2 اسفند 1393, 16:28
موضوع خطبه 119 نهج البلاغه بخش 2
متن خطبه 119 نهج البلاغه بخش 2
ترجمه مرحوم فیض
ترجمه مرحوم شهیدی
ترجمه مرحوم خویی
شرح ابن میثم
ترجمه شرح ابن میثم
شرح مرحوم مغنیه
شرح منهاج البراعة خویی
شرح لاهیجی
شرح ابن ابی الحدید
شرح نهج البلاغه منظوم
مسئوليّت هاى رهبرى
وَ لَا يَنْبَغِي لِي أَنْ أَدَعَ الْجُنْدَ وَ الْمِصْرَ وَ بَيْتَ الْمَالِ وَ جِبَايَةَ الْأَرْضِ وَ الْقَضَاءَ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ وَ النَّظَرَ فِي حُقُوقِ الْمُطَالِبِينَ ثُمَّ أَخْرُجَ فِي كَتِيبَةٍ أَتْبَعُ أُخْرَى أَتَقَلْقَلُ تَقَلْقُلَ الْقِدْحِ فِي الْجَفِيرِ الْفَارِغِ وَ إِنَّمَا أَنَا قُطْبُ الرَّحَى تَدُورُ عَلَيَّ وَ أَنَا بِمَكَانِي فَإِذَا فَارَقْتُهُ اسْتَحَارَ مَدَارُهَا وَ اضْطَرَبَ ثِفَالُهَا هَذَا لَعَمْرُ اللَّهِ الرَّأْيُ السُّوءُ وَ اللَّهِ لَوْ لَا رَجَائِي الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِي الْعَدُوَّ وَ لَوْ قَدْ حُمَّ لِي لِقَاؤُهُ لَقَرَّبْتُ رِكَابِي ثُمَّ شَخَصْتُ عَنْكُمْ فَلَا أَطْلُبُكُمْ مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَ شَمَالٌ طَعَّانِينَ عَيَّابِينَ حَيَّادِينَ رَوَّاغِينَ إِنَّهُ لَا غَنَاءَ فِي كَثْرَةِ عَدَدِكُمْ مَعَ قِلَّةِ اجْتِمَاعِ قُلُوبِكُمْ لَقَدْ حَمَلْتُكُمْ عَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ الَّتِي لَا يَهْلِكُ عَلَيْهَا إِلَّا هَالِكٌ مَنِ اسْتَقَامَ فَإِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ زَلَّ فَإِلَى النَّارِ
و براى من سزاوار نيست كه لشگر و شهر و بيت المال و جمع آورى خراج زمين (ماليات غلّات) و حكومت ميان مسلمانان و رسيدگى بحقوق ارباب رجوع را رها كرده با لشگرى بيرون رفته از لشگرى (كه پيش فرستاده ام) پيروى نمايم جنبش داشته باشم مانند جنبش تير در جعبه خالى (خلاصه مضطرب و نگران باشم) و من قطب و ميخ آسيا هستم كه آسيا به اطراف من دور مى زند (انتظام امور و آسايش مردم و آراستگى لشگر در كارزار بودن من در اينجا است) و من در جاى خود هستم، پس اگر جدا شوم مدار آسيا بهم خورده سنگ زيرين آن مضطرب گردد (اگر نباشم رشته امور گسيخته ميشود) سوگند بخدا اين انديشه آمدن من با شما رأى و انديشه بدى است (كه فساد آن آشكار مى باشد) سوگند بخدا اگر نبود اميد من به شهادت (كشته شدن در راه خدا) هنگام ملاقات دشمن اگر مقدّر باشد هر آينه بر مركب خود سوار شده از شما دورى مى نمودم و همراهى شما را مادامى كه باد جنوب و شمال مى وزد (هميشه) درخواست نمى كردم (زيرا) بسيار طعن زن و عيب جو و از حقّ رو گردان و با مكر و حيله هستيد، در فزونى عدد شما با كمى اتّفاق دلهاتان سودى نيست، شما را بطريق حقّ و راه آشكار راهنمائى نمودم راهى كه در آن هلاك و تباه نمى گردد مگر گمراه (كه فطرتا طالب حقّ نيست)، كسيكه استقامت و ايستادگى نمود ببهشت مى رود، و كسيكه لغزيد (در راه باطل قدم نهاد) به آتش دوزخ گرفتار خواهد شد.
مرا نسزد كه شهر و سپاه و بيت المال را بگذارم، و خراج زمين، و قضاوت مسلمانان، و نگريستن در حقّ طلبكاران را ناديده انگارم. آن گاه با دسته اى بيرون شوم، و به دنبال دسته اى به راه افتم، و چون تير ناتراشيده و سوفار نانهاده كه در تيردان تهى بود، از اين سو و آن سو غلطم. حالى كه من قطب آسيايم، بر جاى ايستاده، و آسيا سنگ به دورم در گردش افتاده. اگر از آن جدا شوم، مدار آن بلرزد و سنگ زيرين آسيا از جاى بگردد. به خدا كه اين رايى خطاست،- و بيرون شدن من در چنين حال نه سزاست- . به خدا، اگر اميد شهادتم هنگام ديدار دشمن نبود و اى كاش برايم مقدّر بود، پاى در ركاب مى نهادم و از جمع شما بيرون مى فتادم و شما را نمى طلبيدم، چندان كه باد جنوب و شمال آيد- كه مرا از ديدن شما ملال آيد- .
سودى ندارد كه شما در شمار بسياريد، ما دام كه دل با يكديگر نداريد. شما را به راه راست در آوردم، راهى كه رونده آن هلاك نگردد جز آنكه خود هلاك خود خواهد. آن كه بر پا ايستد به بهشت رود و آن كه بلغزد به آتش در آيد.
و سزاوار نيست مرا كه ترك كنم لشكر را و شهر را و بيت المال و خراج گرفتن زمين را، و حكم نمودن در ميان مسلمانان و نظر كردن در حقهاى طلب كنندگان حقوق را، بعد از آن خارج شوم در طايفه از لشكر كه متابعت نمايم طايفه ديگر را، جنبش نمايم مثل جنبش نمودن تير بى پر در تيردان خالى از تير، و جز اين نيست كه من مثل قطب آسيا هستم كه مى گردد آن آسيا بر من و من در جاى باشم، پس هنگامى كه من جدا شوم از آن متحيّر و سرگردان شود دوران آن، و مضطرب گردد سنگ زيرين آن.
اين كه شما مى گوئيد قسم بخدا بد رأيى است و انديشه كج است، و بخدا سوگند اگر نبود اميدوارى من بشهادت در حين ملاقات دشمن اگر مقدر بشود از براى من ملاقات آن هر آينه نزديك مى گردانيدم شتر سوارى خود را بعد از آن رحلت مى كردم از شما پس طلب نمى كردم شما را أبدا مادامى كه اختلاف دارند باد جنوب و شمال در حالتى كه هستيد طعن نمايندگان مردمان، عيب جويندگان، برگردندگان از راه حق، ترسندگان، و بدرستى هيچ منفعتى نيست در كثرت عدد و شماره شما با وجود كمى اجتماع قلبهاى شما، هر آينه بتحقيق كه حمل نمودم شما را بر راه روشن و آشكار كه هلاك نمى شود بر آن مگر هلاك شونده گمراه، كسى كه مستقيم شد بر آن راه پس رجوع آن بسوى بهشت است، و كسى كه لغزيد از آن راه پس بازگشت آن بسوى آتش است.
وَ لَا يَنْبَغِي لِي أَنْ أَدَعَ الْجُنْدَ وَ الْمِصْرَ وَ بَيْتَ الْمَالِ وَ جِبَايَةَ الْأَرْضِ وَ الْقَضَاءَ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ وَ النَّظَرَ فِي حُقُوقِ الْمُطَالِبِينَ ثُمَّ أَخْرُجَ فِي كَتِيبَةٍ أَتْبَعُ أُخْرَى أَتَقَلْقَلُ تَقَلْقُلَ الْقِدْحِ فِي الْجَفِيرِ الْفَارِغِ وَ إِنَّمَا أَنَا قُطْبُ الرَّحَى تَدُورُ عَلَيَّ وَ أَنَا بِمَكَانِي فَإِذَا فَارَقْتُهُ اسْتَحَارَ مَدَارُهَا وَ اضْطَرَبَ ثِفَالُهَا هَذَا لَعَمْرُ اللَّهِ الرَّأْيُ السُّوءُ وَ اللَّهِ لَوْ لَا رَجَائِي الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِي الْعَدُوَّ وَ لَوْ قَدْ حُمَّ لِي لِقَاؤُهُ لَقَرَّبْتُ رِكَابِي ثُمَّ شَخَصْتُ عَنْكُمْ فَلَا أَطْلُبُكُمْ مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَ شَمَالٌ إِنَّهُ لَا غَنَاءَ فِي كَثْرَةِ عَدَدِكُمْ مَعَ قِلَّةِ اجْتِمَاعِ قُلُوبِكُمْ لَقَدْ حَمَلْتُكُمْ عَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ الَّتِي لَا يَهْلِكُ عَلَيْهَا إِلَّا هَالِكٌ مَنِ اسْتَقَامَ فَإِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ زَلَّ فَإِلَى النَّارِ
اللغة
أقول: الكتيبة: الجيش. و القدح: السهم قبل أن يراش. و الجفير: كالكنانة أوسع منها. و ثقال الرحى: الجلد الّذي يوضع عليه ليسقط عليه الدقيق. و حمّ الأمر: قدر.
المعنی
ثمّ عمّا أشاروا به من خروجه بنفسه إلى الحرب منكرا لذلك أيضا. ثمّ على الإشارة إلى من ينبغي أن يخرج عوضا له. ثمّ بيّن وجه المفسدة في خروجه بنفسه و هو تركه للمصالح الّتى عدّدها ممّا يقوم به أمر الدولة و نظام العالم. و قبح ذلك ظاهر. و شبّه خروجه معهم بالقدح في الجفير. و وجه الشبه أنّه كان قد نفذ الجيش قبل ذلك و أراد أن يجهز من بقى من الناس في كتيبة اخرى فشبّه نفسه في خروجه في تلك الكتيبة وحده مع تقدّم أكابر جماعته و شجعانها بالقدح في الجفير الفارغ في كونه يتقلقل. و في العرف أن يقال للشريف إذا مشى في حاجة ينوب فيها من هو دونه، و ترك المهامّ الّتى لا تقوم إلّا به: ترك المهمّ الفلانىّ و مشى يتقلقل على كذا. ثمّ استعار لنفسه لفظ القطب ملاحظة لدوران الإسلام و مصالحه عليه كما تدور الرحى على قطبها و ذلك هو وجه الاستعارة، و استلزم ذلك تشبيهه الإسلام و أهله بالرحى، و أنّه إذا أهملها بخروجه إلى الحرب اضطربت كاضطراب الرحى و خروج مدارها و استحارته عن الحركة المستديرة إلى المستقيمة، و لمّا بيّن وجه المفسدة في رأيهم حكم بردائته، و أكّد ذلك بالقسم البارّ. ثمّ أقسم أنّه لو لا رجائه لقاء اللّه بالشهادة في لقاء العدوّ لو قدّر له ذلك لفارقهم غير متأسّف عليهم و لا طالب للعود إليهم أبدا تبرّما من سوء صنيعهم و كثرة مخالفتهم لأوامره. و باللّه التوفيق.
وَ لَا يَنْبَغِي لِي أَنْ أَدَعَ الْمِصْرَ وَ الْجُنْدَ وَ بَيْتَ الْمَالِ وَ جِبَايَةَ الْأَرْضِ وَ الْقَضَاءَ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ وَ النَّظَرَ فِي حُقُوقِ الْمُطَالِبِينَ ثُمَّ أَخْرُجَ فِي كَتِيبَةٍ أَتْبَعُ أُخْرَى أَتَقَلْقَلُ تَقَلْقُلَ الْقِدْحِ فِي الْجَفِيرِ الْفَارِغِ وَ إِنَّمَا أَنَا قُطْبُ الرَّحَى تَدُورُ عَلَيَّ وَ أَنَا بِمَكَانِي فَإِذَا فَارَقْتُهُ اسْتَحَارَ مَدَارُهَا وَ اضْطَرَبَ ثِفَالُهَا هَذَا لَعَمْرُ اللَّهِ الرَّأْيُ السُّوءُ وَ اللَّهِ لَوْ لَا رَجَائِي الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِي الْعَدُوَّ وَ لَوْ قَدْ حُمَّ لِي لِقَاؤُهُ لَقَرَّبْتُ رِكَابِي ثُمَّ شَخَصْتُ عَنْكُمْ فَلَا أَطْلُبُكُمْ مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَ شَمَالٌ طَعَّانِينَ عَيَّابِينَ حَيَّادِينَ رَوَّاغِينَ إِنَّهُ لَا غَنَاءَ فِي كَثْرَةِ عَدَدِكُمْ مَعَ قِلَّةِ اجْتِمَاعِ قُلُوبِكُمْ لَقَدْ حَمَلْتُكُمْ عَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ الَّتِي لَا يَهْلِكُ عَلَيْهَا إِلَّا هَالِكٌ مَنِ اسْتَقَامَ فَإِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ زَلَّ فَإِلَى النَّارِ
لغات
كتيبة: لشكر جفير: جعبه اى است مانند تيردان و از آن فراخ تر است. حمّ الأمر: آن كار مقدّر شده است قدح: تير پيش از آن كه پر به آن بسته شود ثفال الرّحى: پوستى كه زير آسياى دستى پهن مى كنند تا آرد روى آن ريخته شود
ترجمه
براى من سزاوار نيست كه سپاه و مركز، و بيت المال و گردآورى خراج و داورى ميان مسلمانان و رسيدگى به حقوق شاكيان را رها كنم، و با دسته اى سپاهى در دنبال دسته ديگر به راه افتم، و مانند تنها تيرى كه در تركش مانده باشد از اين سو به آن سو روان و در جنبش و اضطراب باشم، در حالى كه من همچون محور سنگ آسيا و قطب اين گردونه ام و بايد در مركز خود استوار باشم تا همه امور پيرامون من جريان و گردش داشته باشد، و اگر از مركز خود دور شوم نظام امور گسيخته مى شود، و بنيان حكومت سست و لرزان مى گردد، به خدا سوگند آنچه گفتيد نظريّه اى بد و ناشايست است، سوگند به خدا اگر اين آرزو نبود كه هنگام روبرو شدن با دشمن، در صورتى كه برايم مقدّر شده باشد، سعادت شهادت را بيابم، بر مركب خويش بر مى نشستم و از ميان شما مى رفتم، و تا نسيم شمال و جنوب مى وزد سراغ شما را نمى گرفتم همين شما كه بسيار طعنه زننده و عيبجو و از حقّ روگردان و حيله گر هستيد، در فزونى عدّه تان با كمى همدلى شما، فايده اى نيست، من شما را به راهى روشن رهنمون گشته ام، راهى كه جز تيره بختان در آن هلاك نمى شوند، اينك هر كس پايدارى كند به بهشت مى رسد، و هر كس بلغزد به دوزخ مى افتد.»
شرح
و بعد از آن مفاسدى را كه در صورت عزيمت آن بزرگوار به جبهه نبرد روى خواهد داد بيان فرموده، و آن را خلاف مصلحتهايى كه بر شمرده، و قوام امور دولت و نظام جهان اسلام، به حفظ و رعايت آنها بستگى دارد دانسته است، و نادرستى پيشنهاد آنها روشن است.
امام (ع) خروج خود را از مركز حكومت به همراه سپاهيان، به تيرى كه در تيردان خالى باقى مانده باشد تشبيه فرموده، و جهت شباهت اين است كه: آن حضرت پيش از اين دسته هايى را روانه جنگ ساخته و بر آن بود كه سپاه ديگرى از باقيمانده ها آراسته و اعزام كند، و چون پيش از اين بزرگان و رزمجويان و دلاوران قوم روانه جنگ شده بودند، خروج خود را به تنهايى به همراه اين سپاه به تيرى كه در تيردان خالى باقى مانده باشد تشبيه فرموده است، در عرف مردم معمول است كه اگر بزرگى به سبب ضرورتى كار خود را ترك كند، و كسى را كه از وى فروتر است به جاى خود بگمارد، و امور مهمّى را كه جز به وسيله خود او انجام نمى پذيرد رها كند، گفته مى شود كه فلانى آن كار مهمّ را رها كرده و رفته است كه مانند تير در تركش ناآرام و بى قرار باشد. امام (ع) واژه قطب را براى خويش استعاره فرموده، زيرا همان گونه كه چرخش آسيا به قطب يا محور آن وابسته است، گردش امور و مصالح اسلام نيز به وجود آن حضرت بستگى دارد، در اين بيان، اسلام و مردم آن به آسيايى تشبيه شده كه اگر آن حضرت مركز را رها كند و عازم ميدان جنگ شود، امور مسلمانان دچار پريشانى مى گردد و همچون آسيايى كه از مدار خود خارج و حركات آن نامنظّم شود، كار اسلام و مسلمانان دستخوش اضطراب و نابسامانى مى گردد، امام (ع) پس از بيان دلائل فساد رأى آنها، حكم به نادرستى پيشنهاد آنها داده و آن را با سوگندى صادقانه تأكيد فرموده است، سپس چون آن بزرگوار از بدرفتارى و كثرت مخالفت آنها با دستورهايش، دلتنگ شده سوگند ياد كرده است كه اگر اين اميد در دل نبود كه در برخورد با دشمن چنانچه مقدّر باشد، سعادت شهادت را به دست بياورد، هر آينه از آنها دورى مى گزيد، بى آن كه از اين امر متأسّف، و يا هرگز خواهان بازگشت به سوى آنها باشد. و توفيق از خداست.
و لا ينبغي لي أن أدع الجند و المصر و بيت المال و جباية الأرض و القضاء بين المسلمين و النّظر في حقوق المطالبين، ثمّ أخرج في كتيبة أتبع أخرى أتقلقل القدح في الجفير الفارغ، و إنّما أنا قطب الرّحى تدور عليّ و أنا بمكاني، فإذا فارقته استحار مدارها و اضطرب ثفالها، هذا لعمر اللّه الرّأي السّوء. و اللّه لو لا رجائي الشّهادة عند لقائي العدوّ- لو قد حمّ لي لقاؤه- لقرّبت ركابي. ثمّ شخصت عنكم فلا أطلبكم ما اختلف جنوب و شمال. إنّه لا غناء في كثرة عددكم مع قلّة اجتماع قلوبكم. لقد حملتكم على الطريق الواضح التّي لا يهلك عليها إلّا هالك، من استقام فإلى الجنّة و من زلّ فإلى النّار.
اللغة:
المصر: البلد العظيم، و المصران: الكوفة و البصرة، و الجمع الأمصار. و الكتيبة: القطعة من الجيش. و أتقلقل: أتحرك في اضطراب. و القدح- بكسر القاف- السهم. و الجفير: الكنانة، و هي التي يوضع فيها السهام. و استحار: اضطرب و لم يستقم. و الثفال: جلد يبسط تحت الرحى. و حم: قدّر. و قربت ركابي: احضرت راحلتي للركوب. و شخصت عنكم: ذهبت عنكم الى غيركم. و حيّادين: منحرفين. و رواغين: متقلبين بين ذا و ذاك. و لا غناء: لا جدوى.
الإعراب:
لعمر اللّه مبتدأ، و الخبر محذوف أي قسمي، و الرأي عطف بيان من هذا، طعانين حال من مفعول أطلبكم، و مثله ما بعده، و قال الطريق الواضح «التي»، و لم يقل الذي لأن الطريق تذكّر و تؤنث، فالواضح بالاعتبار الأول، و التي بالاعتبار الثاني.
المعنى:
للقائد التدبير و التوجيه الى الطريق القويم لتحقيق الهدف المطلوب، فيجهز السرايا، و يرسل الدوريات، و يبقى هو في القاعدة يخطط للهجوم أو الدفاع أو المناورة و الدعاية حسبما يقتضيه واقع الحال.. و أيضا يدبر الأمور الداخلية و يشرف عليها، كجباية المال و إنفاقه و سير القضاء و الفتيا الى غير ذلك، و لو ترك الناس، و انتقل من بلد الى بلد لمطاردة العصاة أو حرب المعتدين لانفرط العقد، و عمت الفوضى، و طمع بالمسلمين و مقدراتهم الغزاة من الخارج، و الطغاة من الداخل. (و إنما أنا كقطب الرحى- الى- الرأي السوء). الإمام قطب الرحى في معرفة الاسلام و حقائقه، و علومه تدل عليه بالإضافة الى حديث: أنا مدينة العلم، و عليّ بابها، و حديث: علي مع الحق، و مع القرآن، و حديث الثقلين، و غير ذلك من الأحاديث التي رواها السنة في كتبهم، و قد جمعها علماء الشيعة في العديد من الكتب آخرها فيما أعلم كتاب: فضائل الخمسة من الصحاح الستة، للفيروز آبادي، و قد أشار الى رقم الصفحة، و تاريخ طبع الكتاب في آخر الجزء الثالث.. و أيضا الإمام قطب الرحى في إدارة المملكة الإسلامية، و تدبيرها بالحكمة و مصلحة الإسلام و المسلمين. و آخر ما قرأت عن الإمام مقالات متسلسلة في جريدة «الأخبار المصرية» العدد 6051 و 6052 و 6053 بقلم عبد الرحمن الشرقاوي مدير مجلة «روز اليوسف»، و من جملة ما قال: «كانت لعلي عوارف على الإسلام، و كان للإسلام عليه فضل التكوين منذ بداية الوعي، فخالطت تعاليم الإسلام منه الروح و الدم و الأعصاب. و لهذا رفض علي أن تتحول حكومة الإسلام الى مملكة، و كان يقول دائما: انها الإمامة لا الملك». (و اللّه لو لا رجائي الشهادة إلخ).. كان الإمام يتمنى الشهادة في سبيل اللّه، و ينتظرها بفارغ الصبر، و لو علم انه يقتل بيد عدو من أعداء اللّه لترك الخلافة و طار اليه، و جاهد حتى يستشهد في طاعة اللّه و مرضاته، و من أقواله: إن أكرم الموت القتل- دفاعا عن الحق- و الذي نفس ابن أبي طالب بيده لألف ضربة بالسيف أهون علي من ميتة على الفراش في غير طاعة اللّه. (انه لا غناء في كثرة عددكم إلخ).. و أية جدوى في كثرة العدد اذا تنافرت القلوب: بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ- 14 الحشر». نزلت هذه الآية في اليهود، و هي تصدق الآن على المسلمين، و هذا سر تخلفهم و هوانهم (لقد حملتكم على الطريق الواضح إلخ).. أرشدهم الإمام (علیه السلام) الى طريق الأمن، فمن سلكه حتى النهاية نجا، و من تخلف عنه هوى، و أهلك نفسه بنفسه، و غير بعيد أن يكون المراد بهالك في قوله: (لا يهلك عليها إلا هالك) المراد به الدعي الذي يزعم الصلاح و يتظاهر به كذبا و افتراء.
و لا ينبغي لي أن أدع الجند و المصر و بيت المال و جباية الأرض و القضاء بين المسلمين و النّظر في حقوق المطالبين، ثمّ أخرج في كتيبة اتّبع أخرى، أتقلقل تقلقل القدح في الجفير الفارغ، و إنّما أنا قطب الرّحى تدور عليّ و أنا بمكاني، فإذا فارقته استحار مدارها، و اضطرب ثفالها، هذا لعمر اللَّه الرّأي السّوء، و اللَّه لو لا رجائي الشّهادة عند لقائي العدوّ لو قد حمّ لي لقائه لقرّبت ركابي، ثمّ شخصت عنكم، و لا أطلبكم ما اختلف جنوب و شمال، طعّانين، عيّابين، خيّادين، روّاغين، و إنّه لا غناء في كثرة عددكم مع قلّة اجتماع قلوبكم، لقد حملتكم على الطّريق الواضح الّتي لا يهلك عليها إلّا هالك، من استقام فإلي الجنّة، و من زلّ فإلى النّار.
(الكتيبة) القطعة العظيمة من الجيش و (القدح) بالكسر السّهم قبل أن يراش و ينضل و (الجفير) الكنانة و قيل و عاء للسّهام أوسع من الكنانة و (استحار مدارها) قال الشّارح المعتزلي: اضطرب و لم نجده بهذا المعنى في اللغة و الظّاهر من استحار إذا لم يهتد بسبيله يقال استحار السّحاب أى لم يتجه جهة، و عن الجوهري المستحير سحاب ثقيل متردّد ليس له ريح تسوقه و (الثفال) كالكتاب و الغراب الحجر الأسفل من الرّحى و (الرّكاب) كالكتاب أيضا الابل التي يسار عليها.
الاعراب
قوله: و اللَّه لو لا رجائى الشهادة جواب القسم، قوله: لقرّبت ركابي، و هو سادمسدّ جواب لو لا، و جملة لو قدحمّ لي لقائه، شرطيّة معترضة بين القسم و جوابه كما في قوله:
و جواب لو محذوف بدلالة سياق الكلام عليه أى لو قدحمّ لى لقائه لقيته و دخول قد في شرط لو نادر، و مثله ما رواه في حواشي المغني من صحيح البخاري قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم: لو قد جاء مال البحرين قد أعطيتك هكذا هكذا، و اختلف في المرفوع بعد لو لا و أنّ رفعه لما ذا، قال ابن هشام لو لا تدخل على جملة اسميّة ففعليّة لربط امتناع الثانية بوجود الاولى، نحو لو لا زيد لأكرمتك، أى لو لا زيد موجود إلى أن قال، و ليس المرفوع بعد لو لا فاعلا بفعل محذوف، و لا بلولا لنيابتها عنه، و لا بها أصالة، خلافا لزاعمي ذلك، بل رفعه بالابتداء، و طعانين مع المنصوبات الثلاثة بعدها حالات من ضمير الخطاب في قوله أطلبكم، و جملة لقد حملتكم جواب لقسم محذوف، و الطريق يذكّر و يؤنث و لذا اتى بصفة أوّلا بالتذكير و ثانيا بالتّأنيث جريا على اللّغتين.
المعنى
ثمّ أشار عليه السّلام إلى وجوه الفساد في خروجه بنفسه بقوله (و لا ينبغي لى أن أدع الجند و المصر و بيت المال و جباية الأرض) أى جمع ما فيها و خراجها (و القضاء بين المسلمين) و فصل خصوماتهم (و النظر في حقوق المطالبين) و دفع ظلاماتهم و غير ذلك مما فيه نظام الدولة و انتظام المملكة و مهام العباد و قوام البلاد (ثم اخرج في كتيبة أتبع) في كتيبة (أخرى أتقلقل) أى أضطرب (تقلقل القدح في الجفير الفارغ) من السهام، و الغرض التّشبيه في اضطراب الحال و الانفصال عن الجنود و الاعوان بالقدح الذي لا يكون حوله قداح تمنعه من التّقلقل و لا يستقرّ مكانه.
و قال الشارح البحراني: شبّه خروجه معهم بالقدح في الجفير، و وجه الشّبه أنّه كان قد نفد الجيش و أراد أن يجهّز من بقي من النّاس في كتيبة اخرى فشبّه نفسه في خروجه في تلك الكتيبة وحده مع تقدم أكابر جماعة و شجعانها بالقدح في الجفير الفارغ في كونه يتقلقل، و في العرف يقال للشريف إذا مشى في حاجة ينوب فيها من هو دونه و ترك المهام التي لا تقوم إلّا به ترك المهمّ الفلاني و مشى يتقلقل على كذا، و الأشبه ما ذكرنا (و إنما أنا قطب الرّحى تدور علىّ و أنا بمكاني) شبّه عليه السّلام نفسه بالقطب و امور الامارة و الخلافة المنوطة عليه بالرحى و وجه الشّبه دوران تلك الامور عليه دوران الرّحى على القطب كما أشار إليه بقوله: تدور علىّ، و هو من قبيل التشبيه المجمل المقرون بذكر وصف المشبّه به كما في قولها: هم كالحلقة المفرغة لا يدرى أين طرفاها.
و قوله (فاذا فارقته استحار مدارها و اضطرب ثفالها) إشارة إلى الغرض من التشبيه و هو فساد الامور المذكورة و اضطرابها بمفارقته عليه السّلام لها و انتقاله عليه السّلام عن مكانه، و كذلك يبطل الغرض المقصود من الرّحا بارتفاع قطبها و انتفائه، و معنى استحار مدارها على تفسير الشّارح المعتزلي اضطراب دورانها و خروجه عن الحركة المستديرة إلى المستقيمة، و على ما قدّمنا من عدم مجي ء الاستحارة بمعنى الاضطراب فالأنسب أن يكون كناية عن الوقوف عن الحركة و يكون اضطراب ثفالها كناية عن عدم تأتى الغرض المطلوب منه.
و لما نبّه على فساد ر أيهم أكّد ذلك بالقسم البارّ و قال (هذا لعمر اللَّه الرأى السّوء) ثمّ أقسم باستكراهه لهم و استنكافه منهم و نفرة طبعه عن البقاء معهم إلّا أنّ له مانعا عن ذلك و هو قوله (و اللَّه لو لا رجائي) لقاء اللَّه ب (الشهادة عند لقائى العدوّ لو قدحمّ) و قدّر (لي لقائه لقرّبت ركابي ثمّ شخصت عنكم) و فارقتكم غير متأسّف عليكم (فلا أطلبكم) سجيس اللّيالي (ما اختلف جنوب و شمال) تبرّما من سوء صنيعتكم و قبح فعالكم و مخالفتكم لأوامرى حالكونكم (طعّانين) على النّاس (عيّابين) عليهم (حيّادين) ميّالين عن الحقّ (روّاغين) عن الحرب روغ الثّعلب (و انّه لاغناء) و لا نفع (في كثرة عددكم مع قلّة اجتماع قلوبكم) و نفاقكم (لقد حملتكم على الطريق الواضح التي لا يهلك عليها) أى كائنا عليها أو بسببها (إلّا هالك من استقام) و اعتدل و لزم سلوكها (ف) مرجعه (إلى الجنّة) بنفس مطئنّة (و من زلّ) و عدل عنها (ف) مصيره (إلى النّار) و بئس القرار.
و لا ينبغي لى ان ادع الجند و المصر و بيت المال و جباية الارض و القضاء بين المسلمين و النّظر فى حقوق المطالبين ثمّ اخرج فى كتيبة اتّبع اخرى اتقلقل تقلقل القدح فى الجفير الفارغ يعنى و سزاوار نيست از براى من كه واگذارم لشكر را و شهر را و بيت المالرا و جمع آورى خراج زمين را و حكم ميان مسلمانان را و محافظت كردن در حقوق طلبكاران را پس بيرون روم در دسته لشكرى در حالتى كه در عقب در آيم دسته ديگر را كه پيش فرستاده ام در حالتى كه صدا كنم مثل صداى تيرى بى پر در جعبه خالى از تير و انّما انا قطب الرّحى تدور علىّ و انا بمكانى فاذا فارقته استحار مدارها و اضطرب ثقالها هذا لعمر اللّه الرّاى السّوء يعنى نيستم من مگر قطب آسيا دين مى گردد اسياء دين بمن و حال آن كه من در جاى خود باشم پس زمانى كه جدا شوم از جاى خودم در حيرت افتد حركت ان اسياء و مضطربشود ظرف ريختن ارد ان اسيا سوگند بحيات خدا كه رأى سفر كردن من رأى بديست و اللّه لو لا رجائى الشّهادة عند لقاء العدوّ لو قد حمّ لى لقائه لقرّبت ركابى ثمّ شخصت عينكم فلا اطلبكم ما اختلفت جنوب و شمال طعّانين عيّابين حيّادين روّاعين يعنى سوگند بخدا كه اگر نبود اميد من شهيد شدن در راه خدا را در نزد برخوردن من دشمنان خدا را اگر مقدّر باشد از براى من ملاقات دشمن خدا هر اينه سوار مى شدم بمركبم پس دور مى شدم از شما پس طلب نمى كردم مصاحبت شما را مادامى كه مختلف باشند باد جنوب و باد شمال در حالتى كه شما صاحب طعن و صاحب عيب و صاحب ميل از حقّ و صاحب ترس باشيد و انّه لا غناء فى كثرة عددكم مع قلّة اجتماع قلوبكم لقد حملتكم على الطّريق الواضح الّتى لا يهلك عليها الّا هالك من استقام فالى الجنّة و من زلّ فالى النّار يعنى بتحقيق كه نفعى نيست در بسيارى عدد شما با كمى وفاق دلهاى شما بتحقيق كه واداشتم شما را بر راه آشكار آن چنانى كه هلاك نمى گردد بر ان راه مگر گمراه جبلّى باطنى كسى كه راست ايستاد در انراه پس مى رسد بسوى بهشت و كسى كه لغزيد پس مى رسد بسوى اتش
و الكتيبة قطعة من الجيش و التقلقل الحركة في اضطراب و القدح السهم و الجفير الكنانة و قيل وعاء للسهام أوسع من الكنانة و استحار مدارها اضطرب و المدار هاهنا مصدر و الثقال بكسر الثاء جلد يبسط و توضع الرحى فوقه فتطحن باليد ليسقط عليه الدقيق و حم أي قدر و الركاب الإبل و شخصت عنكم خرجت ثم وصفهم بعيب الناس و الطعن فيهم و أنهم يحيدون عن الحق و عن الحرب أي ينحرفون و يروغون كما يروغ الثعلب ثم قال إنه لا غناء عندكم و إن اجتمعتم بالأبدان مع تفرقي القلوب و الغناء بالفتح و المد النفع و انتصب طعانين على الحال من الضمير المنصوب في أطلبكم و هذا كلام قاله أمير المؤمنين ع في بعض غارات أهل الشام على أطراف أعماله بالعراق بعد انقضاء أمر صفين و النهروان و قد ذكرنا سببه و وقعته فيما تقدم فإن قلت كيف قال الطريق الواضح فذكره ثم قال لا يهلك فيها فأنثه قلت لأن الطريق يذكر و يؤنث تقول الطريق الأعظم و الطريق العظمى فاستعمل اللغتين معا
و لا ينبغي لى أن أدع الجند و المصر و بيت المال و جباية الأرض و القضاء بين المسلمين و النّظر فى حقوق المطالبين، ثمّ أخرج فى كتيبة أتبع أخرى، أتقلقل تقلقل القدح فى الجفير الفارغ، و إنّما أنا قطب الرّحى: تدور علىّ و أنا بمكانى، فإذا فارقته استحار مدارها، و اضطرب ثفالها، هذا- لعمر اللّه- الرّأى السّوء و اللّه لو لا رجائى الشّهادة عند لقائى العدوّ لو قد حمّ لى لقاؤه لقرّبت ركابى، ثمّ شخصت عنكم، فلا أطلبكم مّا اختلف جنوب و شمال، طعّانين عيّابين حيّادين روّاغين، إنّه لا غناء فى كثرة عددكم مع قلّة اجتماع قلوبكم، لقد حملتكم على الطّريق الواضح الّتى لا يهلك عليها الّا هالك، من استقام فإلى الجنّة، و من زلّ فإلى النّار.
كجا سزاوار است كه من لشكر، و شهر، و خزانه، و باج و خراج، و دادستانى مسلمانان، و حفظ حقوق طلبكاران را گذارده، و با دسته لشكرى از عقب دسته ديگر راه برگيرم، و مانند تير بى پيكانى كه در جعبه خالى صدا ميكند صدا كنم (مضطرب و لرزان باشم) من قطب و استوانه آسيا، هستم و آسيا (ى كشور و دين و لشكر در ميدانهاى جنگ ببودن من در مركز و) گرد من مى چرخد، مادامى كه من در جاى خويش هستم، و اگر من از جاى خود حركت كنم، مدار آسيا بهم خورده، و سنگ زيرينش لرزان و حيران گردد، بخدا سوگند اگر من هنگام ديدن دشمن آرزومند شهادت اگر مقدّر بود نبودم، البتّه بر اسب سوارى خويش سوار شده و از شما دور مى شدم، مادامى كه باد جنوب و شمال در وزيدن است، و ديگر شما نا مردم طعن زننده عيبجوى، منحرف از حق و ترسو را طلب نمى كردم (با اين كه مى دانم) مادامى كه دلهاى شما از هم پراكنده است، سودى در بسيارى عدد شما نيست، براستى شما را بطرف راه روشن حق كشاندم كه در آن راه گمراه و هلاك نمى شود جز كسى كه فطرتا هلاك است، هر كه آن راه مستقيم را پيمود بسوى بهشت، و هر كه پايش در آن لغزيد در آتش سرنگون است
نظم
منبع:پژوهه تبلیغ
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان