«السَّلَامُ عَلَى مَنْ أَمَرَ أَوْلَادَهُ وَ عِيَالَهُ بِالنِّيَاحَةِ عَلَيْهِ قَبْلَ وُصُولِ الْقَتْلِ إِلَيْهِ» [1] وقتی می خواست از مدینه بیرون بیاید، به همه عزیزانش فرمود: برای من گریه کنید،در خداحافظی با من هرچه اشک دارید، بریزید. این آخرین دیدارتان با امامتان است. گفتند: آقا! گریه پیش روی مسافر میمنت ندارد. فرمودند: آری، مسافری که امید برگشتن داشته باشد؛ من دیگر از این سفر برنمی گردم. همینطور هم شد.

خادم امام رضا(علیه السلام) می گوید: جواد الائمه را روزها به باغ ها و بستان ها می بردمکه غصه دوری پدر بر دل او سنگینی نکند. یک روز دیدم که فرمود: باید به خراسان بروم. این همان لحظه ایست که وجود مقدس ثامن الحجج از خانه ی مأمون بیرون آمد، در حالی که«يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ»[2]

اباسلط می گوید: دیدم عبا را به سر کشیده، متوجه شدم نباید با حضرت حرف بزنم. حال حضرت دگرگون است. فرمود: در را ببند. رفت درون حجره، فرش را جمع کرد و روی زمین دراز کشید. بعد از لحظاتیدیدم آقازاده ای حاضر شد.گفتم: آقا جان! چطور وارد خانه شدی؟ درها بسته بود. فرمود: خدایی که مرا از مدینه تا اینجا آورده، می تواند مرا از در بسته نیز وارد کند. بر امام رضا(علیه السلام) وارد شد. حضرت او را در آغوش گرفت و چشم شان روشن شد. این وداع آخر بود. امامت و ولایت را واگذار کرد. سرش را روی دامن جوادش گذاشت و روح بلندش بسوی خدا پرواز کرد.

اباسلط نقل می کند: حضرت بدن را غسل داد، در کفن پیچید و نماز خواند. دیدم بدن امام رضا نیست.حضرت فرمود: نگران نباش، آسمانی ها بردند و بر می گردانند. این بدن مطهر برگشت و آن را در جای خودش قرار دادیم. مردم آمدند و تشییع مفصلی کردند. بانوان بزرگوار مشهد آن موقع به شوهرانشان گفتند: اگر اجازه نمی دهید، مهریه هامان را می بخشیم. باید در تشییع این آقا شرکت کنیم.

«ثلاثه ایام بلا غسل و لا کفن»[3]

ای سوخته ترین زیر آفتاب!

  • بر زخم ها و تاول و تنت، بدنت گریه می کندتنها نه، با پیراهنت گریه می کند

این بدن مطهر در مقابل آفتاب سه روز باقی ماند تا بنی اسد آمدند. وجود مقدس امام سجاد هم آمد. وقتی همه ی بدن ها را دفن کرد، فرمود: بنی اسد، بروید یک بوریا بیاورید.

  • کفن مگر به کربلا به غیر بوریا نبود؟مگر حسین تشنه لب عزیز مصطفی نبود؟

بدن را جمع کرد و داخل این بوریا گذاشت. رفت درون قبر. پدرجان! «والآخرة بنورك مشرقة»[4] رفتی و آخرت را روشن کردی، ولی «فإنّ الدنيا بعدك مظلمة»[5] وداع کرد و خارج شد. روی قبر را پوشاند وبا انگشت یک جمله روی قبر نوشت:

«هذا قبر الحسين بن عليّ بن أبي طالب الذي قتلوه عطشاناً غريباً»[6]

  • از آب هم مضایقه کردند کوفیانخوش داشتند حرمت مهمان کربلا
  • بودند دیو و دد همه سیراب و می مکیدخاتم ز قحط آب، سلیمان کربلا

حجه الاسلام و المسلمین میرباقری