دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 137 نهج البلاغه بخش 1 : شناسايى طلحه و زبير

خطبه 137 نهج البلاغه بخش 1 به تشریح موضوع "شناسايى طلحه و زبير" می پردازد.
No image
خطبه 137 نهج البلاغه بخش 1 : شناسايى طلحه و زبير

موضوع خطبه 137 نهج البلاغه بخش 1

متن خطبه 137 نهج البلاغه بخش 1

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 137 نهج البلاغه بخش 1

شناسايى طلحه و زبير

متن خطبه 137 نهج البلاغه بخش 1

و من كلام له ( عليه السلام ) في شأن طلحة و الزبير و في البيعة له

طلحة و الزبير

وَ اللَّهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَيَّ مُنْكَراً وَ لَا جَعَلُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ نِصْفاً وَ إِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَكُوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَكُوهُ فَإِنْ كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ فَإِنَّ لَهُمْ نَصِيبَهُمْ مِنْهُ وَ إِنْ كَانُوا وَلُوهُ دُونِي فَمَا الطَّلِبَةُ إِلَّا قِبَلَهُمْ وَ إِنَّ أَوَّلَ عَدْلِهِمْ لَلْحُكْمُ عَلَى أَنْفُسِهِمْ إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي مَا لَبَسْتُ وَ لَا لُبِسَ عَلَيَّ وَ إِنَّهَا لَلْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ فِيهَا الْحَمَأُ وَ الْحُمَّةُ وَ الشُّبْهَةُ الْمُغْدِفَةُ وَ إِنَّ الْأَمْرَ لَوَاضِحٌ وَ قَدْ زَاحَ الْبَاطِلُ عَنْ نِصَابِهِ وَ انْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ شَغْبِهِ وَ ايْمُ اللَّهِ لَأُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ لَا يَصْدُرُونَ عَنْهُ بِرِيٍّ وَ لَا يَعُبُّونَ بَعْدَهُ فِي حَسْيٍ

ترجمه مرحوم فیض

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در باره طلحه و زبير (و ابطال گفتارشان كه پس از نقض بيعت كشتن عثمان را بآن بزرگوار نسبت دادند):

قسمت أول خطبه

سوگند بخدا خوددارى نكردند (نسبت دادن) منكرى را بمن (به كشتن عثمان و رضاى بقتل او نسبت دروغ بمن دادند) و ميان من و خودشان بعدل و انصاف رفتار نكردند (زيرا اگر انصاف داشتند بطلان دعويشان ظاهر بود) و (نادرستى دعويشان آنست كه) حقّى را (از من) مى طلبند كه خودشان ترك كرده اند، و (خونخواهى مى نمايند از) خونى كه خودشان ريخته اند، پس من اگر در ريختن آن خون (كشتن عثمان) با آنها شركت كرده بودم آنان هم از آن بى بهره نبودند (پس ايشان نبايد در صدد خونخواهى عثمان بر آيند، زيرا آنان نيز قاتل هستند نه وارث تا بتوانند طلب خون او نمايند) و اگر بدون من مباشرت كرده اند پس بازخواست نيست مگر از ايشان، و اوّل عدلشان (كه آنرا عذر نقض بيعت خود قرار داده و مى گفتند خروج و ياغى شدن ما بر امام براى امر بمعروف و نهى از منكر و حكم كردن به عدالت است) آن باشد كه حكم از روى عدل را در باره خودشان جارى سازند، و بصيرت و بينائى من با من است (زيان گفتار بر خلاف كردار را مى دانم بهمين جهت امرى را بر كسى) مشتبه نكرده ام (چيزى نگفته ام كه بر خلاف آن رفتار كنم چون طلحه و زبير) و (امرى هم) بر من مشتبه نشده است (مانند پيروان آنها) و آنها گروهى هستند ستمگر و تباهكار (چنانكه رسول اكرم بمن خبر داده) در ايشان است گل سياه (فتنه و فساد كه بر اثر آن آسايش امّت را از بين مى برند چنانكه گل آب صاف را تيره مى سازد) و زهر عقرب (كينه و دشمنى) و شبهه ظلمانى (نادانى و گمراهى) و اين امر (گفتارايشان در باره خونخواهى عثمان كه مردم را باشتباه انداخته اند نزد دانايان و هوشمندان) آشكار گرديد و باطل (سخن بر خلاف حقّ) از ريشه كنده و زبانش از انگيختن شرّ قطع شد (پس سعى و كوشش ايشان بى فايده است، زيرا دانسته شد كه منظورشان از نقض بيعت و بر پا كردن غوغاء و ايجاد فتنه و فساد خونخواهى عثمان نيست، بلكه براى حبّ دنيا و بدست آوردن رياست است) و (چون جلوگيرى از فتنه جويان بر من فرض است) سوگند بخدا براى ايشان حوضى را پر كنم كه خود آب آنرا بكشم (در كارزار آنها را نابود سازم بطوريكه) بر نگردند سير آب شده و بعد از آن هم در موضع ديگر آب نياشامند (زيرا اين حوض مانند حوضهاى ديگر نيست كه هر كه بآن رسيد سيراب شده بر گردد يا اگر سير آب نشد جاى ديگر آب بدست آرد، بلكه حوضى است كه وارد بر آن غرق شده هلاك و نابود ميشود).

ترجمه مرحوم شهیدی

و از سخنان آن حضرت است در باره طلحه و زبير

به خدا كه، گناهى را به من نسبت دادن، نتوانستند، و ميان من و خود انصاف را كار نبستند. آنان حقّى را مى خواهند كه خود رها كردند- و از آن گريختند- . و خونى را مى جويند كه خود ريختند. اگر با آنان در اين كار انباز بودم، آنان نيز از آن بهرى دارند، و اگر خود به تنهايى بدان پرداختند، از من چه مى خواهند كه خود بدان گرفتارند. نخستين گام كه بايد در راه عدالت بردارند، آن است كه خود را محكوم شمارند. همانا، حقيقت بينى من، با من همراه است، نه حق را از خود پوشيده داشته ام و نه بر من پوشيده بوده است. اينان گروهى هستند ستمكار- تيره درون زيانبار- چون لاى تيره و عقرب جرّار، در شبهتى چون شب تيره گرفتار، حالى كه حقيقت پديدار است و باطل از حريم آن رانده، و زبانش از فرياد بريده و در كام مانده. به خدا به دست خود براى آنان آبگيرى پر كنم كه از آن سيراب بيرون نروند، و پس از آن از هيچ گودالى جرعه اى نچشند.

ترجمه مرحوم خویی

از جمله كلام آن امام أنام است عليه الصّلاة و السّلام در معنى و مقصودى كه متعلّق است بطلحه و زبير و وارد است در مذمت و توبيخ ايشان و ابطال دعويشان در مطالبه خون عثمان مى فرمايد: قسم بخدا انكار نكردند بر من فعل منكر قبيح را، و قرار ندادند در ميان من و ميان خودشان حكم عدلى را، و بدرستي كه ايشان طلب ميكنند حقّى را كه خود آنها ترك كرده اند، و خوني را كه خود آنها ريخته اند آنرا، پس اگر باشم من شريك ايشان در آن خون پس بدرستى كه مر ايشان راست نصيبشان از آن خون، و اگر مباشر شدند آنرا بدون من پس نيست مطلوب ايشان مگر پيش خودشان، و بدرستى كه اول عدالت ايشان حكم كردن است بر خودشان، و بدرستى كه با من است بصيرت من تلبيس نكرده ام و تلبيس كرده نشده بر من، و بدرستى كه اين جماعت همان جماعت طاغيه باغيه است كه پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله خبر داده بود، در اين جماعت است گل سياه متغير و زهر عقرب و شبهه صاحب ظلمت، و بدرستى كه امر در اين شبهه واضح است، و بتحقيق كه كنار شده است باطل از أصل خود، و بريده شده زبان آن از برانگيختن شر و فساد خود، و سوگند بخدا هر آينه پر مى سازم بجهت ايشان حوض جنگيرا كه منم كشنده آب آن در حالتى كه بر نگردند از آن حوض سيراب و نياشامند بعد از آن آب خوشگوار.

شرح ابن میثم

و من كلام له عليه السّلام في معنى طلحة و الزبير

القسم الأول

وَ اللَّهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَيَّ مُنْكَراً وَ لَا جَعَلُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ نِصْفاً وَ إِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَكُوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَكُوهُ فَإِنْ كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ فَإِنَّ لَهُمْ نَصِيبَهُمْ مِنْهُ وَ إِنْ كَانُوا وَلُوهُ دُونِي فَمَا الطَّلِبَةُ إِلَّا قِبَلَهُمْ وَ إِنَّ أَوَّلَ عَدْلِهِمْ لَلْحُكْمُ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي مَا لَبَسْتُ وَ لَا لُبِسَ عَلَيَّ وَ إِنَّهَا لَلْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ فِيهَا الْحَمَأُ وَ الْحُمَّةُ وَ الشُّبْهَةُ الْمُغْدِفَةُ وَ إِنَّ الْأَمْرَ لَوَاضِحٌ وَ قَدْ زَاحَ الْبَاطِلُ عَنْ نِصَابِهِ وَ انْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ شَغْبِهِ وَ ايْمُ اللَّهِ لَأُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ لَا يَصْدُرُونَ عَنْهُ بِرِيٍّ وَ لَا يَعُبُّونَ بَعْدَهُ فِي حَسْيٍ

اللغة

أقول: النصف: النصفة. و الطلبة بكسر اللام: المطلوب. و الحمأ: الطين الأسود المنتن كما قال تعالى «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا»«» و يروى الحما بألف مقصورة. و الحمه بضمّ الحاء و تخفيف الميم و فتحها: اسم العقرب. و المغدفة بالدال و الفاء:

المظلمة. يقال: أغدف الليل إذا اشتدّ ظلامه، و روى: المغدفة بفتح الدال: الخفيّة.

و أصله أنّ المرأة تغدف وجهها بالقناع. و زاح الباطل: انحرف. و نصابه: أصله و مقرّه. و لافرطنّ: لأملأنّ. و الشغب بالتسكين: المشاغبة و تهييج الشرّ. و الماتح بنقطتين من فوق: المستقى، و بنقطتين من تحت: الّذي يملأ الدلو في البئر. و العبّ: الشرب. و الحسى بكسر الحاء و سكون السين: الماء الّذي يشربه الرمل فينتهى إلى أرض صلبة تحفظه ثمّ يحفر عنه فيستخرج.

المعنى

و اعلم أنّ قوله: و اللّه. إلى قوله: و لا لبس علىّ. قد تقدّم تفسيره في قوله: ألا و إنّ الشيطان قد ذمّر حزبه. و في فصل قبله برواية اخرى فلا حاجة إلى إعادته. و أمّا قوله: و إنّها للفئة الباغية فيها الحمأ و الحمة. فقال بعض الشارحين: في تعريف الفئة بالألف و اللام تنبيه على أنّه كان عنده علم من الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أنّه ستبغى عليه فئة من غير تعيين لها. فلمّا خرجت هذه الفئة علمها بإماراتها، و قد سبق أيضا تفسير الحمأ و الحمة على بعض الروايات، و أمّا على هذه الرواية فاستعارة للغلّ و الفساد الّذي كان في صدور هذه الفئة، و وجه الاستعارة استلزامه لتكدير الإسلام و إثارة الفتنة بين المسلمين كما تكدّر الحمأ الماء و تخبثه، و استلزامه للأذى و القتل كما يستلزم ذلك سمّ العقرب، و أشار بالشبهة المغدفة إلى شبهتهم في الطلب بدم عثمان، و استعار لها وصف الظلمة لعدم اهتداء أكثر الخلق فيها حتّى قتلوا بسببها كما لا يهتدى في الليل المظلم و قوله: و إنّ الأمر لواضح. إلى قوله: شغبه. نفى لتلك الشبهة عن نفسه و ولايته، و أنّ الحقّ واضح في حاله لا أصل للباطل فيه و لا لسان يشغب به، و لفظة اللسان استعارة، و الشغب ترشيح لها. و باقى الفصل قد تقدّم تفسيره أيضا في الفصل المذكور.

ترجمه شرح ابن میثم

از سخنان امام عليه السّلام است در باره چگونگى هدف طلحه و زبير ايراد فرموده است:

وَ اللَّهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَيَّ مُنْكَراً وَ لَا جَعَلُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ نِصْفاً وَ إِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَكُوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَكُوهُ فَإِنْ كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ فَإِنَّ لَهُمْ نَصِيبَهُمْ مِنْهُ وَ إِنْ كَانُوا وَلُوهُ دُونِي فَمَا الطَّلِبَةُ إِلَّا قِبَلَهُمْ وَ إِنَّ أَوَّلَ عَدْلِهِمْ لَلْحُكْمُ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي مَا لَبَسْتُ وَ لَا لُبِسَ عَلَيَّ وَ إِنَّهَا لَلْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ فِيهَا الْحَمَأُ وَ الْحُمَّةُ وَ الشُّبْهَةُ الْمُغْدِفَةُ وَ إِنَّ الْأَمْرَ لَوَاضِحٌ وَ قَدْ زَاحَ الْبَاطِلُ عَنْ نِصَابِهِ وَ انْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ شَغْبِهِ وَ ايْمُ اللَّهِ لَأُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ لَا يَصْدُرُونَ عَنْهُ بِرِيٍّ وَ لَا يَعُبُّونَ بَعْدَهُ فِي حَسْيٍ

بخش اول

لغات

نصف: عدل و انصاف طلبة: به كسر لام، مطلوب حما: گل سياه گنديده چنان كه خداوند متعال فرموده است: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا«»» و حما با الف مقصور نيز روايت شده است.

حمة: با حاى مضموم و تخفيف ميم و فتح آن، كژدم مغدفة: با دال و فا، تاريك، گفته مى شود اغدف الّليل يعنى: شب سخت تاريك شد مغدف با فتح دال نيز روايت شده كه به معناى پوشيده و از جمله أنّ المرء تغدف وجهها بالقناع، مأخوذ است، يعنى: آن زن رخسارش را با روسرى پوشانيد.

زاح الباطل: باطل كنار رفت نصاب: قرارگاه

لافرطنّ: هر آينه پر مى كنم ماتح: با دو نقطه بالا، آبكش و با دو نقطه زير كسى كه در درون چاه دلو را پر مى كند.

عبّ: آشاميدن شغب: به معناى مشاغبة، فتنه انگيزى حسى: با كسر حا و سكون سين، آبى است كه در شنزار ته نشين مى شود و پس از رسيدن به جاى سفت و سخت زمين، گرد آمده و بيرون كشيده مى شود.

ترجمه

«به خدا سوگند از نسبت دادن هيچ منكرى به من خوددارى نورزيدند، و ميان من و خودشان انصاف را مراعات نكردند، آنان حقّى را درخواست مى كنند كه خودشان آن را ترك كرده اند، و خونى را مطالبه مى كنند كه آن را خود آنها ريخته اند اگر من در ريختن اين خون با آنها شركت داشته ام، پس آنان نيز در آن شريك و انبازند، و اگر به تنهايى اين خون را ريخته اند، از هيچ كس جز از آنها خونخواهى نبايد كرد، براى آنها نخستين حكم عادلانه اين است كه عليه خود داورى كنند، من بينش خود را به همراه دارم، نه امرى را بر كسى مشتبه و نادرست جلوه داده ام، و نه بر خودم چيزى دگرگون و مشتبه شده است، آنها گروهى ستمگر و ياغى هستند، كه گل سياه (كينه و حسد) و زهر كژدم (جفا و نفاق) و شبهه اى ظلمانى در ميان آنهاست. در حالى كه حقيقت امر روشن است، و باطل از بيخ و بن كنده شده، و زبان هياهو و فتنه انگيزى بريده گرديده است، سوگند به خدا حوضى را براى آنها (از شربت مرگ) پر كنم كه خود آبكش آن باشم، و هرگز از آن سير آب باز نگردند، و پس از آن ديگر آب ننوشند.»

شرح

چون عبارت و اللّه... تا آن جا كه فرموده است: و لا لبّس علّى

در ذيل گفتار آن حضرت كه: ألا و إنّ الشّيطان قد ذمّر حزبه و همچنين در خطبه پيش از آن، بنا به روايت ديگرى كه در اين باره موجود بود سابقا شرح و تفسير شده است، نيازى به توضيح دوباره نيست،

امّا اين كه فرموده است:

و إنّها للفئة الباغية فيها الحما و الحمة،

برخى از شارحان در باره فئة كه با الف و لام تعريف آمده گفته اند كه اين اشاره است به آنچه پيامبر گرامى (ص) به او خبر داده بود كه گروهى در آينده بر او ستم و سركشى خواهند كرد، بى آن كه نام آن گروه را بيان فرموده باشد، و هنگامى كه اينها بر ضدّ او خروج كردند با نشانه هايى كه در آنها بود، دانست كه اين همان فئه باغيه يا گروه ستمگرى است كه پيامبر (ص) پيش از اين به او خبر داده است، و نيز در باره حمأ و حمة طبق برخى روايات و اقوال، پيش از اين سخن گفته ايم، امّا در اين جا براى كينه ها و تيرگيهاى درونى اين گروه استعاره شده است، زيرا همان گونه كه گل و لاى، آب را تيره و گنديده مى كند، فتنه اى كه اين گروه پا كرده است نيز موجب پيدايش تيرگى در اوضاع جهان اسلام، و پديد آمدن بى نظمى و آشوب در ميان مسلمانان، و مانند زهر كژدم سبب آزار و كشتار است، ذكر شبهه مغدفه اشاره است به اين كه اينها دست به شبهه كارى زده و براى عثمان به خونخواهى برخاسته، و امر را بر مردم مشتبه ساخته اند، براى اين اقدام آنها صفت مغدفه را كه به معناى تاريكى است استعاره آورده است، براى اين كه مانند شب تاريك كه انسان در آن راه به جايى نمى برد، اكثر مردم در اين فتنه دچار شبهه و فريب گرديده تا حدّى كه در اين راه كشته شده و جان خود را از دست داده اند.

فرموده است: و إنّ الأمر لواضح... تا شغبه.

امام (علیه السلام) آنچه در خلال جملات مذكور بيان كرده براى ردّ افترا از شخص خود، و رفع هر گونه شبهه در باره حقّانيّت حكومتش مى باشد، زيرا در اين مورد حقّ روشن است و باطل را بدان راه، و زبان را ياراى ياوه گويى و فتنه انگيزى نيست، واژه زبان به گونه استعاره ذكر شده و شغب ترشيحى براى آن است، بقيّه اين خطبه نيز در ذيل فصولى كه ذكر شد، پيش از اين شرح داده شده است. 

شرح مرحوم مغنیه

و اللّه ما أنكروا علي منكرا، و لا جعلوا بيني و بينهم نصفا. و إنّهم ليطلبون حقّا هم تركوه، و دما هم سفكوه. فإن كنت شريكهم فيه فإنّ لهم نصيبهم منه، و إن كانوا و لوه دوني فما الطّلبة إلّا قبلهم. و إن أوّل عدلهم للحكم على أنفسهم. إن معي لبصيرتي ما لبست و لا لبس عليّ. و إنها للفئة الباغية فيها الحما و الحمة، و الشّبهة المغدفة. و إنّ الأمر لواضح. و قد زاح الباطل عن نصابه، و انقطع لسانه عن شغبه، و ايم اللّه لأفرطنّ لهم حوضا أنا ماتحه لا يصدرون عنه بريّ، و لا يعبّون بعده في حسي.

اللغة:

النصف- بكسر النون- الانصاف، يقال: اعط الناس النصف من نفسك أي انصفهم منها. و الطلبة- بكسر اللام- التبعة. و قبلهم- بكسر القاف- عندهم قال الإمام عن أصحاب الجمل في الخطبة: «فما التبعة إلا عندهم». و الحما بلا همزة: أبو الزوج، و المراد به هنا كل قريب. و حمة العقرب: سمها كما في ابن أبي الحديد. و المغدفة: عليها ستر و غطاء. و النصاب: الأصل. و الشغب: إثارة الشر. و أفرط الحوض: ملأه، و حديث: أنا فرطكم- بفتح الراء- على الحوض اي ساقيكم. و الماتح: النازع. و صدر عنه: رجع و انصرف. و يعبون: يشربون. و الحسي: ماء يستخرج بالحفر، و الحسوة: جرعة من من الشراب.

الإعراب:

فما الطلبة «ما» نافية، و قبلهم ظرف بمعنى عند، و للحكم اللام للابتداء، و دخلت على خبر ان بقصد التوكيد، و أفرطن فعل مضارع

المعنى:

(و الله ما أنكروا عليّ- الى- هم سفكوه). كان الزبير و طلحة و عائشة وراء ما حدث لعثمان، و عليهم تقع التبعة في دمه، و مع هذا رموا به الإمام عليا إثما و بهتانا، و لذا قال: الحجة في دم عثمان عليهم لا علي. قال المستشرق الألماني «فلهوزن» في كتاب «تاريخ الدول العربية» ص 52 طبعة 1958: «لم يأل طلحة و الزبير جهدا في الكيد لعثمان.. و بعد أن بايعا عليا خرجا عليه خروج المنافسين، و اتهماه بدم عثمان.. و اشتركت عائشة اشتراكا قويا في الثورة على عثمان.. ثم انسحبت منها، و تستطيع أن تكيف موقفها بحسب ما يؤول اليه أمر الفتنة، و كانت تبغض عليا، فلما سمعت ببيعته لم تتردد في تقديس عثمان، و نادت الى الأخذ بالثأر له من الخليفة الجديد، و قد التف حولها عدد من الهراب».

و قال العقاد في كتاب «العبقريات الاسلامية» ص 893: «ثار طلحة و أصحابه على الإمام علي ليطلبوه بدم عثمان، و هم لم يدفعوا عنه في حياته بعض ما دفع عنه علي، و قد كان عثمان كثيرا ما يقول: ويلي من طلحة أعطيه كذا و كذا ذهبا، و هو يروم دمي».. و قال العقاد في 897: «جميع الطامعين في الولاية و الأموال، و على رأسهم طلحة و الزبير، حشدوا جموعهم بالبصرة.. و خرجت عائشة مع المطالبين بدم عثمان.. و كانت من قبل تشكك الناس فيه».

و تقدم الكلام عن ذلك مرات، منها في شرح الخطبة 22.

(فإن كنت شريكهم فيه- الى- قبلهم). اقتلوا عثمان أو حرضوا أو رضوا أو سكتوا، ثم طالبوا عليا بدمه، فإن كان الإمام علي فعل مثل ما فعلوا- و فرض المحال ليس بمحال- فعلام يشهرون عليه السيوف، و هم فيه شركاء و إن لم يشاركهم في شي ء من ذلك فالحجة عليهم، و لهم ألزم. و تقدم مثله في الخطبة 22 (إن أول عدلهم للحكم على أنفسهم). ينكثون البيعة و العهد، و يقومون على الظلم، و يستهينون بحق اللّه و الناس، و مع هذا يطالبون بالعدل، و يدّعون انهم دعاة الأمر بالمعروف، و لكنهم لا ينصفون الناس من أنفسهم، و لا يحكمون عليها بما كسبت أيديهم.

(ان معي لبصيرتي) التي أبصر بها الحق و الهداية، و أفضح الباطل و الضلالة (ما لبست و لا لبس علي) ما دلست على أحد، و لا استطاع أحد أن يدلس علي، و تقدم مثله في الخطبة 10 (و انها الفئة الباغية فيها الحما و الحمة). قال الشيخ محمد عبده: «كان النبي (ص) قد أخبر عليا انه ستبغي عليه فئة، فيهما بعض احمائه واحدى زوجاته، و الحما كناية عن الزبير لأنه ابن عمة النبي». و بهذا الحديث الذي أثبته الشيخ محمد عبده يكون أصحابه الجمل من أهل البغي تماما كأصحاب صفين (و الشبهة المغدفة) أي تخفي الحق و تستره، و المراد بالشبهة هنا التدليس و النفاق بالمطالبة بدم عثمان.

(و ان الأمر لواضح) و هو تدليس أصحاب الجمل و نفاقهم، و في كتاب العبقريات الاسلامية للعقاد ص 893: «كان طلحة يقود بعض الثائرين على عثمان الى الدور المجاورة ليهبطوا منها الى دار عثمان». و في شرح ابن أبي الحديد: «كان طلحة متقنّعا بثوب قد استتر به عن أعين الناس، يرمي دار عثمان بالسهام».

و سواء أصح هذا، أم لم يصح فإنه يومئ الى يد طلحة الملطخة بدماء عثمان (و قد زاح الباطل عن نصابه) عن اصله، و تبين ان قول اصحاب الجمل لا أصل له و لا أساس. و تقدم مثله في الخطبة 22 (و انقطع لسانه عن شغبه) خرس الباطل و كف عن إثارة الشر و الفتن بقتل أصحاب الجمل.

(و ايم اللّه لأفرطن) لأملأن (لهم حوضا) المراد به المنية (أنا ماتحه) نازع مائه و مخرجه، و تقدم بالحرف في الخطبة 11 (لا يصدرون عنه بري) لا يرجعون الى الارتواء، بل يموتون عند الحوض (و لا يعبون) لا يشربون (بعده في حسي) الماء الزلال.

شرح منهاج البراعة خویی

و من كلام له عليه السّلام فيمعنى طلحة و الزبير و هو المأة و السابع و الثلاثون من المختار فى باب الخطب

و الأشبه انّه ملتقط من خطبة طويلة قدّمنا روايتها في شرح الخطبة الثانية و العشرين بطرق عديدة فليتذكّر و اللّه ما أنكروا علىّ منكرا، و لا جعلوا بيني و بينهم نصفا، و إنّهم ليطلبون حقّا هم تركوه، و دما هم سفكوه، فإن كنت شريكهم فيه فإنّ لهم نصيبهم منه، و إن كانوا ولّوه دوني فما الطّلبة إلّا قبلهم و إنّ أوّل عدلهم للحكم على أنفسهم، و إنّ معى لبصيرتي ما لبّست و لا لبّس علىّ و إنّها للفئة الباغية فيها الحمأ و الحمة و الشّبهة المغدفة، و إنّ الأمر لواضح، و قد راح الباطل عن نصابه، و انقطع لسانه عن شغبه، و أيم اللّه لا فرطنّ لهم حوضا أنا ماتحه، لا يصدرون عنه برىّ، و لا يعبّون بعده في حسى.

اللغة

(النّصف) محرّكة اسم من الانصاف و هو العدل و (الطّلبة) بكسر الّلام المطلوب و (لبّست) بالبناء للفاعل و (لبّس) بالبناء للمفعول، قال الشّارح المعتزلي، و لبّست على فلان الأمر و لبس عليه الأمر كلاهما بالتخفيف و لكنّ الموجود في ما رأيته من النسخ بالتشديد قال الفيروزآبادي: لبس عليه الأمر يلبسه خلطه و ألبسه غطّاه، و أمر ملبس و ملتبس بالأمر مشتبه التّلبيس و التّخليط و التدليس، و قال بعض الشّارحين: التّشديد للتكثير.

و (الحماء) بالتّحريك كالحماة بالتاء الأسود المنتن، قال سبحانه: من صلصال من حماء مسنون، و يروى حما مقصورة، و (الحمة) بضمّ الحاء و فتح الميم و تخفيفها العقرب و كلّشى ء يلسع أو يلدغ و (المغدفة) بفتح الدّال الخفيفة من اغدفت المرأة قناعها أرسلته على وجهها، و عن بعض النّسخ بكسر الدال من أغدف اللّيل إذا أظلم و (النّصاب) الأصل و المرجع.

(و الشّغب) بسكون الغين المعجمة تهييج الشرّ من شغب الحقد شغبا من باب منع و في لغة ضعيفة بالتحريك و ماضيها شغب بالكسر كفرح و (افرطنّ) بضم الهمزة من باب الافعال من أفرطت المزادة أى ملاتها، و يروى بفتح الهمزة و ضمّ الرّاء من فرط زيد القوم أى سبقهم فهو فرط بالتحريك و (الماتح) المستقى من فوق و (العبّ) شرب الماء من غير مصّ أو تتابع الجرع.

(الحسى) في النّسخ بكسر الحاء و سكون السّين قال الشّارح المعتزلي: ماء كامن في رمل يحفر عنه فليستخرج و جمعه أحساء و في القاموس الحسى كالى سهل من الأرض يستنقع فيه الماء أو غلظ فوقه رمل يجمع ماء المطر و كلّما نزحت دلوا جمت اخرى جمعه احساء و حساء

الاعراب

قال الشّارح المعتزلي: نصفا على حذف المضاف أى ذا نصف أى حكما منصفا عادلا يحكم بيني و بينهم.

أقول: و الأولى أن يقدّر المضاف المحذوف لفظ الحكم أى حكم نصف و عدل إذ على ما ذكره الشّارح يحتاج إلى حذف موصوف ذا و هو تكلف مستغني عنه فتأمل و عن في قوله: عن نصابه، إمّا بمعناها الأصليّ أو بمعنى بعد كما في قوله تعالى: عمّا قليل لتصبحنّ نادمين، و قوله: و لأفرطنّ لهم حوضا، قد مضى اعرابه في شرح الخطبة العاشرة، و جملة أنا ماتحه، في محلّ النّصب صفة لحوضا، و جملة لا يصدرون عنه حال من الضمير في ماتحه

المعنى

اعلم أنّ هذا الكلام له عليه السّلام كما نبّه عليه السيّد (ره) وارد فيمعنى طلحة و الزّبير أى القصد فيه متوجّه إليهما و الغرض منه تقريعهما و توبيخهما و توبيخ سائر أصحاب الجمل و ابطال ما نقموه عليه و ردّ ما تشبّثوا به في خروجهم عن ربقة طاعته.

و أشار عليه السّلام إلى وجه البطلان بقوله (و اللّه ما أنكروا علىّ منكرا) قبيحا يعنى أنّ ما زعموه منكرا من قتل عثمان و التّسوية في العطاء فليس هو بمنكر في الواقع حتّى يرد علىّ إنكارهم، و إنّما حملهم على الانكار الحسد و حبّ الاستيثار بالدّنيا و التفضيل في العطاء (و لا جعلوا بيني و بينهم نصفا) أى حكما عدلا (و انهم ليطلبون حقّا هم تركوه) قال الشّارح المعتزلي: أى يظهرون أنّهم يطلبون حقّا بخروجهم إلى البصرة و قد تركوا الحقّ بالمدينة، و قيل: المراد بالحقّ نصرة عثمان و إعانته أقول: و الظاهر أنه أراد بالحقّ حقّ القصاص، يعني أنّهم يطلبون حقّ القود من قاتلي عثمان و لكنّهم هم الذين تركوه حيث أمسكوا النكير على قاتليه، فتقديم المسند إليه للتّخصيص ردّا عليهم إلى زعمهم انفراد أمير المؤمنين عليه السّلام و أصحابه بترك الحقّ.

و مثله قوله (و دما هم سفكوه) أى لا غيرهم و أراد به دم عثمان، و يدلّ على سفكهم دمه و كونهم أشدّ النّاس تحريضا عليه ما قدّمناه في شرح الخطبة الثانية و العشرين و الكلام الثلاثين.

و يدلّ عليه أيضا ما رواه في شرح المعتزلي و غيره أنّ عثمان قال: ويلي على ابن الخضرميّة، يعني طلحة أعطينه كذا و كذا ذهبا و هو يروم دمي يحرض على نفسي اللّهم لا تمتّعه به.

قال الشّارح و روى النّاس الذين صنفوا في واقعة الدّار أنّ طلحة كان يوم قتل عثمان مقنّعا بثوب قد استتر به عن أعين النّاس يرمى الدّار«» السّهام، و أنّه لمّا امتنع على الّذين حصروه الدّخول من باب الدّار حملهم طلحة إلى دار لبعض الأنصار فأصعدهم إلى سطحها و تسوّروا منها على عثمان داره فقتلوه.

و رووا أيضا أنّ الزّبير كان يقول: اقتلوه فقد بدّل دينكم، فقالوا: إنّ ابنك يحامي عنه بالباب، فقال: ما أكره أن يقتل عثمان و لو بدء بابني إنّ عثمان لجيفة على الصّراط غدا، و قال مروان بن الحكم يوم الجمل: و اللّه لا أترك ثارى و أنا أراه و لأقتلنّ طلحة بعثمان فانّه قتله ثمّ رماه بسهم فأصاب مأبضه«» فنزف الدّم«» حتّى مات.

فقد ظهر من ذلك أنّه لا ريب في إغرائهم و تحريضهم و دخولهم في دم عثمان فلا يجوز لهم المطالبة بدمه منه، لأنّ دخولهم فيه إمّا أن يكون بالاشتراك، أو يكون بالاستقلال، و على التّقديرين فيبطل المطالبة.

أمّا على التّقدير الأول فلما أشار إليه بقوله (فان كنت شريكهم فيه فانّ لهم نصيبهم منه) و ليس لأحد الشّريكين أن يطالب الشّريك الآخر بل اللّازم له أن يبدء بنفسه و يسلّمها إلى أولياء المقتول ثمّ بالشريك الآخر.

و أمّا على التّقدير الثّاني فلما أشار إليه بقوله (و إن كانوا و لوّه) و باشروه (دونى فما الطّلبة) أى المطلوب (إلّا قبلهم) فاللّازم عليهم أن يخصّوا أنفسهم بالمطالبة وحدهم (و إنّ أوّل عدلهم) الّذى جعلوه عذرا في نقض البيعة و الخروج إلى البصرة حيث قالوا إنّما خرجنا للأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر و إقامة العدل و إماتة الباطل و إحياء الحقّ (للحكم على أنفسهم) و الانكار للمنكر الذي أتوا به و اقتصاص الدّم الذي هجموا عليه قبل الانكار، و الحكم على غيرهم لأنّ النّهى عن المنكر إنّما هو بعد التّناهى (و انّ معى لبصيرتي) و عقلى (ما لبّست و لا لبّس علىّ) و قد مضى معنى هذه الفقرة في شرح الخطبة العاشرة.

و يحتمل احتمالا قويّا أن يكون المراد أنّه ما لبّست على نفسى و لا على النّاس أمرى و أمورهم و لم يلبس أيضا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم الأمر علىّ بل ما أقدم عليه في أمرى و أمر النّاس و ما أخبرني به النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله هو الحقّ و بالاتباع أحقّ، و في هذا الكلام تعريض عليهم بأنّهم غابت عنهم عقولهم و تاهت حلومهم، و أنّ ما أقدموا عليه أمر ملتبس، و أنّ خروجهم إنّما هو بهوى النّفس و النّاس مدلّسون ملبّسون ثمّ قال: (و إنّها للفئة الباغية) يعنى أنّ هذه الفئة للفئة الّتي أخبرني رسول اللّه ببغيها و خروجها علىّ حيث قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لا تذهب اللّيالي و الأيام حتّى تتنابح كلاب ماء بالعراق يقال له الحوأب امرأة من نسائى في فئة باغية، على ما تقدّم في رواية الاحتجاج في التّنبيه الثاني من شرح الكلام الثّالث عشر، و قد قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: له عليه السّلام غير مرّة أنّك ستقاتل النّاكثين و القاسطين و المارقين، أو ما هذا معناه.

و تقدّم في شرح الفصل الخامس من الخطبة الثّالثة في رواية غاية المرام أنّ امّ سلمة قالت لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: يا رسول اللّه من النّاكثون قال: الذين يبايعونه بالمدينة و ينكثون بالبصرة، و لسبق عهد هذه الفئة أتى بها معرّفة بلام العهد.

و قوله: (فيها الحماء و الحمة) قال الشارح البحراني: استعارة للغلّ و الفساد الذي كان في صدور هذه الفئة، و وجه الاستعارة استلزامه لتكدير الاسلام و إثارة الفتنة بين المسلمين كما تكدّر الحماة الماء و تخبثه و استلزامه للأذى و القتل كما يستلزم ذلك سمّ العقرب.

و قال الشّارح المعتزلي: أى في هذه الفئة الفساد و الضّلال و الضّرر، و إذا أرادت العرب أن تعبّر عن الضّلال و الفساد قالت الحماء مثل الحماة بالتاء و يروى فيها الحما بألف مقصورة و هو كناية عن الزّبير لأنّ كلّ ما كان بسبب الرّجل فهم الأحماء واحدهم حما مثل قفا و أقفاء، و ما كان بسبب المرأة فهم الأحمات، و قد كان الزّبير من عمّة رسول اللّه و قد كان النّبي صلّى اللّه عليه و آله أعلم عليّا بأنّ فئة من المسلمين تبغى عليه أيّام خلافته فيها بعض زوجاته و بعض أحمائه فكنّى عليّ عليه السّلام عن الزّوجة بالحمة، و هي سمّ العقرب و ظهر أنّ الحماء الذي أخبر النّبي صلّى اللّه عليه و آله بخروجه مع هؤلاء البغاة هو الزّبير ابن عمّته.

أقول: و هذا ألطف ممّا ذكره البحراني، و يؤيد ما قاله من أنّه كنّى عن الزّوجة بالحمة ما يرويه السيّد (ره) عنه في أواخر الكتاب من قوله: المرأة عقرب حلوة اللّبسة، أى حلوة اللّسعة.

و قوله: (و الشبهة المغدفة) أى الشّبهة الخفية المستورة التي لبّسوا بها على أكثر النّاس من طلب دم عثمان و من روى بكسر الدّال فالمراد الشّبهة المظلمة اى الموقعة في ظلمة الجهالة التي لم يهتد فيها أكثر الخلق حتّى قتلوا بسببها كما لا يهتدى في ظلمة اللّيل.

ثمّ قال (و انّ الأمر لواضح) أى عند ذوى العقول لعلمهم بأنّى على الحقّ و أنّ الباغين علىّ على الباطل و أنّ خروجهم بعد بيعتهم إنّما هو لمحض الغلّ و الحسد و الاستيثار بالدّنيا عن اتّباع الهوى (و قد راح) أى تنحّى و بعد (الباطل) أى باطلهم (عن نصابه) و أصله يعني ما أتوا به من الباطل لا أصل له (و انقطع لسانه عن شغبه) استعارة بالكناية حيث شبّه الباطل بحيوان ذى لسان فأثبت له اللّسان تخييلا و ذكر الشّغب ترشيح.

و محصّل المراد أنّه بعد وضوح الأمر فيّ و في أنّي على الحقّ لم يبق للباطل أصل و قد خرس و اعتقل لسانه عن تهيّج شرّه، و يحتمل أن يكون المرد بالباطل الباطل الّذي كان له رواج في زمن المتخلّفين الثلاثة، أى قد زال الباطل بعد موتهم و بيعة النّاس إلىّ عن أصله و تزعزعت أركانه و انهدم بنيانه و انقطع لسانه بعد ما هيّج شرّه فلا اعتداد بنكث هؤلاء القوم و بغى هذه الباغية.

ثمّ هدّدهم بقوله (و أيم اللّه لأفرطنّ لهم حوضا أنا ماتحه) و قد سبق شرح هذه الفقرة في شرح الخطبة العاشرة و قوله (لا يصدرون عنه برىّ) يعني أنّ هذا الحوض ليس كسائر الحياض الحقيقية التي يردها الظّمان فيصدر عنها برىّ و يروى غلّته، بل الواردون إليه أن لا يعود (و لا يعبّون بعده في حسى) أى لا يشربون بعده بارد الماء ابدا لهلاكهم و غرقهم في ذلك الحوض.

شرح لاهیجی

و من كلام له (علیه السلام) فى معنى طلحة و الزبير يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در بيان مقصود طلحه و زبير و اللّه لا انكروا علىّ منكرا و لا جعلوا بينى و بينهم نصفا و انّهم ليطلبون حقّا هم تركوه و دما هم سفكوه فان كنت شريكهم فيه فانّ لهم نصيبهم منه و ان كانوا ولّوه دونى فما الطّلبة الّا قبلهم و انّ اوّل عدلهم للحكم على انفسهم يعنى سوگند بخدا كه انكار نكردند بر من از جهة تقصيرى و قرار ندادند ميانه من و ايشان عدالت را و بتحقيق كه طلب ميكنند ايشان حقّى را كه خود واگذاشتند او را و خون عثمان را كه ايشان ريختند انرا پس اگر بودم من شريك ايشان در ان پس بتحقيق كه از براى ايشان ثابتست حصّه ايشان از انخون و اگر بودند كه مباشران خون بودند بدون شركت من پس نيست طلب كردن خون عثمان مگر از نزد ايشان و بتحقيق كه باشد اوّل عدالت ايشان حكم كردن بر ضرر نفسهاى خود و انّ معى لبصيرتى ما لبّست و لا لبّس علىّ و انّها للفئة الباغية فيها الحمأ و الحمة و الشبهة المغدفة يعنى بدرستى كه با منست بينائى من و نكردم مشتبه امرى را بر احدى و مشتبه كرده نشد بر من امرى و بتحقيق كه آن جماعة هر آينه باشند گروه ظالم خارج از حقّ در اين جماعتست گل سياه گنديده فتنه و فساد و زهر عقرب كينه و عداوت و شبهه مظلمه جهل و ضلالت و انّ الامر لواضح و قد زاح الباطل عن نصابه و انقطع لسانه عن شغبه و ايم اللّه لافرطنّ لهم حوضا انا ماتحه لا يصدرون عنه برى و لا يعبّون بعده فى حسى يعنى بدرستى كه امر شبهه خون عثمان ظاهر البطلانست و بتحقيق كه زائلست انكار باطل ايشان از جهة بطلان اصلش كه ادّعاء خون عثمان باشد و بريده است زبان باطل از برانگيزنده باطل و سوگند بخدا هر اينه پر خواهم كرد از سيل لشكر حوض معسگريرا كه من كشنده اب ان باشم باز نگردند ايشان از آن سيراب شده يعنى نيست ان حوض مثل حوضهاى ديگر كه تشنه وارد بر او برگردد سيراب شده بلكه برميگردد از زندگى سير شده از ضرب شمشير ابدار و نياشامند بعد از ان آب در ابگاه سرد يعنى بعد از ورود بان حوض باقى نخواهند بود تا بياشامند آب سرد شيرين را

شرح ابن ابی الحدید

و من كلام له ع في شأن طلحة و الزبير

وَ اللَّهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَيَّ مُنْكَراً وَ لَا جَعَلُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ نِصْفاً وَ إِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَكُوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَكُوهُ فَإِنْ كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ فَإِنَّ لَهُمْ نَصِيبَهُمْ مِنْهُ وَ إِنْ كَانُوا وَلُوهُ دُونِي فَمَا الطَّلِبَةُ إِلَّا قِبَلَهُمْ وَ إِنَّ أَوَّلَ عَدْلِهِمْ لَلْحُكْمُ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي مَا لَبَسْتُ وَ لَا لُبِسَ عَلَيَّ وَ إِنَّهَا لَلْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ فِيهَا الْحَمَأُ وَ الْحُمَّةُ وَ الشُّبْهَةُ الْمُغْدَفَةُ وَ إِنَّ الْأَمْرَ لَوَاضِحٌ وَ قَدْ زَاحَ الْبَاطِلُ عَنْ نِصَابِهِ وَ انْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ شَغْبِهِ وَ ايْمُ اللَّهِ لَأُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ لَا يَصْدُرُونَ عَنْهُ بِرِيٍّ وَ لَا يَعُبُّونَ بَعْدَهُ فِي حِسْيٍ

النصف الإنصاف قال الفرزدق

و لكن نصفا لو سببت و سبني  بنو عبد شمس من قريش و هاشم

و هو على حذف المضاف أي ذا نصف أي حكما منصفا عادلا يحكم بيني و بينهم و الطلبة بكسر اللام ما طلبته من شي ء و لبست على فلان الأمر و لبس عليه الأمر كلاهما بالتخفيف و الحمأ الطين الأسود قال سبحانه مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ و حمة العقرب سمتها أي في هذه الفئة الباغية الضلال و الفساد و الضرر و إذا أرادت العرب أن تعبر عن الضلال و الفساد قالت الحم ء مثله الحمأة بالتاء و من أمثالهم ثأطة مدت بماء يضرب للرجل يشتد موقه و جهله و الثأطة الحمأة و إذا أصابها الماء ازدادت فسادا و رطوبة و يروى فيها الحما بألف مقصورة و هو كناية عن الزبير لأن كل ما كان بسبب الرجل فهم الأحماء واحدهم حما مثل قفا و أقفاء و ما كان بسبب المرأة فهم الأخاتن فأما الأصهار فيجمع الجهتين جمعا و كان الزبير ابن عمة رسول الله ص و قد كان النبي ص أعلم عليا بأن فئة من المسلمين تبغي عليه أيام خلافته فيها بعض زوجاته و بعض أحمائه فكنى علي ع عن الزوجة بالحمة و هي سم العقرب و يروى و الحم ء يضرب مثلا لغير الطيب و لغير الصافي و ظهر أن الحم ء الذي أخبر النبي ص بخروجه مع هؤلاء البغاة هو الزبير ابن عمته و في الحمأ أربع لغات حما مثل قفا و حم ء مثل كم ء و حمو مثل أبو و حم مثل أب قوله ع و الشبهة المغدفة أي الخفية و أصله المرأة تغدف وجهها بقناعها أي تستره و روي المغدفة بكسر الدال من أغدف الليل أي أظلم و زاح الباطل أي بعد و ذهب و أزاحه غيره و عن نصابه عن مركزه و مقره و منه قول بعض المحدثين 

قد رجع الحق إلى نصابه  و أنت من دون الورى أولى به

و الشغب بالتسكين تهييج الشر شغب الحقد بالفتح شغبا و قد جاء بالتحريك في لغة ضعيفة و ماضيها شغب بالكسر و لأفرطن لهم حوضا أي لأملأن يقال أفرطت المزادة أي ملأتها و غدير مفرط أي ملآن و الماتح بنقطتين من فوق المستقي من فوق و بالياء مالئ الدلاء من تحت و العب الشرب بلا مص كما تشرب الدابة و

في الحديث الكباد من العب

و الحسي ماء كامن في رمل يحفر عنه فيستخرج و جمعه أحساء يقول ع و الله ما أنكروا علي أمرا هو منكر في الحقيقة و إنما أنكروا ما الحجة عليهم فيه لا لهم و حملهم على ذلك الحسد و حب الاستئثار بالدنيا و التفضيل في العطاء و غير ذلك مما لم يكن أمير المؤمنين ع يراه و لا يستجيزه في الدين قال و لا جعلوا بيني و بينهم نصفا يعني وسيطا يحكم و ينصف بل خرجوا عن الطاعة بغتة و إنهم ليطلبون حقا تركوه أي يظهرون أنهم يطلبون حقا بخروجهم إلى البصرة و قد تركوا الحق بالمدينة قال و دما هم سفكوه يعني دم عثمان و كان طلحة من أشد الناس تحريضا عليه و كان الزبير دونه في ذلك روي أن عثمان قال ويلي على ابن الحضرمية يعنى طلحة أعطيته كذا و كذا بهارا ذهبا و هو يروم دمي يحرض على نفسي اللهم لا تمتعه به و لقه عواقب بغيه و روى الناس الذين صنفوا في واقعة الدار أن طلحة كان يوم قتل عثمان مقنعا بثوب قد استتر به عن أعين الناس يرمي الدار بالسهام و رووا أيضا أنه لما امتنع على الذين حصروه الدخول من باب الدار حملهم طلحة إلى دار لبعض الأنصار فأصعدهم إلى سطحها و تسوروا منها على عثمان داره فقتلوه و رووا أيضا أن الزبير كان يقول اقتلوه فقد بدل دينكم فقالوا إن ابنك يحامي عنه بالباب فقال ما أكره أن يقتل عثمان و لو بدئ بابني إن عثمان لجيفة على الصراط غدا و قال مروان بن الحكم يوم الجمل و الله لا أترك ثأري و أنا أراه و لأقتلن طلحة بعثمان فإنه قتله ثم رماه بسهم فأصاب مأبضه فنزف الدم حتى مات 

ثم قال ع إن كنت شريكهم في دم عثمان فإن لهم نصيبهم منه فلا يجوز لهم أن يطلبوا بدمه و هم شركاء فيه و إن كانوا ولوه دوني فهم المطلوبون إذن به لا غيرهم و إنما لم يذكر القسم الثالث و هو أن يكون هو ع وليه دونهم لأنه لم يقل به قائل فإن الناس كانوا على قولين في ذلك أحدهما أن عليا و طلحة و الزبير مسهم لطخ من عثمان لا بمعنى أنهم باشروا قتله بل بمعنى الإغراء و التحريض و ثانيهما أن عليا ع بري ء من ذلك و أن طلحة و الزبير غير بريئين منه ثم قال و إن أول عدلهم للحكم على أنفسهم يقول إن هؤلاء خرجوا و نقضوا البيعة و قالوا إنما خرجنا للأمر بالمعروف و النهي عن المنكر و إظهار العدل و إحياء الحق و إماتة الباطل و أول العدل أن يحكموا على أنفسهم فإنه يجب على الإنسان أن يقضي على نفسه ثم على غيره و إذا كان دم عثمان قبلهم فالواجب أن ينكروا على أنفسهم قبل إنكارهم على غيرهم قال و إن معي لبصيرتي أي عقلي ما لبست على الناس أمرهم و لا لبس الأمر علي أي لم يلبسه رسول الله ص علي بل أوضحه لي و عرفنيه ثم قال و إنها للفئة الباغية لام التعريف في الفئة تشعر بأن نصا قد كان عنده أنه ستخرج عليه فئة باغية و لم يعين له وقتها و لا كل صفاتها بل بعض علاماتها فلما خرج أصحاب الجمل و رأى تلك العلامات موجودة فيهم قال و إنها للفئة الباغية أي و إن هذه الفئة أي الفئة التي وعدت بخروجها علي و لو لا هذا لقال و إنها لفئة باغية على التنكير ثم ذكر بعض العلامات فقال إن الأمر لواضح كل هذا يؤكد به عند نفسه و عند غيره أن هذه الجماعة هي تلك الفئة الموعود بخروجها و قد ذهب الباطل و زاح و خرس لسانه بعد شغبه ثم أقسم ليملأن لهم حوضا هو ماتحه و هذه كناية عن الحرب و الهيجاء و ما يتعقبهما من القتل و الهلاك لا يصدرون عنه بري أي ليس كهذه الحياض الحقيقية التي إذا وردها الظمآن صدر عن ري و نقع غليله بل لا يصدرون عنه إلا و هم جزر السيوف و لا يعبون بعده في حسي لأنهم هلكوا فلا يشربون بعده البارد العذب و كان عمرو بن الليث الصفار أمير خراسان أنفذ جيشا لمحاربة إسماعيل بن أحمد الساماني فانكسر ذلك الجيش و عادوا إلى عمرو بن الليث فغضب و لقي القواد بكلام غليظ فقال له بعضهم أيها الأمير إنه قد طبخ لك مرجل عظيم و إنما نلنا منه لهمة يسيرة و الباقي مذخور لك فعلام تتركه اذهب إليهم فكله فسكت عمرو بن الليث عنه و لم يجب و مرادنا من هذه المشابهة و المناسبة بين الكنايتين

شرح نهج البلاغه منظوم

و من كلام لّه عليه السّلام فى معنى طلحة و الزّبير:

القسم الأول

و اللّه ما أنكروا علىّ منكرا، و لا جعلوا بينى و بينهم نصفا، و إنّهم ليطلبون حقّا هم تركوه، و دماهم سفكوه، فان كنت شريكهم فيه فإنّ لهم نصيبهم منه، و إن كانوا ولّوه دونى فما الطّلبة إلّا قبلهم، و إنّ أوّل عدلهم للحكم على أنفسهم و إنّ معى لبصيرتى: ما لبست و لا لبس علىّ، و إنّها للفئة الباغية فيها الحما و الحمة و الشّبهة المغدفة، و إنّ الأمر لواضح، و قد زاح الباطل عن نّصابه، و انقطع لسانه عن شعبه، و ايم اللّه لأفرطنّ لهم حوضا أنا ماتحه، لا يصدرون عنه برىّ، وّ لا يعبّون بعده فى حسى.

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه در باره طلحه و زبير بيان فرموده: بخدا سوگند از نسبت دادن امر زشت بمن خود دارى نكردند، و بين من و خودشان بعدل و انصاف رفتار ننمودند، اينان از من حقّى را خواهانند كه خودشان آنرا وا گذاردند، و خونى را مى طلبند كه خودشان ريختند (خودشان فتنه و فساد را بر پا كرده و عثمان را كشتند، و آنرا بدروغ بمن نسبت مى دهند) پس اگر من در اين امر با آنها شركت داشته ام كه باز سهمى از اين خون بر خود آنان است، و اگر من كنار بوده و خودشان مباشر اين كار بوده اند (از من چه مى خواهند) پس بايد آن خون را از خود طلبيده، و از روى عدالت بضرر خود حكم دهند (طلحه و زبير بايد بدانند كه) آن بصيرت و بينائى كه من داشته ام با من است، نه من امرى را بر كسى مشتبه ساخته ام، و نه كسى توانسته است امر را بر من مشتبه سازد اين گروه ستمگر و تباهكاراند كه گل سياه (فساد) و زهر عقرب (كيد) و شبهه سياه و تاريك (نادانى) در آنان است، بدرستى كه اين امر (نادرست و سخن پوچى كه اينها در باره كشتن عثمان بمن بسته اند بطلانش) واضح و آشكار گرديد، و آن باطل ريشه كن شده، و زبانش از انگيزش شرّ بريده شد (بر همه كس واضح شد كه منظور طلحه و زبير از خونخواهى بيجاى عثمان احراز جاه و مقام است و چون من والى امر امّت بوده، و بايد ريشه فساد را بكنم لذا) بخدا قسم براى ايشان حوضى خواهم كند، كه خود كشنده آب آن باشم، وارد شوندگان از آن سيراب بر نگردند، و در جاى ديگر هم آب گوارا نياشامند (براى تشنگان بيابان فساد و گمراهى در ميدان جنگ گردابى حفر كرده، و آنان را از دم شمشير برّان آب داده، و نابودشان خواهم ساخت).

نظم

  • زبير و طلحه بعد از بيعت شاهچو پيچيدند سر گشتند گمراه
  • همان خونى كه از عثمان برغبت هدر كردند بر شه داده نسبت
  • پى إبطال آن گفتار ناحقسخن اين گونه راند آن شاه مطلق
  • بحق سوگند نادانان خود سربمن دادند نسبت امر منكر
  • كه هرگز من در آن مطلب دخالتنكردم خود بدان امراند آلت
  • ز روى عدل ما بين من و خويش نكردندى عمل اين قوم بد كيش
  • ز من هستند حقّى را طلبكاركه در بطلان آن خود كرده اصرار
  • شده جمع وز عثمان ريخته خون ز من خواهان آن خوانند اكنون
  • در اين خون گر كه نشان بودم انبازكه از خود نيز بايد جستنش باز
  • ز جان و دل در اين كار كه حاضربدند و خويشتن آن را مباشر
  • چرا آب حيا از روى شستندز من كيفر از آن كردار جستند
  • نخستين عدل آن باشد كه تسليم شوند اندر مقام عدل و تحكيم
  • بدادستان دين خود را رسانندبدست خود ز خود كيفر ستانند
  • من آن مردم كه از حسن سريرت دو چشمم هست پر نور بصيرت
  • نپوشاندم لباس شبهه بر تننپوشاندند آن را نيز بر من
  • نه بتوانست كس كاندر رهم چاه كندنى من زدم از ديگرى راه
  • خود اينانند مردانى ستمگركه بر تابيده از حكم خدا سر
  • همه تيره دل اند و تيره مشرب درونشان از حسد پر زهر عقرب
  • ز شبهه قلب آنان بس سياه استهمه احوالشان يكسر تباه است
  • همين خونخواهى بيجاى اينان بود واضح بنزد هوشمندان
  • كنون باطل جدا آمد به تيشهزبانش قطع شد از بيخ و ريشه
  • عيان شد كه ز خونخواهى عثمان نبد مقصود جز پر كردن انبان
  • بد آن پيراهن خونين سياستكه تا در چنگشان افتد رياست
  • بنزد من حقوق حق چو قرض است جلوگيرى ز ناحق نيز فرض است
  • بحقّ سوگند بر باطل يكى حوضنمايم حفر تا در آن كند خوض
  • كنم در جنگ گردابى پديداركه در آن غرقشان سازم بيكبار
  • نه از آن باز گردد شخص سيرابنه در دست افتدش جاى دگر آب
  • در آن گرداب هر كس پا گذارداگر آرد سر از دوزخ بر آرد
  • شود باطل در آن يكباره نابودپشيمانى ندارد آن زمان سود

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

اهمیت شعار سلاح هسته‌ای ندادن در اذهان عمومی

اهمیت شعار سلاح هسته‌ای ندادن در اذهان عمومی

در تقابل ایران با اسرائیل و آمریکا، همیشه گزینه حمله اتمی چالش‌برانگیز بوده و هست. عده‌ای می‌گویند: وقتی آمریکا و اسرائیل به عنوان دشمن اصلی ما سلاح اتمی دارند و تجربه نشان‌داده، اگر لازم شود هیچ تعارفی در استفاده از آن ندارند، پس ما هم باید سلاح اتمی داشته باشیم.
باغ خسروشاهی

باغ خسروشاهی

کی از شبهاتی که در سال‌های اخیر سبب تحریف امام در ذهن نسل جوان شده است این ادعا است که برخی می‌گویند امام در باغ‌های بزرگ و مجلل اطراف جماران زندگی می‌کردند و بااین‌وجود در رسانه‌ها به مردم یک‌خانه کوچک و ساده به‌عنوان محیط زندگی ایشان نمایش داده می‌شد
دوگانه نهضت و نظام

دوگانه نهضت و نظام

برخی دوگانه‌ها را ابتدا درک نمی‌کنیم ولی به مرور که مشغول کاری علمی می‌شویم یا طرحی عملی را به پیش می‌بریم متوجه آن می‌شویم و بعد بر سر آن دو راهی به انتخابی خاص دست می‌زنیم.
چرا ظهور حاج قاسم، خارج از نظم جمهوری اسلامی امکان تاریخی ندارد؟

چرا ظهور حاج قاسم، خارج از نظم جمهوری اسلامی امکان تاریخی ندارد؟

شهید سلیمانی بی‌شک در زمره شخصیت‌هایی است که جامعه ایرانی بشدت از وی متأثر خواهد بود. احتمالاً در طول تاریخ هیچ بدرقه‌ای به میزان تشییع پیکر او شکوهمند نبوده است.
آب و برق مجانی می‌شود!

آب و برق مجانی می‌شود!

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 : مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 به تشریح موضوع "مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان" می پردازد.
No image

خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7 : ياد ياران شهيد

خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7 به تشریح موضوع "ياد ياران شهيد" می پردازد.
No image

خطبه 170 نهج البلاغه : روش هدايت كردن

خطبه 170 نهج البلاغه به موضوع "روش هدايت كردن" می پردازد.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
Powered by TayaCMS