أَلَا فَصُونُوهَا وَ تَصَوَّنُوا بِهَا- وَ كُونُوا عَنِ الدُّنْيَا نُزَّاهاً- وَ إِلَى الْآخِرَةِ وُلَّاهاً- وَ لَا تَضَعُوا مَنْ رَفَعَتْهُ التَّقْوَى- وَ لَا تَرْفَعُوا مَنْ رَفَعَتْهُ الدُّنْيَا- وَ لَا تَشِيمُوا بَارِقَهَا وَ لَا تَسْمَعُوا نَاطِقَهَا- وَ لَا تُجِيبُوا نَاعِقَهَا وَ لَا تَسْتَضِيئُوا بِإِشْرَاقِهَا- وَ لَا تُفْتَنُوا بِأَعْلَاقِهَا- فَإِنَّ بَرْقَهَا خَالِبٌ وَ نُطْقَهَا كَاذِبٌ- وَ أَمْوَالَهَا مَحْرُوبَةٌ وَ أَعْلَاقَهَا مَسْلُوبَةٌ- أَلَا وَ هِيَ الْمُتَصَدِّيَةُ الْعَنُونُ وَ الْجَامِحَةُ الْحَرُونُ- وَ الْمَائِنَةُ الْخَئُونُ وَ الْجَحُودُ الْكَنُودُ- وَ الْعَنُودُ الصَّدُودُ وَ الْحَيُودُ الْمَيُودُ- حَالُهَا انْتِقَالٌ وَ وَطْأَتُهَا زِلْزَالٌ- وَ عِزُّهَا ذُلٌّ وَ جِدُّهَا هَزْلٌ وَ عُلْوُهَا سُفْلٌ- دَارُ حَرَبٍ وَ سَلَبٍ وَ نَهْبٍ وَ عَطَبٍ- أَهْلُهَا عَلَى سَاقٍ وَ سِيَاقٍ وَ لَحَاقٍ وَ فِرَاقٍ- قَدْ تَحَيَّرَتْ مَذَاهِبُهَا وَ أَعْجَزَتْ مَهَارِبُهَا- وَ خَابَتْ مَطَالِبُهَا فَأَسْلَمَتْهُمُ الْمَعَاقِلُ- وَ لَفَظَتْهُمُ الْمَنَازِلُ وَ أَعْيَتْهُمُ الْمَحَاوِلُ
لغات
ولّاه: جمع واله: كسى كه از بسيارى سرور، حيران و سرگردان است. شيم: نگاه كردن به برق و انتظار كشيدن اين كه ابر آن در كجا مى بارد. ناعق: صيحه زننده اعلاق: جمع علق، شيئى پر ارزش. برق خالب: برقى كه باران ندارد. مال محروب: مالى كه تمامش گرفته شده باشد متصدّيه: خودنمايى كننده عنون: بسيار اعتراض كننده و نيز حيوانى كه در راه رفتن از ديگران جلو مى افتد. جموح: حيوان چموش كه صاحبش نمى تواند بر او چيره شود. حرون: حيوانى كه هر گاه راه رفتن برايش سخت باشد از رفتن باز مى ايستد. مائنه: دروغگو كنود: ناسپاس عنود: حيوانى كه از جادّه و چراگاه و علفزار علفزار منحرف مى شود صدود، و نيز حيود و ميود: به معناى رو گرداننده و متمايل به چپ و راست مى باشد. حرب: گرفتن و تصرف كردن مال سلب: آنچه از زره و جز آن، كه در جنگ به غنيمت گرفته مى شود. عطب: هلاكت ساق: سختى سياق: مصدر ساقه، سوقا و سياقا مى باشد و به معناى جان كندن و روح از بدن بيرون آمدن است. معاقل: حصارها و پناهگاهها مى باشد. لفظتهم: آنان را دور افكند. محاول: جمع محاوله به معناى چاره انديشى است.
ترجمه
بهوش باشيد تقوا را حفظ كنيد و خود را به سبب آن نيز مواظبت كنيد، و از دنيا دورى كنيد و به آخرت مشتاق و شيفته باشيد آن را كه تقوا مايه بلندى مقامش شده، پست و بى مقدار ندانيد و كسى را كه دنيا بلندش ساخته بلند مقام ندانيد، به ابر درخشنده دنيا چشم ندوزيد و به گوينده آن گوش فرا ندهيد و فرياد زننده آن را پاسخ مگوييد، و با درخشندگى آن روشنايى مجوييد، به كالاهاى نفيس آن فريفته نشويد چرا كه برق آن بى باران و گفتار آن دروغ و دارائيهايش غارت شده و كالاهاى آن ربوده شده است. بهوش باشيد كه دنيا همچون زن بدكاره اى است كه خود را نشان داده و روى بگرداند و مانند اسب سركشى است كه هنگام حركت بايستد و فرمان نبرد و دروغگوى بسيار خيانتكار و ستيزه گر ناسپاسگزار مى باشد، و از راه راست و جايگاه نعمت منحرف شونده و رو گردان و پيوسته متغير و در اضطراب است، شأن آن زوال و فنا و قدمهايش بى ثبات و متزلزل مى باشد، عزّتش خوارى و كوشش وى مسخره و بلندى آن پستى است، دنيا خانه ستاندن و ربودن و غارت و هلاكت مى باشد ساكنانش در حال جان كندن و ملحق شدن به رفتگان و جدايى از بازماندگان به سر مى برند، راههاى دنيا سرگردان كننده و گريز گاههايش توانفرسا و جستجوها در آن نوميد كننده و يأس آور مى باشد، به اين دليل است كه پناهگاههاى دنيا اهلش را به خود واگذاشته، و استراحتگاهاى آن ايشان را دور افكنده و چاره جوييها در وى، آنان را ناتوان كرده است
شرح
13- به شدت و با تمام نيرو از تقوا محافظت كنند مبادا آن را به ريا و سمعه آلوده سازند، دامن پاك تقوا را به سبب سوء اخلاق و انجام دادن گناه لكه دار نكنند.
14- و نيز تقوا را محافظ خود قرار دهند يعنى با اتصاف به پرهيزكارى خود را از انجام دادن گناه و تمايل به صفتهاى ناشايسته و پى آمدهاى نارواى آن بدور دارند تا از كيفر الهى و عذاب آخرت ايمن باشند.
15- خود را از آلودگيهاى دنيا دور كنند، و از آنچه كه خداوند حرام كرده و از آن در دنيا مذمت فرموده و در آخرت وعده عذاب داده خوددارى كنند.
16- كارى كنند كه نسبت به آخرت عاشق و شيدا باشند و اين مطلب كمال توجه به تقوا و پرهيزكارى را مى رساند زيرا در موقعى اين حالت دست مى دهد كه آدمى بكلى از علايق دنيا چشم بپوشد و به عبادات و اعمال نيك بپردازد كه در اين صورت عشق به آخرت و پيشگاه پروردگار در آدمى به وجود مى آيد.
17- يكى ديگر از دستورهايى كه امام به ياران خود در رابطه با توجه كردن به تقوا مى دهد آن است كه پرهيزگاران و اهل تقوا را حقير نشمارند، از آنها بدگويى نكنند آنان را مورد تمسخر و ضرب و شتم قرار ندهند، و كارى انجام ندهند كه باعث اهانت به ايشان باشد و همه اينها گناه است به دليل اين كه باعث توهين به شخص پرهيزكارى است كه خداوند او را دوست مى دارد و مقامش را بالا برده است.
18- مطلب ديگر كه به اصحاب خود خاطر نشان ساخته آن است كه مثل دنيا پرستان اهل دنيا را بلند مقام ندانند و كسانى را كه در ميان خلق به سبب موقعيتهاى مالى و رياستى و جسمانى داراى وجاهتى مى باشند خيلى مورد اهميت و احترام قرار ندهند زيرا كسى كه به دليل علايق دنيوى و امور مادى كسى را بلند مرتبه شمارد خود از تقوا بدور است و احترام او، علامت دلبستگى به وى و توجه به دنيا خواهد بود و بر عكس بى توجهى به چنين شخصى دليل بى علاقگى به دنيا و اهل آن و نشانه زهد انسان مى باشد كه از علامتهاى تقواست.
19- به ابر درخشنده دنيا چشم ندوزيد، ابر درخشنده كنايه از زرق و برقهاى دنياست كه دنيا دوستان پيوسته چشم طمع به آن دوخته اند كه روزى به آن دست يابند و از لذتهاى آن بهره مند شوند مانند ابرى كه صداى غرّش و درخشندگى برقش منتظران را متوجه خود مى كند، انتظار مى كشند تا از بارش بارانش بهره مند شوند.
20- و نيز پيروان خود را از گوش دادن به سخنان ستايش كنندگان دنيا نهى فرموده است، خواه اين كه دنيا پرستان آن را با زبان بستايند و يا با اعمال خود محبوبيّت آن را آشكار كنند، و يا زينتهاى دنيوى با جلوه گريهايشان جلب توجه كنند زيرا اعتنا كردن و با اهميت نگريستن به هر كدام از امور فوق، سبب دورى و انحراف از مسير تقوا و آخرت و سقوط در سياهچال هلاكت و گرفتار كيفر ابدى شدن مى باشد.
21- و لا تجيبوا ناعقها،
به سر و صداى دعوت كنندگان به دنيا پاسخ مثبت ندهيد، به دليل اين كه واژه نعق، به معناى صداى قار قار كلاغ مى باشد، گويا امام (ع) دعوت كنندگان به دنيا را به خاطر زشتى معنويشان، تشبيه به اين پرنده كرده كه باطنشان به سبب دنياپرستى، سياه و زشت و فريادهايشان دلخراش و كريه است و سرانجامى خشونتزا دارد.
22- از جلوه گرى و درخشندگى دنيا روشنايى مجوييد. در اين قسمت واژه هاى درخشندگى و روشنايى جستن به عنوان خطبه 191 نهج البلاغه بخش 3 استعاره به كار برده شده است، زيرا همچنان كه درخشندگى نور محسوس سبب راهيابى انسان مى شود، افكار و انديشه هاى مربوط به مصالح دنيا هم آدمى را براى به دست آوردن امور مادّى و دنيايى راهنمايى مى كنند و به احتمال ديگر مى توان گفت درخشندگى دنيا استعاره از امور لذت بخش و زينتهاى دنياست كه باعث سرور و ابتهاج مى شود و طلب روشنايى استعاره از خوشحالى و سرورى است كه از اين امور به دست مى آيد.
23- آخرين دستورى كه حضرت در اين مورد به پيروان خود مى دهد آن است كه فريفته كالاهاى پر قيمت دنيا نشوند يعنى از دوستى دنيا و فرو رفتن در خوشيهاى آن بپرهيزند زيرا اين امور سبب فريب خوردن آنان و انحرافشان از راه خدا و گرفتارى و اندوه ابدى آنان مى شود و خداوند در قرآن به اين مطلب اشاره فرموده است «وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ«»»، اهل تفسير گفته اند مراد از فتنه بلا و محنت و رو گرداندن از آخرت مى باشد، انسان به خاطر مال دنيا و فرزندان خود چه بسا كه به گناهان بزرگ دچار شود و به حرام بيفتد مگر كسانى كه خداوند آنان را از لغزش و گناه محافظت فرمايد. از ابو بريده روايت شده است كه روزى پيامبر اكرم روى منبر براى ما سخنرانى مى كرد ناگهان دو فرزندش امام حسن و امام حسين به مسجد وارد شدند، در حالى كه پيراهن هاى سرخ عربى به تن داشتند و همچنان كه قدم بر مى داشتند گاهى بر زمين مى افتادند، رسول خدا كه چنين ديد، فورى از منبر پايين آمد و آن دو را بلند كرد و جلو روى خود نشاند و سپس فرمود: خداى بزرگ درست فرموده است كه انما اموالكم و اولادكم فتنه، من همين كه ديدم اين دو كودك راه مى روند و زمين مى خورند، نتوانستم تحمل كنم تا اين كه فرود آمدم و آنها را بلند كردم.
پس از بيان دستورهاى متعدد به شرح عيبهاى دنيا پرداخته و از اين طريق علت بى ارزشى دنيا را روشن ساخته است:
فانّ برقها خالب،
صفت خالب كه به معناى ابر بى باران است، استعاره از آرزوهاى دنيا مى باشد كه معمولا برآورده نمى شود و اگر مقدار اندكى از آن برآورده شود آن هم چنان در معرض زوال است كه گويا حاصل نشده و از اين رو به برقى شباهت دارد كه يا به كلى خالى از آب است و يا اگر مقدار كمى هم داشته باشد ارزش و اعتبارى ندارد و بدين سبب سزاوار نيست كه آدمى چشم به آن بدوزد.
و نطقها كاذب،
به سخنهايى كه در ستايش دنيا اظهار مى شود گوش فرا ندهيد كه جز، و هم و خيال و دروغ چيزى نيست، زرق و برق دنيا با زبان حال خود را مى ستايد، دنيا طلبان آدمى را به اندوختن مال دنيا تشويق مى كنند و لذتهاى آن را به رخ مى كشند تا انسان گول خورده و به سويش بشتابد، به هيچ كدام از اين نويدها گوش ندهيد زيرا تمام اينها خالى از واقعيت مى باشد.
و اموالها مخروبه،
سزاوار نيست كه آدمى براى به دست آوردن مال و ثروت دنيا فكر و انديشه خود را به زحمت اندازد و يا از داشتن آن خوشحال و شادمان باشد زيرا سرانجام بايد تمامى آن را از دست بدهد.
و اعلاقها مسلوبه،
تعلّقات دنيا و آنچه مايه دلبستگى به آن است عاقبت از آدمى گرفته مى شود، بنا بر اين نبايد فريفته دنيا و محو تعلقات آن بشويد.
پس از بيان ادله عدم دلبستگى به دنيا در جمله هاى بعد به شرح اوصاف و عيوب ديگرى براى آن پرداخته و به عنوان خطبه 191 نهج البلاغه بخش 3 تشبيه و استعاره آنها را اظهار فرموده است:
1- انها المتصديّه العنون،
بعضى شارحان گفته اند اين جمله استعاره است از ويژگى زن بدكاره اى كه پيوسته خود را بر مردان عرضه مى كند تا آنان را به سوى خود بكشاند و احتمال ديگر آن است كه استعاره از صفت اسب يا ناقه اى باشد كه در هنگام راه رفتن پا را بر زمين مى كوبد و نامنظم و غير عادى راه مى رود.
و كلمه عنون به معناى حيوانى كه پيوسته در راه رفتن از همه جلوتر مى رود نيز مى باشد، و خلاصه در اين جمله حضرت دنيا را از سه جهت به سه چيز تشبيه كرده است: الف- نخست آن را به زن فاجره اى تشبيه كرده كه پيوسته در پى جلب انسان و فريب وى مى باشد.
ب- از طرف ديگر آن را به اسب يا ناقه اى مانند ساخته است كه در هنگام راه رفتن چموشى مى كند، چون دنيا نيز براى آدمى بر يك منوال باقى نمى ماند بلكه پيوسته در حال دگرگونى و نوسان مى باشد.
ج- و نيز به دليل سرعت سر رسيد و زودگذر بودنش آن را به چهار پاى تندرويى تشبيه كرده است كه پيوسته از همه زودتر راه را به پايان مى رساند.
2- الجامحه الحرون،
در اين عبارت حضرت دنيا را به طريق استعاره به چهار پاى چموشى تشبيه كرده است كه كنترل را از دست صاحبش گرفته است اگر بخواهد آن را از حركت باز دارد سركشى مى كند و اگر سعى در راه رفتنش كند در جاى خود توقف مى كند و گام از گام بر نمى دارد، و بالاخره به هيچ رو در اطاعت راكبش قرار نمى گيرد، دنيا نيز چنين است هيچ گاه مطابق ميل اهلش جارى نمى شود بلكه در هنگام شدت نياز و كمال احتياج به آن، پشت به او كرده و در حسرت رهايش مى سازد.
3- الماثنه الخوون،
صفت دروغگويى را براى دنيا استعاره آورده است به دليل آن كه زرق و برقهاى دنيا، مردم را به خود جلب كرده، فكر مى كنند كه متاعهاى دنيا هميشه برايشان باقى است ولى يك بار متوجه مى شوند كه چه زود از دست آنها رفت و باقى نماند، اين جا معلوم مى شود كه آن زرق و برقها سرابى بيش نبوده و توهمهايشان دروغ از كار در آمد، وصف خيانتكار هم به اين اعتبار است كه گويا دنيا با جلوه هاى گول زننده و زينتهاى فريبكارانه خود به آنان وعده مى داده است كه پيوسته با آنها باقى خواهد ماند، اما با از بين رفتن و نابوديش خيانتكارى و پيمان شكنى وى آشكار شد.
4- الجحود الكنود،
با ذكر اين دو صفت دنيا را در بى وفايى به زنى مانند ساخته است كه نعمت وجود شوهر خود را كفران كرده تمام نيكيهاى وى را ناديده مى انگارد و پيوسته با فريبكارى به سر مى برد، دنيا نيز رسمش بر آن است كه دلبستگانش را فريبكارانه وا مى گذارد و از آنان كه با وى اظهار تمايل مى كنند و براى دست يافتن به آن مى كوشند و به زينتهاى آن مغرورند، متنفّر است و سرانجام آنان را به هلاكت سپرده و به ديگرى رو مى آورد.
5- العنود الصّدور،
اين جا دنيا را به ناقه اى همانند كرده است كه از چراگاه مخصوص و هميشگى شتران كناره گرفته و آخور خود را از ديگران جدا ساخته است، دنيا نيز طبق روش دلخواه مردم رفتار نمى كند و از راهها و مقصدهايى كه به آن منظور آن را مى طلبند سرپيچى مى كند و از هر كس كه بيشتر به وى ميل و رغبت داشته باشد بيشتر اعراض و دورى مى كند.
6- الحيود الميود،
نسبت به دلبستگانش بى علاقه و پيوسته در حال دگرگونى و تغيير است گاهى به برخى رو مى آورد و زمانى از او اعراض و به ديگرى اقبال مى كند گاهى به سود انسان و گاهى به زيان او مى باشد.
7- حالها انتقال،
خاصيت ذاتى دنيا بر آن است كه هر لحظه در حالتى ومتوجه به ديگرى است به احتمال ديگر، معناى كلام امام (ع) اين است: آنچه از دنيا به نظر ظاهر، حاضر و ثابت مى نمايد در حقيقت چنان نيست بلكه سيّال و متغير است زمان حاضرش هم مانند گذشته و آينده اش بى ثبات و قرار مى باشد.
8- وطأتها زلزال،
لگدكوب كردن دنيا، لرزش و اضطراب به وجود مى آورد منظور از لگدكوب ساختن، مبتلا شدن آدمى به شدايد و مصيبتهاى دنيا مى باشد. زيرا چنان كه اگر حيوانى گامهاى خود را بر چيزى بگذارد سنگينى خود را بر رويش انداخته و، وى را حقير و پست شمرده، سختيها و گرفتاريهاى دنيا نيز اهلش را اين چنين تحت فشار قرار داده و پست و بى مقدار مى داند، و مراد از واژه زلزال اضطراب و ناراحتى و دگرگونى احوال مبتلايان به ناگواريهاى دنيا مى باشد.
9- عزّها ذلّ،
عزّتى كه از ناحيه آرايشها و آرايشگريهاى دنيا، براى ملوك و پادشاهان و ساير اهل دنيا، حاصل مى شود، همه آنها در آخرت عين ذلّت و خوارى است زيرا عزت دنيا سبب انحراف از حقيقت دين و تقوا مى شود كه لازمه آن ذلّت در پيشگاه حق تعالى مى باشد و به اين معنا در قرآن اشاره شده است هنگامى كه خداوند متعال گفتار رئيس منافقان را نقل مى كند: «يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا«»» چنان كه مفسران گفته اند، كسى كه چنين حرفى گفته، عبد اللَّه ابىّ رئيس گروه منافقها بوده و منظورش از عزيزتر خودش و از ذليلتر پيامبر است اما حق تعالى حرف او را ردّ كرده و مى فرمايد: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ«»».
10- و جدها، هزل،
لفظ جدّ، كه به معناى دست زدن به كار با توجه و كوشش مى باشد دو مطلب را مى فهماند.
الف- گاهى دنيا آن چنان خوشيهاى خود را به بعضى اشخاص متوجه مى سازد مثل دوستى كه عنايت كاملى به دوست خود داشته باشد.
ب- و موقعى كه از آدمى برمى گردد و بخت او را واژگون مى سازد مثل دشمنى مى باشد كه تصميم قطعى براى از بين بردن دشمن خود دارد، و حضرت اين اقبال و ادبار دنيا را كه به صورت جدّى براى اشخاص ظاهر مى شود شوخى و مسخره مى خواند، به علت اين كه دوام و ثباتى ندارد زيرا تا انسان مى خواهد از خوشيهاى آن بهره اى ببرد از دستش مى رود و باز همين كه مى رود تا به سختيها و مصائبش خو بگيرد، عوض مى شود گويا اين دنيا با اهل خود بازى و شوخى دارد، (چرخ بازيگر، از اين بازيچه ها بسيار دارد).
احتمال ديگر در سخن امام (ع) آن است كه جدّ و هزل، مربوط به كارهاى مردم باشد يعنى جديت و كوشش اهل دنيا براى به دست آوردن مال و منال آن مثل بازى و شوخى بى دوام و زودگذر است زيرا با از بين رفتن فرصتهاى دنيا، آن نيز از بين مى رود.
11- و علوّها سفل،
بلندى مقام و مرتبه اى كه به سبب دنيا و براى اهل آن حاصل مى شود، در حقيقت تنزّل و پستى است زيرا كه مايه انحطاط و پايين آمدن مقام انسانى در سراى آخرت و پيشگاه پروردگار مى شود، معناى اين عبارت شبيه عبارت شماره 9 كه در صفحه قبل گذشت مى باشد عزّها ذلّ.
12- دار حرب و...،
اين عبارت نيز شبيه جمله اموالها محروبه صفحه مى باشد يعنى دنيا و خوشگذرانيهايش به سبب مرگ و ناگواريهاى ديگر پيوسته در محلّ سلب شدن از انسان مى باشد، امروز در تصرف عده اى است و فردا از آنان گرفته شده و ديگرى آن را در اختيار مى گيرد، شبيه ميدان جنگ كه هر كس كشته شد ديگرى سلاح و لباس وى را مالك مى شود واژه هاى نهب و عطب كه به دنبال عبارت بالا ذكر شده قريب به اين معناست، دنيا سراى غارتگرى و وادى هلاكت است.
13- اهلها ساق و...،
اهل دنيا پيوسته در شدايد و ناراحتى به سر مى برند و اين حال انسان مى باشد، مرحوم قطب الدين راوندى در شرح عبارت فوق گفته است مراد آن است كه مردم دنيا هر كدام بى درنگ در پى ديگرى به سوى آخرت روانند و فاصله اى ميانشان نمى افتد مانند ضرب المثلى كه گفته اند: ولدت فلانة ثلاثه بنين على ساق يعنى فلانه زن، سه پسر پشت سر هم زاييد در حالى كه ميان آنها به آمدن دخترى فاصله واقع نشد، اما ابن ابى الحديد اين معنا را نپذيرفته بلكه واژه ساق را كنايه از امر شديد دانسته چنان كه در اول بيان داشتيم. بعضى هم آن را مصدر دانسته اند يعنى اهل دنيا به سوى آخرت رانده مى شوند. كلمه لحاق به اين معناست كه هر كدام از مردم دنيا در به وجود آمدن و از ميان رفتن به ديگرى ملحق مى شود و لفظ فراق يعنى ميانشان جدايى و فراق مى افتد چنان كه گفته اند الدنيا مولود يولد و مفقود يفقد، دنيا چيزى است كه پيوسته زاييده مى شود و سپس نابود مى شود. ممكن است منظور از لحاق، ملحق شدن زندگان به مردگان در عدم باشد.
14- قد تحيّرت مذاهبها،
راههاى دنيا باعث سرگردانى آدمى است منظور از اين راهها نه جاده هاى حسّى روى زمين است و نه مذاهب اعتقادى بلكه مقصود روشهاى عقلى و تدبيرهاى خردمندانه اى است كه عقلا به منظور دست يافتن به منافع دنيا و دفع شرور آن به كار مى برند و اين كه امام (ع) سرگردانى و حيرت را به اين روشها نسبت داده و مى فرمايد: راههاى دنيا سرگردان است، از باب مجاز و ذكر پذيرنده به جاى انجام دهنده مى باشد زيرا حقيقت امر آن است كه روندگان اين راهها، دچار حيرت و سرگردانى مى باشند.
15- و اعجزت مهاربها،
گريزگاههاى دنيا فراريانش را درمانده و ناتوان ساخته است، هر كس بخواهد از شرور و بديهاى اين جهانى بگريزد تا خود را نجات دهد قدرت بر اين امر ندارد، در اين عبارت مفعول به، حذف شده است به علت آن كه هدف بيان ناتوان ساختن فرارگاههاى دنياست و به مفعول توجّهى نيست.
16- و خابت مطالبها،
نوميد شد خواسته هاى دنيا، يعنى امور دنيوى كه مورد علاقه انسانهاست آنان را از وصال خود مأيوس و نااميد مى سازد، در اين جا كه حضرت صفت نااميدى را نسبت به مطالب دنيا مى دهد تشبيه و استعاره به كار برده است زيرا آرزوهاى دراز و خواسته هاى نفسانى كه در ذهن آدمى جلوه مى كند، اما در عالم وجود تحقق نمى يابد و انسان به آن نمى رسد مانند شخصى است كه اظهار دوستى مى كند و، وعده وصال مى دهد اما به وعده خود وفا نمى كند و انسان را نااميد مى سازد، امام (ع) پس از بيان اين ويژگى براى دنيا، برخى از پى آمدهاى آن را كه گواه بر مطلب مى باشد، بيان فرموده است: الف- پس پناهگاههاى عالم آنان را ترك كرد و به خود، واگذارشان ساخت، زيرا موقعى كه حفاظتهاى دنيايى و حصارهاى محكم آن سبب نجات انسان نمى شود و جلو تيرهاى بلا و دردهاى مرگ آور را نمى گيرد شبيه كسى است كه پناهنده اش را به خود راه ندهد بلكه وى را تسليم دشمن كند.
ب- منزلهاى دنيا، آنان را به دور انداخت، اين جا نيز مانند قسمتهاى بالا استعاره و تشبيه به كار رفته است، اين كه انسانها با مردن از استراحتگاههاى دنيا بيرون برده مى شوند و راه آخرت مى پيمايند چنين تشبيه شده است كه گويا همين منزلها ساكنان خود را از درون خود بدور افكنده اند.
ج- انقلابات روزگار، ايشان را عاجز و ناتوان ساخت.
|