وَ النَّاسُ فِي فِتَنٍ انْجَذَمَ فِيهَا حَبْلُ الدِّينِ وَ تَزَعْزَعَتْ سَوَارِي الْيَقِينِ وَ اخْتَلَفَ النَّجْرُ وَ تَشَتَّتَ الْأَمْرُ وَ ضَاقَ الْمَخْرَجُ وَ عَمِيَ الْمَصْدَرُ فَالْهُدَى خَامِلٌ وَ الْعَمَى شَامِلٌ عُصِيَ الرَّحْمَنُ وَ نُصِرَ الشَّيْطَانُ وَ خُذِلَ الْإِيمَانُ فَانْهَارَتْ دَعَائِمُهُ وَ تَنَكَّرَتْ مَعَالِمُهُ وَ دَرَسَتْ سُبُلُهُ وَ عَفَتْ شُرُكُهُ أَطَاعُوا الشَّيْطَانَ فَسَلَكُوا مَسَالِكَهُ وَ وَرَدُوا مَنَاهِلَهُ بِهِمْ سَارَتْ أَعْلَامُهُ وَ قَامَ لِوَاؤُهُ فِي فِتَنٍ دَاسَتْهُمْ بِأَخْفَافِهَا وَ وَطِئَتْهُمْ بِأَظْلَافِهَا وَ قَامَتْ عَلَى سَنَابِكِهَا فَهُمْ فِيهَا تَائِهُونَ حَائِرُونَ جَاهِلُونَ مَفْتُونُونَ فِي خَيْرِ دَارٍ وَ شَرِّ جِيرَانٍ نَوْمُهُمْ سُهُودٌ وَ كُحْلُهُمْ دُمُوعٌ بِأَرْضٍ عَالِمُهَا مُلْجَمٌ وَ جَاهِلُهَا مُكْرَمٌ
ترجمه
مردم در فتنه ها بودند و ريسمان دين گسيخته و پايه هاى يقين متزلزل و كار ديانت درهم ريخته و دستورات آن پراكنده و راه خروج از آن تنگ شده و راه حق گم و معصيت آشكار شده بود. در اين شرايط خدا معصيت و شيطان يارى مى شد، ايمان واگذار و دستوراتش متزلزل و نشانه هايش ناآشنا و از نظرها پوشيده شده بود. مردم از شيطان اطاعت كرده راه او را مى رفتند و به آبشخور او وارد مى شدند: علمهاى شيطان به وسيله آنها به راه مى افتاد و پرچمهايش برافراشته مى شد. شيطان مردم را در زير فتنه ها بكوفت و لگدمال كرد و مانند چهارپايان بر روى پيكر آنها ايستاد، با اين وضع همه مردم در فتنه ها، و سرگردان و حيران بودند. در بهترين خانه ها (كعبه معظمه) و ميان بدترين همسايگان، خوابشان بى خوابى و سرمه چشمشان اشك بود. سرزمينى كه دانشمند آن لجام خاموشى بر دهان داشت و جاهل افسار گسيخته و عزيز بود».
لغات
انجذم: منقطع شد.
زعزع: به حركت در آمدن، مضطرب شدن النّجز: طبع، سرشت، اصل و انهارت: خراب شد.
شروك: جمع شركه، راه بزرگ و وسط آن مناهل: جاى آب نوشيدن. آبشخور سنابك: سم حيوانات، مفرد آن سنبكه است
شرح
فرموده است: و النّاس فى فتن انجذم فيها حبل الدّين، الى قوله... و قام لواؤه
احتمال دارد كه «واو» در «و النّاس» واو ابتدا باشد، در اين صورت سخن امام (ع) آغازى است بر مذمّت روزگار و آنچه كه در آن از بلا و محنت و ترسها و جنگها به خاطر اختلاف خواسته ها و تشتّت آرا وجود دارد. غرض امام (ع) از اين عبارت، توجه شنوندگان به آنچه از آن غفلت دارند مى باشد و فتنه هاى فراگير و بديهاى موجود را برمى شمارد تا مردم را از غفلت در آورد و آنها در پيمودن راه حق نهايت جديّت و كوشش را به عمل آورند. از مذمتّهايى كه به دليل ويژگيهاى اخلاقى و گرفتارى به فتنه و آشوب ياد مى كند امورى هستند كه هر چند زيادند ولى در نهايت به ترك مراسم شريعت و عدم پيمودن راه حق و در افتادن به راه باطل باز مى گردد. منظور از قطع ريسمان (حبل) دين اشاره به انحراف مردم از راه مستقيم و عدم توسل آنها به اوامر خداوند سبحان و در افتادن در فتنه ها مى باشد.
استعمال لفظ «حبل» در اين جا و در قرآن كريم: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً»، براى قانون شريعتى كه توسّل و عمل به آن مطلوب است استعاره آورده شده است. و بدين سان استعمال كلمه سوارى استعاره است، يا براى قواعد و اركان دين كه لزوماً بايد آن را استوار ساخت مانند جهاد، كه در آن زمان از مردم بشدّت خواسته شده بود، بنا بر اين مقصود از تزعزع، عدم پايدارى و استقامت مردم بر جهاد است، و يا منظور از سوارى، اهل دين مى باشند، كسانى كه به امر ديانت قيامت و به آن عمل مى كنند و در اين راه از ملامت هيچ ملامتگرى نمى هراسند. بنا بر اين تعبير، تزعزع مرگ ياران دين و يا ترس آنها از دشمنان كينه توز است. در هر صورت جمله به صورت استعاره لطيفى به كار رفته و وجه شباهت آن روشن است.
امام (ع) با عبارت «اختلاف نجر» اشاره كرده است به اختلاف اصل كه همه مردم در آن شركت دارند و فطرتى كه خداوند همه مردم را بر آن فطرت آفريده كه شريعت را الزامى مى داند، زيرا همه مردم با سرشت اوليّه بر وجود رسول اتفاق نظر دارند و پس از آن در مرحله عمل هر گروهى مذهبى را گرفته و اختلاف نظر پيدا مى كنند.
معناى ديگرى كه براى نجر كرده اند «حسب» مى باشد كه به معناى دين است. بنا بر اين احتمال دارد كه مقصود حضرت از اختلاف نجر اختلاف در دين باشد و با كلمه تشتّت امر به تفرّق كلمه مسلمين اشاره كرده اند و منظور از جمله: و ضاق المخرج و عمى المصدر، اين است كه مردم پس از افتادن در شبهاتى كه موجب تفرقه آنان مى شود راه خارج شدن از مشكلات بر آنها تنگ شده و يا راه خروج را نمى يابند و نمى بينند.
كلمه «عمى» در اين عبارت اشاره به گفته حق تعالى است كه مى فرمايد: «أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ»«».
كلمه «عمى» استعاره زيبايى است در هدايت نيافتن، زيرا كورى در حقيقت عبارت از نداشتن ملكه چشم است. وجه شباهت اين است، چنان كه كور با چشمش مقصد محسوس را نمى تواند پيدا كند كسى كه از نظر باطنى كور است به مقاصد معقولش راه نمى يابد، چون بصيرتش را از دست داده و وجوه رشد و هدايت را تعقّل نمى كند.
جمله: بخمول الهدى، به ظاهر نبودن هدايت در ميان آنها اشاره دارد زيرا آنها سرچشمه هدايت را گم كرده و روشنى هدايت در آنها وجود ندارد و به اين دليل كلمه عمى را به طور عموم به كار برده است تا توضيح دهد كه گمراهان در راه نيافتن و نپيمودن طريق مستقيم و عدم خروج از ظلمت و تاريكيهاى باطل با آنان اشتراك دارند.
سپس با جمله: بعصيانهم للرّحمن و نصرهم للشيّطان، توضيح مى دهد كه روش هدايت نيافتگان دورى از حق و يارى دادن باطل مى باشد كه آرزوى شيطان است. بنا بر اين آن كه يارى شيطان مى كند و از رحمان دورى دارد به باطل دست يازيده و ايمان را خوار و قواعد آن را سست كرده و از آن دورى جسته است و با ترك ايمان و خذلان آن خاستگاهى براى ايمانش باقى نمانده است.
مقصود از «دعائم» ممكن است دعوت كنندگان به حق و عمله ايمان باشد. و منظور از خراب شدن و از بين رفتن آن نبودن دعوت كنندگان به حق و يا نپذيرفتن سخنشان باشد.
مقصود از ناشناخته بودن معالم، ناشناخته ماندن دعوت كنندگان به حق به دليل كمى تعدادشان در ميان مردم است. احتمال ديگر اين كه مقصود از دعائم، قواعد دين مانند جهاد و غيره باشد و خراب شدن و از بين رفتن آن، عدم قيام مردم به جهاد و امثال اين باشد و منظور از ناشناخته بودن آثار دين محو شدن نشانه هاى ديانت از دل و قلب مردم باشد. و جمله: و بدروس سبله و عفى شركه، اشاره به اين است كه از دين اثرى كه با آن شناخته شود، باقى نماند.
تمام جملاتى كه توضيح داديم مبالغه در ضعف دين و رونق و رواج راه شيطان و مراحلى است كه شيطان مردم را به انجام محرّمات خداوند جلب مى كند.
جمله: و اعلام الشّيطان و لواؤه، يا به پيشوايان شيطانى و دعوت كنندگان به باطل كه مردم از آنها پيروى مى كنند اشاره دارد و يا انديشه هاى باطلى است كه شيطان در ذهن مردم مى آرايد و مورد خواست آنها واقع مى شود. در اين صور ذهنى مردم رام شيطان شده و از او تبعيّت مى كنند همان گونه كه در جنگها مردم به دنبال پرچمها و بيرقها مى روند.
فرموده است: فى فتن داستهم باخفافها و وطئتهم باظلافها و قامت على سنابكها احتمال دارد كه «فى فتن» متعلق باشد به جمله سارت اعلامه و قام لواؤه. و نيز احتمال دارد كه متعلق به فعل مقدّرى باشد كه آن خبر دوّم براى كلمه «و الناس» باشد. اين فتن همانى است كه در ابتدا حضرت بدان اشاره داشت و اينك دوباره آن را با اوصافى اضافه آورده است و آن را به انواع حيوانات تشبيه كرده است و براى آن كف پا و ناخن و سم به عاريت گرفته كه لگدمال مى كنند و با سمّ بر روى آنها مى ايستند. و نيز احتمال دارد كه اين جا كلماتى در تقدير باشد يعنى، آنها را با پاى شتران و سمّ گاوها و اسبها لگدمال كرده و بر روى آنها ايستاد، به عنوان خطبه 2 نهج البلاغه بخش 3 مضاف حذف شده، و مضاف اليه به جاى آن قرار گرفته است«».
با در نظر گرفتن اين كلمات در تقدير، مجاز در نسبت است و نه در كلمه.
فرموده است: فهم فيها تائهون
«فا» براى تعقيب و «تائهون» اشاره به سرگردانى آنها در گمراهى و انحراف از مقصد در تاريكيهاى فتنه است و منظور از حيرت آنها مشكوك بودنشان در اين است كه حق در كدام جهت است و ندانستند كه حق با على (ع) است يا با معاويه، و مقصود از جهلشان عدم آگاهى آنها از حق و اعتقاد بعضى از آنها در شبهه حكميّت به بطلان آن بوده است و بعضى در شبهه خون عثمان اعتقاد باطل يافته اند و نظير اين شبهات كه برخاسته از جهل مركّب آنهاست و با فتنه اى كه شيطان و پيروانش براى آنها پيش آوردند، گول خوردند و از راه حق منحرف شدند.
فرموده است: فى خير دار و شرّ جيران
احتمال دارد كه اين جار و مجرور به عنوان خطبه 2 نهج البلاغه بخش 3 خبر سوّم مانند جمله: «فى فتن»، متعلّق به «سارت اعلامه» باشد و نيز جايز است كه متعلّق به «تائهون» و افعال بعد از آن باشد. شارحان نهج البلاغه در مقصود كلام امام (ع) خير دار، اختلاف پيدا كرده اند. بعضى گفته اند مقصود سرزمين شام است زيرا آن سرزمين مقدّسى بود ولى قاسطين در آن جا مأوا گرفته بودند و در همين زمينه معناى كلام امام (ع) را كه فرمود: نومهم سهود و كحلهم دموع، چنين دانسته اند كه مردم شام به دليل اهميّتى كه به كارشان مى دادند و خود را آماده پيكار با آن حضرت مى كردند خوابشان نمى برد و بر كشتگانشان گريه مى كردند و ممكن است مقصود از سرزمينى كه دانشمندان آن به سكوت واداشته شده است خود آن حضرت و ياران او باشد و منظور از نادان محترم داشته معاويه و اطرافيانش باشد.
بعضى ديگر گفته اند منظور از خير دار سرزمين عراق و بدترين همسايگان بعضى از اصحاب آن حضرت باشند كه از جهاد سرپيچى كردند. و به اين دليل مردم عراق در كلام امام (ع) بدترين همسايگان شمرده شده اند كه حق را خوار كردند و دين را يارى ندادند، زيرا بهترين همسايه آن است كه كمك كار دين خدا باشد.
با توجه به معناى دوّم منظور از نومهم سهود، يعنى ترس مردم عراق از جنگ و سرگردانى آنها در انديشه صحيح. و منظور از كحلهم دموع يعنى بر كشتگانشان مرتّب مى گريند. بنا به قولى براى پرداخت هزينه هاى جنگ گريه مى كنند، زيرا آن كه در بخشش به كمال رسيده باشد اشك نمى ريزد، بعضى ديگر گفته اند مقصود از «خيردار» دار دنياست، زيرا دنيا جاى عمل شايسته است و بيشتر مردم دنيا نادان و بدكارند.
مقصود از «خير» صفت تفضيلى نيست تا توهّم برترى دنيا بر آخرت پيش آيد، بلكه صرفاً اثبات فضيلت دنياست. صفت تفضيلى چنان كه براى اثبات افضليت آورده مى شود براى اثبات فضيلت نيز آورده مى شود و دنيادار فضيلت است براى كسانى كه به اوامر خدا قيام كنند و جهتى كه خدا آنها را براى آن آفريده است، يعنى مزرعه بودن دنيا براى آخرت را رعايت كنند. حديثى نيز بدين معنى وارد شده است. با توجه به معناى سوّم، معناى «اهلها شرّ جيران» يا اين است كه ساكنان دنيا بدترين سكنا گزيدگانند و يا اين است كه بدترين همسايگانند براى همسايگانشان كه به آنها بر عليه دشمنان دين متوسّل شوند. به اين دليل بدترين همسايگانند كه دين را يارى نمى كنند و با يارى كنندگان دين عليه دشمنان دين قيام نمى كنند. سخن امام (ع) كه فرمود: نومهم سهود و كحلهم دموع، ظاهراً به عموم مردم اعم از اصحاب خود و اصحاب معاويه هر كس كه مورد توجّه حضرت در امر جنگ و دخول در كارزار بوده است مربوط مى شود.
امام (ع) در توصيف آن مردم به كم خوابى به دليل ترس از جنگ، و هجوم بعضى به بعضى، و اهميّت فراوانى كه به جنگ مى دادند و در صحراى باطل حيران و سرگردان بودند مبالغه كرده است، به حدّى كه كم خوابى آنها را بيدار خوابى كه در حقيقت خواب نيست ناميده و براى كم خوابى لفظ بيدار خوابى را به عاريه آورده است كه گويا كم خوابى خود همان بيدار خوابى است. و از باب مبالغه در تشبيه جريان اشك را سرمه چشمشان دانسته است تا آنجا كه گويا اشك، همان سرمه است. وجه شباهت اين است كه به دليل فراوانى جريان اشك چشمشان، و همراهى آن با مژگان، شباهت يافته است به چيزى كه به طور عادت همواره در چشمشان همراهى مى باشد و آن عبارت از سرمه است و به همين دليل لفظ «كحل» را براى اشك استعاره آورده است.
احتمال دارد كه جمله: بارض عالمها ملجم و جاهلها مكرّم، مانند جملات قبل متعلّق به «سارت اعلامه» باشد.
حال اگر كلام امام (ع) را كه فرمود خير دار به معناى دنيا بگيريم، كلام ديگر امام (ع) بارض... اختصاص به مكان خاصّى از مردم دنيا پيدا مى كند. گويا، چنين فرموده است كه مردم در بهترين خانه اى زندگى مى كنند كه دنياست و در عين حال در سرزمينى هستند كه وضع آن اين است: دانشمندش مهر سكوت و خوارى از ناحيه مردم بر دهان دارد كه نمى تواند امر به معروف و نهى از منكر كند زيرا دانش در بين آنها وجود ندارد و جهل بر آنها غلبه كرده است و نادانان آن سرزمين مورد احترامند به دليل تناسبى كه با نادانى و موافقتى كه با باطل دارند، و مقصود يا شام است يا عراق. اگر مقصود از خيردار شام يا عراق باشد «بارض» ويژگيهاى شام يا عراق را بيان مى كند و بدگويى كه در سخن امام (ع) آمده است به مردم آن سرزمين مربوط مى شود كه عالمشان به سكوت واداشته شده و جاهلشان مورد احترام است. هر چند امام (ع) مذمّت را به سرزمين نسبت داده، ولى مربوط به انسانهاست. به اين دليل كه اگر مذّمت را به سرزمين نسبت دهيم با توصيفى كه براى زمين آورده و آن را خيردار خوانده منافات پيدا مى كند.
احتمال ديگر اين كه «واو» در و الناس «واو» حاليه باشد و عمل كننده در حال فعل ارسل، در اين صورت فتنه مورد اشاره امام فتنه عرب جاهلى به هنگام بعثت پيامبر است و بهترين خانه مكّه و بدترين همسايگان قريش مى باشد و دانشمند به سكوت كشيده كسى بود كه پيامبر را تصديق و بعثت را حق مى دانست و بالجام تقيّه و ترس دهان خود را بسته بود، و نادان مورد احترام تكذيب كنندگان پيامبر بودند و اين احتمال زيبايى است.
بدان آنچه به ذهن مى رسد اين است كه اين مقدار از خطبه را كه سيّد رضى آورده فصول تلفيق شده اى است كه نظام خطبه واحدى را ندارد، هر چند به صورت خطبه واحد آمده است ولى به دليل اختلاف مقاصد و موضوع خطبه 2 نهج البلاغه بخش 3، مطالب گوناگونى را بحث مى كند و نشان دهنده اين است كه كلمات مختلف امام به صورت تلفيقى خطبه واحدى را به وجود آورده است، كه البته خدا آگاهتر است.
|