2 اسفند 1393, 16:29
موضوع خطبه 127 نهج البلاغه بخش 3
متن خطبه 127 نهج البلاغه بخش 3
ترجمه مرحوم فیض
ترجمه مرحوم شهیدی
ترجمه مرحوم خویی
شرح ابن میثم
ترجمه شرح ابن میثم
شرح مرحوم مغنیه
شرح منهاج البراعة خویی
شرح لاهیجی
شرح ابن ابی الحدید
شرح نهج البلاغه منظوم
علل پذيرش «حكميّت»
فَإِنَّمَا حُكِّمَ الْحَكَمَانِ لِيُحْيِيَا مَا أَحْيَا الْقُرْآنُ وَ يُمِيتَا مَا أَمَاتَ الْقُرْآنُ وَ إِحْيَاؤُهُ الِاجْتِمَاعُ عَلَيْهِ وَ إِمَاتَتُهُ الِافْتِرَاقُ عَنْهُ فَإِنْ جَرَّنَا الْقُرْآنُ إِلَيْهِمُ اتَّبَعْنَاهُمْ وَ إِنْ جَرَّهُمْ إِلَيْنَا اتَّبَعُونَا فَلَمْ آتِ لَا أَبَا لَكُمْ بُجْراً وَ لَا خَتَلْتُكُمْ عَنْ أَمْرِكُمْ وَ لَا لَبَّسْتُهُ عَلَيْكُمْ إِنَّمَا اجْتَمَعَ رَأْيُ مَلَئِكُمْ عَلَى اخْتِيَارِ رَجُلَيْنِ أَخَذْنَا عَلَيْهِمَا أَلَّا يَتَعَدَّيَا الْقُرْآنَ فَتَاهَا عَنْهُ وَ تَرَكَا الْحَقَّ وَ هُمَا يُبْصِرَانِهِ وَ كَانَ الْجَوْرُ هَوَاهُمَا فَمَضَيَا عَلَيْهِ وَ قَدْ سَبَقَ اسْتِثْنَاؤُنَا عَلَيْهِمَا فِي الْحُكُومَةِ بِالْعَدْلِ وَ الصَّمْدِ لِلْحَقِّ سُوءَ رَأْيِهِمَا وَ جَوْرَ حُكْمِهِمَا
پس از آن در موضوع خطبه 127 نهج البلاغه بخش 3 حكميّت مى فرمايد:) و جز اين نيست كه حكمين حاكم شدند كه زنده كنند آنچه قرآن زنده كرده و بميرانند آنچه قرآن ميرانيده، و زنده كردن قرآن هم آهنگى (عمل كردن) بر آنست، و ميرانيدن آن جدائى (رفتار نكردن) از آنست، پس اگر قرآن ما را بسوى ايشان بكشد از آنها پيروى مى كنيم و اگر آنها را بسوى ما بكشد پيرو ما باشند (بديهى است كه قرآن آنها را بسوى ما مى كشاند، و ليكن حكمين با آن مخالفت كرده زنده نكردند آنچه قرآن زنده كرده و نميراندند آنچه آن ميرانيده) پس- اى بى پدرها- من شرّى بجا نياوردم و شما را فريب نداده باشتباه نيانداختم، بلكه رأى و انديشه خودتان بود كه اين دو مرد (ابو موسى و عمرو ابن عاص) را اختيار نموديد، ما هم از آنها پيمان گرفتيم كه از قرآن تعدّى و تجاوز ننمايند، ولى آنان گمراه گشته دست از حقّ شستند و حال آنكه هر دو بحقّ بينا بودند و ظلم و ستم آنها (رفتار كردن بر خلاف دستور خدا) از روى هواى نفس بود كه بآن رفتار نمودند، و پيشتر (در صلح نامه) پيمان گرفتيم كه حكومت بايد از روى عدل و درستى بوده حقّ را در نظر داشته باشند، ولى بد رأيى و حكومت كردن ايشان از روى ظلم و ستم ميان ما و آنها جدائى انداخته (چون بر خلاف قرارداد رفتار نمودند سزاوار توبيخ و سرزنش هستند).
همانا دو داور گمارده شدند تا آنچه را قرآن زنده كرد، زنده گردانند، و آنچه را مرده خوانده بميرانند. زنده داشتن قرآن فراهم آمدن بر داورى آن است، و ميراندن آن جدا گرديدن و نپذيرفتن احكام قرآن. اگر قرآن ما را به سوى آنان كشاند، پيرو آنانيم، و اگر آنان را به سوى ما براند پيروى ما خواهند كرد. پس اى ناكسان نه شرّى را بنياد نهادم، و نه شما را در كارتان فريب دادم، و نه آن را چنانكه نيست به شما نشان دادم. رأى مهتران شما بر آن شد، كه دو مرد بگزينند- تا به داورى بنشينند- . از آن دو پيمان گرفتيم كه از حكم قرآن برون نشوند، و از آنچه گويد، به ديگر سو نروند. امّا آن دو گمراه گرديدند، و حق را واگذاردند، حالى كه آن را مى ديدند. دور شدن از راه حق را خواهان بودند، بدان راه رفتند- و به آرزوى خود رسيدند. پيمان گرفتن ما از داوران- بدان شرط كه حكم به عدالت رانند، و حق را از نظر دور ندارند، پيش از آن بود كه آن دو به راه خطا روند و حكمى چنان ناصواب دهند.
و جز اين نيست كه تحكيم ساخته شدند آن دو نفر حاكم تا اين كه زنده سازند چيزى را كه زنده ساخته آن را قرآن، و بميرانند چيزى را كه ميرانيده آن را قرآن، و زنده گردانيدن آن عبارت است از اجتماع و اتفاق بآن، و ميرانيدن آن عبارت است از افتراق از آن پس اگر كشيده بود ما را قرآن بسوى ايشان تبعيّت ايشان مى كرديم، و اگر كشيده بود ايشان را بسوى ما متابعت مى كردند ما را پس نياوردم پدر مباد شما را بجهة شما شرّى را، و فريب ندادم شما را از كار شما، و مشتبه نكردم آن كار را بر شما، و جز اين نيست كه جمع شد رأى هاى رؤساى شما بر اختيار كردن دو مرد، أخذ پيمان كرديم از ايشان كه تجاوز نكنند از حكم قرآن پس متحيّر و سرگردان شدند از آن، و ترك كردند حق را و حال آنكه مى ديدند حق را و بصير بودند بآن و بود ظلم و جور آرزوى ايشان، پس بگذشتند بآن و حال آنكه سابق شد استثنا كردن ما بر ايشان در حكم كردن بعدالت و قصد كردن مر حق سوء راى ايشان را، و حكم بجور ايشان را يعنى در أول أمر استثنا كرده بوديم كه اين دو نفر اگر انديشه بدو حكم جور نمايند معتبر نخواهد شد.
اللغة
أقول:
البحر: الشرّ و الأمر العظيم. و الختل: الخديعة. و الصمد: القصد.
المعنی
و قوله: و إنّما حكّم الحكمان. اعتذار عن شبهة التحكيم، و أسند إليهما لفظى الإحياء و الإماتة مجازا باعتبار كونهما في الاجتماع عليه و العمل به مظهرين لمنفعته و فايدته كما يفعله موجد الحياة، و كونهما في تركه و الإعراض عنه سببا لبطلان منفعته و عدم منفعته كما يفعله مميت الشي ء و مبطل حياته. فلم آت لا أبالكم بجراً: إلى آخر. لمّا بيّن وجه عذره في التحكيم أنكر أن يكون فعله ذلك مشتملا على قصد شرّ أو خديعة لهم أو تلبيسا عليهم في التحكيم من غير اتّفاق منهم و مراجعة لهم بل إنّما كان ذلك عن اجتماع آراء قومهم على اختيار حكمين اخذت عليهما الشرائط المعدودة في كتاب الصلح، و في نسبته اختيار الحكمين إلى ملائهم، و نسبة أخذ العهد عليها في اتّباع الكتاب إلى نفسه أو إلى جماعة هو أحدهم تنبيه على أنّ أخذ العهد عليهما كان منه أو بشركته دون تعيينهما للحكومة لما نقل إنّه كان غير راض بنصب أبى موسى نائبا عنه، و إنّما اكره على ذلك و كان ميله و اختياره في ذلك لابن عبّاس.
و تلخيص الكلام: أنّا إنّما رضينا بالحكمين بشرط أن يعملا بكتاب اللّه، و المشروط بشرط عدم عند عدم ذلك الشرط. فحيث خالفا الشرط عمدا بعد أن سبق استثناؤنا عليهما سوء رأيهما وجبت مخالفتهم. و انتصب سوء رأيهما لأنّه مفعول به عن سبق. و باللّه التوفيق و العصمة.
وَ إِنَّمَا حُكِّمَ الْحَكَمَانِ لِيُحْيِيَا مَا أَحْيَا الْقُرْآنُ وَ يُمِيتَا مَا أَمَاتَ الْقُرْآنُ وَ إِحْيَاؤُهُ الِاجْتِمَاعُ عَلَيْهِ وَ إِمَاتَتُهُ الِافْتِرَاقُ عَنْهُ فَإِنْ جَرَّنَا الْقُرْآنُ إِلَيْهِمُ اتَّبَعْنَاهُمْ وَ إِنْ جَرَّهُمْ إِلَيْنَا اتَّبَعُونَا فَلَمْ آتِ لَا أَبَا لَكُمْ بُجْراً وَ لَا خَتَلْتُكُمْ عَنْ أَمْرِكُمْ وَ لَا لَبَّسْتُهُ عَلَيْكُمْ إِنَّمَا اجْتَمَعَ رَأْيُ مَلَئِكُمْ عَلَى اخْتِيَارِ رَجُلَيْنِ أَخَذْنَا عَلَيْهِمَا أَلَّا يَتَعَدَّيَا الْقُرْآنَ فَتَاهَا عَنْهُ وَ تَرَكَا الْحَقَ وَ هُمَا يُبْصِرَانِهِ وَ كَانَ الْجَوْرُ هَوَاهُمَا فَمَضَيَا عَلَيْهِ وَ قَدْ سَبَقَ اسْتِثْنَاؤُنَا عَلَيْهِمَا فِي الْحُكُومَةِ بِالْعَدْلِ وَ الصَّمْدِ لِلْحَقِّ سُوءَ رَأْيِهِمَا وَ جَوْرَ حُكْمِهِمَا
لغات
بجر: شرّ و كار بزرگ صمد: آهنگ ختل: فريب
ترجمه
همانا دو نفر به داورى برگزيده شدند تا آنچه را قرآن زنده داشته زنده كنند، و آنچه را ميرانيده محكوم كرده بميرانند، زنده كردن قرآن اين است كه بر حكم آن متّفق شوند و به مضمون آن عمل كنند، و ميرانيدن آن دورى جستن و تن ندادن به حكم آن است، پس اگر قرآن ما را به سوى آنها بكشاند از آنها پيروى مى كنيم، و اگر آنان را به سوى ما بياورد بايد از ما پيروى كنند.
بنا بر اين اى ناكسان، من شرّ و مصيبتى به راه نينداخته ام، و شما را در كار خود فريب نداده، و امر را بر شما مشتبه نساخته ام، بلكه رأى جمعيّت شما بر اين شد كه اين دو نفر انتخاب شوند، و ما هم از آنها تعهّد گرفتيم كه از حدود قرآن تجاوز نكنند، ليكن آنها بيراهه رفتند و حقّ را با اين كه به آن بينا بودند رها كردند، و چون هواخواه ظلم و ستم بودند همين را اختيار كردند، در حالى كه ما پيش از اين شرط كرده بوديم كه داورى آنها مطابق عدل و با رعايت حقّ باشد، ليكن رأى خلاف و داورى ظالمانه آنها ميان ما تفرقه انداخت.»
شرح
فرموده است: و إنّما حكّم الحكمان.
اين جمله در بيان اين مطلب است كه چرا حكميّت پذيرفته شده است، واژه هاى إحياء (زنده گردانيدن) و إماته (ميرانيدن) بر سبيل مجاز به داوران اين حكميّت نسبت داده شده، بدين مناسبت كه اگر اين داوران بر قرآن اتّفاق، و مطابق آن عمل كنند مانند اين است كه حياتبخشى كرده و منافع و فوايد احكام آن را زنده ساخته اند و اگر اين وظايف را ترك كنند، و از حكم قرآن روى گردانند، مانند كسى كه به زندگى چيزى پايان داده باشد، منافع و فوايد قرآن را از ميان برده اند.
فرموده است: فلم آت لا أبا لكم بجرا... تا آخر.
پس از آن كه امام (علیه السلام) دليل و عذر خود را در پذيرش حكميّت، براى آنان توضيح داده تذكّر مى دهد كه او در اين كار شرّى را نخواسته، و خدعه و فريبى را به كار نبرده، و امر را بر آنان مشتبه نساخته، و بدون جلب نظر و موافقت آنان به اين امر اقدام نكرده است، بلكه اتّخاذ اين تصميم در نتيجه اين بوده كه رأى قوم بر اين قرار گرفته بود كه دو نفر به داورى برگزيده شوند و تعهّداتى از آنها گرفته شد كه در پيمان نامه متاركه جنگ قيد شده است.
اين كه امام (علیه السلام) اختيار دو نفر داور را تنها به قوم نسبت داده، و اخذ تعهّد از آنان را در لزوم پيروى از كتاب خدا، به خود و جمعيّت هر دو، منسوب گردانيده هشدارى است بر اين كه اخذ اين تعهّد از داوران از جانب خود آن بزرگوار، يا با مشاركت او و جمعيّت صورت گرفته، ليكن مسأله انتخاب آنها به حكميّت بنا بر رأى و پافشارى قوم بوده است، زيرا نقل شده است كه آن حضرت با نصب ابو موسى به نمايندگى از جانب او، رضايت نداشت، ليكن به اين امر مجبور گرديد، و نظر و تمايل آن بزرگوار اين بود كه ابن عبّاس به نمايندگى برگزيده شود.
بارى خلاصه سخن اين است كه: ما به حكميّت رضايت داديم به شرط اين كه به كتاب خدا عمل كنند، بديهى است اگر شرط به عمل نيايد، مشروط در حكم معدوم است، و با توجّه به اين كه ما از آنها تعهد گرفته بوديم كه بدانديشى نكنند و رأى شخصى خود را در اين كار دخالت ندهند چون عمدا با شرايط مخالفت كرده اند، ردّ حكم و مخالفت با رأى آنها واجب است، عبارت سوء رأيهما بنا به اين كه مفعول به فعل سبق مى باشد منصوب است. توفيق و دور ماندن از لغزش با خداست.
و إنّما حكّم الحكمان ليحييا ما أحيا القرآن و يميتا ما أمات القرآن. و إحياؤه الاجتماع عليه، و إماتته الافتراق عنه. فإن جرّنا القرآن إليهم اتّبعناهم، و إن جرّهم إلينا اتّبعونا. فلم آت- لا أبا لكم- بجرا، و لا ختلتكم عن أمركم و لا لبسته عليكم، إنّما اجتمع رأي ملإكم على اختيار رجلين أخذنا عليهما أن لا يتعدّيا القرآن فتاها عنه، و تركا الحقّ و هما يبصرانه، و كان الجور هواهما فمضيا عليه. و قد سبق استثناؤنا عليهما- في الحكومة بالعدل و الصّمد للحقّ- سوء رأيهما و جور حكمهما.
اللغة:
البجر- بضم الباء و سكون الجيم- الشر و الداهية. و الختل: الخداع.
و الملأ: الجماعة، و قيل: هم «الأشراف» الذين يملئون العين أبهة، و الصدر هيبة. و الصمد- بسكون الميم- القصد.
الإعراب:
الحكمان نائب فاعل لحكّم، و ليحييا نصب بأن مضمرة بعد اللام، و آت مضارع مجزوم بلم، و بجرا مفعول لآت، و لا أبا لكم «لا» نافية للجنس و أب اسمها و لكم خبر، و الجملة معترضة، و استثناؤنا فاعل سبق، و سوء رأيهما مفعول.
المعنى:
(فإنما حكّم- الى- أمات القرآن). إن الإمام قاتل معاوية و حزبه على تأويل القرآن كما قاتل النبي (ص) أبا سفيان من قبل على تنزيله، و يشهد بذلك حديث «خاصف النعل» الذي رواه النسائي في الخصائص، و أبو نعيم في «الحلية»، و الحاكم في «المستدرك»، و هو ان رسول اللّه (ص) قال: «إن رجلا منكم يقاتل الناس على تأويل القرآن كما قاتلت على تنزيله» و لما سئل عن هذا المقاتل قال: هو خاصف النعل، و كان علي يخصف نعل رسول اللّه حين نطق بهذا الحديث.. و على هذا الأساس، أساس العمل بالقرآن رضي الإمام بالحكمين أو سكت عنهما بعد أن اشترط عليهما العمل بكتاب اللّه، لا بالهوى و الرأي. و تقدم ذلك مفصلا في شرح الخطبة 123 (و إحياؤه الاجتماع عليه، و إماتته الافتراق عنه). إن اجتمعت كلمة الحكمين على العمل بالقرآن فقد أحييا القرآن و الأمة، و إن اجتمعا معا على إهماله و الإعراض عنه كان ذلك إماتة لها و له، و نفس الشي ء إن اختلفا لأن اختلاف الحكمين يؤدي حتما الى اختلاف الأمة و فشلها و ذهاب ريحها.
(فإن جرنا القرآن اليهم اتبعناهم، و ان جرهم الينا اتبعونا- الى- و لا لبسته عليكم). إن عمل الحكمان بالقرآن حقا و واقعا التزمنا به، و مضينا عليه، سواء أ كان لنا أم علينا. و هذا مثل ما جاء في الآية 24 من سبأ: «قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَ». و على أية حال فإن الإمام (علیه السلام)- كما أشار- ما ترك بقبول هذا التحكيم حقا، و لا فعل باطلا، و لا سلك سبيل الخداع و التدليس.
(انما اجتمع رأي ملئكم إلخ).. أنتم رضيتم بالحكمين، و أبيتم إلا الأشعري، أما أنا فرفضته و أردت ابن عباس، و حين أبيتم عليّ سكتّ مكرها، و لكني اشترطت و أخذت العهد على الحكمين أن لا ينحرفا عن كتاب اللّه، و إلا فلا حكم لهما على أحد من المسلمين، لأن من انتهك حرمة القرآن يكون الحكم عليه، لا له، و قد أمات الحكمان كتاب اللّه، و ارتكبا جناية لا كفارة لها و لا غفران و لم يعملا على اطفاء الفتنة- كما هو الغرض- بل زادا من لهيبها.. و إذن فلا سبيل إلا المضي في جهاد أهل البغي حتى يفيئوا الى أمر اللّه.
و إنّما (فإنّما خ) حكّم الحكمان ليحييا ما أحيا القرآن، و يميتا ما أمات القرآن، و إحيائه الاجتماع عليه، و إماتته الإفتراق عنه، فإن جرّنا القرآن إليهم إتّبعناهم، و إن جرّهم إلينا اتّبعونا، فلم آت لا أبا لكم بجرا، و لاختلتكم عن أمركم و لا لبّسته عليكم، إنّما اجتمع رأي ملائكم على اختيار رجلين أخذنا عليهما أن لا يتعدّيا القرآن فتاها عنه، و تركا الحقّ، و هما يبصرانه، و كان الجور هويهما، فمضيا عليه، و قد سبق استثنائنا عليهما في الحكومة بالعدل، و الصّمد للحقّ سوء رئيهما، و جور حكمهما.
(البجر) بالضّم الشرّ و الأمر العظيم و (الملاء) من النّاس الأشراف و الرؤساء الذين يرجع إليهم و إنّما قيل لهم ذلك لأنّهم ملأوا بالرّأى و الغناء و (الصّمد) بالفتح فالسّكون القصد.
الاعراب
بجرأ مفعول آت، و جملة لا أبالكم معترضة بينهما، و سوء رأيهما بالنّصب مفعول سبق.
المعنى
ثمّ أشار إلى بطلان الصّغرى و منع كون التّحكيم كبيرة بقوله (و إنّما حكّم الحكمان ليحييا ما أحيا القرآن و يميتا ما أمات القرآن) يعني أنّ تحكيم الحكمين إنّما كان المقصود به التّوصّل إلى حكم القرآن من حيث إنه خطّ مستور بين الدّفتين محتاج إلى الترجمان لا لمطلوبيّتهما بالذّات حسبما مرّ في كلامه المأة و الخامس و العشرين و شرحه، فالحكم في الحقيقة هو القرآن لا الرّجلان فوجودهما إنّما هو إحياء ما أحياه القرآن و إماتة ما أماته (و إحيائه الاجتماع عليه) و الاتّباع له و الالتزام على ما شهد باستصوا به و استصلاحه (و إماتته الافتراق عنه) و التّولى و الاعراض عمّن شهد بضلاله (فان كان جرّنا القرآن إليهم اتبعناهم و إن جرّهم الينا اتبعونا) و من المعلوم أنّ القرآن إنّما كان يجرّهم إليه عليه السّلام إلّا أنّ الحكمين خالفا حكم الكتاب و لم يحييا ما أحياه و لم يميتا ما أماته (فلم آت لا أبالكم بجرا) أى داهية و شرّا (و لاختلتكم) و خدعتكم (عن أمركم و لا لبّسته عليكم) أى ما جعلت الأمر مشتبها و متلبّسا عليكم، و محصّله أنّى ما أتيت بشي ء موجب للكفر و الضلال حتّى تكفّروني و تضلّلوني ثمّ أبطل زعمهم الفاسد و اعتقادهم الكاسد بوجه آخر أشار اليه بقوله و (انّما اجتمع رأى ملائكم) و رؤسائكم (على اختيار رجلين) يعني أنّي ما أقدمت على التحكيم برضاء و اختيار منّى و إنّما اجتمع رأى اشرافكم عليه و كنت مجبورا فيه و مستكرها له و مع ذلك فقد (أخذنا عليهما أن لا يتعدّيا القرآن) و لا يخالفا حكمه (فتاها عنه و تركا الحقّ و هما يبصرانه) فنبذا الكتاب و نكبا عن سمت الهدى و الصّواب (و كان الجور هواهما فمضيا عليه) و أقاما فيه (و) أيضا ف (قد سبق استثناؤنا عليهما في الحكومة بالعدل و الصّمد) أى القصد (للحقّ سوء رأيهما و جور حكمهما) يعني أنا اشترطنا عليهما في كتاب الصّلح أن لا يتجاوزا حكم القرآن، و لا يحكما بهوى النفس و سوء الرّأى فخالفوا «فخالفا ظ» الكتاب المبين، و خانوا «خانا ظ» في حقّ المسلمين، فكان اللّائمة في ذلك إليهما و العبؤ عليهما، فلا يجب علينا اذا اتّباع حكمهما فنضلّ و نخزى
و انّما حكّم الحكمان ليحيينا ما احيا القران و يميتا ما امات القران و احيائه الاجتماع عليه و اماتته الافتراق عنه فان جرّنا القران اليهم اتّبعناهم و ان جرّهم الينا اتّبعونا فلم ات لا ابا لكم بجرا و لا اختلتكم عن امركم و لا لبّسته عليكم انّما اجتمع راى ملائكم على اختيار رجلين اخذنا عليهما ان لا يتعدّيا القران فتاها عنه و ترك الحقّ و هما يبصرانه و كان الجور هواهما فمضيا عليه و قد سبق استثنائنا عليهما فى الحكومة بالعدل و الصمد للحقّ سوء رأيهما و جور حكمهما يعنى و حاكم گردانيده نشدند حكمان مگر از براى اين كه زنده گردانند آن چه را كه قران حكم كند بر زندگى او و صحّت او و بميرانند آن چه را كه قران حكم كند بر مردگى و بطلان او و زنده گردانيدن ايشان مجتمع شدن ايشان بود بر آن چه قران حكم بر صحّت او كند و ميراندن ايشان جدا شدن بود از آن چه قران حكم كند بر بطلان او پس اگر قران كشانيد ما را بسوى مخالفين تابع شويم مخالفين را و اگر كشانيد مخالفين را بسوى ما پس مخالفين تابع ما گردند پس نيامدم من اى پدر از براى شما مباد بر امر بدى و فريب ندادم شما را از كار شما و مشتبه نكردم امر را بر شما و مجتمع نشد رأيهاى بزرگان شما مگر بر اختيار كردن دو مردى كه ما گرفتيم عهد و پيمان بر ان دو نفر بر اين كه تجاوز نكنند حكم قرآن را پس گمراه شدند از تجاوز كردن از قران و واگذاشتند آن دو مرد حقّ را و حال آن كه مى ديدند حقّ را و بود باعث بر ستم ايشان خواهش نفس امّاره اند و مرد پس گذشتند بر خواهش نفس خود و حال آن كه پيشى داشت استثناء كردن ما بر ايشان در حكومت بعدل و قصد مر حقّ بدى تدبير اندو مرد را و ظلم حكم ان دو مرد را يعنى ما در اوّل اخراج كرديم تدبير و حكم بجور و ظلم اندو مرد را در حين حاكم گردانيدن ايشان بحكم عدل و حقّ يعنى كه حكم كنند بعدل و حقّ و چنانچه بخلاف حقّ و بجور حكم كنند و تدبير بد بورزند ما قبول نكنيم
فَإِنَّمَا حُكِّمَ الْحَكَمَانِ لِيُحْيِيَا مَا أَحْيَا الْقُرْآنُ وَ يُمِيتَا مَا أَمَاتَ الْقُرْآنُ وَ إِحْيَاؤُهُ الِاجْتِمَاعُ عَلَيْهِ وَ إِمَاتَتُهُ الِافْتِرَاقُ عَنْهُ فَإِنْ جَرَّنَا الْقُرْآنُ إِلَيْهِمْ اتَّبَعْنَاهُمْ وَ إِنْ جَرَّهُمْ إِلَيْنَا اتَّبَعُونَا فَلَمْ آتِ لَا أَبَا لَكُمْ بُجْراً وَ لَا خَتَلْتُكُمْ عَنْ أَمْرِكُمْ وَ لَا لَبَّسْتُهُ عَلَيْكُمْ إِنَّمَا اجْتَمَعَ رَأْيُ مَلَئِكُمْ عَلَى اخْتِيَارِ رَجُلَيْنِ أَخَذْنَا عَلَيْهِمَا أَلَّا يَتَعَدَّيَا الْقُرْآنَ فَتَاهَا عَنْهُ وَ تَرَكَا الْحَقَّ وَ هُمَا يُبْصِرَانِهِ وَ كَانَ الْجَوْرُ هَوَاهُمَا فَمَضَيَا عَلَيْهِ وَ قَدْ سَبَقَ اسْتِثْنَاؤُنَا عَلَيْهِمَا فِي الْحُكُومَةِ بِالْعَدْلِ وَ الصَّمْدِ لِلْحَقِّ سُوءَ رَأْيِهِمَا وَ جَوْرَ حُكْمِهِمَا
ثم ذكر أنه إنما حكم الحكمان ليحييا ما أحياه القرآن أي ليجتمعا على ما شهد القرآن باستصوابه و استصلاحه و يميتا ما أماته القرآن أي ليفترقا و يصدا و ينكلا عما كرهه القرآن و شهد بضلاله و البجر بضم الباء الشر العظيم قال الراجز
أرمي عليها و هي شي ء بجر
أي داهية و لا ختلتكم أي خدعتكم ختله و خاتله أي خدعه و التخاتل التخادع و لا لبسته عليكم أي جعلته مشتبها ملتبسا ألبست عليهم الأمر ألبسه بالكسر و الملأ الجماعة من الناس و الصمد القصد قال سبق شرطنا سوء رأيهما لأنا اشترطنا عليهما في كتاب الحكومة ما لا مضرة علينا مع تأمله فيما فعلاه من اتباع الهوى و ترك النصيحة للمسلمين
و إنّما حكّم الحكمان ليحييا ما أحيا القران، و يميتا ما أمات القرآن، و إحياؤه الاجتماع عليه، و إماتته الافتراق عنه، فإن جرّنا القرآن إليهم اتّبعناهم، و إن جرّهم إلينا اتّبعونا، فلم ات- لا أبالّكم- بجرا، و لاختلتكم عن أمركم، و لا لبسته عليكم إنّما اجتمع رأى ملئكم على اختيار رجلين، أخذنا عليهما أن لّا يتعدّيا القران فتاها عنه، و تركا الحقّ و هما يبصرانه، و كان الجور هواهما فمضيا عليه، و قد سبق استثناؤنا عليهما فى الحكومة بالعدل و الصّمد للحقّ سوء رأيهما، و جور حكمهما.
(پس از اين باز گشت بداستان حكمين كرده فرمايد) جز اين نيست كه اين دو تن حكومت داده شدند كه زنده كنند آنچه را كه قرآن زنده كرده، و بميرانند آنچه را كه قرآن ميرانده، و زنده كردن قرآن اجتماع (عمل) بر او است، و ميراندن او (پشت كردن و) جدائى از آن است، اگر قرآن ما را بسوى آنها كشاند تابعيم، و اگر ايشان را بسوى ما كشاند بايد پيروى كنند، اى بى پدرها من شرّ بزرگى بجاى نياورده و شما را فريب نداده، و امر را بر شما مشتبه نساخته ام، اين از رأى و انديشه نارساى شما گروه بود كه آن دو نفر را (ابو موسى و عمر و عاص را) بحكميّت اختيار گرديد، ما هم از آن دو نفر عهد و پيمان گرفتيم كه از حدود قرآن تجاوز نكنند، پس آنها حيران و سرگردان شده، و حقّ را وا گذاشتند در صورتى كه در حقّ آن بينا بودند (خوب مى دانستند خلافت حقّ كيست و عمل نكردند) از هواى نفس خود پيروى كرده، بسوى جور و ستم گرائيدند (و حال آنكه ما وقتى كه اين دو نفر را حكم قرار داديم) پيشتر استثناء گفتيم كه حكومت بايد از روى عدل و حقيقت و دوستى انجام گيرد، لكن بدى رأى و تجاوز اين دو نفر از حدّ حقّ و حقيقت (حقّ را بذيحق ندادن) ميان ما جدائى افكند.
نظم
منبع:پژوهه تبلیغ
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان