2 اسفند 1393, 16:31
موضوع خطبه 150 نهج البلاغه بخش 2
متن خطبه 150 نهج البلاغه بخش 2
ترجمه مرحوم فیض
ترجمه مرحوم شهیدی
ترجمه مرحوم خویی
شرح ابن میثم
ترجمه شرح ابن میثم
شرح مرحوم مغنیه
شرح منهاج البراعة خویی
شرح لاهیجی
شرح ابن ابی الحدید
شرح نهج البلاغه منظوم
ره آورد حكومت حضرت مهدى
أَلَا وَ إِنَّ مَنْ أَدْرَكَهَا مِنَّا يَسْرِي فِيهَا بِسِرَاجٍ مُنِيرٍ وَ يَحْذُو فِيهَا عَلَى مِثَالِ الصَّالِحِينَ لِيَحُلَّ فِيهَا رِبْقاً وَ يُعْتِقَ فِيهَا رِقّاً وَ يَصْدَعَ شَعْباً وَ يَشْعَبَ صَدْعاً فِي سُتْرَةٍ عَنِ النَّاسِ لَا يُبْصِرُ الْقَائِفُ أَثَرَهُ وَ لَوْ تَابَعَ نَظَرَهُ ثُمَّ لَيُشْحَذَنَّ فِيهَا قَوْمٌ شَحْذَ الْقَيْنِ النَّصْلَ تُجْلَى بِالتَّنْزِيلِ أَبْصَارُهُمْ وَ يُرْمَى بِالتَّفْسِيرِ فِي مَسَامِعِهِمْ وَ يُغْبَقُونَ كَأْسَ الْحِكْمَةِ بَعْدَ الصَّبُوحِ
آگاه باشيد كسيكه از ما (صاحب الزّمان عجّل اللّه تعالى فرجه) آن فتنه ها را دريابد، در تاريكى آن فسادها با چراغى روشن (با نور امامت و ولايت) سير ميكند و بر رويّه نيكان رفتار مى نمايد، تا در آن گرفتاريها بندى را بگشايد (گرفتار در ضلالت و گمراهى را نجات و رهائى دهد) و اسيرى را (از قيد جهل و نادانى) آزاد كند، و جمعيّت (گمراهى) را پراكنده سازد و پراكندگى (حقّ) را گرد آورد، در پنهانى از مردم كه اثر و نشانه او را جوينده نمى بيند هر چند در پى او نظر افكند (هيچكس او را نخواهد ديد اگر چه سعى و كوشش بسيار بكار برد مگر كسيكه لياقت ملاقات داشته و حكمت الهيّه بر آن قرار گيرد) پس گروهى در آن فتنه ها صيقلى ميشوند (هدايت و رستگارى يافته براى پيروى از آن بزرگوار آماده هستند) مانند صيقل دادن آهنگر شمشير را (بطوريكه) ديده هاى آنها بنور قرآن جلاء داده و تفسير در گوشهايشان جا گرفته شود (در آيات قرآن تأمّل و تدبّر كنند، و تفسير را از اهلش مى آموزند) و در شب جامم حكمت را بآنها بنوشانند بعد از اينكه در بامداد هم آشاميده باشند (اسباب سعادت و نيكبختى و علم و عمل براى آنان در آشكار و نهان آماده گردد. أللّهمّ اجعلنى من أنصاره و أعوانه و أتباعه و شيعته، و أرنى فى آل محمّد عليهم السّلام ما يأملون، و فى عدوّهم مّا يحذرون، إله الحقّ امين يا ذا الجلال و الإكرام، يا أرحم الرّاحمين).
هر كه از ما- اهل بيت- بدان رسد، با چراغى روشن در آن راه رود، و بر جاى پاى صالحان گام نهد تا بند- از گردنها- بگشايد، و از بندگى آزاد نمايد. جمع- گمراهان- را پراكنده گرداند، و پريشانى- مؤمنان- را به جمعيّت كشاند، و نهان از مردمان- كار راند- . پى شناس به نشان او راه نبرد، هر چند پياپى نگرد. پس در آن فتنه مردمى ذهن خود را چنان تيز كنند، كه آهنگر تيغ را زدايد، و ديده هاشان به تفسير قرآن كه شنوند روشن شود- چنانكه بايد- . بام و شام جامهاى حكمت نوشند- و در تكميل نفس بكوشند- .
آگاه باشيد قسم بخدا بدرستى كسى كه درك نمايد آن فتنه ها را از ما سير مى كند در ظلمتهاى آن فتنه ها بچراغى كه نور بخشنده است، و رفتار مى كند در آن بقرار صالحان تا اين كه بگشايد در آن فتنه ها ريسمانها را از گردن اسيران، و آزاد نمايد بندگان را از بندگى، و پراكنده سازد آنچه كه بهم پيوسته از منكرات، و بهم بست كند آنچه كه پاشيده شده از محسنات، آن شخص در پرده است از أنظار مردمان نمى بيند صاحب قيافه أثر و نشانه آن را اگر چه امعان نظر نمايد.
پس از آن البته تيز ساخته شود در آن فتنه ها طائفه بجهة قتال أهل ضلال يا بجهة كسب معارف و كمالات همچو تيز ساختن شمشير ساز شمشير را در حالتى كه جلا داده بشود با نور قرآن ديدهاى بصيرت آن طائفه، و انداخته شود تفسير قرآن در گوشهاى ايشان، و مى آشامند كاسه حكمت را در شبانگاه بعد از آشاميدن آن در چاشتگاه
اللغة
الصدع: الشقّ. و الشعب: إصلاحه. و الشحذ: التحديد. و القين: الحدّاد. و الغبوق: الشراب بالعشىّ. و الصبوح: الشرب بالغداة.
المعنى
و قوله: ألا و إنّ من أدركها منّا. أى من أدرك تلك الفتن من أهل بيته الأئمّة الأطهار يسرى فيها بسراج المنير. و استعار لفظ السراج لكمالات نفسه الّتى استضاءت بها في طريق اللّه من العلوم و الأخلاق الفاضلة، و لفظ المنير ترشيح. و هو إخبار عن معرفته للحقّ و تمييزه من الباطل، و أنّ تلك الفتن لا توقع له شبهة و لا تأثير لها في عقيدته الصادقة الصافية بل يتصرّف فيها منقادا لأنوار اللّه على صراطه المستقيم لا يلويه عنه ملو بل يقتفى فيه أثر آبائه الصالحين و يلتزم مكارم الأخلاق فيحلّ ما انعقد فيها و أشكل على الناس من الشبه، و يفكّ ربق الشكّ من أعناق نفوسهم أو يفتدى فيها الأسرى فيفكّ ربق أسرهم و يعتقهم، و يصدع ما انشعب و التأم من ضلال يمكنه صدعه، و يشعب ممّا انصدع من أمر الدين ما أمكنه شعبه في ستره عن الناس لا يبصر القائف أثره و لو تابع إليه نظره، و ما زالت أئمّة أهل البيت عليهم السّلام مغمورين في الناس لا يعرفهم إلّا من عرّفوه أنفسهم حتّى لو تعرّفهم من لا يريدون معرفته لهم لم يعرّفهم، و لست أقول لم يعرف أشخاصهم بل لا يعرف أنّهم أهل الحقّ و الأحقّون بالأمر. و قوله: ثمّ ليشحذنّ فيها قوم. أي في أثناء ما يأتي من الفتن تشحذ أذهان قوم. و تعدّ لقبول العلوم و الحكمة كما يشحذ الحدّاد النصل، و لفظ الشحذ مستعار لإعداد الأذهان، و وجه الاستعارة الاشتراك في الإعداد التامّ النافع فهو يمضى في مسائل الحكمة و العلوم كمضىّ النصل فيما يقطع به، و هو وجه التشبيه المذكور. ثمّ أخذ في تفسير ذلك الشحذة و الإعداد، فقال: تجلّى بالتنزيل أبصارهم: أى تعدّ بالقرآن الكريم و دراسته و تدبّره أبصار بصائرهم لإدراك الحكمة و أسرار العلوم و ذلك لاشتمال التنزيل الإلهىّ عليها، و يرمي التفسير في مسامعهم: أى يلقى إليهم تفسيره على وجهه من إمام الوقت. ثمّ عبّر عن أخذهم الحكمة و مواظبتهم على تلقّفها بعد استعدادهم لها بالغبوق و الصبوح، و لفظ الصبوح و الغبوق مستعاران لكونهما حقيقتين في الشرب المخصوص المحسوس. و هؤلاء المشار إليهم بالاستعداد للحكمة و أخذها هم علماء الأمّة من جاء منهم قبلنا و من في آخر الزمان من المستجمعين لكمالات النفوس السالكين لسبيل اللّه المرتضين في نظره و نظر الأئمّة من ولده بعده.
لغات
الربق: با راى مكسور و سكون با، ريسمانى كه داراى حلقه هايى است و چهار پايان را با آن مى بندند.
صدع: شكاف شحذ: تيز كردن قين: آهنگر شعب: شكاف را به هم آوردن غبوق: هر چه در شب نوشند صبوح: آنچه در بامداد نوشند
ترجمه
هان كسى كه از ما با اين رويدادها روبرو شود، با چراغى روشنى بخش در ميان ظلمات آن فتنه ها گام بر مى دارد، و همانند شايستگان و نيكان رفتار مى كند، تا گرهى از كار گرفتارى بگشايد، و اسيرى را از بند برهاند، و جمعيّت فتنه گر را پراكنده سازد، و حقّ جويان پراكنده را گرد هم آورد، او در پشت پرده غيبت است، جويندگان اثر پاى او را نيابند اگر چه بسيار پيگيرى و جستجو كنند، سپس در گير و دار اين فتنه ها زنگار دل گروهى زدوده مى گردد، و آبديده و صيقلى مى شوند، همان گونه كه آهنگر شمشير را برّندگى و صيقل مى دهد، چشمانشان هر چه بيشتر به انوار قرآن روشن مى گردد، و تفسير آيات آن در گوش دلهايشان جا مى گيرد، و در شامگاهان و بامدادان از جام حكمت و معرفت حق به آنان نوشيده مى شود.»
شرح
فرموده است: ألا و إنّ من أدركها منّا... تا نظره.
يعنى: هر كس از ائمّه طاهرين (علیه السلام) از خاندان او، اين فتنه ها را درك كند، و با اين آشوبها همزمان شود، با چراغى روشنى بخش از ميان ظلمات اين حوادث خواهد گذشت، واژه سراج (چراغ) را براى كمالات نفسانى او كه با فروغ علوم و اخلاق فاضله راه حق را روشن مى سازد استعاره آورده است و با واژه منير آن را ترشيح داده است، اين گفتار خبر از اين است كه آن كس كه در زمان وقوع اين فتنه ها قرار گرفته، و از خاندان اوست، از كمال معرفت حقّ برخوردار، و از باطل جداست، و اين حوادث شبهه اى براى او به وجود نمى آورد، و در صدق و صفاى عقيده اش تأثيرى نمى گذارد، او با پيروى از انوار هدايت حقّ تعالى بر صراط مستقيم گام بر مى دارد، و به اصلاح اوضاع مى پردازد، و هيچ چيزى او را از اين راه باز نمى دارد، بلكه در اين كار به راه پدران شايسته خود مى رود، و به صفات فاضله و اخلاق كريمه ملتزم و متعهّد مى باشد، از اين رو هر جا گرهى در كار است آن را باز، و مشكل شبهات مردم را بر طرف مى كند، و قيد شكّ را از گردن نفوس آنها مى گشايد، يا اين كه با دادن فديه، اسيران را از بند رهايى داده و آزاد مى گرداند، همچنين گمراهيها را كه به هم پيوند خورده و نفوذ ناپذير شده است تا آن جا كه ممكن است، دستخوش نابودى و پراكندگى مى سازد و آنچه را از امور دين گرفتار نابسامانى و پراكندگى شده اصلاح، و رخنه هاى فساد و تباهى را مسدود مى گرداند، او پنهان از ديده مردم است. پيگير و ردشناس اثر پاى او را نمى بيند، هر چند بسيار جستجو و پيگيرى كند.
به راستى ائمّه اهل البيت (علیه السلام) در ميان مردم همواره ناشناخته و مقهور بوده اند، كسى آنها را نمى شناخت مگر اين كه آنها خودشان را به او معرّفى مى كردند، تا آن جا كه اگر كسى در پى شناخت آنها بود، و آنها نمى خواستند او آنها را بشناسد خود را به وى معرّفى نمى كردند، من نمى گويم كه شخص امامان (علیه السلام) شناخته و سرشناس نبودند، بلكه منظورم اين است كه كسى نمى دانست كه آنها صاحبان حقّ و به خلافت و ولايت امر سزاوارترند.
فرموده است: ثمّ ليشحذنّ فيها قوم... تا آخر.
يعنى: در خلال بروز اين فتنه ها و آشوبها گروهى صيقلى مى شوند، و به همان گونه كه آهنگر شمشير را تيز و برّا مى كند و به آن جلا مى دهد، زنگار تيرگيها از دل و انديشه آنها زدوده مى شود، و براى پذيرش دانش و حكمت آماده مى شوند، واژه شحذ (تيز كردن) براى آماده كردن افكار و انديشه ها استعاره شده است و وجه مناسبت اين است كه هر يك از اين دو براى استفاده كامل و مفيد مهيّا مى شوند، و اين گروه مانند تيغ كه اگر بر چيزى وارد شود آن را مى برّد و تا عمق آن فرو مى رود، در مسائل علم و حكمت فرو مى روند.
پس از آن امام (علیه السلام) اين برّندگى و آمادگى را تفسير مى كند و مى فرمايد ديدگان آنها به انوار تنزيل روشنى گرفته است، يعنى با تلاوت قرآن كريم، و تدبّر در آيات آن، چشم بصيرت آنها براى ادراك حكمت و اسرار علوم آماده گرديده است، زيرا كتاب الهى مشتمل بر اينهاست، و يرمى بالتّفسير في مسامعهم يعنى: تفسير واقعى آيات قرآن از جانب امام وقت به آنها القا مى شود، سپس استفاده و كاميابى آنها را از حكمت، و مواظبت آنها را بر فرا گيرى و حفظ آن، پس از آن كه قابليّت آن را يافته اند به غبوق و صبوح تعبير فرموده است. اين دو واژه استعاره اند زيرا معناى حقيقى آنها آشاميدن محسوس در اوقات مخصوص است و اينانى كه مورد اشاره اند و داراى قابليّت دريافت حكمت و علوم الهى هستند علماى امّتند كه جامع كمالات نفسانى، و پويندگان راه خداوندند و كسانى مى باشند كه از نظر آن حضرت و ائمّه اهل البيت (علیه السلام) پس از او، پسنديده و پذيرفته هستند.
ألا و من أدركها منّا يسري فيها بسراج منير، و يحذو فيها على مثال الصّالحين ليحلّ فيها ربقا، و يعتق رقّا، و يصدع شعبا، و يشعب صدعا، في سترة عن النّاس لا يبصر القائف أثره و لو تابع نظره. ثمّ ليشحذنّ فيها قوم شحذ القين النّصل. تجلى بالتّنزيل أبصارهم. و يرمى بالتّفسير في مسامعهم و يغبقون كأس الحكمة بعد الصّبوح.
اللغة:
الربقة: العروة في الحبل. و الربق: الحبل فيه عدة عرى. و يصدع شعبا: يفرق ما اجتمع من الباطل. و يشعب صدعا: يجمع ما تفرق من الحق. و يشحذن: من شحذ السكين إذا حددها. و القين: الحداد. و النصل: حديدة السيف و الرمح و السهم و السكين، و ربما سمي السيف نصلا. و يغبقون: يسقون، و الغبوق- بفتح الغين- ما يشرب في العشي. و الصبوح- بفتح الصاد- ما يشرب أو يؤكل في الصباح.
الإعراب:
في سترة متعلق بمحذوف حالا من فاعل يشعب أي فاعلا ذلك في سترة.
المعنى:
(ألا و ان من أدركها- الى- الصالحين). ستقع فتن كثيرة و متنوعة بعد الإمام في كل زمان، و في الشرق و الغرب، و منها ما يحدث في عصر الأئمة الأطهار من آل الرسول (ص) و أي منهم أدرك شيئا من ذلك فإنه يعالجه بما تستدعيه الحكمة، و يهدي اليه العقل السليم، و دين اللّه القويم كما يفعل الأنبياء و الأوصياء.
(ليحل فيها ربقا) يدفع الشبهات، و يحل المشكلات (و يعتق رقا) من الجهل و الضلال، أي يهتدي الكثير بنوره الى نهج السبيل (و يصدع شعبا) يفصل الأخيار الطيبين عن المزيفين الذين يتظاهرون بالخير و الصلاح كذبا و رياء (و يشعب صدعا) يجمع المؤمنين الطيبين، و يوحد كلمتهم تحت لوائه بعد أن كانوا موزعين مشتتين (في سترة- الى- نظره) أي ان الإمام يفعل ذلك لوجه اللّه و بلا طنطنات و دعايات حبا بالسمعة و الشهرة، و طمعا في الثناء و المديح. (ثم ليشحذن فيها قوم إلخ).. يتخرج من مدرسة إمام ذلك العصر علماء بحلال اللّه و حرامه، و بكتابه و سنّة نبيه، و يتركون للإسلام و المسلمين أحسن الآثار و أنفعها للإنسان و حياة الانسان، و يصدق هذا الوصف الذي ذكره على تلاميذ حفيده الإمام جعفر الصادق، فقد بلغ عددهم ما يربو على أربعة آلاف، و ألّف العديد منهم أربعمائة كتاب فيما أملاه من العلوم و أجوبة المسائل، و تسمى هذه الكتب بالأصول، لأنها الحجر الأساسي لتآليف الشيعة في العقيدة و الفقه و الحديث و الأخلاق و غيرها.
ألا و من أدركها منّا يسري فيها بسراج منير، و يحذو فيها على مثال الصّالحين، ليحلّ فيها ربقا، و يعتق رقّا، و يصدع شعبا، و يشعب صدعا، في سترة عن النّاس لا يبصر القائف أثره و لو تابع نظره، ثمّ ليشحذنّ فيها قوم شحذ القين النّصل، يجلى بالتّنزيل أبصارهم، و يرمى بالتّفسير في مسامعهم، و يغبقون كأس الحكمة بعد الصّبوح.
(الرّبق) بالكسر فالسّكون حبل فيه عدّة عري يشدّ به البهم و كلّ عروة ربقة بالكسر و الفتح و الجمع ربق و رباق و أرباق و (يشحذنّ) على البناء للمفعول من الشّحذ و هو التّحديد و (القين) الحدّاد و (النّصل) حديدة الرّمح و السّهم و السّيف ما لم يكن له مقبض و (الغبوق) وزان صبور الشّرب بالعشىّ و غبقه سقاه ذلك و (الصّبوح) كصبور أيضا الشّرب بالغداة، و صبّحهم سقاهم صبوحا و قد يطلق الغبوق و الصّبوح على ما يشرب بالعشىّ و الغداة.
الاعراب
قوله: في سترة خبر لمبتدأ محذوف و جملة لا يبصر القائف أثره حال مؤكّدة نحو: وليّ مدبرا، و جملة يجلى بالتّنزيل في محلّ الرّفع صفة لقوم
ثمّ أشار إلى سيرة أهل بيته عليه السّلام عند ظهور هذه الفتن فقال (ألا و من أدركها منّا) أهل البيت (يسرى فيها) أى في ظلمات هذه الفتن (بسراج منير) أى بنور الامامة و الولاية، فلا توجب ظلماتها انحرافه عن طريق الهدى، و لا توقع له شبهة في عقيدته الصّادقة الصّافية بل يسلك فيها مسلك الحقّ المبين (و يحذو فيها على مثال) أسلافه (الصّالحين) و يقتفى آثار أولياء الدّين (ليحلّ فيها ربقا و يعتق رقّا) أى يستفكّ الهدى و ينقذ مظلومين من أيدى الظّالمين، و يحتمل أن يكون كناية عن حلّه فيها ربق الشّك من أعناق النّفوس و عتقها من ذلّ الجهل (و يصدع شعبا و يشعب صدعا) أى يفرّق ما اجتمع و اتّفق من الضّلال و يصلح ما تشتّت و تفرّق من الهدى.
و قوله: (في سترة عن النّاس) قال الشّارح المعتزلي هنا بعد بنائه على أنّ المراد بالموصول في قوله عليه السّلام سابقا: و من أدركها، هو مهدىّ آل محمّد سلام اللَّه عليه و على آبائه الطّاهرين: إنّ هذا الكلام يدلّ على استتار هذا الانسان المشار إليه و ليس ذلك بنافع للاماميّة في مذهبهم و إن ظنّوا أنّه تصريح بقولهم، و ذلك لأنّه من الجايز أن يكون هذا الامام يخلقه اللَّه في آخر الزّمان و يكون مستترا مدّة و له دعاة يدعون إليه و يقرّرون أمره ثمّ يظهر بعد ذلك الاستتار و يملك المماليك و يقهر الدّول و يمهّد الأرض كما ورد في الخبر انتهى.
أقول: قد أشرنا في شرح الخطبة المأة و الثّامنة و الثلاثين أنّ المهدىّ صاحب الزّمان عليه صلوات الرّحمن مخلوق موجود الآن، و أنّ خلاف المعتزلة و من حذا حذوهم فيه و إنكارهم لوجوده بعد ممّا لا يعبأ به بعد قيام البراهين العقليّة و النقلية و دلالة الأصول المحكمة على وجوده كما هو ضروريّ مذهب الاماميّة رضوان اللَّه عليهم، و كتب أصحابنا في الغيبة كفتنا مؤنة الاستدلال في هذا المقام و كيف كان فلو اريد بالموصول خصوص امام الزّمان عليه السّلام لا بدّ أن يكون المراد بقوله: في سترة عن النّاس، غيبته و استتاره عن أعين النّاس، و يكون قوله (لا يبصر القائف أثره و لو تابع نظره) إشارة إلى شدّة استتاره و عدم إمكان الوصول إليه و لو استقصى في الطلب و بولغ في النّظر و التّأمل إلّا للأوحدىّ من النّاس إذا اقتضت الحكمة الالهيّة، و لو اريد به العموم كان المقصود به ما قاله الشّارح البحراني حيث قال: و ما زالت أئمة أهل البيت عليهم السّلام مغمورين في النّاس لا يعرفهم إلّا من عرّفوه أنفسهم حتّى لو تعرّفهم من لا يريدون معرفته لم يعرفهم، لست أقول لم يعرف أشخاصهم بل لا يعرف أنّهم أهل الحقّ و الأحقّون بالأمر.
(ثمّ ليشحذنّ فيها قوم شحذ القين النّصل) قال الشّارح المعتزلي: يريد ليحرضنّ في هذه الملاحم قوم على الحرب و قتل أهل الضّلال، و ليوطننّ عزائمهم كما يشحذ الصّيقل السّيف و يطلق حدّه.
و قال الشّارح البحراني: أى في أثناء ما يأتي من الفتن تشحذ أذهان قوم و تعدّ لقبول العلوم و الحكمة كما يشحذ الحدّاد النّصل، و لفظ الشّحذ مستعار لاعداد الأذهان، و وجه الاستعارة الاشتراك في الاعداد التّام النّافع، فهو يمضى في مسائل الحكمة و العلوم كمضىّ النّصل فما يقطع به و هو وجه التّشبيه المذكور، انتهى.
أقول: فعلى قول الأوّل يكون المراد بقوله عليه السّلام: قوم، أنصار إمام الزمان عليه السّلام و أصحابه، و على قول الثّاني يكون المراد به علماء الامّة المستجمعين لكمالات النفوس، السّالكين لسبيل اللَّه من جاء منهم قبلنا و من يأتي في آخر الزمان و وصف هؤلاء بقوله (يجلى بالتنزيل أبصارهم و يرمى بالتّفسير في مسامعهم) أى يكشف الرّين و تدفع ظلمات الشّكوك و الشّبهات عن أبصار بصائرهم بالقرآن و التّدبر في بديع اسلوبه و معانيه، و يرمى بتفسيره حقّ التفسير في مسامعهم، و الجملة الثّانية بمنزلة التّعليل للأولى، يعني أنّهم لتلقّيهم تفسيره على ما يحقّ و ينبغي من أهل الذكر الذينهم معادن التنزيل و التّأويل و تحصيلهم المعرفة عنهم عليهم السّلام بمعانيه و مبانيه و اسراره الباطنة و الظاهرة و حكمه الجليّة و الخفيّة ارتفعت غطاء الشّبهات و غشاوة الشّكوكات عن ضمائرهم و بصائرهم، فاستعدّت أذهانهم لادراك المعارف الحقّة و الحكم الالهيّة، و لم يزل الأسرار الرّبانيّة و العنايات الالهيّة تفاض اليهم صباحا و مساء.
و هو معنى قوله: (و يغبقون كأس الحكمة بعد الصّبوح) و هو من باب الاستعارة بالكناية حيث شبّه الحكمة التي هى عبارة عن المعارف المتضمّنة لصلاح النشأتين بالشّراب، و الجامع عظم المنفعة و اللّذة فيهما و إن كانت منفعة الأولى للأرواح و بها التذاذها و كمالها، و نفع الثّاني للأبدان و منه حظّها، و اثبات الكأس تخييل، و ذكر الغبوق و الصّبوح ترشيح.
الا و انّ من ادركها منّا يسير فيها بسراج منير و يحذر فيها على مثال الصّالحين ليحلّ فيها ربقا و يعتق رقّا و يصدع شعبا و يشعب صدعا فى سترة عن النّاس لا يبصر القائف اثره و لو تابع نظره ثمّ ليشحذنّ فيها قوم شحذ القين نصلا تجلى با لتّنزيل ابصارهم و يرمى بالتّفسير فى مسامعهم و يغبقون كأس الحكمة بعد الصّبوح يعنى آگاه باشيد و بتحقيق كه كسى كه از ما اهل بيت كه قائم آل محمّد (صلی الله علیه وآله) باشد دريابد آن واقعه را راه مى رود در او بچراغ روشن علم امامت و ولايت و متابعت و پيروى ميكند در ان بر صفات و حالات اشخاصى كه متّصف باشند بصفت صلاح و سداد تا اين كه وا ميكند قلّاده گردن گرفتاران ظلم و ستم را و ازاد مى كردند بندگان در تحت شدّت را و متفرّق مى سازد جمعيّت جور و طغيان را و جمع مى سازد تفرقه شده هاى دين و ايمان را در حالتى كه باشد در ان زمان در پنهانى از مردمان نمى بيند كسى كه در قفاء او در آيد و از پى او برود اثرى و نشانه از او را اگر چه متابعت كند نظر و تامّل را و جدّ و جهد كند در طلب او پس هر اينه تيز گردانيده شود در ان فتنه ذهنهاى جمعى را مثل تيز كردن آهنگر شمشير و خنجر را و روشن گردانيده شود بقران ديدهاى ايشان و انداخته شود تفسير قران در گوشهاى ايشان و در شب سركشيده جام شراب علم و معرفت را بعد از نوشيدن باده دانشمندى و هشيارى در وقت صبح بيدارى از خواب غفلت
و إن من أدركها منا يسري في ظلمات هذه الفتن بسراج منير و هو المهدي و أتباع الكتاب و السنة و يحذو فيها يقتفي و يتبع مثال الصالحين ليحل في هذه الفتن و ربقا أي حبلا معقودا و يعتق رقا أي يستفك أسرى و ينقذ مظلومين من أيدي ظالمين و يصدع شعبا أي يفرق جماعة من جماعات الضلال و يشعب صدعا يجمع ما تفرق من كلمة أهل الهدى و الإيمان قوله ع في سترة عن الناس هذا الكلام يدل على استتار هذا الإنسان المشار إليه و ليس ذلك بنافع للإمامية في مذهبهم و إن ظنوا أنه تصريح بقولهم و ذلك لأنه من الجائز أن يكون هذا الإمام يخلقه الله تعالى في آخر الزمان و يكون مستترا مدة و له دعاة يدعون إليه و يقررون أمره ثم يظهر بعد ذلك الاستتار و يملك الممالك و يقهر الدول و يمهد الأرض كما ورد في قوله لا يبصر القائف أي هو في استتار شديد لا يدركه القائف و هو الذي يعرف الآثار و الجمع قافة و لا يعرف أثره و لو استقصى في الطلب و تابع النظر و التأمل و يقال شحذت السكين أشحذه شحذا أي حددته يريد ليحرضن في هذه الملاحم قوم على الحرب و قتل أهل الضلال و لتشحذن عزائمهم كما يشحذ الصيقل السيف و يرقق حده ثم وصف هؤلاء القوم المشحوذي العزائم فقال تجلى بصائرهم بالتنزيل أي يكشف الرين و الغطاء عن قلوبهم بتلاوة القرآن و إلهامهم تأويله و معرفة أسراره ثم صرح بذلك فقال و يرمى بالتفسير في مسامعهم أي يكشف لهم الغطاء و تخلق المعارف في قلوبهم و يلهمون فهم الغوامض و الأسرار الباطنة و يغبقون كأس الحكم بعد الصبوح أي لا تزال المعارف الربانية و الأسرار الإلهية تفيض عليهم صباحا و مساء فالغبوق كناية عن الفيض الحاصل لهم في الآصال و الصبوح كناية عما يحصل لهم منه في الغدوات و هؤلاء هم العارفون الذين جمعوا بين الزهد و الحكمة و الشجاعة و حقيق بمثلهم أن يكونوا أنصارا لولي الله الذي يجتبيه و يخلقه في آخر أوقات الدنيا فيكون خاتمة أوليائه و الذي يلقى عصا التكليف عنده
ألا و إنّ من أدركها منّا يسرى فيها بسراج مّنير، وّ يحذو فيها على مثال الصّالحين، ليحلّ فيها ربقا، و يعتق فيها رقّا، وّ يصدع شعبا، و يشعب صدعا، فى سترة عن النّاس لا يبصر القائف أثره و لو تابع نظره، ثمّ ليشحذنّ فيها قوم شحذ القين النّصل، تجلى بالتّنزيل أبصارهم، و يرمى بالتّفسير فى مسامعهم، و يغبقون كأس الحكمة بعد الصّبوح.
آگاه باشيد كسى كه از ما آن روزگار سياه و پر فتنه را دريابد، با چراغ درخشانى در آن سير خواهد كرد (امام زمان عجّل اللّه فرجه الشّريف بنور امامت و ولايت آن تاريكيها را از هم مى شكافد) و بروش نيكان رفتار مى نمايد، تا در آن گرفتارى بندئى را بگشايد، و يا اسيرى را (از قيد هواى نفس) آزاد سازد، و يا جمعيّت (كفر) را پراكنده ساخته، و پراكندگى (اسلام) را گرد آورد (آن حضرت اين كارها را خواهد كرد) در پنهانى از مردم، كه جوينده هر چند كنجكاوى كند او را نخواهد يافت (اين امر در زمان غيبت كبرى است، و جز كسانى كه مشيّت الهى بدان قرار گرفته باشد، ديگرى آن حضرت را ديدار نخواهد كرد، و در ميان مردم در باره آن حضرت افكارى گوناگون پيدا خواهد شد، لكن طايفه حقّه شيعه روز بروز به آن حضرت اميدوارتر شده، بيشتر انتظار فرج شريفش را مى كشند) آن گاه گروهى در آن فتنه ها صيقلى ميشوند، همانطورى كه آهنگر تيغ را صيقل مى دهد، (چندان كه)، ديده هايشان بنور قرآن روشن و (نواى دلنواز) تفسير در گوشهايشان طنين افكند، و جام حكمت را شب هنگام نوشانده شوند، پس از آنكه در صبح نوشيده باشند (روز و شب و نهان و آشكارشان طبق دستورات قرآن، و از آن سرچشمه هاى معارف الهيّه سيراب مى گردند.
نظم
منبع:پژوهه تبلیغ
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان