27 اسفند 1393, 3:26
«السلام عليك يا ابا عبد الله و علي الارواح التي حلت بفنائك عليك مني سلام الله ابدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعل الله آخر العهد مني لزيارتكم السلام علي الحسين و علي علي بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين»
وقتي تنها شد مي دانيد تنهايي امام حسين از كي شروع شد. از آن وقتي كه از كنار علقمه برگشت. دختر اميرالمومنين فرمود: «وا ضيعتاه» امان از اسيري. نقل شده فرمود: خواهرم، به اهل حرم بگو بروند آماده بشوند لباس هايشان را عوض كنند مهياي اسيري بشوند.
ديگر اين امام مظلوم كسي نداشت جز امام سجاد. كسي باقي نمانده. امام سجاد فرمود: چشمم را باز كردم ديدم بابام آمده بالاي سرم بدنش غرق خون است از اصحاب و اهل بيت پرسيدم: فرمود همين قدر بگويم جز من و تو ديگر مردي در اين خيمه ها باقي نمانده. ديگر خودش آمده، ميدان رفتن شد. آمد كنار خيمه از بيرون خيام اهل بيتش را صدا زد و خداحافظي كرد: «زينب، رباب، ام كلثوم، سكينه عليكنّ منى السّلام» اين لحظه وداع آن لحظه اي است كه دل امام زمان را آتش زده. هشتاد و چند نفر زن و كودك دور امام حلقه زدند يكي مي پرسد: بابا، در اين بيابان ما را به كه مي سپاري؟ فرمود: عزيزم، شما را به خدا مي سپارم. بابا مي شود ما را به مدينه جدمان برگرداني؟ بابا؛ واقعاً آماده رفتن و مرگ شدي، تن به مرگ دادي؟ جوابشان را داد به آن ها فرمود: عزيزانم، ديگر كار تمام شده اين ديدار آخر است بعد از من دشمن است و اسيري و سفر سخت با نامحرمان. مواظب باشيد رضاي خدا را در نظر داشته باشيد. حرفي نزنيد خدا ناراضي بشود. آرامشان كرد به آن ها تذكرات را داد فرمود: ديگر برويد در خيمه پرده خيمه را بيندازيد بيرون نياييد، چرا كه ديگر محرمي براي شما باقي نمانده به هر كيفيتي بود عزيزانش رفتند در خيمه شايد زينب كمكش كرد دختر امير المومنين است همه را برد در خيمه ولي ديدند خودش دنبال امام حسين مي دود «مهلًا مهلا، يا ابن الزّهرا» پسر فاطمه آرام آرام زير گلوي امام حسين را بوسيد ولي باز هم از امام حسين دست برنمي دارد. امام حسين او را دعوت به صبر و آرامش فرمودند. دست امامت روي قلبش گذاشتند آماده اش كردند. از خيمه هايش جدا شد، آمد در ميدان بعضي مقاتل نوشتند: رو كرد به اصحابش «فنادي يا مسلمَ بنَ عَقيلٍ و يا حاني بن عروه برير و يا زهير يا حبيب بن مظاهر» بعد فرمود: «مالى اناديكُمْ فلا تُجيبوُنى» اين ها دشمنند جواب نمي دهند شما چرا جواب حسين را نمي دهيد، پاشيد از خيمه هاي من دفاع كنيد، من مي خواهم بروم ميدان با دشمن بجنگم. كسي نيست از زن و بچه ام محافظت كند. سپس خطاب به دشمن فرمود: «هَلْ مِنْ ناصرٍ يَنْصُرُنى هَلْ مِنْ معينٍ يعينني هَلْ مِنْ يخاف الله فينا» فرمود: آيا كسي«هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ»جز هلهله و سر و صدا و حرف هاي ناروا جوابي به او ندادند.
لذا، خودش به تنهايي هر دو كار را بر عهده گرفت هم مي جنگد و هم از اهل حرم دفاع مي كند. لذا، تا قلب لشكر مي رفت دوباره به سرعت برمي گشت. نزديك خيمه ها هم از اهل بيتش حفاظت مي كرد هم صدايش را به اهل حرم مي رساند و هم ذكر مي خواند. اميدوار بودند امام حسين زنده است ولي يك لحظه اي پيش آمد ديگر هر چه گوش كردند صداي امام حسين را نشنيدند، منتظرند نگرانند گوش كردند ديدند صداي ذوالجناح مي آيد با خودشان گفتند: شايد امام حسين يك بار ديگر براي خداحافظي بيرون آمده، نزديك خيام آمده پرده خيمه را بالا زدند ديدند ذوالجناح آمده يا بقيه الله، آمده غرق در خون است زينش واژگون اينجاست كه حضرت مي فرمايد:«.. مِنَ الْخُدُورِ نَاشِرَاتِ الشُّعُورِ»از خيمه ها بيرون آمدند به دنبال ذوالجناح آمدند بالاي بلندي، اي واي! هر كه اين صحنه را ديده پير شده چه بر دل اهل بيت گذشت غريب و تنها در گودي قتلگاه ديگر توان دفاع كردن از خودش را هم ندارد، شايد همين لحظه بود آنقدر غربتش جلوه كرد، ديدند يك نوجوان ده يازده ساله دستش را از دست عمه جدا كرد هي مي دود به طرف گودي قتلگاه «وا عماه وا حسينا» آمد انصافاً خوب جانازي كرد خودش را سپر شمشيرها و نيزه ها قرار داد ولي عبدالله، اي كاش نيامده بودي؛ مي داني چه داغي روي دل امام حسين گذاشتي. در بغل عمو افتاد و دشمن در آغوش امام حسين به او حمله ور شدند.
«لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم»
حجة الاسلام و المسلمین میرباقری
منبع:پژوهه تبلیغ
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان