دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 71 نهج البلاغه : علل نكوهش اهل عراق

خطبه 71 نهج البلاغه به تشریح موضوع "علل نكوهش اهل عراق" می پردازد.
No image
خطبه 71 نهج البلاغه : علل نكوهش اهل عراق

موضوع خطبه 71 نهج البلاغه

متن خطبه 71 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 71 نهج البلاغه

علل نكوهش اهل عراق

متن خطبه 71 نهج البلاغه

و من خطبة له (عليه السلام) في ذم أهل العراق و فيها يوبخهم على ترك القتال و النصر يكاد يتم ثم تكذيبهم له

أَمَّا بَعْدُ يَا أَهْلَ الْعِرَاقِ فَإِنَّمَا أَنْتُمْ كَالْمَرْأَةِ الْحَامِلِ حَمَلَتْ فَلَمَّا أَتَمَّتْ أَمْلَصَتْ وَ مَاتَ قَيِّمُهَا وَ طَالَ تَأَيُّمُهَا وَ وَرِثَهَا أَبْعَدُهَا. أَمَا وَ اللَّهِ مَا أَتَيْتُكُمُ اخْتِيَاراً وَ لَكِنْ جِئْتُ إِلَيْكُمْ سَوْقاً وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّكُمْ تَقُولُونَ عَلِيٌّ يَكْذِبُ قَاتَلَكُمُ اللَّهُ تَعَالَى فَعَلَى مَنْ أَكْذِبُ أَ عَلَى اللَّهِ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِهِ أَمْ عَلَى نَبِيِّهِ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ كَلَّا وَ اللَّهِ لَكِنَّهَا لَهْجَةٌ غِبْتُمْ عَنْهَا وَ لَمْ تَكُونُوا مِنْ أَهْلِهَا وَيْلُ أُمِّهِ كَيْلًا بِغَيْرِ ثَمَنٍ لَوْ كَانَ لَهُ وِعَاءٌ وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ

ترجمه مرحوم فیض

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در نكوهش مردم عراق (در جنگ صفّين چون لشگر شام شكست خورده بدستور عمرو ابن عاص قرآنها بر سر نيزه ها زده اظهار عجز و ناتوانى نمودند، و بر اثر اين مكر و حيله لشگر عراق در جنگيدن با ايشان سستى نموده و از فتح و فيروزى حتمى كه بدستشان مى آمد گذشته بجنگ خاتمه دادند، حضرت فرمود): بعد از سپاس و ستايش خداوند متعال و درود بر پيغمبر اكرم، اى مردم عراق شما چون زن آبستنى هستيد كه پس از تحمّل مدّت حمل بچه را سقط كرده مرده بيندازد و شوهرش بميرد و بيوگى او طول بكشد، و (پس از مرگ چون فرزند و شوهرى نداشته) بيگانه ترين اشخاص ميراثش را ببرد (در اين جنگ رنج بسيار كشيديد و چون فتح و فيروزى بشما نزديك شد فريب خورده آنرا از دست داديد و به حكومت حكمين راضى گشتيد و از رأى امامتان پيروى ننموده خود را بى پيشوا فرض كرديد تا اينكه دشمن بيگانه شهرهايتان را بتصرّف در آورده بر شما مسلّط گرديد). آگاه باشيد سوگند بخدا من با اختيار بسوى شما نيامدم (حركت من از مدينه و آمدنم بسوى شما و ماندن در كوفه به دلخواه نبود) و ليكن (در جنگ جمل چون لشگر حجاز براى كمك با من وافى نبود و لشگر شما را مى خواستم، لذا) بناچار آمدم (و چون پس از جنگ با اهل بصره جنگ با مردم شام پيش آمد از اين جهت مجبور شدم در شهر شما اقامت نمايم) و بمن خبر رسيده كه شما (از روى نفاق و دوروئى) مى گوئيد: علىّ دروغ مى گويد، خدا شما را بكشد (رحمتش را از شما دور گرداند) بر كه دروغ مى گويم آيا بر خدا دروغ مى بندم من كه اوّل كسى هستم كه باو ايمان آورده ام يا بر پيغمبر او دروغ مى بندم من كه اوّل كسى هستم كه او را تصديق نموده ام سوگند بخدا چنين نيست (كه شما مى گوئيد) و ليكن سخنانم صحيح و گفتارم فصيح است، شما كه در آن هنگام (كه آنرا از پيغمبر فرا مى گرفتم) حاضر نبوديد، و (اگر هم حاضر بوديد) لياقت شنيدن آنرا نداشتيد (چون اخبار بغيب را نمى فهميديد بر شما پوشيده ماند) واى بر مادر او (كه مرا تكذيب ميكند يعنى مادر به مرگ او نشيند، زيرا) بى بها پيمانه ميكنم (همه چيز را ياد مى دهم بدون توقّع و مزد) اگر او را ظرفى باشد (استعداد داشته باشد) و هر آينه خواهيد دانست راستى گفتار را بعد از اين (در قيامت كه بكيفر گفتار خود مبتلى خواهند شد، يا پس از وفات آن حضرت وقتى كه بنى اميّه بر آنها مسلّط گشته آنچه كه آن بزرگوار از آينده خبر داده بود بر آنان هويدا گرديد. جمله و لتعلمنّ نبأه بعد حين را از قرآن كريم اقتباس فرموده س 38 ى 88).

ترجمه مرحوم شهیدی

و از خطبه هاى آن حضرت است در نكوهش مردم عراق اى مردم عراق همانا زن آبستنى را مانيد كه چون مدّت باربردارى اش سرآيد، كودك را مرده زايد. سرپرست او مرده، و زمانى دراز بى شوى به سر برده، و دورترين كس به وى، ميراث او خورده. به خدا، كه اين سفر را به اختيار نگزيدم، بلكه خود را در آمدن نزد شما ناچار ديدم شنيده ام، مى گوييد على دروغ مى گويد. خدايتان مرگ دهاد بر كه دروغ مى بندم بر خدا و من نخستين كس هستم كه بدو ايمان آوردم يا بر پيامبر او، و اوّلين كس منم كه وى را تصديق كردم بخدا هرگز لكن آنچه مى گويم سخنى است كه از دانستن معنى آن بدوريد، كه شايستگى فهم آن نداريد و به نادانى خود مغروريد. واى بر شما كه پيمانه علم را بر شما به رايگان پيمودم «و خواهيد دانست معنى آنچه فرمودم.»

ترجمه مرحوم خویی

أز جمله كلام بلاغت نظام آن عالى مقامست در مذمت أهل عراق و توبيخ ايشان مى فرمايد: پس از حمد الهى و درود حضرت رسالت پناهى اى أهل عراق پس بدرستى كه شما مثل زن آبستن هستيد كه حامله شود پس چون تمام نمايد حمل را بيندازد و سقط كند آن بچه را و بميرد شوهر او كه قايم أمر اوست و طول يابد بى شوهر ماندن او و وارث شود بر او دورتر ورّاث آن زن.

وجه تشبيه أهل عراق بزن موصوف اينست كه استعداد و مهيا شدن ايشان بحرب أهل شام مشابه حمل آن زن است، و مشارفه ايشان بر غلبه به دشمن در جنك صفين شبيه است با تمام ولد، و برگشتن ايشان از دشمن بعد از ظهور علامات فتح و ظفر مانند سقط كردن اوست بچه اش را، و رجوع ايشان از رأى آن حضرت و تفرق ايشان كه باعث ذلتشان شد شبيه است به مردن شوهر ضعيفه و بى صاحب ماندن او كه مستلزم عجز و مذلتش است، و تسلط اعدا بر شهرهاى ايشان به منزله وارث شدن دورترين است از آن زن.

باري حضرت ولايت مآب بعد از اين كه ايشان را باين نوع مذمت فرمود مى فرمايد: كه آگاه باشيد قسم بخدا نيامدم بسوى شما اي أهل كوفه از روي رغبت و ميل و اختيار، و لكن آمدم من بسوي شما از روي اضطرار كه دست قضا و قدر خداوندي از گريبان من گرفته بسوي شما كشيد، بجهت اين كه حركت آن حضرت از مدينه بجهت حرب أهل بصره بود و محتاج شد بياري أهل كوفه و بعد از انقضاء حرب جمل وقعه صفين اتفاق افتاد كه لا بد شدن از ماندن كوفه پس فرمود: و بتحقيق كه رسيد به من اين كه شما مى گوئيد عليّ بن أبي طالب دروغ مى گويد در آنچه خبر مى دهد از اخبار آينده، خدا از رحمت كنار نمايد شما را بكه دروغ مى بندم آيا بر خدا افترا مى گويم و حال آنكه من أول كسي هستم كه ايمان آورده ام باو، يا بر رسول خدا كذب مى گويم و حال آنكه من أول كسى هستم كه پيغمبر را تصديق نمود.

نه چنين است قسم بخدا و لكن اين سخنان كه مى گويم بشما گفتار فصيحى است كه غايب بوديد شما از آن در وقتى كه پيغمبر به من تعليم فرمود و نبوديد شما از اهل آن.

ما در تكذيب كننده من به ماتم آن بنشيند من مى پيمايم علم ربانى را پيمودنى بدون بها اگر باشد در ميان شما آنرا حافظى كه ظرفيت و دارائى آن را داشته باشد.

و هر آينه البته خواهيد دانست ثمره كردار و گفتار خودتان را بعد از زمانى، يعنى در وقتى كه من از ميان شما بروم و امراء جور بني اميّه به شما مسلط شوند.

شرح ابن میثم

و من خطبة له عليه السّلام فى ذم أهل العراق

أَمَّا بَعْدُ يَا أَهْلَ الْعِرَاقِ فَإِنَّمَا أَنْتُمْ كَالْمَرْأَةِ الْحَامِلِ حَمَلَتْ فَلَمَّا أَتَمَّتْ أَمْلَصَتْ وَ مَاتَ قَيِّمُهَا وَ طَالَ تَأَيُّمُهَا وَ وَرِثَهَا أَبْعَدُهَا . أَمَا وَ اللَّهِ مَا أَتَيْتُكُمُ اخْتِيَاراً وَ لَكِنْ جِئْتُ إِلَيْكُمْ سَوْقاً وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّكُمْ تَقُولُونَ عَلِيٌّ يَكْذِبُ قَاتَلَكُمُ اللَّهُ تَعَالَى فَعَلَى مَنْ أَكْذِبُ أَ عَلَى اللَّهِ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِهِ أَمْ عَلَى نَبِيِّهِ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ كَلَّا وَ اللَّهِ لَكِنَّهَا لَهْجَةٌ غِبْتُمْ عَنْهَا وَ لَمْ تَكُونُوا مِنْ أَهْلِهَا وَيْلُ أُمِّهِ كَيْلًا بِغَيْرِ ثَمَنٍ لَوْ كَانَ لَهُ وِعَاءٌ وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ

اللغة

أقول: أملصت: أسقطت. و الأيّم: الّتى. لا بعل لها. و اللهجة: اللسان و القول الفصيح.

و هذا الكلام صدر عنه بعد حرب صفّين. و فيه مقصودان:

الأوّل: توبيخهم على تركهم للقتال بعد أن شارفوا النصر على أهل الشام، و تخاذلهم إلى التحكيم.

و أبرز هذا المقصود في تشبيههم بالمرأة الحامل، و ذكر لها أوصافا خمسة، و هى وجود الشبه بينها و بينهم فالحمل يشبه استعدادهم و تعبيتهم للحرب، و الاتمام يشبه مشارفتهم للظفر، و الإملاص يشبه رجوعهم عن عدوّهم بعد طمعهم في الظفر به و ذلك رجوع غير طبيعىّ و لا معتاد للعقلاء كما أنّ الإملاص أمر غير طبيعىّ للحامل و لا معتاد لها، ثمّ موت القيّم بامورها و هو زوجها و طول غربتها، و ذلك يشبه عدم طاعتهم له الجارى مجرى موته عنهم و طول ضعفهم لذلك و دوام عجزهم و ذلّتهم بعد رجوعهم لتفرّقهم إلى خوارج و رهم فإنّ موت قيّم المرأة مستلزم لضعفها و دوام عجزها و ذلّتها، ثمّ كونها قد استحقّ ميراثها البعيد عنها لعدم ولدها و زوجها و ذلك يشبه من حالهم أخذ عدوّهم الّذي هو أبعد الناس عنهم ما لهم من البلاد، و استحقاقه ذلك بسبب تقصيرهم عن مقاومته. و بهذه الوجوه من الشبه اشبهوا المرأة المذكورة و تمّ توبيخهم من هذه الجهة، ثمّ أخبرهم على التضجّر من حاله معهم بأنّه لم يأتهم إيثارا للمقام بينهم و لكن سوقا قدريّا اضطرّه إلى ذلك. و صدق. إذ لم يكن خروجه من المدينة الّتي هى دار الهجرة و مفارقة منزل رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم و قبره إلى الكوفة إلّا لقتال أهل البصرة، و حاجته إلى الاستنصار بأهل الكوفة عليهم إذ لم يكن جيش الحجاز وافيا بمقاتلتهم ثمّ اتّصلت تلك الفتنة بفتنة أهل الشام فدامت حاجته إلى المقام بينهم، و روى و لا حبئت إليكم شوقا بالشين المعجمة.

و المقصود الثاني: توبيخهم على ما بلغه من تكذيبهم له، و مقابلته لهم على ذلك

بردّ أحكام أوهامهم الفاسدة في حقّه، و ذمّهم بجهلهم و قصور أفهامهم عمّا يفيده من الحكمة: و هو قوله: و لقد بلغنى أنّكم تقولون. يكذّب صورة دعواهم المقولة و قد كان جماعة من منافقى أصحابه إذا أخبر عن امور ستكون، أو كانت ثمّ أخبر عنها و أسند ذلك إلى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم يتحادثون فيما بينهم بتكذيبه فيبلغه ذلك كإخباره عن قصّة الخوارج و ما يكون منهم، و عن ذى الثدية، و أنّه سيقاتل الناكثين و القاسطين و المارقين و نحو ذلك من الامور الغريبة الّتى تستنكرها طباع العوامّ و لا يعقل أسرارها إلّا العالمون بل كانوا يكذّبونه بمحضره. روى أنّه لمّا قال: لو كسرت لى الوسادة لحكمت بين أهل التوراة بتوراتهم، و بين أهل الإنجيل بإنجيلهم، و بين أهل الفرقان بفرقانهم، و اللّه ما من آية نزلت في برّ أو بحر أو سهل أو جبل و لا سماء و لا أرض إلّا و أنا أعلم فيمن نزلت و في أىّ شي ء انزلت. قال رجل من تحت المنبر: يا للّه و للدعوى الكاذبة. و كذلك لمّا قال: سلونى قبل أن تفقدونى أما و اللّه لتشعرنّ الفتنة الغماء برجلها و يطأ في خطامها يا لها فتنة شبّت نارها بالحطب الجزل مقبلة من شرق الأرض رافعة ذيلها داعية ويلها بدجلة أو حولها ذاك إذا استدار الفلك و قلتم مات أو هلك بأىّ واد سلك. فقال قوم من تحت منبره: للّه أبوه ما أفصحه كاذبا. و كأنّها إشارة إلى واقعة التتار. و قابل دعواهم بأمرين: أحدهما: الدعاء عليهم بقتال اللّه لهم، و قد علمت أنّ قتاله يعود إلى مقته و إبعادهم عن رحمته.

الثاني: الحجّة و تقريرها: أنّ الّذي أخبركم به من هذه الامور إنّما هو عن اللّه و عن رسوله صلى اللّه عليه و آله و سلّم فلو كذبت فيه لكذبت إمّا على اللّه و هو باطل لأنّى أوّل من آمن به و أوّل مؤمن به لا يكون أوّل مكذّب له، أو على نبيّه و هو باطل لأنّى أوّل من صدّقه و اتّبع ملته.

و قوله: كلّا و اللّه. ردّ لصدق دعواهم بعد الحجّة كأنّه قال: فإذن دعواكم علىّ الكذب فيما اخبركم به باطلة.

و قوله: و لكنّها لهجة غبتم عنها و لم تكونوا من أهلها. يريد به بيان منشأ دعويهم الفاسدة لتكذيبه، و ذلك كون ما يقوله و يخبر به من الامور المستقبلة و نحوها طورا وراء عقولهم الضعيفة الّتى هى بمنزلة أوهام ساير الحيوان و ليسوا لفهم أسرارها بأهل. و أشار باللهجة إلى تلك الأقوال و أسرارها و بغيبتهم عنها إلى غيبة عقولهم عن إدراكها و معرفة إمكانها في حقّ مثله أو إلى غيبتهم عنها عند إلقاء الرسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم قوانينها الكلّية إليه و تعليمه لأبوابها و تفصيل ما فصّل منها له. و ظاهر أنّه لمّا كانت عقول اولئك و أمثالهم مقهورة تحت سلطان أوهامهم و كان الوهم مكذّبا و منكرا لمثل هذه الأحكام لا جرم لم تنتهض عقولهم لتصديقه عليه السّلام فيها و لم تجوّز اطّلاعه عليها بل تابعت أوهامهم في الحكم بتكذيبه. و حاله في ذلك مختصرة من حال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم مع منافقى قومه.

و قوله: ويل امّه. فالويل في الأصل دعاء بالشرّ، أو خبر به: و إضافته إلى الامّ دعاء عليها أن تصاب بأولادها، و قيل: إنّها تستعمل للرحمة، و قيل تستعمل للتعجّب و استعظام الأمر.

و قوله: كيلا بغير ثمن. إشارة إلى ما يفيضه عليهم من الأخلاق الكريمة و الحكم البالغة الّتى لا يريد بها جزاء و لا ثمنا ثمّ لا يفقهونها و لا يهذّبون بها أنفسهم لكون نفوسهم غير مستعدّة لقبولها فليس لها إذن من تلك الأنفس وعاء يقبلها. و استعار لفظ الكيل و كنّى به عن كثرة ما يلقيه إليهم منها و هو مصدر استغنى به عن ذكر فعله. فعلى هذا يحتمل أن يكون ويل امّه دعاء بالشرّ على من لم يفقه مقاله و لم يقتبس الحكمة منه، و الضمير لإنسان ذلك الوقت و إن لم يجر له ذكر سابق مفرد يعود إليه لكنّه موجود في كلّ شخص منهم و كأنّه قال: ويل لامّهم، و يحتمل أن يكون ترحّما لهم فإنّ الجاهل مرحوم، و يحتمل أن يكون تعجّبا من قوّة جهلهم أو من كثرة كيله للحكم عليهم مع إعراضهم عنها.

و قوله: و لتعلمّن نبأه بعد حين. اقتباس لهذه الآية المفصحة عن مقصوده: أى و لتعلمّن نبأ جهلكم و إعراضكم عمّا أمركم به و ألقاه إليكم من الحكم و الآراء الصالحة، و ينكشف لهم ثمرة ذلك بعد حين.

و أشار بالحين إمّا إلى مدّة الحياة الدنيا. و ثمرة أفعالهم إذن الندامة و الحسرة على ما فرّطوا في جنب اللّه حيث لا ينفع إلّا الأعمال الصالحة و ذلك حين تزول عنهم غواشى أبدانهم و تطرح نفوسهم جلابيبها بالموت، و إمّا إلى مدّة حياته هو: أى ستعلمون عاقبة فعلكم هذا بعد مفارقتى لكم. و العاقبة إذن ابتلاؤهم بمن بعده من بنى اميّة و غيرهم بالقتل و الذلّ و الصغار. و باللّه العصمة و التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

از خطبه هاى امام (ع) است در مذمت مردم عراق.

أَمَّا بَعْدُ يَا أَهْلَ الْعِرَاقِ فَإِنَّمَا أَنْتُمْ كَالْمَرْأَةِ الْحَامِلِ حَمَلَتْ فَلَمَّا أَتَمَّتْ أَمْلَصَتْ وَ مَاتَ قَيِّمُهَا وَ طَالَ تَأَيُّمُهَا وَ وَرِثَهَا أَبْعَدُهَا . أَمَا وَ اللَّهِ مَا أَتَيْتُكُمُ اخْتِيَاراً وَ لَكِنْ جِئْتُ إِلَيْكُمْ سَوْقاً  وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّكُمْ تَقُولُونَ عَلِيٌّ يَكْذِبُ قَاتَلَكُمُ اللَّهُ تَعَالَى فَعَلَى مَنْ أَكْذِبُ أَ عَلَى اللَّهِ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِهِ أَمْ عَلَى نَبِيِّهِ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ كَلَّا وَ اللَّهِ لَكِنَّهَا لَهْجَةٌ غِبْتُمْ عَنْهَا وَ لَمْ تَكُونُوا مِنْ أَهْلِهَا وَيْلُ أُمِّهِ كَيْلًا بِغَيْرِ ثَمَنٍ لَوْ كَانَ لَهُ وِعَاءٌ وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ

لغات

املصت: بچه سقط كرد.

ايّم: زنى كه شوهر ندارد.

لهجة: گفتار سخن فصيح و روشن.

ترجمه

«پس از ستايش خداوند متعال و درود بر پيامبر اكرم (ص) اى مردم عراق شما همچون زن آبستنى هستيد كه بار سنگين حمل خود را تا هنگام زايمان بكشد ولى بچه را مرده به دنيا آورد و در همين حال شوهرش بميرد و بيوگى اش به طول انجامد پس از سالها مشقّت و رنج بميرد و ميراثش را دورترين وارث ببرد (شما تا هنگام پيروزى بار سنگين جنگ را به دوش كشيديد و در لحظه پيروزى گول قرآن بر نيزه كردن را خورديد و گوش به نصايح من نكرديد، پيش آمد آنچه نبايد پيش مى آمد).

اى مردم عراق به خدا سوگند به سوى شما از روى اختيار نيامدم، بلكه به اجبار و براى فرونشاندن فتنه جنگ جمل بدين سامان آمدم (و سپس براى مقابله و فيصله دادن جنگ صفين ماندن من در كوفه طولانى شد) به من خبر رسيده است كه در رابطه با اخبار غيبى شما گفته ايد: على دروغ مى گويد. خدا شما را بكشد من به چه هدف و بر چه كسى دروغ مى بندم آيا بر خدا دروغ مى بندم من اولين ايمان آورنده به او هستم. آيا به پيامبرش دروغ مى بندم من كه اولين تصديق كننده او هستم نه هيچ كدام از اين امور نيست، اخبارى كه من از حقايق آينده به شما مى دهم، از رسول خدا دريافته ام. آن زمان كه شما نبوديد، و يا اهليّت فراگيرى آنها را نداشتيد. پشيمان بنشينيد اگر براى فراگيرى علوم ظرفيّت مى داشتيد هرآيند بدون بها پيمانه ادراكتان را از دانش لبريز مى كردم، ولى خبر اين بدسكاليها بزودى در قيامت به شما داده خواهد شد.»

شرح

اين خطبه پس از جنگ صفّين و بدو منظور از حضرت صدور يافته است: 1 توبيخ كوفيان بدليل ترك جنگ و تن دادن به ذلّت حكميّت با وجودى كه پيروزى، نزديك بود. امام (ع) با تشبيه كردن آنها به زن آبستن، اين مقصود را به بهترين وجهى بيان داشته اند. و با ذكر پنج ويژگى توبيخ و سرزنش آن ها را كامل كرده اند.

الف: آمادگى ابتدايى كوفيان را براى جنگ با دشمن، به استعداد و آمادگى آن زن براى زاد و ولد كردن تشبيه كرده اند جهت تشبيه در هر دو مورد آمادگى است.

ب: نزديك بودن پيروزى را، به نزديكى وضع حمل، و به پايان رساندن مشقت باردارى مانند كرده است.

ج: خوددارى اصحابش را از جنگ با دشمن، با توجّه به نزديكى پيروزى،به سقط جنين كه خلاف انتظار است تشبيه كرده است. خوددارى از جنگ، با روشن شدن علايم پيروزى، امرى بر خلاف عادت و عرف عقلاست، چنان كه پس از نه ماه انتظار تولّد، سقط جنين بر خلاف عادت و عرف زنان است.

د: عدم اطاعت از رهبر و نافرمانى و بدين سبب دچار ذلّت و خوارى شدن و به رنج، تفرقه و سركوب گرفتار آمدن آنان را به زنى كه سرپرستش را از دست بدهد و دچار غربت و تنهايى شود تشبيه كرده است زيرا جمعيّت بى پيشوا گرفتار ضعف و زبونى مى شود، چنان كه زن بى قيّم و سرپرست گرفتار همه نوع رنج و زحمت مى شود.

ه: تسلّط دشمن بر كوفيان و ربودن مال و منالشان را به دليل كوتاهى در امر مقاومت و دفاع از حق، به زنى كه فرزند و شوهرش قبل از او مرده اند، و ميراث بر، نزديكى ندارد تشبيه كرده است. بدين شرح كه ارث چنان زنى را ميراث بران دور مى برند. و با عدم مقاومت صحيح كوفيان، حيثيّت، مال و منالشان به دست دشمنان خواهد افتاد.

امام (ع) ياران بيوفايش را در ويژگيهاى ياد شده، به چنان زنى تشبيه كرده و توبيخ آن را با اين صفات به كمال رسانده است و سپس آنان را به ناراحتيى كه از دست آنها مى كشد آگاه مى سازد، بدين شرح كه براى رسيدن به مقام يا جاه و جلالى به سوى كوفيان نيامده است، بلكه ضرورت اجتماعى و پيشامدهاى ناگوار او را به عراق كشانده است. حقيقت نيز همين بود كه آن بزرگوار شهر مدينه كه محلّ هجرت و منزلگاه رسول و خوابگاه ابديش بود، جز بضرورت پيكار با مردم بصره رها نكرد. و در اين رابطه به همراهى مردم كوفه نيازمند بود. چه سپاهيان حجاز در برابر شورشيان بصره اندك بودند آشوب طلبى مردم شام «قاسطين» به فتنه و آشوب بصره پيوسته شد، و حضرت را ناگزير بماندن در كوفه كرد.

بعضى از راويان «سوقا» در كلام حضرت را «شوقا» با شين قرائت كرده اند. در اين صورت معناى جمله چنين خواهد شد: «از روى شوق و علاقه به سوى شما نيامده ام.» 2 سرزنش مردم كوفه، به لحاظ اين كه شنيده بود، آنها توهّمات فاسدى داشته، از روى جهل و نادانى و كوتاه انديشى و صدور حكمتهاى مفيد از جانب آن بزرگوار وى را به دروغ گوئى متّهم كرده اند. با اين عبارت كوفيان را مورد توبيخ شديد قرار داده است: «به من خبر رسيده است كه شما مى گوييد على دروغ مى گويد» شرح ما وقع از اين قرار بود كه عدّه اى منافق صحابه نما در كوفه وجود داشتند كه در كارهاى حضرت اخلال مى كردند. آنها هنگامى كه شنيدند امام (ع) از يك سرى وقايع و اتفاقات آينده مانند جنگ با ناكثين، قاسطين و مارقين خبر مى دهد، و سرنوشت خوارج نهروان بخصوص از ذو الثديه، يعنى شخصى از خوارج كه يك دستش بمانند پستان زنى بود، اطّلاع داده و اين اخبار غيبى را به رسول خدا (ص) نسبت مى دهد، در بين مردم شايع كردند كه على (ع) در بيان اين امور و نسبت آنها به رسول خدا (ص) دروغ مى گويد زيرا اخبار غيبى، چيزى است كه عوام مردم آن را درك نمى كنند و جز علماء و دانشمندان اين اسرار را نمى فهمند.

منافقين نه تنها پشت سر امام (ع) اهانت و وى را به دروغگويى متّهم مى كردند، بلكه گاهى روياروى آن بزرگوار نشسته، نسبت به آن حضرت جسارت روا مى داشتند.

روايت شده است آن روزى كه حضرت فرمود: «اگر جايگاه قضاوتى براى من ترتيب دهند، ميان اهل تورات به توراتشان و ميان پيروان انجيل به انجيلشان و ميان مسلمين به قرآنشان داورى مى كنم، به خدا سوگند هيچ آيه اى نيست كه: در صحراء، دريا، كوه و دشت و زمين و آسمان، نزول يافته باشد، جز اين كه من مى دانم در باره چه كسى و يا چه چيزى نزول يافته است» مرد منافقى از پاى منبر گفت: سر و كار على با خدا چه ادّعاى دروغى نقل شده است هنگامى كه فرمود: «قبل از فقدان من از حوادث آينده سؤال كنيد.

آگاه باشيد به خدا سوگند، فتنه فراگير، پياده نظام خود را بر منطقه زندگى شما بسيج، و همه سركشان را در زير گامهاى خود مهار خواهد كرد. چه فتنه عظيمى كه آتشش با هيزم خشك و فراوانى شعله ور مى شود و از سمت شرق هجوم خود را آغاز و تا اطراف دجله و فرات كشيده خواهد شد، و در آن بلاى سخت زمين بر شما تنگ مى شود، و راهى براى فرار به آسمان نداريد. سرگشته و حيران، ورد زبانتان در باره گمشده ها اين خواهد بود: آيا مرد كشته شد و يا آواره گرديد.» سخن حضرت كه بدينجا رسيد گروهى از پاى منبر گفتند: شگفتا سر و كار پدرش با خدا. اين دروغگو چه فصيح و روشن صحبت مى كند.

ممكن است اين خبر غيبى حضرت اشاره به هجوم مغول و قتل و غارت آنها داشته باشد.

امام (ع) با اتّهام منافقين بدو طريق مقابله مى كند به شرح زير: 1 آنها را نفرين مى كند، كه خداوند به كيفر قتل سزايشان دهد، بخوبى روشن است، هر كس را خدا بكشد، از رحمت حق به دور و دچار عذابى سخت خواهد شد.

2 ادّعاى منافقين و تهمت زنان را با تجزيه و تحليل، منطقى و برهان پاسخ داده مى فرمايند. «در آنچه به شما خبر مى دهم، از جانب خدا و رسول است. اگر گفته من دروغ باشد، لزوما يا بايد به خدا دروغ بسته باشم و يا به رسول خدا به خدا دروغ نمى بندم. چون اول مؤمن به او بوده ام پس نمى توانم اوّل دروغزن بر او باشم. به رسول خدا هم دروغ نمى بندم، چون اوّل تصديق كننده و پيرو او بوده ام.» با اين توضيح روشن مى شود كه منافقين دروغ مى گويند.

قوله عليه السلام: كلّا و اللّه.

اين جمله حضرت نتيجه همان برهان فوق است كه توضيح داده شد. يعنى پس از ردّ ادّعاى منافقين ثابت مى شود كه اتّهام آنها وارد نبوده و ادّعايشان باطل محض است.

قوله عليه السلام: و لكنّها لهجة رغبتم عنها و لم تكونوا من اهلها

در عبارت فوق حضرت علّت ادّعاى باطل و فاسدشان را توضيح مى دهند و آن اين كه، آنچه امام (ع) راجع به حوادث آينده گفته و به آنها خبر مى دادند. بالاتر از ادراك ضعيف و ناتوان آنها بود چه درك منافقين جاهل، به مثابه درك حيوانات بود، و براى فهم اسرار و رموز جهان آمادگى نداشتند.

منظور از «لهجة» در عبارت امام (ع) همين اقوال و اسرار و رموز و مقصود از غيبت آنها ناتوانى درك و انديشه آنان از دريافت مطلب و يا حضور نداشتن منافقين در نزد رسول خدا (ص)، به هنگام بيان حقايق مى باشد.

با توضيح مطلب به خوبى روشن گرديد كه خرد منافقين و امثال آنها، تحت سلطه پندارهاى واهى قرار داشت و خيالات واهى و نادرست آنان را، به تكذيب حق و انكار آن وا مى داشت بديهى است كه در چنين صورتى امام را تصديق نكرده، و از توهّمات و پندارهاى غلط و نارساى خود تبعيت كنند و امام (ع) را بدروغگوئى متّهم كنند.

درگيرى امير مؤمنان (ع) با منافقين كوفه، شبيه و نمودى از رفتار منافقين مدينه با پيامبر (ص) بود. منافقين مدينه رسول خدا (ص) را بسختى آزرده خاطر داشتند، چنان كه كوفيان با على (ع) چنين رفتارى مى كردند.

قوله عليه السلام: ويل امّه

كلمه «ويل» در لغت عرب به معناى دعاى به شرّ و يا خبر دادن از امر شرّ است و چون «ويل» به كلمه «امّ» اضافه گردد، نفرين مادر براى از دست دادن فرزندانش مى باشد.

برخى گفته اند كلمه «ويل» براى خواست آمرزش به كار مى رود، بعضى ديگر آن را در تعجّب و بزرگ شمردن امور، استعمال كرده اند. مناسب مقام معناى اول است.

و قوله عليه السلام: كيلا بغير ثمن

اين فرموده حضرت اشاره دارد به اخلاق پسنديده و دستور العمل هاى مفيدى كه بدون چشمه است و تقاضاى اجر و مزدى، امام (ع) در اختيار آنها قرار مى داد. ولى آن مردم حقايق را نمى فهميدند و جانهاى خود را به دليل نداشتن آمادگى لازم براى پذيرفتن، پاك و منزّه نمى ساختند. بنا بر اين نفسشان قابليّت فراگيرى آن حقايق را نداشت.

امام (ع) لفظ «كيل» را به عنوان خطبه 71 نهج البلاغه استعاره به كار برده، كنايه از فراوانى و كثرت پند و اندرز و ارشاد است بدين معنى كه پيمانه تبليغ و ارشاد را پر و لبريز كردم، امّا مفيد نيفتاد. لفظ «كيلا» به عنوان خطبه 71 نهج البلاغه مفعول مطلق تاكيدى كه فعلش حذف مى شود به كار رفته است.

با تشريح و در نظر گرفتن اين معنى براى اين قسمت از كلام امام (ع) محتمل است كه معناى ويل امّه براى كسانى كه حرف آن بزرگوار را نمى شنيدند، و از دستور العمل هايش بهره مند نمى شدند نفرين باشد.

ضمير در «امّه» به تمام افرادى كه همزمان با حضرت بوده و از دستورات امام تبعيّت نداشته اند بر مى گردد. گويا چنين فرموده است: ويل لأمهم، «مادر مباد آنان را»، اى كاش چنين فرزندانى را آن مادران نمى داشتند.

احتمال ديگر آن كه به عنوان خطبه 71 نهج البلاغه ترحّم فرموده باشد، چه شخص جاهل و نادان قابل ترحّم است. احتمال دوّم اين كه معناى تعجّب داشته باشد. بدين توضيح كه امام (ع) از كثرت جهل و نادانى تعجب كرده باشد، با وجودى كه آن بزرگوار هرگز در نصيحت و اندرز كوتاهى نداشته است امّا آنها نتوانسته اند استفاده لازم را از بيانات امام داشته باشند. بلكه همواره از آن حضرت دورى جسته و اعتراض كرده اند.

قوله عليه السلام: و لتعلمنّ نبأه بعد حين

حضرت به منظور اداى مقصودش جمله فوق را از قرآن كريم اقتباس كرده است. يعنى بزودى خبر نادانى و كناره گيرى خود را از آنچه شما را بدان امر كردم، و دستورات حكيمانه اى كه به شما دادم، و تخلّف ورزيديد خواهيد دانست. و نتيجه آن همه كجروى و كج انديشى برايتان آشكار خواهد شد.

مقصود امام (ع) از كلمه «حين» يا زندگى اخروى است. كه در اين صورت نتيجه كردار زشتشان پشيمانى و اندوه خواهد بود، زيرا در انجام كارها افراط و تفريط ورزيدند، مى دانيم كه در پيشگاه حق تعالى جز كارهاى شايسته چيزى مفيد نيست، بنا بر اين، منظور از «حين» هنگامى است كه پرده هاى ضخيم بدن به كنارى رود، و جانها لباس جسمانى را به وسيله مرگ به سويى نهند.

يا مقصود از «حين» همين زندگى دنيايى است. يعنى بزودى پس از من در همين دنيا نتيجه كارهاى بدتان را خواهيد دانست: عاقبت كارهاى بدشان موجب گرفتارى آنها به دست بنى اميّه و خلفاى جور پس از بنى اميّه بود كه به انواع آزارها دست زدند و متخلّفين از فرمان اطاعت را كشتند، همگان را مورد اهانت قرار داده خوار و ذليل كوچك و حقيرشان شمردند.

شرح مرحوم مغنیه

أمّا بعد يا أهل العراق فإنّما أنتم كالمرأة الحامل حملت فلمّا أتمّت أملصت، و مات قيّمها و طال تأيّمها و ورثها أبعدها. أما و اللّه ما أتيتكم اختيارا و لكن جئت إليكم سوقا، و لقد بلغني أنّكم تقولون عليّ يكذب. قاتلكم اللّه فعلى من أكذب، أعلى اللّه فأنا أوّل من آمن به. أم على نبيّه فأنا أوّل من صدّقه. كلّا و اللّه و لكنّها لهجة غبتم عنها، و لم تكونوا من أهلها. و يلمّه كيلا بغير ثمن، لو كان له وعاء، و لتعلمنّ نبأه بعد حين.

اللغة:

أملصت المرأة: ألقت حملها ميتا. و القيّم على الأمر: متولّية، و قيّم المرأة زوجها. و الأيم: غير المتزوج رجلا كان أم امرأة بكرا كانت أم ثيبا. و المراد باللهجة هنا الكلام الذي تضيق عن إدراكه العقول الضعيفة.

الإعراب:

أما للتفصيل و التوكيد، و بعد تأتي ظرف زمان مثل أتيت بعد الظهر، و ظرف مكان مثل أتيت بيروت بعد صيدا، و إذا قطعت بعد عن الاضافة جاز نصبها و ضمها، و هي هنا مبنية على الضم، و الأصل أما بعد الحمد، و اختيارا مصدر في مقام الحال أي ما أتيتكم مختارا، و مثله سوقا أي مسوقا و مضطرا، و كلّا حرف ردع و زجر، و الويل كلمة دعاء بالشر، و تستعمل للتعجب و استعظام الأمر، و إذا أضيفت الى الأم كان الدعاء عليها بأن تصاب في أولادها، و هي مع الإفراد يجوز رفعها بالابتداء، مثل ويل لزيد، و نصبها على اضمار الفعل، و مع الإضافة يجب نصبها لأنها لو رفعت لم يكن لها خبر، و في الندبة يقال: و يلاه، و الهاء للسكت، وكيلا منصوب على المصدرية أي أكيل لكم كيلا.

المعنى:

اشتد القتال في صفين، و لما بدت علامات النصر في جبهة الإمام (ع) و ظهر الوهن في جبهة معاوية رفع هذا المصاحف حيلة و خداعا، و دبّ الخلاف و الاضطراب في أصحاب الإمام، و لم يكن من المستطاع جمعهم على كلمة سواء، و تم لمعاوية ما أراد، فامتلأت نفس الإمام حسرة، و قال من جملة ما قال: (أما بعد يا أهل العراق الى ورثها أبعدها). يشبّه الإمام أصحابه الذين كفّوا عن قتال معاوية في صفين بعد أن أمكنهم اللّه منه، يشبههم بالمرأة التي حملت جنينها الى الشهر التاسع، ثم أسقطته ميتا بصدمة و نحوها، ثم فقدت زوجها، فعاشت بلا زوج يكفلها، و لا ولد يسعدها حتى اذا هلكت لم يرثها ذو نسب أو سبب قريب كالابن و الزوج، بل الأرحام الأباعد كأبناء العمومة و الخئولة.

(أما و اللّه ما أتيتكم اختيارا، و لكن جئت اليكم سوقا). بقي الإمام في المدينة أربعة أشهر بعد البيعة له بالخلافة، ثم خرج منها لحرب أهل الجمل، و اضطر الى البقاء في العراق لمقابلة أهل الشام في صفين.. و اذن لم يكن الإمام مالكا ارادة البقاء في المدينة، و لا ارادة الذهاب الى العراق، بل كان يتحرك بدافع من الظروف و القضاء على الفتن و الضلال.

(و لقد بلغني الى من صدقه). قال الشيخ محمد عبده: «كثيرا ماكان الإمام يخبر أصحابه بما لا يعرفون، و يعلمهم ما لم يكونوا يعلمون، فيقول المنافقون من أصحابه: انه يكذب كما كان المنافقون يقولون مثل ذلك للنبي (ص) يشير الشيخ محمد عبده الى قوله تعالى: «و قال الكافرون هذا ساحر كذاب 5 ص» فرد الإمام عليهم بقوله: انه أول من آمن باللّه و صدق برسول اللّه، فكيف يجترى ء على الكذب على اللّه أو على رسوله مع قوة إيمانه و كمال يقينه».

(و لكنها لهجة غبتم عنها، و لم تكونوا من أهلها). أنتم لا تعقلون ما أقول، لأنكم لستم من أهل العقول و القلوب التي أضيئت بنور اللّه (ويل أمه) أي أم الذي قال: علي يكذب (كيلا بغير ثمن لو كان له وعاء). ان الإمام يكيل العلم بلا حساب لمن يعقل عنه و يقدره، و لكن أين هو و مثله: ان ها هنا لعلما جما (و لتعلمن نبأه بعد حين). أي سيعرفون عظمة الإمام (ع) بعد أن يبتلوا بغيره.

و قال عبد الكريم الخطيب في كتاب «علي بن أبي طالب» ص 85: «لم نجد أحدا كان له من طول الصحبة مع النبي و من مخالطته ما كان لعلي، فلقد صحب عليّ النبيّ صحبة متصلة أكثر من ثلاثين عاما، و تلك مدة لم يظفر بها أحد من المسلمين جميعا، فإذا اجتمع الى طول الصحبة قرابة قريبة، و إلف متصل، و مخالطة في حلو الحياة و مرها، ثم صادف ذلك كله أذنا واعية، و قلبا ذاكرا، و عقلا حافظا كان ما نسب الى علي من علم و حكمة و نفاذ بصيرة و شفافية روح قليلا الى ما يرجى منه و يؤمل فيه».

و قال الاستاذ الخطيب في ص 87: «كان علي بطل الإسلام دون منازع لا يعرف المسلمون سيفا كسيف علي في إطاحته لرؤوس أئمة الكفر و طواغيت الضلال من سادة قريش و قادتها، و كان علي فقيه الاسلام، و عالم الاسلام، و حكيم الاسلام غير مدفوع عن هذا أو منازع فيه».

شرح منهاج البراعة خویی

و من كلام له عليه السلام فى ذم اهل العراق

و هو السبعون من المختار فى باب الخطب و الظاهر أنّها ملتقطة من خطبة طويلة قدّمنا روايتها عن الاحتجاج و الارشاد في شرح الخطبة التاسعة و العشرين فليراجع هناك: أمّا بعد يا أهل العراق فإنّما أنتم كالمرأة الحامل حملت فلمّا أتمّت أملصت و مات قيّمها، و طال تأيّمها، و ورثها أبعدها، أما و اللّه ما أتيتكم اختيارا، و لكن جئت إليكم سوقا، و لقد بلغني أنّكم تقولون عليّ يكذب، قاتلكم اللّه، فعلى من أكذب أعلى اللّه فأنا أوّل من آمن به، أم على نبيّه فأنا أوّل من صدّقه، كلّا و اللّه، و لكنّها لهجة غبتم عنها، و لم تكونوا من أهلها، ويل أمّه كيلا بغير ثمن لو كان له وعاء، وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ.

اللغة

(املصت) الحامل ألقت ولدها ميّتا و المملاص معتادته و (قيّم) المرأة زوجها لأنه يقوم بأمرها و (تايّم) المرأة خلوّها من الزّوج، و الأيم في الأصل التي لا زوج لها قال سبحانه: وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ.

و (السّوق) الاضطرار و في بعض النّسخ و لا جئت اليكم شوقا بالشّين المعجمة و (اللّهجة) بسكون الهاء و فتحها اللسان و يكنّى بها عن الكلام.

قال الفيروز آبادى: (الويل) حلول الشّر و بهاء الفضيحة، أو هو تفجيع يقال: ويله و ويلك و ويلي و في النّدبة يقال ويلاه، و ويل كلمة عذاب و واد في جهنّم أو بئر أو باب لها و رجل ويلمة بكسر اللّام و ضمّها واه و يقال للمستجار ويلمّه أى ويل لامّه كقولهم لا أب له، فركبوه و جعلوه كالشّي ء الواحد ثمّ ألحقوه الهاء مبالغة كداهية.

الاعراب

قال الجوهري: تقول ويل لزيد و ويلا لزيد، فالنّصب على اضمار الفعل و الرفع على الابتداء هذا إذا لم تضفه فاذا أضفت فليس إلّا النّصب لأنّك لو رفعته لم يكن له خبر.

و قال نجم الأئمة الرّضيّ في باب حذف عامل المفعول المطلق من شرح الكافية: و منها أى من جملة ما يحذف عامله أسماء الأصوات قامت مقام المصادر كاها منك أى توجّعا، و واها لك أى طيبا، و افالك أى كراهة، إلى أن قال: و الأصوات القائمة مقام المصادر يجوز اعرابها نصبا إلّا أن تكون على حرفين ثانيهما حرف مدّ نحووى لزيد، و ذلك نحواها و ويها، و يجوز إبقائها على البناء الأصلى نحو افّ لكما و أوه من اخوانى وآه من ذنوبى.

و الظاهر أنّ و يلك و ويحك و وليك و و يبك من هذا الباب و أصل كلهاوى على ما قال الفراء جي ء بلام الجرّ بعدها مفتوحة مع المضمر نحووى لك ووى له ثمّ خلط اللّام بوى حتّى صارت لام الكلمة كما خلطوا اللّام بيافي قوله:

  • فخير نحن عند النّاس منكمإذ الدّاعى المثوب قال يالا

فصار معربا باتمامه ثلاثيا فجاز أن يدخل بعدها لام اخرى نحو ويل لك لصيرورة الاولى لام الكلمة ثمّ نقل الى باب المبتدأ فقيل ويل لك كما في سلام عليك.

أقول: و تحقيق الكلام أنّك إذا قلت ويل لزيد فيجوز الرّفع على الابتداء و النّصب على المفعولية أى حلّ الشّر به حلولا أو عذّب اللّه عذابا أو هلكا له، و جوّز جرّه في القاموس و لا أرى له وجها.

و إذا قلت: ويل زيد فيجوز الضّم على الابتداء و حذف الخبر أى عذابه أو هلاكه مطلوب، و الكسر على أنّ اصله وى لزيد فكلمة وى بمعنى الحزن و الخسران اتصلت لام الجرّ بها لكثرة الاستعمال فقيل ويل زيد، و الفتح على أنّها بعد الاتّصال بلام الجرّ حسبما قلناه خفّفوا اللّام بالفتح.

و أمّا قولهم رجل و يلمه بكسر اللّام و ضمّه فأرادوا به أنّه واه يستعملونه في مقام التّعجب من دهاء الرّجل و ذكائه، و أصله ويل لامّه فركب الكلمتان بعد التّخفيف بحذف اللّام و اسقاط الهمزة فصار و يلمه.

قال في الاقيانوس: وى فيها كلمة مفردة معناها التّعجب كانّه يتعجّب من امّه أنّها ولدت هذا الولد الذي لا نظير له في العقل و الفراسة، أو أنّه من قبيل قاتله اللّه و تربت يداه يعنى أنّ الجملة موضوع خطبه 71 نهج البلاغهة للتّعجب ملغاة عن معناها الأصلى أو أن الويل بمعنى العذاب و الخسران كأنّه يريد عذاب امّه كيف ولدت هذا الولد الدّاهي الظالم فيكون مستعملا في مقام الأسف و الانفعال، أو أنّ المراد بذلك الحسرة و التأسّف من أمّه و أنّها ولدت هذا الولد فردا و لم تلد له ثانيا كفوا فيكون مستعملا في مقام التّعجب و الاستجادة.

و قيل: إنّ أصل ذلك ويل لام كما أنّ قولهم لاب لك مخفّف لا أب لك، فالحق به الهاء كمالا للمبالغة كما في الدّاهية فصار ويل لامّه فخفّف و صار ويلمّه و على ذلك فالهاء ليست ضميرا و لكن المستفاد من كلام الزّمخشري أنّه مخفّف من قولهم ويل لامّه أو من قولهم وى لامّه، و الهاء ضمير يفسّره ما بعده من باب الاضمار على شريطة التّفسير كما في قولهم ربّه رجلا يقال و يلمه رجلا قال ذو الرّمة:

  • و يلمّها روحة و الرّيح معصفةو الغيث مرتجز و الليل مقترب

و عن النّهاية و منه حديث عليّ كرّم اللّه وجهه ويلمه كيلا بغير ثمن لو كان له وعاء أى يكيل العلوم الجمة بلا عوض إلّا أنّه لا يصادف داعيا الويل للتّعجب، و قيل ويل كلمة مفردة و لامه مفردة و هي كلمة تفجّع و تعجّب و حذفت الهمزة من امّه تخفيفا و القيت حركتها على اللّام و ينصب ما بعدها على التميز انتهى.

و في شرح المعتزلي انتصب كيلا لأنّه مصدر في موضع الحال، و يمكن أن ينتصب على التّميز كقولهم للّه درّه فارسا.

المعنى

قد ظهر من رواية الاحتجاج المتقدّمة في شرح الخطبة التاسعة و العشرين أنّ هذه الخطبة واردة في ذمّ أهل العراق بتثاقلهم عن جهاد معاوية و أتباعه فقال لهم (أمّا بعد يا أهل العراق فانّما أنتم كالمرأة الحامل حملت فلما أتمّت) حملها و تكاملت ايّامه (أملصت) و أسقطت ولدها ميّتا (و مات قيّمها) أى زوجها (و طال تأيمها) بقاؤها بلا زوج (و ورثها ابعدها) لفقدان الوارث القريب.

شبّههم بالمرأة الموصوفة بالأوصاف الخمسة التي هى وجوه الشّبه بينها و بينهم، فحملها يشبه تهيؤهم للحرب و استعدادهم لها، و اتمام الحمل يشبه مشارفتهم لاستيصال أهل الشّام و الظفر على المقصود، و الاملاص يشبه باجابتهم إلى التّحكيم و جنوحهم إلى السّلم و رجوعهم عن العدوّ و بعد قرب الظفر و ظهور أمارات الفتح، فانّ ذلك رجوع غير طبيعى و غير معتاد للعقلاء كما أنّ الاملاص أمر غير طبيعىّ و خارج عن العادة و موت القيّم و طول الأيمّ يشبه بقائهم بلا صاحب الجارى مجرى موته عنهم و طول ضعفهم و تمادى ذلّتهم، كما أنّ موت قيّم المرأة مستلزم لطول ضعفها و تمادى عجزها.

و أمّا وراثة الأبعدين فاشارة إلى أنّهم لتقصيرهم في الأمر أخذ عدوّهم الذين هم أبعد النّاس عنهم بلادهم و تسلطوا عليهم و صاروا بمنزلة الوارثين لها، كما أنّ المرأة الموصوفة بسبب املاصها و موت زوجها لا يبقى لها وارث قريب نسبيّ و سببيّ فيرثها البعيد عنها.

ثمّ اقسم تضجّرا من حالهم بقوله: (أما و اللّه ما أتيتكم اختيارا) و ايثارا للمقام بينكم و حبا لكم و لبلادكم (و لكن جئت اليكم سوقا) و اضطرارا كان القضاء ساقه إليهم، إذ خروجه من المدينة دار الهجرة لم يكن إلّا لقتال أهل الجمل و احتاج إلى الاستنصار بأهل الكوفة إذ لم يكن جيش الحجاز وافيا بمقاتلتهم، ثمّ اتّصلت تلك الفتنة بفتنة أهل الشّام فاضطرّ إلى المقام بينهم.

ثمّ قال (و لقد بلغنى أنكم تقولون عليّ يكذب) فانّه عليه السّلام كان كثيرا ما يخبرهم عن الملاحم و الامور الغيبية و ما يكون قبل كونه كما مضى نبذ من ذلك في شرح كلامه السّادس و الخمسين، و يأتي كثير منها في تضاعيف الشّرح أيضا فكان منافقو أصحابه ينسبونه في هذه الاخبارات الغيبية إلى الكذب لضعف عقولهم و قصور أفهامهم و يقولون إنّه يكذب فدعا عليهم بقوله (قاتلكم اللّه) أى لعنكم و أبعدكم عن رحمته. ثمّ ردّ زعمهم الفاسد و اعتقادهم الكاسد بقوله: (فعلى من أكذب أعلى اللّه فأنا أوّل من آمن به، أم على نبيّه فأنا أوّل من صدّقه) يعنى أنّ هذه الأخبار ما أخبركم بها من تلقاء نفسى، و إنّما هي اخبار عن اللّه و عن رسوله فكيف أكذب على اللّه و أنا أوّل المؤمنين به و أوّل مؤمن به لا يكون أوّل مكذّب، و كيف أكذب على ززز على الرّسول و أنا أوّل المصدّقين له و التّابعين لملّته فكيف أكون مكذّبا عليه.

(كلّا و اللّه) أى لا و اللّه أو حقّا و اللّه (و لكنّها) أى تلك الاخبارات الغيبية (لهجة غبتم عنها و لم تكونوا من أهلها) أى غابت عقولكم الضّعيفة عن إدراكها و تحصيل منافعها و إدراك ثمراتها و لستم أهلا لفهمها، أو أنكم كنتم غائبين عنها حين أخبرني بها رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و سلّم فسمعت كلامه و لم تسمعوه و لو سمعتموه أيضا لم تكونوا من أهله.

(ويل امّه كيلا بغير ثمن لو كان له وعاء) أنت بعد الخبرة بما حقّقناه في بيان الاعراب تعرف احتمال رجوغ ضمير امّه فيه إلى المكذب له فيكون تعجبا من قوّة جهلهم أو استعظاما لمقالتهم أو دعاء عليهم أى عذّبه اللّه و قاتله فانّي أكيل العلم لهم كيلا بلا ثمن لو وجدت له حاملا.

أو أنّه راجع إلى نفس العلم فيكون واردا في مقام الاستجادة و الاستعظام و التّعجب كأنّه يتعجب من علمه حيث يكال كيلا بلا ثمن لو كان له واعيا، و ساير الاحتمالات غير خفيّ على البصير النّاقد لما قدّمنا.

و قوله: (و لتعلمنّ نبأه بعد حين) اقتباس عن الآية الشّريفة أى لتعلمنّ ثمرة جهلكم و تكذيبكم و اعراضكم عمّا أقول بعد مفارقتى عنكم و حين مماتي حيثما تسلط عليكم بنو اميّة و العباس و ساقكم سوق العبيد و ابتليتم بالقتل و الذّل و الصغار أو أنّكم تعلمون جزاء ذلك و تجدونه بعد مفارقة الدّنيا و مصيركم إلى الآخرة حين ما وقعتم في النّدامة الدّائمة و الحسرة الباقية.

شرح لاهیجی

و من كلام له (علیه السلام) فى ذمّ اهل العراق يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در مذمّت اهل عراق امّا بعد يا اهل العراق فانّما أنتم كالمرأة الحامل حملت فلمّا اتمّت املصت و مات قيّمها و طال تأيّمها و ورثها ابعدها يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول (صلی الله علیه وآله) اى اهل عراق پس نيستيد شما مگر مثل آن حامله كه حمل داشته باشد پس وقتى كه تمام بكند مدّت حملش را سقط بكند و بيندازد ولد را مرده و بميرد شوهر آن زن و مدّت بيوگى و بى شوهرى و دراز بكشد و وارث دور داشته باشد نه نزديك امّا مماثلت با زن مذكوره بتقريب اين كه متحمّل مشقّت جنگ معويه شدند در وقتى كه نصرت و غلبه نزديك شد از نصرت و غلبه گذشتند و راضى بتحكيم گشتند و باقى ماندن بى امام و امير مثل خوارج و بى اطاعت امام مثل سائر و وارث شد ملك و سلطنت را دشمنان ايشان كه قرابت با ايشان نداشت مگر بعداوت و خصومت اما و اللّه ما اتيتكم اختيارا و لكن جئت اليكم سوقا يعنى سوگند بخدا كه نيامدم نزد شما از روى اختيار و اراده و امّا امدم بسوى شما از روى راندن قضا و حكم خدا و لقد بلغنى انّكم تقولون يكذب قاتلكم اللّه فعلى من اكذب اعلى اللّه فانا اوّل من امن به ام على نبيّه فانا اوّل من صدّقه يعنى بتحقيق كه خبر بمن رسيد كه مى گوئيد شما كه دروغگو است خدا شما را از حيات دنيا و اخرت دور گرداند پس بر چه كس دروغ مى گويم ايا بر خدا افترا مى گويم و اين كه باطلست بتقريب اين كه من اوّل كسى باشم كه اقرار و اعتقاد كردم بخدائى او يعنى در اوّل خلقت و ابتداء تكليفم تصديق كردم باين كه او است عالم و قادر و منتقم و حكيم و شديد العقاب پس چگونه توانم دروغ گفت باو و اگر بر پيغمبر او دروغ گويم پس او را كاذب دانسته ام در انذار و تخويفى كه داده است از براى دروغگويان و در قرآنى كه بوعيد آن ياد كرده است و حال آن كه من اوّل كسى باشم كه در اوّل بعثت او تصديق او كرده ام و اعتقاد بر صدق او كرده ام پس چگونه كاذب و مكذّب او باشم كلّا و اللّه و لكنّها لهجة غبتم عنها و لم تكونوا من اهلها يعنى نيست كه دروغ گفته باشم سوگند بخدا و امّا باشد مقالات من كلمات فصيحه عجيبه كه ادراك و حسّ شما از ان دور است و نيستيد شما ارباب حسّ و طبيعت از اهل او و اهليّت فهم و ادراك او با أولو الالباب باشد و ارباب عقول دارند نه غير ذوى العقول قوله (تعالى) وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ يعنى انجماعت چشم و گوش و دل فهم معانى حقّه و مقالات صادقه را ندارند مثل چهارپايان بلكه اينها جاهلتر و بى مدرك ترند از چارپايان زيرا كه چشم و گوش و عقل را دارند و نمى فهمند مثل كسى كه روشنائى آفتاب باشد و چيزى را نبيند و چارپا مثل كسى است كه در تاريكى باشد و نبيند ويل امّه كيلا بغير ثمن لو كان له وعاء و لتعلمنّ نبأه بعد حين يعنى در فرياد و فغان مرگ باد مادر مكذّب من و من بكيل و پيمانه باو مى بخشم جواهر علوم حقّه را بدون توقّع قيمت و بها اگر ظرف تحمّل انرا داشته باشد نه اين كه بقيراط و حبّه بفروشم لؤالى دانش را و هر اينه در روز قيامت خواهد شنيد صدق قول مرا و خواهد چشيد جزاء تكذيب مرا

شرح ابن ابی الحدید

و من كلام له ع في ذم أهل العراق :

أَمَّا بَعْدُ يَا أَهْلَ الْعِرَاقِ فَإِنَّمَا أَنْتُمْ كَالْمَرْأَةِ الْحَامِلِ حَمَلَتْ فَلَمَّا أَتَمَّتْ أَمْلَصَتْ وَ مَاتَ قَيِّمُهَا وَ طَالَ تَأَيُّمُهَا وَ وَرِثَهَا أَبْعَدُهَا . أَمَا وَ اللَّهِ مَا أَتَيْتُكُمُ اخْتِيَاراً وَ لَكِنْ جِئْتُ إِلَيْكُمْ سَوْقاً وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّكُمْ تَقُولُونَ عَلِيٌّ يَكْذِبُ قَاتَلَكُمُ اللَّهُ تَعَالَى فَعَلَى مَنْ أَكْذِبُ أَ عَلَى اللَّهِ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِهِ أَمْ عَلَى نَبِيِّهِ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَ بِهِ كَلَّا وَ اللَّهِ لَكِنَّهَا لَهْجَةٌ غِبْتُمْ عَنْهَا وَ لَمْ تَكُونُوا مِنْ أَهْلِهَا وَيْلُمِّهِ كَيْلًا بِغَيْرِ ثَمَنٍ لَوْ كَانَ لَهُ وِعَاءٌ وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ

أملصت الحامل ألقت ولدها سقاطا و قيمها بعلها و تأيمها خلوها عن الأزواج يقول لما شارفتم استئصال أهل الشام و ظهرت أمارات الظفر لكم و دلائل الفتح نكصتم و جنحتم إلى السلم و الإجابة إلى التحكيم عند رفع المصاحف فكنتم كالمرأة الحامل لما أتمت أشهر حملها ألقت ولدها إلقاء غير طبيعي نحو أن تلقيه لسقطة أو ضربة أو عارض يقتضي أن تلقيه هالكا . ثم لم يكتف لهم بذلك حتى قال و مات بعلها و طال تأيمها و ورثها أبعدها أي لم يكن لها ولد و هو أقرب المخلفين إلى الميت و لم يكن لها بعل فورثها الأباعد عنها  كالسافلين من بني عم و كالمولاة تموت من غير ولد و لا من يجري مجراه فيرثها مولاها و لا نسب بينها و بينه . ثم أقسم أنه لم يأتهم اختيارا و لكن المقادير ساقته إليهم سوقا يعني اضطرارا . و صدق ع لأنه لو لا يوم الجمل لم يحتج إلى الخروج من المدينة إلى العراق و إنما استنجد بأهل الكوفة على أهل البصرة اضطرارا إليهم لأنه لم يكن جيشه الحجازي وافيا بأهل البصرة الذين أصفقوا على حربه و نكث بيعته و لم يكن خروجه عن المدينة و هي دار الهجرة و مفارقته لقبر رسول الله ص و قبر فاطمة عن إيثار و محبة و لكن الأحوال تحكم و تسوق الناس إلى ما لا يختارونه ابتداء . و قد روي هذا الكلام على وجه آخر ما أتيتكم اختيارا و لا جئت إليكم شوقا بالشين المعجمة . ثم قال بلغني أنكم تقولون يكذب و كان كثيرا ما يخبر عن الملاحم و الكائنات و يومئ إلى أمور أخبره بها رسول الله ص فيقول المنافقون من أصحابه يكذب كما كان المنافقون الأولون في حياة رسول الله ص يقولون عنه يكذب . و روى صاحب كتاب الغارات عن الأعمش عن رجاله قال خطب علي ع فقال و الله لو أمرتكم فجمعتم من خياركم مائة ثم لو شئت لحدثتكم من غدوة إلى أن تغيب الشمس لا أخبرتكم إلا حقا ثم لتخرجن فلتزعمن أني أكذب الناس و أفجرهم و قد روى صاحب هذا الكتاب و غيره من الرواة أنه قال إن أمرنا صعب مستصعب لا يحمله إلا ملك مقرب أو نبي مرسل أو عبد امتحن الله قبله للإيمان .

و هذا الكلام منه كلام عارف عالم بأن في الناس من لا يصدقه فيما يقول و هذا أمر مركوز في الجبلة البشرية و هو استبعاد الأمور الغريبة و تكذيب الأخبار بها و إذا تأملت أحواله في خلافته كلها وجدتها هي مختصرة من أحوال رسول الله ص في حياته كأنها نسخة منتسخة منها في حربه و سلمه و سيرته و أخلاقه و كثرة شكايته من المنافقين من أصحابه و المخالفين لأمره و إذا أردت أن تعلم ذلك علما واضحا فاقرأ سورة براءة ففيها الجم الغفير من المعنى الذي أشرنا إليه

ذكر مطاعن النظام على الإمام علي و الرد عليه

و اعلم أن النظام لما تكلم في كتاب النكت و انتصر لكون الإجماع ليس بحجة اضطر إلى ذكر عيوب الصحابة فذكر لكل منهم عيبا و وجه إلى كل واحد منهم طعنا و قال في علي إنه لما حارب الخوارج يوم النهروان كان يرفع رأسه إلى السماء تارة ينظر إليها ثم يطرق إلى الأرض فينظر إليها تارة أخرى يوهم أصحابه أنه يوحى إليه ثم يقول ما كذبت و لا كذبت فلما فرغ من قتالهم و أديل عليهم و وضعت الحرب أوزارها

قال الحسن ابنه يا أمير المؤمنين أ كان رسول الله ص تقدم إليك في أمر هؤلاء بشي ء فقال لا و لكن رسول الله ص أمرني بكل حق و من الحق أن أقاتل الناكثين و القاسطين و المارقين . قال النظام و قوله ما كذبت و لا كذبت و رفعه رأسه أحيانا إلى السماء و أطراقه إلى الأرض إيهام أما لنزول الوحي عليه أو لأنه قد أوصى من قبل في شأن الخوارج بأمر ثم هو يقول ما أوصى فيهم على خصوصيتهم بأمر و إنما أوصى بكل الحق و قتالهم من الحق . و هذا عجيب طريف . فنقول إن النظام أخطأ عندنا في تعريضه بهذا الرجل خطأ قبيحا و قال قولا منكرا نستغفر الله له من عقابه و نسأله عفوه عنه و ليست الرواية التي رواها عن الحسن و سؤاله لأبيه و جوابه له بصحيحة و لا معروفة و المشهور المعروف المنقول نقلا يكاد يبلغ درجة المتواتر من الأخبار ما روي عن رسول الله ص في معنى الخوارج بأعيانهم و ذكرهم بصفاتهم و قوله ص لعلي ع إنك مقاتلهم و قاتلهم و إن المخدج ذا الثدية منهم و إنك ستقاتل بعدي الناكثين و القاسطين و المارقين فجعلهم أصنافا ثلاثة حسب ما وقعت الحال عليه و هذا من معجزات الرسول ص و إخباره عن الغيوب المفصلة فما أعلم من أي كتاب نقل النظام هذه الرواية و لا عن أي محدث رواها و لقد كان رحمه الله تعالى بعيدا عن معرفة الأخبار و السير منصبا فكره مجهدا نفسه في الأمور النظرية الدقيقة كمسألة الجزء و مداخلة الأجسام و غيرهما و لم يكن الحديث و السير من فنونه و لا من علومه و لا ريب أنه سمعها ممن لا يوثق بقوله فنقلها كما سمعها . فأما كونه ع كان ينظر تارة إلى السماء و تارة إلى الأرض و قوله ما كذبت و لا كذبت فصحيح و موثوق بنقله لاستقامته و شهرته و كثرة رواته و الوجه في ذلك أنه استبطأ وجود المخدج حيث طلبه في جملة القتلى فلما طال الزمان و أشفق من دخول شبهة على أصحابه لما كان قدمه إليهم من الأخبار قلق و اهتم و جعل يكرر قوله ما كذبت و لا كذبت أي ما كذبت على رسول الله ص و لا كذبني رسول الله ص فيما أخبرني به . فأما رفعه رأسه إلى السماء تارة و أطراقه إلى الأرض أخرى فإنه حيث كان يرفع رأسه كان يدعو و يتضرع إلى الله في تعجيل الظفر بالمخدج و حيث يطرق كان يغلبه الهم و الفكر فيطرق . ثم حين يقول ما كذبت و لا كذبت كيف ينتظر نزول الوحي فإن من نزل عليه الوحي لا يحتاج أن يسند الخبر إلى غيره و يقول ما كذبت فيما أخبرتكم به عن رسول الله ص . و مما طعن به النظام عليه أنه ع قال إذا حدثتكم عن رسول الله ص فهو كما حدثتكم فو الله لأن أخر من السماء أحب إلي من أن أكذب على رسول الله ص و إذا سمعتموني أحدثكم فيما بيني و بينكم فإنما الحرب خدعة . قال النظام هذا يجري مجرى التدليس في الحديث و لو لم يحدثهم عن رسول الله ص بالمعاريض و على طريق الإيهام لما اعتذر من ذلك . فنقول في الجواب إن النظام قد وهم و انعكس عليه مقصد أمير المؤمنين و ذلك أنه ع لشدة ورعه أراد أن يفصل للسامعين بين ما يخبر به عن نفسه و بين ما يرويه عن رسول الله ص و ذلك لأن الضرورة ربما تدعوه إلى استعماله المعاريض لا سيما في الحرب المبنية على الخديعة و الرأي فقال لهم كلما أقول لكم قال لي رسول الله ص فاعلموا أنه سليم من المعاريض خال من الرمز و الكناية لأني لا أستجيز و لا أستحل أن أعمي أو ألغز في حديث رسول الله ص . و ما حدثتكم به عن نفسي فربما أستعمل فيه المعاريض لأن الحرب خدعة .

و هذا كلام رجل قد استعمل التقوى و الورع في جميع أموره و بلغ من تعظيم أمر الرسول عليه أفضل الصلاة و السلام و إجلال قدره و احترام حديثه ألا يرويه إلا بألفاظه لا بمعانيه و لا بأمر يقتضي فيه إلباسا و تعمية و لو كان مضطرا إلى ذلك ترجيحا للجانب الذي على جانب مصلحته في خاص نفسه فأما إذا هو قال كلاما يبتدئ به من نفسه فإنه قد يستعمل فيه المعاريض إذا اقتضت الحكمة و التدبير ذلك فقد كان رسول الله ص باتفاق الرواة كافة إذا أراد أن يغزو وجها ورى عنه بغيره و لما خرج ع من المدينة لفتح مكة قال لأصحابه كلاما يقتضي أنه يقصد بني بكر بن عبد مناة من كنانة فلم يعلموا حقيقة حاله حتى شارف مكة و قال حين هاجر و صحبه أبو بكر الصديق لأعرابي لقيهما من أين أنت و ممن أنت فلما انتسب لهما قال له الأعرابي أما أنا فقد اطلعتكما طلع أمري فممن أنت فقال من ماء لم يزده على ذلك فجعل الأعرابي يفكر و يقول من أي ماء من ماء بني فلان من ماء بني فلان فتركه و لم يفسر له و إنما أراد ع أنه مخلوق من نطفة .

فأما قول النظام لو لم يحدث عن رسول الله ص بالمعاريض لما اعتذر من ذلك فليس في كلامه اعتذار و لكنه نفي أن يدخل المعاريض في روايته و أجازها فيما يبتدئ به عن نفسه و ليس يتضمن هذا اعتذارا و قوله لأن أخر من السماء يدل على أنه ما فعل ذلك و لا يفعله . ثم قال على من أكذب يقول كيف أكذب على الله و أنا أول المؤمنين به و كيف أكذب على رسول الله و أنا أول المصدقين به أخرجه مخرج الاستبعاد لدعواهم و زعمهم . فإن قلت كيف يمكن أن يكون المكلف الذي هو من أتباع الرسول كاذبا على الله إلا بواسطة إخباره عن الرسول لأنه لا وصلة و لا واسطة بينه و بين الله تعالى إلا الرسول . و إذا لم يمكن كذبه على الله إلا بكذبه على الرسول لم يبق لتقسيم الكذب و قوله أ فأنا أكذب على الله أو على رسوله معنى . قلت يمكن أن يكذب الكاذب على الله دون أن يكون كاذبا على الرسول و إن كان من أتباع الرسول نحو أن يقول كنت مع الرسول ص ليلة في مقبرة فأحيا الله تعالى فلانا الميت فقام و قال كذا أو يقول كنت معه يوم كذا فسمعت مناديا يناديه من السماء افعل كذا أو نحو ذلك من الأخبار بأمور لا تستند إلى حديث الرسول . ثم قال ع كلا و الله أي لا و الله و قيل إن كلا بمعنى حقا و إنه إثبات . قال و لكنها لهجة غبتم عنها اللهجة بفتح الجيم و هي آلة النطق يقال له هو فصيح اللهجة و صادق اللهجة و يمكن أن يعنى بها لهجة رسول الله ص فيقول شهدت و غبتم و يمكن أن يعنى بها لهجته هو فيقول إنها لهجة غبتم عن منافعها و أعدمتم أنفسكم ثمن مناصحتها . ثم قال ويلمه الضمير راجع إلى ما دل عليه معنى الكلام من العلم لأنه لما ذكر اللهجة و شهوده إياها و غيبوبتهم عنها دل ذلك على علم له خصه به الرسول ع فقال ويلمه و هذه كلمة تقال للتعجب و الاستعظام يقال ويلمه فارسا و تكتب موصولة كما هي بهذه الصورة و أصله ويل أمه مرادهم التعظيم و المدح و إن كان اللفظ موضوع خطبه 71 نهج البلاغها لضد ذلك كقوله ع فاظفر بذات الدين تربت يداك و كقولهم للرجل يصفونه و يقرظونه لا أبا له . و قال الحسن البصري و هو يذكر عليا ع و يصف كونه على الحق في جميع أموره حتى قال فلما شارف الظفر وافق على التحكيم و ما لك في التحكيم و الحق في يديك لا أبا لك . قال أبو العباس المبرد هي كلمة فيها جفاء و خشونة كانت الأعراب تستعملها فيمن يستعظمون أمره قال و لما أنشد سليمان بن عبد الملك قول بعض الأعراب

  • رب العباد ما لنا و ما لكاقد كنت تسقينا فما بدا لكا
  • أنزل علينا الغيث لا أبا لكا

. قال أشهد أنه لا أب له و لا صاحبة و لا ولد فأخرجها أحسن مخرج . ثم قال ع كيلا بغير ثمن لو كان له وعاء انتصب كيلا لأنه مصدر في موضع الحال و يمكن أن ينتصب على التمييز كقولهم لله دره فارسا يقول أنا أكيل لكم العلم و الحكمة كيلا و لا أطلب لذلك ثمنا لو وجدت وعاء أي حاملا للعلم و هذا مثل قوله ع ها إن بين جنبي علما جما لو أجد له حملة . ثم ختم الفصل بقوله تعالى وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ و هو أحسن ما ختم هذا الكلام به

خطبة الإمام علي بعد يوم النهروان و روى المدائني في كتاب صفين قال خطب علي ع بعد انقضاء أمر النهروان فذكر طرفا من الملاحم قال إذا كثرت فيكم الأخلاط و استولت الأنباط دنا خراب العراق ذاك إذا بنيت مدينة ذات أثل و أنهار فإذا غلت فيها الأسعار و شيد فيها البنيان و حكم فيها الفساق و اشتد البلاء و تفاخر الغوغاء دنا خسوف البيداء و طاب الهرب و الجلاء و ستكون قبل الجلاء أمور يشيب منها الصغير و يعطب الكبير و يخرس الفصيح و يبهت اللبيب يعاجلون بالسيف صلتا و قد كانوا قبل ذلك في غضارة من عيشهم يمرحون فيا لها مصيبة حينئذ من البلاء العقيم و البكاء الطويل و الويل و العويل و شدة الصريخ في ذلك أمر الله و هو كائن وقتا يريج فيا بن حرة الإماء متى تنتظر أبشر بنصر قريب من رب رحيم ألا فويل للمتكبرين عند حصاد الحاصدين و قتل الفاسقين عصاه ذي العرش العظيم فبأبي و أمي من عدة قليلة أسماؤهم في الأرض مجهولة قد دنا حينئذ ظهورهم و لو شئت لأخبرتكم بما يأتي و يكون من حوادث دهركم و نوائب زمانكم و بلايا أيامكم و غمرات ساعاتكم و لكنه أفضيه إلى من أفضيه إليه مخافة عليكم و نظرا لكم علما مني بما هو كائن و ما يكون من البلاء الشامل ذلك عند تمرد الأشرار و طاعة أولي الخسار ذاك أوان الحتف و الدمار ذاك أدبار أمركم و انقطاع أصلكم و تشتت ألفتكم و إنما يكون ذلك عند ظهور العصيان و انتشار الفسوق حيث يكون الضرب بالسيف أهون على المؤمنين من اكتساب درهم حلال حين لا تنال المعيشة إلا بمعصية الله في سمائه حين تسكرون من غير شراب و تحلفون من غير اضطرار و تظلمون من غير منفعة و تكذبون من غير إحراج تتفكهون بالفسوق و تبادرون بالمعصية قولكم البهتان و حديثكم الزور و أعمالكم الغرور فعند ذلك لا تأمنون البيات فيا له من بيات ما أشد ظلمته و من صائح ما أفظع صوته ذلك بيات لا ينمي صاحبه فعند ذلك تقتلون و بأنواع البلاء تضربون و بالسيف تحصدون و إلى النار تصيرون و يعضكم البلاء كما يعض الغارب القتب يا عجبا كل العجب بين جمادى و رجب من جمع أشتات و حصد نبات و من أصوات بعدها أصوات ثم قال سبق القضاء سبق القضاء  قال رجل من أهل البصرة لرجل من أهل الكوفة إلى جانبه أشهد أنه كاذب على الله و رسوله قال الكوفي و ما يدريك قال فو الله ما نزل علي من المنبر حتى فلج الرجل فحمل إلى منزله في شق محمل فمات من ليلته

من خطب الإمام علي أيضا و روى المدائني أيضا قال خطب علي ع فقال لو كسرت لي الوسادة لحكمت بين أهل التوراة بتوراتهم و بين أهل الإنجيل بإنجيلهم و بين أهل الفرقان بفرقانهم و ما من آية في كتاب الله أنزلت في سهل أو جبل إلا و أنا عالم متى أنزلت و فيمن أنزلت فقال رجل من القعود تحت منبره يا لله و للدعوى الكاذبة و قال آخر إلى جانبه أشهد أنك أنت الله رب العالمين

قال المدائني فانظر إلى هذا التناقض و التباين فيه و روى المدائني أيضا قال خطب علي ع فذكر الملاحم فقال سلوني قبل أن تفقدوني أما و الله لتشغرن الفتنة الصماء برجلها و تطأ في خطامها يا لها من فتنة شبت نارها بالحطب الجزل مقبلة من شرق الأرض رافعة ذيلها داعية ويلها بدجلة أو حولها ذاك إذا استدار الفلك و قلتم مات أو هلك بأي واد سلك فقال قوم تحت منبره لله أبوه ما أفصحه كاذبا و روى صاحب كتاب الغارات عن المنهال بن عمرو عن عبد الله بن الحارث قال سمعت عليا يقول على المنبر ما أحد جرت عليه المواسي إلا و قد أنزل الله فيه قرآنا فقام إليه رجل فقال يا أمير المؤمنين فما أنزل الله تعالى فيك قال يريد تكذيبه فقام الناس إليه يلكزونه في صدره و جنبه فقال دعوه أقرأت سورة هود قال نعم قال أ قرأت قوله سبحانه أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ قال نعم قال صاحب البينة محمد و التالي الشاهد أنا

شرح نهج البلاغه منظوم

و من كلام لّه عليه السّلام (فى ذمّ اهل العراق:)

امّا بعد يا اهل العراق فانّما أنتم كالمرأة الحامل حملت فلمّا اتمّت أملصت، و مات قيّمها، و طال تأيّمها، و ورثها أبعدها. اما و اللّه ما أتيتكم اختيارا، وّ لكن جئت اليكم سوقا، و لقد بلغنى انّكم تقولون: علىّ يّكذب قاتلكم اللّه، فعلى من أكذب أعلى اللّه فانا أوّل من آمن به ام على نبيّه فانا أوّل من صدّقه كلّا و اللّه و لكنّها لهجة غبتم عنها، و لم تكونوا من أهلها، و يلمّه، كيلا بغير ثمن، لو كان له وعاء (و لتعلمنّ نبأه بعد حين).

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه در نكوهش اهل عراق فرمايد: (زيرا در جنگ صفّين همين كه آثار فتح و پيروزى امير المؤمنين (ع) نمايان شد عمرو عاص حيله معروف را بكار بسته قرآن ها را بر سر نيزه زد عراقيها گول خورده و آن حضرت را مجبور كردند مالك اشتر را بر گردانده و دست از جنگ بكشد) پس از ستايش خداوند تعالى و درود بر پيغمبر اكرم (ص) اى اهل عراق شما (فى المثل) مانند آن زن آبستنى هستيد كه بار حمل را بكشد تا وقتى كه مدّت تمام شده (و هنگام زائيدن برسد آن وقت) بچّه را مرده بيندازد و شوهرش هم بميرد (و بعد از آنكه) مدّت بى شوهريش بطول انجامد خودش هم بميرد و ميراثش را دورترين اشخاص ببرند (شما بار توانفرساى جنگ را بدوش كشيده، متحمّل رنجها و سختيهاى آن شديد لكن همين كه نسيم فتح و پيروزى در وزيدن شد پند مرا نشنيده، و برفع مصاحف گول خورده، دشمن را بر خون و مال خويش مسلّط ساختيد) آگاه باشيد بخدا قسم من از روى اختيار بسوى شما نيامدم بلكه بآمدن مجبور شدم (من براى راهنمائى شما و خاتمه جنگ جمل آمدم پس از آن چون جنگ صفين پيش آمد كرد، قهرا مدّت توقّفم در كوفه بطول انجاميد) شنيده ام شما (بيخردان گردهم نشسته و) گفته ايد على مردى است دروغگو، خدا شما را بكشد (و دهنتان را بشكند) من (براى چه دروغ بگويم و) بر كه دروغ ببندم بر خدا، منكه اوّل ايمان آورنده باو هستم بر رسول، من كه نخستين تصديق كننده او مى باشم، نه بخدا قسم اين طور (يكه شما خيال كرده ايد) نيست (لكن چيزى كه هست) سخنان من همه صحيح و گفتارم همه فصيح است (و آن روزى كه من آنها را از پيغمبر (ص) فرا مى گرفتم) شما (بكس شمرده نشده و داخل آدم نبوده) لياقت شنيدن آنها را نداشتيد (عقولتان از ادراك آنها عاجز بود، اى اهل كوفه) ما در بعزاى شما بنشيند (آخر) من كه (علم و دانش را) براى شما بى بها پيمانه ميكنم، (و در تعليمات مذهبى و قضائى و كشورى و لشكرى) اگر نگهدارنده پيدا شود (كه آنها را در خويش حفظ كند همه را بيان كرده و اصلا توقع مزدى ندارم ديگر براى چه اين قدر از دست شما رنج بكشم) البته راستى گفتار مرا پس از اين خواهيد دانست (باشد تا قيامت بكيفر اين همه كردارهاى بيجا و گفتارهاى ناروا خدا شما را به آتش دوزخ سرنگون كند).

نظم

  • چو عمرو عاص اندر حيله زد دستمصاحف بر سنان نيزه ها بست
  • عراقيهاى نادان گول خوردندز چهر مردى آبروى بردند
  • مبدّل گشتشان تندى و چستىبكار جنگ بر كندىّ و سستى
  • بلحنى پر شررهاى مذمّت مخاطب كردشان سرهنگ امّت
  • شما مردم كه از اهل عراقيددو روى و بيوفا و پر شقاقيد
  • مثلتان هست چون آن حامله زن كه بار حمل را تا گاه زادن
  • بدوش دل گشد نه ماه آن بارو ليكن ساقطش سازد بيكبار
  • بناگه شوى آن زن هم بميرددگر كس بر زنى او را نگيرد
  • ز دستش چون رود فرزند و شوهربرد ميراث او را شخص ديگر
  • شما نامردم بى عقل و فرهنگ فراوان رنج برديد اندرين جنگ
  • جوانانتان در اين ره كشته گرديدز كشته دشت تلّ و پشته گرديد
  • بسا كس كز حياتش گشت ممنوع بسا دست از بدن گرديد مقطوع
  • بسا تن شد ز بار سر سبكباربسا سر در كمند آمد گرفتار
  • روان خون در جداول شد چنان جوى سر اندر خاك ره غلطان چنان گوى
  • نسيم فتح شد چون در وزيدنشما را دل شد از هم در رميدن
  • همه آن اتّفاق و ائتلافاتبدل شد بر نفاق و اختلافات
  • به نيرنگ و حيلتان خصم بفريفت تظاهر كرد و دل با حيله تان شيفت
  • شما را كرد از تحكيم خشنودتمامى نامتان با ننگ آلود
  • ز حكم پيشوا دورى گزيديدهمه بند اطاعت را بريديد
  • ز بعد آن مشقّتها و آن رنجنصيب ديگرى شد مايه و گنج
  • شويد آگه قسم بر ذات بارى نبوده است اين ورودم اختيارى
  • ز روى رغبت و با خواهش دلنبودم من بشهر كوفه مايل
  • بجنگ بصريان بودم چو مأمورشدم در ماندن اندر كوفه مجبور
  • مرا آگه كننده كرد آگاهكه جمعى از شما اشخاص گمراه
  • على گفتيد قلبش بى فروغ است همه گفتار وى كذب و دروغ است
  • الا يزدان شماها را كشد خوارپيمبر از شماها باد بيزار
  • چو من بر خلق خلق استم مهذّب چه كس را بوده و باشم مكذّب
  • كس ار گويد بذات پاك يزدانكه اوّل بدو آوردم ايمان
  • و گر گوئيد بر شخص پيمبركه كردم دعوتش تصديق و باور
  • ز حق انوار تحقيقم بدل تافتز قرآن و نبى جان روشنى يافت
  • خدا داند كه اين مطلب چنين نيست دروغ است اين كلام و غير از اين نيست
  • مرا گفتار نيك است و فصيح استدرست و دور از كذب و صحيح است
  • خودم از لعل جان بخش پيمبرشنيدم اين سخنهاى چو گوهر
  • نه بد چون گوشتان لايق باسرارنگردد جانتان از آن خبردار
  • سخن از من ندارد هر كه باوربمرگ او بگريد زار مادر
  • براى گفته خود من چو قيمتنگشتم خردلى قائل ز همّت
  • لذا آن مستمع چون هست كم ظرف نيارد بست از آن درّ و گهر طرف
  • ولى زودا كه اندر روز محشركنيد آن گفته ها تصديق و باور

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 : مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 به تشریح موضوع "مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان" می پردازد.
No image

خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7 : ياد ياران شهيد

خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7 به تشریح موضوع "ياد ياران شهيد" می پردازد.
No image

خطبه 11 نهج البلاغه : آموزش نظامى

خطبه 11 نهج البلاغه موضوع "آموزش نظامى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 228 نهج البلاغه : ويژگى‏ هاى سلمان فارسى

خطبه 228 نهج البلاغه موضوع "ويژگى‏ هاى سلمان فارسى" را مطرح می کند.
No image

خطبه 83 نهج البلاغه بخش 4 : وصف رستاخيز

خطبه 83 نهج البلاغه بخش 4 موضوع "وصف رستاخيز" را بررسی می کند.
Powered by TayaCMS