بازیهای المپیک به انتها رسید . مدالهای رنگارنگ توزیع شد. ورزشکاران با جسمی خسته و تنی ازرده از جدالی سخت به کشورهایشان بازگشتند. اینجا عرصه مبارزه نهایی است. چقدر این جمله را از زبان مفسرین و گزارشگران شنیده ایم که المپیک با همه مسابقات متفاوت است و تورنمت های جهانی در حکم مسابقات مقدماتی برای ازمون بزرگ المپیک اند. در برابر یک یا دو یا حداکثر چهار ورزشکاری که در هر رشته می توانند لبخند کسب مدال بر لب داشته باشند، غلبه با انبوه ورزشکارانی است که با دست خالی و دلی آزرده به خانه هایشان باز می گردند. ورزشکارانی که علت باخت خود را در جای دیگری می جویند: چگونه شد که در یک لحظه جدال برابر را واگذار کردند؟ انها به قدر کافی فرصت دارند که علت ناکامی خود را بررسی کنند و به احتمال زیاد یکی از گزینه های پاسخ به این سوال این خواهد بود که شاید لیاقتشان و صلاحیتشان بیش از این نبوده که در تالار قهرمانان بی مرگ المپیک ثبت شوند. آنها تا به دام انداختن شعله جاودانگی فاصله ای اندک داشتند و آن را از دست دادند. به درخشش نفرات اول بر روی سکو فکر می کنند. این درخشش را تا ابد در ذهن خواهند داشت همچنان که ناکامی خودشان را در ذهن خواهند داشت. آیا آن درخشش چیزی فراتر از برق طلا نبود؟ آیا چیزی اسطوره ای و حتی خداگونه در آن نبود؟
بعد از رفتن این مهمانان، انبوه بزرگ این مهمانی آشکار تر خواهد شد؛ انبوه ساختمانهایی که شاید کمتر به کار مردمان ریو بیاید، ورزشگاههایی که خالی خواهد ماند . حالا فرصت آن است که بدانیم در المپیک به راستی چه می گذرد؟ چه کسی راز شگفت انگیز المپیک را می داند؟ چه کسی علت این همه اضطراب و هیجان را می داند. چرا المپیک در ورزشهای انفردی عظمت بیشتری دارد؟ شاید تمثال بزرگ مسیح نجات دهنده که سالهاست نظاره گر مردم ریو است به اندازه کافی فرصت داشته باشد که راز المپیک را آشکار کند. برزیلی ها که بزرگترین تمثال مسیح را بر فراز کوه کورکوادو بر فراز شهر ریو ساخته بودند امید داشتند که این تمثال مقدس انقدر بزرگ و بلند باشد که بتواند بازیهای المپیک را تقدیس کند. اما نکته انجاست که تمثال مسیح نمی توانست فریاد بزند و خود را از موقعیتی که بندگان خدا، این جماعت پیروان بدعهد، برای او ترتیب داده بودند، برهاند. انچه که در روزهای المپیک رخ می داد، نسبتی با مسیح و اقالیم سه گانه نداشت. نه حتی با یهوه و نه با سایر خدایان ادیان ابراهیمی نه حتی با برهما و بودا و نه حتی با آن ابدیت زلال و بی انتهای ایین ذن. المپیک خیلی بیشتر از انچه که ما فکر می کنیم، در ستایش خدایان کهن یونانی است. هنوز هم خدای حاکم بر المپیک زئوس خدای تندر است و هنوز هم این المپیک یک مراسم مذهبی است که برگزیدگان آن به تالار نیمه خدایان راه می یابند. المپیک ما را به جهان از بین رفته یونان می برد. اما یونان باستان ایستگاه پایانی این سفر فرهنگی نیست.
جایگاه المپیک در یونان باستان
«کدام خدا، کدام قهرمان، کدام مرد را خواهم ستود»
پیندار شاعر کهن یونانی
پیندار نامش در تاریخ ادبیات جهان محفوظ است. اما او به سیاق شاعران دیگر نه شاعر لحظات تغزل و غنا نیست. او شاعر مسابقات است. شاعر قهرمانان ورزشکار. از نظر او ورزشکاران، افرادی عادی نبودند. برای او قهرمانان چکیده فرهنگ یونانی بودند. او در قهرمانی نوعی فضیلت می دید که قهرمانان المپیک که نامشان در معبد بزرگ شهرهای یونان یعنی پارتئون ثبت می شد بهترین تجلی آن بودند. این همان معبدی است که سقراط نیز در دادگاهش خود را شایسته آن می دید که نامش در آن ثبت شود. گویی سقراط و ورزشکاران در یک صف واحد بودند.
ورزشکاران به درخشش نفرات اول بر روی سکو فکر می کنند. این درخشش را تا ابد در ذهن خواهند داشت همچنان که ناکامی خودشان را در ذهن خواهند داشت. آیا آن درخشش چیزی فراتر از برق طلا نبود.
انگونه که مورخان گفته اند وقایع ورزش در یونان با مذهب پیوندی عمق داشته است و از همین رو بود که مسابقات ورزشی در مکانها و محوطه های مقدس مذهبی بر گزار می شد. این مسابقات هر دوسال یا چهارسال و در بزرگداشت یکی از خدایان برگزار می شدند. اولین مسابقات در کوه المپ که محل استقرار زئوس بود در پیش از 776 سال پیش از میلاد برگزار می شد. به یاد آپولو در شهر دلفی و دویست سال بعد این مراسم آغاز شد. برای پوزیدون خدای طوفان در شهر استمیا(Isthmia) و برای اوفلتیس(Opheltes) یکی از شخصیت های اسطوره ای هم در شهر نیمئا(Nemea).البته در شهرهای دیگر هم به مناسبت هایی چنین رقابت هایی برگزار می شد اما این چهار شهر از همه مهتر بودند و در میان همه انها اعتبار رقابت های کوه المپ از دیگران فزونتر بود. این مسابقات از هشت قرن پیش از میلاد تا چهارقرن بعد از میلاد ادامه یافت. ظهور این مسابقات با ظهور مفهومی خاص از انسان همراه بود و پایان یافتن آن نیز ،به علت بی اعتبار شدن آن مفهوم و تجلی شکل دیگری از چیستی و هویت انسانی بود. در تمام این مسابقات حضور مردم و تماشاگران از سراسر یونان حضوری آمیخته یا انجام تکلیفی مذهبی بود. آنان نه تماشاگران که بیشتر زائرانی بودند که در مراسمی آیینی حضور می یافتند. همانگونه که فلسفه سقراط نیز منبعی مذهبی داشت. او خود را برگزیده سروش معبد دلفی و فرستاده آپولون می دانست.
هم آوردان کوه المپ
«اما ای شعر شیوای من با هر کشتی و زورقی از اگینا برو و در هرجا که می رسی اعلام کن که پوتئاس پسر نیرومند لامپون در بازیهای نمئا تاج پیروزی پنج مسابقه را ربوده است»
پیندار
پیندار سرودهای خود را برای بزرگداشت بهترین لحظه های زندگی ورزشکار یعنی لحظه پیروزی اش در مسابقات بزرگ می نوشت و این سرودها را دسته ای از همشهریان جوان ورزشکار پیروز، هنگام بازگشت او به زادگاهش می خواندند. رقابت های ورزشی در ابتدا خاص طبقه اشراف بود و و اشعار شاعران یونانی نیز موید همین امر است و علت توجه خاص شاعر شهیر یونانی پیندار نیز جز این نیست. گرچه در زمان او شرکت در مسابقات ورزشی خاص طبقه اشراف نبود ولی خانواده های قدیمی در آنها نقش عمده ای داشتند؛ زیرا هم ثروت کافی داشتند و هم هم از فراغت لازم برای بهره بری از وسایل رقابت بهره مند بودند. فراموش نکنیم که ساختار سیاسی یونان ساختاری شبیه جمهوری اشراف بود و این اشراف زمین دار که در میدان مسابقه به نبرد یکدیگر می رفتند مدعیان حکومت بودند. در خانواده های قدیمی و اشرافی نه تنها ارجگذاری به مسابقه در زمره سنن قدیم به شمار می رفت که خصوصیات لازم ( اعم از جسمی و روحی) برای پیروزی در مسابقات نیز از نسلی به نسل دیگر انتقال می یافت. برخی گفته اند که اتش و مشعل المپیک برآمده از تقدس آتش در مذهب رزتشتیان بود که یونانیان به شهادت مورخینی چون هرودوت به شدت از آنها تاثیر می گرفتند. اما فراموش نکنیم که زئوس خدای تندر بود و همو بود که پرومته را به خاطر دزدیدن آتش و اعطای آن به ادمیان به مجازات محکوم کرده بود. این آتش از هرکجا که آمده بود، اینک معنای شعله های غرور را داشت.
المپیک خیلی بیشتر از آنچه که ما فکر می کنیم، در ستایش خدایان کهن یونانی است.
اما با گذشت زمان و همه گیر تر شدن این مسابقات و تحول در ساختار سیاسی یونان خانواده های متوسط نیز در کسب این خصوصیات لازم به توفیقاتی دست یافته بودند. بعد ها این سنت که دوام یافته بود در برابر ورزش حرفه ای جا خالی کرد و در این هنگام بود که شکایت شاعر معروف دیگری به نام کسنوفانس از افراط به ارجگذاری و به نیروی بدنی و برتری دادن آن به نیروی ذهنی و روحی انعکاس فراگیری یافت. این همان دوره بود که یونانیان شاید تحت تاثیر جنبش های فکری که در مسیحیت به اوج خود رسید، آرام آرام میان روح و بدن به یک تقابل و تضاد باور پیدا کردند. گویی روح به چیزی در برابر بدن و بدن در برابر روح بدل شده بود. با این تلقی دنیای یونانی به اتمام رسید و مسابقات ورزشی کوه های المپ ، مینئا، استمیا معنای خود را از دست داد. آن چیزی که به دنیای یونان آن تمایز بنیادین را داده بود پیوندی بود که آنان میان جسم و روح می دیدند. این مسابقات به شکل نبردهای گلودیاتوری در امپراطوری رم ادامه یافت اما از مفهوم خود تهی شده بود. نبرد گلودیاتورها نبرد بردگانی بود که محکوم به مرگ بودند و مانند تجلیات تمام فرهنگ های رو به زوال نشانه نوعی افراط دیوانه وار را در خود داشت. اما در هر رو در فرهنگ یونانی مسابقات ورزشی کوه المپ و ستایش شاعران از آن برایند تجلی مفهوم جسم مقدس بود. این مسابقه ها بار دیگر متولد شد ولی این بار به شکلی وارونه. ایده جسم مقدس جایش را به تقدس جسم داد.
ورزیدگی در ایران باستان
«ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺳﻮﺍﺭﻱ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺐ ﻣﻲ ﺗﺎﺯﻡ، ﻧﻴﻚ ﻛﻤﺎﻥ ﻣﻲ ﻛﺸﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻧﻴﺰه ﺍﻓﻜﻨﻲ، ﭼﻪ ﭘﻴﺎﺩه ﻭ ﭼﻪ ﺳﻮﺍﺭ، ﺧﻮﺏ ﻧﻴﺰه ﻣﻲ ﺍﻓﻜﻨﻢ»
داریوش هخامنشی
آنگونه شنیده ایم در ایران ورزش و امادگی بدن همواره در خدمت هدفی دیگر بوده است. هر چند در همان زمان برزگزاری المپیک قواعد و قوانینی برای امادگی عمومی افراد وضع شده بود. ﻛﺘﺰﻳﺎﺱ، ﭘﺰﺷﻚ ﻳﻮﻧﺎﻧﻲ ﺩﺭﺑﺎﺭ ﺍﺭﺩﺷﻴﺮ ﺩﻭﻡ ﻫﺨﺎﻣﻨﺸﻲ، ﺩﺭ ﻛﺘﺎﺏ ﺧﻮﺩ ﺑﻴﺎﻥ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﭘﺎﺭﺳﻴﺎﻥ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻜﺎﺭ، ﺳﺤﺮ ﺧﻴﺰﻱ ﺩﺭ ﺳﺮﻣﺎ ﻭ ﮔﺮﻣﺎ، ﺑﺮﺩﺑﺎﺭﻱ ﻭ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺭﻭﻱ، ﺩﻭﻧﺪﮔﻲ ﻭ ﺗﻴﺮﺍﻧﺪﺍﺯﻱ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻧﺪ .ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻱ ﺷﻴﭙﻮﺭ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﺎﺵ، ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻃﻠﻮﻉ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺮﻣﻲ ﺧﺎﺳﺘﻨﺪ؛ ﺩﺭ ﺟﺎﻱ ﻣﻌﻴﻨﻲ ﺟﻤﻊ ﻣﻲ ﺷﺪﻧﺪ .ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﮔﺮﻭﻩ ﻫﺎ ﻣﻲ ﺑﺎﻳﺴﺖ، ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﻣﺤﻜﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﻛﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﺭﻳﻪ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺗﻘﻮﻳﺖ ﺷﻮﺩ .ﺑﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﻃﺮﺯ ﻋﺒﻮﺭ ﺍﺯ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ، ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺮ ﺷﺪﻥ ﺟﺎﻣﻪ ﺷﻜﺎﺭ ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺯﻭﺑﻴﻦ، ﺗﻴﺮ ﻭ ﻛﻤﺎﻥ ﻳﺎ ﻓﻼﺧﻦ ﻭ ﺁﻣﻮﺧﺘﻦ ﺷﻨﺎ ﺳﻼﺡ ﺗﻌﻠﻴﻢ داده ﻣﻲ شد.
ﺍﻫﻤﻴﺖ ﻭﺭﺯﺵ ﻭ ﺗﻮﺍﻧﺎﻳﻲ ﻫﺎﻱ ﺑﺪﻧﻲ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﻫﺨﺎﻣﻨﺸﻲ ﺑﻪ ﺣﺪﻱ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ، ﺑﻴﺶ ﺗﺮ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﻲ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺑﻪ ﺍﺫﻋﺎﻥ ﻣﻮﺭﺧﺎﻥ ﺍﻳﺮﺍﻧﻲ ﻭ ﻏﻴﺮ ﺍﻳﺮﺍﻧﻲ، ﺧﻮﺩ ﺟﺰء ﺩﻻﻭﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻣﺴﺎﻟﻪ ﻣﺎﻳﻪ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭﺷﺎﻥ ﺑﻮﺩ .ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﺁﺛﺎﺭﻱ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ، ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﺧﻮﺩ، ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻗﺎﺑﻠﻴﺖ ﻫﺎ ﻧﺎﻡ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﻤﻠﻪ ﻣﻲ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﻛﻮﺭﻭﺵ ، ﺩﺍﺭﻳﻮﺵ ﻭ ﺍﺭﺩﺷﻴﺮ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩ .ﻫﺮﻭﺩﻭﺕ ﺩﺭ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻛﻮﺭﻭﺵ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﺪ ﻛﻪ، ﻭﻱ ﺷﻬﺮﻳﺎﺭﻱ ﺳﺎﺩﻩ، ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﻠﻨﺪ ﻧﻈﺮ، ﺩﻟﻴﺮ ﻭ ﺩﺭ ﻓﻨﻮﻥ ﻧﺒﺮﺩ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﺎﻫﺮ ﺑﻮﺩ.
با این همه انچه که در رقابت های ورزشی یونان رخ می داد نوعی فضیلت خود ورزش بود که در سایر تمدن ها از جمله ایران قرینه ای نداشت. از طرفی نوعی خود نمایی و عرضه کردن نیز در شکل یونانی ورزش وجود داشت که المپیک را به یک مراسم متمایز بدل می کرد. این تظاهر و عرضه کردن جسم بعد ها در هنر و فرهنگ غرب تاثیری عمیق به جا گذاشت.
از رهبانیت تا جسمانیت
«برادران، شما را سوگند میدهم که به زمین وفادار بمانید»
نیچه. اراداه معطوف به قدرت.
کلیسا با قدرت یافتن در قرن چهارم بر کل اروپا نوعی فلسفه و جهان بینی خاص را مستولی کرد. این گفتمان خاص مبتنی بر رهبانیت و روح بود. اما با رنسانس و دستاوردهای اندیشمندان و دانشمندان آرام آرام مفهوم جسم و اهمیت آن جایگاه خودش را به دست آرود. این جسم بود که مبدا کشف قواعد و قوانین عجیب طبیعت بود. در واقع مدت ها بود که اروپا به جهت سیطره طولانی کلیسا و مفهوم روح بر تمدن اروپایی مستعد نوعی بازگشت سراسیمه به سمت جسم بود. بزرگ ترین منتقد این نوع تفکر اروپایی نیچه بود. او در نقد زهد گرایی مسیحی می گوید: «دستاویز بی ارزشی که زاهد را پذیرنده زندگی اش می کند آن است که با خودش بجنگد. دائم از شکستی به پیروزی رود و از پیروزی به شکستی. برای انجام این مبارزه باید دشمنی در بر داشته باشد. اما چون ناتوان است مبارزه را به دشمنی درونی محول می کند. انسان طبیعی و تندرست تنها در بیرون خود دشمن دارد نه در بیرون»(اراده معطوف به قدرت. محمدباقر هوشیار. فرزان روز)
برای فهم درست فرصت بازنمایی، ابتدا باید سرشت وافعیت المپیک، ریشه ها ؛ مبانی و مفاهیم آن را درک کنیم.
هرچند تقلیل گرایی بزرگترین آفت و خطر در بررسی نیچه است اما در بنیاد تفکر نیچه نوعی ستایش و تقدیس جسم خانه دارد . او مسیح و تفکر روح گرایانه او ونفی جسم در مسیحیت را عامل تباهی فرهنگ اروپایی می دانست. راه برون شد از این وضعیت بازگشت به جسم بود. به نظر او روح متعلق به شکست خوردگان بود و بر علیه هر تفکری که زندگی سرشار و پویا را به نفع امری متعالی نفی می کرد، می شورید. مفهوم ابرمن برای نیچه ادمی بود که در جستجوی زندگی راستین بود و ارزشهای جدیدی را خلق کرده بود که به او در تحقق این زندگی راستین کمک می کرد. این ارزشها باید یک مبنایی غیر از آسمان داشته باشند. برای او این مبنا جسم بود. جسم همان امر نادیده ای بود که در طی تاریخ اروپا تحقیر شده بود.« پس ما مجازیم که حسیات و شهوات خود را دوست بداریم. آنها را در همه مراتب عقلانی و هنری ساخته ایم پس ما نسبت به همه آن چیزهایی حق داریم که تا کنون رسوا و بدنام بوده است»( همان صفحه 109 ) اندیشه نیچه در سالهای اخرین قرن نوزدهم طرفدارانی پیدا کرده بود. او ستایشگر شجاعت، قدرت و زیبایی بود. درست در همان روزها بود که جامعه اروپایی آماده می شد تا به استقبال دور جدید بازیهای المپیک برود.
بازگشت المپیک
«باید کاری کرد که قهرمانان هم چنان که در یونان قدیم مرسوم بود خود را یک نیمه خدا حساب کنند.»
بارون پیر کوبرتن. موسس المپیک
مسابقات المپیک نزدیک به شانزده قرن به فراموشی سپرده شد تا اینکه در اوایل قرن بیستم دوباره متولد شد. تلاش های بارون پیر کوبرتن، دانه کهن اما بارور المپیک را از دل گنجه تاریخ بیرون اورد و آن را در دل خاکی نهاد که شانزده قرن به واسطه سیطره گفتمان زهد مسیحی آیش شده بود. این خاک انقدر مستعد بود که توانست خیلی زود از این دانه کوچک گیاهی بارور بپرواند. خیلی زود اهمیت این مد جدید برای جهان مدرن اشکار شد. از طرفی کوبرتن تلقی خاصی از ورزش و نقش آن در فرهنگ انسانی داشت که کوشید این تلقی خود را در مفهوم المپیک جا دهد. از نظر او این بازیها نیازمند واژه های تازه بود.
Athlete به معنای پهلوان و Athletic در مفهوم «پهلوانانه» نمی توانست در آنچه که کوبرتن آن را پایه ریزی می کرد مقبول واقع شود. از این رو او نیازمند واژه ای بود که به تمامی معنا و مفهوم عملیات ورزشی مدرن را منعکس سازد و کلمه Sport می توانست آن همه را در خود داشته باشد. «Sport» معانی شوخی، ملعبه، اسباب بازی، تفریح کردن، شوخی کردن و نمایش دادن را با خود داشت و Sporting به کسی اطلاق می شد که تفریح دوست و بازی دوست باشد و لفظ «بازی» چنان که امروز نیز به عنوان پیشوند فنون ورزش مدرن خود را می نمایاند درست ترین مفهوم و معنا و به عبارتی فرهنگ این مجموعه از عملیات ورزشی را داشت. چه، انسان مدرن در عصری که «کوبرتن» پایه گذار ورزش آن می شد، در پی هواجس نفسانی و طالب بازی، ملعبه و تفریح بود. همه ی آنچه که او را خوش می آمد و از قید تفکر، نگرانی روح و دغدغه حیات می رهانید. او خوب می دانست که Sport تجلی نوعی فرهنگ است که بسط آن می تواند پایه های اخلاقی و فرهنگی دوران جدید را برای جهانیان مستحکم سازد. چنانکه در این باره می نویسد:
بازیهای المپیک به هیچ وجه تنها یک مسابقه جهانی ساده نیست، بلکه عبارت از جشن جهانی همه جوانان، این شکوفه های بشریت است که هر چهار سال یک بار برگزار می شود. این جشن مظهر همه ی کوششهای پرشور و فعالیت های مختلف دوران جوانی هر نسلی است که قدم در آستانه زندگی می گذارد.(شفیعی سروستانی، داستان ورزش غرب به نقل از سایت راسخون.)
باید بپیذیریم که المپیک یک عرصه بین فرهنگی است که اینک ارزشهای یونانی خود را با نگاه جسمانی به انسان جایگزین کرده است.
المپیک چنان در دوره جدید جای خود را یافت که گویی فرهنگ مدرن گم شده خود را یافته بود. هیتلر در مسابقات المپیک مونیخ در سال 1938دوباره همان تعصب نژاد پرستانه یونانی را وارد بازیهای المپیک کرد که ریشه در ستایش جسم داشت چرا که فضیلت را در جسم و خون فرد می دید. در همان سال یک مستند بزرگ بانام المپیاد جشن ملت ها از رقابت های المپیک توسط لنی ریفنشتال مستند ساز آلمانی ساخته شد. مستندی که به گفته خود او در ستایش جسم بود. این مستند به مثابه پیامی پیشگویانه از دنیای پیش رو نظر همه کارشناسان را جلب کرد چرا که همه به فراست می دانستند که بعد از شانزده قرن تسلط گفتمان روح، اینک دوره سلطنت جسم فرارسیده است.
از همان روزهای نخست المپیک، قرار نبود که مفهوم عمیق و فرهنگی بازیهای کوه المپ را بازنمایی کند. به همانگونه که تلاش یونان نیز برای به دست اوردن میزبانی دائمی المپیک به جایی نرسید چرا که در آن زمان یعنی اغاز قرن بیستم مشعل تمدن غرب از یونان به المان و فرانسه رسیده بود.
اینک صدو بیست سال از اولین دوره بازیهای المپیک در دوره جدید می گذرد. امروزه دیگر مکان المپیک به این بازیها اعتبار نمیدهد بلکه میزان تماشاگران و دوربین های تلویزیونی است که این دوره زمانی را به زمانی ویژه و خاص بدل می کند. دیگر تماشاگران آن الزاما افرادی باورمند به قدرت زئوس یا پوزیدون نیستند که رنج سفر را برای تماشای بازیهای کوه المپ یا ایستمیا با پای پیاده تحمل کنند. انبوه بینندگان در پای گیرنده های خود نظاره گر این اتفاق جهانی اند. همه چیز تغییر کرده و به اوج خود رسیده است. اما آیا در المپیک دوره جدید نیز نوعی افراط تمدن های رو به زوال دیده نمی شود؟ در این خودنمایی بدن ها و در این ارزش عجیبی که مدال اوری در المپیک برای همه یافته است. آیا در برهنگی بی مورد ورزشکاران زن المپیک که آن را به مد و فش بدل کرده است این افراط را نمی توان دید. آیا هنوز هم ارزش اصلی المپیک به شرکت کردن در آن و درست جنگیدن است یا به مدال آوردن.
اما هنوز در دل این رخداد برزگ ورزشی می توان صدای یونان باستان و ارزشهای کهن را شنید. هنوز هم خیل عظیمی از تماشاگران که از سراسر جهان به دیدار این مسابقات می روند در نهان و ناخودآگاه خویش خود را در مراسمی ایینی می بینند. اینجا ما با مذهبی جدید و الهگانی جدید تر روبروییم که هنوز نامشان بر ما اشکار نشده است اما گمانه ها و شنیده ها این است که نام این الهه، الهه جسم است.
در المپیک در جستجوی چه باشیم؟
«هنوز هم شکست من در مسابقه نیمه نهایی المپیک لندن، توی بدنم هست»
حسن رحیمی. کشتی گیر تیم ملی ایران. مصاحبه تلویزیونی قبل از اعزام به المپیک ریو
اما همه آنچه گفته شد به عرصه واقعیت متعلق بود. یکی از فرصت های بزرگ ما عرصه بازنمایی واقعیت است. ولی این عرصه نقطعه ضعف ما نیز هست.. همه برنامه های سازمان در طی این دوهفته متاثیر از المپیک است. این میزان تاثیر پذیری تنها با ایام مذهبی سال قابل مقایسه است.
حضور کیمیا علیزاده بر کنار بانویی از مصر با حجاب شاید یک نشانه بود از قدرت بزرگ دو ملت تمدن ساز در جهان اسلام. ایران و مصر؛ این نشانه را باید در رسانه تقویت کرد.
برای فهم درست فرصت بازنمایی، ابتدا باید سرشت وافعیت المپیک، ریشه ها ؛ مبانی و مفاهیم آن را درک کنیم. باید بپیذیریم که المپیک یک عرصه بین فرهنگی است که اینک ارزشهای یونانی خود را با نگاه جسمانی به جهان جایگزین کرده است. باید نسبت جسم را با فرهنگ خود آشکار کنیم. در فرهنگ ملی و دینی ما جسم جایگاه شایسته ای دارد. اگرچه فرمانروایی با جان است اما جسم انسان و زیبایی و توانایی آن امری پسندیده در باور فرهنگی ماست. ما باید وجه متعادل جسم و جان را در که دین به آن تاکید شده است، در عرصه المپیک به نمایش بگذاریم. ما نباید شیفته وار از رقابت های المپیک گرفتار اضطراب و نگرانی ، آشفتگی پیش از شکست را به ورزشکاران خود منتقل کنیم( کاری که متاسفانه تلویزیون آن را با پشت کار انجام می داد) می توانیم به شعار اصلی المپیک توجه بیشتری کنیم که «هدف شرکت در المپیک است» و نه صرفا پیروز شدن در آن و بدینسان باید این فشار روانی را از روی قهرمانان خود برداریم. شاید این جمله مشهور ورزشکاران ناکام اردوی المپیک که خود را شرمنده مردم می دانستند، باید از دایره واژگان ورزشکاران ما حذف شود.
رسانه ما ضمن پوشش درست و حساب شده این بازی ها باید متوجه باشد که وارد بازی سلطنت جسم نشود.یعنی انکه در پیروزی و شکست در اهمیت المپیک برای خود اغراق نکنیم و علی رغم انکه برای به دست اوردن مدال همه تلاش خود را می کنیم با از دست رفتن یک مدال و حذف یک قهرمان آه و افسوس فراوان نخوریم.
از طرفی لحظات پیروزی فرهنگی خود را مدیریت کنیم .حضور کیمیا علیزاده بر کنار بانویی از مصر با حجاب شاید یک نشانه بود از قدرت بزرگ دو ملت تمدن ساز در جهان اسلام. ایران و مصر؛ این نشانه را باید در رسانه تقویت کرد و نشانه آن است که می توان وارد بازی خودنمایی جسمانی المپیک نشد و پیروز بود.
باید تلاش کنیم که مفهوم قهرمانی و ورزش را که ترجمه واژه اسپورت است ، به مفهوم پهلوانی پیوند بزنیم. پهلوان کسی است که توانایی جسمی را به مثابه نوعی فضیلت و امانت و تجلی لطف الهی می داند. او در پی هماهنگی میان جسم و جان است. بی گمان پهلوان از شکست در یک نبرد، دچار غم عظیم نخواهد شد و با پیروزی گرفتار غرور نخواهد گردید.