لَبِئْسَ لَعَمْرُ اللَّهِ سُعْرُ نَارِ الْحَرْبِ أَنْتُمْ- تُكَادُونَ وَ لَا تَكِيدُونَ- وَ تُنْتَقَصُ أَطْرَافُكُمْ فَلَا تَمْتَعِضُونَ- لَا يُنَامُ عَنْكُمْ وَ أَنْتُمْ فِي غَفْلَةٍ سَاهُونَ- غُلِبَ وَ اللَّهِ الْمُتَخَاذِلُونَ- وَ ايْمُ اللَّهِ- إِنِّي لَأَظُنُّ بِكُمْ أَنْ لَوْ حَمِسَ الْوَغَى- وَ اسْتَحَرَّ الْمَوْتُ- قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ انْفِرَاجَ الرَّأْسِ- وَ اللَّهِ إِنَّ امْرَأً يُمَكِّنُ عَدُوَّهُ مِنْ نَفْسِهِ- يَعْرُقُ لَحْمَهُ وَ يَهْشِمُ عَظْمَهُ- وَ يَفْرِي جِلْدَهُ لَعَظِيمٌ عَجْزُهُ- ضَعِيفٌ مَا ضُمَّتْ عَلَيْهِ جَوَانِحُ صَدْرِهِ- أَنْتَ فَكُنْ ذَاكَ إِنْ شِئْتَ- فَأَمَّا أَنَا فَوَاللَّهِ دُونَ أَنْ أُعْطِيَ ذَلِكَ ضَرْبٌ بِالْمَشْرَفِيَّةِ- تَطِيرُ مِنْهُ فَرَاشُ الْهَامِ- وَ تَطِيحُ السَّوَاعِدُ وَ الْأَقْدَامُ- وَ يَفْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ ذَلِكَ مِمَّا يَشاءُ-
معانی لغات
سعر: جمع ساعر، اسعار النّار: برافروختن آتش و شعله ور ساختن آن.
امتعاض: خشم و غضب.
حمس الوغى: شدت يافتن جنگ، بالا گرفتن سر و صدا.
عرقت اللحم اعرقة: هرگاه بر استخوان گوشتى باقى نماند.
شرفيه: به شمشيرهاى منسوب به شارف كه محلى است معروف به ساختن شمشيرهاى خوب. گفته اند دهى است از سرزمين عرب نزديك محلى به نام ريف.
فراش الهام: استخوانهاى ظريفى كه زير استخوانهاى سر قرار دارد.
ترجمه
به خدا سوگند آتش افروزان بدى براى جنگ مى باشيد. دشمن به شما نيرنگ مى زند و در برابر دشمن از خود زرنگى نشان نمى دهيد از حدود كشور شما مرتب كاسته مى شود، بر اين خشمناك نمى شويد دشمن از ترس شما خواب به چشمش نمى آيد شما در خواب غفلتيد.
به خدا سوگند، رها كنندگان جهاد شكست خورده اند. به خدا سوگند به پندار من شما چنين هستيد كه اگر هنگامه جنگ برپا شود حرارت و سوزش مرگ به نهايت رسد، مانند سر، كه از بدن جدا شود از پسر ابى طالب فاصله مى گيريد و جدا مى شويد [چنان كه سر جدا شده به بدن ملحق نمى گردد، شما نيز به گرد او اجتماع نخواهيد كرد.] به خدا سوگند هر كس دشمن را چنان بر خود چيره سازد كه تمام گوشتهايش را بخورد و پوستش را از تن بركند و نابود سازد و استخوانهايش را درهم بشكند، به ناتوانى بزرگى دچار گشته، و دلى كه استخوانهاى سينه اش آن را در ميان گرفته اند ضعيف و ترسناك است. تو اگر مى خواهى چنين زبون و خوار باش، امّا من به خدا سوگند، چنان نيستم كه فرصت نزديك شدن را بدهم، به فرض اگر مجال نزديك شدن را بيابد با شمشيرى كه ساخت «مشرفى » باشد چنان ضربتى به او زنم، كه كاسه سرش بپرد و بازوها و قدمهايش درهم شكند، من تلاش خود را در سركوبى دشمن به كار مى گيردم، پيروزى يا شكست، هر آنچه خداوند بخواهد تحقق مى يابد.
شرح
هفتمين ويژگى زشت اخلاقى كوفيان، اين است كه مرد جنگ و جهاد نبودند، زيرا جنگ و جهاد بر محور شجاعت و ثبات رأى دور مى زند. پيش از بيان اين عبارت، حضرت اشاره به سست عنصرى و ناتوانى انديشه آنان فرمود پس پر واضح است كه با توجّه به اين ناتوانى، ديگر مرد پيكار و جهاد نبودند.
امام (ع) چون لفظ «نار» (آتش) را براى هيجان و التهاب جنگ به دليل سختيهاى آن استعاره آورده است، اين استعاره را با واژه «اسعار» كه به معناى آتش افروزى است ترشيح آورده و افراد را بدان توصيف كرده است.
ويژگى ديگر كوفيان، كه هشتمين توصيف آنان نيز هست اين بود كه فريب دشمنان را مى خوردند ولى خود توان فريب دادن دشمنان را نداشتند. و به پستى اخلاق و ابلهى آنان همين بس كه خصم به آسانى مى توانست آنان را بفريبد.
[مانند قرآن بر نيزه كردن دشمن در صفين ].
نهمين صفت آنها بفرمايش امام (ع) اين بود كه كشورشان از اطراف مرتب كوچك مى شد و آنها نسبت به اين موضوع خطبه 34 نهج البلاغه بخش 2 بى اعتنا بودند، بدين توضيح كه دشمن همواره در هر زمان ممكن بر پاره اى از سرزمين آنها يورش مى آورد و بعضى از بلاد را تصرّف مى كرد و كوفيان از خود تعصّب و غيرتى نشان نمى دادند. اين امر نشانه فرومايگى و سست عنصرى آنها در امورشان بود.
دهمين خصلت، آنان اين بود كه در غفلت و بيخبرى بودند، با وجودى كه دشمنانشان بيدار و هوشيار بودند. اين فرمايش حضرت بدگويى كوفيان به دليل غفلت در امور بود با اين كه امام (ع) از آنها انتظار آگاهى و هوشيارى داشته است. و نيز در مذمّت كوفيان به سبب كم خردى و ناآگاهى آنان، در مصالح خودشان مى باشد.
تمام اين توبيخها و شماتتها براى آگاهى و بيدارى آنها به وضع خودشان و بيدارى از گورستانهاى طبيعت بود كه به دست خود ايجاد كرده و در آنها به خواب رفته بودند. چه اين كه سزاوار بود آگاه شوند و امور شايسته اى كه در نظام زندگيشان به روش ديانت بود انجام دهند.
قوله عليه السلام: غلب و اللّه المتخاذلون
امام (ع) صفات ناپسند مردم كوفه را كه برمى شمارد مى فرمايد: «به خدا سوگند افراد خوار و ذلّت پذير شكست خورده اند» اين كلام بدين معناست كه شكست خوردگى، به دليل ذلّت پذيرى، و خفت و خوارى است.
در جواب اين كه چرا حضرت جمله خود را به صورت خطاب نياورده و نفرموده است كه شما كوفيان چنين هستيد، مى گوييم امام (ع) علّت شكست خوردگى را، به طور مطلق خفّت و ذلّت پذيرى بيان كرده اند، عموميّت علت حكم را كوفيان دريافته و بهتر بر خود تطبيق مى كنند، بر خلاف اين كه به صورت خاصّ مى فرمود. بعلاوه اگر به صورت خاصّ مى بود حكم از عموميّت مى افتاد و تأثير چندانى نداشت.
قوله عليه السلام: و أيم اللّه الى قوله انفراج الرأس:
«بخدا سوگند، با اين وضع روحى شما به گمان من اگر جنگ سختى درگير شود، همچون سر كه از بدن جدا شود، از من فاصله خواهيد گرفت» امام (ع) قسم مى خورد، گمانش نسبت به مردم كوفه به هنگام سختى كارزار و گرمى بازار مرگ اين است كه بمانند جدا شدن سر از آن حضرت جدا خواهند شد. كه كنايه از تفرّق شديد و جدا شدن بى بازگشت است.
اصطلاح «انفراج الرأس» يعنى جدا شدن سر از بدن به عنوان خطبه 34 نهج البلاغه بخش 2 مثل آورده شده است. گويند: اول كسى كه اين مثل را به معنى تفرقه شديد، در وصيّت به فرزندانش بكار برده اكثم بن صيفى بوده است. وصيّت اكثم به فرزندانش اين است: «فرزندانم، به هنگام سختيها بمانند جدا شدن سر، از هم جدا نشويد زيرا با تفرقه و جدايى عزّت خود را از دست خواهيد داد و بعد از آن قادر به اجتماع نخواهيد بود.» در تفسير و توضيح «انفراج الرأس» اقوالى را نقل كرده اند از جمله: الف- ابن دريد گفته است: معناى اصطلاح جدا شدن سر از بدن، شدّت جدايى و كمال تفرقه است، چنان كه، سر جدا شده هرگز به بدن متصل نمى شود.
ب- مفضّل در معنى اين اصطلاح گفته است: رأس نام مردى است كه يكى از آباديهاى شام به وى نسبت داده شده است، به آن آبادى دور افتاده، كه محل شراب فروشى است، بيت الرأس مى گفته اند.
حسّان گفته است: چون آن آبادى داراى آب و عسل فراوان بوده بدان بيت الرأس مى گفته اند. و چون آن مرد از خويشان و مكان اصلى خود جدا شد و هيچ گاه به زادگاه خود برنگشت، براى جدايى و تفرقه ضرب المثل قرار گرفت.
ج- برخى گفته اند، چون سر، چنين است كه اگر بعضى از استخوانهايش از بعضى ديگر جدا شود، بهبود و صحّت آن دشوار است، ضرب المثل شده است.
د- بعضى گفته اند معناى عبارت امام اين است: «انفرجتم عنّى رأسا» يعنى بكلّى از من جدا شديد.
ه- گفته اند اين جمله اصطلاح است براى كسى كه مى خواهد خود را رهايى ببخشد.
و- گفته اند: معنى جدا شدن زن به هنگام وضع حمل از فرزند خود، با اين اصطلاح آورده مى شود كنايه از شدّت تفرقه است زيرا چنين جدا شدنى نهايت جدايى و فاصله است. امير مؤمنان (ع) در جاى ديگر نهج البلاغه براى بيان شدّت تفرقه و جدايى اين عبارت را به كار برده اند: «انفراج المرأة عن قبلها» يعنى بمانند جدا شدن زن به هنگام وضع حمل از بچه اش كه هرگز پس از آن اتّصالى صورت نمى گيرد. اين اصطلاح را به هر معنا كه بگيريم غرض حضرت از اين عبارت نهايت جدايى و تفرقه كوفيان است، با اين كه بشدت به وحدت كلمه و يگانگى نيازمند بوده اند.
منظور از عبارت: استحرار الموت يكى از دو معناست. احتمال اول آن كه به طور مجاز شدّت جنگ را به گرماى آتش تشبيه كرده و چنين فرموده باشند.
در اين صورت «استحرار» از ريشه حرارت به معنى گرما گرفته شده است. احتمال دوّم آن كه كنايه از حضور مرگ و خلاصى يافتن باشد، بدين معنى «استحرار» از حرّيّت گرفته شده باشد. با هر دو احتمال جمله معناى شرطيه مى دهد، بدين مضمون: گمان من در باره شما اين است كه اگر پيكار سختى در گيرد... و لفظ «ان» در عبارت حضرت: ان لو حمس الوغى براى تأكيد است و چنين معنا مى دهد: «محقّقا شما مردم كوفه از اطراف من پراكنده خواهيد شد» اسم «ان» در عبارت حضرت نيامده، و به صورت ضمير قصّه در نظر گرفته شده است مفهوم سخن چنين خواهد بود: داستان از اين قرار است، كه اگر جنگ سختى پيش آيد، شما فرار خواهيد كرد تمام جمله يعنى «ان» با اسم و خبرش به جاى مفعول دوّم فعل «ظنّ» به حساب مى آيد.
مقصود حضرت از اين كلام سرزنش و توبيخ ياران خود مى باشد، كه از كوتاهى و سهل انگارى آنها در امر جهاد حاصل شده، و از اين فراتر، بى همّتى آنان در امر كارزار، تا بدان حد رسيده بود، كه براى حضرت چنين گمانى را به وجود آورده بود.
قوله عليه السلام: و اللّه انّ امرا الى قوله ان شئت
كلام حضرت از: و اللّه انّ امرا، تا پايان جمله از ظريفترين گفتارهايى است، كه در خطابه ها به كار مى رود، در اين خطبه اين عبارت را براى مذمّت و توبيخ ياران خود فرموده است، تا موجب شرمسارى آنان شود. بدين شرح كه نوع رفتار كوفيان و امروز و فردا كردن آنان، در جلوگيرى از دشمنان حق و عدالت، و ذلّت پذيرى آنها در برابر خصم و ديگر اعمال نكوهيده و ناپسندشان سبب سرافكندگى و شرمسارى آنان است.
امام (ع) در بيان خود اين موضوع خطبه 34 نهج البلاغه بخش 2 را با زيباترين عبارت تجسّم بخشيده، موضع گيرى آنان در برابر دشمن را، ناپسندترين موضع گيرى، و زشت ترين شيوه رفتارى دانسته، كه آن امكان تاخت و تاز دادن به دشمن بوده است. زيرا ذلّت پذيرى و اقدام نكردن بموقع براى مقابله با دشمن، در حقيقت امكان دادن به خصم براى پياده كردن خواسته هايش بوده و بنوعى نيرو بخشيدن به وى مى باشد.
اين امر مسلّمى است كه پيروزى دشمن به طور معمول، ربودن مال، كشتار و درهم ريختگى اوضاع را به دنبال دارد، امام (ع) غارت اموال به وسيله دشمن را، استعاره از خوردن گوشت آورده اند.
استعاره آوردن «عرق لحم» براى غارت اموال استعاره روشنى است. و باز شكستن استخوان را كنايه از كشتن و هلاكت ذكر فرموده، درهم ريختن اوضاع و پريشانى را كنايه از تكّه پاره كردن پوست، بيان نموده اند. علاوه بر اين پر واضح است كه خفّت پذيرى كوفيان و عدم پيشگيرى بموقع، از خصم توانايى وى را بالا برده و سبب تسلّط و چيرگى دشمن مى گرديده و آن را بر انجام كارهاى زشت دلير مى ساخته است، بدين سبب است كه حضرت با دلى آكنده از غم مى فرمايد: امكان دادن شما به دشمن براى انجام هر نوع عملى، جز به دليل درماندگى فراوان و بزدلى و ضعف قلب نسبت به مقابله با دشمن نخواهد بود.
بديهى است كسى كه در كار، درماندگى و ضعف از خود نشان دهد، دشمن را بر خود چيره ساخته است.
امام (ع) در اين باره سوگند ياد كرده اند. و سوگند نشانه، درماندگى و بيچارگى كوفيان، در برابر دعوت حضرت در امر به جهاد بوده است. ضعف قلبى كه در عبارت به كار رفته كنايه از ترس و وحشت آنهاست. در كلام حضرت بيان اين حقيقت كه هر كس از خود ضعف نشان دهد دشمن را بر خود مسلّط ساخته به طور عام و حكم كلّى بيان شده، به صورت خاص به مردم كوفه خطاب نفرموده اند.
و تسلّط دشمن را به كوفيان نسبت نداده اند هر چند مقصود از بيان امام (ع) همان مردم كوفه بوده، ولى مطلب را بطور عام توضيح داده اند، كه در برگيرنده مردم كوفه نيز هست، بدين اميد كه آنها را براى جهاد و كارزار با دشمن برانگيزد. سپس به دنبال اين نكوهش، به عنوان خطبه 34 نهج البلاغه بخش 2 تهديد و نفرت مى فرمايند: «اگر تو مى خواهى همان درمانده بيچاره باشى، باش» خطاب حضرت، به طور مطلق، شامل تمام افرادى، مى شود كه داراى صفت عجز و ناتوانى باشند، و ضمنا نفرت امام را نسبت به كسانى كه دشمن را بر خود مسلط مى كنند، مى رساند.
بنا بر روايتى، خطاب حضرت از اين جمله كه: «هر طور مى خواهى باش» اشعث بن قيس بوده زيرا به هنگامى كه امام خطابه مى خواند و مردم را به دليل سهل انگارى و خوددارى از جهاد سرزنش مى كرد، اشعث بن قيس خطاب به حضرت عرض كرد، تو چرا مثل عثمان بن عفان عمل نمى كنى، امام پاسخ فرمودند: كار پسر عفان انگيزه اى براى افراد بى دين و بى اعتماد بود هر كس دشمن را بر خود چيره سازد، به دليل اين كه ناتوانى انديشه اش بر عقلش، برترى داشته، به دست خود استخوانش را خرد كرده و پوستش را از هم دريده است. حال تو اى اشعث بن قيس درمانده و بيچاره باش. ولى من به خدا سوگند... دشمن را چنان با شمشير خواهم زد كه كاسه سرش جدا شود.
فامّا أنا... ما يشاء: پس از اين كه حضرت فرد ضعيف و ناتوان را آزاد مى گذارد، كه به هر طريق مايل است عمل كند، از داشتن چنين صفت كه دشمن را بر خود چيره سازد، بيزارى مى جويد، تا الگويى باشد براى نفرت داشتن از تسلّط بخشيدن دشمن بر خودشان، و بذل جان كردن در مسير جهاد و پيكار با خصم را براى رضاى خداوند گوارا مى داند بدين شرح كه اگر مخاطب امام بخواهد، حالت ضعف و ذلّت پذيرى داشته باشد، امام (ع) چنين نخواهد بود، بلكه پيش از تسلّط و حمله دشمن، چنان با شمشير مشرفيّه، بر فرقش زند، كه جمجمه اش به هوا بپرد و دست و پايش درهم بشكند. اين عبارت كنايه از پيكار سختى است كه حضرت انجام مى دهد.
|