، و حري خبر لمبتدأ محذوف أي شأنها حري، و المصدر من أن تمسي مجرور بالباء المحذوفة متعلقا بحري، و تعبا منصوب بنزع الخافض أي غطته و غمرته بالتعب، أو مفعول ثان لأرهقته بمعنى كلفته تعبا كثيرا، و فان خبر مقدم
المعنى:
(غرارة ضرارة الى مقتدرا). كل هذه الأوصاف يجمعها قوله تعالى: «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِيدٌ 20 الحديد».
و قال من لا يؤمن باليوم الآخر: إذا كانت الدنيا فانية بائدة فعلى الانسان أن يغتنم الفرصة، و يبذل قصارى الجهد للتمتع بها الى أقصى حد، لأنها الجنة الوحيدة.
و قال الإمام (ع) لهذا الجاحد فيما قال: إن يكن الامر كما تقول نجونا و نجوت، و ان يكن الأمر كما نقول نجونا و هلكت. و نظم الشاعر هذا المعنى بقوله:
و علماء أصول الفقه يسمون هذا المنهج بدوران الأمر بين الإلزام بشي ء معين، أو التخيير بينه و بين غيره، و دفعا للضرر المحتمل يتعين الأول، و مثال ذلك أن يقول لك الطبيب: اشرب العصير، ثم تشك: هل أراد عصير البرتقال فقط، أو خيّرك بينه و بين عصير الجزر.. و ليس من شك ان العقل يحتم عليك في مثل هذه الحال أن تختار عصير البرتقال وحده، لأنه المتيقن و مأمون الضرر على كل حال، أما غيره فمشكوك، و احتمال الضرر فيه قائم، فيجب تركه.
(لم يكن امرؤ منها في حبرة الى خوف). هذه الجمل السبع تنفق في المحتوى، و تختلف في المبنى.. فالحبرة و الغضارة و الرغبة و السراء و الرخاء و العذوبة و الأمن و الهناء كلها من باب واحد، و كذلك التنكر و العبرة و الضراء و التعب و البلاء و الخوف و الوباء، و يتخلص المراد بأن كل هناء في الحياة فيه شي ء من البلاء، و كل نعمة فيها مقرونة بضرب من الكدر، و تقدم هذا المعنى أكثر من مرة.
(غرّارة غرور ما فيها) إلا اذا كان وسيلة لحياة أفضل، كمشاريع الخير و العمل النافع، أما العلم الذي يجعل مصير العالم في أكف العفاريت و الأبالسة فهو إثم و شر (فانية فان من عليها) و اذن فعلام الصراع و التناحر على الحطام
اللغة
(الابّهة) و زان سكّرة العظمة و البهجة و الكبر و النخوة و (الصبر) بكسر الباء نبات معروف ثمّ يطلق على كلّ مرّ و (السمام) بالكسر جمع السّم مثلّثة و (المناسم) جمع منسم بكسر السّين كمسجد و هو باطن الخفّ و قيل هو للبعير كالسنبك للفرس و (السغب) محرّكة الجوع في تعب و (الصفيح) وجه كلّ شي ء عريض
الاعراب
قوله: أن تكون كما قال اللَّه تعالى بحذف حرف الجرّ متعلّقة بتعدو أى لا تتجاوز عن أن تكون، و حذفها عن ان المصدرية و اختها ان مطّرد و منه قوله سبحانه: وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ.
و فاعل حرىّ ضمير مستكن عايد الى الدّنيا، و التذكير باعتبار أنّ المراد و ان شأنها جدير بأن يفعل كذا، و اللّام في قوله: له منتصرة، للتعليل، و في قوله: له متنكّرة للتقوية، و على رواية متنصّرة من التنصّر، فاللّام ثمّة أيضا للتقوية كما لا يخفى و جانب في قوله: ان جانب اعذوذب اه، مرفوع بفعل محذوف يفسّره ما بعده على حدّ قوله تعالى وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ.
غرّارة ضرّارة حائلة زائلة نافذة بائدة اكّالة غوّالة
يعنى فريبنده است ضرر رساننده است مانع شونده اخرتست نيست شونده است باخر رسنده است هلاك شونده است خورنده است هلاك كننده است
لا تعدوا اذا تناهت الى امنيّة اهل الرّغبة فيها و الرّضا بها ان تكون كما قال اللّه سبحانه إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ
يعنى تجاوز نمى كند دنيا هر آن زمانى كه رسيد بنهايت آرزوى اهل رغبت در او و رضاء باو از اين كه باشد مثل آن حالتى كه خداى سبحانه گفته است كه مثل آبى است كه ما او را از جانب اسمان ببارانيم پس ممزوج گردانيم بسبب او گياه زمين را پس صبح كند ان گياه در حالتى كه خشك و ريزه شده باشد پراكنده سازد او را بادها و باشد خداى (تعالى) بر هر چيز توانا يعنى تجاوز نمى كند حالت خرّمى دنيا از بودن مثل حالت گياه سبز و خرّم كه روئيده مى شود و باندك وقتى خشك و خاشاك مى گردد و خرمن هستى او بباد فنا مى رود
لم يكن امرء منها فى حبرة الّا اعقبته بعدها عبرة و لم يلق من سرّائها بطنا الّا منحته من ضرّائها ظهرا
يعنى نمى باشد مردى از دنيا در سرورى مگر اين كه در عقب در ايد او را بعد از آن سرور و خوشى اشك اندوهى و ملاقات نكند دنيا مردى را از خوشى خود باقبالى مگر اين كه عطا كند او را از شدّت و بدى خود ادبارى
و لم تطلّه فيها ديمة رخاء الّا هطلت عليه مزنة بلاء
يعنى و نبارد بمردى در دنيا باران وسعت و سلامتى مگر اين كه ببارد بر او بلائى
و حرىّ اذا اصبحت له متنصّرة ان تمسى له متنكّرة و ان جانب اعذوذب و احلولى امرّ منها جانب فاوبى
يعنى و سزاوار است مرد دنيا را كه هر آن زمانى كه صبح كند دنيا در حالتى كه يار و ياور او باشد از اين كه شب كند در حالتى كه دنيا منكر او و دشمن او باشد و اگر طرفى از دنيا خوشگوار سازنده و شيرين كننده باشد تلخ سازنده باشد طرف ديگر از آن دنيا و باو هلاكت اورنده باشد
لا ينال امرء من غضارتها رغبا الّا ارهقته من نوائبها تعبا و لا يمسى منها فى جناح امن الّا اصبح على قوادم خوف
يعنى نمى رسد مردى از وسعت و خوشى دنيا بمرادى مگر اين كه متحمّل مى سازد دنيا او را از مصائب و حوادث خود تعب و مشقّتى و بشب نرسد مردى از دنيا در بال امنيّتى در امنيّت سريعى مگر اين كه داخل صبح گردد در مقاديم بال خوفى يعنى با خوف سريع ترى
غرّارة غرور ما فيها فانية فان من عليها
يعنى فريب دهنده است دنيا عين فريبست آن چه در اوست نيست شونده است دنيا نيست مى گردد
غَرَّارَةٌ ضَرَّارَةٌ حَائِلَةٌ زَائِلَةٌ نَافِدَةٌ بَائِدَةٌ أَكَّالَةٌ غَوَّالَةٌ لَا تَعْدُو إِذَا تَنَاهَتْ إِلَى أُمْنِيَّةِ أَهْلِ الرَّغْبَةِ فِيهَا وَ الرِّضَاءِ بِهَا أَنْ تَكُونَ كَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ مُقْتَدِراً لَمْ يَكُنِ امْرُؤٌ مِنْهَا فِي حَبْرَةٍ إِلَّا أَعْقَبَتْهُ بَعْدَهَا عَبْرَةً وَ لَمْ يَلْقَ مِنْ سَرَّائِهَا بَطْناً إِلَّا مَنَحَتْهُ مِنْ ضَرَّائِهَا ظَهْراً وَ لَمْ تَطُلَّهُ فِيهَا دِيمَةُ رَخَاءٍ إِلَّا هَتَنَتْ عَلَيْهِ مُزْنَةُ بَلَاءٍ وَ حَرِيٌّ إِذَا أَصْبَحَتْ لَهُ مُنْتَصِرَةً أَنْ تُمْسِيَ لَهُ مُتَنَكِّرَةً وَ إِنْ جَانِبٌ مِنْهَا اعْذَوْذَبَ وَ احْلَوْلَى أَمَرَّ مِنْهَا جَانِبٌ فَأَوْبَى لَا يَنَالُ امْرُؤٌ مِنْ غَضَارَتِهَا رَغَباً إِلَّا أَرْهَقَتْهُ مِنْ نَوَائِبِهَا تَعَباً وَ لَا يُمْسِي مِنْهَا فِي جَنَاحِ أَمْنٍ إِلَّا أَصْبَحَ عَلَى قَوَادِمِ خَوْفٍ غَرَّارَةٌ غُرُورٌ مَا فِيهَا فَانِيَةٌ فَانٍ مَنْ عَلَيْهَا
حائلة متغيرة و نافدة فانية و بائدة منقضية و أكالة قتالة و غوالة مهلكة و الغول ما غال أي أهلك و منه المثل الغضب غول الحلم . ثم قال إنها إذا تناهت إلى أمنية ذوي الرغبات فيها لا تتجاوز أن تكون كما وصفها الله تعالى به و هو قوله وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ مُقْتَدِراً . فاختلط أي فالتف بنبات الأرض و تكاثف به أي بسبب ذلك الماء و بنزوله عليه و يجوز أن يكون تقديره فاختلط بنبات الأرض لأنه لما غذاه و أنماه فقد صار مختلطا به و لما كان كل واحد من المختلطين مشاركا لصاحبه في مسمى الاختلاط جاز فاختلط به نبات الأرض كما يجوز فاختلط هو بنبات الأرض . و الهشيم ما تهشم و تحطم الواحدة هشيمة و تذروه الرياح تطيره و كان الله على ما يشاء من الإنشاء و الإفناء مقتدرا . قوله من يلق من سرائها بطنا إنما خص السراء بالبطن و الضراء بالظهر لأن الملاقي لك بالبطن ملاق بالوجه فهو مقبل عليك و المعطيك ظهره مدبر عنك . و قيل لأن الترس بطنه إليك و ظهره إلى عدوك و قيل لأن المشي في بطون الأودية أسهل من السير على الظراب و الآكام . و طله السحاب يطله إذا أمطره مطرا قليلا يقول إذا أعطت قليلا من الخير أعقبت ذلك بكثير من الشر لأن التهتان الكثير المطر هتن يهتن بالكسر هتنا و هتونا و تهتانا .
قوله و حري أي جدير و خليق يقال بالحري أن يكون هذا الأمر كذا و هذا الأمر محراة لذلك أي مقمنة مثل محجاة و ما أحراه مثل ما أحجاه و أحر به مثل أحج به و تقول هو حري أن يفعل ذلك بالفتح أي جدير و قمين لا يثنى و لا يجمع قال الشاعر
فإذا قلت هو حر بكسر الراء و حري بتشديدها على فعيل ثنيت و جمعت فقلت هما حريان و حريان و حرون مثل عمون و أحراء أيضا و في المشدد حريون و أحرياء و هي حرية و حرية و هن حريات و حريات و حرايا . فإن قلت فهلا قال و حرية إذا أصبحت لأنه يخبر عن الدنيا قلت أراد شأنها فذكر أي و شأنها خليق أن يفعل كذا . و اعذوذب صار عذبا و احلولى صار حلوا و من هاهنا أخذ الشاعر قوله
. و ارتفع جانب المذكور بعد إن لأنه فاعل فعل مقدر يفسره الظاهر أي و إن اعذوذب جانب منها لأن إن تقتضي الفعل و تطلبه فهي كإذا في قوله تعالى إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ . و أمر الشي ء أي صار مرا و أوبى صار وبيا و لين الهمز لأجل السجع . و الرغب مصدر رغبت في الأمر رغبة و رغبا أي أردته . يقول لا ينال الإنسان منها إرادته إلا أرهقته تعبا يقال أرهقه إثما أي حمله و كلفه .
فإن قلت لم خص الأمن بالجناح و الخوف بالقودام قلت لأن القوادم مقاديم الريش و الراكب عليها بعرض خطر عظيم و سقوط قريب و الجناح يستر و يقي البرد و الأذى قال أبو نواس
و الهاء في جناحه ترجع إلى الممدوح بهذا الشعر .
غرّارة ضرّارة، حائلة زائلة، نافدة بآئدة، أكّالة غوّالة، لا تعدو إذا تناهت إلى أمنيّة أهل الرّغبة فيها و الرّضاء بها أن تكون كما قال اللّه تعالى: (كماء أنزلناه من السّماء فاختلط به نبات الأرض فأصبح هشيما تذروه الرّياح، و كان اللّه على كلّ شي ء مقتدرا لم يكن امرؤ مّنها فى حبرة إلّا أعقبته بعدها عبرة، وّ لم يلق من سرّائها بطنا الّا منحته من ضرّائها ظهرا، و لم تطلّه فيها ديمة رخاء الّا هتنت عليه مزنة بلاء و حرىّ إذا أصبحت له منتصرة أن تمسى له متنكّرة، وّ إن جانب منها اعذوذب و احلولى أمرّ منها جانب فأوبى، لا ينال امرؤ من غضارتها رغبا إلّا أرهقته من نّوائبها تعبا، و لا يمسى منها فى جناح أمن الّا أصبح على قوادم خوف، غرّارة غرور مّا فيها، فانية فان مّن عليها
بسيار فريبنده، زيان رساننده. حايل شونده، نابود گردنده، بآخر رسنده، تباه شونده، بسيار خورنده، گمراه كننده ميباشد (نخست بزرق و برق و نيرنگ دل از دست عاشقش ربوده، بين او و دينش جدائى افكنده، سپس او را بوادى نيستى و هلاكت و گمراهى مى كشاند) همين كه عاشق و دلداده اش در آن بآرزوها، و خواهشهاى خويش دست يافت مى بيند كه دنيا از حدّ خود تجاوز نكرده، و همانى كه بوده هست، چنانچه خداوند آنرا وصف كرده فرمايد: س 18 ى 45 (كماء أنزلناه من السّماء، فاختلط به الأرض، فأصبح هشيما تذروه الرّياح، و كان اللّه على كلّ شي ء مقتدرا) مثل دنيا بد آن آبى ماند كه ما آنرا از آسمان نازل كرده، و گياه زمين را بآن آب در هم بياميزيم، پس وقتى كه صبح كند آن گياه خشك و ريزه گشته، و باد پراكنده اش سازد، و خداوند بر تمام اين كارها توانا است (خوشى دنيا بگياهى مانند است كه تا چند قطره باران بدآن باريد سبز و خرّم لكن بلافاصله خشك و تباه مى شود) هيچكس از جهان شادمان نگرديد، جز آنكه از پس آن شادمانى اندوه و غمى بر آن وارد نگرديد، و با خوشى بهيچكس روى نياورد، جز آنكه از رنج و بدى و ادبار خود باو عطا كرد، هيچ باران وسعتى آنرا تر نكرد، مگر اين كه ابر بلايش پى در پى بر او باريدن گرفت (خوى جهان چنين و دلباخته آنرا) سزاوار است كه صبحگاهان دنيا با او در حال نصرت و يارى بوده شبانگاه او را ناشناس و دشمن گيرد، اگر قسمتى از آن گوارا و شيرين كننده كام باشد، قسمت ديگرش تلخ سازنده و نابود كننده است، كسى از خوشى آن بمرادى نرسيد، جز آنكه رنج و مشقّت آن را از پى ديد، و در بال أمن و بستر آرامش آن شبى نخسبيد، جز آنكه صبح مصادف با ترس و نا أمنى گرديد، بسيار فريبنده، و هر چه در آن است عين فريب است، فانى شونده، و هر كس در آنست نابود مى شود
نظم
منبع:پژوهه تبلیغ
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان