دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 140 نهج البلاغه : نهى از عيب جوئى مردم

خطبه 140 نهج البلاغه موضوع "نهى از عيب جوئى مردم" را بیان می کند.
No image
خطبه 140 نهج البلاغه : نهى از عيب جوئى مردم

موضوع خطبه 140 نهج البلاغه

متن خطبه 140 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 140 نهج البلاغه

نهى از عيب جوئى مردم

متن خطبه 140 نهج البلاغه

و من كلام له ( عليه السلام ) في النهي عن غيبة الناس

وَ إِنَّمَا يَنْبَغِي لِأَهْلِ الْعِصْمَةِ وَ الْمَصْنُوعِ إِلَيْهِمْ فِي السَّلَامَةِ أَنْ يَرْحَمُوا أَهْلَ الذُّنُوبِ وَ الْمَعْصِيَةِ وَ يَكُونَ الشُّكْرُ هُوَ الْغَالِبَ عَلَيْهِمْ وَ الْحَاجِزَ لَهُمْ عَنْهُمْ فَكَيْفَ بِالْعَائِبِ الَّذِي عَابَ أَخَاهُ وَ عَيَّرَهُ بِبَلْوَاهُ أَ مَا ذَكَرَ مَوْضِعَ سَتْرِ اللَّهِ عَلَيْهِ مِنْ ذُنُوبِهِ مِمَّا هُوَ أَعْظَمُ مِنَ الذَّنْبِ الَّذِي عَابَهُ بِهِ وَ كَيْفَ يَذُمُّهُ بِذَنْبٍ قَدْ رَكِبَ مِثْلَهُ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ رَكِبَ ذَلِكَ الذَّنْبَ بِعَيْنِهِ فَقَدْ عَصَى اللَّهَ فِيمَا سِوَاهُ مِمَّا هُوَ أَعْظَمُ مِنْهُ وَ ايْمُ اللَّهِ لَئِنْ لَمْ يَكُنْ عَصَاهُ فِي الْكَبِيرِ وَ عَصَاهُ فِي الصَّغِيرِ لَجَرَاءَتُهُ عَلَى عَيْبِ النَّاسِ أَكْبَرُ يَا عَبْدَ اللَّهِ لَا تَعْجَلْ فِي عَيْبِ أَحَدٍ بِذَنْبِهِ فَلَعَلَّهُ مَغْفُورٌ لَهُ وَ لَا تَأْمَنْ عَلَى نَفْسِكَ صَغِيرَ مَعْصِيَةٍ فَلَعَلَّكَ مُعَذَّبٌ عَلَيْهِ فَلْيَكْفُفْ مَنْ عَلِمَ مِنْكُمْ عَيْبَ غَيْرِهِ لِمَا يَعْلَمُ مِنْ عَيْبِ نَفْسِهِ وَ لْيَكُنِ الشُّكْرُ شَاغِلًا لَهُ عَلَى مُعَافَاتِهِ مِمَّا ابْتُلِيَ بِهِ غَيْرُهُ

ترجمه مرحوم فیض

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در نهى از غيبت مردم

(غيبت سخن پشت سر ديگرى است اگر راست باشد و اگر دروغ بود آنرا بهتان مى نامند، و آن از گناهان بزرگست، براى آنكه مفاسد آن بيش از سائر منهيّات است چون ضرر آن نوعى و زيان سائر معاصى غالبا شخصى است، لذا امام عليه السّلام در نهى آن تأكيد مى فرمايد):

سزاوار است كسانى را كه از معاصى دورى گزيده اند (مرتكب گناه نگشته و بسبب عقل و خردمندى نفس امّاره مقهور و مغلوب آنان بوده و به اين جهت عيوب گناه و فوائد اطاعت را شناخته اند) و خداوند نعمت پرهيز از گناهان را بآنها بخشيده، به گناهكاران و كسانيكه زير بار فرمان خدا و رسول نمى روند، مهربانى كنند (از ايشان غيبت نكرده و بآنها بهتان نزنند، بلكه آنان را هدايت و براه راست ارشاد نمايند)

و سزاوار است كه شكر و سپاسگزارى بر آنها (از نعمتى كه خداوند بآنها بخشيده و آنان را توفيق داده كه از گناهان به سلامت مانده اند) مسلّط باشد (مجال سخن گفتن از ديگرى بآنها ندهد) و مانع گردد از اينكه از گناهكاران غيبت كنند، پس (در جائيكه دوران از معاصى و بى گناهان سزاوار نيست از ديگرى غيبت كنند) چگونه است حال غيبت كننده اى كه از برادر (هم كيش) خود غيبت كرده او را به گناهى كه مرتكب شده سرزنش نمايد (در صورتيكه چنين شخصى گناه كارى خود به غيبت سزاوارتر است) آيا بياد نمى آورد جايى را كه گناهانش را خداوند پوشانيده و آن بزرگتر از گناهى است كه برادر خود را بآن غيبت كرده (غيبت كننده معامله خداوند را با خودش كه گناهانش را پوشانيده و مفتضح و رسوايش ننموده فراموش كرده كه برادر خود را در گناهى كه كرده رسوا مى نمايد) و چگونه او را به گناهى سرزنش مى نمايد كه خود مانند آنرا مرتكب بوده، پس اگر عين آن گناه را هم مرتكب نگشته طرز ديگرى نافرمانى خدا نموده (گناه ديگرى مرتكب شده است) كه بزرگتر از گناه برادرش مى باشد، و سوگند بخدا اگر گناه بزرگى مرتكب نشده باشد و با گناه كوچكى نافرمانى نموده باشد هر آينه جرأت و دليرى او بر عيب جوئى و بد گوئى مردم (از گناه بزرگى كه مرتكب نشده) بزرگتر است. (پس از اين امام عليه السّلام بر سبيل پند و اندرز مى فرمايد:) اى بنده خدا در عيب جوئى و بد گوئى از هيچكس بر اثر گناه او عجله و شتاب مكن كه شايد او (از گناهى كه كرده توبه و بازگشت نموده و) آمرزيده شده باشد، و بر نفس خود از گناه كوچك ايمن و آسوده مباش (و بچشم حقارت و كوچكى در آن ننگر) كه شايد بر اثر آن معذّب و گرفتار باشى، و هر كه از شما عيب و بدى غير خود را ميداند بايد (از عيب جوئى و طعن زدن بر او) خوددارى نمايد بجهت آنكه بعيب خود آشنا و دانا است، و بايد شكر از اجتناب گناهى كه ديگرى بآن مبتلى است او را مشغول سازد (و سپاسگزارى از اين نعمت باو مجال ندهد كه عيب ديگرى گويد).

ترجمه مرحوم شهیدی

و از سخنان آن حضرت است در نهى از گفتن عيب مردمان

بر كسانى كه گناه ندارند، و از سلامت دين برخوردارند، سزا است كه بر گناهكاران و نافرمانان رحمت آرند، و شكر اين نعمت بگزارند، چندان كه اين شكرگزارى آنان را مشغول دارد، و به گفتن عيب مردمان وانگذارد. تا چه رسد به عيبجويى كه برادر را نكوهش كند، و به آنچه بدان گرفتار است سرزنش كند. آيا به خاطر ندارد كه خدا چگونه بر او بخشيد، و گناهان او را پوشيد- بزرگتر از گناهى كه او را بدان مذمّت كند- و چگونه او را مذمّت كند كه خود چنان گناهى كرده است- ليكن پوشيده و در پرده است- . و اگر چنان گناهى نداشته گناهان ديگرى داشته كه از آن گناه بزرگتر است، و به خدا سوگند، اگر گناهى كه كرده بزرگ نيست و گناهى است خرد، جرأت او را بر زشتى مردمان گفتن، گناهى بزرگتر بايد شمرد. اى بنده خدا در گفتن عيب كسى كه گناهى كرده است، شتاب مكن چه، اميد مى رود كه آن گناه را بر او ببخشند، و بر گناه خرد خويش ايمن مباش چه، بود كه تو را بر آن عذاب كنند. پس اگر از شما كسى عيب ديگرى را دانست، بر زبان نراند به خاطر عيبى كه در خود مى داند. و شكر بر كنار ماندن از گناه او را بازدارد، از آنكه ديگرى را كه به گناه گرفتار است بيازارد.

ترجمه مرحوم خویی

از جمله كلام آن امام أنام عليه السّلام است در نهى از غيبت مردمان مى فرمايد: و جز اين نيست كه سزاوار است أهل عصمت و طهارت و كسانى كه انعام شده است ايشان را در سلامتى دين اين كه رحم نمايند گناهكاران و أهل معصيت را، و اين كه شود شكر خدا غالب بر ايشان و مانع ايشان از مذمت گنه كاران، پس چگونه است غيبت كننده كه غيبت برادر خود را كند و سرزنش نمايد او را ببلائى كه گرفتار شده است، آيا بيادش نمى آرد مقام پوشانيدن خداوند تعالى بر او از گناهان او گناهى را كه بزرگتر است از گناهى كه عيب سرزنش نمود برادرشرا باو، و چگونه مذمّت ميكند او را بر گناهى كه مرتكب شده است مثل او را پس اگر نبوده باشد مرتكب آن گناه پس بتحقيق معصيت نموده خداى را در غير آن از گناهى كه بزرگتر است از آن.

و قسم بخدا هر آينه اگر نبوده باشد معصيت نموده خدا را در گناه كبير و عصيان نموده او را در گناه صغير هر آينه جرئت و جسارت او بر عيب و غيبت مردمان بزرگتر است اى بنده خدا سرعت مكن در عيب بنده بجهة گناه او پس شايد كه آن گناه آمرزيده شده او را، و أيمن مباش بر نفس خود گناه كوچك را پس شايد تو معذّب باشي بر آن، پس بايد كه خود دارى نمايد آن كسى كه داند از شما عيب ديگرى را از جهة آنكه ميداند از عيب خود، و بايد كه باشد شكر كردن او مشغول كننده او بر سلامتى خود از گناهى كه مبتلا شده است بأو غير او.

شرح ابن میثم

و من كلام له عليه السّلام في النهى عن غيبة الناس

وَ إِنَّمَا يَنْبَغِي لِأَهْلِ الْعِصْمَةِ وَ الْمَصْنُوعِ إِلَيْهِمْ فِي السَّلَامَةِ أَنْ يَرْحَمُوا أَهْلَ الذُّنُوبِ وَ الْمَعْصِيَةِ وَ يَكُونَ الشُّكْرُ هُوَ الْغَالِبَ عَلَيْهِمْ وَ الْحَاجِزَ لَهُمْ عَنْهُمْ فَكَيْفَ بِالْعَائِبِ الَّذِي عَابَ أَخَاهُ وَ عَيَّرَهُ بِبَلْوَاهُ أَ مَا ذَكَرَ مَوْضِعَ سَتْرِ اللَّهِ عَلَيْهِ مِنْ ذُنُوبِهِ مِمَّا هُوَ أَعْظَمُ مِنَ الذَّنْبِ الَّذِي عَابَهُ بِهِ وَ كَيْفَ يَذُمُّهُ بِذَنْبٍ قَدْ رَكِبَ مِثْلَهُ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ رَكِبَ ذَلِكَ الذَّنْبَ بِعَيْنِهِ فَقَدْ عَصَى اللَّهَ فِيمَا سِوَاهُ مِمَّا هُوَ أَعْظَمُ مِنْهُ وَ ايْمُ اللَّهِ لَئِنْ لَمْ يَكُنْ عَصَاهُ فِي الْكَبِيرِ وَ عَصَاهُ فِي الصَّغِيرِ لَجُرْأَتُهُ عَلَى عَيْبِ النَّاسِ أَكْبَرُ يَا عَبْدَ اللَّهِ لَا تَعْجَلْ فِي عَيْبِ أَحَدٍ بِذَنْبِهِ فَلَعَلَّهُ مَغْفُورٌ لَهُ وَ لَا تَأْمَنْ عَلَى نَفْسِكَ صَغِيرَ مَعْصِيَةٍ فَلَعَلَّكَ مُعَذَّبٌ عَلَيْهِ فَلْيَكْفُفْ مَنْ عَلِمَ مِنْكُمْ عَيْبَ غَيْرِهِ لِمَا يَعْلَمُ مِنْ عَيْبِ نَفْسِهِ وَ لْيَكُنِ الشُّكْرُ شَاغِلًا لَهُ عَلَى مُعَافَاتِهِ مِمَّا ابْتُلِيَ بِهِ غَيْرُهُ

المعنى

أقول: أهل العصمة هم الّذين أعانهم اللّه سبحانه على قهر نفوسهم الأمّارة بالسوء حتّى صارت أسيرة في أيدى نفوسهم العاقلة فحصلوا من ذلك على ملكة ترك الذنوب و الانزجار عن ولوج أبواب المحارم، و اولئك هم الّذين اصطنع اللّه إليهم السلامة من الانحراف عن سبيله و الوقوع في مهاوى الهلاك. فنبّههم أوّلا على ما ينبغي لهم و هو أن يرحموا أهل الذنوب. و حصول تلك الرحمة منهم باعتبارهم حال العصاة و وقوعهم في مهاوى الهلاك. و من عادة عباد اللّه الرحمة لمن يرونه في مهلكة بإنقاذه و إعانته على الخروج منها، و أن يكون الشكر هو الغالب عليهم و الحاجز لهم، و ذلك باعتبارهم عند مشاهدة أهل المعاصى لما أنعم اللّه به عليهم من إعانته لهم على قهر شياطينهم الّتى هى موادّ الذنوب. و قوله: فكيف بالغايب. شروع في تنبيه من هو دون أهل العصمة ممّن يرتكب كبيرة أو صغيرة على ما ينبغي له من ترك الغيبة فكأنّه قال: فهذا هو ما ينبغي لأهل العصمة فكيف يليق بغيرهم ممّن يعيب أخاه و يعيّره ببلواه بل ينبغي لمثله أن يترك الغيبة و يشكر اللّه بالطريق الأولى. و ذلك باعتبار ستر اللّه عليه من ذنوبه ما هو أعظم ممّا عيّر أخاه به.

و تلك نعمة اللّه يجب شكره عليها، و أشار بموضع ستر اللّه عليه إلى النعمة المصطنعة عنده و هى تأهيله و إعداده له، و الاستفهام على سبيل الإنكار أخذ بالتعجّب من ذمّ العائب لأخيه على ذنب. و هو في صورة احتجاج عليه في ارتكابه لهذا الذنب، و ذلك قوله: و كيف يذمّه. إلى قوله: يا عبد اللّه. فكأنّه يقول: لا يجوز لأحد أن يعيب أخاه لأنّه إمّا أن يكون بذنب قد ركب العائب مثله أو أكبر منه أو أصغر. فإن كان بذنب قد ركب مثله أو أكبر كان له في عيبه لنفسه شغل عن عيب غيره، و إن كان ارتكب أصغر منه فهو ممنوع على تقدير جرأته على الغيبة و صدوره عنه لأنّها من الكباير، و إنّما قال: هى أكبر ما عند اللّه. إمّا مبالغة أو لأنّ المفاسد الّتى يشتمل عليها ارتكاب ساير المنهيّات جزئيّة و مفسدة الغيبة كلّيّة لأنّه لمّا كان من المقاصد المهمّة للشارع اجتماع النفوس على همّ واحد و طريقة واحدة و هى سلوك سبيل اللّه بساير وجوه الأوامر و النواهى و لن يتمّ ذلك إلّا بتعاون هممهم و تصافي بواطنهم و اجتماعهم على الالفة و المحبّة حتّى يكونوا بمنزلة عبد واحد في طاعة مولاه، و لن يتمّ ذلك إلّا بنفى الضغائن و الأحقاد و الحسد و نحوه، و كانت الغيبة من كلّ منهم لأخيه مشيرة لضغنه و مستدعية منه مثلها في حقّه لا جرم كانت ضدّ المقصود الكلّىّ للشارع فكانت مفسدة كلّيّة، و لذلك أكثر اللّه تعالى و رسوله من النهى عنها كقوله تعالى «وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً»«» حتّى استعار لما يقترضه الغائب من عرض أخيه لفظ اللحم و زاده تقبيحا و تكريها بصفة الميّت فقال «أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً» و قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إيّاكم و الغيبة فإنّ الغيبة أشدّ من الزنا إنّ الرجل يزني فيتوب اللّه عليه و إنّ صاحب الغيبة لا يغفر له حتّى يغفر له صاحبه، و عنه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مررت ليلة اسرى بى فرأيت قوما يخمشون وجوههم بأظافيرهم فسألت جبرئيل عنهم.

فقال: هؤلاء الّذين يغتابون الناس، و في حديث البراء بن عاذب: خطبنا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حتّى أسمع العواتق في بيوتهنّ. فقال: ألا لا تغتابوا المسلمين و لا تتّبعوا عوراتهم فمن تتّبع عورة أخيه تتّبع اللّه عورته و من تتّبع اللّه عورته يفضحه في جوف بيته. ثمّ نهى عن الاستعجال و التسرّع إلى العيب، و نبّه على وجوب ذلك الاحتمال [لانتهاء خ ] باحتمال أن يكون الذنب الّذي يعيب أخاه به مغفورا له و إن كان كبيرا، و ذلك لاحتمال أن يكون حالة لم تتمكّن من جوهر نفسه، و نهى عن أن يأمن على نفسه صغير معصية يرتكبها لاحتمال أن يعذّب عليها لصيرورتها ملكة متمكّنة من جوهر نفسه. ثمّ عاد إلى الأمر بالكفّ عن العيب باعتبار ما يعلم الإنسان من عيب نفسه، و أن يكون الشكر للّه دأبه على السلامة من التورّط في مورد الهلكة الّذي سلكه صاحب الذنب و ابتلاه اللّه به.

و اعلم أن تعريف الغيبة يعود إلى ذكر الإنسان بما يكره نسبته إليه ممّا يعدّ نقصانا في العرف ذكرا على سبيل قصد الانتقاص و الذمّ سواء كان ذلك النقصان عدم كمال بدنىّ كالعور و العمى، أو نفسانىّ كالجهل و الشره و الظلم، أو عدم كمال من خارج كسقوط الأصل و دناءة الآباء. و احترزنا بالقيد الأخير في تعريفها و هو قصد الانتقاص عن ذكر العيب للطبيب مثلا أو لاستدعاء الرحمة من السلطان في حقّ الزمن و الأعمى بذكر نقصانهما. ثمّ الغيبة قد تكون باللسان و هي الحقيقيّة، و قد تكون بالإشارة و غيرها من ساير ما يعلم به انتقاص أخيك و التنبيه على عيبه، و تسمّى غيبة مجازا لقيامها مقام الغيبة. و لها أسباب غائيّة: أحدها: شفاء الغيظ. فانّ الإنسان كثيرا ما يشفى غيظه بذكر مساوى من غاظه. الثاني: المباهاة و التفاضل كما يقول من يتعاطى الإنشاء و الشعر: كلام فلان ركيك و شعره بارد. الثالث: اللعب و الهزل و ترجية الوقت فيذكر غيره بما يضحك الحاضرين. الرابع: أن يستشعر من غيره أنّه سيذمّه عند السلطان مثلا فيقصد سبقه بذكر مساويه ليسقط شهادته عنده عليه، و قد تكون لها غايات أخر. و قد وردت الرخصة في غيبة الفاسق المتجاهر بفسقه كالخمّار و المخنّث و العشّار الّذي ربّما يفتخر بعيبه و لا يستحيى منه. قال النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: من ألقى جلباب الحياء عن وجهه فلا غيبة له. لكن تركها إلى السكوت أولى. و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه در نهى از غيبت بيان فرموده است:

وَ إِنَّمَا يَنْبَغِي لِأَهْلِ الْعِصْمَةِ وَ الْمَصْنُوعِ إِلَيْهِمْ فِي السَّلَامَةِ أَنْ يَرْحَمُوا أَهْلَ الذُّنُوبِ وَ الْمَعْصِيَةِ وَ يَكُونَ الشُّكْرُ هُوَ الْغَالِبَ عَلَيْهِمْ وَ الْحَاجِزَ لَهُمْ عَنْهُمْ فَكَيْفَ بِالْعَائِبِ الَّذِي عَابَ أَخَاهُ وَ عَيَّرَهُ بِبَلْوَاهُ أَ مَا ذَكَرَ مَوْضِعَ سَتْرِ اللَّهِ عَلَيْهِ مِنْ ذُنُوبِهِ مِمَّا هُوَ أَعْظَمُ مِنَ الذَّنْبِ الَّذِي عَابَهُ بِهِ وَ كَيْفَ يَذُمُّهُ بِذَنْبٍ قَدْ رَكِبَ مِثْلَهُ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ رَكِبَ ذَلِكَ الذَّنْبَ بِعَيْنِهِ فَقَدْ عَصَى اللَّهَ فِيمَا سِوَاهُ مِمَّا هُوَ أَعْظَمُ مِنْهُ وَ ايْمُ اللَّهِ لَئِنْ لَمْ يَكُنْ عَصَاهُ فِي الْكَبِيرِ وَ عَصَاهُ فِي الصَّغِيرِ لَجُرْأَتُهُ عَلَى عَيْبِ النَّاسِ أَكْبَرُ يَا عَبْدَ اللَّهِ لَا تَعْجَلْ فِي عَيْبِ أَحَدٍ بِذَنْبِهِ فَلَعَلَّهُ مَغْفُورٌ لَهُ وَ لَا تَأْمَنْ عَلَى نَفْسِكَ صَغِيرَ مَعْصِيَةٍ فَلَعَلَّكَ مُعَذَّبٌ عَلَيْهِ فَلْيَكْفُفْ مَنْ عَلِمَ مِنْكُمْ عَيْبَ غَيْرِهِ لِمَا يَعْلَمُ مِنْ عَيْبِ نَفْسِهِ وَ لْيَكُنِ الشُّكْرُ شَاغِلًا لَهُ عَلَى مُعَافَاتِهِ مِمَّا ابْتُلِيَ بِهِ غَيْرُهُ

ترجمه

«سزاوار است كسانى كه از گناه دورى گزيده و خداوند آنان را از آلودگى به آن مصون داشته است، به گنهكاران و اهل معصيت ترحّم كنند، و سپاس خداوند بر آنها غالب، و مانع آن باشد كه به عيبجويى از آنان بپردازند، چگونه است حال غيبت كننده اى كه عيب برادر غايبش را بازگو مى كند، و بر گناهى كه دامنگير او شده به سرزنش وى مى پردازد. آيا به ياد نمى آورد كه خداوند گناهانى را از او پوشيده است كه بسيار بزرگتر از گناهى است كه برادر خود را بدان سرزنش كرده است و چگونه او را بر گناهى نكوهش مى كند كه خودش همانند آن را به جا آورده است، و اگر او همان گناه را به جا نياورده، خدا را به طرق ديگرى معصيت كرده كه از گناه برادرش بزرگتر بوده است، سوگند به خدا كه اگر هم گناه بزرگى را مرتكب نشده، و عصيان او اندك و كوچك باشد، همين جرأت و گستاخى او بر بازگويى عيب مردم، گناهى بس بزرگتر است.

اى بنده خدا در عيبجويى و نكوهش گناه هيچ كس شتاب مكن، شايد خداوند گناه او را آمرزيده باشد، و بر نفس خويش از گناه كوچك خود ايمن مباش، شايد بر آن كيفر و مجازات شوى، بنا بر اين هر كدام از شما به خاطر عيبى كه در خود مى بيند از ذكر عيبى كه در ديگرى سراغ دارد باز ايستد، و شكر اين نعمت كه خداوند او را بدان عيب دچار نساخته او را از توجّه به كسى كه بدان گرفتار است باز دارد.»

شرح

منظور از اهل عصمت و كسانى كه داراى ملكه خوددارى از گناه مى باشند، همان كسانى هستند كه خداوند آنان را يارى كرده است، تا بر نفس امّاره پيروز شوند، و آن را اسير نيروى عاقله خود گردانند، و در نتيجه داراى ملكه ترك گناه و قدرت خوددارى از ارتكاب حرام شوند، اينها همانهايى هستند كه خداوند نعمت سلامت از انحراف، و سلوك در راه خودش را به آنها بخشيده، و آنان را از افتادن در پرتگاه نابودى مصون داشته است.

امام (علیه السلام) نخست آنان را به وظايفى كه دارند آگاه مى سازد، و تذكّر مى دهد كه به اهل معصيت ترحّم داشته باشند، اين ترحّم و دلسوزى هنگامى در آنها پديد مى آيد كه از احوال گنهكاران و وقوع آنها در پرتگاه نابودى عبرت گيرند، بديهى است اين خوى بندگان شايسته خداوند است كه هنگامى كه كسى را در سراشيب خطر مى بينند، او را دستگيرى و نسبت به رهايى او اقدام مى كنند، ديگر اين كه شكر نعمتهاى خداوند بر وجود آنها غالب باشد و آنها را از آلودگى و انحراف باز دارد، و اين زمانى ميسّر است كه از مشاهده احوال گنهكاران عبرت گيرند، و از اين كه خداوند به آنها بخشش فرموده، و در سركوبى شيطان كه مادّه گناه و ريشه انحراف است، آنها را يارى كرده است به سپاس او مشغول باشند.

فرموده است: فكيف بالغائب.

اين آغاز تذكّرى است به افرادى كه رتبه آنان از كسانى كه داراى ملكه خوددارى از گناهند پايين تر مى باشد و كم و بيش مرتكب گناهان كوچك يا بزرگ مى شوند، مشعر بر اين كه بدگويى از ديگران را ترك كنند، و مانند اين است كه فرموده است: اين اظهار ترحّم و دلسوزى نسبت به گنهكاران شايسته كسانى است كه خداوند آنان را از آلودگى به گناه مصون و در امان داشته است امّا جز آنها از قبيل كسى كه به عيبجويى برادر خود مى پردازد و بر مصيبت و بلايى كه دچار است او را سرزنش مى كند در خور اين امر نيستند بلكه آنچه بر هر يك از اين افراد لازم است اين است كه غيبت و عيبجويى از ديگران را ترك كند و خدا را هر چه بيشتر شكر و سپاس گويد، زيرا خداوند پرده بر روى گناهان او افكنده، و آنچه را كه در اوست و از عيب برادرش كه او را به سبب آن سرزنش مى كند بزرگتر و زشت تر است از ديگران مستور و پوشيده داشته است، و اين نعمتى است كه بايد خدا را بدان شكر گويد، و با ذكر موضع ستر اللّه عليه من ذنوبه به نعمتى كه خداوند به چنين كسى بخشيده و به او اين شايستگى و آمادگى را داده كه پرده بر عيبش افكند و گناهش را پوشيده بدارد اشاره فرموده است. در جمله و كيف يذمّه بذنب...، استفهام بر سبيل انكار است، و با اظهار شگفتى كه صورت احتجاج و استدلال را دارد مى پرسد: چگونه كسى ديگرى را بر گناهى سرزنش مى كند و حال اين كه خود، آن را به جا مى آورد، مفاد اين عبارت تا جمله يا عبد اللّه اين است كه جايز نيست كسى ديگرى را به گناهى كه خود مرتكب آن مى شود عيبجويى و سرزنش كند، زيرا گناهى را كه او مرتكب شده يا مانند همان گناهى است كه خود آن را به جا مى آورد، يا بزرگتر و يا كوچكتر از آن است اگر او را به سبب گناهى عيبجويى كرده كه خود مانند آن يا بزرگتر از آن را مرتكب شده است، بر اوست كه به سرزنش خويش پردازد، و اين امر او را از نكوهش ديگران باز دارد، و اگر گناه كسى كه مورد عيبجويى اوست از گناه او كوچكتر است حقّ چنين كارى را ندارد، زيرا با توجّه به اين كه خود او آن گناه را به جا آورده، مرتكب غيبت شده و يكى از معاصى كبيره را به عمل آورده است.

اين كه فرموده است: جرأت به عيبجويى و بازگويى گناه ديگران، در نزد خداوند گناهى بزرگتر است، يا براى مبالغه در نكوهش اين گناه است، و يا به سبب اين است كه آثار زشتى كه بر ديگر محرّمات مترتّب مى شود كمتر از مفاسدى است كه در نتيجه غيبت و بدگويى مردم از يكديگر در جامعه پديد مى آيد، زيرا يكى از مقاصد مهمّ شارع مقدّس ايجاد وحدت و هماهنگى در جامعه و همسو كردن مردم به وسيله اجراى اوامر و نواهى خداوند براى حركت در راه اوست، و اين غرض هنگامى تحقّق پيدا مى كند كه همكارى و همدلى و الفت و محبّت در ميان مردم برقرار باشد، و همگى يكدل و يك جهت مانند يك بنده فرمانبردار در خدمت آقا و مولاى خود باشند، و دلهاى آنها از زنگار كينه و دشمنى و حسد و مانند اينها پاك باشد و چون بدگويى از ديگران، نشانه كينه و باعث اين است كه كسى كه مورد غيبت قرار گرفته نيز به بدگويى از غيبت كننده خود بپردازد، و دامنه اين فساد، گسترش يابد، و اين كاملا ضدّ مقصود شارع مقدّس است لذا اين عمل مفسده اى بزرگ و اجتماعى به شمار آمده است، به همين سبب در قرآن كريم و احاديث نبوى از آن نهى بسيار شده است، چنان كه در قرآن كريم است كه «وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً«»» و تا آن اندازه در اين باره تأكيد وارد شده كه در قرآن براى آن بخش از آبروى انسان كه بر اثر غيبت تضييع مى شود، واژه لحم (گوشت) استعاره شده و براى بيان شدّت كراهت و زشتى اين عمل صفت مرده به آن داده و به گوشت مردگان تعبير شده و فرموده است: «أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً«»» و پيامبر گرامى (ص) فرموده است: «از غيبت بپرهيزيد، چه غيبت از زنا بدتر است، همانا مردى كه زنا مى كند ممكن است خداوند از گناه او در گذرد، امّا غيبت كننده را نمى آمرزد تا آن گاه كه رفيق وى كه مورد غيبت او قرار گرفته او را ببخشد» و نيز از آن حضرت روايت شده كه فرموده است: «در شبى كه به معراج برده شدم گذرم به گروهى افتاد كه با ناخنهاى خويش صورتهاشان را مى خراشيدند، از جبرائيل (علیه السلام) در باره آنها پرسيدم گفت: اينها كسانى هستند كه از مردم بدگويى و غيبت مى كنند»، براء بن عاذب روايت كرده است كه پيامبر خدا (ص) ما را موعظه فرمود، و آواز خود را در آن حال چنان بلند كرد كه سخنان خود را به گوش دختران تازه بالغ كه در خانه هايشان بودند نيز رسانيد، فرمود: زنهار مسلمانان را غيبت نكنيد و پرده از عيبهاى آنها بر مداريد، زيرا هر كس از برادر مسلمان خود عيبجويى كند، خداوند عيب او را پيگيرى مى كند و كسى كه خداوند پيگير عيب اوست او را رسوا مى گرداند هر چند در درون خانه اش خزيده باشد».

پس از اين امام (علیه السلام) از شتاب در سرزنش گنهكاران و عيبجويى از آنان نهى مى كند و هشدار مى دهد كه لازم است اين احتمال داده شود كه گناهى را كه در برادر مسلمانش سراغ دارد، و به سبب آن او را مورد نكوهش قرار داده از جانب خداوند آمرزيده شده باشد، هر چند از جمله گناهان بزرگ باشد، براى اين كه مى توان احتمال داد كه اين گناه را به سبب حالتى كه بر او چيره شده، انجام داده و قدرت بر ترك آن نداشته است. همچنين نهى فرموده است از اين كه كسى گناه كوچك خود را ناچيز شمرده و از كيفر آن خود را ايمن بداند، زيرا ممكن است همين گناه صغيره ملكه او گردد و در وجود او راسخ شود، و به سبب آن مورد عذاب و عقوبت خداوند قرار گيرد، پس از اين به دستور خود در موضوع خطبه 140 نهج البلاغه لزوم خوددارى از عيبجويى ديگران ادامه داده و تذكّر مى دهد كه هر كسى به اعتبار عيبهايى كه در خويشتن سراغ دارد بايد از پيگيرى عيبهاى ديگران باز ايستد، و شكر خدا را پيشه خود كند كه وى را از افتادن در ورطه گمراهى و هلاكت كه گنهكاران در آن گرفتار و مورد آزمونند مصون داشته است.

بايد دانست كه غيبت عبارت از اين است كه كسى در باره ديگرى سخنى گويد كه او نسبت آن را به خود ناخوش مى دارد و در عرف مردم هم اين سخن دلالت بر نقصان داشته، و نيز گوينده به قصد عيبجويى و نكوهش آن را گفته باشد، خواه اين نقصان مربوط به نارساييهاى جسمانى مانند كورى و يا يك چشمى بودن، و يا حاكى از كمبودهاى روحى باشد مانند نادانى و حرص و ستمكارى يا اين كه خارج از اين دو باشد، مانند نداشتن اصل و نسب و يا پستى خانواده و تبار. اين كه در اين تعريف گفته شد كه بايد گوينده قصد عيبجويى داشته باشد براى اين است كه مواردى از قبيل بيان عيب بيمار جهت پزشك، غيبت به شمار نمى آيد، همچنين است درخواست ترحّم و دستگيرى از صاحبان قدرت نسبت به كور و زمينگير كه گفتن نقص آنها غيبت محسوب نيست، بارى غيبت گاهى به زبان انجام مى شود كه معناى حقيقى آن است و گاهى هم به اشاره و ديگر چيزهايى است كه مى توان به وسيله آنها عيب برادر مسلمان خود را اعلام كرد و به ديگران فهمانيد كه اين هم مجازا غيبت گفته مى شود زيرا همان كاربرد را دارد. غيبت را انگيزه هاى مختلفى به شرح زير است: 1 فرو نشاندن خشم. در بسيارى از اوقات انسان با گفتن بديها و عيبهاى ديگران خشم خود را فرو مى نشاند.

2 فخر فروشى و برتريجويى. چنان كه كسى كه به كار نويسندگى اشتغال دارد، و شعر مى سرايد بگويد: سخن فلانى ركيك و شعر او خنك است.

3 شوخى و مسخرگى و وقت گذرانى يكى از اسباب ديگر غيبت است، كه هر چه مايه خنده حاضران مى شود در باره ديگران مى گويد.

4 از انگيزه هاى ديگر غيبت اين است كه بطور مثال كسى احساس كند كه ديگرى در نظر دارد از او در نزد حاكم بدگويى كند، او بر وى پيشى مى گيرد تا گفتار او را از اعتبار ساقط سازد.

گاهى ممكن است غيبت انگيزه هاى ديگرى جز اينها كه ذكر شد نيز داشته باشد.

غيبت و بدگويى متجاهر به فسق يعنى كسى كه آشكارا محرّمات را به جا مى آورد اجازه داده شده است، همچنين غيبت مى فروش و مخنّث (مرد زن صفت) و عشّار (عشريّه گير) كه بسا به كار ناشايست خود ببالند و از ارتكاب آن شرم نمى كنند، رخصت داده شده است، چنان كه پيامبر اكرم (ص) فرموده است: هر كس نقاب شرم را از رخسار خود به دور اندازد، سخن گفتن از او غيبت نيست ليكن ترك غيبت و خاموشى سزاوارتر است، و توفيق از خداوند است.

شرح مرحوم مغنیه

يعيب ما فيه مثله.. فقرة 1- 2:

و إنّما ينبغي لأهل العصمة و المصنوع إليهم في السّلامة أن يرحموا أهل الذّنوب و المعصية، و يكون الشّكر هو الغالب عليهم و الحاجز لهم عنهم، فكيف بالعائب الّذي عاب أخا و عيّره ببلواه. أما ذكر موضع ستر اللّه عليه من ذنوبه ممّا هو أعظم من الذّنب الّذي عابه به. و كيف يذمّه بذنب قد ركب مثله، فإن لم يكن ركب ذلك الذّنب بعينه فقد عصى اللّه فيما سواه مما هو أعظم منه و ايم اللّه لئن لم يكن عصاه في الكبير و عصاه في الصّغير لجرأته على عيب النّاس أكبر. يا عبد اللّه، لا تجعل في عيب أحد بذنبه فلعلّه مغفور له، و لا تأمن على نفسك صغير معصية فلعلّك معذّب عليه. فليكفف من علم منكم عيب غيره لما يعلم من عيب نفسه، و ليكن الشّكر شاغلا له على معافاته ممّا ابتلي به غيره.

اللغة:

المصنوع: من الصنيعة، و هي الإحسان، يقال: هذا صنيعي أو صنيعتي أي أنا ربيته و خرّجته.

الإعراب:

المصدر من أن يرحموا فاعل ينبغي، و هو الغالب «هو» ضمير الفصل، و لا محل له من الإعراب، و بالعائب الباء زائدة، و العائب مبتدأ، و كيف خبر، و أما ذكر «أما» للتحضيض مثل هلّا، و كيف يذمه «كيف» في محل نصب على الحال، و مما هو أعظم «من» بيان لما في قوله: «فيما سواه» و لما يعلم المفعول محذوف أي يعلمه.

المعنى:

(و انما ينبغي لأهل العصمة و المصنوع اليهم في السلامة). المراد بأهل العصمة المتقون، و بالمصنوع اليهم الذين وفقهم اللّه سبحانه الى طاعته و البعد عن معصيته، و على هذا يكون عطف المصنوع اليهم على أهل العصمة من باب عطف التفسير، و تقع على المتقين مسئوليتان: 1- (أن يرحموا أهل الذنوب و المعصية). و معنى رحمة العاصي و المذنب أن تحاول ما استطعت هدايته، و انقاذه من التهلكة بالموعظة الحسنة أي بالرفق و اللين، لا بالشدة و القسوة، لأنها تحدث ردة في الفعل، و تنتج نقيض المطلوب، قال تعالى: ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ- 96 المؤمنون».

و كثيرا ما تكون الرحمة و الرفق بالمذنب دفعا بالتي هي أحسن. و في الحديث: «الرفق يمن، و الخرق شؤم، من أعطي الرفق أعطي الخير». و في بعض الأحيان يكون الصمت أبلغ من الكلام، و اني لأرحم الغليظ الفظ في إرشاده و دعوته الى اللّه، و هو يحسب انه يقدم للدين بذلك خدمات جلّى.

2- (أن يكون الشكر هو الغالب عليهم) أي علامة تميزهم عن الجاحدين أن يشكروا اللّه على الهداية، و يروها أجلّ النعم و أعظمها (و الحاجز لهم عنهم) الضمير في «لهم» للمتقين، و في «عنهم» للمذنبين، و المعنى ان للمتقين وجدانا حيا، و دينا صادقا يشغلهم بأنفسهم عن عيوب الناس: و لا يعيّرون أحدا بذنبه، قال رسول اللّه و حبيبه (ص): «و اللّه اني لأستغفر اللّه، و أتوب اليه في اليوم سبعين مرة» و ما أراد بقوله هذا إلا أن يلقن أمته درسا في التواضع، و البعد عن الزهو و العجب بالطاعة و العبادة، و من حكم الإمام: «أوحش الوحشة العجب».

و يستحيل أن يصغي المذنب لمن أعجبته نفسه، وزها بعمله كائنا من كان.

و بعد، فإن الانسان معرّض للخطيئة، و من أجل هذا فتح سبحانه له باب التوبة، فيصحح و يستدرك، قال النبي الكريم (ص): كل بني آدم خطّاء، و خير الخاطئين التوابون.

للمنبر- حول التعيير بالذنب:

(فكيف بالعائب الذي عاب أخاه و عيّره ببلواه). اذا وجب على من اتقى و أطاع أن لا يعير العاصي بذنبه و معصيته- فبالأولى أن لا يعير المجرم من هو على شاكلته، قال الإمام: أكبر العيب أن تعيب ما فيك مثله. و قال بعض العارفين: تعييرك أخاك أكبر إثما من ذنبه، لأن في تعييرك هذا تنزيها لنفسك من العيوب (أما ذكر- الى- أعظم منه) نذنب و نعصي اللّه في الخفاء، ثم نتظاهر بالصلاح و التقوى، فيستر سبحانه و لا يفضح، بل يمهل و يعطي الفرصة لنتوب و نستغفر، و لكن هذا الستر و الإمهال يغرينا بالمزيد من الخطايا، فنوغل فيها غير مبالين.. و فوق ذلك نشّهر بعيوب الآخرين، و نتلذذ بها: و نتجاهل أن العيوب التي سترها اللّه علينا هي أكثر و أكبر.

(و ايم اللّه لئن لم يكن عصاه في الكبير، و عصاه في الصغير لجرأته على عيب الناس أكبر). لنفترض أن أحدنا ما اقترف كبيرة على الاطلاق، و أنه قد ألم بالذنب الصغير فقط- و أي عبد اللّه ما ألما- فان حرصه على أن يحفظ عيوب الناس، و يذيعها على الملأ هو أكبر الكبائر.. إن الانحراف يصيب الكل إلا من عصم ربك. و الانحراف الكبير أن تراه في غيرك، و لا تراه في نفسك، قال الإمام (علیه السلام): الأشرار يتبعون مساوي الناس، و يتركون محاسنهم، كما يتبع الذباب المواضع الفاسدة من الجسد، و يترك الصحيح» و نفهم من هذا أن خيار الناس ينفرون بطبعهم من القذارة دون أن يتوقعوا منفعة تصيبهم، أو ضررا يحيق بهم، و انهم يشعرون بالضيق و الاشمئزاز لمجرد تصور القذارة و العيوب فضلا عن ارتكابها أو التفوه بها.

(يا عبد اللّه لا تعجل- الى- معذب عليه). مالك و لعيوب الناس هل عليك حسابهم و هل أطلعك سبحانه على علمه بالشقي منهم و بالسعيد حتى حكمت و جزمت بأن هذا للجنة، و ذاك للسعير أما سمعت خطاب اللّه لنبيه الكريم: وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ- 107 الأنعام» ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ- 52 الأنعام». و ما يدريك أن هذا الذي تعيبه و تزدريه هو خير من ألف صائم و قائم قال عارف باللّه: لا تعيّر أخاك بذنبه، فلعل اللّه سقاه بهذا الذنب دواء استخرج به داء قائلا، و هو فيك و ما تشعر (فليكفف من علم إلخ).. ان كان فيك شي ء من العيوب فاجتهد للخلاص منه، و ان كنت مبرءا من كل عيب فاشكر اللّه على هذه النعمة التي ليس كمثلها.

و كلمة أخيرة: على المرء أن ينسجم مع نفسه، و لا ينفصم عنها و إلا عاش غريبا عن واقعه و دنياه.. و لعلي أنا هذا الغريب و لا أشعر.. و شفيعي الى اللّه تعالى اني أتهم نفسي، و أتوب اليه تعالى من حسن ظني بها.

شرح منهاج البراعة خویی

و من كلام له عليه السّلام فى النهى عن غيبة الناس و هو المأة و الاربعون من المختار فى باب الخطب

و إنّما ينبغي لأهل العصمة و المصنوع إليهم في السّلامة أن يرحموا أهل الذّنوب و المعصية، و يكون الشّكر هو الغالب عليهم، و الحاجز لهم عنهم، فكيف بالعائب الّذي عاب أخاه، و عيّره ببلواه، أما ذكر موضع ستر اللّه عليه من ذنوبه ممّا هو أعظم من الذّنب الّذي عابه به، و كيف يذمّه بذنب قد ركب مثله، فإن لم يكن ركب ذلك الذّنب بعينه فقد عصى اللّه فيما سواه ممّا هو أعظم منه، و أيم اللّه لئن لم يكن عصاه في الكبير و عصاه في الصّغير لجرأته على عيب النّاس أكبر، يا عبد اللّه لا تعجل في عيب أحد بذنبه، فلعلّه مغفور له، و لا تأمن على نفسك صغير معصية فلعلّك معذّب عليه، فليكفف من علم منكم عيب غيره لما يعلم من عيب نفسه، و ليكن الشّكر شاغلا له على معافاته ممّا ابتلى به غيره.

اللغة

(صنع) إليه معروفا من باب منع صنعا بالضّم فعله و الاسم الصنيع و الصنيعة و (عافاه) اللّه من المكروه معافاة و عافية وهب له العافية من العلل و البلاء كأعفاه

الاعراب

قوله: و يكون الشكر هو الغالب، بنصب الغالب خبر يكون و على ذلك فلفظ هو قبله فصل أتى به للدّلالة على أنّ ما بعده خبر لا تابع له، و له فائدة معنويّة نشير إليه في بيان المعنى، و على مذهب البصيريّين لا محلّ له من الاعراب، لأنّه عندهم حرف، و قال الكوفيّون: له محلّ فقال الكسائى: محلّه باعتبار ما بعده، و قال الفرّاء: باعتبار ما قبله، فمحلّه بين المبتدأ و الخبر رفع، و بين معمولي ظنّ نصب، و بين معمولي كان كما في هذا المقام رفع عند الفرّاء، و نصب عند الكسائي، و بين معمولي انّ بالعكس هذا و في بعض النّسخ الغالب بالرّفع فيكون هو مبتدأ و الغالب خبره و الجملة خبر يكون.

و قوله: فكيف بالغائب، الباء زائدة في المبتدأ و كيف خبر له قدّم عليه، و هو ظرف على مذهب الأخفش و اسم على مذهب سيبويه، فمحلّه نصب على الأوّل، و على الثّانى رفع و يتفرّع على ذلك أنّك إذا قلت كيف زيد فمعناه على الأوّل على أىّ حال زيد، و على الثّاني أ صحيح زيد مثلا أم مريض.

و أمّا في قوله و كيف يذمّه فهو حال كما نبّه عليه ابن هشام حيث قال: و يقع أى كيف خبرا قبل ما لا يستغنى عنه نحو كيف أنت و كيف كنت. و منه كيف ظننت زيدا و كيف أعلمته فرسك لأنّ ثاني مفعولي ظنّ و ثالث مفعولات اعلم خبران في الأصل، و حالا قبل ما يستغنى عنه نحو كيف جاء زيد أى على أىّ حالة جاء زيد، انتهى.

و الاستفهام هنا خارج مخرج التّعجب كأنّه عليه السّلام يتعجّب من غيبة الغائب لأخيه و من مذمة المذنب لمثله، و من هذا القبيل قوله سبحانه: كيف تكفرون باللّه، فانّه اخرج أيضا مخرج التعجّب.

و أما في قوله: أما ذكر موضع ستر اللّه عليه، حرف عرض بمنزلة لو لا فيختصّ بالفعل قال ابن هشام و قد يدّعى في ذلك أنّ الهمزة للاستفهام التقريري مثلها في ألم و ألا و أنّ مانا فئة، انتهى، و أراد بالتّقرير التّقرير بما بعد النّفى.

و قد يقال إنّها همزة الانكار، أى لانكار النّفى و قال التفتازاني: و أما العرض فمولد من الاستفهام، أى ليس بابا على حدّه، فالهمزة فيه همزة الاستفهام دخلت على النّفى و امتنع حملها على حقيقة الاستفهام لأنّه يعرف عدم النزول مثلا فالاستفهام عنه يكون طلبا للحاصل فتولّد منه بقرينة الحال عرض النزول على المخاطب و طلبه، و هى في التحقيق همزة الانكار، أى لا ينبغي لك أن لا تنزل، و انكار النّفى اثبات، انتهى.

و قال بعض المحقّقين: إنّ حروف التّحضيض تختصّ بالجمل الفعليّة الخبريّة فاذا كان فعلها مضارعا فكونها لطلب الفعل و الحضّ عليه ظاهرا، و أما إذا كان ماضيا فمعناها اللّوم على ترك الفعل إلّا أنّها تستعمل كثيرا في لوم المخاطب على أنّه ترك شيئا يمكن تداركه في المستقبل، فكأنّها من حيث المعنى للتحضيض على فعل مثل ما فات، و ليكن هذا على ذكر منك ينفعك في معرفة المعنى.

و من في قوله: من ذنوبه، إمّا للابتداء كما في قوله: إنّه من سليمان، أو لبيان الجنس أعنى موضع أو للتّبعيض أو زائدة في المنصوب كما في قوله: ما اتّخذ اللّه من ولد، إلّا أنّه على قول من يجوز زيادتها في الاثبات أى ستر اللّه عليه ذنوبه، و قوله: ممّا هو أعظم، إمّا بدل من ذنوبه أو من زائدة، و يؤيّده ما في بعض النّسخ من حذف من فيكون ما هو أعظم مفعول ستر فافهم و تدبّر.

المعنى

اعلم أنّ هذا الكلام له عليه السّلام كما نبّه عليه السّيد (ره) وارد في مقام النّهى عن غيبة النّاس، و هى من أعظم الموبقات الموقع في الهلكات و الموجب لانحطاط الدّرجات لأنّ المفاسد الّتى تترتّب على ارتكابها أكثر من المفاسد التي تترتّب على سائر المنهيات، و ضرره ضرر نوعى، و ضرر سائر المعاصي شخصىّ غالبا.

بيان ذلك كما قاله الشّارح البحراني أنّه لمّا كان من المقاصد المهمّة للشّارع اجتماع النّفوس على همّ واحد و طريقة واحدة، و هى سلوك سبيل اللّه بسائر وجوه الأوامر و النّواهى و لن يتمّ ذلك إلّا بتعاون هممهم و تصافي بواطنهم و اجتماعهم على الالفة و المحبّة حتّى يكونوا بمنزلة عبد واحد في طاعة مولاه، و لن يتم ذلك إلّا بنفى الضّغائن و الأحقاد و الحسد و نحوه، و كانت الغيبة من كلّ منهم لأخيه مثيرة لضغنه، و مستدعية منه مثلها في حقّه، لاجرم كانت ضدّ المقصود الكلّى للشّارع فكانت مفسدة كليّة، انتهى.

أقول: هذا هو محصّل قوله سبحانه: تعاونوا على البرّ و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان، و ستعرف إن شاء اللّه معنى الغيبة و الأدلّة الواردة في ذمّها و مفاسدها بعد الفراغ من شرح ما رواه السيّد (ره).

و هو قوله: (و انّما ينبغي لأهل العصمة) و هم الّذين عصمهم اللّه من المعاصي و وقيهم من الجرائر بجعل نفوسهم الأمّارة مقهورة لقوّتهم العقلانيّة بما عرّفهم من معايب المعاصي و منافع الطّاعات فحصل لهم بذلك ملكة الارتداع عن الذّنوب و الامتناع عن اقتحام المحارم و هم (المصنوع إليهم في السّلامة) أى الّذين اصطنع اللّه سبحانه إليهم و أنعم عليهم بالسّلامة من الانحراف عن صراطه المستقيم و الاعتساف عن نهجه القويم، و من الخروج من النّور إلى الظّلمات و الوقوع في مهاوى الهلكات (أن يرحموا أهل الذّنوب و المعصية) لمّا رأوا منهم الخطيئة و العصيان و الغرق في بحر الذّل و الهوان و الّتيه في وادى الضّلال و الخذلان، و الرّحمة منهم إنّما يحصل بانقاذهم الغريق من البحر العميق و إرشاد التّائه إلى الرّشاد بالتنبّه على السّداد في العمل و الاعتقاد.

(و يكون الشّكر) منهم على ما اصطنع اللّه إليهم (هو الغالب عليهم) و الاتيان بضمير الفصل لقصد تخصيص المسند إليه بالمسند أى قصر المسند على المسند إليه على حدّ قوله سبحانه: اولئك هم المفلحون، قال صاحب الكشاف في هذه الآية: فائدة الفصل الدّلالة على أنّ الوارد بعده خبر لا صفة، و التّوكيد أى توكيد الحكم بما فيه من زيادة الرّبط لا التوكيد الاصطلاحي إذ الضمير لا يؤكّد الظّاهر، و ايجاب أنّ فائدة المسند ثابتة في المسند إليه دون غيره يعني أنّ اللّازم على أهل العصمة أن يكون شكرهم على نعم اللّه سبحانه و من أعظمها عصمته له من الاقتحام في المعاصي هو الغالب عليهم دون غيره، و الشّاغل لهم عن حصائد الألسنة و عن التّعريض بعيوب النّاس (و الحاجز لهم عنهم) و عن كشف سؤاتهم و عوراتهم.

و إذا كان اللازم على أهل العصمة مع ما هم عليه من العصمة و ترك المعاصي ذلك (فكيف ب) من هو دونهم من اسراء عالم الحواس و الآخذين بهوى الأنفس و المتورطين في الجرائم و موبقات العظائم أعنى (العائب الذى عاب) و اغتاب (أخاه) بما يكرهه (و عيّره) و قرّعه (ببلواه) يعني أنّ اللائق بحال أهل العصمة إذا كان ترك التّعرض بعيوب النّاس فغيرهم مع ما عليهم من العيب أولى بترك التّعرض و أحرى.

و قوله (أما ذكر موضع ستر اللّه عليه من ذنوبه) توبيخ و لوم لهم على ترك الذّكر و تحضيض على تداركه في المستقبل يعني أنّه ينبغي له أن يذكر مكان ستر اللّه عليه ذنوبه مع علمه و إحاطته سبحانه بها صغائرها و كبائرها و بواطنها و ظواهرها و سوالفها و حوادثها، و قد ستر عليه من ذنوبه (مما هو أعظم من الذّنب الذي عابه به) فاذا ذكر معاملة اللّه سبحانه مع عبده هذه المعاملة و ستره عليه جرائمه و جرائره و عدم تفضيحه له مع علمه بجميع ما صدر عنه من الخطايا و الذّنوب فكيف به (و كيف يذمّه بذنب قد ركب مثله) و لا يذمّ نفسه (فان لم يكن ركب) مثل (ذلك الذّنب بعينه فقد عصى اللّه سبحانه فيما سواه ما هو أعظم منه و أيم اللّه) قسما حقا (لئن لم يكن عصاه في الكبير و عصاه في الصغير لجرأته على عيب النّاس) و غيبتهم (أكبر) و محصّل المراد أنّه لا يجوز لأحد أن يغيب أخاه لأنّه إمّا أن يكون بذنب و قد ارتكب الغائب مثله أو أكبر منه أو أصغر، فان كان بذنب قد ارتكب مثله أو أكبر كان له في عيب نفسه شغل عن عيب غيره.

و فيه قال الشّاعر:

  • و إذا جريت مع السّفيه كما جرىفكلا كما في جريه مذموم
  • و اذا عتبت على السّفيه و لمته في مثل ما تأتي فأنت ظلوم
  • لاتنه عن خلق و تأتي مثلهعار عليك إذا فعلت عظيم

إلى آخر الأبيات التي مرّت في شرح الفصل الثاني من الخطبة المأة و الرابعة و إن كان بذنب ارتكب أصغر منه فهو ممنوع أيضا، لأنّ جرئته على الغيبة و إقدامه عليها أكبر المعاصي باعتبار ما يترتّب عليها من المفاسد و المضارّ الدّنيويّة و الاخرويّه.

ثمّ نادى عليه السّلام نداء استعطاف فقال (يا عبد اللّه لا تعجل في عيب أحد بذنبه فلعلّه مغفور له) و لعلّه تائب عنه (و لا تأمن على نفسك صغير معصية فلعلّك معذّب عليه) و معاتب به.

ثمّ أكّد لهم الوصيّة بقوله (فليكفف من علم منكم عيب غيره) عن غيبته و توبيخه و تفضيحه (ل) مكان (ما يعلم من عيب نفسه و ليكن الشّكر شاغلا له على) ما أنعم اللّه سبحانه به عليه من (معافاته) و عصمته له (ممّا ابتلى به غيره)

تنبيه

في تحقيق معنى الغيبة و الأدلّة الواردة في حرمتها و ما يترتّب عليها من العقوبات و دواعيها و مستثنياتها و علاجها و كفارتها.

و قد حقّق الكلام فيها علمائنا البارعون قدّس اللّه أرواحهم في كتب الأخلاق و الفقه في مقدّمات أبواب المعايش بما لا مزيد عليه، بل قد أفرد بعضهم لتحقيقها رسالة مستقلّة فأحببنا أن نورد بعض ما فيها حسب ما اقتضته الحال و المجال لكونها من أعظم عثرات الانسان و أوبق آفات اللّسان، فأقول و باللّه التّوفيق:

الكلام في المقام في امور:

الامر الاول

في تحقيق معناها، فأقول: قال الفيومى اغتابه اغتيابا إذا ذكره بما يكره من العيوب و هو حقّ و الاسم الغيبة فان كان باطلا فهو الغيبة في بهت، و في القاموس غابه عابه و ذكره بما فيه من السوء، كاغتابه و الغيبة بالكسر فعلة منه، و عن الصّحاح الغيبة أن يتكلّم خلف انسان مستور بما يغمّه لو سمعه، فان كان صدقا سمّى غيبة فان كان كذبا سمّى بهتانا.

و عن النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و قد سأله أبو ذر عن الغيبة: أنّها ذكرك أخاك بما يكرهه.

و في رواية اخرى عنه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أ تدرون ما الغيبة فقالوا: اللّه و رسوله أعلم، قال: ذكرك أخاك بما يكره، قيل أرأيت إن كان في أخي ما أقول، قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إن كان فيه ما تقول فقد اغتبته و إن لم يكن فيه فقد بهتّه.

و الظاهر أن يكون المراد بالذكر في كلامه و كلام غيره كما فهمه الأصحاب الأعمّ من الذكر القولي و إن كان عبارة الصّحاح تفيد الاختصاص، فكلّ ما يوجب التذكر للشّخص من القول و الفعل و الاشارة و غيرها فهو ذكر له، و ممّن صرّح بالعموم ثاني الشهيدين و صاحب الجواهر و شيخنا العلّامة الأنصاري في المكاسب.

قال الغزالي: إنّ الذكر باللّسان إنّما حرم لأنّ فيه تفهيم الغير نقصان أخيك و تعريفه بما يكرهه، فالتّعريض به كالتّصريح، و الفعل فيه كالقول، و الاشارة و الايماء و الغمز و الهمز و الكتابة و الحركة و كلّ ما يفهم المقصود فهو داخل في الغيبة، فمن ذلك قول عايشة دخلت علينا امرأة فلمّا ولّت أومأت بيدي أنّها قصيرة فقال عليه السّلام اغتبتها، و من ذلك المحاكاة كأن يمشي متعارجا أو كما يمشي لأنّه أعظم في التّصوير و التّفهيم و لما رأى صلّى اللّه عليه و آله عايشة حاكت امرأة قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ما يسرّني انّى حاكيت انسانا ولي كذا و كذا، و كذلك الغيبة بالكتابة فانّ القلم أحد اللّسانين.

قال شيخنا العلّامة الانصاري: و من ذلك تهجين المطلب الذى ذكره بعض المصنّفين بحيث يفهم منه الازراء بحال ذلك المصنّف فانّ قولك: إنّ هذا المطلب بديهى البطلان تعريض لصاحبه بأنّه لا يعرف البديهيات، بخلاف ما إذا قيل إنّه مستلزم لما هو بديهى البطلان، لأنّ فيه تعريضا بأنّ صاحبه لم ينتقل إلى الملازمة بين المطلب و بين ما هو بديهيّ البطلان، و لعلّ الملازمة نظريّة، هذا.

و المراد من الأخ في النبويّين كما صرّح به غير واحد من الأعلام هو المسلم فانّ غيبة الكافر و إن تسمّى غيبة في اللّغة إلّا أنّها لا يترتّب عليها حكم الحرمة إذ لا اخوّة بينه و بين المسلم، بل لا خلاف في جواز غيبتهم و هجوهم و سبّهم و لعنهم و شتمهم ما لم يكن قذفا و قد أمر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حسّانا بهجوهم، و قال: انّه أشدّ عليهم من رشق النّبال.

و بذلك يظهر اشتراك المخالفين للمشركين في جواز غيبتهم كما يجوز لعهنم لانتفاء الاخوّة بينهم و بين المؤمنين، و لذلك قال ثاني الشّهيدين في حدّها: و هو القول و ما في حكمه في المؤمن بما يسوءه لو سمعه مع اتّصافه به، و في جامع المقاصد و حدّها على ما في الأخبار أن يقول المرء في أخيه ما يكرهه لو سمعه ممّا فيه، و من المعلوم أنّ اللّه تعالى عقد الاخوّة بين المؤمنين بقوله: إنّما المؤمنون اخوة، دون غيرهم و كيف يتصوّر الاخوّة بين المؤمن و المخالف بعد تواتر الرّوايات و تظافر الآيات في وجوب معاداتهم و البراءة منهم.

فانقدح بذلك فساد ما عن الأردبيلي و الخراساني (ره) من المنع عن غيبة المخالف نظرا إلى عموم أدلّة تحريمها من الكتاب و السنّة لأنّ قوله تعالى: و لا يغتب، خطاب للمكلّفين أو لخصوص المسلمين، و على التّقديرين فيعمّ المخالف و السّنة أكثرها بلفظ النّاس و المسلم و هما معا شاملان للجميع و لا استبعاد في ذلك اذ كما لا يجوز أخذ مال المخالف و قتله لا يجوز تناول عرضه.

و وجه ظهور الفساد أنّ ذيل الآية مفيد لاختصاص الخطاب بالمؤمنين، لأنّ تعليل النّهى عنها بأنّها بمنزلة أكل لحم الأخ يدلّ على اختصاص الحرمة بمن كان بينه و بين المغتاب اخوّة كما أشرنا.

قال شيخنا العلامة و توهّم عموم الآية كبعض الرّوايات لمطلق المسلم مدفوع بما علم بضرورة المذهب من عدم احترامهم و عدم جريان أحكام الاسلام عليهم إلّا قليلا مما يتوقّف استقامة نظام معاش المؤمنين عليه، مثل عدم انفعال ما يلاقيهم بالرّطوبة، و حلّ ذبايحهم و مناكحهم و حرمة دمائهم، لحكمة دفع الفتنة و فسادهم لأنّ لكلّ قوم نكاح أو نحو ذلك.

و قال صاحب الجواهر بعد نقل كلام الأردبيلي: و لعلّ صدور ذلك منه لشدّة تقدّسه و ورعه، لكن لا يخفى على الخبير الماهر الواقف على ما تظافرت به النّصوص بل تواترت من لعنهم و سبّهم و شتمهم و كفرهم و أنّهم مجوس هذه الامّة و أشرّ من النّصارى و أنجس من الكلاب أنّ مقتضى التّقدّس و الورع خلاف ذلك، و صدر الآية: الّذين آمنوا، و آخرها التشبيه بأكل لحم الأخ «إلى أن قال» و على كلّ حال فقد ظهر اختصاص الحرمة بالمؤمنين القائلين بامامة الأئمة الاثنى عشر دون غيرهم من الكافرين و المخالفين و لو بانكار واحد منهم.

ثمّ الظّاهر من المؤمن المغتاب بالفتح أعمّ من أن يكون حيّا أو ميّتا ذكرا أو انثى بالغا أو غير بالغ مميّزا أو غير مميّز، و قد صرّح بالعموم شيخنا السيّد العلّامة طاب رمسه في مجلس الدّرس، و مثله كاشف الرّيبة حيث صرّح بعدم الفرق بين الصّغير و الكبير و ظاهره الشّمول لغير المميّز أيضا.

و قال شيخنا العلّامة الأنصاري (قد): الظاهر دخول الصّبي المميّز المتأثّر بالغيبة لو سمعها، لعموم بعض الرّوايات المتقدّمة و غيرها الدّالة على حرمة اغتياب النّاس و أكل لحومهم مع صدق الأخ عليه كما يشهد به قوله تعالى: و إن تخالطوهم فاخوانكم في الدّين، مضافا إلى إمكان الاستدلال بالآية و إن كان الخطاب للمكلّفين بناء على عدّ أطفالهم منهم تغليبا و امكان دعوى صدق المؤمن عليه مطلقا أو في الجملة.

و على ما ذكرناه من التّعميم فلا بدّ أن يراد من السّماع في تعريفهم لها بأنّها ذكر المؤمن بما يسوءه لو سمعه الأعمّ من السّماع الفعلي، و المراد بالموصول فيما يسوءه ما يكره ظهوره سواء كره وجوده كالجذام و البرص و نحوهما أم لا كالميل إلى القبائح.

و المستفاد من بعض الرّوايات كغير واحد من الأصحاب عدم الفرق في ما يكره بين أن يكون نقصا في الدّين أو الدّنيا أو البدن أو النّسب أو الخلق أو الفعل أو القول أو ما يتعلّق به من ثوبه أو داره أو دابّته أو غير ذلك.

أمّا في الدّين فكقولك هو سارق أو كذّاب أو شارب الخمر أو خائن أو ظالم أو متهاون بالصّلاة أو الزّكاة أو لا يحسن الرّكوع أو السّجود أو لا يحترز من النّجاسات أو ليس بارّا بوالديه.

و أمّا في الدّنيا فكقوله إنّه قليل الأدب متهاون بالنّاس أو لا يرى لأحد على نفسه حقا أو يرى لنفسه الحقّ على النّاس أو أنّه كثير الكلام أو كثير الأكل أو كثير النّوم ينام في غير وقته.

و أما البدن فكما تقول إنّه طويل أو قصير أو أعمش أو أحول أو أقرع أو لونه أصفر أو أسود و نحو ذلك ممّا يسوئه.

و أمّا النسب فكقولك: أبوه فاسق أو خسيس أو حجام أو زبّال أو ليس بنجيب.

و أما الخلق فبأن تقول إنّه سيّ ء الخلق بخيل متكبّر مختال مراء شديد الغضب جبان عاجز ضعيف القلب متهوّر و ما يجرى مجرى ذلك.

و أما الفعل فامّا أن يكون متعلّقا بالدّين أو الدّنيا و قد مرّ مثالهما.

و أمّا القول فكقولك إنّه كذّاب أو سبّاب أو أنّه تمتام أو أعجم أو ألكن أو ألثغ أو أليغ و نحو ذلك.

و أمّا في ثوبه فكقولك إنّه واسع الكم طويل الذّيل و سخ الثّياب و نحوها.

و أمّا في داره فكما تقول أنّه مفحص قطاة أى في الصّغر أو كدير النّصارى أو نحوهما.

و أمّا في دابّته فكقولك لحصانه إنّه برذون أو لبغلته إنّها بغلة أبي دلامة أى كثيرة العيوب و لأبى دلامة ذلك قصيدة في ذكر معايبها منها قوله:

  • أرى الشّهباء تعجن اذ غدونابرجليها و تخبزنا بيدين

الثاني في الأدلة الدالّة على حرمة الغيبة

و ما ترتّب عليها من الذّم و العقوبة فأقول: إنّها محرّمة بالأدلّة الأربعة أعنى الكتاب و السنّة و الاجماع و العقل، فأمّا الاجماع فواضح، و أمّا العقل فلأنّها موجبة لفساد النظام و انفصام عروة الانتظام، و عليها تبنى القبائح و منها يظهر العدوّ المكاشح على ما مرّ توضيحه في شرح كلام الامام عليه السّلام

و أما الكتاب

فمنه قوله تعالى: و لا يغتب بعضكم بعضا أيحبّ أحدكم أن يأكل لحم أخيه ميتا فكرهتموه و اتّقوا اللّه إنّ اللّه توّاب رحيم، فجعل سبحانه المؤمن أخا و عرضه كلحمه و التفكّه به أكلا و عذم شعوره بذلك بمنزلة حالة موته.

قال الفخر الرّازي: الحكمة في هذا التشبيه الاشارة إلى أنّ عرض الانسان كدمه و لحمه و هذا من باب القياس الظّاهر، و ذلك لأنّ عرض المرء أشرف من لحمه، فاذا لم يحسن من العاقل أكل لحوم النّاس لم يحسن منه قرض عرضهم بالطريق الأولى، لأنّ ذلك ألم. و قوله: لحم أخيه آكدا في المنع لأنّ العدوّ يحمله الغضب على مضغ لحم العدوّ فقال تعالى أصدق الأصدقاء من ولدته امّك فأكل لحمه أقبح ما يكون، و قوله تعالى: ميتا، إشارة إلى دفع و هم و هو أن يقال: القول في الوجه يولم فيحرم و أما الاغتياب فلا اطلاع عليه للمغتاب فلا يؤلم، فقال: أكل لحم الأخ و هو ميّت أيضا لا يؤلم، و مع هذا هو في غاية القبح لما أنّه لو اطلع عليه لتألّم كما أنّ الميّت لو أحسّ بأكل لحمه لآلمه ذلك هذا.

و الضّمير في قوله: فكرهتموه، إمّا راجع إلى الأكل المستفاد من أن يأكل، أو إلى اللّحم، أى فكما كرهتم لحمه ميتا فاكرهوا غيبته حيّا، أو الميت في قوله ميّتا، و التّقدير أيحبّ أحدكم أن يأكل لحم أخيه ميّتا متغيّرا فكرهتموه فكأنّه صفة لقوله ميتا و يكون فيه زيادة مبالغة في التّحذير يعني الميتة إن اكلت لسبب كان نادرا و لكن إذا أنتن و أروح و تغيّر لا يؤكل أصلا فكذلك ينبغي أن تكون الغيبة.

و الفاء فيه يفيد التعلّق و ترتّب ما بعدها على ما قبلها، و هو من تعلّق المسبّب بالسّبب و ترتّبه عليه كما تقول جاء فلان ماشيا فتعب، لأنّ المشى يورث التّعب فكذا الموت يورث النفرة و الكراهة إلى حدّ لا يشتهى الانسان أن يبيت في بيت فيه ميّت فكيف يقربه بحيث يأكل منه، ففيه إذا كراهة شديدة فكذلك ينبغي أن تكون حال الغيبة.

و من الكتاب أيضا قوله سبحانه: ويل لكلّ همزة لمزة، قال اللّيث: الهمزة هو الّذي يعيبك بوجهك، و اللّمزة الّذي يعيبك بالغيب، و قيل: الهمز ما يكون باللّسان و العين و الاشارة، و اللّمز لا يكون إلّا باللّسان، و قيل: هما بمعنى واحد.

و منه أيضا قوله: لا يحبّ اللّه الجهر بالسّوء من القول إلّا من ظلم، و قوله: إنّ الّذين يحبّون أن تشيع الفاحشة في الّذين آمنوا لهم عذاب أليم روى في الكافي عن عليّ بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن بعض أصحابه عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: من قال في مؤمن ما رأته عيناه و سمعته أذناه فهو من الّذين قال اللّه عزّ و جلّ إنّ الّذين يحبّون أن تشيع الفاحشة.

و أما السنة

فيدلّ عليها منها أخبار لا تحصى.

مثل ما رواه في الكافي عن عليّ بن إبراهيم عن النّوفلي عن السّكوني عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم الغيبة أسرع في دين الرّجل المسلم من الاكلة في جوفه.

قال: و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: الجلوس في المسجد انتظار الصّلاة عبادة ما لم يحدث، قيل يا رسول اللّه و ما يحدث قال: الاغتياب.

و فيه مسندا عن مفضّل بن عمر قال: قال لي أبو عبد اللّه عليه السّلام من روى على مؤمن رواية يريد بها شينه و هدم مروّته ليسقط من أعين النّاس أخرجه اللّه من ولايته إلى ولاية الشّيطان فلا يقبله الشيطان.

و في الوسائل من المجالس باسناده عن أبي بصير عن النّبي صلّى اللّه عليه و آله في وصيّة له قال: يا أبا ذر إيّاك و الغيبة فانّ الغيبة أشدّ من الزّنا، قلت: و لم ذاك يا رسول اللّه قال لأنّ الرّجل يزني فيتوب إلى اللّه فيتوب اللّه عليه، و الغيبة لا تغفر حتّى يغفرها صاحبها يا أبا ذر سباب المسلم فسوق و قتاله كفر و أكل لحمه من معاصى اللّه و حرمة ماله كحرمة دمه، قلت: يا رسول اللّه و ما الغيبة قال: ذكرك أخاك بما يكرهه، قلت يا رسول اللّه فان كان فيه الذي يذكر به قال: اعلم أنّك إذا ذكرته بما هو فيه فقد اغتبته، و إذا ذكرته بما ليس فيه فقد بهتّه.

و في الوسائل عن الحسين بن سعيد في كتاب الزهد مسندا عن زيد بن عليّ عن آبائه عليهم السّلام عن النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله قال: تحرم الجنّة على ثلاثة: على المنّان، و على المغتاب، و على مدمن الخمر.

و فيه أيضا عن أبي عبد اللّه الشّامي عن نوف البكالي أنه قال: أتيت أمير المؤمنين و هو في رحبة مسجد الكوفة فقلت: السّلام عليك يا أمير المؤمنين و رحمة اللّه و بركاته فقال: و عليك السّلام و رحمة اللّه و بركاته، فقلت: يا أمير المؤمنين عظني، فقال: يا نوف أحسن يحسن إليك «إلى أن قال» قلت زدني قال: اجتنب الغيبة فانّها ادام كلاب النّار، ثمّ قال: يا نوف كذب من زعم أنّه ولد من حلال و هو يأكل لحوم النّاس بالغيبة.

و في المكاسب لشيخنا العلّامة الأنصاري طاب رمسه عن النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله أنه خطب يوما فذكر الرّبا و عظّم شأنه فقال: إنّ الدّرهم يصيبه الرّجل أعظم من ستّة و ثلاثين زنية، و إنّ أربى الرّبا عرض الرّجل المسلم.

و عنه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من اغتاب مسلما أو مسلمة لم يقبل اللّه صلاته و لا صيامه أربعين صباحا إلّا أن يغفر له صاحبه.

و عنه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من اغتاب مؤمنا بما فيه لم يجمع اللّه بينهما في الجنّة، و من اغتاب مؤمنا بما ليس فيه انقطعت العصمة بينهما، و كان المغتاب خالدا في النّار و بئس المصير.

و عنه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كذب من زعم أنّه ولد من حلال و هو يأكل لحوم النّاس بالغيبة، فاجتنب الغيبة فانها ادام كلاب النّار.

و عنه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من مشى في غيبة أخيه و كشف عورته كانت أوّل خطوة خطاها وضعها في جهنّم.

و روى أنّ المغتاب إذا تاب فهو آخر من يدخل الجنّة و إن لم يتب فهو أوّل من يدخل النّار.

و عنه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و إنّ الغيبة حرام على كلّ مسلم و إنّ الغيبة ليأكل الحسنات كما تأكل النّار الحطب.

قال شيخنا (قد): و أكل الحسنات إمّا أن يكون على وجه الاحباط لاضمحلال ثوابها في جنب عقابه، أو لأنها تنقل الحسنات إلى المغتاب كما في غير واحد من الأخبار و من جملتها النبوى يؤتى بأحد يوم القيامة فيوقف بين يدي الرّب عزّ و جلّ و يدفع إليه كتابه فلا يرى حسناته فيه، فيقول إلهي ليس هذا كتابي لا أرى فيه حسناتي، فيقال له: إنّ ربّك لا يضلّ و لا ينسى ذهب عملك باغتياب النّاس، ثمّ يؤتى بآخر و يدفع إليه كتابه فيرى فيه طاعات كثيرة فيقول إلهى ما هذا كتابي فانّى ما عملت هذه الطاعات، فيقال له: إنّ فلانا اغتابك فدفع حسناته إليك.

و في عقاب الأعمال باسناده عن أبي بردة قال: صلّى بنا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ثمّ انصرف مسرعا حتّى وضع يده على باب المسجد ثمّ نادى بأعلى صوته: يا معشر النّاس لا يدخل الجنّة من آمن بلسانه و لم يخلص الايمان إلى قلبه، لا تتّبعوا عورات المؤمنين فانّه من تتبّع عورات المؤمنين تتبّع اللّه عورته و من تتبّع اللّه عورته فيفضحه و لو في جوف بيته.

و فيه أيضا باسناده عن حفص بن غياث عن جعفر بن محمّد عليهما السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أربعة تؤذون أهل النّار على ما بهم من الأذى يسقون من الحميم و الجحيم ينادون بالويل و الثبور فيقول أهل النّار بعضهم لبعض: ما لهؤلاء الأربعة قد آذونا على ما بنا من الأذى: فرجل معلّق عليه تابوت من جمر، و رجل تجرى أمعاؤه صديدا و دما أسودنتنا، و رجل يسيل فوه قيحا و دما، و رجل يأكل لحمه، فيقال لصاحب التابوت: ما بال الأبعد قد آذانا على ما بنا من الاذى فيقول: إنّ الأبعد مات و في عنقه أموال النّاس لم يجد لها في نفسه أداء و لا وفاء، ثمّ يقال للّذي يجرى امعاؤه: ما بال الأبعد قد آذانا على مابنا من الأذى فيقول: إنّ الأبعد كان لا يبالي أين أصاب البول من جسده، ثمّ يقال للّذي يسيل فوه قيحا و دما: ما بال الأبعد قد آذانا على ما بنا من الأذى فيقول: إنّ الأبعد كان يحاكي فينظر إلى كلّ كلمة خبيثة و يحاكي بها ثمّ يغتاب النّاس، ثمّ يقال للّذي يأكل لحمه: ما بال الأبعد قد آذانا على ما بنا من الاذي فيقول: إنّ الأبعد كان يأكل لحوم النّاس بالغيبة و يمشي بالنّميمة.

و في الأنوار النّعمانية للمحدّث الجزائري عن النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أنّه قال: مررت ليلة اسرى بي إلى السّماء على قوم يخمشون وجوههم بأظافيرهم، فقلت: يا جبرائيل من هؤلاء فقال: هؤلاء الذين يغتابون النّاس و يقعون في أعراضهم.

و فيه أيضا و روى أنّه أمر بصوم يوم و قال: لا يفطرنّ أحد حتّى آذن له، فصام النّاس حتى إذا أمسوا جعل الرّجل يجي ء فيقول: يا رسول اللّه ظللت صائما فأذن لي لأفطر فيأذن له، و الرّجل و الرّجل حتّى جاء رجل فقال: يا رسول اللّه فتاتان من أهلي ظللتا صائمتين فانّهما تستحيان أن يأتيانك فأذن لهما أن تفطرا فأعرض عنه، ثمّ عادوه فأعرض عنه، ثمّ عادوه فقال صلّى اللّه عليه و آله إنّهما لم تصوما و كيف صام من ظلّ هذا اليوم يأكل لحوم النّاس اذهب فمرهما إن كانتا صائمتين أن تستقيا فرجع إليهما فأخبرهما فاستقائتا فقاءت كلّ واحدة منهما علقة من دم، فرجع إلى النّبيّ فأخبره، فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: و الّذي نفس محمّد بيده لو بقيتا في بطونهما لأكلتهما النّار.

و في رواية أنّه لما أعرض عنه جاءه بعد ذلك و قال: يا رسول اللّه إنّهما و اللّه لقد قائتا و كادتا أن تموتا، فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: ائتوني بهما فجاءتا فدعى بقدح فقال لإحداهما قيئي فقاءت من قيح و دم صديد حتّى ملأت القدح، و قال للاخرى قيئي، فقاءت كذلك، فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إنّ هاتين صامتا عمّا أحل اللّه و أفطرتا على ما حرّم اللّه عليهما، جلست إحداهما على الاخرى فجعلتا تأكلان لحوم النّاس، و رواهما الغزالي في إحياء العلوم عن أنس مثلهما.

قال شيخنا العلّامة طاب رمسه: ثمّ إنّه قد يتضاعف عقاب المغتاب إذا كان ممّن يمدح المغتاب في حضوره، و هذا و إن كان في نفسه مباحا إلّا أنّه إذا انضمّ مع ذمه في غيبته سمّى صاحبه ذا اللسّانين يوم القيامة و تأكّد حرمته و لذا ورد في المستفيضة أنّه يجي ء ذو اللّسانين يوم القيامة و له لسانان من نار، فانّ لسان المدح في الحضور و إن لم يكن لسانا من نار إلّا أنّه إذا انضمّ إلى لسان الذّم في الغياب صار كذلك.

و عن المجالس بسنده عن حفص بن غياث عن الصادق عن أبيه عن آبائه عليهم السّلام عن عليّ عليه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: من مدح أخاه المؤمن في وجهه و اغتابه من ورائه فقد انقطعت العصمة بينهما.

و عن الباقر عليه السّلام بئس العبد عبد يكون ذا وجهين و ذا لسانين يطرى أخاه شاهدا و يأكله غائبا إن اعطى حسده و إن ابتلى غضبه.

الثالث في دواعى الغيبة

و هي كثيرة و قد أشار إليها الصّادق عليه السّلام اجمالا بقوله: الغيبة تتنوّع عشرة أنواع شفاء غيظ، و مساعدة قوم، و تصديق خبر بلا كشف، و تهمة، و سوء ظنّ، و حسد و سخرية، و تعجّب، و تبرّم، و تزيّن، رواه في المكاسب و الأنوار النّعمانيّة و أمّا تفصيلها فقد نبّه عليه أبو حامد الغزالي في احياء العلوم و قال:

فالاول تشفى الغيظ

و ذلك إذا جرى سبب غضب به عليه فانّه إذا هاج غضبه يشتفى بذلك مساويه فيسبق اللّسان إليه بالطبع إن لم يكن ثمّ دين رادع، و قد يمتنع تشفّى الغيظ عند الغضب فيحتقن الغضب بالباطن فيصير حقدا ثابتا، فيكون سببا دائما لذكر المساوي فالحقد و الحسد من البواعث العظيمة على الغيبة.

الثاني موافقة الأقران و مجاملة الرفقاء و مساعدتهم على الكلام

فانّهم إذا كانوا يتفكّهون بذكر الأعراض فيرى أنّه لو أنكر عليهم أو قطع المجلس استثقلوه و نفروا عنه، فيساعدهم و يرى ذلك من حسن المعاشرة و يظنّ أنّه مجاملة في الصّحبة، و قد يغضب رفقائه فيحتاج إلى أن يغضب بغضبهم إظهارا للمساهمة في السّراء و الضراء، فيخوض معهم في ذكر العيوب و المساوى.

الثالث أن يستشعر من انسان أنّه سيقصده و يطول لسانه عليه

أو يقبح حاله عند محتشم أو يشهد عليه بشهادة فيبادره قبل أن يقبح هو حاله، و يطعن فيه ليسقط أثر شهادته أو يبتدى بذكر ما فيه صادقا ليكذب عليه بعده، فيروج كذبه بالصّدق الأوّل و يستشهد به و يقول ما من عادتى الكذب فانّى أخبرتكم بكذا و كذا عن أحواله فكان كما قلت.

الرابع أن ينسب إلى شي ء فيريد أن يتبرّء منه فيذكر الذى فعله

و كان من حقّه أن يبرّى نفسه و لا يذكر الذي فعل فلا ينسب غيره إليه أو يذكر غيره بأنه كان مشاركا له في الفعل ليمهد بذلك عذر نفسه في فعله.

الخامس إرادة التصنّع و المباهات

و هو أن يرفع نفسه بتنقيص غيره فيقول: فلان جاهل و فهمه ركيك، و غرضه في ضمن ذلك فضل نفسه و يوهم أنّه أفضل منه أو يحذّر أن يعظّم مثل تعظيمه فيقدح فيه لذلك.

السادس الحسد و هو أنّه ربما يحسد من يثنى الناس عليه

و يحبّونه و يكرمونه فيريد زوال تلك النعمة عنه، فلا يجد سبيلا إليه إلّا بالقدح فيه، فيريد أن يسقط ماء وجهه عند النّاس حتّى يكفّوا عن إكرامه و الثناء عليه.

السابع اللّعب و الهزل و المطايبة

و ترجية الوقت بالذكر و تزيين الوقت بالذّكر فيذكر غيره بما يضحك النّاس على سبيل المحاكاة و منشاؤه التّعجب و التعجيب.

الثامن السّخرية و الاستهزاء استحقارا له

فانّ ذلك قد يجرى في الحضور و يجري أيضا في الغيبة و منشاؤه التكبّر و استصغار المستهزء به.

التاسع الرّحمة

و هو مأخذ دقيق ربما يقع فيه الخواص، و هو أن يغتمّ بسبب ما يبتلى به فيقول مسكين فلان قد غمّني أمره و ما ابتلى به فيكون صادقا في دعوى الاغتمام و يلهيه الغمّ عن الحذر من ذكر اسمه، فيصير بذكره مغتابا فيكون غمّه و رحمته خيرا لكنّه ساقه الشيطان إلى شرّ من حيث لا يدرى و الترحّم و الاغتمام ممكن من دون ذكر اسمه فهيّجه الشيطان على ذكر اسمه ليبطل به ثواب اغتمامه و ترحّمه.

العاشر الغضب للّه تعالى

و هو كسابقه في غموض ادراكه و خفائه على الخواص فضلا عن العوام فانّه قد يغضب على منكر قارفه انسان إذا رآه أو سمعه فيظهر غضبه و يذكر اسمه و كان الواجب أن يذكر غضبه عليه بالأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر، و لا يظهر على غيره أو يستره و لا يذكر اسمه بالسّوء.

الرابع في عدم جواز استماع الغيبة

قال شيخنا في المكاسب: يحرم استماع الغيبة بلا خلاف، فقد ورد أنّ السّامع للغيبة أحد المغتابين، و الأخبار في حرمته كثيرة إلّا أنّ ما يدلّ على كونه من الكبائر كالرّواية المذكورة و نحوها ضعيفة السّند.

أقول: و من جملة الأخبار الدّالّة على حرمته ما رواه الصّدوق في عقاب الأعمال باسناده عن أبي الورد عن أبي جعفر عليه السّلام: قال من اغتيب عنده أخوه المؤمن فنصره و أعانه نصره اللّه و أعانه في الدّنيا و الآخرة، و من لم ينصره و لم يدفع عنه و هو يقدر على نصرته حقّره اللّه عزّ و جلّ في الدّنيا و الآخرة.

و فيه أيضا في حديث طويل عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال: و من ردّ عن أخيه غيبة سمعها في مجلس ردّ اللّه عزّ و جلّ عنه ألف باب من الشرّ في الدّنيا و الآخرة و إن لم يرد عنه كان عليه كوزر من اغتاب.

و في الوسائل عن الصّدوق باسناده عن شعيب بن واقد عن الحسين بن زيد عن الصّادق عن آبائه عليهم السّلام في حديث المناهى إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نهى عن الغيبة و الاستماع إليها، و نهى عن النّميمة و الاستماع إليها، و قال لا يدخل الجنّة قتات، يعني نمّاما، و نهى عن المحادثة التي يدعو إلى غير اللّه، و نهى عن الغيبة و قال: من اغتاب امرء مسلما بطل صومه و نقض وضوئه و جاء يوم القيامة يفوح من فيه رائحة أنتن من الجيفة يتأذّي به أهل الموقف، و إن مات قبل أن يتوب مات مستحلّا لما حرّم اللّه عزّ و جلّ، ألا و من تطوّل على أخيه في غيبة سمعها فيه في مجلس فردّها عنه ردّ اللّه عنه ألف باب من الشرّ في الدّنيا و الآخرة، فان لم يردّها و هو قادر على ردّها كان عليه كوزر من اغتابه سبعين مرّة.

قال شيخنا: و لعلّ وجه زيادة عقابه أنّه إذا لم يردّه تجرّى المغتاب على الغيبة فيصّر على هذه الغيبة و غيرها، ثمّ قال: و الظاهر أنّ الرّد غير النّهى عن الغيبة و المراد به الانتصار للغائب بما يناسب تلك الغيبة، فان كان عيبا دنيويّا انتصر له بأنّ العيب ليس إلّا ما عاب اللّه به من المعاصى التي من أكبرها ذكرك أخاك بما لم يعبه اللّه به، و إن كان عيبا دينيّا وجّهه بمحامل تخرجه عن المعصية فان لم يقبل التوجيه انتصر له بأنّ المؤمن قد يبتلى بالمعصية فينبغى أن يستغفر له و يهتم له، لا أن يعيّر عليه، لأنّ تعييرك إيّاه لعله أعظم عند اللّه من معصيته و نحوه.

ثمّ اعلم أنّ المحرم إنّما هو سماع الغيبة المحرّمة دون ما علم حلّيتها و لو كان متجاهرا عند المغتاب مستورا عند المستمع و قلنا بجواز الغيبة حينئذ للمتكلّم فالأقوى جواز الاستماع لأنّه قول غير منكر، فلا يحرم الاصغاء إليه للأصل و الرّواية الدّالة على كون السّامع أحد المغتابين تدلّ على أنّ السّامع لغيبة كقائل تلك الغيبة، فان كان القائل عاصيا كان المستمع كذلك، فيكون دليلا على الجواز فيما نحن فيه.

الخامس في مستثنيات الغيبة

أى الموارد التي يجوز فيها الغيبة جوازا بالمعنى الأعمّ، فانّ المستفاد من الأخبار أنّ حرمتها إنّما هو لأجل ما فيها من هتك عرض المؤمن و انتقاصه و تأذيه فلو لم توجب هتكا لكونه مهتوكا بدونها ككونه متجاهرا بالفسق أو لم يقصد بها الانتقاص بالذات فلا.

قال في جامع المقاصد: و ضابط الغيبة كلّ فعل يقصد به هتك عرض المؤمن و التفكّه به أو إضحاك النّاس منه، و أمّا ما كان لغرض صحيح فلا يحرم كنصيحة المستشير و التظلّم آه.

قال شيخنا العلامة: حرمة الغيبة لأجل انتقاص المؤمن و تأذّيه منه، فاذا فرض هناك مصلحة راجعة إلى المغتاب بالكسر أو الفتح أو ثالث دلّ العقل أو الشّرع على كونها أعظم من مصلحة احترام المؤمن بترك ذلك القول فيه وجب كون الحكم على طبق أقوى المصلحتين كما هو الحال في كلّ معصية من حقوق اللّه و حقوق النّاس.

إذا عرفت ذلك فنقول: إنّ مسوّغاتها امور.

الاول التظلّم

أى تظلّم المظلوم بذكر ظلم الظّالم عند من يرجو رفعه الظلم منه قال سبحانه: لا يحبّ اللّه الجهر بالسّوء من القول إلّا من ظلم، فعن تفسير القمّى أى لا يحبّ أن يجهر الرّجل بالظلم و السّوئة و يظلم إلّا من ظلم، فاطلق أن يعارض بالظلم.

قال شيخنا العلّامة: و يؤيد الحكم فيه إنّ في منع المظلوم من هذا الذي هو نوع من التّشفى حرجا عظيما، و لأنّ في تشريع الجواز مظنّة ردع للظّالم و هى مصلحة خالية عن مفسدة فيثبت الجواز، لأنّ الأحكام تابعة للمصالح، و يدلّ عليه ما روى عن النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مطل الواجد يحلّ عقوبته و عرضه.

الثاني نصح المستشير

فانّ النّصيحة واجبة للمستشير فانّ خيانته قد تكون أقوى مفسدة من مفسدة الغيبة فقد قال النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لفاطمة بنت قيس المشاورة في خطابها: معاوية صعلوك لا مال له و ابو الجهم لا يضع العصا على عاتقه، قال شيخنا: و كذلك النّصح من غير استشارة، فانّ من أراد تزويج امرأة و أنت تعلم بقبائحها التي يوجب وقوع الرّجل في الغيبة و الفساد لأجلها فلا ريب انّ التنبيه على بعضها و إن أوجب الوقيعة فيها أولى من ترك نصح المؤمن، مع ظهور عدّة من الأخبار في وجوبه.

الثالث الاستفتاء

بأن يقول للمفتى: ظلمني فلان حقّى فكيف طريقي في الخلاص، قال أبو حامد الغزالي و المحدّث الجزائرى: و الأسلم التّعريض، بأن يقول ما قولك في رجل ظلمه أبوه أو أخوه أو زوجته، و لكن التّعيين مباح بهذا القدر، و قيّده شيخنا العلّامة بما إذا كان الاستفتاء موقوفا على ذكر الظالم بالخصوص، و إلّا فلا يجوز، و ظاهر الأخبار كظاهر كثير الأصحاب هو الاطلاق.

و استدلّوا عليه بما روى عن هند زوجة أبي سفيان أنّها قالت للنّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إنّ أبا سفيان رجل شحيح لا يعطيني ما يكفيني أنا و ولدى أ فآخذ من غير علمه فقال صلّى اللّه عليه و آله: خذى ما يكفيك و ولدك بالمعروف، فذكرت الظلم و الشحّ لها و لولدها و لم يزجرها إذ كان قصدها الاستفتاء.

و بصحيحة عبد اللّه بن سنان عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: جاء رجل إلى النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله فقال: إنّ أمّي لا يدفع يد لا مس، فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: احبسها، قال: قد فعلت، فقال: فامنع من يدخل عليها، قال: قد فعلت، قال: فقيّدها فانّك لا تبرّها بشي ء أفضل من أن تمنعها عن محارم اللّه، و احتمال كونها متجاهرة مدفوع بالأصل.

الرابع تحذير المسلم

من الشرّ و عن الوقوع في الضّرر لدنيا أو دين، لأنّ مصلحة دفع فتنة الشّر و الضّرر أولى من هتك شرّ المغتاب مثل من يريد أن يشترى مملوكا و أنت تعلم بكونه موصوفا بالسّرقة أو بعيب آخر، فسكوتك عن ذكر عيبه إضرار بالمشترى، و كذلك المبتدع الذي يخاف من إضلاله النّاس، فاذا رأيت من يتردّد إلى مبتدع أو فاسق و خفت أن يتعدّى إليه بدعته أو فسقه فلك أن تكشف مساويه.

و يدلّ عليه ما عن الكافي بسنده الصّحيح عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: إذا رأيتم أهل الرّيب و البدع من بعدى فأظهروا البراءة منهم و أكثروا من سبّهم و القول فيهم و الوقيعة و باهتوهم كيلا يطمعوا في الفساد في الاسلام، و تحذرهم النّاس و لا تتعلّموا من بدعهم يكتب اللّه لكم بذلك الحسنات و رفع لكم به الدّرجات، هذا.

و ربّما يجعل هذا المورد من باب نصح المستشير بعد تعميمه بالنّسبة إلى النصح المسبوق بالاستشارة و غيره.

الخامس قصد ردع المغتاب عن المنكر الذى يفعله

إذا لم يمكن الرّدع إلّا به فانّه أولى من ستر المنكر عليه فهو في الحقيقة إحسان في حقّه، مضافا إلى عموم أدلّة النّهى عن المنكر.

السادس باب التّرجيح و التّعديل في الرّواية

لأجل معرفة قبول الخبر و عدمه و معرفة صلاحيّته للمعارضة و عدمها، و إلّا لانسدّ باب التّعادل و التّراجيح الذي هو أعظم أبواب الاجتهاد و جرت السّيرة عليه من قديم الزّمان كجريانها على الجرح في باب الشهادة و على ترجيح ما دلّ على وجوب اقامتها على ما دلّ على حرمة الغيبة على وجه الاشكال فيه، و إلّا لضاعت الحقوق في الدّماء و الأموال و غيرها و لغلب الباطل، و يلحق بذلك الشّهادة بالزّنا و غيره لاقامة الحدود.

السابع دفع الضّرر عن المغتاب

في دم أو عرض أو مال و عليه يحمل ما ورد في ذمّ زرارة من عدّة أحاديث و قد ورد التّعليل بذلك في بعض الأحاديث و يلحق بذلك الغيبة للتّقية على نفس المتكلّم أو ماله أو عرضه، فانّ الضّرورات تبيح المحظورات.

الثامن ذكر الشخص بعينه الّذي صار بمنزلة الصّفة المميّزة

الّتي لا يعرف إلّا به كالأعمش و الأعرج و الأشتر و الأحول و نحوها، فلا بأس به إذا صارت الصّفة في اشتهار يوصف بها الشّخص إلى حيث لا يكره ذلك صاحبها، و عليه يحمل ما صدر عن العلماء الأعلام.

التاسع إظهار العيوب الخفيّة

للمريض عند الطبيب للمعالجة.

العاشر ردّ من ادّعى نسبا ليس له

فانّ مصلحة حفظ الانساب أولى من مراعات حرمة المغتاب.

الحادى عشر إذا علم اثنان عن رجل معصية

و شاهداها فأجرى أحدهما ذكره في غيبة ذلك العاصي جاز، لأنّه لا يؤثر عند السّامع شيئا و إن كان الأولى تنزيه اللّسان عن ذلك لغير غرض من الأغراض الصّحيحة خصوصا مع احتمال نسيان المخاطب لذلك أو خوف اشتهاره

الثاني عشر غيبة المتجاهر بالفسق

في ما تجاهر به، فانّ من لا يبالي بظهور فسقه بين النّاس لا يكره ذكره بالفسق و قد قال الامام عليه السّلام إذا جاهر الفاسق بفسقه فلا حرمة له و لا غيبة، و في رواية اخرى من ألقى جلباب الحياء فلا غيبة له، و أمّا جواز غيبته في غير ما تجاهر به فقد منع منه الشّهيد الثّاني و حكى عن الشهيد الأوّل أيضا و استظهر الفاضل النراقي الجواز. قال شيخنا العلامة الأنصاري (قد): ظاهر الرّوايات النّافية لاحترام المتجاهر و غير السّاتر هو الجواز، و استظهره في الحدائق من كلام جملة من الأعلام، و صرّح به بعض الأساطين، قال شيخنا العلامة: و ينبغي الحاق ما يتستّر به بما يتجاهر فيه إذا كان دونه في القبح، فمن تجاهر و العياذ باللّه باللّواط جاز اغتيابه بالتّعريض للنّساء الأجانب، و من تجاهر بقطع الطرق جاز اغتيابه بالسّرقة، و من تجاهر بكونه جلاد السّلطان يقتل النّاس و ينكلهم جاز اغتيابه بشرب الخمر، و من تجاهر بالقبايح المعروفة جاز اغتيابه بكلّ قبيح، و لعلّ هذا هو المراد بمن ألقى جلباب الحياء لا من تجاهر بمعصية خاصّة و عدّ مستورا بالنّسبة إلى غيرها كبعض عمّال الظّلمة، هذا.

و هذه الموارد المذكورة هو المعروف استثناؤها بين جمع من الأصحاب، و بعضهم قد زادوا عليها، و بعضهم قد نقصوا و لا حاجة إلى الاطناب بعد ما عرفت أنّ مدار الحرمة على قصد الانتقاص و الأذى بالذات، و اللّه العالم.

السادس فى معالجة الغيبة

و علاجها إنّما هو بالعلم بما يترتّب عليها من المفاسد الدنيوية و الأخرويّة و بالتدبّر في المضار المترتّبة عليها عاجلا و آجلا.

اما المضار الدنيوية فهو أنّها تورث العداوة و الشّحناء و توجب غضب المغتاب فيكون في مقام المكافاة و المجازاة لشنيع قولك فيغضبك و يؤذيك و يهينك و من ذلك تنبعث الفساد و ربّما يؤل الأمر إلى ما لا يمكن علاجه، بل قد يؤل إلى القتل و الجرح و الاستيصال و إتلاف الأموال و غيرها.

و اما المضار الاخروية فيحصل التنبّه عليها بالتفكّر و التدبّر في الآيات و الأخبار الواردة في ذمّها و عقوبتها، و بالعلم بأنّها توجب دخول النّار و غضب الجبار و مقته تعالى و تحبط الحسنات و تنقلها إلى ميزان حسنات المغتاب، فان لم تكن له حسنة نقل اللّه من سيئات خصمه بقدر ما استباحه من عرضه قال صلّى اللّه عليه و آله: ما النّار في اليبس أسرع من الغيبة في حسنات العبد و إن كانت الغيبة في العيب بالخلق فليعلم أنّه عيب على الخالق فانّ من ذمّ الصنعة فقد ذمّ الصّانع، قيل لحكيم: يا قبيح الوجه، قال: ما كان خلق وجهى إلىّ فأحسنه.

و روى إنّ نوحا عليه السّلام مرّ على كلب أجرب فقال: ما هذا الكلب فنطق الكلب و قال: يا نبيّ اللّه هكذا خلقنى ربّي فان قدرت أن تغيّر صورتي بأحسن من هذه الصورة فافعل، فندم نوح على ما قال و بكى أربعين سنة فسمّاه اللّه نوحا و كان اسمه عبد الملك أو عبد الجبّار. و روى أيضا أنّه مرّ عيسى عليه السّلام و معه الحواريّون بجيفة كلب فقال الحواريّون ما أنتن ريح هذا الكلب، فقال عليه السّلام: ما أشدّ بياض أسنانه كأنّه نهاهم عن غيبة الكلب و تعييبه، فانظر إلى عظم الخطر في تعييب النّاس فاذا لم يرض أولياء الدّين بعيب ميتة حيوان فكيف بعيب النفوس المحترمة قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: طوبى لمن شغله عيب نفسه عن عيوب النّاس، فاذا أردت أن تذكر عيوب صاحبك فاذكر عيوبك قال الشّاعر:

  • و أجرء من رأيت بظهر غيبعلى عيب الرّجال و ذو العيوب

فلربّما تبصر في عين أخيك القذى و لا تبصر الجذع في عينك

  • و مطروفة عيناه عن عيب نفسهفان لاح عيب من أخيه تبصّرا

و قد قيل للرّبيع بن خثيم: ما نراك تعيب أحدا قال: لست راضيا عن نفسي فأتفرّغ لذكر عيوب النّاس ثمّ قال:

  • لنفسي أبكى لست أبكى لغيرهالنفسى في نفسى عن النّاس شاغل

نعوذ باللّه من زلّات البيان و هفوات اللّسان و سقطات الألفاظ و رمزات الألحاظ.

السابع فى كفارة الغيبة

قال المحدّث الجزائري (ره) اعلم أنّ الواجب على المغتاب أن يندم و يتوب و يأسّف على ما فعل ليخرج من حقّ اللّه تعالى ثمّ يستحلّ المغتاب فيحلّه ليخرج عن مظلمته و ينبغي أن يستحلّه و هو نادم حزين و إلّا فالمرائي قد يطلب المحالة فيكون عليه ذنب آخر، و قد ورد في كفارته حديثان: أحدهما قوله عليه السّلام: كفّارة من اغتبته أن تستغفر له، و في حديث آخر كلّما ذكرته، و معنى قوله: كلّما ذكرته على طريقة الغيبة أو كلّما عنّ في خاطرك أو جرى ذكره على لسانك بعد المحالة الاولى.

الثاني قوله صلّى اللّه عليه و آله: من كانت لأخيه عنده مظلمة في عرض أو مال فيتحلّلها منه من قبل أن يأتي يوم ليس هناك دينار و لا درهم يؤخذ من حسناته فان لم يكن له حسنات أخذ من سيئات صاحبه فيزيد على سيئاته.

و جمع بين الحديثين شيخنا الشهيد الثّانى قدّس اللّه روحه بحمل الاستغفار له على من يبلغ غيبة المغتاب فينبغي الاقتصار على الدّعاء له و الاستغفار لأنّ في محالته إثارة للفتنة و جلبا للضّغائن، و في حكم من لم يبلغه من لم يقدر على الوصول إليه لموت أو غيبة، و حمل المحالة على من يمكن الوصول إليه مع بلوغه الغيبة قال الجزائري و يمكن الجمع بينهما بوجهين: أحدهما أنّ الاستغفار له كفّارة معجلة تكون مقارنة للغيبة و المحالة متأخّرة عنه غالبا فيجب عليه المبادرة بذلك لعدم توقّفه على التمكن و عدمه، و المحالة إذا تمكّن بعد هذا فيكون الواجب اثنين لا واحد كما هو مذكور في القول الأوّل.

الثاني حمل الاستغفار له على الاستحباب و الواجب إنّما هو المحالة لا غير، و إذا جاء إلى المغتاب فينبغي أن لا يظهر له الكلام الذي اغتاب خوفا من إثارة الشحناء و تجديد العداوة، بل يقول له: يا أخي لك حقوق عرضيّة و اريد أن تحالني منها، و نحو ذلك من العبارات المجملة، و يستحبّ للمعتذر إليه قبول العذر و المحالة استحبابا مؤكّدا، انتهى.

أقول: و الأظهر في وجه الجمع ما حكاه عن الشّهيد بل و هو الأقرب.

و التّحقيق ما حقّقه شيخنا العلّامة الأنصارى (قد) في المكاسب حيث قال:

مقتضى كون الغيبة من حقوق النّاس توقّف رفعها على إسقاط صاحبها أمّا كونها من حقوق النّاس فلأنّه ظلم على المغتاب، و للأخبار في أنّ من حقّ المؤمن على المؤمن أن لا يغتابه و أنّ حرمة عرض المسلم كحرمة دمه و ماله و أمّا توقّف رفعها على إبراء ذي الحقّ فللمستفيضة المعتضدة بالأصل، ثمّ ذكر جملة من المستفيضة.

ثمّ قال: و لا فرق في مقتضي الأصل و الأخبار بين التمكّن من الوصول إلى صاحبه و تعذّره، لأنّ تعذّر البراءة لا يوجب سقوط الحقّ كما في غير هذا المقام، لكن روى السّكوني عن أبي عبد اللّه عن النبيّ صلّى اللّه عليه و آله إنّ كفارة الاغتياب أن تستغفر لمن اغتبته كلّما ذكرته، و لو صحّ سنده أمكن تخصيص الاطلاقات المتقدّمة به، فيكون الاستغفار طريقا أيضا إلى البراءة مع احتمال العدم أيضا لأنّ كون الاستغفار كفّارة لا يدلّ على البراءة، فلعلّه كفّارة للذّنب من حيث كونه حقّا للّه تعالى نظير كفّارة قتل الخطاء الّتي لا توجب برائة القاتل إلّا أن يدّعى ظهور السّياق في البراءة.

ثمّ ذكر كلام الشّهيد الثّاني (ره) و جمعه بين الخبرين المتقدّمين المتعارضين على ما تقدّم ذكره في كلام المحدّث الجزائري (ره) ثمّ أورد عليه بأنّه إن صحّ النّبوى أى ما رواه السّكوني عن أبي عبد اللّه عليه السّلام عن النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله مسندا، فلا مانع عن العمل به بجعله طريقا إلى البراءة مطلقا في مقابل الاستبراء، و إلّا تعيّن طرحه و الرّجوع إلى الأصل و اطلاق الأخبار المتقدّمة و تعذّر الاستبراء أو وجود المفسدة فيه لا يوجب وجود مبرء آخر.

نعم أرسل بعض من قارب عصرنا عن الصّادق عليه السّلام أنّك إن اغتبت فبلغ المغتاب فاستحلّ منه و إن لم يبلغه فاستغفر اللّه له.

و في رواية السّكوني المرويّة في الكافي في باب الظلم عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و من ظلم أحدا ففاته فليستغفر اللّه له فانّه كفّارة له.

و الانصاف أنّ الأخبار في هذا الباب كلّها غير نقيّة السّند و أصالة البراءة تقتضى عدم وجوب الاستحلال و لا الاستغفار، و أصالة بقاء الحقّ الثّابت للمغتاب بالفتح على المغتاب بالكسر تقتضي عدم الخروج منه إلّا بالاستحلال خاصّة، لكن المثبت لكون الغيبة حقّا بمعني وجوب البراءة منه ليس إلّا الأخبار الغير النّقية السّند، مع أنّ السند لو كان نقيّا كانت الدّلالة ضعيفة لذكر حقوق اخر في الرّوايات لا قائل بوجوب البراءة منها، فالقول بعدم كونه حقّا للنّاس بمعنى وجوب البراءة نظير الحقوق الماليّة لا يخلو عن قوّة، و امكان الاحتياط في خلافه بل لا يخلو عن قرب من جهة كثرة الأخبار الدالّة على وجوب الاستبراء منها بل اعتبار سند بعضها و الأحوط الاستحلال إن تيسّر و إلّا فالاستغفار، غفر اللّه لنا و لمن اغتبناه و لمن اغتابنا بحقّ محمّد و آله الطّاهرين صلوات اللّه عليهم أجمعين.

شرح لاهیجی

و من كلام له (علیه السلام) فى النّهى عن عيب النّاس يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در نهى از گفتن عيب مردم و انّما ينبغي لاهل المعصية و المصنوع اليهم فى السّلامة ان يرحموا اهل الذّنوب و المعصية و يكون الشّكر هو الغالب عليهم و الحاجز لهم عنهم فكيف بالغائب الّذى غاب اخاه و عيّره ببلواه يعنى و بتحقيق كه سزاوار است از براى صاحبان عصمت از معاصى و احسان شده بسوى ايشان در سلامت از ذنوب اين كه مرحمت و مهربانى كنيد بصاحبان گناهان و معصيت و اين كه شكر بر سلامت از گناه غلبه داشته باشد بر ايشان و مانع باشد مر ايشان را از گفتن عيب ارباب ذنوب و گناهان پس چگونه سزاوار نيست عيب نكردن از براى عيب دارنده آن چنانى كه عيب برادرش را گفته است و سرزنش كرده است برادرش را در ابتلاى او بعيوب ذنوب اما ذكر موضع ستر اللّه عليه من ذنوبه ما هو اعظم من الذّنب الّذى عابه و كيف يذمّه بذنب قد ركب مثله فان لم يكن ركب ذلك الذّنب بعينه فقد عصى اللّه فيما سواه ممّا هو اعظم منه يعنى ايا بخاطر نمى آورد مرتبه و قدر پوشانيدن خدا بر او از گناهان او ان گناهى را كه بزرگتر بود از گناه آن چنانى كه عيب كرد برادرش را باو و چگونه مذمّت ميكند او را بگناهى كه مرتكب شده است مثل ان گناه را پس اگر مرتكب نشده است ان گناه را بعينه پس بتحقيق كه نافرمانى كرده است خدا را در غير ان گناه از گناهى كه بزرگتر باشد از گناه برادر او و ايم اللّه لئن لم يكن عصاه فى الكبير و عصاه فى الصّغير لجراته على عيب النّاس اكبر يا عبد اللّه لا تعجل فى عيب احد بذنبه فلعلّه مغفور له و لا تأمن على نفسك صغير معصية فلعلّك معذّب عليه فليكفف من علم منكم عيب غيره لما يعلم من عيب نفسه و ليكن الشّكر شاغلا على معافاته ممّا ابتلى به غيره يعنى سوگند بخدا كه اگر عصيان نكرده است خدا را در گناه كبيره و عصيان كرده باشد خدا را در صغيره هر اينه جرات او بر عيب مردمان بزرگتر است از ان گناه اى بنده خدا تعجيل مكن در عيب كردن كسى بگناه او پس شايد بخشيده شده باشد از براى او و ايمن مباش بر نفس تو صغير معصيتى را پس شايد كه تو معذّب باشى بر ان پس بايد بازايستد از عيب كردن كسى كه دانست از شما عيب غير خود را از جهة علم بعيب خود و بايد شكر بر نعمت سلامتى او از گناه مانع باشد او را از عيب كردن بگناهى كه مبتلاء است باو غير او

شرح ابن ابی الحدید

و من كلام له ع في النهي عن غيبة الناس

وَ إِنَّمَا يَنْبَغِي لِأَهْلِ الْعِصْمَةِ وَ الْمَصْنُوعِ إِلَيْهِمْ فِي السَّلَامَةِ أَنْ يَرْحَمُوا أَهْلَ الذُّنُوبِ وَ الْمَعْصِيَةِ وَ يَكُونَ الشُّكْرُ هُوَ الْغَالِبَ عَلَيْهِمْ وَ الْحَاجِزَ لَهُمْ عَنْهُمْ فَكَيْفَ بِالْعَائِبِ الَّذِي عَابَ أَخَاهُ وَ عَيَّرَهُ بِبَلْوَاهُ أَ مَا ذَكَرَ مَوْضِعَ سَتْرِ اللَّهِ عَلَيْهِ مِنْ ذُنُوبِهِ مِمَّا هُوَ أَعْظَمُ مِنَ الذَّنْبِ الَّذِي عَابَهُ بِهِ وَ كَيْفَ يَذُمُّهُ بِذَنْبٍ قَدْ رَكِبَ مِثْلَهُ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ رَكِبَ ذَلِكَ الذَّنْبَ بِعَيْنِهِ فَقَدْ عَصَى اللَّهَ فِيمَا سِوَاهُ مِمَّا هُوَ أَعْظَمُ مِنْهُ وَ ايْمُ اللَّهِ لَئِنْ لَمْ يَكُنْ عَصَاهُ فِي الْكَبِيرِ وَ عَصَاهُ فِي الصَّغِيرِ لَجُرْأَتُهُ عَلَى عَيْبِ النَّاسِ أَكْبَرُ يَا عَبْدَ اللَّهِ لَا تَعْجَلْ فِي عَيْبِ أَحَدٍ بِذَنْبِهِ فَلَعَلَّهُ مَغْفُورٌ لَهُ وَ لَا تَأْمَنْ عَلَى نَفْسِكَ صَغِيرَ مَعْصِيَةٍ فَلَعَلَّكَ مُعَذَّبٌ عَلَيْهِ فَلْيَكْفُفْ مَنْ عَلِمَ مِنْكُمْ عَيْبَ غَيْرِهِ لِمَا يَعْلَمُ مِنْ عَيْبِ نَفْسِهِ وَ لْيَكُنِ الشُّكْرُ شَاغِلًا لَهُ عَلَى مُعَافَاتِهِ مِمَّا ابْتُلِيَ غَيْرُهُ بِهِ ليس في هذا الفصل من غريب اللغة ما نشرح أقوال مأثورة في ذم الغيبة و الاستماع إلى المغتابين

و نحن نذكر مما ورد في الغيبة لمعا نافعة على عادتنا في ذكر الشي ء عند مرورنا على ما يقتضيه و يستدعيه و قد ورد في الكتاب العزيز ذم الغيبة قال سبحانه وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً و

قال رسول الله ص لا تحاسدوا و لا تباغضوا و لا يغتب بعضكم بعضا و كونوا عباد الله إخوانا

و روى جابر و أبو سعيد عنه ص إياكم و الغيبة فإن الغيبة أشد من الزنا إن الرجل يزني فيتوب الله عليه و إن صاحب الغيبة لا يغفر له حتى يغفر له صاحبه

و روى أنس عنه ص مررت ليلة أسري بي فرأيت قوما يخمشون وجوههم بأظافيرهم فسألت جبريل عنهم فقال هؤلاء الذين يغتابون الناس

و في حديث سلمان قلت يا رسول الله علمني خيرا ينفعني الله به قال لا تحقرن من المعروف شيئا و لو أرفضت من دلوك في إناء المستقي و الق أخاك ببشر حسن و لا تغتابنه إذا أدبر

و في حديث البراء بن عازب خطبنا رسول الله ص حتى أسمع العواتق في بيوتهن فقال ألا لا تغتابوا المسلمين و لا تتبعوا عوراتهم فإنه من يتتبع عورة أخيه تتبع الله عورته و من يتتبع الله عورته يفضحه في جوف بيته

و في حديث أنس أن رسول الله ص قال في يوم صوم إن فلانة و فلانة كانتا تأكلان اليوم شحم امرأة مسلمة يعني الغيبة فمرهما فلتتقيئا فقاءت كل واحدة منهما علقة دم

و في الصحاح المجمع عليها أنه ع مر بقبرين جديدين فقال إنهما ليعذبان و ما يعذبان بكبير أما أحدهما فكان يغتاب الناس و أما الآخر فكان لا يتنزه من البول و دعا بجريدة رطبة فكسرها اثنتين أو قال دعا بجريدتين ثم غرسهما في القبرين و قال أما إنه سيهون من عذابهما ما دامتا رطبتين

و في حديث ابن عباس أن رجلين من أصحابه اغتابا بحضرته رجلا و هو يمشي ع و هما يمشيان معه فمر على جيفة فقال انهشا منها فقالا يا رسول الله أ و ننهش الجيفة فقال ما أصبتما من أخيكما أنتن من هذه

و في حديث أبي هريرة من أكل لحم أخيه حيا قرب إليه لحمه في الآخرة فقيل له كله ميتا كما أكلته حيا فيأكله و يضج و يكلح

و روي أن رجلين كانا عند باب المسجد فمر بهما رجل كان مخنثا فترك ذلك فقالا لقد بقي عنده منه شي ء فأقيمت الصلاة فصليا مع الناس و ذلك يجول في أنفسهما فأتيا عطاء بن أبي رباح فسألاه فأمرهما أن يعيدا الوضوء و الصلاة و إن كانا صائمين أن يقضيا صيام ذلك اليوم و عن مجاهد وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ الهمزة الطعان في الناس و اللمزة النمام و عن الحسن و الله للغيبة أسرع في دين المؤمن من الأكلة في الجسد بعضهم أدركنا السلف و هم لا يرون العبادة في الصوم و لا في الصلاة و لكن في الكف عن أعراض الناس ابن عباس إذا أردت أن تذكر عيوب صاحبك فاذكر عيوبك و هذا مشتق من كلام أمير المؤمنين ع أبو هريرة يبصر أحدهما القذى في عين أخيه و لا يبصر الجذع في عين نفسه و هذا كالأول الحسن يا ابن آدم إنك إن قضيت حقيقة الإيمان فلا تعب الناس بعيب هو فيك حتى تبدأ بإصلاح ذلك العيب من نفسك فإذا فعلت ذلك كان شغلك في خاصة نفسك و أحب العباد إلى الله من كان هكذا و

يروى أن المسيح ع مر على جيفة كلب فقال بعض التلامذة ما أشد نتنه فقال المسيح ما أشد بياض أسنانه

كأنه نهاهم عن غيبة الكلب و نبههم إلى أنه لا ينبغي أن يذكر من كل شي ء إلا أحسنه و

سمع علي بن الحسين ع رجلا يغتاب آخر فقال إن لكل شي ء إداما و إدام كلاب الناس الغيبة و في خطبة حجة الوداع أيها الناس إن دماءكم و أموالكم و أعراضكم عليكم حرام كحرمة يومكم هذا في شهركم هذا في بلدكم هذا إن الله حرم الغيبة كما حرم المال و الدم

عمر: ما يمنعكم إذا رأيتم من يخرق أعراض الناس أن تعربوا عليه أي تقبحوا قالوا نخاف سفهه و شره قال ذلك أدنى ألا تكونوا شهداء

أنس يرفعه من مات على الغيبة حشر يوم القيامة مزرقة عيناه ينادى بالويل و الندامة يعرف أهله و لا يعرفونه و قال هشام بن عبد الملك في بعض ولد الوليد بن عقبة

  • أبلغ أبا وهب إذا ما لقيته بأنك شر الناس غيبا لصاحب
  • فتبدي له بشرا إذا ما لقيته و تلسعه بالغيب لسع العقارب

مر الشعبي بقوم يغتابونه في المسجد و فيهم بعض أصدقائه فأخذ بعضادتي الباب و قال

هنيئا مريئا غير داء مخامر لعزة من أعراضنا ما استحلت

و من كلام بعض الحكماء أبصر الناس بالعوار المعوار هذا مثل قول الشاعر

و أجرأ من رأيت بظهر غيب على عيب الرجال ذوو العيوب

قيل لشبيب بن شبة بن عقال ما بال عبد الله بن الأهتم يغتابك و ينتقصك قال لأنه شقيقي في النسب و جاري في البلد و شريكي في الصنعة دخل أبو العيناء على المتوكل و عنده جلساؤه فقال له يا محمد كلهم كانوا في غيبتك منذ اليوم و لم يبق أحد لم يذممك غيري فقال

إذا رضيت عني كرام عشيرتي فلا زال غضبان علي لئامها

قال بعضهم بت بالبصرة ليلة مع المسجديين فلما كان وقت السحر حركهم واحد فقال إلى كم هذا النوم عن أعراض الناس و قيل لشاعر وصله بعض الرؤساء و أنعم عليه ما صنع بك فلان قال ما وفت نعمته بإساءته منعني لذة الثلب و حلاوة الشكوى أعرابي من عاب سفلة فقد رفعه و من عاب شريفا فقد وضع نفسه نظر بعض السلف إلى رجل يغتاب رجلا و قال يا هذا إنك تملي على حافظيك كتابا فانظر ما ذا تقول ابن عباس ما الأسد الضاري على فريسة بأسرع من الدني ء في عرض السري بعضهم

و مطروفة عيناه عن عيب نفسه فإن لاح عيب من أخيه تبصرا

و قالت رابعة العدوية إذا نصح الإنسان لله أطلعه الله تعالى على مساوئ عمله فتشاغل بها عن ذكر مساوئ خلقه قال عبد الله بن عروة بن الزبير لابنه يا بني عليك بالدين فإن الدنيا ما بنت شيئا إلا هدمه الدين و إذا بنى الدين شيئا لم تستطع الدنيا هدمه أ لا ترى علي بن أبي طالب و ما يقول فيه خطباء بني أمية من ذمه و عيبه و غيبته و الله لكأنما يأخذون بناصيته إلى السماء أ لا تراهم كيف يندبون موتاهم و يرثيهم شعراؤهم و الله لكأنما يندبون جيف الحمر و من كلام بعض الصالحين الورع في المنطق أشد منه في الذهب و الفضة لأنك إذا استودعك أخوك مالا لم تجد بك نفسك لخيانة فيه و قد استودعك عرضه و أنت تغتابه و لا تبالي كان محمد بن سيرين قد جعل على نفسه كلما اغتاب أحدا أن يتصدق بدينار و كان إذا مدح أحدا قال هو كما يشاء الله و إذا ذمه قال هو كما يعلم الله الأحنف في خلتان لا أغتاب جليسي إذا قام عني و لا أدخل بين القوم فيما لم يدخلوني فيه قيل لرجل من العرب من السيد فيكم قال الذي إذا أقبل هبناه و إذا أدبر اغتبناه .

قيل للربيع بن خيثم ما نراك تعيب أحدا فقال لست راضيا على نفسي فأتفرغ لذكر عيوب الناس ثم قال

لنفسي أبكي لست أبكي لغيرها لنفسي في نفسي عن الناس شاغل

عبد الله بن المبارك قلت لسفيان ما أبعد أبا حنيفة من الغيبة ما سمعته يغتاب عدوا قال هو و الله أعقل من أن يسلط على حسناته ما يذهب بها سئل فضيل عن غيبة الفاسق فقال لا تشتغل بذكره و لا تعود لسانك الغيبة أشغل لسانك بذكر الله و إياك ذكر الناس فإن ذكر الناس داء و ذكر الله دواء بعض الشعراء

  • و لست بذي نيرب في الصديق خئون العشيرة سبابها
  • و لا من إذا كان في مجلس أضاع القبيلة و اغتابها
  • و لكن أبجل ساداتها و لا أتعلم ألقابها

و كان يقال الغيبة فاكهة القراء و قيل لإسماعيل بن حماد بن أبي حنيفة أي اللحمان أطيب قال لحوم الناس هي و الله أطيب من لحوم الدجاج و الدراج يعني الغيبة ابن المغيرة لا تذكر الميت بسوء فتكون الأرض أكتم عليه منك و كان عبد الملك بن صالح الهاشمي إذا ذكر عنده الميت بسوء يقول كفوا عن أسارى الثرى و

في الأثر سامع الغيبة أحد المغتابين

.أبو نواس

  • ما حطك الواشون من رتبة عندي و ما ضرك مغتاب
  • كأنهم أثنوا و لم يعلموا عليك عندي بالذي عابوا

الحسن ذم الرجل في السر مدح له في العلانية

علي ع الغيبة جهد العاجز

أخذه المتنبي فقال

و أكبر نفسي عن جزاء بغيبة و كل اغتياب جهد من ما له جهد

بلغ الحسن أن رجلا اغتابه فأهدى إليه طبقا من رطب فجاءه الرجل معتذرا و قال أصلحك الله اغتبتك فأهديت لي قال إنك أهديت إلي حسناتك فأردت أن أكافئك أتى رجل عمرو بن عبيد الله فقال له إن الأسواري لم يزل أمس يذكرك و يقول عمرو الضال فقال له يا هذا و الله ما رعيت حق مجالسة الرجل حين نقلت إلينا حديثه و لا رعيت حقي حين بلغت عن أخي ما أكرهه أعلمه أن الموت يعمنا و البعث يحشرنا و القيامة تجمعنا و الله يحكم بيننا

حكم الغيبة في الدين

و اعلم أن العلماء ذكروا في حد الغيبة أن تذكر أخاك بما يكرهه لو بلغه سواء ذكرت نقصانا في بدنه مثل أن تقول الأقرع أو الأعور أو في نسبه نحو أن تقول ابن النبطي و ابن الإسكاف أو الزبال أو الحائك أو خلقه نحو سيئ الخلق أو بخيل أو متكبر أو في أفعاله الدنيئة نحو قولك كذاب و ظالم و متهاون بالصلاة أو الدنيوية نحو قولك قليل الأدب متهاون بالناس كثير الكلام كثير الأكل أو في ثوبه كقولك وسخ الثياب كبير العمامة طويل الأذيال و قد قال قوم لا غيبة في أمور الدين لأن المغتاب إنما ذم ما ذمه الله تعالى و احتجوا بما روي أنه ذكر لرسول الله ص امرأة و كثرة صومها و صلاتها و لكنها تؤذي جارتها فقال هي في النار و لم ينكر عليهم غيبتهم إياها

و روي أن امرأة ذكرت عنده ع بأنها بخيلة فقال فما خيرها إذن

و أكثر العلماء على أن الغيبة في أمور الدين محرمة أيضا و ادعوا الإجماع على أن من ذكر غيره بما يكرهه فهو مغتاب سواء أ كان في الدين أو في غيره قالوا و المخالف مسبوق بهذا الإجماع و قالوا و

قد روي عن النبي ص أنه قال هل تدرون ما الغيبة قالوا الله و رسوله أعلم قال ذكرك أخاك بما يكرهه فقائل قال أ رأيت يا رسول الله إن كان ذلك في أخي قال إن كان فيه فقد اغتبته و إن لم يكن فقد بهته

قالوا و روى معاذ بن جبل أن رجلا ذكر عند رسول الله ص فقال قوم ما أعجزه فقال ع اغتبتم صاحبكم فقالوا قلنا ما فيه فقال إن قلتم ما ليس فيه فقد بهتموه

قالوا و ما احتج به الزاعمون أن لا غيبة في الدين ليس بحجة لأن الصحابة إنما ذكرت ذلك في مجلس رسول الله ص لحاجتها إلى تعرف الأحكام بالسؤال و لم يكن غرضها التنقص و اعلم أن الغيبة ليست مقصورة على اللسان فقط بل كل ما عرفت به صاحبك نقص أخيك فهو غيبة فقد يكون ذلك باللسان و قد يكون بالإشارة و الإيماء و بالمحاكاة نحو أن تمشي خلف الأعرج متعارجا و بالكتاب فإن القلم أحد اللسانين و إذا ذكر المصنف شخصا في تصنيفه و هجن كلامه فهو غيبة فأما قوله قال قوم كذا فليس بغيبة لأنه لم يعين شخصا بعينه و

كان رسول الله ص يقول ما بال أقوام يقولون كذا فكان لا يعين و يكون مقصوده واحدا بعينه

و أخبث أنواع الغيبة غيبة القراء المراءين و ذلك نحو أن يذكر عندهم إنسان فيقول قائلهم الحمد لله الذي لم يبلنا بدخول أبواب السلطان و التبذل في طلب الحطام و قصده أن يفهم الغير عيب ذلك الشخص فتخرج الغيبة في مخرج الحمد و الشكر لله تعالى فيحصل من ذلك غيبة المسلم و يحصل منه الرياء و إظهار التعفف عن الغيبة و هو واقع فيها و كذلك يقول لقد ساءني ما يذكر به فلان نسأل الله أن يعصمه و يكون كاذبا في دعوى أنه ساءه و في إظهار الدعاء له بل لو قصد الدعاء له لأخفاه في خلوة عقب صلواته و لو كان قد ساءه لساءه أيضا إظهار ما يكرهه ذلك الإنسان و اعلم أن الإصغاء إلى الغيبة على سبيل التعجب كالغيبة بل أشد لأنه إنما يظهر التعجب ليزيد نشاط المغتاب في الغيبة فيندفع فيها حكاية يستخرج الغيبة منه بذلك و إذا كان السامع الساكت شريك المغتاب فما ظنك بالمجتهد في حصول الغيبة و الباعث على الاستزادة منها و قد روي أن أبا بكر و عمر ذكرا إنسانا عند رسول الله فقال أحدهما إنه لنئوم ثم أخرج رسول الله ص خبزا قفارا فطلبا منه أدما فقال قد ائتدمتما قالا ما نعلمه قال بلى بما أكلتما من لحم صاحبكما فجمعهما في الإثم و قد كان أحدهما قائلا و الآخر مستمعا فالمستمع لا يخرج من إثم الغيبة إلا بأن ينكر بلسانه فإن خاف فبقلبه و إن قدر على القيام أو قطع الكلام بكلام آخر لزمه ذلك فإن قال بلسانه اسكت و هو مريد للغيبة بقلبه فذلك نفاق و لا يخرجه عن الإثم إلا أن يكرهه بقلبه و لا يكفي أن يشير باليد أي اكفف أو بالحاجب و العين فإن ذلك استحقار للمذكور بل ينبغي أن يذب عنه صريحا

فقد قال رسول الله ص من أذل عنده مؤمن و هو يقدر على أن ينصره فلم ينصره أذله الله يوم القيامة على رءوس الخلائق

فصل في الأسباب الباعثة على الغيبة

و اعلم أن الأسباب الباعثة على الغيبة على أمور منها شفاء الغيظ و ذلك أن يجري من الإنسان سبب يغضب به عليه آخر فإذا هاج غضبه تشفى بذكر مساوئه و سبق إليها لسانه بالطبع إن لم يكن هناك دين وازع و قد يمنع تشفي الغيظ عند الغضب فيحتقن الغضب في الباطن فيصير حقدا ثابتا فيكون سببا دائما لذكر المساوئ و منها موافقة الأقران و مساعدتهم على الكلام فإنهم إذا اجتمعوا ربما أخذوا يتفكهون بذكر الأعراض فيرى أنه لو أنكر أو قطع المجلس استثقلوه و نفروا عنه فيساعدهم و يرى ذلك من حسن المعاشرة و يظن أنه مجاملة في الصحبة و قد يغضب رفقاؤه من أمر فيحتاج إلى أن يغضب لغضبهم إظهارا للمساهمة في السراء و الضراء فيخوض معهم في ذكر العيوب و المساوئ .

و منها أن يستشعر من إنسان أنه سيذمه و يطول لسانه فيه و يقبح حاله عند بعض الرؤساء أو يشهد عليه بشهادة فيبادره قبل أن يقبح حاله فيطعن فيه ليسقط أثر شهادته عليه و قد يبتدئ بذكر بعض ما فيه صادقا ليكذب عليه بعد ذلك فيروج كذبه بالصدق الأول و منها أن ينسب إلى أمر فيريد التبرؤ منه فيذكر الذي فعله و كان من حقه أن يبرئ نفسه و لا يذكر الذي فعله لكنه إنما يذكر غيره تأكيدا لبراءة نفسه و كيلا يكون تبرؤا مبتورا و ربما يعتذر بأن يقول فلان فعله و كنت شريكا في بعض الأمر ليبرئ نفسه بعض البراءة و منها المباهاة و حب الرئاسة مثل أن يقول كلام فلان ركيك و معرفته بالفن الفلاني ناقصة و غرضه إظهار فضله عليه و منها الحسد و إرادة إسقاط قدر من يمدحه الناس بذكر مساوئه لأنه يشق عليه ثناء الناس عليه و لا يجد سبيلا إلى سد باب الثناء عليه إلا بذكر عيوبه و منها اللعب و الهزل و المطايبة و تزجية الوقت بالضحك و السخرية فيذكر غيره بما يضحك الحاضرين على سبيل الهزء و المحاكاة و اعلم أن الذي يقوى في نفسي أن الغيبة لا تكون محرمة إلا إذا كانت على سبيل القصد إلى تنقص الإنسان فقط و غض قدره فأما إذا خرجت مخرجا آخر فليست بحرام كمن يظلمه القاضي و يأخذ الرشوة على إسقاط حقوقه فإن له أن يذكر حاله للسلطان متظلما من حيف الحاكم عليه إذ لا يمكنه استيفاء حقوقه إلا بذلك

فقد قال ص مطل الغني ظلم و قال لي الواجد يحل عقوبته و عرضه و كذلك النهي عن المنكر واجب و قد يحتاج الإنسان إلى الاستعانة بالغير على تغييره و رد القاضي إلى منهج الصلاح فلا بد له أن يشرح للغير حال ذلك الإنسان المرتكب المنكر و من ذكر الإنسان بلقب مشهور فعرف عن عيبه كالأعرج و الأعمش المحدثين لم يكن مغتابا إذا لم يقصد الغض و النقص و الصحيح أن المجاهر بالفسق لا غيبة له كصاحب الماخور و المخنث و من يدعو الناس إلى نفسه أبنة و كالعشار و المستخرج بالضرب فإن هؤلاء غير كارهين لما يذكرون به و ربما تفاخروا بذلك و

قد قال النبي ص من ألقى جلباب الحياء عن وجهه فلا غيبة له

و قال عمر ليس لفاجر حرمة و أراد المجاهر بالفسق دون المستتر و قال الصلت بن طريف قلت للحسن رحمه الله الرجل الفاجر المعلن بالفجور غير مراقب هل ذكري له بما فيه غيبة فقال لا و لا كرامة له

طريق التوبة من الغيبة

و اعلم أن التوبة من الغيبة تكفر عقابها و التوبة منها هي الندم عليها و العزم على ألا يعود فإن لم يكن الشخص المذكور قد بلغته الغيبة فلا حاجة إلى الاستحلال منه بل لا يجوز إعلامه بذلك هكذا قال شيخنا أبو الحسين رحمه الله لأنه لم يؤلمه فيحتاج إلى أن يستوهب منه إثم ذلك الإيلام و في إعلامه تضييق صدره و إدخال مشقة عليه و إن كان الشخص المذكور قد بلغته الغيبة وجب عليه أن يستحله و يستوهبه فإن كان قد مات سقط بالتوبة عقاب ما يختص بالبارئ سبحانه من ذلك الوقت و بقي ما يختص بذلك الميت لا يسقط حتى يؤخذ العوض له من المذنب يوم القصاص

شرح نهج البلاغه منظوم

و من كلام لّه عليه السّلام فى النّهى عن غيبة النّاس:

و إنّما ينبغي لأهل العصمة و المصنوع إليهم فى السّلامة ان يرحموا أهل الذّنوب و المعصية، و يكون الشّكر هو الغالب عليهم، و الحاجز لهم عنهم، فكيف بالعائب الّذى عاب أخاه، و عيّره ببلواه أما ذكر موضع ستر اللّه عليه من ذنوبه ممّا هو أعظم من الذّنب الّذى غابه به و كيف يذمّه بذنب قد ركب مثله فإن لّم يكن رّكب ذلك الذّنب بعينه فقد عصى اللّه فيما سواه ممّا هو أعظم منه، و أيم اللّه لئن لّم يكن عصاه فى الكبير و عصاه فى الصّغير لجرأته على عيب النّاس أكبر يا عبد اللّه لا تعجل فى عيب أحد بذنبه فلعلّه مغفور لّه، و لا تأمن على نفسك صغير معصية فلعلّك معذّب عليه، فليكفف من علم منكم عيب غيره لما يعلم من عيب نفسه، و ليكن الشّكر شاغلا لّه على معافاته ممّا ابتلى به غيره.

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه در نهى از غيبت مردم فرموده: سزاوار است كسانى كه از معاصى نگه داشته شده، و بپاكى از گناهان با آنان احسان شده است، اين كه اهل گناه و معصيت را با (چشم) مهر بنگرند، و شكر (دورى از گناه) بر آنان غلبه پيدا كرده، و ايشان را از عيبجوئى گنهكاران مانع گردد، (و زبان طعن و نكوهش را بديگران دراز نكرده، بلكه وسائل هدايت آنان را فراهم آورند) پس (در صورتى كه پاكان از گناه نبايد آلودگان بگناهان را غيبت و بدگوئى كنند) چگونه است حال غيبت كننده كه از برادر (دينى) خويش غيبت كرده، و او را بگرفتارى گناهى كه بدان مبتلا شده سرزنش مى نمايد، چرا بياد گناهان خودش كه از گناهان كسى كه او را بآن گناه سرزنش و عيب جوئى ميكند بزرگتر است، و خدا آنرا از او پوشيده است نمى افتد (و زبان از سر خلق كوتاه نمى سازد) و چگونه مرتكب بگناه را نكوهش ميكند كسى كه خودش مانند آنرا بجا مى آورد، در صورتى كه اگر خودش مانند آنرا مرتكب نمى شد، البتّه خداى تعالى را معصيت كرده بگناهى كه بزرگتر از گناه آن كسى است كه او را غيبت و نكوهش مى نمايد، و حال آنكه بخدا سوگند است كه اگر خدا را بگناه بزرگترى معصيت نكرده و او را در صغيره عصيان كرده باشد، باز همين جرئت او بر عيب جوئى مردم گناهش بزرگتر از گناه ديگرى است (خداوند در قرآن كريم فرمايد: لا يغتب بعضكم بعضا، أيحبّ أحدكم أن يأكل لحم أخيه ميتا نبايد بعض از شما بعض ديگر را بدگوئى و غيبت كند، آيا دوست دارد يكى از شما اين كه خورنده گوشت برادرش در حال مرده گى باشد، و نيز در وصايائى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بأبى ذر غفارى فرمودند از جمله اين است كه فرمود: يا أبا ذر إيّاك و الغيبة، فإنّ الغيبة أشدّ من الزّنا، إنّ الرّجل يزني و يتوب فيغفر اللّه له، و صاحب الغيبة لا يغفر له حتّى يغفر له صاحبه، فرمود اى ابا ذر از غيبت سخت بپرهيز، كه آن از زنا بدتر است، براى اين كه مرد زنا ميكند و توبه مى نمايد، پس خدا او را مى آمرزد، و شخص غيبت كننده آمرزيده نمى شود، تا اين كه صاحب آن از او بگذرد. ناظم گويد:

  • جز هنر از تو نديدم من و تو عيب مراهر كه در آينه آرى نگرد صورت خويش
  • بهمان چشم و همان ديده كه در من نگرى بهمان ديده خدايت نگرد اى درويش

اى بنده خدا در عيب كسى بگناه مشتاب زيرا كه شايد گناهش بخشيده شده باشد، و بر نفس خويش از گناهان كوچك ايمن مباش كه شايد بدان عذاب شوى، پس (خلاصه) بايد كسى كه بعيب خويش و عيب ديگرى آگاه است، دست از عيب جوئى ديگرى بكشد، و براى سلامتى از گناهى كه ديگرى بدان گرفتار (و او از آن بر كنار) است، بشكر خدا مشغول باشد.

نظم

  • كسانى را كه شد يزدان قهارز رأفت از گناهانشان نگه دار
  • ز عصيانشان ز أحسان پاك فرمودبزنگ آئينه دلشان نيالود
  • سزاوار است بر اهل معاصىكه بر يزدان شدند از جهل عاصى
  • ز جان و دل كنند اينان ترحّم ز پيش ديده سازند عيبشان گم
  • ز مهر از عيب آنان چشم پوشندبرفع عيب و نقص خويش كوشند
  • بجا شكر خدا بايست آرندكه چون آنان گناهانى ندارند
  • چو يزدان از گناهانشان نگه داشتبه عصيان پاى هر يك باز نگذاشت
  • شود از باده اين موهبت مست كشد از غيبت ديگر كسان دست
  • كند او شكر بى اندازه و حدّسپاس آرد به پيش ذات سر مد
  • نه اين كه اگر خودش غرق گناه است بتر زو چهره قلبش سياه است
  • عيوب خويش را ناديده بيندپس زانوى بدگوئى نشيند
  • زبان را باز سازد بر نكوهش بعيب ديگران خود در پژوهش
  • دهان بر غيبت مردم گشايدوليكنّ خويش در محفل ستايد
  • بدوشش از گنه دارد بسى بارنمايد خلق را از طعن آزار
  • عزيزان غيبت مردم روا نيستخدا از شخص غيبت كن رضا نيست
  • ز خلق آن كس كه گويد عيب و زشتى دماغش نشنود بوى بهشتى
  • چو مغتاب عليه ز شخص مغتابنشد رضى ستود در نار پرتاب
  • چرا بار گناه خويش انسان كه حق آنرا از او فرموده پنهان
  • بجاى غيبت از آن ياد ناردز دوش خويش بارى بر ندارد
  • نكوهش چون كند ديگر كسان راكه شد خود مرتكب بدتر از آنرا
  • و حال آنكه گر خود از گنه پاكبدى ليكن نبد از غيبتش باك
  • همين غيبت گناهى بس عظيم است بخشم از آن خداوند كريم است
  • بحقّ سوگند گر كه در كبائرنزد كام بزد اندر صغائر
  • عقاب غيبتش از هر گنه بيش بود در حشر از آن افتد به تشويش
  • خدا فرموده در قرآن نبايدكس از ديگر كسى غيبت نمايد
  • ز غيبت آنكه دارد حرف و گفتاربود چون آكلان لحم مردار
  • بگيتى لحم مرده كس نخوردهبجز مغتاب كو اين ره سپرده
  • پيمبر گفت اينسان با أبو ذركه غيبت از زنا خود هست بدتر
  • براى آنكه چون فاسق زنا كردپس از آن باز گشت بر خدا كرد
  • خدا آن توبه از وى در پذيردگناه آن زنا بروى نگيرد
  • و ليكن گر كسى از شخص غايببزشتى ياد كرد و گشت تائب
  • نيامرزد خدا آن مرد مغتاب اگر سازد روان از ديده خوناب
  • چو مغتاب عليه از گفته اوكند صرف نظر از خلق نيكو
  • خدا آنگه ورا آزاد سازددلش از مهر و غفران شاد سازد
  • بتوضيحات حكمت از پيمبرنشد قانع بدين اندازه بو ذر
  • بگفت ار كس بخوى زشت بد جفت بغيبت ديگرى عيب ورا گفت
  • قرين آن غيبت آمد با حقيقتشد آن عين حقيقت عين غيبت
  • بپاسخ گفت گر با شخص صد عيب عيان بينى بدون شكّ و هم ريب
  • به پيش ديگران سازى بيانشكنى آزار صاحب عيب و جانش
  • بود غيبت سزاوارى بنقمت بجز اين نيست غيبت هست تهمت
  • كه تهمت خود گرانتر ز آسمانها استوز آن ويران ز ايمان آشيانها است
  • هر آن كس ديد شخص عيب جو راببزم و مجلس آن بى آبرو را
  • ببالا بر زده دامان كين رانمايد فاش عيب مسلمين را
  • بكوبد مشت خود را بر دهانش كند خاموش و سازد خسته جانش
  • چو يارى كرد از مرد مسلمانبود آمرزشش واجب بيزدان
  • و گر قادر شد و مانع نگرديدعيوب آن مسلمان پاك بشنيد
  • شود مخذول و خوار اندر دو دنيابروز حشر بى مقدار و رسوا
  • شنيدم عيسى مريم بيك راه روان با جمع بد چون اختر و ماه
  • كنار ره سگى را مرده ديدندحواريّين كنارى خود كشيدند
  • بهم گفتند عجب بد بو است مرداركه از گندش بود جانها در آزار
  • لبان لعل روح اللّه بگشادبآنان پاسخى دندان شكن داد
  • كه هان بينيد دندانش نمايان ز كنج لب چنان درّ درخشان
  • چرا هر ساعتى اى مرد حاسدنشينى چون مگس بر عضو فاسد
  • بكش بر چشم خود دستى مگس وارز روى عيب خود سر پوش بردار
  • مگس آسا به قلب ديگران نيشمزن قدرى بعيب خود بينديش
  • مشو آئينه عيب ديگر كس پى رفع عيوب خود شو و بس
  • سفيدايى كه كنى دندان بمسواكز غيبت كن دهان خويش را پاك
  • ز غيبت تا توانى كن تو پرهيزكه از غيبت نمى باشد بتر چيز
  • ز غيبت در جهان بر پا فساد استوز آن بازار شرع و دين كساد است
  • خوشا آن كس كه از غيبت دهان بست ز خشم خالق گيتى بجان رست
  • بعيب خويشتن گرديد مشغولبرفع عيب كرد او سعى مبذول
  • دو ديده دوخت از هر عيب جوئى زبان بر بست از هر زشت گوئى
  • به عيب ديگرى اى دوست مشتابمده تيغ زبانت را بزهر آب
  • مشو ايمن ز كار حىّ يكتاكه نبود چون تو كار شاه والا
  • بسا باشد كه عيبى كه تو ديدىز صاحب عيب آن پرده دريدى
  • خدا آن عيب را بخشيده باشدگناه از لطفش آمرزيده باشد
  • ولى عيبى كه اندر تست پنهاننديدستى تو آن را ديد يزدان
  • نيامرزد نبخشايد خدايت بدان كيفر دهد در آن سرايت
  • چو همچون ديگران تو عيبناكىسراپا غرق زشتيها و آكى
  • بجاى آنكه بينى عيب مردم بكن عيب از وجود خود كم و گم
  • و گر از عيبها جانت مبرّاستگلت از خار زشتيها معرّاست
  • بدرگاه خدا روى سپاس آربر او شكرانه بيحدّ و قياس آر
  • كه يزدان از عيوبت پاك پير استبخوبى بر فزودت از بدى كاست

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 : مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 به تشریح موضوع "مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان" می پردازد.
No image

خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7 : ياد ياران شهيد

خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7 به تشریح موضوع "ياد ياران شهيد" می پردازد.
No image

خطبه 11 نهج البلاغه : آموزش نظامى

خطبه 11 نهج البلاغه موضوع "آموزش نظامى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 228 نهج البلاغه : ويژگى‏ هاى سلمان فارسى

خطبه 228 نهج البلاغه موضوع "ويژگى‏ هاى سلمان فارسى" را مطرح می کند.
No image

خطبه 83 نهج البلاغه بخش 4 : وصف رستاخيز

خطبه 83 نهج البلاغه بخش 4 موضوع "وصف رستاخيز" را بررسی می کند.
Powered by TayaCMS