اللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونِي وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونِي- فَأَبْدِلْنِي بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدِلْهُمْ بِي شَرّاً مِنِّي- اللَّهُمَّ مِثْ قُلُوبَهُمْ كَمَا يُمَاثُ الْمِلْحُ فِي الْمَاءِ- أَمَا وَ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنَّ لِي بِكُمْ أَلْفَ فَارِسٍ- مِنْ بَنِي فِرَاسِ بْنِ غَنْمٍ
معانی لغات
ماث الشي ء: گداخت و ذوب كرد آن را.
ترجمه
بار خدايا اينان از من ملول و خسته شده اند، و مرا نيز ملول و خسته كرده اند، بجاى اينان بهتر از اينها را به من عنايت كن. و بجاى من، بدتر از من را بر اينان بگمار پروردگارا، چنان كه نمك در آب ذوب مى شود و از بين مى رود دلهاى اينان را ذوب كن و از ميان ببر آگاه باشيد، به خدا سوگند، آرزو مى كنم و دوست دارم، به جاى جمعيّت انبوه شما فقط هزار سوار، از قبيله، بنى فرس بن غنم«»، داشتم، كه در وصفشان گفته شده است آنجا شجاعان هستند كه اگر آنان را فراخوانى سوارانى چابك، مانند ابرهاى تابستانى، سريع بر اطرافت جمع مى شوند». پس از ايراد اين خطبه تأثّر انگيز از منبر فرود آمد.»
شرح
عبارت آن جناب: اللّهم انّى قد مللتهم و ملّونى...،
شكايت است به پيشگاه خداوند پاك و منزّه، از نوع رفتار مردم كوفه، و آشكار ساختن اندوه خود و انديشه نادرست آنها كه بر حسب قراين و شواهدى كه از چگونگى برخورد و طرز رفتارشان به دست آورده بود، اظهار مى دارد.
واژه «ملل و سأم» در عبارت خطبه به يك معنى «خسته» به كار رفته است.
خسته شدن و از كارى كناره گيرى كردن به دو صورت و به طريق زير ممكن است: الف: گاهى به دليل تحليل رفتن نيروى بدن و ناتوان شدن، بر اثر كار فراوان است.
ب: اعتقاد درونى و واقعى از روى شواهد و قراين، پيدا شود كه رسيدن به مقصود مورد نظر ممكن نيست. اين دو سبب كه براى دورى جستن و اعراض كردن از كارى بيان شد، در باره دلگيرى و ملال حضرت از مردم كوفه، و دلتنگى آنان از آن بزرگوار وجود داشته است. توضيح مطلب، اين كه حضرت از كردار و رفتار آنها خسته شده بود، اين است كه: امام (ع) اگر در عمل از اصلاح آنها درمانده نشده، و به بيدرمانى در دلشان باور پيدا نكرده بود، از كوفيان شكايت نداشت، و بر عليه شان زبان به نفرين نمى گشاد. امام (ع) آشكارا دريافته بود كه پايدارى بخشيدن به آنها بدان سان كه فرمانش را اطاعت و در برابر دشمن ايستادگى كنند، ممكن نيست. بنا بر اين دلگيرى و ناخوشنودى آن حضرت از مردم كوفه هم جنبه اعتقادى و هم مايه عملى داشت.
امّا دلتنگى و خستگى اينان از آن بزرگوار يا براى اين بود، كه آنها باور داشتند، خواسته هايشان بوسيله حضرت برآورده شدنى نيست، و يا در عمل ممكن نبود كه برآورده شود. زيرا به دليل دستورات فراوانى كه امام (ع) در باره جهاد و دفاع از دين خدا مى داد، و سختگيرى كه در رعايت دقيق فرامين حق تعالى مى كرد، اين تكرار و تأكيد در باره جهاد از نيروى ضعيف آنها بيشتر بود. مضافا دل مشغولى آنها به غير خدا و سرگرمى به امور دنيا، در اعتقاد سبب شده بود كه در قلب از فرمان امام (ع) انصراف و اعراض داشته باشند.
حضرت پس از آن كه از مردم كوفه شكايت مى كنند بدرگاه خداوند متعال براى خلاصى يافتن از دست چنين مردمى، دست به تضرّع و دعا براى خود و نفرين عليه آنها بر مى دارد.
در آغاز براى خود دعا مى كند كه خداوند بهتر از مردم كوفه را در دنيا و آخرت به او عنايت فرمايد.
در دنيا انسانهاى شايسته اى هستند كه بواسطه تفضلات حق متعال، به نور خدا مى نگرند، و از روى اخلاصى صدق دين حق را باور دارند.
در آخرت شايستگانى كه غرق در انوار عظمت پروردگارند و خداوند برترين مكانهاى بهشت و بلندترين مرتبه هاى كرامت و بزرگوارى خود را بدانها عنايت فرموده است.
آرى گروهى كه خداوند آنها را مورد عنايت و نعمتهاى خود قرار داده عبارتند از: انبياء، صديقين، شهدا و صالحين و چه نيكوست مصاحبت و همنشينى با آنها.
اگر منظور حضرت، از: فابدلنى بهم خيرا...
خير دنيا و انسانهاى نيك، در عوض نامردمان كوفه باشد، به ذهن نزديكتر است، زيرا پس از اين دعا و نفرين، آرزو مى كند، كه از قبيله بنى فرس، جنگجويانى داشته باشد.
امام (ع) پس از دعا براى خود، نفرين مى كند فابدلهم بى شرّا منّى، كه خدا بر كوفيان بدتر از آن حضرت را، مسلط گرداند. در اين عبارت اشكالى به نظر مى رسد، كه اگر كسى بگويد: صدور چنين نفرينى از آن بزرگوار به دو صورت مشكل به نظر مى رسد: 1- مفهوم ضمنى اين نفرين اين است، كه وجود آن حضرت شر باشد.
در صورتى كه به يقين ثابت شده است، كه آن بزرگوار از بدى پاك و مبرّا است.
2- چگونه ممكن است آن حضرت خواهان بديها براى بدكاران شود اشكال اوّل را شارح، به دو وجه جواب مى دهند:
الف: صفت تفضيلى «شرّ» در فرموده آن حضرت، چنان كه گاهى براى افضليت است گاهى هم براى فضيلت به كار مى رود، يعنى شرا معنى صفت تفضيلى را ندارد با توجّه باين معنى، مظمون كلام آن بزرگوار اين است، كه خداوند به جاى من، كسى كه وجودش شرّ است بر آنها مسلّط گردان.
ب: مقصود از «شرّا» همان صفت تفضيلى باشد امّا نظر به اعتقادى كه آنها در باره آن حضرت داشتند اعتقاد آنها كه وجود مبارك امام (ع) شرّ است دليل بر شر بودن حضرتش نمى شود بنا بر اين فرموده حضرت، روشنگر انديشه آنهاست، نه بيان واقعيت امر. به اشكال دوّم، نيز به دو طريق پاسخ داده اند: 1- دعاى حضرت، كه خداوند، بدتر از آن جناب را بر آنها مسلط گرداند، به صلاح كامل كوفيان بود، بنا بر اين، از آن بزرگوار چنين دعايى، پسنديده است.
امّا اين دعا كه عليه كوفيان است چگونه به صلاح آنها بود، به دو صورت قابل توجيه و توضيح است: الف: اين دعا در حضور كوفيان و آشكارا، از بزرگترين عوامل توجّه آنها به سوى خداوند متعال مى باشد، و اين مصلحت روشن غير قابل انكارى است.
ب: پذيرفته شدن نفرين حضرت، و جانشين شدن فردى شرور، به جاى آن بزرگوار، كوفيان را متوجّه فضيلت و شرافت آن امام همام مى نمود، و به آنها خاطرنشان مى كرد، كه تمام اين بلاها، به دليل ترك فرامين و دستورات الهى بوده است بنا بر اين از مسير ستمگرى و تباهكارى به راه هدايت و سعادت برخواهند گشت. اين رنج و عذاب، نتيجه عمل آنها و از جانب خداوند است.
2- نفرين آن حضرت شايد براى اين بوده است، كه يقين داشته است، اميدى در آينده به اصلاح آنها نيست، هر آن كس كه اميدى به درستى و صلاحش نباشد، در نظام جهان هستى، ايجاد فساد مى كند، و چون اين امر مخالف خواست خداوند است. عدم چنين كسانى، از وجودشان بهتر است. بنا بر اين دعاى حضرت عليه آنها رواست، و نفرين دوّم آن بزرگوار كه: اللّهم مث قلوبهم كما يماث الملح فى الماء...«» نيز بر همين معنا حمل مى شود.
امام (ع)، در اين نفرين از پيامبران الهى، در دلتنگى و شكايت به خداوند متعال پيروى كرده اند، چنان كه نوح (ع)، فرياد برآورد: قال ربّ انّى دعوت قومى ليلا و نهارا فلم يزدهم دعائى الّا فرارا... انّهم عصونى... و سپس دعا را با اين عبارت كه اميدى به اصلاح آنها نيست بپايان برده اند، و عرضه مى دارند:... رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً«».
و مانند نفرين حضرت لوط در باره قومش:... قالَ إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ.«» و جز اين دو پيامبر از پيامبران ديگر الهى كه نسبت به قوم خود دعاهايى داشته اند.
منظور از فرموده حضرت «ميثى» كه در عبارت آمده، تشبيهى است به آنچه در قلب، از غم و ترس و مانند اين حالات حاصل مى شود زيرا هنگامى كه اندوه بر دل مى نشيند، موجب آلوده شدن روح، و سردى و سستى آن مى شود كه بدنبال فرو نشستن حرارت طبيعى، بدليل انقباض و اختناق روح پديد مى آيد، دل حالتى را احساس مى كند كه تشبيه ذوب شدن، فشردگى و از ميان رفتن است.
اين حالت براى انسان دردناك است و يا سبب غم و اندوه مى شود، بنا بر اين، تعبير حضرت به «ميث» براى دل، عبارت زيبايى است.
ممكن است «ميث» كنايه از علّيت غم و اندوه و ترس وحشت باشد، گويا حضرت از خداوند مى خواهد غم و اندوهى را كه در نتيجه كارهاى ناشايست آنها بر دلش بار شده است، پاك كند.
بنا به روايتى، روزى كه حضرت عليه آنها دعا كرد، حجاج بن يوسف ثقفى به دنيا آمد. به روايت ديگر، بعد از اندك مدّتى كه از نفرين حضرت گذشت، حجاج متولّد شد. رفتار حجاج نسبت به اهل كوفه مشهور است و دمارى از روزگار آنها برآورد كه در تاريخ نقل شده است.
أما و اللّه لوددت انّ لى بكم الف فارس من بنى فرس بن غنم
مقصود آن بزرگوار از مشخّص كردن گروهى خاص، خواست اجمالى از خداوند است براى در اختيار نهادن افرادى حرف شنو و فرمانبر به جاى كوفيان و اين مشخّصات را، در قبيله اى از بنى فراس كه پدرش غنم است ديده اند. «غنم» با فتح «غ» و سكون «ن» فرزند تغلب بن وائل بوده است. چرا از ميان تمام قبايل نام اين قبيله را برده اند به دليل مشهور بودنشان به شجاعت و جانبدارى، و پذيرش سريع دستور فرمانده در انجام كار، مورد عنايت قرار گرفته اند.
معناى بيت «هنالك... تا پايان» همان معنا و مفهومى است كه سيد رضى (ره) توضيح داده است وجه مشابهت اين شعر با موضوع خطبه 25 نهج البلاغه بخش 2 سخن امير مؤمنان (ع) اين است: قبيله اى كه حضرت دوست داشته اند به جاى پيروان و يارانش باشند، به سواركارى و جنگجويى و سرعت اجابت فرمان رهبر، و وحدت و اجتماع در دفع دشمن، و يارى رساندن به حق معروف بوده اند، چنان كه شاعر بدين اوصاف آنان را ستوده است. و براى همين مقصود هم امام (ع) آرزوى داشتن آنها را به جاى مردم كوفه داشته است. امير مؤمنان (ع) از بيان تمام اين مطالب، منظورش بدگويى، سرزنش و تحقير بظاهر يارانش، مى باشد، بدين طريق كه ديگران بر مردم كوفه برترى داشته اند و حضرت نسبت به سستى و سهل انگارى كه از اطاعت فرمان او و عدم دفاع از دين خداوند داشته اند، نفرت پيدا كرده است و آنان را توبيخ مى كند.
|