كلمات كليدي : ارتباطات، روابط بينالمللي، دولت، تئوري هاي روابط بينالملل، سازمان هاي بين المللي، جنگ جهاني اول و دوم، نظم نوين جهاني
نویسنده : قاسم كرباسيان
مجموعه اقدامات و کنشهای متقابل واحدهای حکومتی و نهادهای غیر دولتی و همچنین روندهای سیاسی میان ملتها را روابط بینالملل میگویند.[1]
نظریهپردازی درباره روابط بینالملل را میتوان تا یونان و هند باستان و سپس در قرون وسطی و دوران مدرن(از رنسانس تا دوران روشنگری و بعد از آن) دنبال کرد. البته عدهای که روابط بینالملل را بر اساس روابط میان واحدهای ملی تعریف میکنند، این پدیده و مطالعه آنرا به جهان "وستغالیایی"؛ یعنی از سال 1648 بهبعد نسبت میدهند. پایههای اساسی روابط بینالملل، بعد از پیدایش سیستم کشوری در اروپا در قرن هفدهم و بعد از قرارداد 1648 وستغالیا ریخته شد و با انقلاب کبیر فرانسه در سال 1789 تکامل یافت.[2]
پدیده روابط بینالملل در دهه سوم قرن بیستم، ابتدا بهعنوان یک رشته دانشگاهی در دانشگاههای آمریکا مثل هاروارد و کلمبیا و بعد از جنگ جهانی دوم شکل مشخصتری بهخود گرفت. دانشمندان این رشته چهارچوبهای مفهومی متفاوت خود را براساس مبانی فرانظری مختلف ارائه کردند. از اواخر دهه 1930، وجود تعارض در دیدگاههای نظری در این حوزه مورد توجه قرار گرفت و به یکی از مشخصههای پایدار رشته روابط بینالملل تبدیل شد.[3]
برخی صاحبنظران، که تحت تأثیر متفکران علوم سیاسی و حقوقدانها قرار دارند، معتقدند که عناصر نظریهپردازی در این رشته، در آثار حقوقدانانی چون "گروسیوس"، "پوفندرف" و محققانی همچون "اراسموس"، "سالی"، "ماکیاولی"، "هیوم" "روسو" و یادداشتهای سیاستمدارانی مثل "بیسمارک" یافت میشوند.[4]
اینگونه از روابط(بینالملل) تا قبل از جنگ جهانی اول، اغلب بر کادر اروپایی استوار بوده و قدرتهای تعیینکننده جامعه بینالمللی، دولتهای بزرگ اروپایی بودند و عمدهترین مسائل آن عصر مثل "مستعمرات"، "جنگ و صلح"، "بلوکبندی و اتحادیهسازی"، "حل و فصل بحرانها" و "اقتصاد بینالملل" بستگی به اراده آنان داشت، اما بعد از جنگ جهانی اول زوال این ساختار آغاز شد و طی دو دهه، اروپا از دور خارج شد و نظم نوین دیگری بر جامعه بینالملل حکمفرما شد.[5]
تفاوت روابط بینالملل، سیاست بینالملل و سیاست خارجی در این است که روابط بینالملل مجموعه اقدامات حکومتها در عرصه بینالملل و فعالیتهای شرکتها و مؤسسات غیردولتی را شامل میشود؛ اما سیاست بینالملل، به رفتار دولتها و عکسالعمل یا پاسخ دولتهای دیگر اشاره دارد و در واقع تنها به عملکرد دولتها محدود است و این در حالی است که سیاست خارجی، دربرگیرنده تصمیمهای یک دولت در عرصه روابط خارجی است.[6]
انواع روابط بینالملل
روابط بینالملل که رشتهای از علوم اجتماعی است، شامل روابط موجود بین دولتها و حکومتهای جامعه بینالمللی و سازمانهای بینالمللی است. روابط بینالمللی که دربردارنده تمامی داد و ستدها و تعاملات بین واحدهای سیاسی(دولتها) و سازمانهای بینالمللی و مؤسسات غیردولتی است، را میتوان اینگونه برشمرد:
1. روابط موجود سیاسی و خارجی بین دولتها و سازمانهای بینالمللی جهان؛
2. روابط موجود اجتماعی، اقتصادی و بازرگانی بین دولتها و سازمانهای بینالمللی جهان؛
3. روابط موجود نظامی و دفاعی بین دولتها و سازمانهای بینالمللی جهان؛
4. روابط موجود فرهنگی بین دولتها و سازمانهای بینالمللی جهان؛
5. روابط سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و دفاعی بین سازمانهای بینالمللی، سازمانهای ملل متحد و سازمانهای وابسته به آن و سازمانهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی جهان؛
6. سایر روابط و همکاریهای متقابل، که بین بازیگران صحنه بینالمللی موجود بوده یا بهوجود میآید.
عناصر و عوامل روابط بینالملل
روابط بینالملل توسط عناصر و عوامل بینالمللی بهوجود میآیند. اهمّ بازیگران صحنه بینالملل که در این جریان نقش دارند از این قرارند:
1. امپراطوران، پادشاهان، رهبران، رؤسای جمهور، نخستوزیران و سایر مقامات عالی هر کشور، برابر قانون اساسی، با قبول ملت آن سرزمین بهعنوان رئیس کشور صاحب اختیار و قدرت مافوق سیاسی و نظامی هستند؛
2. دولتها و هیئت حاکم که بعد از رئیس کشور، مقامات و مناصب بعدی را دارا هستند؛
3. سازمانهای عالی وزارتخانهها، مسئولین و مقامات اقتصادی، بازرگانی، سیاسی و دیپلماسی صاحب اختیار و گروههای ذینفوذ دول و ملل که عامل اجرایی اراده ملی هر کشور هستند؛
4. رهبران ادیان و مذاهب؛
5. سازمان ملل متحد و ارکان اصلی و سازمانهای وابسته آن؛
6. شرکتهای چندملیتی و واحدهای عظیم بازرگانی جهانی و حمل و نقل بینالمللی.[7]
انگیزههای ایجاد روابط بینالملل
برخی از مهمترین انگیزههای بهوجودآورنده روابط بینالملل که بر اثر اراده و تصمیم عوامل، عناصر و بازیگران صحنه بینالمللی ناشی میشود، را میتوان اینگونه ذکر کرد:
1. دوقطبی شدن صحنه بینالملل و رقابتهای جهانی تسلیحاتی و اتمی دو ابرقدرت(آمریکا و شوروی سابق)؛
2. ایدئولوژیهای مذهبی، سیاسی، نژادی، ناسیونالیزم و مکاتب مختلف سیاسی؛
3. پیشرفت و توسعه تکنولوژی؛
4. اتکاء، همبستگی و وابستگی اقتصادی، سیاسی، نظامی فرهنگی سازمانها و دول بینالمللی به همدیگر؛
5. پیشرفت خارقالعاده علوم الکترونیک و ارتباطات؛
6. افزایش عضویت تعداد کشورهای مستقل در سازمان ملل متحد و سایر سازمانهای بینالملل؛
7. تزاید جمعیت کره زمین و عمیقتر شدن شکاف زندگی جوامع بینالمللی؛
8. ایجاد نهضتهای آزادیخواه و استقلالطلب در جوامع تحت سلطه؛
9. توازن قوای سلاحهای اتمی دو ابرقدرت و توسعه و پیشرفت تسلیحات نظامی بین قدرتهای بزرگ دیگر جهان و ترس متقابل از جنگ جهانی سوم؛
10. وقوع دو جنگ جهانی اول و دوم، جنگهای منطقهای و سایر اختلافات بینالملل
11. نابرابریهای وضع زندگی مردم کشورهای پیشرفته با وضع ناهنجار مردم کشورهای فقیر و عقبمانده.[8]
الگوهای مطالعه روابط بینالملل
چهار الگوی کلیدی و مهم در حوزهی مطالعه روابط بینالملل بهچشم میخورد:
1. سنت لیبرالیسم انگلوساکسون؛ این الگو که مرحلهی آرمانگرای مطالعات روابط بینالملل است، بلافاصله بعد از جنگ جهانی دوم آغاز شد و تقریباً یک دهه ادامه داشت. مرحلهی ایدهآلیستی در مطالعات روابط بینالملل که در تفکر روشنفکرانه "وودر و ویلسون" در پیدایش جامعه ملل و دیوان بینالمللی دادگستری تجسّم یافت، نظریه مردمسالارانه دموکراتیک غربی را عامل صلح و صورتهای استبدادی و نظامهای دیکتاتور را عامل جنگ میداند. این مرحله نسبت بهمعادله پدیده روابط بینالملل، رهیافتی تاریخی و قانونی دارد.
2. الگوی مارکس و لنین؛ این رهیافت به تبیین قدرت سیاسی، علل جنگ و مناقشه و کل پدیده روابط بینالملل، برحسب نیروهای اقتصادی زیربنایی پرداخت. اساس این الگو را جبر اقتصادی و هستهی اصلی آنرا اقتصاد سیاسی تشکیل میدهد. نظریه اقتصاد سیاسی، قدرت سیاسی را عامل جنگ و مناقشه معرفی کرده و کل پدیده روابط بینالملل را پدیدهای اقتصادی میداند.
3. سنت واقعگرا(معطوف به قدرت)؛ این سنّت، حاصل مستقیم جنگ جهانی دوم بود؛ که میکوشید با نقد آرمانگرایی و آرمانشهرگرایی دهههای قبل از خود، میان آرزو و واقعیت، مرز روشنی بکشد، درواقع قدرت را بهعنوان هسته اصلی در کانون اندیشه خود قرار میدهد. معتقدین به این نظریه، با تمایز قائل شدن میان سیاست داخلی و بینالمللی(خارجی)، دولتهای ملّی و تصمیمگیران آنها را مهمترین بازیگران روابط بینالملل انگاشتند و روابط بینالمللی را بهمنزله تلاشی برای کسب قدرت در نظر گرفتند.
4. رویکرد پست رئالیست؛ این الگو از دهه 1960 به بعد معمول شد و به انتقاد از رویکرد رئالیستی پرداخت. مضامین اصلی این الگو را، مدلهای علوم رفتاری مانند مدلهای تحلیل رویدادها، تعامل و جریان اطلاعات، تحلیل تصمیمگیری، تئوری بازی، استراتژی بازدارندگی و ارتباط سیاست خارجی یا داخلی تشکیل میدهد.
پروفسور مولانا، در بررسی این چهار الگو، معتقد است که هنوز الگویی جایگزین الگوهای موجود نشده و بهجز الگوی اول، سه الگوی دیگر دارای اشتراکاتی هستند؛ از جمله:
1. هرسه الگو در مطالعه روابط بینالملل قدرتمدارند.
2. ارتباطات و عوامل فرهنگی را تابع و روساخت سیاست، اقتصاد و فنآوری میدانند.
3. به دولت-ملت(یا دولت-جامعه) بهعنوان یک دولت سیاسی اعتقاد دارند.
4. به موارد قابل اندازهگیری، تجربی و ملموس توجه داشته و اساس عمل بازیگران عرصه روابط بینالملل را دستیابی به منابع ملموس و ناملموس قدرت میدانند.
منابع ملموس قدرت عبارتند از: اقتصاد، فنآوری، سیاست، محصولات فرهنگی و آموزشی و امکانات نظامی و منابع ناملموس عبارتند از: سیستمهای ارزشی و اعتقادی، ایدئولوژی، دانش و مذهب.[9]
البته الگوی حاکم بر نظم جهان در روابط بینالملل اغلب برپایهی ملاحظات هابزی روابط دولت و جامعه(بعنی امکان تأسیس جامعه با حضور قدرت نهادهای دولتی)، استوار است.[10]
تئوریهای مهم روابط بینالملل
نظریههای روابط بینالملل را بهطور کلی میتوان تحت سه مقوله دستهبندی کرد:
الف) نظریههای همکاری؛ شامل تبیین روابط و رفتار دولتها براساس فرضیه همکاری. در این مقوله، تئوریهای همگرایی، کارکردگرایی، وابستگی متقابل، تحقیقات صلح، ارتباطات و ... قرار میگیرند.
ب)نظریههای منازعه و کشمکش؛ دربرگیرنده تئوریهای تحلیل منازعات، بازدارندگی، توازن قوا و بازیهاست.
ج) نظریههای نظام بینالملل؛ که تئوریهای سیستمها و وابستگی، ذیل آن قرار میگیرند.[11]
در اینجا به شرح مختصر برخی از مهمترین این نظریات میپردازیم:
وابستگی متقابل
این نظریه که درصدد تبیین کاهش کارآیی قدرت نظامی در روابط بینالملل و گسترش همکاری بین دولتها برای رسیدن به دنیایی باثبات بود، ریشه در طرز تفکر بینالمللگرایانه یا انترناسیونالیستی داشت؛ که بر مبنای آن، امور دنیا بهطور عینی در جهت جهانی شدن است و این جریان عینی در روندهای سیاسی بهشکل همکاری بین دولتها منعکس میشود و در عین حال جریانی مثبت و در راستای صلح و رفاه بیشتر جهانی است. تئوری وابستگی متقابل بر این نکته اساسی مبتنی است، که در سیستم بینالمللی معاصر، مسائل اقتصادی و رفاهی، جایگزین مسائل سیاسی و امنیّتی شده و از اینرو زور و خشونت نمیتواند کارآیی مناسب در روابط اقتصادی بین دولتها داشته باشد؛ بلکه برعکس، مذاکره و چانهزنی و ارتباطات متقابل میتواند، منافع اقتصادی و تکنولوژیکی طرفین را تأمین کند.[12]
نظریه بازیها
براساس این نظریه عرصه روابط میان دولتها مانند صفحه شطرنج است و دولتها و دولتمردان بهمثابه بازیگرانی هستند، که در مقابل یکدیگر قرار گرفتهاند و برد و باخت در اینبازی، بستگی به مهارت، حدس نزدیک بهواقع، اطلاعات و ... دارد. این نظریه درصدد است تا با بیان استراتژی و سیاستهای مختلف در یک شرایط مشخصی، منطقیترین و عقلانیترین سنجش را انجام دهد.
همگرایی
این تئوری درصدد تبیین همگرایی بهویژه همگرایی منطقهای در اروپاست. این تئوری، ضمن تجربه و تحلیل پدیدهگرایی(همگرایی بهمعنای وحدت و ادغام نهادهای ملی در مراکز فراملی، که پدیدهای رایج در اروپای بعد از جنگ جهانی دوم بوده) چگونگی توسعه و گسترش آنرا در سطح بینالملل نشان میدهد.[13]
نظریه ارتباطات دویچ
نظریه ارتباطات کارل دویچ برآنست که شاخصه همه اجتماعات، وجود حجم چشمگیری از مبادلات میان اشخاص است. وی جوهره مردم را وجود ارتباطات دانسته و معتقد است، علاوهبر ارتباطات اجتماعی، تبادلات اقتصادی نیز مردم را بههم پیوند میدهد.[14]
وابستگی
این نظریه در حوزه اقتصاد سیاسی بینالملل مطرح است و درصدد است ساختار قدرت، وابستگی پیچیده میان بازیگران بینالمللی را تجزیه و تحلیل کند و ضمن رد نظریه نوسازی، نظر مارکس(که معتقد بود سرمایهداری در همهجا ممکن است توسعه یابد) را به چالش طلبید. براساس این تحلیل وابستگی، وضعیّتی است، که از خارج، به دولتهای جهان سوم تحمیل میشود و علّت توسعهنیافتگی این کشورها، وابستگی ساختاری آنها در درون نظام سرمایهداری است. بنابراین در چهارچوب این نظریه، فرایند پیرامونیشدن جنوب، در نظام سرمایهداری جهان، تحت کنترل کارگزاران شمال و همکاری نخبگان جنوب است؛ که طی آن توسعه و توسعهنیافتگی، فرایند تجمّع سرمایه بهشمار میرود.[15]
اصول روابط بینالملل
در روابط بینالملل، اصولی وجود دارد که هرگاه از طرف دول و جوامع بینالمللی رعایت و اجرا شوند، صلح و امنیت و آسایش جهان برقرار میشود. برخی از این اصول عبارتند از:
1. احترام به اصل تساوی حقوق و خودمختاری ملل؛
2. احترام متقابل و رعایت نزاکت بینالمللی دولتها؛
3. احترام به استقلال سیاسی دولتها و حاکمیت ارضی کشورها؛
4. عدم دخالت دولتها در امور داخلی همدیگر؛
5. توسعه همکاری دوستانه بینالمللی دولتها بهمنظور حل مشکلات؛
6. همکاری دوستانه دولتها با سازمان ملل متحد و سازمانهای بینالمللی وابسته به آن؛
7. احترام به ادیان، مذاهب، عقاید بشردوستانه و آزادیهای اساسی و طبیعی افراد بشر.[16]
قواعد و مقررات مهم روابط بینالملل
قواعد پایه روابط بینالملل را تشکیل میدهند؛ که عبارتند از:
1. قراردادها و عهدنامههای دوران باستان قبل از میلاد؛
2. عهدنامه و پیمانهای قرون وسطی؛
3. قراردادهای بعد از قرون وسطی؛
4. منشور ملل متحد و اساسنامه دیوان دادگستری بینالمللی لاهه؛
5. حقوق بشر و کنوانسیونهای بینالمللی مربوط به سازمان ملل متحد و ملل جهان؛
6. معاهدات و پروتکلهای دوجانبه و چندجانبه بینالمللی؛
7. حقوق دیپلماسی و روابط خارجی؛
8. سایر قراردادها و کنوانسیونهایی که مورد قبول سازمان ملل و سازمانها و تشکیلات عظیم بینالمللی هستند.[17]