دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 46 نهج البلاغه : دعاى سفر

خطبه 46 نهج البلاغه به موضوع "دعاى سفر" می پردازد.
No image
خطبه 46 نهج البلاغه : دعاى سفر

موضوع خطبه 46 نهج البلاغه

متن خطبه 46 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 46 نهج البلاغه

دعاى سفر

متن خطبه 46 نهج البلاغه

اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ وَعْثَاءِ السَّفَرِ وَ كَآبَةِ الْمُنْقَلَبِ وَ سُوءِ الْمَنْظَرِ فِي الْأَهْلِ وَ الْمَالِ [وَ الْوَلَدِ] اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِي السَّفَرِ وَ أَنْتَ الْخَلِيفَةُ فِي الْأَهْلِ وَ لَا يَجْمَعُهُمَا غَيْرُكَ لِأَنَّ الْمُسْتَخْلَفَ لَا يَكُونُ مُسْتَصْحَباً وَ الْمُسْتَصْحَبَ لَا يَكُونُ مُسْتَخْلَفاً و ابتداء هذا الكلام مروي عن رسول الله صلى الله عليه و اله و قد قفاه أمير المؤمنين عليه السلام بأبلغ كلام و تممه بأحسن تمام من قوله و لا يجمعهما غيرك- إلى آخر الفصل-

ترجمه مرحوم فیض

46- از سخنان آن حضرت عليه السّلام است هنگاميكه تصميم حركت بشام گرفته (چون در نخيله كه اسم موضعى است در بيرون كوفه براى جنگ با معاويه، پاى مبارك در ركاب نهاد، اين دعاء را كه براى مسافرت و سپردن خواسته و خانواده به پناه خدا بهترين دعاء است خواند): (1) بار خدايا از مشقّت سفر و اندوه بازگشتن (كه بر اثر مرگ كسان يا تلف شدن مال پيش آيد) و بدى نگاه كردن (مردم) در اهل و مال و فرزند بتو پناه مى برم،

(2) بار خدايا تو در سفر همراه و در خانواده جانشين منى، و غير از تو كسى نيست كه بتواند در سفر همراه و در وطن جانشين باشد، زيرا هر كه (در وطن) جانشين باشد (در سفر) همراه نيست، و هر كه همراه باشد جانشين نيست (سيّد رضى فرمايد:) ابتداى اين كلام از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت شده، و حضرت امير عليه السّلام در پى آن از و لا يجمعهما غيرك تا آخر فرمايش بليغترين سخن را فرموده و آنرا به بهترين وجهى تمام كرده است.

ترجمه مرحوم شهیدی

46 و از سخنان آن حضرت است هنگام قصد رفتن به شام

خدايا به تو پناه مى برم از سختى سفر، و رنج و اندوه حضر، و منظر زشت مال، و بد حالى فرزند و عيال، خدايا تو در سفر يار و همراهى، و براى بازماندگان نگاهبان و پناهى، جز تو چنين كه تواند الهى چه، آن كس را كه در خانه گمارند به كار همراهى سفر نيايد، و آن كه همراه است نگاهبانى خانه را نشايد.

ترجمه مرحوم خویی

از جمله كلام آن حضرت است هنگام عزم بر تشريف بردن شام و آن اينست: كه بار خدايا بدرستى كه من پناه مى برم بتواز مشقت سفر و از غم و اندوه بازگشت، يعنى از پريشاني كه بعد از مراجعت وطن حاصل مى شود، و از بدى نظر در أهل و مال، بار خدايا توتي همراه در سفر، و توئي جانشين در محافظت أهل در حضر، و جمع نمى كند مصاحبت و خلافت غير تو، از جهت اين كه كسى كه خليفه ساخته شده باشد نمى باشد همراه داشته شده و كسى كه همراه داشته شده باشد نمى شود خليفه ساخته شده، يعنى محالست كه جانشين همراه در سفر باشد بجهت اين كه ممكن نيست جسم واحد در آن واحد در دو مكان بوده باشد، أما خداوند ذو العزة كه منزهست از جهت و جسمية پس در حق او جايز است خلافت و مصاحبت معا.

شرح ابن میثم

45- و من كلام له عليه السّلام عند عزمه على المسير إلى الشام

اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ وَعْثَاءِ السَّفَرِ- وَ كَآبَةِ الْمُنْقَلَبِ وَ سُوءِ الْمَنْظَرِ- فِي الْأَهْلِ وَ الْمَالِ وَ الْوَلَدِ- اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِي السَّفَرِ- وَ أَنْتَ الْخَلِيفَةُ فِي الْأَهْلِ- وَ لَا يَجْمَعُهُمَا غَيْرُكَ- لِأَنَّ الْمُسْتَخْلَفَ لَا يَكُونُ مُسْتَصْحَباً- وَ الْمُسْتَصْحَبُ لَا يَكُونُ مُسْتَخْلَفاً أقول: روى: أنّه عليه السّلام دعا هذا الدعاء عند وضعه رجله في الركاب متوجّها إلى حرب معاوية.

اللغة

و وعثاء السفر مشقّته، و أصله المكان المتعب لكثرة رمله، و غوص الأرجل فيه.

و الكابة: الحزن.

المعنى

يشتمل هذا الفصل على اللجأ إلى اللّه في خلاص طريقه المتوجّه فيها بدءا و عودا من الموانع الصارفة عن تمام المقصود، و في سلامة الأحوال المهمّة الّتي تتعلّق النفس بها عن المشتغلات البدنيّة المعوّقة عن عبادة اللّه. و أعظمها أحوال النفس، ثمّ ما يصحبها من أهل و مال و ولد. ثمّ عقّب ذلك بالإقرار بشمول عنايته و جميل رعايته و صحبته تقريرا لقوله تعالى وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ إذ شأن الصاحب العناية بامور صاحبه، و شأن الخليفة على الشي ء العناية بذلك و حفظه ممّا يوجب له ضررا، و استلزم جمعه له بين هذين الحكمين و هما الخلافة و الاستصحاب بقوله: و لا يجمعهما غيرك. كونه تعالى بريئا عن الجهة و الجسميّة إذ كان اجتماعهما ممتنعا للأجسام. إذ لا يكون جسم مستصحبا مستخلفا في حال واحد، و أكّد ذلك و بيّنه بقوله: لأنّ المستخلف لا يكون مستصحبا، و المستصحب لا يكون مستخلفا فإن قلت: هذا الحصر إنّما يتمّ لو قلنا: إنّ كلّ ما ليس بذى جهة هو واجب الوجود. و هذا مذهب خاصّ. فما وجه صحّته مطلقا.

قلت: الحصر صادق على كلّ تقدير فإنّه على تقدير ثبوت امور مجرّدة عن الجسميّة و الجهة سوى الحقّ سبحانه فالمستحقّ للجمع بين هذين الأمرين بالذات و الأولى هو اللّه تعالى، و ما سواه فبالعرض. فيحمل الحصر على ذلك الاستحقاق. و لنبحث عن فايدة الدعاء و سبب إجابته فإنّه ربما تعرض لبعض الأذهان شبهة فيقول: إمّا أن يكون المطلوب بالدعاء معاوم الوقوع للّه أو معلوم اللاوقوع. و على التقديرين لا فايدة في الدعاء لأنّ ما علم اللّه وقوعه وجب و ما علم عدمه امتنع. فنقول في الجواب عن هذا الوهم: إنّ كلّ كاين فاسد موقوف في كونه و فساده على شرائط توجد و أسباب تعدّ لأحدهما لا يمكن بدونها كما علمت ذلك في مظانّه. و إذا جاز ذلك فلعلّ الدعاء من شرائط ما يطلب به. و هما و إن كانا معلومى الوقوع للّه و هو سببهما و علّتهما الاولى إلّا أنّه هو الّذي ربط أحدهما بالآخر فجعل سبب وجود ذلك الشي ء الدعاء كما جعل سبب صحّة المريض شرب الدواء و ما لم يشرب الدواء لم يصحّ. و أمّا سبب إجابته فقال العلماء: هو توافي الأسباب. و هو أن يتوافى سبب دعاء رجل مثلا فيما يدعو فيه و ساير أسباب وجود ذلك الشي ء معا عن البارى تعالى، لحكمة إلهيّة على ما قدّر و قضى. ثمّ الدعاء واجب، و توقّع الإجابة واجب. فإنّ انبعاثنا للدعاء سببه من هناك و يصير دعانا سببا للإجابة. و موافاة الدعاء لحدوث الأمر المدعوّ لأجله هما معلولا علّة واحدة، و قد يكون أحدهما بواسطة الآخر، و قد يتوهّم أنّ السماويّات تنفعل عن الأرضيّة، و ذلك أنّا ندعو فيستجاب لنا. و ذلك باطل لأنّ المعلول لا يفعل في علّته البتّة. و إذا لم يستجب الدعاء لداع و إن كان يرى أنّ العاية الّتي يدعو لأجابتها نافعة فالسبب في عدم الإجابة أنّ الغاية النافعة ربّما لا تكون نافعة بحسب مراده بل بحسب نظام الكلّ فلذلك تتأخّر إجابة دعائه أو لا يستجاب له، و بالجملة يكون عدم الإجابة لفوات شرط من شروط ذلك المطلوب حال الدعاء.

و أعلم أنّ النفس الزكيّة عند الدعاء قد يفيض عليها من الأوّل قوّة تصير بها مؤثّرة في العناصر فتطاوعها متصرّفة على إرادتها فيكون ذلك إجابة للدعاء فإنّ العناصر موضوع خطبه 46 نهج البلاغهة لفعل. النفس فيها. و اعتبار ذلك في أبداننا فإنّا ربّما تخيّلنا شيئا فتتغيّر أبداننا بحسب ما يقتضيه أحوال نفوسنا و تخيّلاتها، و قد يمكن أن تؤثّر النفس في غير بدنها كما تؤثّر في بدنها، و قد تؤثّر في نفس غيرها، و قد أشرنا إلى ذلك في المقدّمات.

و قد يستجيب اللّه لتلك النفس إذا دعت فيما تدعو فيه إذا كانت الغاية الّتي تطلبها بالدعاء نافعه بحسب نظام الكلّ، و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

45- از سخنان آن حضرت (ع) است كه هنگام حركت به سوى شام ايراد فرموده است

اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ وَعْثَاءِ السَّفَرِ- وَ كَآبَةِ الْمُنْقَلَبِ وَ سُوءِ الْمَنْظَرِ- فِي الْأَهْلِ وَ الْمَالِ وَ الْوَلَدِ- اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِي السَّفَرِ- وَ أَنْتَ الْخَلِيفَةُ فِي الْأَهْلِ- وَ لَا يَجْمَعُهُمَا غَيْرُكَ- لِأَنَّ الْمُسْتَخْلَفَ لَا يَكُونُ مُسْتَصْحَباً- وَ الْمُسْتَصْحَبُ لَا يَكُونُ مُسْتَخْلَفاً

لغات

وعثاء السفر: مشقت و سختى راه. اين لغت در اصل براى مكانى كه به دليل رملى بودنش و فرو رفتن پا در آن ايجاد زحمت مى كند، وضع گرديده است.

كأبه: حزن و اندوه.

ترجمه

«بار خدايا از رنج و زحمت سفر، و از اندوه بازگشت، از چشم زخمهايى كه براى خانواده، مال و فرزندان پيش مى آيد به تو پناه مى برم، زيرا تنها تويى كه در سفر همراه مسافر و در وطن جانشين و سرپرست خانواده وى هستى جز تو كسى داراى اين ويژگى نيست كه در سفر همراه مسافر و در وطن محافظ خانواده اش باشد.

چه اين كه نظارت كننده بر خانواده نمى تواند همراه مسافر باشد و همراه نمى تواند جانشين باشد. تويى كه هر دو سمت را يكجا دارى. »

شرح

روايت شده است هنگامى كه امير المؤمنين (ع) براى جنگ با معاويه پا در ركاب مى نهاد اين دعا را خواند.

اين دعا مشتمل بر دو امر به شرح زير است: 1- پناه بردن به خدا براى نجات يافتن از مشكلاتى كه در رفتن و بازگشتن از سفر متوجّه انسان مى شود.

2- پناه بردن به خدا از خطراتى كه متوجّه احوال مهم نفسانى شده، سرگرمى و پرداختن به امور جسمانى و بازماندن از عبادت خداوند را به دنبال دارد. همواره چنين است كه در آغاز خطر بزرگ متوجّه حالات نفسانى مى شود، سپس به خانواده، مال و فرزندان سرايت مى كند.

امام (ع) پس از التجا به درگاه حق، اقرار مى كنند كه عنايت خداوند همگان را فرا گرفته و توجّه و همراهى لطف او از كسى دريغ نشده است. آيه كريمه قرآن گوياى اين حقيقت است: هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ «هر كجا باشيد خدا با شماست» خداوند همراه ماست مصاحب و رفيق است رفاقت توجّه دقيق به امور دوست را مى طلبد خداوند در خانواده جانشين انسان است، جانشينى كسى بودن طلب مى كند كه از خانه و اموال شخص غايب در برابر چيزهايى كه موجب ضرر و زيان آنها باشد محافظت شود.

در سفر همراه مسافر بودن، و در حضر جانشينى او، ايجاب مى كرده است كه حضرت جمع ميان اين دو حكم كند: «جانشينى و همراهى» بدين سبب فرموده اند: خداوندا غير از تو نمى تواند بين اين دو امر را جمع كند بدين دليل كه ذات مقدس حق از جهت داشتن و جسميّت پاك و منزّه است. اجتماع اين دو حالت براى اجسام محال است. زيرا يك شي ء جسمانى نمى تواند در آن واحد هم در سفر و هم در حضر باشد. براى توضيح بيشتر اين مطلب فرموده اند: جانشين قادر به همسفرى نبوده و همراه قادر به جانشينى نيست.

در باره كلام حضرت كه «تنها خداوند مى تواند همراه مسافر در سفر و جانشين مسافر در خانه باشد» اگر اعتراضى شود كه اين وقتى به جا و بمورد است كه بگوييم هر چيز بى جهتى، واجب الوجود است، هر چند اين نظريّه را گفته اند، دليل صحّت اين موضوع خطبه 46 نهج البلاغه بطور مطلق چيست در پاسخ مى گوييم به هر صورت حصر صحيح است، زيرا بر فرض اين كه ثابت شود امور مجرّد از جسمانيّت و جهت، سواى خداوند وجود دارند. امّا آنچه كه ذاتا شايسته چنين جامعيّتى باشد، حق تعالى است، امور ديگر با لذات چنين نيستند، ما حصر را بر همين استحقاق و اولويّت حمل مى كنيم.

در باره فايده دعا و دليل مقبوليّت آن، در ذهن بعضى افراد شبهه اى ايجاد شده كه ذيلا به رفع آن شبه پرداخته ابتدا اصل شبهه را توضيح مى دهيم. گفته اند: براى خداوند به اجابت رسيدن دعا و نرسيدن آن معلوم و آشكار است با توجّه به اين حقيقت فايده اى بر دعا كردن مترتّب نيست، زيرا آنچه وقوعش مقرر باشد حتما انجام مى شود و آنچه عدم انجامش مقرّر باشد حتما انجام نمى شود.

در پاسخ اين توهّم و يا شبهه مى گوييم: هر چيزى كه وجود يابد يا از بين برود داير مدار شرايط و اسبابى است كه امكان و يا عدم امكان آن را ايجاب مى كند و بدون آن اسباب و شرايط تحقّق پيدا نمى كند. با توجّه به اين موضوع خطبه 46 نهج البلاغه دعا جزو امورى است كه ما از خداوند طلب مى كنيم. نتيجه تحقّق يافتن متعلّق دعا و يا عدم آن كه همان اسباب و علل اول باشند، هر چند براى خداوند معلوم است امّا خداوند، خود رابط ميان سبب و مسبّب را مقدّر كرده و سبب وجود شي ء را دعا قرار داده، چنان كه سبب بهبود يافتن بيمار را، دوا، قرار داده، و اگر مريض دوا نخورد خوب نمى شود. سبب اجابت دعا به گفته دانشمندان، فراهم ساختن اسباب آن است بنا بر اين لازم است، انسان آنچه مى خواهد و يكى از اسباب اجابت آن دعاست فراهم كند، بقيّه اسباب را خداوند متعال، بنا بر اقتضاى تقدير و قضا آماده مى سازد. بنا بر اين به منظور تهيّه كردن اسباب، دعا واجب و انتظار اجابت نيز واجب است. آمادگى براى دعا تحقيقا زمينه را براى اجابت فراهم مى كند. دعاى كامل و انجام كارى كه براى آن دعا مى شود. هر دو معلول علّت واحدى مثلا نيازمندى هستند، و گاهى هر كدام براى ديگرى مى تواند علّت باشد.

پس از رفع شبهه اوّل، توهّم ديگرى كه در مورد دعا شده اين است كه: چگونه امور آسمانى از دعاى ما متأثر مى شود بدين طريق كه ما دعا كنيم و به اجابت رسد. اين تصوّر باطلى است، زيرا دعا معلول است و نمى تواند در علّت خود اثر بگذارد. بنا بر اين، دعاى دعا كننده اجابت نمى شود، هر چند به تصوّر دعا كننده امرى كه براى انجام گرفتن آن دعا مى كند، مفيد باشد.

با توجّه به توضيح فوق، علّت عدم اجابت دعا اين است كه انجام يافتن خواست دعا كننده هر چند بر حسب نظام كلّ مفيد باشد، امّا مطابق مقصود وى داراى منفعت و سود نيست، بدين دليل است كه اجابت دعا به تأخير مى افتد و يا اصلا اجابت نمى شود. به هر حال عدم اجابت دعا به لحاظ نبودن شرطى از شرايط خواست به هنگام دعاست. توضيح آن كه: نتيجه دعا يا بر حسب خواست دعا كننده، و يا مطابق نظام كل، مفيد نيست، بنا بر اين دعا مورد اجابت قرار نمى گيرد.

براى روشن شدن اين توهّم بايد دانست كه نفس وارسته به هنگام دعا از آغاز نيرويى بدان اضافه مى شود كه در عناصر مؤثر واقع شود، و عناصر هم چنان قرار داده شده اند، كه نفس مى تواند در آنها اثر كند و اين خود اجابت دعاست.

نشانه اين تأثير پذيرى عناصر، بدن خود ماست. بسيار اتفاق افتاده كه ما چيزى را تصور كرده در باره آن انديشيده ايم و بدن ما نيز بر حسب آنچه نفس اقتضا داشته، تغيير كرده است يعنى تأثير روح بر جسم و از اين مهم تر گاهى نفس و روان در غير بدن خود تأثير مى كند و گاهى حتّى در نفس ديگرى تأثير كرده و آن را تحت الشعاع قرار مى دهد ما بدين مقدمات قبلا اشاره كرديم.

گاهى خداوند به لحاظ نفس و روحانيّتى كه بدان خدا را مى خوانى، در صورتى كه خواست انسان بر حسب نظام كل سودمند باشد، دعاى ما را مستجاب مى كند. از پاسخ چنين فهميده شد كه اوّلا دعا خود تأثير نفسانى دارد و نفس مى تواند در بدن انسان و كارهايى كه به بدن تعلّق داشته باشد اثر بگذارد. مضافا بر اين دعا اگر مطابق نظام كل براى انسان مفيد باشد برآورده خواهد شد. و توهم اين كه چون يكى از شرايط در مورد دعا منتفى است اجابت نمى شود، صحيح نيست.

شرح مرحوم مغنیه

الخطبة- 46- اللهم أنت الصاحب:

اللّهمّ إنّي أعوذ بك من وعثاء السّفر و كآبة المنقلب و سوء المنظر في الأهل و المال. اللّهمّ أنت الصّاحب في السّفر و أنت الخليفة في الأهل و لا يجمعهما غيرك، لأنّ المستخلف لا يكون مستصحبا و المستصحب لا يكون مستخلفا.

اللغة:

أعوذ باللّه: اعتصم به. و عثاء السفر: مشقته و صعوبة طريقه. و الكآبة: الحزن. و المنقلب: الرجوع، و إنا الى ربنا لمنقلبون أي راجعون.

الإعراب:

اللهم أي يا اللّه، و ضمير التثنية في- يجمعهما- يعود الى الاستصحاب المفهوم من كلمة الصاحب و الاستخلاف المفهوم من كلمة الخليفة، و المصدر من لأن المستخلف إلخ. مجرور باللام، و متعلق بيجمعهما.

المعنى:

(اللهم اني أعوذ بك من وعثاء السفر). قال الشريف الرضي: دعاء الإمام بهذا، و هو يضع رجله في الركاب. و ليس من شك ان الدعاء حسن و محبوب في ذاته لأنه ضرب من العبادة، و التوكل عليه سبحانه، و يجوز أن يكون له أثر في خوارق العادات، و ما أوتينا من العلم إلا قليلا (و كآبة المنقلب) يدعو اللّه سبحانه أن يعود الى أهله من سفره مسرورا (و سوء المنظر في الأهل و المال و الولد) أن لا يريه اللّه ما يكره في نفسه و ولده و ماله و أحبائه.

(اللهم أنت الصاحب في السفر، و أنت الخليفة في الأهل). ليس للّه زمان و مكان، فهو مع المسافر تماما كما هو مع المقيم على السواء: وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ- 4 الحديد. (و لا يجمعهما غيرك) بحيث يكون مصاحبا للمسافر، و خليفة على المقيم في آن واحد.. هذا محال بالنسبة لغيره تعالى (لأن المستخلف) الباقي مع المقيم (لا يكون مستصحبا) أي مصاحبا للمسافر (و المستصحب) مع المسافر (لا يكون مستخلفا) و حاضرا مع المقيم، كيف و هل تجتمع الأضداد.

و الخلاصة ان الإمام (ع) التجأ الى خالقه، و اعتصم به من مشقة السفر، و الحزن عند مآبه منه، و من رؤية ما يكره في من يحب، ثم سأله تعالى متضرعا أن يمد اليه يد العون في سفره، و يحفظه في أهله الذين تركهم بلا كفيل إلا هو جلّ و عز، انه على كل شي ء قدير «لا يشغله شأن عن شأن، و لا يغيره زمان، و لا يحويه مكان، و لا يصفه لسان». كما قال الإمام (ع).

شرح منهاج البراعة خویی

و من كلام له عليه السّلام عند عزمه على المسير الى الشام

و هو السادس و الاربعون من المختار في باب الخطب اللّهمّ إنّي أعوذ بك من وعثاء السّفر، و كأبة المنقلب، و سوء المنظر في الأهل و المال، أللّهمّ أنت الصّاحب في السّفر، و أنت الخليفة في الأهل، و لا يجمعهما غيرك، لأنّ المستخلف لا يكون مستصحبا، و المستصحب لا يكون مستخلفا. و في نسخة ابن أبي الحديد قال الرّضيّ و ابتداء هذا الكلام مرويّ عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و قد قفاه أمير المؤمنين عليه السّلام بأبلغ كلام و بأحسن تمام من قوله: و لا يجمعهما غيرك إلى آخر الفصل

اللغة

(و عثاء السّفر) مشقّته و أصل الوعث المكان السّهل الدّهس، تغيب فيه الأقدام و الطريق العسر، و قد وعث الطريق كسمع و كرم تعسّر سلوكه و (الكأبة) و الكأب الغمّ و سوء الحال و الانكسار من حزن و (المنقلب) مصدر و مكان من القلب اى اى رجع و مثله (المنظر) قال الفيروز آبادي: نظره كضربه و سمعه و إليه نظرا و منظرا و نظرانا و منظرة و قال: و المنظر و المنظرة ما نظرت إليه فأعجبك حسنه أو ساءك.

الاعراب

لفظة اللّهمّ منادى محذوف النّداء و لا يجوز حذف حرف النّداء من لفظ الجلالة إلّا مع الحاق الميم المشدّدة به، و ذلك لأنّ حقّ ما فيه اللام أن يتوصّل إلى ندائه بأىّ أو باسم الاشارة، فلمّا حذفت الوصلة في هذه اللفظة الشّريفة لكثرة ندائها لم يحذف الحرف إلّا نادرا لئلّا يكون إجحافا، فان أردت الحذف ألحقت الميم المشدّدة، و إنّما اخّرت الميم تبرّكا باسمه سبحانه، و قال الكوفيّون: إنّ الميم ليست عوضا بل مأخوذة من فعل و الأصل يا اللّه آمنّا بخير فيخيّرون الجمع بينها و بين ياء في السّعة و ردّ بأنه لو كان كذلك لما حسن اللهمّ آمنّا بخير و في حسنه دليل على أنّ الميم ليست مأخوذة منه إذ لو كان كذلك لكان تكرارا

المعنى

اعلم أنّ هذا الدّعاء دعا به أمير المؤمنين عليه السّلام بعد وضع رجله في الرّكاب حين ما توجّه من النّخيلة إلى الشّام لحرب معاوية و أتباعه، قال نصر بن مزاحم لمّا وضع عليّ عليه السّلام رجله في ركاب دابّته قال: بسم اللّه، فلمّا جلس على ظهرها قال: سبحان الذي سخّر لنا هذا و ما كنّا له مقرنين و إنّا إلى ربّنا لمنقلبون (اللهمّ إنّي أعوذ بك من وعثاء السّفر) و مشقّته (و كأبة المنقلب) أى الحزن بعد الرّجوع إلى الوطن، و في رواية نصر بعده و الحيرة بعد اليقين (و سوء المنظر في الأهل و المال) الموروث للكأبة و الملال.

(اللهمّ أنت الصّاحب في السّفر) و من شأن الصّاحب العناية بامور صاحبه (و أنت الخليفة في الأهل و) من وظيفة الخليفة على الشي ء حسن القيام و الولاية على ضروريّات ذلك الشي ء و حفظه ممّا يوجب له الضّرر (لا يجمعهما) أى الصّحابة و الخلافة في آن واحد (غيرك) لامتناع ذلك في حقّ الأجسام (لأنّ المستخلف لا يكون مستصحبا و المستصحب لا يكون مستخلفا) و أمّا اللّه سبحانه فلتنزهّه عن الجهة و الجسميّة يجوز كونه خليفة و صاحبا معا في آن واحد كما قال سبحانه وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ و قال: ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا و قد مضى تحقيق الكلام في ذلك في الفصل الخامس و السّادس من فصول الخطبة الاولى عند شرح قوله: مع كلّ شي ء لا بمقارنة فتذكّر

تنبيه و تحقيق

اعلم أنّ الدّعاء من معظم أبواب العبادات و أعظم ما يستعصم به من الآفات و أمتن ما يتوسل به إلى استنزال الخيرات، و وجوبه و فضله معلوم من العقل و الشّرع أما العقل فلأنّ دفع الضّرر عن النّفس مع القدرة عليه و التمكّن منه واجب و حصول الضّرر ضروريّ الوقوع في دار الدّنيا، إذ كلّ انسان لا ينفكّ عمّا يشوّش نفسه و يشغل عقله و يتضرّر به إمّا من داخل كحصول عارض يغشي مزاجه، أو من خارج كأذيّة ظالم و نحوها و لو خلا من الكلّ فالعقل يجوز وقوعه فيها، و كيف لا و هو في دار الحوادث التي لا تستقرّ على حال، و فجايعها لا ينفك عنها آدميّ إمّا بالفعل أو بالقوّة، فضررها إمّا واقع حاصل أو ممكن الوقوع و متوقّع الحصول، و كليهما يجب إزالته مع القدرة عليه، و الدّعاء محصّل لذلك و هو مقدور فيجب المصير إليه.

و قد نبّه على ذلك أمير المؤمنين عليه السّلام حيث قال: ما من أحد ابتلي و ان عظمت بلواه بأحقّ بالدّعاء من المعافى الّذي لا يأمن من البلاءفقد ظهر من هذا الحديث احتياج كلّ أحد إلى الدّعاء معافا و مبتلا، و فايدته رفع البلاء الحاصل و دفع السّوء النّازل أو جلب نفع مقصود أو تقرير خير موجود فان قلت: المطلوب بالدّعاء إمّا أن يكون معلوم الوقوع للّه سبحانه، أو معلوما عدم وقوعه، فعلى الأوّل يكون واجبا و على الثاني ممتنعا، و على التّقديرين فلا يكون للدّعاء فايدة، لأنّ الأقدار سابقة، و الأقضية واقعة و قد جفّ القلم بما هو كائن، فالدّعاء لا يزيد و لا ينقص فيها شيئا قلنا: هذه شبهة ربّما سبقت إلى الأذهان القاصرة و فسادها ظاهر، لأنّ كلّ كاين فاسد موقوف في كونه و فساده على شرايط توجد و أسباب تعدّ لأحدهما لا يمكن يدونها، و على ذلك فلعلّ الدّعاء من شرايط ما يطلب به و هما، و ان كانا معلومي الوقوع للّه سبحانه و هو تعالى علّتهما الاولى إلّا أنّه هو الذي ربط أحدهما بالآخر، فجعل سبب وجود ذلك الشي ء الدّعاء كما جعل سبب صحّة المرض شرب الدّواء و ما لم يشرب الدّواء لم يصحّ، و بذلك ايضا ظهر فساد ما قيل إنّ المطلوب بالدّعاء إن كان من مصالح العباد فالجواد المطلق لا يبخل به، و إن لم يكن من مصالحهم لم يجز طلبه، وجه ظهور الفساد أنّه لا يمتنع أن يكون وقوع ما سأله مصلحة بعد الدّعاء و لا يكون مصلحة قبل الدّعاء و أما النقل فمن الكتاب قوله سبحانه: قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ و قوله: وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ.

فجعل الدّعاء عبادة و المستكبر عنها كافرا و قوله: وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ.

قال أحمد بن فهد الحلّي في كتاب عدّة الدّاعي: هذه الآية قد دلّت على امور الأوّل تعريفه تعالى لعباده بالسؤال بقوله: وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ الثّاني غاية عنايته بمسارعة اجابته و لم يجعل الجواب موقوفا على تبليغ الرّسول بل قال: فانّي قريب و لم يقل قل لهم إنّي قريب الثّالث خروج هذا الجواب بالفاء المقتضي للتعقيب بلا فصل الرّابع تشريفه تعالى لهم بردّ الجواب بنفسه لينبّه بذلك على كمال منزلة الدّعاء و شرفه عنده تعالى و مكانه منه، قال الباقر عليه السّلام لا تملّ من الدّعاء فانّه من اللّه بمكان.

الخامس دلّت هذه الآية على أنّه لامكان له إذ لو كان له مكان لم يكن قريبا من كلّ من يناجيه.

السّادس أمره تعالى لهم بالدّعاء في قوله: فليستجيبوا لى أى فليدعوني السّابع قوله تعالى: و ليؤمنوا بي أى و ليتحقّقوا أنّي قادر على إعطائهم ما سألوه، فأمرهم باعتقادهم قدرته على إجابتهم و فيه فايدتان: إعلامهم باثبات صفة القدرة له و بسط رجائهم في وصولهم إلى مقترحاتهم و بلوغ مراداتهم و نيل سؤالاتهم فانّ الانسان إذا علم قدرة معامله و معاوضه على دفع عوضه كان ذلك داعيا له إلى معاملته و مرغبا له في معاوضته، كما أنّ علمه بعجزه عنه على الضدّ من ذلك، و لهذا تراهم يجتنبون معاملة المفلس الثّامن تبشيره تعالى لهم بالرّشاد الذي هو طريق الهداية المؤدّي إلى المطلوب فكأنّه بشّرهم باجابة الدّعاء، و مثله قول الصّادق عليه السّلام: من تمنّى شيئا و هو للّه رضى لم يخرج من الدّنيا حتّى يعطاه، و قال: إذا دعوت فظنّ حاجتك بالباب فان قلت: نحن نرى كثيرا من النّاس يدعون اللّه فلا يجيبهم فما معنى قوله: اجيب دعوة الدّاع إذا دعان و بعبارة اخرى إنّه سبحانه وعد إجابة الدّعاء و خلف الوعد عليه تعالى محال لأنّه كذب قبيح في حقّه عزّ و جلّ قلت: قد أجاب الطبرسي في مجمع البيان بأنّه ليس أحد يدعو اللّه على ما يوجبه الحكمة إلّا أجابه اللّه، فانّ الدّاعي إذا دعاه يجب أن يسأل ما فيه صلاح له في دينه و لا يكون له مفسدة فيه فانّه سبحانه يجيب إذا اقتضت المصلحة إجابته أو يؤخّر الاجابة إن كانت المصلحة في التأخير، ثمّ قال: و إذا قيل إنّ ما يقتضيه الحكمة لا بدّ أن يفعله فما معنى الدّعاء و اجابته أجاب بأنّ الدّعاء عبادة في نفسها لما فيه من إظهار الخضوع و الانقياد، و أيضا لا يمتنع أن يكون وقوع ما سأله إنّما صار مصلحة بعد الدّعاء أقول: أمّا ما ذكره من أنّه ليس أحد يدعو اللّه اه، فهو حقّ لا ريب فيه و به صرّح في عدّة الدّاعي حيث قال: ليس أحد يدعو اللّه سبحانه و تعالى على ما يوجبه الحكمة ممّا فيه صلاحه إلّا أجابه و على الدّاعي أن يشرط ذلك بلسانه او يكون منويّا في قلبه، فاللّه يجيبه البتّة إن اقتضت المصلحة إجابتها، أو يؤخّر له إن اقتضت المصلحة التأخير قال اللّه تعالى: وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ و في دعائهم: يا من لا تغيّر حكمته الوسايل، و لما كان علم الغيب منطويا عن العبد و ربّما تعارض عقله القوى الشّهويّة و يخالطه الخيالات النّفسانيّة فيتوهّم أمرا ممّا فيه فساده صلاحا له فيطلبه من اللّه سبحانه و يلحّ في السّؤال عليه، و لو يعجّل اللّه إجابته و يفعله به لهلك البتّة، و هذا أمر ظاهر العيان غنيّ عن البيان كثير الوقوع، فكم نطلب أمرا ثمّ نستعيذ منه و كم نستعيذ من أمر ثمّ نطلبه، و على هذا خرج قول عليّ عليه السّلام: ربّ أمر حرص الانسان عليه فلمّا أدركه ودّ أن لم يكن أدركه و كفاك قوله تعالى: وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ فانّ اللّه سبحانه و تعالى من وفور كرمه و جزيل نعمه لا يجيبه، و ذلك إمّا لسابق رحمته به فانّه هو الذي سبقت رحمته غضبه و إنّما أنشأه رحمة به و تعريضا لا ثابته و هو الغنيّ عن خلقته و معاقبته أو لعلمه سبحانه بأنّ المقصود للعبد من دعائه هو إصلاح حاله فكان ما طلبه ظاهرا غير مقصود له مطلقا، بل بشرط نفعه له فالشّرط المذكور حاصل في نيّته و إن لم يذكره بلسانه بل و إن لم يخطر بقلبه حالة الدّعاء و إيضاح ذلك على سبيل المثل أنّه إذ قال كريم أنا لا أردّ سائلا و لا أخيّب آملا، ثمّ اتى سفيه و طلب منه ما يعلم أنّه يقتله و السّائل لم يكن عالما بذلك، أو أتى صبيّ جاهل و طلب منه أفعيّا لحسن نقشه و نعومته، فالحكمة و الجود يقتضيان منعهما لا عطائهما، و لو أعطاهما لذمّه العقلاء، فظهر أنّ هذا الوعد من الحكيم لا بدّ أن يكون مشروطا بالمصلحة و توهّم أنّ ما فيه صلاح العباد يأتي اللّه تعالى به لا محالة من دون حاجة إلى الدّعاء، مدفوع بما أشار إليه الطبرسي من إمكان كون المصلحة في الاعطاء مع الدّعاء و مع عدمه يكون الصّلاح في المنع و على هذا فالمطالب ثلاثة الاول ما يكون المصلحة في إعطائه مطلقا كالرّزق الضّروريّ الثاني ما يكون المصلحة في المنع كذلك الثالث أن يكون المصلحة في العطاء مع الدّعاء و في العدم مع العدم و إنّما يظهر أثر الدّعاء في الثّالث هذا.

و أمّا ما ذكره أخيرا في الجواب من أنّ الدّعاء عبادة في نفسها فصحيح إلّا أنّه لا ربط له بالسؤال هذا، و الانصاف أنّ مجرّد اشتمال الدّعاء على المصلحة لا يستلزم الاجابة بل لا بدّ من اقترانه مضافا إلى ذلك بشرايطها المقرّرة المستفادة من الأخبار مع كونه صادرا عن وجه الاخلاص و تمام الانقطاع و الفراغ و التّخلية التّامّة للقلب و لنعم ما قال إبراهيم بن أدهم حيث قيل له: ما بالنا ندعو اللّه سبحانه فلا يستجيب لنا قال: لانّكم عرفتم اللّه فلم تطيعوه، و عرفتم الرّسول فلم تتّبعوا سنّته، و عرفتم القرآن فلم تعملوا بما فيه، و أكلتم نعمة اللّه فلم تؤدّوا شكرها، و عرفتم الجنّةفلم تطلبوها، و عرفتم النّار فلم تهربوا منها، و عرفتم الشّيطان فلم تحاربوه و وافقتموه، و عرفتم الموت فلم تستعدّوا له، و دفنتم الأموات فلم تعتبروا بهم، و تركتم عيوبكم و اشتغلتم بعيوب النّاس و الحاصل أنّ الدّعاء كساير العبادات لها شروط لحصولها و موانع عن قبولها فلمّا لم يتحقّق الشّرايط و لم ترتفع الموانع لم يترتّب عليها آثارها الدّنيويّة و الاخرويّة مثلا الصّلاة إذ ورد فيها من صلّى دخل الجنّة أو زيد في رزقه، فاذا صلّى بغير وضوء أو فعل ما يبطلها و يحبطها لم يترتّب عليها آثارها الدّنيويّة و الاخرويّة، و إذا قال الطبيب: السّقمونيا مسهل فاذا شرب الانسان معه ما يبطل تأثيره كالأفيون فهو لا ينافي قول الطبيب و لا ينافي حكمه في ذلك فكذا الدّعاء استجابتها و قبولها و ترتيب الأثر عليها مشروطة بشرايط، فاذا أخلّ لشي ء منها لم تترتّب عليها الاستجابة، و قد وردت أخبار كثير في شرايط الدّعاء و منافاته، و ربّما يشير إليه قوله تعالى: اوفوا بعهدي أوف بعهدكم قال الشّارح البحراني: سبب اجابة الدّعاء هو توافى الأسباب، و هو أن يتوافى دعاء رجل مثلا فيما يدعو فيه و ساير أسباب وجود ذلك الشّي ء معا عن الباري تعالى لحكمة الهيّة على ما قدر و قضى، ثمّ الدّعاء واجب و توقّع الاجابة واجب، فانّ انبعاثنا للدّعاء سببه من هناك، و يصير دعانا سببا للاجابة و موافاة الدّعاء الحدوث الأمر المدعوّ لأجله و قد يكون أحدهما بواسطة الاخر، و إذا لم يستجب الدّعاء لداع و إن كان يرى أنّ الغاية التي يدعو لأجلها نافعة فالسّبب في عدم الاجابة أنّ الغاية النّافعة ربّما لا تكون نافعة بحسب نظام الكلّ بل بحسب مراده فلذلك تتأخّر إجابة الدّعاء أو لا يستجاب له، و بالجملة قد يكون عدم الاجابة لفوات شرط من شروط ذلك المطلوب حال الدّعاء و اعلم أنّ النّفس الزّكيّة عند الدّعاء قد يفيض عليها من الأوّل قوّة تصير بها مؤثّرة في العناصر فتطاوعها متصرّفة على ارادتها فيكون ذلك إجابة للدّعاء، فانّ العناصر موضوع خطبه 46 نهج البلاغهة لفعل النّفس فيها و اعتبار ذلك في أبداننا فانّا ربّما تخيلنا شيئا فتتغيّر أبداننا بحسب ما تقتضيه أحوال نفوسنا و تخييلاتها و قد يمكن أن تؤثر النّفس في غير بدنها كما تؤثّر في بدنها، و قد تؤثّر في نفس غيرها و قد يسجيب اللّه لتلك النّفس إذا دعت فيما تدعو فيه إذا كانت الغاية التي تطلبها بالدّعاء نافعة بحسب نظام الكلّ.

و من السنة أخبار فوق حدّ الاحصاء و لتقصر على بعض ما رواه في عدّة الدّاعي فعن حنّان بن سدير قال: قلت لأبي جعفر عليه السّلام: أيّ العبادة أفضل فقال عليه السّلام: ما شي ء أحبّ إلى اللّه من أن يسأل و يطلب ما عنده، و ما أحد أبغض إلى اللّه ممّن يستكبر عن عبادته و لا يسأله ما عنده و عن زرارة عن أبي جعفر عليه السّلام قال: إنّ اللّه عزّ و جلّ يقول: إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ قال: هو الدّعاء و أفضل العبادة الدّعاء، قلت: إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ قال: الأوّاه هو الدّعاء.

و عن ابن القداح عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: أمير المؤمنين عليه السّلام: أحبّ الأعمال إلى اللّه في الأرض الدّعاء، و أفضل العبادة العفاف، و كان أمير المؤمنين عليه السّلام رجلا دعّاء.

و عن عبيد بن زرارة، عن أبيه، عن رجل، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام الدّعاء هو العبادة التي قال اللّه: إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ و لا تقل إِنّ الأمر قد فرغ منه.

و عن عبد اللّه بن ميمون القداح، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام الدّعاء كهف الاجابة كما أنّ السّحاب كهف المطر و عن هشام بن سالم قال: قال أبو عبد اللّه عليه السّلام: هل تعرفون طول البلاء من قصره قلنا: لا، قال: إذا الهم أحدكم الدّعاء فاعلموا أنّ البلاء قصير و عن أبي ولّاد قال: قال أبو الحسن عليه السّلام: ما من بلاء ينزل على عبد مؤمن فيلهمه اللّه الدّعاء إلّا كان كشف ذلك البلاء وشيكا ، و ما من بلاء ينزل على عبد مؤمن فيمسك عن الدّعاء إلّا كان البلاء طويلا، فاذا نزل البلاء فعليكم بالدّعاء و التّضرّع إلى اللّه عزّ و جلّ.

و عن النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله أفزعوا إلى اللّه عزّ و جلّ في حوائجكم، و الجئوا إليه في ملمّاتكم، و تضرّعوا إليه و ادعوه، فانّ الدّعاء مخّ العبادة، و ما من مؤمن يدعو اللّه إلّا استجاب له فامّا أن يعجّل له في الدّنيا أو يؤجّل له في الآخرة، و إمّا أن يكفّر عنه من ذنوبه بقدر ما دعا ما لم يدع بما ثم و عنه صلّى اللّه عليه و آله أعجز النّاس من عجز عن الدّعاء، و أبخل النّاس من بخل بالدّعا و عنه صلّى اللّه عليه و آله ألا أدلكم على أبخل النّاس و أكسل النّاس و أسرق النّاس و أجفا النّاس و أعجز النّاس قالوا: بلى يا رسول اللّه، قال، أمّا أبخل النّاس فرجل يمرّ بمسلم و لم يسلّم عليه، و أمّا أكسل النّاس فعبد صحيح فارغ لا يذكر اللّه بشفة و لا بلسان، و أمّا أسرق النّاس فالذي يسرق من صلاته، فصلاته تلفّ كما يلفّ الثّوب الخلق فيضرب بها وجهه، و أمّا أجفى النّاس فرجل ذكرت بين يديه فلم يصلّى عليّ، و أمّا أعجز النّاس فمن عجز عن الدّعاء و عنه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أفضل العبادات الدّعاء و إذا أذن اللّه للعبد في الدّعاء فتح له باب الرّحمة، إنّه لن يهلك مع الدّعاء أحد و عن معاوية بن عمّار قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السّلام في الرّجلين افتتحا الصّلاة في ساعة واحدة فتلا هذا القرآن فكانت تلاوته أكثر من دعائه، و دعا هذا فكان دعاؤه أكثر من تلاوته، ثمّ انصرفا في ساعة واحدة أيّهما أفضل قال عليه السّلام: كلّ فيه فضل و كلّ حسن، قلت: إنّي قد علمت أنّ كلّا حسن و أنّ كلّا فيه فضل، لكن أيّهماأفضل فقال عليه السّلام الدّعاء أفضل أما سمعت قول اللّه عزّ و جلّ: وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ هى و اللّه العبادة هي و اللّه أفضل أ ليست هي العبادة هي و اللّه العبادة، أ ليست هي أشدّ هن هي و اللّه أشدّ هنّ هي و اللّه أشدّهنّ و عن يعقوب بن شعيب قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: إنّ اللّه أوحى إلى آدم إنّي سأجمع لك الكلام في أربع كلمات، قال: يا ربّ و ما هنّ قال: واحدة لي، واحدة لك، واحدة فيما بيني و بينك، واحدة بينك و بين النّاس، فقال آدم: بيّنهنّ لي يا ربّ، فقال اللّه تعالى: أمّا التي لي فتعبدني و لا تشرك بي شيئا، و أمّا التي لك فاجزيك بعملك أحوج ما تكون إليه، و أمّا التي بيني و بينك فعليك الدّعاء و عليّ الاجابة و أمّا التي بينك و بين النّاس فترضى للنّاس ما ترضى لنفسك و من كتاب الدّعاء لمحمّد بن حسن الصّفار في حديث مرفوع قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: يدخل الجنّة رجلان كانا يعملان عملا واحدا فيرى أحدهما صاحبه فوقه فيقول: يا ربّ بما أعطيته و كان عملنا واحدا، فيقول اللّه تبارك و تعالى سألني و لم تسألني ثمّ قال: اسألوا اللّه و اجزلوا فانّه لا يتعاظمه شي ء و منه أيضا برواية مرفوعة قال: قال النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ليسألنّ اللّه أو ليقضينّ عليكم إنّ للّه عبادا يعملون فيعطيهم و آخرين يسألونه صادقين فيعطيهم ثمّ يجمعهم في الجنّة فيقول الذين عملوا ربّنا عملنا فأعطيتنا فبما اعطيت هؤلاء، فيقول: عبادي اعطيتكم اجوركم و لم ألتكم من أعمالكم شيئا و سألني هؤلاء فأعطيتهم و هو فضلي اوتيه من أشاء و عن الصّادق عليه السّلام قال لميسر بن عبد العزيز: يا ميسرادع اللّه و لا تقل إنّ الأمر قد فرغ منه إنّ عند اللّه منزلة لا تنال إلّا بمسألة، و لو أنّ عبدا سدّ فاه و لم يسأل لم يعط شيئا فاسأل تعط، يا ميسر انّه ليس يقرع باب إلّا يوشك أن يفتح لصاحبه و في هذه الرّواية دلالة على ما قدّمناه سابقا من أنّه لا امتناع في كون الدّعاء محدثا للمصلحة في المطلوب بعد أن لم يكن فيه مصلحة و لا بعد في كونه من أسباب وجود المطلوب و شرايط حصوله حسبما مرّ تفصيلا و اللّه ولىّ التّوفيق

شرح لاهیجی

الخطبة 47

و من كلام له (- ع- ) عند عزمه على المسير الى الشّام يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در وقتى كه عازم سفر شام بودند از براى جهاد فى سبيل اللّه اللّهمّ انّى اعوذ بك من وعثاء السّفر و كئابة المنقلب و سوء المنظر فى الاهل و النّفس و المال يعنى پروردگارا بتحقيق كه من پناه مى برم بتو از مشقّت سفر و از حزن و اندوه رجوع از سفر و از قبح و بدى در نظر خلق در اهل و نفس و مال در سفر و چون استعاذه عبارت از التجاء بقاء در مقتدر است در دفع بليّات و افات و توفيق نيل بطاعات و جهاد فى سبيل اللّه از اعظم طاعات و عباداتست پناه جست در ان بذات قادر دافع موفّق و حقيقت استعاذه تحقّق است بافتقار فى نفسه با تحقّق تعلّق بوجوب فى ذاته و هر قدر بنده در مرتبه عبوديّت و افتقار متحقّق است استعاذه او اقوى و اشدّ و اهمّ است و فائده استعاذة مثل فائده اكل است در دفع جوع و شربست در دفع عطش و مسبّب الاسباب را از روى معدلت بعباد در وصول بغايات و فوائد اسبابست و از اقوى اسباب دعاء و استعاذه است و للّه الحمد اللّهمّ انت الصّاحب فى السّفر يعنى پروردگارا توئى مصاحب در سفر يعنى توئى معتمد و حافظ در سفر و چون طلب مصاحب در سفر از براى استيناس و استظهار و قوّت و دفاع از نوائب و حوادث است پس امير المؤمنين (- ع- ) قصد كرد باين قول كمال توكّل و اعتماد را بر خداى (- تعالى- ) و اكتفا كردن باو از كلّ ما سواى او و واگذاشتن جميع امور باو و نديدن هيچ حولى و قوّتى الّا در او و باو انت الخليفة فى الاهل يعنى توئى خليفه و جانشين در اهل و اولاد يعنى توئى كه اعتماد بر تو كردم و توكّل و توسّل بتو جستم و واگذاشتم اهلم را بتو در غيبت من كه تو قائم بامر ايشان باشى و كفايت احتياج ايشان بكنى و سرانجام كنى ضروريّات ايشان را و مداوا كنى بيماريهاى انها را و دفع نمائى اعداء انها را و نگاهدارى كنى دين و دنيا و ديانت و امانت انها را چنانچه اين امور بر ذمّت من بود از جانب تو بتو واگذاشتم تمام انرا زيرا كه شأن خليفه و جانشين آنست كه بجميع اشغال مستخلف مشغول باشد و اين دو فقره اشاره است بكمال انقطاع از خود و از غير در اين سفر و كمال توكّل و توسّل باو بطورى كه نه در خود و نه در غير خود بجز خدا حولى و قوّتى و ضرّى و نفعى نديده و ندانسته و احدى را منشأ اثرى نديده بغير از او بلكه وجودى و موجودى نديده بغير از او و جميع موجودات ما سواى او را مستهلك و فانى و لا شي ء ديده در وجود او و اينست مقام توكّل واقعى و فناء حقيقى و منتهاى غايات جهاد فى اللّه و اعلى مقصود سلوك فى سبيل اللّه و اخر مسافت سير و سفر الى اللّه و لا يجمعهما غيرك لانّ المستخلف لا يكون مستصحبا و المستصحب لا يكون مستخلفا يعنى اين صفت از صفات خاصّه تو است و جمع نمى كند اين دو خصلت را غير از تو از جهة اين كه مستخلف نمى باشد مستصحب و مستصحب نمى باشد مستخلف يعنى كسى كه جمع تواند گردانيد و صفت را به يك جهت و بيك حيثيّت بى تغيير و تغايرى نيست الّا تو و توئى كه من حيث المستخلفيّة و بهمان جهة مستخلفيّت مستصحبى و من حيث المستصحبيّة و بهمان جهة مستصحبيّة مستخلفى زيرا كه بغير از تو موجودات نيستند جامع صفات حقيقيّه الّا بجهات متكثّره زيرا كه صرف و بحت كمال عين همه كمالاتست بى جهة تكثّر و تغاير و صرفيّت منحصر است بتو كه واجب الوجودى و جز واجب الوجود صرف نتواند بود و تحقيق اين مطلب مستوفى گذشت در خطبه نفى صفات زائده و مصاحبت و خلافت مثل انذاتى را كه به يك جهة جامع هر دو باشد شايد چه بجز واجب الوجود اعتماد را نه شايد زيرا كه ممكن پاينده بخود و واپاينده خود نيست تا غير خود را تواند واپايد پس توكّل و توسّل نشايد الّا بحافظ و معتمد و اعتماد حقيقى

شرح ابن ابی الحدید

46 و من كلام له ع عند عزمه على المسير إلى الشام

اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ وَعْثَاءِ السَّفَرِ- وَ كَآبَةِ الْمُنْقَلَبِ وَ سُوءِ الْمَنْظَرِ- فِي الْأَهْلِ وَ الْمَالِ وَ الْوَلَدِ- اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِي السَّفَرِ- وَ أَنْتَ الْخَلِيفَةُ فِي الْأَهْلِ- وَ لَا يَجْمَعُهُمَا غَيْرُكَ- لِأَنَّ الْمُسْتَخْلَفَ لَا يَكُونُ مُسْتَصْحَباً- وَ الْمُسْتَصْحَبُ لَا يَكُونُ مُسْتَخْلَفاً قال الرضي رحمه الله- و ابتداء هذا الكلام مروي عن رسول الله ص- و قد قفاه أمير المؤمنين ع بأبلغ كلام و تممه بأحسن تمام- من قوله و لا يجمعهما غيرك- إلى آخر الفصل وعثاء السفر مشقته- و أصل الوعث المكان السهل الكثير الدهس- تغيب فيه الأقدام- و يشق على من يمشي فيه- أوعث القوم أي وقعوا في الوعث و الكآبة الحزن- و المنقلب مصدر من انقلب منقلبا- أي رجع و سوء المنظر قبح المرأى- .

و صدر الكلام مروي عن رسول الله ص في المسانيد الصحيحة- و ختمه أمير المؤمنين ع- و تممه بقوله و لا يجمعهما غيرك و هو الصحيح- لأن من يستصحب لا يكون مستخلفا فإنه مستحيل- أن يكون الشي ء الواحد في المكانين مقيما و سائرا- و إنما تصح هذه القضية في الأجسام- لأن الجسم الواحد لا يكون في جهتين في وقت واحد- فأما ما ليس بجسم و هو البارئ سبحانه فإنه في كل مكان- لا على معنى أن ذاته ليست مكانية- و إنما المراد علمه و إحاطته و نفوذ حكمه و قضائه و قدره- فقد صدق ع أنه المستخلف و أنه المستصحب- و أن الأمرين مجتمعان له جل اسمه- . و هذا الدعاء- دعا به أمير المؤمنين ع بعد وضع رجله في الركاب- من منزله بالكوفة- متوجها إلى الشام لحرب معاوية و أصحابه- ذكره نصر بن مزاحم في كتاب صفين- و ذكره غيره أيضا من رواة السيرة

أدعية علي عند خروجه من الكوفة لحرب معاوية

قال نصر لما وضع علي ع رجله في ركاب دابته- يوم خرج من الكوفة إلى صفين- قال بسم الله فلما جلس على ظهرها- قال سبحان الذي سخر لنا هذا- و ما كنا له مقرنين- و إنا إلى ربنا لمنقلبون- اللهم إني أعوذ بك من وعثاء السفر

- إلى آخر الفصل- و زاد فيه نصر و من الحيرة بعد اليقين- قال ثم خرج أمامه الحر بن سهم بن طريف- و هو يرتجز و يقول-

  • يا فرسي سيري و أمي الشاماو قطعي الحزون و الأعلاما
  • و نابذي من خالف الإماماإني لأرجو إن لقينا العاما
  • جمع بني أمية الطغاماأن نقتل العاصي و الهماما

و أن نزيل من رجال هاما

- . قال و قال حبيب بن مالك- و هو على شرطة علي ع و هو آخذ بعنان دابته- يا أمير المؤمنين- أ تخرج بالمسلمين فيصيبوا أجر الجهاد بالقتال- و تخلفني بالكوفة لحشر الرجال- فقال ع إنهم لن يصيبوا من الأجر شيئا إلا كنت شريكهم فيه- و أنت هاهنا أعظم غناء عنهم منك لو كنت معهم- فخرج علي ع حتى إذا حاذى الكوفة صلى ركعتين

- . قال و حدثنا عمرو بن خالد- عن أبي الحسين زيد بن علي ع- عن آبائه أن عليا ع خرج و هو يريد صفين- حتى إذا قطع النهر أمر مناديه فنادى بالصلاة- فتقدم فصلى ركعتين- حتى إذا قضى الصلاة- أقبل على الناس بوجهه-

فقال أيها الناس- ألا من كان مشيعا أو مقيما فليتم الصلاة- فإنا قوم سفر- ألا و من صحبنا فلا يصومن المفروض- و الصلاة المفروضة ركعتان

- . قال نصر ثم خرج حتى نزل دير أبي موسى- و هو من الكوفة على فرسخين- فصلى به العصر فلما انصرف من الصلاة-

قال سبحان الله ذي الطول و النعم- سبحان الله ذي القدرة و الإفضال- أسأل الله الرضا بقضائه- و العمل بطاعته و الإنابة إلى أمره- إنه سميع الدعاء

الله الرضا بقضائه- و العمل بطاعته و الإنابة إلى أمره- إنه سميع الدعاء

- . قال نصر ثم خرج ع حتى نزل على شاطئ نرس- بين موضع حمام أبي بردة و حمام عمر- فصلى بالناس المغرب فلما انصرف-

قال الحمد لله الذي يولج الليل في النهار- و يولج النهار في الليل- و الحمد لله كلما وقب ليل و غسق- و الحمد لله كلما لاح نجم و خفق

- . ثم أقام حتى صلى الغداة- ثم شخص حتى بلغ إلى قبة قبين- و فيها نخل طوال إلى جانب البيعة من وراء النهر- فلما رآها قال- و النخل باسقات لها طلع نضيد- ثم أقحم دابته النهر- فعبر إلى تلك البيعة فنزلها- و مكث قدر الغداء- . قال نصر و حدثنا عمر بن سعد- عن محمد بن مخنف بن سليم- قال إني لأنظر إلى أبي و هو يساير عليا ع-

و علي يقول له إن بابل أرض قد خسف بها

- فحرك دابتك لعلنا نصلي العصر خارجا منها- فحرك دابته و حرك الناس دوابهم في أثره- فلما جاز جسر الفرات- نزل فصلى بالناس العصر- قال حدثني عمر بن عبد الله بن يعلى بن مرة الثقفي- عن أبيه عن عبد خير- قال كنت مع علي أسير في أرض بابل- قال و حضرت الصلاة صلاة العصر- قال فجعلنا لا نأتي مكانا إلا رأيناه أفيح من الآخر- قال حتى أتينا على مكان أحسن ما رأينا- و قد كادت الشمس أن تغيب- قال فنزل علي ع فنزلت معه- قال فدعا الله- فرجعت الشمس كمقدارها من صلاة العصر- قال فصليت العصر ثم غابت الشمس- ثم خرج حتى أتى دير كعب- ثم خرج منه فبات بساباط- فأتاه دهاقينها يعرضون عليه النزل و الطعام- فقال لا ليس ذلك لنا عليكم- فلما أصبح و هو بمظلم ساباط- قرأ أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ- . قال نصر و بلغ عمرو بن العاص مسيره فقال-

  • لا تحسبني يا علي غافلالأوردن الكوفة القنابلا

بجمعي العام و جمعي قابلا

- . قال فبلغ ذلك عليا ع

فقال

  • لأوردن العاصي ابن العاصيسبعين ألفا عاقدي النواصي
  • مستحقبين حلق الدلاصقد جنبوا الخيل مع القلاص
  • أسود غيل حين لا مناصنزول علي بكربلاء

قال نصر و حدثنا منصور بن سلام التميمي قال حدثنا حيان التيمي عن أبي عبيدة عن هرثمة بن سليم قال غزونا مع علي ع صفين- فلما نزل بكربلاء صلى بنا- فلما سلم رفع إليه من تربتها فشمها- ثم قال واها لك يا تربة- ليحشرن منك قوم يدخلون الجنة بغير حساب

- . قال فلما رجع هرثمة من غزاته إلى امرأته- جرداء بنت سمير و كانت من شيعة علي ع- حدثها هرثمة فيما حدث- فقال لها ألا أعجبك من صديقك أبي حسن- قال لما نزلنا كربلاء- و قد أخذ حفنة من تربتها فشمها- و قال واها لك أيتها التربة- ليحشرن منك قوم يدخلون الجنة بغير حساب

و ما علمه بالغيب فقالت المرأة له دعنا منك أيها الرجل- فإن أمير المؤمنين ع لم يقل إلا حقا- . قال فلما بعث عبيد الله بن زياد- البعث الذي بعثه إلى الحسين ع- كنت في الخيل التي بعث إليهم- فلما انتهيت إلى الحسين ع و أصحابه- عرفت المنزل الذي نزلنا فيه مع علي ع- و البقعة التي رفع إليه من تربتها و القول الذي قاله- فكرهت مسيري- فأقبلت على فرسي حتى وقفت على الحسين ع فسلمت عليه- و حدثته بالذي سمعت من أبيه في هذا المنزل-

فقال الحسين أ معنا أم علينا- فقلت يا ابن رسول الله لا معك و لا عليك- تركت ولدي و عيالي أخاف عليهم من ابن زياد- فقال الحسين ع فول هربا حتى لا ترى مقتلنا- فو الذي نفس حسين بيده- لا يرى اليوم مقتلنا أحد ثم لا يعيننا إلا دخل النار

- . قال فأقبلت في الأرض أشتد هربا حتى خفي على مقتلهم- .

قال نصر و حدثنا مصعب قال حدثنا الأجلح بن عبد الله الكندي عن أبي جحيفة قال جاء عروة البارقي إلى سعد بن وهب فسأله فقال حديث حدثتناه عن علي بن أبي طالب- قال نعم بعثني مخنف بن سليم إلى علي عند توجهه إلى صفين- فأتيته بكربلاء فوجدته يشير بيده- و يقول هاهنا هاهنا- فقال له رجل و ما ذاك يا أمير المؤمنين- فقال ثقل لآل محمد ينزل هاهنا- فويل لهم منكم و ويل لكم منهم- فقال له الرجل ما معنى هذا الكلام يا أمير المؤمنين- قال ويل لهم منكم تقتلونهم- و ويل لكم منهم يدخلكم الله بقتلهم النار

قال نصر و قد روي هذا الكلام على وجه آخر أنه ع قال فويل لكم منهم و ويل لكم عليهم- فقال الرجل أما ويل لنا منهم فقد عرفناه- فويل لنا عليهم ما معناه- فقال ترونهم يقتلون لا تستطيعون نصرتهم

قال نصر و حدثنا سعيد بن حكيم العبسي عن الحسن بن كثير عن أبيه أن عليا ع أتى كربلاء فوقف بها- فقيل له يا أمير المؤمنين هذه كربلاء- فقال ذات كرب و بلاء ثم أومأ بيده إلى مكان- فقال هاهنا موضع رحالهم و مناخ ركابهم- ثم أومأ بيده إلى مكان آخر- فقال هاهنا مراق دمائهم- ثم مضى إلى ساباط

خروج علي لحرب معاوية و ما دار بينه و بين أصحابه

و ينبغي أن نذكر هاهنا ابتداء عزمه على مفارقة الكوفة- و المسير إلى الشام و ما خاطب به أصحابه- و ما خاطبوه به- و ما كاتب به العمال و كاتبوه جوابا عن كتبه- و جميع ذلك منقول من كتاب نصر بن مزاحم- .

قال نصر حدثنا عمر بن سعد عن إسماعيل بن أبي خالد عن عبد الرحمن بن عبيد أبي الكنود قال لما أراد علي ع المسير إلى الشام- دعا من كان معه من المهاجرين و الأنصار- فجمعهم ثم حمد الله و أثنى عليه- و قال أما بعد فإنكم ميامين الرأي مراجيح الحلم- مباركو الأمر و مقاويل بالحق- و قد عزمنا على المسير إلى عدونا و عدوكم- فأشيروا علينا برأيكم

- . فقام هاشم بن عتبة بن أبي وقاص- فحمد الله و أثنى عليه- و قال أما بعد يا أمير المؤمنين- فأنا بالقوم جد خبير- هم لك و لأشياعك أعداء- و هم لمن يطلب حرث الدنيا أولياء- و هم مقاتلوك و مجادلوك- لا يبقون جهدا مشاحة على الدنيا- و ضنا بما في أيديهم منها- ليس لهم إربة غيرها- إلا ما يخدعون به الجهال من طلب دم ابن عفان- كذبوا ليس لدمه ينفرون- و لكن الدنيا يطلبون- انهض بنا إليهم- فإن أجابوا إلى الحق- فليس بعد الحق إلا الضلال- و إن أبوا إلا الشقاق فذاك ظني بهم- و الله ما أراهم يبايعون- و قد بقي فيهم أحد ممن يطاع إذا نهى و يسمع إذا أمر- . قال نصر و حدثنا عمر بن سعد- عن الحارث بن حصيرة- عن عبد الرحمن بن عبيد أبي الكنود- أن عمار بن ياسر قام فحمد الله و أثنى عليه- و قال يا أمير المؤمنين- إن استطعت ألا تقيم يوما واحدا فافعل- اشخص بنا قبل استعار نار الفجرة- و اجتماع رأيهم على الصدود و الفرقة- و ادعهم إلى حظهم و رشدهم- فإن قبلوا سعدوا- و إن أبوا إلا حربنا- فو الله إن سفك دمائهم- و الجد في جهادهم- لقربة عند الله و كرامة منه- ثم قام قيس بن سعد بن عبادة- فحمد الله و أثنى عليه- ثم قال يا أمير المؤمنين- انكمش بنا إلى عدونا و لا تعرج- فو الله لجهادهم أحب إلي من جهاد الترك و الروم- لإدهانهم في دين الله- و استذلالهم أولياء الله من أصحاب محمد ص- من المهاجرين و الأنصار و التابعين بإحسان- إذا غضبوا على رجل حبسوه و ضربوه و حرموه و سيروه- و فيئنا لهم في أنفسهم حلال- و نحن لهم فيما يزعمون قطين- قال يعني رقيق- فقال أشياخ الأنصار- منهم خزيمة بن ثابت و أبو أيوب و غيرهما- لم تقدمت أشياخ قومك و بدأتهم بالكلام يا قيس- فقال أما إني عارف بفضلكم معظم لشأنكم- و لكني وجدت في نفسي الضغن الذي في صدوركم- جاش حين ذكرت الأحزاب- . فقال بعضهم لبعض- ليقم رجل منكم فليجب أمير المؤمنين عن جماعتكم- فقام سهل بن حنيف فحمد الله و أثنى عليه- ثم قال يا أمير المؤمنين نحن سلم لمن سالمت- و حرب لمن حاربت و رأينا رأيك و نحن يمينك- و قد رأينا أن تقوم بهذا الأمر في أهل الكوفة- فتأمرهم بالشخوص- و تخبرهم بما صنع لهم في ذلك من الفضل- فإنهم أهل البلد و هم الناس- فإن استقاموا لك استقام لك الذي تريد و تطلب- فأما نحن فليس عليك خلاف منا- متى دعوتنا أجبناك و متى أمرتنا أطعناك- .

قال نصر فحدثنا عمر بن سعد عن أبي مخنف عن زكريا بن الحارث عن أبي خشيش عن معبد قال قام علي ع خطيبا على منبره فكنت تحت المنبر- أسمع تحريضه الناس- و أمره لهم بالمسير إلى صفين لقتال أهل الشام- فسمعته يقول سيروا إلى أعداء الله- سيروا إلى أعداء القرآن و السنن- سيروا إلى بقية الأحزاب و قتلة المهاجرين و الأنصار

- فقام رجل من بني فزارة- فقال له أ تريد أن تسير بنا إلى إخواننا من أهل الشام- فنقتلهم لك- كما سرت بنا إلى إخواننا من أهل البصرة فقتلتهم- كلا ها الله إذا لا نفعل ذلك- . فقام الأشتر فقال من هذا المارق- . فهرب الفزاري و اشتد الناس على أثره- فلحق في مكان من السوق تباع فيه البراذين- فوطئوه بأرجلهم- و ضربوه بأيديهم و نعال سيوفهم حتى قتل-

فأتى علي ع فقيل له يا أمير المؤمنين قتل الرجل- قال و من قتله- قالوا قتلته همدان و معهم شوب من الناس- فقال قتيل عمية لا يدرى من قتله- ديته من بيت مال المسلمين

- فقال بعض بني تيم اللات بن ثعلبة-

  • أعوذ بربي أن تكون منيتيكما مات في سوق البراذين أربد
  • تعاوره همدان خفق نعالهمإذا رفعت عنه يد وضعت يد

- . فقام الأشتر- فقال يا أمير المؤمنين لا يهدنك ما رأيت- و لا يؤيسنك من نصرنا- ما سمعت من مقالة هذا الشقي الخائن- إن جميع من ترى من الناس شيعتك- لا يرغبون بأنفسهم عن نفسك- و لا يحبون البقاء بعدك- فإن شئت فسر بنا إلى عدوك- فو الله ما ينجو من الموت من خافه- و لا يعطي البقاء من أحبه- و إنا لعلى بينة من ربنا- و إن أنفسنا لن تموت حتى يأتي أجلها- و كيف لا نقاتل قوما هم كما وصف أمير المؤمنين- و قد وثبت عصابة منهم على طائفة من المسلمين بالأمس- و باعوا خلاقهم بعرض من الدنيا يسير- .

فقال علي ع الطريق مشترك و الناس في الحق سواء- و من اجتهد رأيه في نصيحة العامة فقد قضى ما عليه- ثم نزل فدخل منزله

- . قال نصر و حدثنا عمر بن سعد- قال حدثني أبو زهير العبسي- عن النضر بن صالح- أن عبد الله بن المعتم العبسي- و حنظلة بن الربيع التميمي- لما أمر علي ع الناس بالمسير إلى الشام- دخلا عليه في رجال كثير من غطفان و بني تميم- فقال له حنظلة يا أمير المؤمنين- إنا قد مشينا إليك في نصيحة فاقبلها- و رأينا لك رأيا فلا تردنه علينا- فإنا نظرنا لك و لمن معك- أقم و كاتب هذا الرجل- و لا تعجل إلى قتال أهل الشام- فإنا و الله ما ندري و لا تدري لمن تكون الغلبة إذا التقيتم- و لا على من تكون الدبرة- . و قال ابن المعتم مثل قوله- و تكلم القوم الذين دخلوا معهما بمثل كلامهما-

فحمد علي ع الله و أثنى ثم قال- أما بعد فإن الله وارث العباد و البلاد- و رب السموات السبع و الأرضين السبع- و إليه ترجعون يؤتي الملك من يشاء- و ينزع الملك ممن يشاء- و يعز من يشاء و يذل من يشاء- أما الدبرة- فإنها على الضالين العاصين ظفروا أو ظفر بهم- و ايم الله إني لأسمع كلام قوم ما أراهم يعرفون معروفا- و لا ينكرون منكرا

- . فقام إليه معقل بن قيس الرياحي- فقال يا أمير المؤمنين إن هؤلاء و الله ما آثروك بنصح- و لا دخلوا عليك إلا بغش- فاحذرهم فإنهم أدنى العدو- . و قال له مالك بن حبيب- إنه بلغني يا أمير المؤمنين- أن حنظلة هذا يكاتب معاوية- فادفعه إلينا نحبسه حتى تنقضي غزاتك و تنصرف- .

و قام من بني عبس قائد بن بكير- و عياش بن ربيعة العبسيان- فقالا يا أمير المؤمنين- إن صاحبنا عبد الله بن المعتم- قد بلغنا أنه يكاتب معاوية- فاحبسه أو مكنا من حبسه- حتى تنقضي غزاتك ثم تنصرف- . فقالا هذا جزاء لمن نظر لكم- و أشار عليكم بالرأي فيما بينكم و بين عدوكم- .

فقال لهما علي ع الله بيني و بينكم و إليه أكلكم- و به أستظهر عليكم اذهبوا حيث شئتم

قال نصر و بعث علي ع إلى حنظلة بن الربيع- المعروف بحنظلة الكاتب و هو من الصحابة- فقال له يا حنظلة أنت علي أم لي- فقال لا لك و لا عليك- قال فما تريد- قال اشخص إلى الرها فإنه فرج من الفروج- اصمد له حتى ينقضي هذا الأمر

- . فغضب من قوله خيار بني عمرو بن تميم و هم رهطه- فقال إنكم و الله لا تغروني من ديني- دعوني فأنا أعلم منكم- فقالوا و الله إن لم تخرج مع هذا الرجل- لا ندع فلانة تخرج معك لأم ولده و لا ولدها- و لئن أردت ذلك لنقتلنك- . فأعانه ناس من قومه و اخترطوا سيوفهم- فقال أجلوني حتى أنظر- و دخل منزله و أغلق بابه- حتى إذا أمسى هرب إلى معاوية- و خرج من بعده إليه من قومه رجال كثير- و هرب ابن المعتم أيضا- حتى أتى معاوية في أحد عشر رجلا من قومه- . و أما حنظلة فخرج إلى معاوية في ثلاثة و عشرين رجلا من قومه- لكنهما لم يقاتلا مع معاوية و اعتزلا الفريقين جميعا- .

و قال و أمر علي ع بهدم دار حنظلة فهدمت- هدمها عريفهم شبث بن ربعي و بكر بن تميم- فقال حنظلة بهجوهما-

  • أيا راكبا إما عرضت فبلغنمغلغلة عني سراة بني عمرو
  • فأوصيكم بالله و البر و التقىو لا تنظروا في النائبات إلى بكر
  • و لا شبث ذي المنخرين كأنهأزب جمال قد رغا ليلة النفر

- . و قال أيضا يحرض معاوية بن أبي سفيان-

  • أبلغ معاوية بن حرب خطةو لكل سائلة تسيل قرار
  • لا تقبلن دنية ترضونهافي الأمر حتى تقتل الأنصار
  • و كما تبوء دماؤهم بدمائكمو كما تهدم بالديار ديار
  • و ترى نساؤهم يجلن حواسراو لهن من ثكل الرجال جؤار

- . قال نصر حدثنا عمر بن سعد- عن سعد بن طريف- عن أبي المجاهد عن المحل بن خليفة- قال قام عدي بن حاتم الطائي بين يدي علي ع- فحمد الله و أثنى عليه- و قال يا أمير المؤمنين ما قلت إلا بعلم- و لا دعوت إلا إلى حق و لا أمرت إلا برشد- و لكن إذا رأيت أن تستأني هؤلاء القوم- و تستديمهم حتى تأتيهم كتبك- و يقدم عليهم رسلك فعلت- فإن يقبلوا يصيبوا رشدهم و العافية أوسع لنا و لهم- و إن يتمادوا في الشقاق و لا ينزعوا عن الغي فسر إليهم- و قد قدمنا إليهم بالعذر- و دعوناهم إلى ما في أيدينا من الحق- فو الله لهم من الحق أبعد و على الله أهون- من قوم قاتلناهم أمس بناحية البصرة- لما دعوناهم إلى الحق فتركوه- ناوجناهم براكاء القتال- حتى بلغنا منهم ما نحب و بلغ الله منهم رضاه- . فقام زيد بن حصين الطائي و كان من أصحاب البرانس المجتهدين- فقال الحمد لله حتى يرضى و لا إله إلا الله ربنا- أما بعد فو الله إن كنا في شك من قتال من خالفنا- و لا تصلح لنا النية في قتالهم حتى نستديمهم و نستأنيهم- ما الأعمال إلا في تباب- و لا السعي إلا في ضلال- و الله تعالى يقول وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ- إننا و الله ما ارتبنا طرفة عين فيمن يتبعونه- فكيف بأتباعه القاسية قلوبهم- القليل من الإسلام حظهم- أعوان الظلمة و أصحاب الجور و العدوان- ليسوا من المهاجرين و لا الأنصار و لا التابعين بإحسان- . فقام رجل من طيئ فقال- يا زيد بن حصين أ كلام سيدنا عدي بن حاتم تهجن- فقال زيد ما أنتم بأعرف بحق عدي مني- و لكني لا أدع القول بالحق و إن سخط الناس- . قال نصر و حدثنا عمر بن سعد- عن الحارث بن حصين- قال دخل أبو زينب بن عوف على علي ع فقال يا أمير المؤمنين- لئن كنا على الحق لأنت أهدانا سبيلا- و أعظمنا في الخير نصيبا- و لئن كنا على ضلال إنك لأثقلنا ظهرا و أعظمنا وزرا- قد أمرتنا بالمسير إلى هذا العدو- و قد قطعنا ما بيننا و بينهم من الولاية- و أظهرنا لهم العداوة- نريد بذلك ما يعلمه الله تعالى من طاعتك- أ ليس الذي نحن عليه هو الحق المبين- و الذي عليه عدونا هو الحوب الكبير- .

فقال ع بلى- شهدت أنك إن مضيت معنا ناصرا لدعوتنا- صحيح النية في نصرنا قد قطعت منهم الولاية- و أظهرت لهم العداوة كما زعمت- فإنك ولي الله تسبح في رضوانه- و تركض في طاعته فأبشر أبا زينب

- . و قال له عمار بن ياسر اثبت أبا زينب- و لا تشك في الأحزاب أعداء الله و رسوله- . فقال أبو زينب- ما أحب أن لي شاهدين من هذه الأمة- شهدا لي عما سألت من هذا الأمر الذي أهمني مكانكما- . قال و خرج عمار بن ياسر و هو يقول-

  • سيروا إلى الأحزاب أعداء النبيسيروا فخير الناس أتباع علي
  • هذا أوان طاب سل المشرفيوقودنا الخيل و هز السمهري

- . قال نصر و حدثنا عمر بن سعد عن أبي روق- قال دخل يزيد بن قيس الأرحبي على علي ع- فقال يا أمير المؤمنين نحن أولو جهاز و عدة- و أكثر الناس أهل قوة- و من ليس به ضعف و لا علة فمر مناديك- فليناد الناس يخرجوا إلى معسكرهم بالنخيلة- فإن أخا الحرب ليس بالسئوم و لا النئوم- و لا من إذا أمكنته الفرص أجلها و استشار فيها- و لا من يؤخر عمل الحرب في اليوم لغد و بعد غد- . فقال زياد بن النضر- لقد نصح لك يزيد بن قيس يا أمير المؤمنين- و قال ما يعرف فتوكل على الله و ثق به- و اشخص بنا إلى هذا العدو راشدا معانا- فإن يرد الله بهم خيرا- لا يتركوك رغبة عنك إلى من ليس له مثل سابقتك و قدمك- و إلا ينيبوا و يقبلوا و يأبوا إلا حربنا- نجد حربهم علينا هينا- و نرجو أن يصرعهم الله مصارع إخوانهم بالأمس- . ثم قام عبد الله بن بديل بن ورقاء الخزاعي- فقال يا أمير المؤمنين إن القوم لو كانوا الله يريدون- و لله يعملون ما خالفونا- و لكن القوم إنما يقاتلوننا فرارا من الأسوة- و حبا للأثرة و ضنا بسلطانهم- و كرها لفراق دنياهم التي في أيديهم- و على إحن في نفوسهم- و عداوة يجدونها في صدورهم- لوقائع أوقعتها يا أمير المؤمنين بهم قديمة- قتلت فيها آباءهم و أعوانهم- . ثم التفت إلى الناس- فقال كيف يبايع معاوية عليا- و قد قتل أخاه حنظلة و خاله الوليد- و جده عتبة في موقف واحد- و الله ما أظنهم يفعلون- و لن يستقيموا لكم دون أن تقصف فيهم قنا المران- و تقطع على هامهم السيوف- و تنثر حواجبهم بعمد الحديد- و تكون أمور جمة بين الفريقين- .

قال نصر و حدثنا عمر بن سعد عن الحارث بن حصين عن عبد الله بن شريك قال خرج حجر بن عدي و عمرو بن الحمق- يظهران البراءة من أهل الشام- فأرسل علي ع إليهما أن كفا عما يبلغني عنكما فأتياه- فقالا يا أمير المؤمنين أ لسنا محقين قال بلى- قالا أ و ليسوا مبطلين قال بلى- قالا فلم منعتنا من شتمهم- قال كرهت لكم أن تكونوا لعانين شتامين- تشتمون و تتبرءون- و لكن لو وصفتم مساوئ أعمالهم- فقلتم من سيرتهم كذا و كذا- و من أعمالهم كذا و كذا- كان أصوب في القول و أبلغ في العذر- و قلتم مكان لعنكم إياهم- و براءتكم منهم- اللهم احقن دماءهم و دماءنا- و أصلح ذات بينهم و بيننا- و اهدهم من ضلالتهم حتى يعرف الحق منهم من جهله- و يرعوي عن الغي و العدوان منهم من لهج به- لكان أحب إلي و خيرا لكم- فقالا يا أمير المؤمنين نقبل عظتك و نتأدب بأدبك

- . قال نصر و قال له عمرو بن الحمق يومئذ- و الله يا أمير المؤمنين إني ما أحببتك- و لا بايعتك على قرابة بيني و بينك- و لا إرادة مال تؤتينيه- و لا التماس سلطان ترفع ذكري به- و لكنني أحببتك بخصال خمس- إنك ابن عم رسول الله ص و وصيه- و أبو الذرية التي بقيت فينا من رسول الله ص- و أسبق الناس إلى الإسلام- و أعظم المهاجرين سهما في الجهاد- فلو أني كلفت نقل الجبال الرواسي- و نزح البحور الطوامي- حتى يأتي علي يومي في أمر أقوي به وليك و أهين عدوك- ما رأيت أني قد أديت فيه كل الذي يحق علي من حقك- .

فقال علي ع اللهم نور قلبه بالتقى- و اهده إلى صراطك المستقيم- ليت أن في جندي مائة مثلك

- فقال حجر إذا و الله يا أمير المؤمنين- صح جندك و قل فيهم من يغشك- . قال نصر و قام حجر بن عدي- فقال يا أمير المؤمنين نحن بنو الحرب و أهلها- الذين نلقحها و ننتجها- قد ضارستنا و ضارسناها- و لنا أعوان و عشيرة ذات عدد و رأي مجرب و بأس محمود- و أزمتنا منقادة لك بالسمع و الطاعة- فإن شرقت شرقنا- و إن غربت غربنا- و ما أمرتنا به من أمر فعلنا-

فقال علي ع أ كل قومك يرى مثل رأيك- قال ما رأيت منهم إلا حسنا- و هذه يدي عنهم بالسمع و الطاعة و حسن الإجابة- فقال له علي ع خيرا

- . قال نصر حدثنا عمر بن سعد- قال كتب ع إلى عماله حينئذ يستفزهم-

فكتب إلى مخنف بن سليم سلام عليك- فإني أحمد إليك الله الذي لا إله إلا هو أما بعد- فإن جهاد من صدف عن الحق رغبة عنه- و عب في نعاس العمى و الضلال اختيارا له- فريضة على العارفين- إن الله يرضى عمن أرضاه- و يسخط على من عصاه- و إنا قد هممنا بالسير إلى هؤلاء القوم- الذين عملوا في عباد الله بغير ما أنزل الله- و استأثروا بالفي ء و عطلوا الحدود و أماتوا الحق- و أظهروا في الأرض الفساد- و اتخذوا الفاسقين وليجة من دون المؤمنين- فإذا ولي لله أعظم أحداثهم أبغضوه و أقصوه و حرموه- و إذا ظالم ساعدهم على ظلمهم أحبوه و أدنوه و بروه- فقد أصروا على الظلم- و أجمعوا على الخلاف- و قديما ما صدوا عن الحق- و تعاونوا على الإثم و كانوا ظالمين- فإذا أتيت بكتابي هذا- فاستخلف على عملك أوثق أصحابك في نفسك- و أقبل إلينا لعلك تلقى معنا هذا العدو المحل- فتأمر بالمعروف و تنهى عن المنكر- و تجامع الحق و تباين الباطل- فإنه لا غناء بنا و لا بك عن أجر الجهاد- و حسبنا الله و نعم الوكيل- -

- . و كتبه عبيد الله بن أبي رافع في سنة سبع و ثلاثين- . قال فاستعمل مخنف على أصبهان الحارث- بن أبي الحارث بن الربيع- و استعمل على همذان سعيد بن وهب و كلاهما من قومه- و أقبل حتى شهد مع علي ع صفين- . قال نصر- و كتب عبد الله بن العباس من البصرة إلى علي ع- يذكر له اختلاف أهل البصرة-

فكتب إليه علي ع من عبد الله علي أمير المؤمنين- إلى عبد الله بن عباس- أما بعد فقد قدم علي رسولك- و قرأت كتابك- تذكر فيه حال أهل البصرة- و اختلافهم بعد انصرافي عنهم- و سأخبرك عن القوم- و هم بين مقيم لرغبة يرجوها- أو خائف من عقوبة يخشاها- فأرغب راغبهم بالعدل عليه- و الإنصاف له و الإحسان إليه- و احلل عقدة الخوف عن قلوبهم- و انته إلى أمري و لا تعده- و أحسن إلى هذا الحي من ربيعة- و كل من قبلك فأحسن إليه ما استطعت إن شاء الله

- . قال نصر و كتب إلى أمراء أعماله كلهم- بنحو ما كتب به إلى مخنف بن سليم و أقام ينتظرهم- . قال فحدثنا عمر بن سعد عن أبي روق- قال قال زياد بن النضر الحارثي لعبد الله بن بديل- إن يومنا اليوم عصبصب ما يصبر عليه إلا كل مشيع القلب- الصادق النية رابط الجأش- و ايم الله ما أظن ذلك اليوم يبقي منهم- و لا منا إلا الرذال- . فقال عبد الله بن بديل أنا و الله أظن ذلك- فبلغ كلامهما عليا ع

فقال لهما ليكن هذا الكلام مخزونا في صدوركما لا تظهراه- و لا يسمعه منكما سامع- إن الله كتب القتل على قوم و الموت على آخرين- و كل آتيه منيته كما كتب الله له- فطوبى للمجاهدين في سبيله و المقتولين في طاعته

- . قال نصر فلما سمع هاشم بن عتبة ما قالاه- أتى عليا ع- فقال سر بنا يا أمير المؤمنين إلى هؤلاء القوم- القاسية قلوبهم- الذين نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم- و عملوا في عباد الله بغير رضا الله- فأحلوا حرامه و حرموا حلاله- و استوى بهم الشيطان و وعدهم الأباطيل- و مناهم الأماني حتى أزاغهم عن الهدى- و قصد بهم قصد الردى- و حبب إليهم الدنيا- فهم يقاتلون على دنياهم رغبة فيها- كرغبتنا في الآخرة و انتجاز موعد ربنا- و أنت يا أمير المؤمنين- أقرب الناس من رسول الله ص رحما- و أفضل الناس سابقة و قدما- و هم يا أمير المؤمنين يعلمون منك مثل الذي نعلم- و لكن كتب عليهم الشقاء- و مالت بهم الأهواء و كانوا ظالمين- فأيدينا مبسوطة لك بالسمع و الطاعة- و قلوبنا منشرحة لك ببذل النصيحة- و أنفسنا تنصرك على من خالفك- و تولى الأمر دونك جذلة- و الله ما أحب أن لي ما على الأرض مما أقلت- و لا ما تحت السماء مما أظلت- و أني واليت عدوا لك- أو عاديت وليا لك-

فقال ع اللهم ارزقه الشهادة في سبيلك و المرافقة لنبيك

قال نصر ثم إن عليا ع صعد المنبر فخطب الناس- و دعاهم إلى الجهاد فبدأ بحمد الله و الثناء عليه- ثم قال إن الله قد أكرمكم بدينه و خلقكم لعبادته- فانصبوا أنفسكم في أداء حقه- و تنجزوا موعوده- و اعلموا أن الله جعل أمراس الإسلام متينة و عراه وثيقة- ثم جعل الطاعة حظ الأنفس و رضا الرب- و غنيمة الأكياس عند تفريط العجزة- و قد حملت أمر أسودها و أحمرها- و لا قوة إلا بالله- و نحن سائرون إن شاء الله إلى من سفه نفسه- و تناول ما ليس له و ما لا يدركه معاوية و جنده- الفئة الطاغية الباغية يقودهم إبليس- و يبرق لهم ببارق تسويفه و يدليهم بغروره- و أنتم أعلم الناس بالحلال و الحرام- فاستغنوا بما علمتم- و احذروا ما حذركم الله من الشيطان- و ارغبوا فيما عنده من الأجر و الكرامة- و اعلموا أن المسلوب من سلب دينه و أمانته- و المغرور من آثر الضلالة على الهدى- فلا أعرفن أحدا منكم تقاعس عني- و قال في غيري كفاية- فإن الذود إلى الذود إبل- و من لا يذد عن حوضه يتهدم- ثم إني آمركم بالشدة في الأمر و الجهاد في سبيل الله- و ألا تغتابوا مسلما- و انتظروا للنصر العاجل من الله إن شاء الله

قال نصر ثم قام ابنه الحسن بن علي ع فقال- الحمد لله لا إله غيره و لا شريك له- ثم قال إن مما عظم الله عليكم من حقه- و أسبغ عليكم من نعمه ما لا يحصى ذكره- و لا يؤدى شكره و لا يبلغه قول و لا صفة- و نحن إنما غضبنا لله و لكم- إنه لم يجتمع قوم قط على أمر واحد إلا اشتد أمرهم- و استحكمت عقدتهم- فاحتشدوا في قتال عدوكم معاوية و جنوده و لا تخاذلوا- فإن الخذلان يقطع نياط القلوب- و إن الإفدام على الأسنة نخوة و عصمة- لم يتمنع قوم قط إلا رفع الله عنهم العلة- و كفاهم جوائح الذلة- و هداهم إلى معالم الملة ثم أنشد-

  • و الصلح تأخذ منه ما رضيت بهو الحرب يكفيك من أنفاسها جرع

ثم قام الحسين بن علي ع فحمد الله و أثنى عليه- و قال يا أهل الكوفة- أنتم الأحبة الكرماء و الشعار دون الدثار- جدوا في إطفاء ما دثر بينكم- و تسهيل ما توعر عليكم- ألا إن الحرب شرها ذريع و طعمها فظيع- فمن أخذ لها أهبتها- و استعد لها عدتها- و لم يألم كلومها قبل حلولها فذاك صاحبها- و من عاجلها قبل أوان فرصتها- و استبصار سعيه فيها- فذاك قمن ألا ينفع قومه و أن يهلك نفسه- نسأل الله بقوته أن يدعمكم بالفيئة ثم نزل

قال نصر فأجاب عليا ع إلى السير جل الناس- إلا أن أصحاب عبد الله بن مسعود أتوه- فيهم عبيدة السلماني و أصحابه- فقالوا له إنا نخرج معكم- و لا نترك عسكركم و نعسكر على حدة- حتى ننظر في أمركم و أمر أهل الشام- فمن رأيناه أراد ما لا يحل له- أو بدا لنا منه بغي كنا عليه- فقال لهم علي ع- مرحبا و أهلا- هذا هو الفقه في الدين و العلم بالسنة- من لم يرض بهذا فهو خائن جبار

- . و أتاه آخرون من أصحاب عبد الله بن مسعود- منهم الربيع بن خثيم و هم يومئذ أربعمائة رجل- فقالوا يا أمير المؤمنين- إنا قد شككنا في هذا القتال على معرفتنا بفضلك- و لا غناء بنا و لا بك و لا بالمسلمين عمن يقاتل العدو- فولنا بعض هذه الثغور نكمن ثم نقاتل عن أهله- فوجه علي ع بالربيع بن خثيم على ثغر الري- فكان أول لواء عقده ع بالكوفة لواء الربيع بن خثيم- .

قال نصر و حدثني عمر بن سعد- عن يوسف بن يزيد- عن عبد الله بن عوف بن الأحمر- أن عليا ع لم يبرح النخيلة- حتى قدم عليه ابن عباس بأهل البصرة- قال- و كان كتاب علي ع إلى ابن عباس-

أما بعد فاشخص إلي بمن قبلك من المسلمين و المؤمنين- و ذكرهم بلائي عندهم- و عفوي عنهم في الحرب- و أعلمهم الذي لهم في ذلك من الفضل و السلام- -

قال فلما وصل كتابه إلى ابن عباس بالبصرة- قام في الناس فقرأ عليهم الكتاب- و حمد الله و أثنى عليه و قال- أيها الناس استعدوا للشخوص إلى إمامكم- و انفروا خفافا و ثقالا- و جاهدوا بأموالكم و أنفسكم- فإنكم تقاتلون المحلين القاسطين- الذين لا يقرءون القرآن- و لا يعرفون حكم الكتاب- و لا يدينون دين الحق- مع أمير المؤمنين و ابن عم رسول الله- الآمر بالمعروف و الناهي عن المنكر- و الصادع بالحق و القيم بالهدى- و الحاكم بحكم الكتاب- الذي لا يرتشي في الحكم و لا يداهن الفجار- و لا تأخذه في الله لومة لائم

- . فقام إليه الأحنف بن قيس- فقال نعم و الله لنجيبنك- و لنخرجن معك على العسر و اليسر و الرضا و الكره- نحتسب في ذلك الأجر- و نأمل به من الله العظيم حسن الثواب- . و قام خالد بن المعمر السدوسي- فقال سمعنا و أطعنا- فمتى استنفرتنا نفرتا- و متى دعوتنا أجبنا- . و قام عمرو بن مرجوم العبدي- فقال وفق الله أمير المؤمنين و جمع له أمر المسلمين- و لعن المحلين القاسطين لا يقرءون القرآن- نحن و الله عليهم حنقون- و لهم في الله مفارقون- فمتى أردتنا صحبك خيلنا و رجالنا إن شاء الله- . قال و أجاب الناس إلى المسير و نشطوا و خفوا- فاستعمل ابن عباس على البصرة أبا الأسود الدؤلي- و خرج حتى قدم على علي ع بالنخيلة

كتاب محمد بن أبي بكر إلى معاوية و جوابه عليه

قال نصر و كتب محمد بن أبي بكر إلى معاوية- من محمد بن أبي بكر إلى الغاوي معاوية بن صخر- سلام على أهل طاعة الله- ممن هو سلم لأهل ولاية الله- أما بعد فإن الله بجلاله و عظمته و سلطانه و قدرته- خلق خلقا بلا عبث و لا ضعف في قوته- لا حاجة به إلى خلقهم- و لكنه خلقهم عبيدا- و جعل منهم شقيا و سعيدا و غويا و رشيدا- ثم اختارهم على علمه- فاصطفى و انتخب منهم محمدا ص- فاختصه برسالته- و اختاره لوحيه- و ائتمنه على أمره- و بعثه رسولا مصدقا لما بين يديه من الكتب- و دليلا على الشرائع- فدعا إلى سبيل أمره بالحكمة و الموعظة الحسنة- فكان أول من أجاب و أناب- و صدق و وافق- فأسلم و سلم أخوه و ابن عمه علي بن أبي طالب ع- فصدقه بالغيب المكتوم- و آثره على كل حميم و وقاه كل هول- و واساه بنفسه في كل خوف- فحارب حربه و سالم سلمه- فلم يبرح مبتذلا لنفسه في ساعات الأزل و مقامات الروع- حتى برز سابقا لا نظير له في جهاده- و لا مقارب له في فعله- و قد رأيتك تساميه و أنت أنت- و هو هو السابق المبرز في كل خير- أول الناس إسلاما- و أصدق الناس نية- و أطيب الناس ذرية- و أفضل الناس زوجة- و خير الناس ابن عم- و أنت اللعين ابن اللعين- لم تزل أنت و أبوك تبغيان لدين الله الغوائل- و تجتهدان على إطفاء نور الله- و تجمعان على ذلك الجموع- و تبذلان فيه المال- و تحالفان في ذلك القبائل- على هذا مات أبوك و على ذلك خلفته- و الشاهد عليك بذلك من يأوي و يلجأ إليك- من بقية الأحزاب و رءوس النفاق و الشقاق لرسول الله ص- و الشاهد لعلي مع فضله و سابقته القديمة- أنصاره الذين ذكرهم الله تعالى في القرآن- ففضلهم و أثنى عليهم من المهاجرين و الأنصار- فهم معه كتائب و عصائب- يجالدون حوله بأسيافهم- و يهريقون دماءهم دونه- يرون الفضل في اتباعه- و الشقاق و العصيان في خلافه- فكيف يا لك الويل تعدل نفسك بعلي- و هو وارث رسول الله ص و وصيه و أبو ولده- و أول الناس له اتباعا و آخرهم به عهدا- يخبره بسره و يشركه في أمره- و أنت عدوه و ابن عدوه- فتمتع ما استطعت بباطلك- و ليمددك لك ابن العاص في غوايتك- فكان أجلك قد انقضى و كيدك قد وهى- و سوف تستبين لمن تكون العاقبة العليا- و اعلم أنك إنما تكايد ربك الذي قد أمنت كيده- و أيست من روحه و هو لك بالمرصاد- و أنت منه في غرور- و بالله و بأهل بيت رسوله عنك الغناء- و السلام على من اتبع الهدى- .

فكتب إليه معاوية- من معاوية بن أبي سفيان- إلى الزاري على أبيه محمد بن أبي بكر سلام على أهل طاعة الله- أما بعد فقد أتاني كتابك- تذكر فيه ما الله أهله في قدرته و سلطانه- و ما أصفى به نبيه مع كلام ألفته و وضعته- لرأيك فيه تضعيف- و لأبيك فيه تعنيف- ذكرت حق ابن أبي طالب و قديم سابقته- و قرابته من نبي الله و نصرته له- و مواساته إياه في كل خوف و هول- و احتجاجك علي و فخرك بفضل غيرك لا بفضلك- فاحمد إلها صرف ذلك الفضل عنك و جعله لغيرك- فقد كنا و أبوك معنا في حياة نبينا- نرى حق ابن أبي طالب لازما لنا- و فضله مبرزا علينا- فلما اختار الله لنبيه ما عنده و أتم له ما وعده- و أظهر دعوته و أفلج حجته قبضه الله إليه- فكان أبوك و فاروقه- أول من ابتزه و خالفه- على ذلك اتفقا و اتسقا- ثم دعواه إلى أنفسهما فأبطأ عنهما- و تلكأ عليهما فهما به الهموم- و أرادا به العظيم- فبايعهما و سلم لهما- لا يشركانه في أمرهما- و لا يطلعانه على سرهما حتى قبضا و انقضى أمرهما- ثم أقاما بعدهما ثالثهما عثمان بن عفان- يهتدي بهديهما و يسير بسيرتهما- فعبته أنت و صاحبك- حتى طمع فيه الأقاصي من أهل المعاصي و بطنتما و ظهرتما- و كشفتما له عداوتكما و غلكما- حتى بلغتما منه مناكما- فخذ حذرك يا ابن أبي بكر فسترى وبال أمرك- و قس شبرك بفترك- تقصر عن أن تساوي أو توازي من يزن الجبال حلمه- و لا تلين على قسر قناته- و لا يدرك ذو مدى أناته- أبوك مهد له مهاده- و بنى ملكه و شاده- فإن يكن ما نحن فيه صوابا فأبوك أوله- و إن يكن جورا فأبوك أسه و نحن شركاؤه- فبهداه أخذنا و بفعله اقتدينا- رأينا أباك فعل ما فعل- فاحتذينا مثاله و اقتدينا بفعاله- فعب أباك بما بدا لك أو دع- و السلام على من أناب- و رجع من غوايته و ناب- . قال و أمر علي ع الحارث الأعور أن ينادي في الناس- اخرجوا إلى معسكركم بالنخيلة- فنادى الحارث في الناس بذلك- و بعث إلى مالك بن حبيب اليربوعي صاحب شرطته- يأمره أن يحشر الناس إلى المعسكر- و دعا عقبة بن عمرو الأنصاري فاستخلفه على الكوفة- و كان أصغر أصحاب العقبة السبعين- ثم خرج ع و خرج الناس معه- .

قال نصر و دعا علي ع زياد بن النضر و شريح بن هانئ- و كانا على مذحج و الأشعريين- فقال يا زياد- اتق الله في كل ممسى و مصبح- و خف على نفسك الدنيا الغرور- لا تأمنها على حال- و اعلم أنك إن لم تزعها عن كثير مما تحب مخافة مكروهة- سمت بك الأهواء إلى كثير من الضرر- فكن لنفسك مانعا وازعا من البغي و الظلم و العدوان- فإني قد وليتك هذا الجند فلا تستطيلن عليهم- إن خيركم عند الله أتقاكم- تعلم من عالمهم و علم جاهلهم و احلم عن سفيههم- فإنك إنما تدرك الخير بالحلم و كف الأذى و الجهل

- . فقال زياد أوصيت يا أمير المؤمنين حافظا لوصيتك- مؤديا لأربك- يرى الرشد في نفاذ أمرك و الغي في تضييع عهدك- . فأمرهما أن يأخذا في طريق واحد و لا يختلفا- و بعثهما في اثني عشر ألفا على مقدمته- و كل واحد منهما على جماعة من ذلك الجيش- فأخذ شريح يعتزل بمن معه من أصحابه على حدة- و لا يقرب زيادا- فكتب زياد إلى علي ع مع مولى له يقال له شوذب- لعبد الله علي أمير المؤمنين من زياد بن النضر- سلام عليك- فإني أحمد إليك الله الذي لا إله إلا هو- أما بعد فإنك وليتني أمر الناس- و إن شريحا لا يرى بي عليه طاعة و لا حقا- و ذلك من فعله بي استخفاف بأمرك و ترك لعهدك- و السلام- . و كتب شريح بن هانئ إلى علي ع- لعبد الله علي أمير المؤمنين من شريح بن هانئ- سلام عليك- فإني أحمد الله إليك الذي لا إله إلا هو- أما بعد فإن زياد بن النضر حين أشركته في أمرك- و وليته جندا من جنودك طغى و استكبر- و مال به العجب و الخيلاء- و الزهو إلى ما لا يرضى الله تعالى به من القول و الفعل- فإن رأى أمير المؤمنين ع أن يعزله عنا- و يبعث مكانه من يحب فليفعل فإنا له كارهون و السلام- .

فكتب علي ع إليهما من عبد الله- علي أمير المؤمنين إلى زياد بن النضر و شريح بن هانئ- سلام عليكما فإني أحمد إليكما الله الذي لا إله إلا هو- أما بعد- فإني قد وليت مقدمتي زياد بن النضر و أمرته عليها- و شريح بن هانئ على طائفة منها أمير- فإن انتهى جمعكما إلى بأس- فزياد بن النضر على الناس كلهم- و إن افترقتما- فكل واحد منكما أمير الطائفة التي وليناه أمرها- و اعلما أن مقدمة القوم عيونهم- و عيون المقدمة طلائعهم- فإذا أنتما خرجتما من بلادكما فلا تسأما من توجيه الطلائع- و من نفض الشعاب و الشجر و الخمر في كل جانب- كي لا يغتركما عدو أو يكون لهم كمين- و لا تسيرن الكتائب و القبائل- من لدن الصباح إلى المساء إلا على تعبئة- فإن دهمكم عدو أو غشيكم مكروه- كنتم قد تقدمتم في التعبئة- فإذا نزلتم بعدو أو نزل بكم- فليكن معسكركم في قبل الأشراف- أو سفاح الجبال و أثناء الأنهار- كيما يكون ذلك لكم ردءا- و تكون مقاتلتكم من وجه واحد أو اثنين- و اجعلوا رقباءكما في صياصي الجبال و بأعالي الأشراف- و مناكب الأنهار يرون لكم- كي لا يأتيكم عدو من مكان مخافة أو أمن- و إياكم و التفرق- فإذا نزلتم فانزلوا جميعا- و إذا رحلتم فارحلوا جميعا- فإذا غشيكم الليل فنزلتم- فحفوا عسكركم بالرماح و الترسة- و لتكن رماتكم من وراء ترسكم و رماحكم يلونهم- و ما أقمتم فكذلك- فافعلوا كي لا تصاب لكم غفلة- و لا تلفى لكم غرة- فما قوم يحفون عسكرهم برماحهم- و ترستهم من ليل أو نهار إلا كانوا كأنهم في حصون- و احرسا عسكركما بأنفسكما- و إياكما أن تذوقا نوما حتى تصبحا إلا غرارا أو مضمضة- ثم ليكن ذلك شأنكما و دأبكما حتى تنتهيا إلى عدوكما- و ليكن كل يوم عندي خبركما و رسول من قبلكما- فإني و لا شي ء إلا ما شاء الله حثيث السير في أثركما- عليكما في جريكما بالتؤدة- و إياكما و العجلة- إلا أن تمكنكما فرصة بعد الإعذار و الحجة- و إياكما أن تقاتلا حتى أقدم عليكما- إلا أن تبدءا أو يأتيكما أمري إن شاء الله- -

- . قال نصر و كتب علي ع إلى أمراء الأجناد- و كان قد قسم عسكره أسباعا- فجعل على كل سبع أميرا- فجعل سعد بن مسعود الثقفي على قيس و عبد القيس- و معقل بن قيس اليربوعي على تميم- و ضبة و الرباب و قريش و كنانة و أسد- و مخنف بن سليم على الأزد- و بجيلة و خثعم و الأنصار و خزاعة- و حجر بن عدي الكندي على كندة و حضرموت و قضاعة- و زياد بن النضر على مذحج و الأشعريين- و سعيد بن مرة الهمداني على همدان و من معهم من حمير- و عدي بن حاتم الطائي على طيئ- تجمعهم الدعوة مع مذحج- و تختلف الرايتان راية مذحج مع زياد بن النضر- و راية طيئ مع عدي بن حاتم هذه عساكر الكوفة- و أما عساكر البصرة- فخالد بن معمر السدوسي على بكر بن وائل- و عمرو بن مرجوم العبدي على عبد القيس- و ابن شيمان الأزدي على الأزد- و الأحنف على تميم و ضبة و الرباب- و شريك بن الأعور الحارثي على أهل العالية-

أما بعد- فإني أبرأ إليكم من معرة الجنود- إلا من جوعة إلى شبعة و من فقر إلى غنى أو عمى إلى هدى- فإن ذلك عليهم- فأغربوا الناس عن الظلم و العدوان- و خذوا على أيدي سفهائكم- و احترسوا أن تعملوا أعمالا لا يرضى الله بها عنا- فيرد بها علينا و عليكم دعاءنا فإنه تعالى يقول- ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ- و إن الله إذا مقت قوما من السماء هلكوا في الأرض- فلا تألوا أنفسكم خيرا و لا الجند حسن سيرة- و لا الرعية معونة و لا دين الله قوة- و أبلوا في سبيله ما استوجب عليكم- فإن الله قد اصطنع عندنا و عندكم- ما يجب علينا أن نشكره بجهدنا- و أن ننصره ما بلغت قوتنا و لا قوة إلا بالله

قال

و كتب ع إلى جنوده- يخبرهم بالذي لهم و عليهم أما بعد فإن الله جعلكم في الحق جميعا سواء- أسودكم و أحمركم- و جعلكم من الوالي- و جعل الوالي منكم بمنزلة الوالد من الولد- و بمنزلة الولد من الوالد- الذي لا يكفيه منعه إياهم طلب عدوه و التهمة به- ما سمعتم و أطعتم و قضيتم الذي عليكم- فحقكم عليه إنصافكم و التعديل بينكم- و الكف عن فيئكم- فإذا فعل معكم ذلك- وجبت عليكم طاعته فيما وافق الحق- و نصرته و الدفع عن سلطان الله- فإنكم وزعة الله في الأرض- فكونوا له أعوانا و لدينه أنصارا- و لا تفسدوا في الأرض بعد إصلاحها- إن الله لا يحب المفسدين

قال نصر و حدثنا عمر بن سعد قال حدثنا سعد بن طريف عن الأصبغ بن نباته قال قال علي ع ما يقول الناس في هذا القبر و في النخيلة- و بالنخيلة قبر عظيم يدفن اليهود موتاهم حوله- فقال الحسن بن علي ع- يقولون هذا قبر هود لما عصاه قومه جاء فمات هاهنا- فقال كذبوا لأنا أعلم به منهم- هذا قبر يهودا بن يعقوب بن إسحاق بن إبراهيم- بكر يعقوب- ثم قال أ هاهنا أحد من مهرة- فأتي بشيخ كبير- فقال أين منزلك- قال على شاطئ البحر- قال أين أنت من الجبل- قال أنا قريب منه- قال فما يقول قومك فيه- قال يقولون إن فيه قبر ساحر- قال كذبوا ذاك قبر هود النبي ع- و هذا قبر يهودا بن يعقوب- ثم قال ع يحشر من ظهر الكوفة سبعون ألفا على غرة الشمس- يدخلون الجنة بغير حساب

- . قال نصر- فلما نزل علي ع النخيلة متوجها إلى الشام- و بلغ معاوية خبره و هو يومئذ بدمشق- قد ألبس منبر دمشق قميص عثمان مختضبا بالدم- و حول المنبر سبعون ألف شيخ يبكون حوله- لا تجف دموعهم على عثمان- خطبهم و قال يا أهل الشام- قد كنتم تكذبونني في علي- و قد استبان لكم أمره- و الله ما قتل خليفتكم غيره- و هو أمر بقتله و ألب الناس عليه و آوى قتلته- و هم جنده و أنصاره و أعوانه- و قد خرج بهم قاصدا بلادكم و دياركم لإبادتكم- يا أهل الشام الله الله في دم عثمان- فأنا وليه و أحق من طلب بدمه- و قد جعل الله لولي المقتول ظلما سلطانا- فانصروا خليفتكم المظلوم- فقد صنع القوم به ما تعلمون قتلوه ظلما و بغيا- و قد أمر الله تعالى بقتال الفئة الباغية- حتى تفي ء إلى أمر الله- ثم نزل- . قال نصر فأعطوه الطاعة و انقادوا له- و جمع إليه أطرافه- و استعد للقاء علي ع

شرح نهج البلاغه منظوم

(46) و من كلام لّه عليه السّلام (عند عزمه على المسير الى الشّام:)

اللّهمّ انّى اعوذ بك من وعثاء السّفر، و كآبة المنقلب، و سوء المنظر فى الأهل و المال و الولد. اللّهمّ انت الصّاحب فى السّفر، و انت الخليفة فى الأهل، و لا يجمعهما غيرك: لأنّ المستخلف لا يكون مستصحبا، و المستصحب لا يكون مستخلفا.

و ابتداء هذا الكلام مروىّ عن رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله) و قد قفّاه أمير المؤمنين (عليه السّلام) بأبلغ كلام، و تمّمه باحسن تمام، مّن قوله: و لا يجمعهما غيرك الى آخر الفصل.

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است هنگامى كه از نخيله بعزم جنگ با معاويه پاى مبارك در ركاب نهاد اين دعا را كه سزاوار است هر شخص مسافرى هنگام مسافرت بخواند خواندند: بار خدايا از رنج و زحمت سفر، و از اندوه بازگشتن، و از نگاههاى بد مردم (چشم زخمهائى كه در سفر براى خود انسان و در حضر براى اهل و اولاد پيش مى آيد از تمامى اينها) بتو پناه مى برم، پروردگارا توئيكه در سفر همراه و در وطن جانشين و سرپرست اهل منى و اين هر دو براى غير تو جمع نشود زيرا نه جانشين در وطن مى تواند همراه در سفر باشد، و نه همراه در سفر مى تواند جانشين در وطن باشد (پس اين توئى كه در سفر و حضر و برّ و بحر و روز و شب با تمام بندگان خويش انيس و جليس مى باشى) سيّد رضى رحمة اللّه عليه گويد: ابتداى اينكلام از حضرت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله نقل شده، و اين كه حضرت امير عليه السّلام فرموده و لا يجمعهما غيرك از آن حضرت پيروى كرده و ببهترين وجه و بليغ ترين سخنى آن سخن را تمام كرده است.

نظم

  • پى پيكار و رزم مردم شامبرون شد چون كه شاه نيكفرجام
  • چو پاى اندر ركاب رخش بگذاشتبدرگاه الهى دست برداشت
  • دعائى خواند و هر مرد مسافرسزد آن را چو حرز آويزد از بر
  • خداوند از رنج و زحمت راهپناه من توئى درگاه و بيگاه
  • مرا تو از تعبها وقت رفتنز مكروهات گاه باز گشتن
  • ز سوء منظر اندر مال و اولادكه از درد آرد انسان را بفرياد
  • تو هستى در تمام اين متاعبپناه و پشت و يار و مير و صاحب
  • تو همراه منى اندر سفرهانگه دار كسانم در حضرها
  • مرا اندر وطن تو جانشينىبغربت هم انيسى نازنينى
  • بتو اين هر دو در يك وقت جمع استچو ضوء و شمس و همچون نور و شمع است
  • ترا اين دو صفت جزء جلال استبجز تو بهر ديگر كس محال است
  • نباشد هيچ مستخلف مصاحبنگردد هيچ مستصحب مراقب
  • كسى كه جانشينم در وطن شدبغربت كى تواند يار من شد
  • و ليك اين هر دو گيرد از تو انجامبه يك دم ميكنى در هر دو اقدام

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 : مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 به تشریح موضوع "مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان" می پردازد.
No image

خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7 : ياد ياران شهيد

خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7 به تشریح موضوع "ياد ياران شهيد" می پردازد.
No image

خطبه 11 نهج البلاغه : آموزش نظامى

خطبه 11 نهج البلاغه موضوع "آموزش نظامى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 228 نهج البلاغه : ويژگى‏ هاى سلمان فارسى

خطبه 228 نهج البلاغه موضوع "ويژگى‏ هاى سلمان فارسى" را مطرح می کند.
No image

خطبه 83 نهج البلاغه بخش 4 : وصف رستاخيز

خطبه 83 نهج البلاغه بخش 4 موضوع "وصف رستاخيز" را بررسی می کند.
Powered by TayaCMS