دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 151 نهج البلاغه بخش 3 : خبر از آينده خونين عرب

خطبه 151 نهج البلاغه بخش 3 به تشریح موضوع "خبر از آينده خونين عرب" می پردازد.
No image
خطبه 151 نهج البلاغه بخش 3 : خبر از آينده خونين عرب

موضوع خطبه 151 نهج البلاغه بخش 3

متن خطبه 151 نهج البلاغه بخش 3

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 151 نهج البلاغه بخش 3

3 خبر از آينده خونين عرب

متن خطبه 151 نهج البلاغه بخش 3

ثُمَّ يَأْتِي بَعْدَ ذَلِكَ طَالِعُ الْفِتْنَةِ الرَّجُوفِ وَ الْقَاصِمَةِ الزَّحُوفِ فَتَزِيغُ قُلُوبٌ بَعْدَ اسْتِقَامَةٍ وَ تَضِلُّ رِجَالٌ بَعْدَ سَلَامَةٍ وَ تَخْتَلِفُ الْأَهْوَاءُ عِنْدَ هُجُومِهَا وَ تَلْتَبِسُ الْآرَاءُ عِنْدَ نُجُومِهَا مَنْ أَشْرَفَ لَهَا قَصَمَتْهُ وَ مَنْ سَعَى فِيهَا حَطَمَتْهُ يَتَكَادَمُونَ فِيهَا تَكَادُمَ الْحُمُرِ فِي الْعَانَةِ قَدِ اضْطَرَبَ مَعْقُودُ الْحَبْلِ وَ عَمِيَ وَجْهُ الْأَمْرِ تَغِيضُ فِيهَا الْحِكْمَةُ وَ تَنْطِقُ فِيهَا الظَّلَمَةُ وَ تَدُقُّ أَهْلَ الْبَدْوِ بِمِسْحَلِهَا وَ تَرُضُّهُمْ بِكَلْكَلِهَا يَضِيعُ فِي غُبَارِهَا الْوُحْدَانُ وَ يَهْلِكُ فِي طَرِيقِهَا الرُّكْبَانُ تَرِدُ بِمُرِّ الْقَضَاءِ وَ تَحْلُبُ عَبِيطَ الدِّمَاءِ وَ تَثْلِمُ مَنَارَ الدِّينِ وَ تَنْقُضُ عَقْدَ الْيَقِينِ يَهْرُبُ مِنْهَا الْأَكْيَاسُ وَ يُدَبِّرُهَا الْأَرْجَاسُ مِرْعَادٌ مِبْرَاقٌ كَاشِفَةٌ عَنْ سَاقٍ تُقْطَعُ فِيهَا الْأَرْحَامُ وَ يُفَارَقُ عَلَيْهَا الْإِسْلَامُ بَرِيئُهَا سَقِيمٌ وَ ظَاعِنُهَا مُقِيمٌ منهابَيْنَ قَتِيلٍ مَطْلُولٍ وَ خَائِفٍ مُسْتَجِيرٍ يَخْتِلُونَ بِعَقْدِ الْأَيْمَانِ وَ بِغُرُورِ الْإِيمَانِ

ترجمه مرحوم فیض

پس بعد از اين فتنه مقدّمات فتنه سختترى پيش آيد كه شكننده و با شتاب است (مردم در آن بسيار پريشان و تباه مى گردند) پس دلها بعد از استوارى به گرفتگى و تنگى مائل مى گردد، و مردها بعد از سلامتى گمراه ميشوند، و هنگام رو آوردن آن فتنه خواهشها ناجور گردد، زمان پيدايش آن، انديشه ها (ى درست به نادرست) اشتباه شود (پس نادان در آن سرگردان ماند) هر كه در صدد دفع آن بر آيد فتنه او را شكسته تباه گرداند، و هر كه را در (خاموش كردن) آن سعى و كوشش كند خورد كرده نابود سازد، در آن فتنه مردم مانند خرهاى وحشىّ در گلّه يكديگر را گاز گرفته آزار رسانند، ريسمان متّصل (قواعد دين و احكام شرعيّه) گسيخته شود، و روى كار پوشيده گردد (راه رستگارى ناپيدا شود) در آن فتنه (بجهت سكوت علماء و توانا نبودن بر سخن گفتن) علم و دانائى كاسته گردد، و ستمگران گويا شوند، و آن فتنه بيابان نشينان را به آهن لجام خود بكوبد و با سينه اش آنها را خورد كند (تباهكارى همه جا را فرا گيرد، مانند اسب سركشى كه شخص را زير پا گرفته بروى او افتد تا هلاكش سازد) در غبار و گرد (آثار و نشانه) آن فتنه تنها روندگان (فضلا و دانشمندان) تباه شوند (از بين بروند) و سواران (دليران و توانايان) در راه (جلوگيرى از) آن هلاك گردند (كشته شوند، خلاصه كمتر كسى از آن فتنه رهائى يابد) آن فتنه با تلخى قضاء (سخترين حكم الهىّ) وارد گشته خونهاى تازه و پاكيزه را بدوشد (خونريزى بسيار شود) و در نشانه دين (احكام شرعيّه) رخنه كند (بطوريكه طبق قوانين شرع رفتار نكنند) و پيمان يقين (عقائد حقّه) را در هم شكند (آنها را تغيير دهد) خردمندان دور انديش از آن بگريزند، و پليدان و بد خواهان فكر و انديشه بكار برده در آن راه قدم نهند، با رعد و برق (غوغاء و آشوب) باشد (يا آنكه صداى شمشير ها هنگام بيرون كشيدن از غلاف و خونريزى در همه جا آشكار باشد) بسيار سخت و با شتاب است (مانند شخص دامن به كمر زده شتابان در كار) خويشان و نزديكان در آن از هم جدا گردند، و دين اسلام از آن دورى و مفارقت نمايد (چون جريان بر خلاف قواعد دين است) بيزار از آن (كسيكه از معاصى و آشوب دور باشد) بيمار است (به انواع سختى گرفتار) و كوچ كننده (كه بخواهد از آن بگريزد) مانده است (نجات و رهائى ندارد).

قسمتى دوم از اين خطبه است (در چگونگى حال مؤمنين و نيكان در آخر الزّمان):

بعضى (از مؤمنين) كشته شده و خونش بهدر مى رود، و برخى از آنان (از ستمگران) ترسيده و پناه مى طلبد، به سوگندها و فريب دادن (بتظاهر) ايمان (منافقين و مردم دو رو) گول مى خورند (شيّادها با سوگند دروغ و اظهار ايمان آنان را ايمن گردانيده بالأخره به هلاكت سوقشان مى دهند)

ترجمه مرحوم شهیدی

پس فتنه سر برآرد. سخت لرزاننده. درهم كوبنده، و خزان خزان رونده. در آن فتنه- دلها پس از پايدارى دو دلى پذيرند، و مردانى كه سلامت مانده بودند، گمراهى پيش گيرند. به هنگام هجوم آن، هوا و هوسها گونه گون بود و بسيار، و به وقت پديدشدن آن، رأى درست به نادرست آميخته گردد- و شناختن آن دشوار- . كسى را كه بدان نزديك شود، بشكند و دو تا كند، و كسى را كه در آن بكوشد، خرد سازد و از هم جدا كند. به دندان يكديگر را بخايند، همچون خران وحشى كه در رمه گرد آيند. رشته تافته دين گسسته گردد، و نشانه هاى راه راست پوشيده، و چشمه حكمت خشك و خوشيده. تمكاران در آن فتنه به سخن آيند، و بيابان نشينان را با سوهان ستم بسايند، و با سينه مركب جور خرد نمايند. تكروان از غبار آن فتنه تباه گردند، و سواران- قدرت- درونش به هلاكت رسند. با قضاى ناگوار در آيد، خون دوشد و خون پالايد. در نشان دين رخنه افكند، و يقين استوار را بشكند. يركان از آن فتنه بگريزند. و پليدان به سر و سامان دادن كارش برخيزند. با رعد و برقى است بسيار، و آماده كارزار. پيوند خويشاوندى در آن، بريده باشد و- مردم- از اسلام جدا گرديده. آن كه از آن فتنه به كنار است از آسيبش بيمار است، و آن كه خواهد خود را برهاند، نتواند و هم در آن بماند. از اين خطبه است - در آن فتنه- كشته اى است كه خونش به رايگان است، و ترسانى كه پناه خواه از اين و آن است. فريبشان دهند با بستن پيمان، و مغرورشان سازند به نام ايمان.

ترجمه مرحوم خویی

پس از آن مى آيد طلوع كننده فتنه كثير الاضطراب، و شكننده تند رونده، پس ميل بباطل مى كند قلبها بعد از استقامت آنها، و گمراه مى شوند مردمان بعد از سلامت ايشان، و مختلف مى شود خواهشات وقت هجوم آن فتنه، و ملتبس مى شود رأيها نزد ظهور آن فتنه، هر كس مقابله گرى نمايد آن را مى شكند و هلاك مى سازد او را، و هر كس سعى كند در اسكات آن بر مى كند و نابود نمايد او را.

بگزند و آزار رسانند مردمان آن زمان يكديگر را در آن فتنه مثل آزار رساندن حمارهاى وحشى يكديگر را در رمه، بتحقيق كه مضطرب شد ريسمان بسته اسلام، و پوشيده شد روى صلاح كار، ناقص مى شود در آن فتنه حكمت و معرفت و ناطق مى شود در آن ستمكاران، و بكوبد آن فتنه أهل باديه را با منحت و تيشه خود و خورد و مرد كند ايشان را با سينه خود، و ضايع مى شود در غبار آن فتنه تنها روندگان، و هلاك گردد در راه آن فتنه سوارگان.

وارد شود به تلخ ترين قضاى الهى، و بدوشد خونهاى تازه را، و خراب مى كند منارهاى دين را، و درهم شكند كوههاى يقين را، بگريزند از آن فتنه صاحبان عقل و كياست، و تدبير كنند آن را صاحبان پليدى و نجاست، بسيار صاحب رعد و برقست و كشف كننده است از شدّت، قطع مى شود در آن فتنه رحمها، و مفارقت مى شود بر آن از دين اسلام، برائت كننده از آن فتنه ناخوش است، و كوچ كننده آن مقيم است.

از جمله فقرات آن خطبه است در وصف حال مؤمنان آن زمان مى فرمايد: ايشان در ميان كشته شده است كه خونش هدر رفته، و ترسنده كه طلب أمان مى كند، فريب داده مى شوند با سوگندهاى بسته شده دروغى، و با ايمانى كه از روى فريب و غرور است

شرح ابن میثم

ثُمَّ يَأْتِي بَعْدَ ذَلِكَ طَالِعُ الْفِتْنَةِ الرَّجُوفِ وَ الْقَاصِمَةِ الزَّحُوفِ فَتَزِيغُ قُلُوبٌ بَعْدَ اسْتِقَامَةٍ وَ تَضِلُّ رِجَالٌ بَعْدَ سَلَامَةٍ وَ تَخْتَلِفُ الْأَهْوَاءُ عِنْدَ هُجُومِهَا وَ تَلْتَبِسُ الْآرَاءُ عِنْدَ نُجُومِهَا مَنْ أَشْرَفَ لَهَا قَصَمَتْهُ وَ مَنْ سَعَى فِيهَا حَطَمَتْهُ يَتَكَادَمُونَ فِيهَا تَكَادُمَ الْحُمُرِ فِي الْعَانَةِ قَدِ اضْطَرَبَ مَعْقُودُ الْحَبْلِ وَ عَمِيَ وَجْهُ الْأَمْرِ تَغِيضُ فِيهَا الْحِكْمَةُ وَ تَنْطِقُ فِيهَا الظَّلَمَةُ وَ تَدُقُّ أَهْلَ الْبَدْوِ بِمِسْحَلِهَا وَ تَرُضُّهُمْ بِكَلْكَلِهَا يَضِيعُ فِي غُبَارِهَا الْوُحْدَانُ وَ يَهْلِكُ فِي طَرِيقِهَا الرُّكْبَانُ تَرِدُ بِمُرِّ الْقَضَاءِ وَ تَحْلُبُ عَبِيطَ الدِّمَاءِ وَ تَثْلِمُ مَنَارَ الدِّينِ وَ تَنْقُضُ عَقْدَ الْيَقِينِ يَهْرُبُ مِنْهَا الْأَكْيَاسُ وَ يُدَبِّرُهَا الْأَرْجَاسُ مِرْعَادٌ مِبْرَاقٌ كَاشِفَةٌ عَنْ سَاقٍ تُقْطَعُ فِيهَا الْأَرْحَامُ وَ يُفَارَقُ عَلَيْهَا الْإِسْلَامُ بَرِيئُهَا سَقِيمٌ وَ ظَاعِنُهَا مُقِيمٌ

اللغة

نجومها: طلوعها. و أشرف لها: أى انتصب لدفعها. و التكادم: التعاضّ بأدنى الفم. و العانة: القطيع من حمر الوحش. و المسحل: المبرد، و المسحل: حلقة تكون في طرف شكيمة اللجام مدخلة في مثلها. و الوحدان: جمع واحد. و العبيط: الخالص الطرىّ.

المعنى

و قوله: ثمّ يأتي بعد ذلك طالع الفتنة الرجوف، و كان هذه الفتنة هى فتنة التتار إذ الدائره فيها على العرب. و قال بعض الشارجين: بل ذلك إشارة إلى الملحمة الكائنة في آخر الزّمان كفتنة الدّجال، و كنّى عن أهوالها و اضطراب أمر الإسلام فيها بكونها رجوفا: أى كثيرة الرجف، و طالعها مقدّماتها و أوائلها، و كنّى بقصمها عن إهلاك الخلق فيها، و استعار لها لفظ الزحوف ملاحظة لشبهها بالرجل الشجاع كثير الزحف في الحرب إلى أقرانه: أي يمشي إليهم قدما. ثمّ شرع في بيان أفعال تلك الفتنة بالناس من إزاغة قلوب قوم عن سبيل اللّه تعالى بعد استقامتها عليه، و ضلال رجال: أي هلاكهم في الآخرة بالمعاصي بعد سلامة منها، و اختلاف الأهواء عن إرادة اللّه بهجومها، و التباس الآراء الصحيحة بالفاسدة عند ظهورها على الناس فلا يعرفون وجه المصلحة من غيره، و من يطلع إلى مقاومتها و سعى في دفعها هلك، و استعار لفظ التكادم إمّا لمغالبة مشيرى هذه الفتنة بعضهم لبعض أو مغالبتهم لغيرهم، و شبّه ذلك بتكادم الحمر في العانة، و وجه التشبيه المغالبة مع الإيماء: أى خلعهم ربق التكليف من أعناقهم و كثرة غفلتهم عمّا يراد بهم في الآخرة، و استعار معقود الحبل لما كان انبرم من دولة الإسلام و استعار لفظ الحبل للدين، و كنّى باضطرابه عن عدم استقرار قواعد الدين عند ظهور أوّل هذه الفتنة، و عمى وجه هذا الأمر: أى عدم الاهتداء إلى وجه المصلحة، و أشار بالحكمة الّتى تغيض فيها إلى الحكمة الخلقيّة الّتى عليها مدار الشريعة و تعليمها، و استعار لفظ الغيض لعدم ظهورها و الانتفاع بها و ينطق فيها الظلمة بالأمر و النهى، و ما يقتضيه آراؤهم الخارجة عن العدل، و استعار لفظ المسحل لما تؤذى به العرب و أهل البادية، و وجه المشابهة اشتراك المبرد أو شكيمة اللجام و ما تؤذى به العرب من هذه الفتنة في الإيذاء فكأنّها شجاع ساق عليهم فدقّهم بشكيمة فرسه أو نحو ذلك، و كذلك استعار لفظ الكلكل لما يدهم البدو منها ملاحظة لشبهها بالناقة التي برك على الشي ء فتستحقه. و قوله: يضيع في غبارها الوحدان و يهلك في طريقها الركبان. كناية عن عظمتها: أي لا يقاومها أحد و لا يخلص منها الوحدان و الركبان، و لفظ الغبار مستعار للقليل اليسير من حركة أهلها: أى أنّ القليل من الناس إذا أرادوا دفعها هلكوا في غبارها من دون أن يدخلوا في غمارها، و أمّا الركبان و كنّى بهم عن الكثير من الناس فإنّهم يهلكون في طريقها و عند خوضها، و قيل: أراد بالوحدان فضلاء الوقت. إذ يقال: فلان واحد وقته، و بالغبار الشبه الّتى تغطى الحقّ عن أعينهم، و يكون الركبان كناية عن الجماعة أهل القوّة، و إذا كان هؤلاء يهلكون في طريقها: أى عند الخوض لغمراتها فكيف بغيرهم، و كنّى بمرّ القضاء عن القتل و الأسر و نحوهما، و ظاهر كون المواردات الموذية أو النافعة واردة عن القضاء الإلهىّ معلومة الكون، و كذلك استعار وصف الحلب لها ملاحظة لشبهها بالناقة، و كنّى بذلك عن سفك الدماء فيها، و منار الدين أعلامه و هم علماؤه و يحتمل أن يريد قوانينه الكلّيّة، و ثلمها عبارة عن قتل العلماء و هدم قواعد الدين و ترك العمل به، و عقد اليقين هو الاعتقاد الموصل إلى علم اليقين أو إلى عين اليقين و هو اعتقاد الشريعة و إيصال ذلك إلى جوار اللّه تعالى و القرب منه و نقضه هو ترك العمل على وفقه من تغيّره و تبدّله، و الأكياس الهاربون منها هم العلماء و أهل العقول السليمة و كلّ هذه الإشارات معلومة من فتنة من ذكرنا، و ظاهر كونهم أرجاس النفوس يرجس الشيطان أنجاسها بالهيئات البدنيّة، و الملكات الرديئة أنجاس الأبدان بحكم الشريعة، و كنّى عن شدّتها و كونها محلّ المخاوف بوصف المرعاد و المبراق المستعارين ملاحظة لشبهها بالسحابة كثيرة البروق و الرعود بوصف كشفها عن ساق عن إقبالها مجرّدة كالمشمّر للحرب أو لأمر مهمّ، و ظاهر كونها تقطع فيها الأرحام و يفارق عليها الإسلام، و أشار بريّها إلى من يعتقد في هذه الدولة أنّه ذو صلاح برى ء من المعاصى و الآثام مع كونه ليس كذلك. إذ من الظاهر أنّ السالم في هذه الفتنة من معصية اللّه قليل بل أقلّ من القليل، و لعلّه عند الاستقراء لا يوجد، و أشار بظاعنها إلى من يعتقد أنّه متخلّف عنها و غير داخل فيها و ظاهر كونه غير منحرف عنها، و يحتمل أن يريد أنّ من ارتحل عنها خوفا لا ينجو منها، و باللّه التوفيق.

القسم الثاني منها:

بَيْنَ قَتِيلٍ مَطْلُولٍ وَ خَائِفٍ مُسْتَجِيرٍ يَخْتِلُونَ بِعَقْدِ الْأَيْمَانِ وَ بِغُرُورِ الْإِيمَانِ

اللغة

أقول: يقال: طلّ دم فلان فهو مطلول: إذا هدر و لم يطلب به. و يختلون: يخدعون

المعنى

فقوله: بين قتيل. إلى قوله: مستجير. يشبه أن يكون صفة حال المتمسّكين بالدين في زمان الفتنة الاولى. و قوله: يختلون. إلى قوله: و بغرور الإيمان. صفة حال استجلاب هؤلاء المقتولين: أي أنّهم يخدعون بإعطاء الأقسام و العهود الكاذبة و ذلك كخداع الحسين عليه السّلام عن نفسه و أصحابه، روي يختلون بالبناء للفاعل فيكون وصف حال أهل الفتنة و أتباعهم.

ترجمه شرح ابن میثم

ثُمَّ يَأْتِي بَعْدَ ذَلِكَ طَالِعُ الْفِتْنَةِ الرَّجُوفِ وَ الْقَاصِمَةِ الزَّحُوفِ فَتَزِيغُ قُلُوبٌ بَعْدَ اسْتِقَامَةٍ وَ تَضِلُّ رِجَالٌ بَعْدَ سَلَامَةٍ وَ تَخْتَلِفُ الْأَهْوَاءُ عِنْدَ هُجُومِهَا وَ تَلْتَبِسُ الْآرَاءُ عِنْدَ نُجُومِهَا مَنْ أَشْرَفَ لَهَا قَصَمَتْهُ وَ مَنْ سَعَى فِيهَا حَطَمَتْهُ يَتَكَادَمُونَ فِيهَا تَكَادُمَ الْحُمُرِ فِي الْعَانَةِ قَدِ اضْطَرَبَ مَعْقُودُ الْحَبْلِ وَ عَمِيَ وَجْهُ الْأَمْرِ تَغِيضُ فِيهَا الْحِكْمَةُ وَ تَنْطِقُ فِيهَا الظَّلَمَةُ وَ تَدُقُّ أَهْلَ الْبَدْوِ بِمِسْحَلِهَا وَ تَرُضُّهُمْ بِكَلْكَلِهَا يَضِيعُ فِي غُبَارِهَا الْوُحْدَانُ وَ يَهْلِكُ فِي طَرِيقِهَا الرُّكْبَانُ تَرِدُ بِمُرِّ الْقَضَاءِ وَ تَحْلُبُ عَبِيطَ الدِّمَاءِ وَ تَثْلِمُ مَنَارَ الدِّينِ وَ تَنْقُضُ عَقْدَ الْيَقِينِ يَهْرُبُ مِنْهَا الْأَكْيَاسُ وَ يُدَبِّرُهَا الْأَرْجَاسُ مِرْعَادٌ مِبْرَاقٌ كَاشِفَةٌ عَنْ سَاقٍ تُقْطَعُ فِيهَا الْأَرْحَامُ وَ يُفَارَقُ عَلَيْهَا الْإِسْلَامُ بَرِيئُهَا سَقِيمٌ وَ ظَاعِنُهَا مُقِيمٌ

لغات

أشرف لها: براى دفع آن برخاست عانة: رمه گور خر وحدان: جمع واحد است عبيط: خالص و تازه

ترجمه

پس از اين، فتنه اى تكان دهنده و شكننده و پر شتاب آغاز مى شود كه بر اثر آن دلهايى كه از ثبات و استقامت برخوردار بوده، دچار كژى و انحراف مى شود، و مردانى كه در طريق درستى و راستى گام بر مى داشتند، به گمراهى مى افتند، به هنگام هجوم اين فتنه، خواستهاى مردم جوراجور و ناهماهنگ مى شود، و در موقع ظهور آن، افكار، پريشان و درهم و برهم مى گردد، هر كس در برابر آن مقاومت كند پشت او را مى شكند، و هر كس در راه سركوب آن بكوشد لگد كوب مى شود، در اين آشوب، مردم مانند خران وحشى در رمه يكديگر را به دندان مى گزند، و رشته نجات بخش الهى لرزان شده از هم مى گسلد، و چهره حقيقت پوشيده مى گردد، حكمت و دانش از ميان مى رود، و ستمگران مدّعى آن شده از آن سخن مى گويند، اسب اين فتنه بيابان نشينان را با حلقه لگام خود مى كوبد، و با ضرب سينه اش آنها را له مى كند، افراد در غبار آن ناپديد مى شوند، و سواران در راه آن نابود مى گردند، اين فتنه از قضاى آسمانى با تلخى فرا مى رسد، و خونهاى تازه و پاكيزه را مى ريزد، و در ستون دين رخنه پديد مى آورد، و يقين را از دلها مى زدايد، خردمندان دور انديش از آن مى گريزند، و پليد مردان به تدبير امور آن مى پردازند، اين فتنه اى پر رعد و برق است، و براى رسانيدن فشار و سختى، دامن خود را بالا زده است، در اين فتنه پيوند خويشاوندى بريده، و از اسلام جدايى حاصل مى شود، تندرست از آن بيمار و كوچ كننده از آن مقيم است.»

شرح

فرموده است: ثمّ يأتي بعد ذلك طالع الفتنه الرِّجوف.

مراد از اين فتنه حمله تاتار و مغول است زيرا اين حادثه موجب زوال قدرت عرب گرديد، يكى از شارحان گفته است آن فتنه اشاره به حوادثى است كه در آخر الزمان روى خواهد داد، مانند فتنه دجّال، ذكر واژه رجوف (بسيار تكان دهنده) اشاره به وقايع هراس انگيز، و اضطراب امر اسلام در اين رويدادهاست، و منظور از طالع فتنه مقدّمات و اوايل آن است، به كار بردن صفت قاصمة (شكننده) كنايه از اين است كه اين فتنه خلق بسيارى را نابود خواهد كرد، واژه زحوف را براى آن فتنه، به مناسبت شباهت آن به دلير مردى كه در جنگ پيوسته بر حريفان يورش مى برد و به سوى آنها رو مى آورد استعاره فرموده است.

پس از اين امام (ع) به بيان تأثيرات اين فتنه در مردم مى پردازد، و مى فرمايد: دلهاى گروهى كه در راه خدا گام برمى دارند، دچار كژى و انحراف شده از راه راست باز مى گردند، و مردانى كه از سلامت دين برخوردارند گمراه شده و با ارتكاب معاصى، خود را به هلاكت اخروى گرفتار مى سازند، در هنگام هجوم اين فتنه اختلاف آراء در باره دين خدا، زياد مى گردد، و نظريّات درست با افكار نادرستى كه در ميان مردم پديد مى آيد درهم و مشتبه مى شود، به گونه اى كه مردم نمى توانند راه حقّ و طريق مصلحت را بشناسند، و هر كس در برابر اين حوادث مقاومت و در دفع آنها بكوشد دستخوش تباهى و نابودى مى گردد، واژه تكادم (گاز گرفتن) را براى رهبران و سردمداران اين فتنه كه بر سر قدرت با يكديگر به جنگ و ستيز مى پردازند، و يا براى سلطه جويى آنها بر ديگران، استعاره آورده است، و اينها را به خران در رمه كه همديگر را گاز مى گيرند تشبيه كرده است، وجه مشابهت، ستيزه گرى و سلطه جويى آنهاست و نيز اشاره است به اين كه گروه مذكور قيد تكليف را رها كرده، و از آنچه در آخرت براى آنها مقرّر شده بكلّى غافلند، عبارت معقود الحبل را براى دولت اسلام و نظام مستحكم آن در گذشته استعاره آورده، همچنين واژه حبل (ريسمان) را براى دين استعاره فرموده است، اضطراب آن كنايه از لرزش پايه هاى دين به هنگام ظهور اين فتنه است، معناى جمله عمى وجه الأمر عدم آگاهى به طريق مصلحت است، و اين كه چشمه هاى حكمت در اين گير و دار خشك مى شود منظور، حكمت عملى است كه مدار تعليمات شرع مى باشد، واژه غيض (فرو رفتن آب در زمين) را براى از ميان رفتن حكمت و محروميّت از فوايد آن استعاره آورده است، و اين كه ظلمت و تيرگى در اين حادثه به سخن مى آيد مراد صدور امر و نهى از جانب فتنه گران و آراء و نظريّات آنهاست كه خارج از حدود حقّ و عدالت مى باشد. واژه مسحل استعاره براى اذيّت و آزارى است كه از اين راه به عرب و بيابان نشينان وارد مى شود، وجه مشابهت اين است كه همان گونه كه سوهان يا حلقه دهنه لجام، آزار دهنده و جان خراش است، رنج و آزارى كه از اين فتنه دامنگير عرب خواهد شد سخت و جانكاه خواهد بود، و مانند دلاورى بيباك مركب خود را در ميان آنها مى راند، و با حلقه لگام اسب خويش و امثال اينها، آنان را كوبيده و لگد مال مى سازد. و نيز واژه كلكل (محلّ بستن تنگ حيوان، و جايى كه وقت خوابيدن به زمين مى رسد) را براى آزارى كه از اين فتنه به صحرانشينان مى رسد استعاره آورده، زيرا اين حادثه به شترى مى ماند كه بر روى زانو بنشيند و آنچه را در زير او قرار دارد خرد و نرم كند.

فرموده است: يضيع فى غبارها الوحدان و يهلك فى طريقها الرّكبان.

عبارت مذكور كنايه از عظمت اين فتنه و گستردگى اين حادثه است، و به اين معناست كه هيچ كس تاب مقاومت در برابر آن را ندارد، و سواره و پياده از آن رهايى نخواهند يافت، واژه غبار براى حركت جزيى فتنه گران استعاره شده و در اين جا بدين معناست كه اگر عدّه اندكى از مردم در صدد دفع آن برآيند در غبار اين فتنه نابود خواهند شد، چه رسد به اين كه بتوانند با انبوه آنها در آويزند امّا منظور از ركبان (سواران) جمع كثيرى از مردم است كه بر اثر اين آشوب، و در نتيجه مقابله با آن هلاك خواهند شد، گفته شده مراد از وحدان (افراد) دانشمندان و افراد برجسته زمان است، چنان كه گفته مى شود: فلان، يگانه روزگار خويش است، و مقصود از غبار، شبهاتى است كه چشمان آنان را از مشاهده حقّ پوشانيده است. در هر حال ركبان كنايه از جماعتى است كه داراى نيرو و قدرت باشند، و هنگامى كه اينها در برابر فشار اين فتنه و امواج آن نابود شوند، حال كسانى كه فاقد نيرو و جمعيّت مى باشند روشن است، مراد از مرّ القضاء يا مقدّرات تلخ، كشتار و اسارت و مانند اينهاست، و اين كه پيدايش حوادث كه ظاهرا زمانى زيان آور و گاهى سودمندند، بنا بر قضاى الهى و تقديرات آسمانى است آشكار مى باشد، صفت حلب (دوشيدن) را براى اين حادثه به مناسبت شباهت آن به ناقه استعاره فرموده، و كنايه از ريختن خونهاى بسيار در اين آشوب است، منظور از منار الدّين نشانه هاى دين، علما و دانشمندان مى باشد و ممكن است مراد قوانين و اصول كلّى دين بوده باشد و شكست آن، كشتار علما و ويران ساختن پايه هاى دين و عمل نكردن به احكام آن است، و عقد اليقين عبارت است از اعتقاد راسخى كه انسان را به مرتبه علم اليقين يا عين اليقين برساند، و اين همان اعتقادى است كه مطلوب شريعت، و موجب رسيدن به جوار قرب خداوند است، و نقض اين عقد، ترك عمل به مقتضاى آن و دگرگون ساختن آن است، أكياس يا هوشمندانى كه از اين حادثه گريزان مى شوند دانشمندان و خردمندانى مى باشند، كه از عقل سليم برخوردارند، بارى اين اشارات همگى دلالت دارد بر فتنه مغولها كه ما پيش از اين بيان كرديم، آشكار است كه منظور از تدبّرها الأرجاس نفوس پليد و ناپاك است، و شيطان با ظاهر گردانيدن پليديهاى اين نفوس در حركات و اعمال آنها ايجاد فساد و تباهى مى كند، و به مقتضاى شرع پليدى انسان صفات زشت و ملكات ناپسند اوست.

امام (ع) براى بيان شدّت اين حادثه، و اين كه بسيار ترس آور و هراس انگيز است، دو صفت مرعاد و مبراق (بر رعد و برق) را استعاره فرموده، و اين به ملاحظه شباهتى است كه اين حادثه به ابر پر رعد و برق دارد، و توصيف كاشفة عن ساق بيانگر اين است كه اين فتنه ويرانگر مانند كسى كه براى جنگ يا امر مهمّ ديگرى آستين بالا زده باشد، آماده و سبكبار رو مى آورد، اين كه در اين حادثه پيوندهاى خويشاوندى بريده، و از اسلام جدايى حاصل مى شود روشن است و نيازى به توضيح ندارد، مقصود از برى ء يا بى گناه كسى است كه معتقد است در دولت فتنه گران درستكار خواهد بود و به گناه آلوده نمى شود، در حالى كه اين طور نيست و از چنين درستكارى و سلامتى برخوردار نمى باشد، زيرا ظاهر اين است كه در چنين فتنه فراگيرى كسانى كه دامن به معصيت خداوند نيالوده باشند بسيار اندك بلكه از كم كمترند، و شايد اگر جستجو شود چنين افرادى يافت نشوند، مقصود از ظاعن (كوچ كننده) كسى است كه معتقد است از اين فتنه دورى جسته و از آن تخلّف كرده و در آن شركت ندارد، در حالى كه چنين نيست، و روشن است كه او از فتنه جدا و دور نشده است، و شايد هم مراد از عبارت مذكور اين باشد كه هر كس از بيم آن كوچ كند از گزند آن رهايى نمى يابد. و توفيق از خداوند است.

بخشى از اين خطبه است:

بَيْنَ قَتِيلٍ مَطْلُولٍ وَ خَائِفٍ مُسْتَجِيرٍ يَخْتِلُونَ بِعَقْدِ الْأَيْمَانِ وَ بِغُرُورِ الْإِيمَانِ

لغات

طلّ دم فلان فهو مطلول: خون فلان هدر رفت و خونخواهى نشد

ترجمه

«(مؤمن) در اين ميان يا كشته اى است كه خونش به هدر رفته، و يا ترسانى است كه پناه مى خواهد، مؤمنان با سوگندها و قول و قرارهاى دروغ، و اظهار ديندارى فريب داده مى شوند.

شرح

فرموده است: بين قتيل... تا مستجير.

گويا اين عبارت بيان حال كسانى است كه در فتنه نخستين به دين خدا متمسّك گشته و بدان پناه برده اند.

فرموده است: يختلون... تا و بغرور الإيمان.

اين جملات توصيف احوال همين كشته شدگان و شرح چگونگى ربودن آنهاست، يعنى: آنها به وسيله سوگندها و عهد و پيمانهاى دروغ فريب داده مى شوند، چنان كه حسين بن على (ع) و يارانش را بدين وسيله فريب دادند، واژه يختلون به صورت مبنىّ از براى فاعل نيز روايت شده كه در اين صورت فاعل آن فتنه انگيزان و پيروان آنهاست.

شرح مرحوم مغنیه

ثمّ يأتي بعد ذلك طالع الفتنة الرّجوف، و القاصمة الزّحوف. فتزيغ قلوب بعد استقامة، و تضلّ رجال بعد سلامة. و تختلف الأهواء عند هجومها، و تلتبس الآراء عند نجومها. من أشرف لها قصمته و من سعى فيها حطمته. يتكادمون فيها تكادم الحمر في العانة. قد اضطرب معقود الحبل، و عمي وجه الأمر. تغيض فيها الحكمة، و تنطق فيها الظّلمة و تدقّ أهل البدو بمسحلها، و ترضّهم بكلكلها. يضيع في غبارها الوحدان، و يهلك في طريقها الرّكبان. ترد بمرّ القضاء. و تحلب عبيط الدّماء. و تثلم منار الدّين، و تنقض عقد اليقين. تهرب منها الأكياس، و تدبّرها الأرجاس. مرعاد مبراق، كاشفة عن ساق. تقطّع فيها الأرحام، و يفارق عليها الإسلام. بريّها سقيم، و ظاعنها مقيم. بين قتيل مطلول و خائف مستجير. يختلون بعقد الأيمان و بغرور الإيمان.

اللغة:

الزحوف مبالغة في الزحف. و القاصمة: المهلكة، و قاصم الجبارين مهلكهم.

و الزحوف: مبالغة في الزاحف. و الكدم: العض، و الكدوم: العضوض.

و العانة: القطيع من حمر الوحش. و تغيض: تغور. و المسحل: آلة النحت أو النشر. و الكلكل: الصدر. و الوحدان: جمع الواحد، و الوحداني و الوحيد: المنفرد بنفسه، و الوحدانية: التوحيد. و دم عبيط: خالص طري. و قتيل مطلول: مهدور الدم

الإعراب:

مرعاد خبر لمبتدأ محذوف أي هي مرعاد، و بين قتيل متعلق بمحذوف خبرا لمبتدأ محذوف أي و الناس كائنون بين قتيل، و مطلول صفة لقتيل، و خائف عطف على قتيل لا على مطلول.

المعنى:

أشرنا في المقطع السابق من هذه الخطبة أن الفتنة على أنواع، و أكثرها ضررا أن يعهد الحاكم بالرئاسة الى أولاده و يجعلها وراثة فيما بينهم يتنافسون عليها، و قول الإمام هنا: (ثم يأتي بعد ذلك طالع للفتنة الرجوف و القاصمة الزحوف) هو عطف على قوله: «يتوارثها الظلمة بالعهود إلخ».. أي ثم تظهر فتنة تقضي على سلطان العائلات المالكة، و بعد ذلك تميل على الناس و الشعوب بالقتل و السلب، و التنكيل و التشريد، كفتنة التتار الذين فعلوا بالمسلمين و ديارهم الأفاعيل، و قول الإمام: «الفتنة الرجوف، و القاصمة الزحوف» ينطبق على فظائع التتار كل الانطباق.

(فتزيغ قلوب بعد استقامة، و يضل رجال بعد سلامة) أي ان المسلمين في هذه الفتنة لا يعملون بوحي من دينهم كتوحيد الكلمة و الجهاد صفا واحدا في حرب عدو اللّه و عدوهم، و لا يحس أحدهم بآلام أخيه، بل يتركه و شأنه حتى كأنه لا صلة بينهما من دين و انسانية (و تختلف الأهواء عند هجومها). اذا حدث أمر هام اختلفت حوله أهواؤهم، و علت ضوضاؤهم (و تلتبس الآراء عند نجومها) أي عند ظهورها، و المعنى ان آراءهم تكثر و تتعدد، و فيختلط السليم منها بالسقيم (من أشرف لها قصمته) أي من تصادم مع تلك الفتنة و وقف منفردا في طريقها أهلكته (و من سعى فيها) أي في اطفائها و تسكينها حطمته.

(يتكادمون فيها تكادم الحمر في العانة) الفتنة تطحنهم جميعا، و مع هذا يتطاحنون و يتصارعون فيما بينهم تماما كشأن عرب اليوم مع فتنة اسرائيل (قد اضطرب معقود الحبل) اختل النظام، و سادت الفوضى (و عمي وجه الأمر). خفي الصواب للأهواء المختلفة، و الآراء المتباينة (تغيض فيها الحكمة) إما لسكوت الحكيم يائسا أو خائفا، و إما لعمى القلوب غنها و صمم الأسماع (و تنطق فيها الظّلمة) لأنهم أصحاب الزمان و السلطان (و تدق أهل البدو بمسحلها). تفعل الطغاة بأهل البادية ما يفعل المنشار في الخشب (و ترضهم بكلكلها) تنيخ الفتنة عليهم بصدرها، و تطأهم بسنابكها (و يضيع في غبارها الوحدان، و يهلك في طريقها الركبان). لا ينجو واحد من شرها أيا كان (ترد بمر القضاء) تأتي بالخراب و الدمار، و أطلق الإمام كلمة القضاء على الهلاك لمجرد التعبير عن الحدوث و الوقوع بصرف النظر عن قضاء اللّه و قدره (و تحلب عبيط الدماء) كناية عن شدة الحرب، و سفك الدماء ظلما و عدوانا.

(و تثلم منار الدين) بتجاوز حدوده، و تجاهل أحكامه (و تنقض عقد اليقين) أي ان أرباب الفتنة ينقضون عهد اللّه، و يقطعون ما أمر أن يوصل (يهرب منها الأكياس) و هم العقلاء، و ضمير «منها» للفتنة (و يدبرها الأرجاس) الذين يعيثون في الأرض مفسدين (مرعادة مبراقة) ترعد الفتنة و تبرق (كاشفة عن ساق) كناية عن الشدة و المشقة (تقطع فيها الأرحام) و تكثر الآثام (و يفارق عليها الاسلام) من أثار هذه الفتنة أو ساندها فقد فارق الاسلام، بل و خرج عليه أيضا (بريها سقيم) قد يرى البعض انه بري ء من هذه الفتنة، و هو في واقعه مسئول عنها لأمر أو لآخر (و ظاعنها مقيم) حتى الذي يعتزم البعد عنها يصيبه رذاذ من تيارها.

(بين قتيل مطلول، و خائف مستجير). هذا و ما بعده لا صلة له بما قبله، و يدل على ذلك قول الشريف الرضي «منها» و على أية حال فإن الإمام (ع) يصف حال المنكوبين، و انهم بين قتيل ظلما لا يقاد من قاتله، و بين خائف ينشد الأمان و لا يجده (يختلون- أي يخدعون- بعقد الأيمان، و بغرور الإيمان).

الطغاة يخدعون الناس بالمواعيد الكاذبة، و يغررون بهم بما يظهرونه من الإيمان و التدين

شرح منهاج البراعة خویی

ثمّ يأتي بعد ذلك طالع الفتنة الرّجوف، و القاصمة الزّحوف، فتزيغ قلوب بعد استقامة، و تضلّ رجال بعد سلامة، و تختلف الأهواء عند هجومها، و تلتبس الآراء عند نجومها، من أشرف لها قصمته، و من سعى فيها حطمته، يتكادمون فيها تكادم الحمر في العانة، قد اضطرب معقود الحبل، و عمى وجه الأمر، تغيض فيها الحكمة، و تنطق فيها الظّلمة، و تدقّ أهل البدو بمسحلها، و ترضّهم بكلكلها، يضيع في غبارها الوحدان، و يهلك في طريقها الرّكبان، ترد بمرّ القضاء، و تحلب عبيط الدّمآء، و تثلم منار الدّين، و تنقض عقد اليقين، تهرب منها الأكياس، و تدبّرها الأرجاس، مرعاد مبراق، كاشفة عن ساق، تقطّع فيها الأرحام، و يفارق عليها الإسلام، بريّها سقيم، و ظاعنها مقيم. منها بين قتيل مطلول، و خائف مستجير، يختلون بعقد الأيمان، و بغرور الإيمان

اللغة

(رجف) الشي ء رجفا تحرّك و اضطرب شديدا و رجف القوم تهيّا و الحرب.

و (زحف) اليه مشي و في شرح المعتزلي الزّحف السير على تؤدة كسير الجيوش بعضها إلى بعض و (نجم) الشي ء ينجم نجوما من باب قعد ظهر و طلع و (قصمت) العود كسرته و قصمه اللَّه أى أذلّه و أهانه و قيل قرب موته و (التّكادم) التّعاض بأدنى الفم و (العانة) القطيع من حمر الوحش و (المسخل) و زان منبر المبرد أى السّوهان و يقال أيضا للمنحت و (الوحدان) جمع واحد كركبان و راكب قال الشّارح المعتزلي: و يجوز أن يكون جمع أوحد مثل سودان و أسود يقال فلان أوحد الدّهر.

و (ثلمت) الاناء أى كسرت حرفه فانثلم و (الطلّ) بالمهملة هدر الدّم و هو مطلول اى مهدر لا يطلب بدمه و (يختلون) في بعض النّسخ بالبناء على المفعول و في بعضها بالبناء على الفاعل من ختله خدعه و (عقد) الايمان بصيغة المصدر أو وزان صرد جمع عقدة

المعنى

قال الشّارح المعتزلي: فان قلت: ألم يكن قلت إنّ قوله عن قليل يتبرّء التابع من المتبوع يعني يوم القيامة فكيف يقول (ثمّ يأتي بعد ذلك طالع الفتنة الرّجوف) و هذا إنّما يكون قبل القيامة قلت: لمّا ذكر تنافس النّاس على الجيفة المنتنة و هي الدّنيا أراد أن يقول بعده بلا فصل: ثمّ يأتي بعد ذلك اه لكنّه لمّا تعجّب من تزاحم النّاس و تكالبهم على تلك الجيفة أراد أن يؤكّد ذلك التّعجب فأتى بجملة معترضة بين الكلامين فقال: إنّهم على ما قد ذكرنا من تكالبهم عليها عن قليل يتبرّء بعضهم من بعض و يلعن بعضهم بعضا، و ذلك أدعى لهم لو كانوا يعقلون إلى أن يتركوا التّكالب و التّهارش على هذه الجيفة الخسيسة، ثمّ عاد إلى نظام الكلام فقال: ثمّ يأتي بعد ذلك آه.

و قال الشّارح البحراني حكاية عن بعضهم: إنّ ذلك التّبرء عند ظهور الدّولة العبّاسية، فانّ العادة جارية بتبرّء النّاس عن الولاة المعزولين خصوصا عند الخوف ممّن تولّى عزل ذلك أو قتلهم، فيتباينون بالبغضاء إذ لم تكن الفتهم و محبّتهم إلّا لغرض دنياوىّ زال، و يتلاعنون عند اللّقاء، ثمّ قال الشّارح: و قوله: ثم يأتي طالع الفتنة، هي فتنة التتار، إذ الدائرة فيها على العرب.

و قال بعض الشارحين: بل ذلك إشارة إلى الملحمة الكائنة في آخر الزّمان كفتنة الدّجال. و كيف كان فوصف الفتنة بالرّجوف لكثرة اضطراب النّاس أو أمر الاسلام فيها و أراد بطالعها مقدّماتها و أوايلها و وصفها ثانيا بقوله (و القاصمة الزّحوف) أى الكاسرة الكثيرة الزّحف و كنّى بقصمها عن هلاك الخلق فيها و شبّهها بالرّجل الشّجاع كثير الزّحف إلى أقرانه أى يمشى إليهم قدما.

ثمّ أشار إلى ما يترتّب على تلك الفتنة من المفاسد العظام و قال (فتزيغ) أى تميل (قلوب بعد استقامة) على سبيل اللَّه (و تضلّ رجال بعد سلامة) في دين اللَّه (و تختلف الأهواء عند هجومها و تلتبس الآراء) الصّحيحة بالفاسدة (عند نجومها) و ظهورها، فيشتبه الحقّ بالباطل و يتيه فيها الجاهل و الغافل (من أشرف لها) أى قابلها و صادمها (قصمته) و هلكته (و من سعى فيها) أى أسرع في إطفائها و اسكاتها (حطمته) و كسرته (يتكادمون فيها تكادم الحمر) الوحش (في العانة) أى في قطيعها.

قال العلامة المجلسي (ره): و لعلّ المراد بتكادمهم مغالبة مثيرى تلك الفتنة بعضهم لبعض، أو مغالبتهم لغيرهم.

و قال الشّارح البحراني: و شبّه ذلك بتكادم الحمر في العانة، و وجه التّشبيه المغالبة مع الايماء أى خلعهم ربق التّكليف من أعناقهم و كثرة غفلتهم عمّا يراد بهم في الآخرة.

(قد اضطرب معقود الحبل) أى قواعد الدّين و الأحكام الشّرعيّة الّتي كلّفوا بها (و عمى وجه الأمر) في اسناد العمى الى الوجه تجوّز، و المراد عدم اهتدائهم الى وجوه الصلاح و طرق الفلاح (تغيض) و تنقص (فيها الحكمة) لسكوت الحكماء عنها و عدم تمكّنهم عن التكلّم بها (و تنطق فيها الظلمة) بما يقتضيه أهواؤهم عن الظّلم و الفساد لمساعدة الزّمان عليهم (و تدقّ) تلك الفتنة (أهل البدو) أى البادية (بمسحلها) أى يفعل بهم ما يفعل المسحل بالحديد أو الخشب (و ترضّهم) أى تدقّهم دقّا جريشا (بكلكلها) أى صدرها شبّه هذه الفتنة بالنّاقة الّتي تبرك على الشي ء فتسحقه بصدرها على سبيل الاستعارة بالكناية و إثبات الكلكل تخييل و الرّضّ ترشيح (يضيع في غبارها الوحدان و يهلك في طريقها الرّكبان) أى لا يخلص منها أحد و لا ينجو منها لشدّتها و قوّتها، فمن كان يسير وحده فانّه يهلك فيها بالكلّيّة و إذا كانوا جماعة فهم يضلّون في طريقها فيهلكون، و لفظ الغبار مستعار للقليل اليسير من حركة أهلها أى إذا أراد القليل من النّاس دفعها هلكوا في غبارها من دون أن يدخلوا في غمارها، و أمّا الرّكبان و هم الكثير من النّاس فانّهم يهلكون في طريقها و عند الخوض فيها.

و على كون الوحدان جمع أوحد فالمراد أنّه يضلّ في غبار هذه الفتنة و شبهها فضلاء عصرها، لغموض الشبّهة و استيلاء الباطل، و يكون الركبان حينئذ كناية عن الجماعة أهل القوّة، فهلاك أهل العلم بالضّلال و هلاك أهل القوّة بالقتل و الاستيصال.

(ترد بمرّ القضاء) أى بالهلاك و البوار و البلايا الصّعبة و ظاهر أنّها واردة عن القضاء الالهي متّصفة بالمرارة (و تحلب عبيط الدّماء) أى الطرىّ الخالص منها و هو كناية عن سفك الدّماء فيها (و تثلم منار الدّين) استعارة للعلماء أو القوانين الشّرع المبين و ثلمها عبارة عن هدمها و عدم العمل بها (و تنقض عقد اليقين) أى العقائد الحقّة الموصلة إلى جوار اللَّه تعالى، و نقضها كناية عن تغيّرها و تبدّلها و ترك العمل على وفقها (تهرب منها الأكياس) أى ذوو العقول السّليمة (و تدبّرها الأرجاس) الأنجاس أى ذوو النفوس الخبيثة (مرعاد مبراق) كثيرة الرّعد و البرق أى ذات تهدّد و وعيد و يجوز أن يراد بالرّعد قعقعة السّلاح و صوته و بالبرق لمعانه و ضوئه.

(كاشفة عن ساق) قال ابن الأثير: السّاق في اللّغة الأمر الشّديد، و كشف السّاق مثل في شدّة الأمر و أصله من كشف الانسان عن ساقه و تشميره إذا وقع في أمر شديد، و في القاموس يذكرون السّاق إذا أرادوا شدّة الأمر و الاخبار عن هو له قال تعالى: «يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ».

أى عن شدّة (تقطع فيها الأرحام و يفارق عليها الاسلام) بجريانها على خلاف قواعد الدّين و قواعد الشّرع المبين.

(بريئها سقيم) قال العلّامة المجلسيّ (ره): أى من يعد نفسه بريئا سالما من المعاصي أو الآفات أو من كان سالما بالنسبة إلى ساير النّاس فهو أيضا مبتلى بها، أو أنّ من لم يكن مائلا إلى المعاصي و أحبّ الخلاص من شرورها لا يمكنه ذلك (و ظاعنها مقيم) اى المرتحل عنها خوفا لا يمكنه الخروج منها أو من اعتقد أنّه متخلّف عنها فهو أيضا داخل فيها لكثرة الشّبه و عموم الضّلالة.

(منها) ما يشبه أن يكون وصفا لحال المتمسّكين بالدّين في زمان الفتنة السّابقة و هو قوله: (بين قتيل مطلول) أى مهدر الدّم لا يطلب به (و خائف مستجير) أى مستامن يطلب الأمان (يختلون بعقد الأيمان) إن كان يختلون بصيغة المجهول فهو إخبار عن حال المخدوعين الّذين يخدعهم غيرهم بعقد العهود و شدّها بمسح ايمانهم أو بالايمان المعقودة فيما بينهم، و على كونه بصيغة المعلوم فهو بيان لحال الخادعين (و بغرور الايمان) أى بالايمان الّذي يظهره الخادعون فيغرّونهم بالمواعيد الكاذبة أو الذي يظهره هؤلاء الموصوفون فيغرّون النّاس به على اختلاف النّسختين

شرح لاهیجی

ثمّ يأتي بعد ذلك طالع الفتنة الرّجوف و القاصمة الزّحوف فتزيع قلوب بعد استقامة و تضلّ رجال بعد سلامة و تختلف الاهواء عند هجومها و تلتبس الاراء عند نجومها من اشرف لها قصمته و من سعى فيها حطمته يعنى پس ميايد بعد از انقضاء آن فتنه پيشرو فتنه صاحب زلزله در خلق و شكننده گريزاننده پس مايل شوند بباطل دلها بعد از راست بودن بسوى حقّ و گمراه گردند مردان بعد از سلامتى از ضلالة و مختلف شود خواهشها در نزد هجوم ان فتنه و مشتبه گردد تدبيرها در نزد ظهور انفتنه كسى كه بر او بشكند ان فتنه او را و كسى كه سعى كند در انهدام او منهدم گرداند انفتنه او را يتكادمون فيها تكادم الحمر فى العانة قد اضطرب المعقود الحبل و عمى وجه الامر تغيض فيها الحكمة و تنطق فيها الظّلمة و تدقّ اهل البدر و بمسحلها و ترضّهم بكلكلها يعنى بگزند يكديگر را در انفتنه مثل گزيدن خرها يكديگر را در رمه در حالتى كه مضطرب باشد بسته شده هاى ريسمان يعنى عهود و مواثيق دينيّه و كور شده باشد روى كار يعنى روشنائى نباشد در كار خلق كم باشد در ان اهل حكمت و معرفت و گويا باشند در ان اهل ظلم و جور و خورد كند اهل صحرا را تيشه ظلم خود و ريزه ريزه گرداند ايشان را يعنى متفرّق سازد ايشان را بسينه مركب خود يضيع فى غبارها الوحدان و يهلك فى طريقها الرّكبان ترد بمرّ القضاء و تحلب عبيط الدّماء و تثلم منار الدّين و عقد اليقين تهرب منها الاكياس و تدبّرها الارجاس يعنى ضايع و تباه مى گردند در غبار و اثار ان تنها ماندگان يعنى كسانى كه همراهى نمى توانند كرد با ان و هلاك مى گردند در راه روشن آن سواران يعنى كسانى كه امداد و كمك ان كنند وارد شود بحكم تلخ و هلاكت استيصال و بدو شد خونهاى تازه يعنى بدون استحقاق و رخنه كند در نشانه دين كه قوانين حقّه باشد و بگسلد گردن بند يقين را يعنى احكام دينيّه يقينيّه را بگريزند از او هوشمندان رواج دهند او را پليد طبعان مرعاد مبراق كاشفة عن ساق تقطّع فيها الارحام و يفارق عليها الاسلام بريّها سقيم و ظاعنها مقيم يعنى صاحب رعد است يعنى خروشنده است و صاحب برق است يعنى سوزنده است برهنه كننده ساقست يعنى سعى و تلاش كننده است بريده مى شود در او خويشان و نزديكان و دورى مى جويد از او دين اسلام بيزار از او بيمار است و گريزنده از او گرفتار است يعنى در زحمت و ضرر منها يعنى بعضى از آن خطبه است بين قتيل مطلول و خائف مستجير يختلون بعقد الايمان و بغرور الايمان یعنی مسلمانان باشند در ميان اين احوال يا كشته شده بى خون خواهنده يا ترسناك پناه جوينده فريب داده شده اند ببستن قسمها و بخدعه ايمان داشتن منافقين

شرح ابن ابی الحدید

ثُمَّ يَأْتِي بَعْدَ ذَلِكَ طَالِعُ الْفِتْنَةِ الرَّجُوفِ وَ الْقَاصِمَةِ الزَّحُوفِ فَتَزِيغُ قُلُوبٌ بَعْدَ اسْتِقَامَةٍ وَ تَضِلُّ رِجَالٌ بَعْدَ سَلَامَةٍ وَ تَخْتَلِفُ الْأَهْوَاءُ عِنْدَ هُجُومِهَا وَ تَلْتَبِسُ الآْرَاءُ عِنْدَ نُجُومِهَا مَنْ أَشْرَفَ لَهَا قَصَمَتْهُ وَ مَنْ سَعَى فِيهَا حَطَمَتْهُ يَتَكَادَمُونَ فِيهَا تَكَادُمَ الْحُمُرِ فِي الْعَانَةِ قَدِ اضْطَرَبَ مَعْقُودُ الْحَبْلِ وَ عَمِيَ وَجْهُ الْأَمْرِ تَغِيضُ فِيهَا الْحِكْمَةُ وَ تَنْطِقُ فِيهَا الظَّلَمَةُ وَ تَدُقُّ أَهْلَ الْبَدْوِ بِمِسْحَلِهَا وَ تَرُضُّهُمْ بِكَلْكَلِهَا يَضِيعُ فِي غُبَارِهَا الْوُحْدَانُ وَ يَهْلِكُ فِي طَرِيقِهَا الرُّكْبَانُ تَرِدُ بِمُرِّ الْقَضَاءِ وَ تَحْلُبُ عَبِيطَ الدِّمَاءِ وَ تَثْلِمُ مَنَارَ الدِّينِ وَ تَنْقُضُ عَقْدَ الْيَقِينِ يَهْرُبُ مِنْهَا الْأَكْيَاسُ وَ يُدَبِّرُهَا الْأَرْجَاسُ مِرْعَادٌ مِبْرَاقٌ كَاشِفَةٌ عَنْ سَاقٍ تُقْطَعُ فِيهَا الْأَرْحَامُ وَ يُفَارَقُ عَلَيْهَا الْإِسْلَامُ بَرِيئُهَا سَقِيمٌ وَ ظَاعِنُهَا مُقِيمٌ

قوله ثم يأتي بعد ذلك طالع الفتنة الرجوف طالعها مقدماتها و أوائلها و سماها رجوفا لشدة الاضطراب فيها فإن قلت أ لم تكن قلت إن قوله عن قليل يتبرأ التابع من المتبوع يعني به يوم القيامة فكيف يقول ثم يأتي بعد ذلك طالع الفتنة و هذا إنما يكون قبل القيامة قلت إنه لما ذكر تنافس الناس على الجيفة المنتنة و هي الدنيا أراد أن يقول بعده بلا فصل ثم يأتي بعد ذلك طالع الفتنة الرجوف لكنه لما تعجب من تزاحم الناس و تكالبهم على تلك الجيفة أراد أن يؤكد ذلك التعجب فأتى بجملة معترضة بين الكلامين تؤكد معنى تعجبه منهم فقال إنهم على ما قد ذكرنا من تكالبهم عليها عن قليل يتبرأ بعضهم من بعض و يلعن بعضهم بعضا و ذلك أدعى لهم لو كانوا يعقلون إلى أن يتركوا التكالب و التهارش على هذه الجيفة الخسيسة ثم عاد إلى نظام الكلام فقال ثم يأتي بعد ذلك طالع الفتنة الرجوف و مثل هذا الاعتراض في الكلام كثير و خصوصا في القرآن و قد ذكرنا منه فيما تقدم طرفا قوله و القاصمة الزحوف القاصمة الكاسرة و سماها زحوفا تشبيها لمشيها قدما بمشي الدبى الذي يهلك الزروع و يبيدها و الزحف السير على تؤدة كسير الجيوش بعضها إلى بعض قوله و تزيغ قلوب أي تميل و هذه اللفظة و التي بعدها دالتان على خلاف ما تذهب إليه الإمامية من أن المؤمن لا يكفر و ناصرتان لمذهب أصحابنا و نجومها مصدر نجم الشر إذا ظهر من أشرف لها من صادمها و قابلها و من سعى فيها أي في تسكينها و إطفائها و هذا كله إشارة إلى الملحمة الكائنة في آخر الزمان و التكادم التعاض بأدنى الفم كما يكدم الحمار و يقال كدم يكدم و المكدم المعض و العانة القطيع من حمر الوحش و الجمع عون تغيض فيها الحكمة تنقض فإن قلت ليس قوله و تنطق فيها الظلمة واقعا في نقيض قوله تغيض فيها الحكمة فأين هذا من الخطابة التي هو فيها نسيج وحده قلت بل المناقضة ظاهرة لأن الحكمة إذا غاضت فيها لم ينطق بها أحد و لا بد من نطق ما فإذا لم تنطق الحكماء وجب أن يكون النطق لمن ليس من الحكماء فهو من الظلمة فقد ثبت التناقض و المسحل المبرد يقول تنحت أهل البدو و تسحتهم كما يسحت الحديد أو الخشب بالمبرد و أهل البدو أهل البادية و يجوز أن يريد بالمسحل الحلقة التي في طرف شكيم اللجام المعترضة بإزاء حلقة أخرى في الطرف الآخر و تدخل إحداهما في الأخرى بمعنى أن هذه الفتنة تصدم أهل البدو بمقدمة جيشها كما يصدم الفارس الراجل أمامه بمسحل لجام فرسه و الكلكل الصدر و ترضهم تدقهم دقا جريشا

قوله تضيع في غبارها الوحدان جمع واحد مثل شاب و شبان و راع و رعيان و يجوز الأحدان بالهمز أي من كان يسير وحده فإنه يهلك بالكلية في غبارها و أما إذا كانوا جماعة ركبانا فإنهم يضلون و هو أقرب من الهلاك و يجوز أن يكون الوحدان جمع أوحد يقال فلان أوحد الدهر و هؤلاء الوحدان أو الأحدان مثل أسود و سودان أي يضل في هذه الفتنة و ضلالها الذي كنى عنه بالغبار فضلاء عصرها و علماء عهدها لغموض الشبهة و استيلاء الباطل على أهل وقتها و يكون معنى الفقرة الثانية على هذا التفسير أن الراكب الذي هو بمظنة النجاة لا ينجو و الركبان جمع راكب و لا يكون إلا ذا بعير قوله ترد بمر القضاء أي بالبوار و الهلاك و الاستئصال فإن قلت أ يجوز أن يقال للفتنة القبيحة إنها من القضاء قلت نعم لا بمعنى الخلق بل بمعنى الإعلام كما قال سبحانه وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ أي أعلمناهم أي ترد هذه الفتنة بإعلام الله تعالى لمن يشاء إعلامه من المكلفين أنها أم اللهيم التي لا تبقي و لا تذر فذلك الإعلام هو المر الذي لا يبلغ الوصف مرارته لأن الأخبار عن حلول المكروه الذي لا مدفع عنه و لا محيص منه مر جدا قوله و تحلب عبيط الدماء أي هذه الفتنة يحلبها الحالب دما عبيطا و هذه كناية عن الحرب و قد قال ع في موضع آخر أما و الله ليحلبنها دما و ليتبعنها ندما و العبيط الدم الطري الخالص و ثلمت الإناء أثلمه بالكسر و الأكياس العقلاء و الأرجاس جمع رجس و هو القذر و النجس و المراد هاهنا الفاسقون فإما أن يكون على حذف المضاف أي و يدبرها ذوو الأرجاس أو أن يكون جعلهم الأرجاس أنفسها لما كانوا قد أسرفوا في الفسق فصاروا كأنهم الفسق و النجاسة نفسها كما يقال رجل عدل و رجل رضا قوله مرعاد مبراق أي ذات وعيد و تهدد و يجوز أن يعني بالرعد صوت السلاح و قعقعته و بالبرق لونه و ضوءه و كاشفة عن ساق عن شدة و مشقة قوله بريئها سقيم يمكن أن يعني بها أنها لشدتها لا يكاد الذي يبرأ منها و ينفض يده عنها يبرأ بالحقيقة بل لا بد أن يستثني شيئا من الفسق و الضلال أي لشدة التباس الأمر و اشتباه الحال على المكلفين حينئذ و يمكن أن يعني به أن الهارب منها غير ناج بل لا بد أن يصيبه بعض معرتها و مضرتها و ظاعنها مقيم أي ما يفارق الإنسان من أذاها و شرها فكأنه غير مفارق له لأنه قد أبقى عنده ندوبا و عقابيل من شرورها و غوائلها

مِنْهَا بَيْنَ قَتِيلٍ مَطْلُولٍ وَ خَائِفٍ مُسْتَجِيرٍ يَخْتِلُونَ بِعَقْدِ الْأَيْمَانِ وَ بِغُرُورِ الْإِيمَانِ

يقال طل دم فلان فهو مطلول أي مهدر لا يطلب به و يجوز أطل دمه و طله الله و أطله أهدره و لا يقال طل دم فلان بالفتح و أبو عبيدة و الكسائي يقولانه و يختلون يخدعون بالأيمان التي يعقدونها و يقسمون بها و بالإيمان الذي يظهرونه و يقرون به

شرح نهج البلاغه منظوم

ثمّ يأتي بعد ذلك طالع الفتنة الرّجوف، و القاصمة الزّحوف، فتزيغ قلوب بعد استقامة، وّ تضلّ رجال بعد سلامة، وّ تختلف الأهواء عند هجومها، و تلتبس الأراء عند نجومها، من أشرف لها قصمته، و من سعى فيها حطمته، يتكادمون فيها تكادم الحمر فى العانة، قد اضطرب معقود الحبل، و عمى وجه الأمر، تغيض فيها الحكمة، و تنطق فيها الظّلمة، و تدقّ أهل البدور بمسحلها، و ترضّهم بكلكلها، يضيع فى غبارها الوحدان، و يهلك فى طريقها الرّكبان، ترد بمرّ القضاء، و تحلب عبيط الدّماء، و تثلم منار الدّين، و تنقض عقد اليقين، تهرب منها الأكياس، و تدبّرها الأرجاس، مرعاد مّبراق، كاشفة عن ساق، تقطع فيها الأرحام، و يفارق عليها الإسلام، بريّها سقيم، وّ ظاعنها مقيم.

ترجمه

و باز رجوع باصل مطلب نموده فرمايد): پس بعد از اين فتنه مقدّمات فتنه سخت تر و تندترى پديدار شود كه دلها را پس از پايدارى بلرزاند، و مردها را پس از سلامتى گمراه سازد، هنگام رو آوردن و رسيدن آن فتنه خواهشها گوناگون و رأيها (ى درست به نادرست) مشتبه شوند، هر كس در صدد دفع آن فتنه بر آيد شكسته شود، و هر كس در نابوديش كوشش كند خرد و نابود گردد، مردم (از فرط وحشت و اضطراب) در آن فتنه يكديگر را همچون خرهاى وحشى در كلّه بگزند و گاز گيرند، در حالى كه بند (پيمانها و عهود دين) شان سست و لرزان، و روى كار (راه بيرون شدن از آن فتنه) ناپيدا باشد، دانشمندان در آن فتنه (از ترس خاموش و) كم و ستمگران در آن (بسيار و) گويا باشند (همانطورى كه شخص سوار با آهن دهانه اسبش به پياده كه در جلوش روان است در حال غضب صدمه مى زند) آن فتنه با آهن لجام (و مقدّمة الجيش لشكرش) صحرا نشينان را كوبيده) و آنها را با سينه مركبش درهم خرد (و از هم پراكنده شان) سازد، تنهايان در آن تباه، و چابك سواران را هلاك سازد (متديّنين گوشه گير و دليران با تدبير كشته شوند) آن فتنه با تلخى (صبر و) قضا وارد گشته، خونهاى خالص و تازه را بدو شد، در نشانه دين رخنه افكنده، پيمان يقين را بشكند (قوانين شرعيّه را نقض و ديگر گون سازد) پاك مردان زيرك از آن گريزان، و ناپاكان بيخرد وارد در تدبيرات آن شوند، آن فتنه پر رعد، پر برق، پر شتاب است، دامان از ساق بر كشيده، خويشان و نزديكان در آن از هم جدا، و دين اسلام از آن دور است، گريزان از آن دردمند، و كوچ كننده از آن مقيم در آن است (خلاصه در آن موقع خونريزى و كشتار در اغلب نقاط زمين ظاهر و هيچكس از چنگال آن رهائى ندارد).

نظم

  • چو شه پايان كار بت پرستانمعيّن كرد پس فرمود اينسان
  • پس از آن فتنه كه شد گفته از پيش درونتان فتنه ديگر كند ريش
  • يكى فتنه است سخت و تند و سر كششود زان سينه تنگ و دل مشوّش
  • نه تنها پا ز ديدارش بلغزدكه از سهمش دل محكم بلرزد
  • همه گمره در آن مردان سالمدر آن درمانده اند اشخاص عالم
  • در آن موقع هواها گونه گون است ز دست رأيها رشته برونست
  • نيارد هيچكس از عقل و تدبيرشود آن فتنه و شر را جلوگير
  • بدفعش هر كه در آن روى آوردتنش در زير پاى آن شود خرد
  • چنان كوشنده را در خود بمالدكه عمرى از غم و رنجش بنالد
  • خلايق اندر آن چون كلّه خركه يكديگر كنند آزار بيمر
  • بزير سمّ و پاى و دست و دندانلگد بر هم بكوبندى فراوان
  • برون از كف شده سر رشته كاروز آن روى رهائى ناپديدار
  • خردمندان ز غم در آن خموشندستمكاران بنطق و حرف كوشند
  • نه اندر شهرها آن فتنه بر پا است كه پر از آن دهستانها و صحراست
  • چو آن راكب كه زير سمّ مركببكوبند از پياده دست و منكب
  • چنين دهقانيان را از فلاكت نمايد غرفه بحر هلاكت
  • خلاصه هيچ جا باقى نماندكه خويش آن فتنه در آنجا كشاند
  • در آن دانشوران يكسر تباه انددليران از نهيبش خاك راهند
  • بود طعمش چنان طعم قضا تلخشود بس غرّه هاى عمر از آن سلخ
  • ز مردم خون خالص بس بدو شدبسان شير و چون آبش بنوشد
  • بقصر دين شود آن رخنه اندازكند بند يقين را پاره و باز
  • ز چنگ آن گريزان زيركانندپليدان جانب آن خوش روانند
  • ز رعد و برق آن دلها است مرعوبكند بر پا بسى غوقا و آشوب
  • زده اندر كمر دامانش از ساق سراسر تيره زان فتنه است آفاق
  • ز هم پيوند خويشان پاره كردهخلايق را همه بيچاره كرده
  • جدا گشته است از آن دين اسلام ز دين نبود بجا آن دم بجز نام
  • از آن گرديد هر كس دور و بيزارچو بيماران برنج آيد گرفتار
  • در آن هر كس بناچارى بماندبگرداب بلا خود را كشاند

القسم الثاني

منها: بين قتيل مّطلول، وّ خائف مّستجير، يّختلون بعقد الأيمان و بغرور الأيمان

ترجمه

بعضى از همين خطبه در وصف حال مؤمنين در آخر الزّمان است: در آن فتنه بعضى از مؤمنين كشته شده، و خونش بهدر رود، و برخى از آنان از ترس ستمگران پناه برده بسوگندها و تظاهر در ايمان آنان را فريب دهند تا مگر از چنگ جور آنها برهند

نظم

  • بسى از مؤمنين در آن زمانهرود خونش پس از قتل از ميانه
  • دگر عدّه باشخاص ستمكارپناهنده شوند از بيم و آزار
  • ز چنگ ظلم آنان بلكه برهندنشان ايمانشان بدهند و سوگند
  • بگاه جور لبشان از قسم پربدين از ترس شان اندر تظاهر

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 : مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 به تشریح موضوع "مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان" می پردازد.
No image

خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7 : ياد ياران شهيد

خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7 به تشریح موضوع "ياد ياران شهيد" می پردازد.
No image

خطبه 11 نهج البلاغه : آموزش نظامى

خطبه 11 نهج البلاغه موضوع "آموزش نظامى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 228 نهج البلاغه : ويژگى‏ هاى سلمان فارسى

خطبه 228 نهج البلاغه موضوع "ويژگى‏ هاى سلمان فارسى" را مطرح می کند.
No image

خطبه 83 نهج البلاغه بخش 4 : وصف رستاخيز

خطبه 83 نهج البلاغه بخش 4 موضوع "وصف رستاخيز" را بررسی می کند.
Powered by TayaCMS