کلید واژه ها: علی علیه السلام , خلافت, سقیفه, پرورش روح, بصیرت دینی, دنیا, معنویت, ظلمات, اعمال کفار, فدک, ارث.
اسامی معصومین: رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم ، امام علی علیه السلام ، امام حسین علیه السلام ، امام صادق علیه السلام .
سخنران استاد میرباقری
حضرت علی علیه السلام در خطبه ی شقشقیه به برخی از تحولات وحوادثی که در دنیای اسلام اتفاق افتاد و منتهی به انحراف جامعه اسلامی از مسیر اهل بیت علیهم السلام شد اشاره می کنند و می فرمایند اولین مسئله ای که پیش آمد همان ماجرای سقیفه بود.
حضرت می فرمایند: «أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ [ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ»[1]. لباس خلافت را بر تن کردند در حالی که می دانستند جایگاه من در خلافت مانند محور سنگ آسیاب است که بدون من خلافت از مدار خودش خارج می شود. بعد حضرت خودشان را توصیف می فرمایند: «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ». سیلاب معارف و حقایق از من جاریست. «وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ». ولی هیچ کسی به سرچشمه ی این حقایق در وجود من دست پیدا نمی کند. حضرت در همین حد اکتفا می کنند و می فرماید: در حالی که خصوصیات من این طوریست و من شایسته خلافت بودم ردای خلافت را بر تن کردند و من هم این لباس را از تن بدر آوردم و روی برگرداندم و می دانستم که این امکان برای من نیست و این اقدام به نفع اسلام تمام نمی شود. می فرماید: «فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ». تامل می کردم که چه کنم آیا با نبود یاوران اقدام بکنم یا اینکه بر این تاریکی کور صبر کنم. «طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ». تعبیری که حضرت برای آن دوران داشتند همین است. آن دوران را به دوران تاریکی کور تشبیه می کند که گاهی تاریکی است ولی کوری نیست اما گاهی این دو با هم جمع می شود. دوره ای که هم فضا تاریک شده و هم دیده و بصیرت از انسان و افراد جامعه گرفته شده بود.
امیرالمومنین علیه السلام در راه خدا، نزدیکان خودش را از دم تیغ گذراند. بسیاری از آن کسانی که حضرت در جنگ احد و جنگ های دیگر از دم تیغ گذراند کسانی بودند که با حضرت نسبت داشتند. ایشان در راه خدا هیچ ابایی نکردند ولی برعکس، آن ها کینه ی حضرت را به دل را گرفتند و همه ی مسائل بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ، انتقام جویی و شعله های غضب و شهوت مادیست که برافروخته شده بود و این حوادث را ایجاد کرد. اگر خدا خواهی در کار باشد که این حادثه ها اتفاق نمی افتد. این همان «طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ» تاریکی کور است که در آن این اتفاقات سنگین می افتد. هرکسی که با آن ها مخالفت کرد و حاضر نبود خلافتشان را بپذیرد از دم تیغ گذراندند و ماجرای های متعدد که در تاریخ نقل شده به وجود آوردند.
انبیاء الهی، انسان را با قدر و اندازه ی خودش آشنا می کنند به او توجه می دهند که ارزشش از دنیا بیشتر و بالاتر است و باید دنبال چیزی بیش از دنیا باشد. وقتی هدف گیری انسان به سمت خدای متعال باشد و بیش از دنیا را بخواهد و وقتی متوجه شود که اگر بخواهد با غیر خدای متعال سود کند این سرمایه را به باد داده است، هر کاری را که در دنیا بکند در مسیر خدای متعال انجام می دهد. بنابراین اولین نکته ای که انبیاء الهی به انسان می آموزند این است که او را با هدف خودش و اندازه و ظرفیت خودش آشنا می کنند و اینکه این انسان باید تا مقام توحید پیش برود. باید بجایی برسد که غیر خدای متعال را نبیند. انسانی که از دنیا بزرگ تر شده همه ی کارهایش برای خدای متعال خواهد شد.
امیرالمومنین علیه السلام در خطبه قاصئیه ضمن معرفی خودشان می فرمایند: «قُلُوبُهُمْ فِي الْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ فِي الْعَمَل»[2]. من از آن جمعیت و گروهی هستم که قلبشان در بهشت است و پیکره اشان در عمل، گرچه در دنیا مشغول به کار و تلاش هستند ولی قلب این انسان ها در بهشت است. پیداست انسانی که قلب او متعلق به بهشت است هم اکنون در بهشت است این انسان هر کاری انجام بدهد صبغه ی دنیا نیست بلکه صبغه اخروی دارد. این همان کاری است که انبیاء الهی می کنند، می آیند و بصیرت انسان را زیاد می کنند. فضا را روشن و نورانی و دیده ها و بصیرت انسان را تیزبین می کنند. انسان را با حقایق عالم و ظرفیت وجودیش آشنا می کنند و وقتی انسان این حقایق و معارف را فهمید و وقتی اندازه ی وجودی خودش را بیش از دنیا دانست طبیعتا با این بصیرت رو به اهداف صواب و صحیح می آورد و اهداف و راه خودش را می شناسد.
طبیعی است که انسان وقتی خودش را نشناخت نمی تواند آن هدف های بزرگ را انتخاب بکند و هدف و راه خودش را هم نخواهد شناخت و تمام هم وغم او معطوف به این دنیای محدود خواهد شد. انبیای الهی آمده اند بگویند که از دنیا بزرگ تر باشید از او اعراض داشته باشید و بیش از دنیا را در همین دنیا بدست بیاورید. اگر این بصیرت از انسان گرفته شود فضا تاریک می شود انسان هر چه ببیند همین دنیا و ظاهر ظلمات دنیاست و چیزی که در دوره ی بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم اتفاق افتاد توجه کردن مردم به شئون دنیا و اعراض از خدای متعال بود و در چنین جامعه ای به حسب ظاهر همه چیز وجود دارد ولی در واقع روح توجه به خدا و روح معنویت و روح گرایش به خدای متعال را وجود ندارد و همین باعث انحراف جامعه اسلامی شد. این همان تاریکی کور است.
ظلماتی که انسان در آن ظلمات نمی تواند هیچ نشانه ای را ببیند، در آیه شریف قرآن از آن ظلمات، به ظلمات دریای عمیق تعبیر آورده می شود. خداوند متعال می فرماید: «أَوْ كَظُلُماتٍ في بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»[3]. مثل ظلمات در یک دریای عمیق و مواج که بر فراز این دریای عمیق هم موج هایی است که روی هم می غلتند و باز بر فراز موج اول، موج دوم و بر فراز این دریای مواج ابر تیره ای وجود دارد. خوب پیداست ظلمات ته این دریا چگونه ظلماتی است. ظلمات متراکمی است که بر روی هم انباشته شده اند. تا جایی که در این ظلمات وقتی انسان دست خود را بیرون می آورد دست خود را نمی بیند. (تعبیر آیه این نیست که «اذا اخرج یده لم یراها» بلکه «لَمْ يَكَدْ يَراها» می فرماید به دیده نزدیک هم نیست امید به دیدن هم نیست.) این ظلمات انسان را از نزدیکترین دارئی ها و ثروت ها و توانایی های خودش غافل می کند و نمی گذارد انسان خودش را هم ببیند. «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» و آن کسی که در این ظلمات گرفتار آمده اگر خدای متعال برای او نوری قرار ندهد دیگر هیچ نوری دیگری نیست که بکار او بیاید. این آیه ی شریفه در سوره ی مبارکه ی نور بعد از آیه ای هست که اعمال کفار را بیان می کند.
خدای متعال می فرماید: «وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَريعُ الْحِسابِ»[4]. آن هایی که کفر می ورزند عملشان مثل یک سرزمین خشک و سوزان هست که انسان تشنه از دور گمان می کند که در او آب است ولی در حقیقت سرابی است که به نظر آب می آید و وقتی خود را به آب می رساند می بیند چیزی جز سراب نیست.
«وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَريعُ الْحِسابِ» خدای متعال را در آنجا و نزد خود می یابد و خدا هم حساب و کتاب او را به طور کامل و تمام می دهد. یعنی عمل کفار مثل سرابی است که وقتی می خواهند از این عمل نتیجه بگیرند خود را در محضر خدا می یابند و خدای متعال هم پیمانه ی آن ها را پر به آن ها بر می گرداند ولی چیزی در پیمانه ی آن ها نیست و سراب است. حساب او را به صورت کامل می دهد ولی چیزی در حساب او نیست. هرچه بوده سراب بوده.
بزرگانی مثل مرحوم فیض و دیگران گفته اند دو احتمال در ظاهر این آیه است؛ این آیه «أَوْ كَظُلُماتٍ». ناظر بر اعمال کفار است. خداوند می خواهد بفرماید عمل خوبشان مثل سراب است عمل بدشان هم مثل ظلمات و تاریکی است و در تاریکی عمل خودشان گرفتار می شوند. عمل کافر اگر خوب باشد مثل سرابی است که هیچ ثمره ای برای او ندارد و اگر هم زشت باشد مثل ظلماتی است که او در ظلمات عمل خود گرفتار شده و هر چه بیشتر عمل می کند بیشتر در تیرگی عمل خود فرو می رود.
تفسیر روایی آیه
از جمله روایاتی که مرحوم کلینی در کافی دارد می فرماید: این امواج متلاطم (وقتی خلافت جامعه اسلامی در دست منافقان بود منافقین) تاریکی را به وجود آوردند که «إِذا أَخْرَجَ الْمُؤْمِنُ يَدَهُ فِي ظُلْمَةِ فِتْنَتِهِمْ لَمْ يَكَدْ يَراها»[5]. مومن محب اهل بیت و کسی که دوستدار اهل بیت هست وقتی در این شرایط تاریک و ظلمانی و فتنه زده دست خودش را بیرون می آورد دست خود را نمی توانست ببیند و «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً». کسی که خدای متعال در این تاریکی متراکم برای او نوری قرار ندهد (روایت این طور معنا می کند که «إِمَاماً مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ سلام الله علیها ». کسی که خدای متعال در این ظلمات نامی از فرزندان فاطمه سلام الله علیها برای او قرار ندهد که به آن نور متمسک باشد.) «يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ»[6]. برای این شخص نه تنها در دنیا که در آخرت هم نوری نخواهد بود. «فَما لَهُ مِنْ نُورٍ إِمَامٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»[7]. اگر در دنیا به نور ائمه علیه السلام مقتدی نشود در آخرت هم در ظلمات خواهد بود که در آیات قرآن هم این را بیان می کند.
«يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذينَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قيلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ»
[8].
قرآن وقتی حالات منافقین را بیان می کند می فرماید روز قیامت هم نوری ندارند. و از مومنین نور طلب می کنند و می گویند که «انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ». تامل داشته باشید صبر کنید تا ما هم از نور شما استفاده کنیم. پاسخ می شنوند که اگر می خواهید نوری بدست بیاورید جای نور در عالم دنیا بوده نور که اینجا بدست نمی آید. حجابی بین این بهشتی ها و منافقین ایجاد می شود. در هر صورت آن ظلماتی که این ها ایجاد کردند ظلمات وجود خودشان است این ها اول عین ظلمت هستند، ثانیا تاریخ را ظلمانی کردند و حجاب مردم شدند. لذا در روایت هست که حکومت ظلمانی «وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ»[9]. تا دوره دولت امام زمان(عج)ادامه دارد.
اگر فضا روشن باشد و اگر مردم به سمت خدای متعال حرکت کنند که خداوند «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[10]. است، (اگر نور اللهی را در جامعه کنار نزده باشند و حجاب وظلمات نیامده باشد.) در چنین فضایی که انسان می خواهد به سمت خدا حرکت کند آیا ممکن است در جامعه تاریکی و انحراف اتفاق بیافتد!؟ ولی بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ، منافقین در جامعه تاریکی و انحراف ایجاد کردند و آمدند به اسم اسلام و خلافت، فدک را که ملک شخصی حضرت زهرا سلام الله علیها بود گرفتند. باغات فدک از باغاتی بود که نفس قرآن می گوید متعلق به عموم مسلمین نیست بخاطر اینکه قلعه های دشمن با جنگ و درگیری نظامی فتح نشدند و مطابق نص قرآن آن قلعه ها متعلق به مسلمان ها نیست تا بین مسلمان ها تقسیم بشود و خدای متعال دستور داده این ها را به فاطمه ی زهرا ببخشند. غیر از این، هدایای فراوانی دیگری هم است که به حضرت هدیه شده بودند (و این ها در تاریخ ثبت شدند و همه را از حضرت گرفتند.)
در زمان پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم آیه نازل شد که «فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ»[11]. و به خاطر همین، پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم قباله ی فدک را به فاطمه ی زهرا سلام الله علیها دادند. ولی دشمنان علی علیه السلام برای این که حضرت را در محاصره اقتصادی قرار بدهند فدک را از حضرت گرفتند. حضرت آمد در مسجد خطبه خواند و خطبه حضرت نقل شده و ضبط شده، از جمله ابن ابی الحدید و دیگران نقل کردند. این خطبه را مدارک اهل سنت هم نقل کردند. حضرت خطبه را خواندند یک نفر هم نتوانست جوابی بدهد.
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها وقتی وارد مسجد شدند ابتدا یک ناله ای کشیدند که همه مسجد به ناله آمدند. وقتی فوران عواطف مردم فروکش کرد حضرت شروع کردند به خطبه خواندن، وقتی خطبه تمام شد صحابه ای به حضرت گفت: بله، دختر رسول الله شما درست می فرمایید ولی من ازپدرت شنیدم که فرمودند: ما انبیاء ارث بجا نمی گذاریم. به او گفتند کسی دیگری هم این حدیث را نقل کرده و شنیده؟ دیدند هیچ کس دیگری نه این حدیث را شنیده و نه نقل کرده است و تنها راوی آن همین است. بعد حضرت فرمودند: در کتاب خداست که من ارث نبرم. تو از پدرت ارث می بری من ارث نمی برم. آیه خداوند را خواند که «وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ»[12]. فرمودند: چطور انبیاء ارث می برند. (به آیه قرآن استشهاد کردند.) آن صحابی برگشت گفت دختر رسول الله ما می خواهیم این ها را برای خرج مسلمین و بیت المال مصرف کنیم. می خواهی از اموال شخصی من استفاده کنید. یک نفر به یاری حضرت نیامد با اینکه حضرت در خطبه اش فرمود: هم توانایی دارید و هم سلاح، رزم آزموده نیستید که دفاع نکنید.
این عجیب نیست که کسی از حضرت طرفداری نکرد؟ واقعا اگر فضا فضای روشنی باشد کسی که رسول گرامی اسلام آن توصیفات را در قبال او دارد که سنی و شیعه نقل کردند پیامبر فرمودند: با غضب فاطمه، پروردگار غضب می کند و با رضای او پروردگار راضی می شود. در جای دیگری فرمودند: «فَاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ»[13]. فاطمه سرور زنان عالم است. در فرموده دیگری هست که چهار نفر سوار در قیامت وارد محشر می شوند که یکی از آن ها فاطمه سلام الله علیها ست. یک چنین شخصیتی آمده در مسجد خطبه می خواند و کمک می خواهد یک نفر هم اجابت نمی کند.
شبانه امیرالمومنین به همراه فاطمه زهرا سلام الله علیها و حسنین علیهم السلام در خانه ی مهاجر و انصار را می زدند و از آن ها در خواست کمک می کردند. می فرمودند: مگر شما درغدیر نبودید؟ مگر شما ماجرای بیعت را نمی دانید؟ یک نفر هم اجابت نکرد. اگر واقعا فضا فضای روشنی باشد خدا خواهی در یک جامعه ای باشد و مردم بخواهند به طرف خدا بروند آیا همچنین ماجرایی اتفاق می افتد؟ پیداست که این جامعه از خدا برگشته است. این همان چیزی است که در رایت آمده «لَمَّا قُبِضَ ارْتَدَّ النَّاسُ عَلَى أَعْقَابِهِمُ كُفَّاراً إِلَّا ثَلَاثَةٌ سَلْمَانُ وَ الْمِقْدَادُ وَ أَبُو ذَرٍّ الْغِفَارِيُّ»[14]. مردم بعد از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به ماقبل خود بعثت برگشتند غیر از سه، چهار نفر. برگشتند به همان انگیزه هایی که (انگیزه های قومی وقبیله ای) پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم تلاش کردند آن ها از بین ببرند.
چون بسیاری از این هایی که در اطراف جزیره العرب بودند تازه مسلملن بودند. «يَدْخُلُونَ في دينِ اللَّهِ أَفْواجاً»[15]. پس از فتح مکه که اقتدار قریش در هم شکست قبایلی که در اطراف بودند به سرعت اسلام می آوردند لذا اسلام وارد عمق جان آن ها نشده بود. بعضی از آن ها هم وقتی حضرت رحلت کردند فکر کردند ماجرا تمام شده است اعلام ارتداد کردند ولی آن هایی که به نام ارتداد کشته شدند همه اینطور نبودند. در تاریخ ثبت شده است موارد متعددی است که محققین نقل کردند که آن ها را متهم به ارتداد کردند و آن ها را ازدم تیغ گذراندند وبدترین تجاوزها را در حق آن ها روا داشته اند. از جمله در مورد مالک بن نویره است. مالک از قبیله ی بنی تمیم بود که پس از اینکه اسلام آورد حضرت به او ماموریت دادند مسئول گرد آوری بیت المال و ذکوات شود و وقتی آمد دید کس دیگری بالای منبر جای رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم نشسته گفت: خلیفه ی رسول الله کجاست؟ آن کسی که پیامبر فرموده که این نیست. گفتند: مرد اعرابی بیابان نشین نبودی و در نبود تو در مدینه اتفاقات مهمی افتاده است. دستور دادند او را از مسجد بیرون کردند و بعد هم کسی را بدنبالش فرستادند و هجوم بردند (بعد از اینکه حاضر شدند زکات مال خودشان را بدهند و همه ی شئون و تکالیف را انجام بدهند.) غارت و تجاوز کردند و مالک بن نویره را به قتل رساندند. بعد هم در توجیه کار عامل این جنایات گفتند: اجتهاد کرده و به اجتهاد خودش عمل کرده است.
قرائت های مختلف از دین را برسمیت شناختند. هرکس هر کاری خواست می کرد و می گفت اجتهاد و فهم من از دین خدا این است و این یکی از کارهایی است که زمینه ساز تحریف دین بوده است و باعث این کار از دست رفتن معرف دینی بود. با این کار روی نقطه ضعف هایشان را می پوشاندند.
مرحوم علامه امینی;در الغدیر یک جمله بسیار لطیفی از مدارک اهل سنت نقل می کند و می گوید: هم برای علی علیه السلام و هم برای معاویه و طلحه و زبیر «رضی الله عنه» می گفتند. این زمینه ی فاسدی است که ایجاد کردند و هرکس هم هر کاری می کرد اسم آن را اجتهادات می گذاشتند در حالی که اجتهاد در دین یک حساب و کتابی دارد، همه چیز را که نمی شود به دین نسبت داد. هیچ چیز با ضد خودش که برابر نمی شود.
بعد از محاصره اقتصادی، علی علیه السلام را تضعیف معنوی هم کردند. بخصوص معاویه دستور داد که علیه امیرالمومنین روایات جعل کردند و در مدارک اهل سنت از این روایات زیاد است. موقعیت معنوی امیرالمومنین علیه السلام را تنزل دادند و او را متهم به حرص بر دنیا و قدرت طلبی و غیر این ها کردند و این ها هم تثبیت شد تا جایی که ابن ابی الحدید نقل می کند در دوران معاویه و بنی امیه بر هفتاد هزار منبر امیرالمومنین علی علیه السلام را لعن می کردند و اگر خطیب جمعه ای یادش می رفت در خطبه ی نماز جمعه العیاذ بالله امیرالمومنین را لعن کند نماز خودش را قضا می کرد. این را رکن خطبه ی خودشان می دانستند و از طرفی هم در زمان معاویه، به استاندارها نامه دادند کسی که روایتی در فضیلت آل ابی طالب و امیرالمومنین نقل کند خونش هدر است و هرکس او را بکشد مجازات نمی شود. به خاطر همین اصحاب امیرالمومنین روایت را مخفیانه در خلوت به افراد مورد اعتماد می گفتند و تاکید می کردند روایت را نقل نکن مگر اینکه تو هم همین طور به او اعتماد داشته باشی. اینطور فضایل حضرت دست به دست گشته است و بالعکس دستور داد در فضیلت کسان دیگری حدیث جعل کنند. آنقدر حدیث جعل کردند که گفت دیگر بس است. دستور داد هر فضیلتی که برای آل ابی طالب نقل شده شما برای دیگران نقل کنید. لذا نوع روایاتی که در اهل سنت در فضیلتبغضی از صحابه ها نقل می کنند از نظر لحن و سیاق و مضمون همان چیزهایی هست که در فضایل اهل بیت نقل شده و مشهود است که یکی از این دوتا جعلی است نمی شود که هر دوتا درست باشد و معلوم است کدام مجعول است. مثلا جعل کردند پیران اهل بهشت دو نفر از اصحابند. پیداست که این در مقابل همان حدیث معروف هست که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم می فرماید: «الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»[16].
در برابر امیرالمومنین شخصیت سازی و بدل سازی کردند. حضرت در خطبه ی قاصعه وقتی ماجرای شورا را نقل می کند می فرماید: شورایی درست کردند و شش نفر را در این شورا گذاشتند. چه شورایی؟ کی من با آن ها قابل مقایسه بودم. تعبیر حضرت را ببینید که می فرماید: کی من با آن ها قابل مقایسه بودم که حالا بخواهند مرا با آن ها هم سنگ بکنند ولی مرا با آن ها در یک شورا قرار دادند. نفس این شورا و قرار دادن امیرالمومنین علیه السلام و دیگران در این شورا معنایش این است که هم سنگ امیرالمومنین هستند. لذا زبیر که در این شورا به نفع امیرالمومنین رای داده است و داماد ابی بکر هم هست در مقابل ابی بکر شمشیر کشیده و بیعت نکرده و کم کم خودش را هم سنگ و هم طراز امیرالمومنین علیه السلام می داند و وقتی خلافت به حضرت می رسد در مقابل حضرت صف بندی می کند و جنگ جمل را به راه می اندازد. این یکی از کارهای رایج دنیای سیاست است که الآن هم وجود دارد. برای یک شخصیت برجسته که دارای جایگاه حقیقی است بدل درست می کنند تا اورا تنزل بدهند و این ها این کار را با تدبیرهای فراوان انجام دادند.
ابن ابی الحدید نقل می کند معاویه اگر در دوره ی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بخواب هم می دید که سر حکومت با امیرالمومنین دعوا می کند خواب خود را تعبیر نمی کرد می گفت خوابم پریشان است. ولی کار را به جایی رساندند و حضرت را آن قدر تنزل دادند که هم سنگ معاویه شد. با معاویه ای که بعد از فتح مکه به جبر شمشیر یک اسلام ظاهری آورده است و کفر او مسلم است. و چه آن موقعی که علنا کافر بوده و چه بعد از آن در توطئه هایی که بر علیه اسلام بوده دست داشت. معاویه ای که از روز اول تنها کسی است که برای اسلام خطر می کرده و علی علیه السلام تنها کسی است که خون و جان خودش را در این راه گذاشته و پروانه وار دور رسول الله می گشت، در جاهایی که دیگران فرار می کردند او می ایستاد و یک تنه از اسلام دفاع می کرد. بی انصاف ها نام این را پهلوانی می گذارند. این غلط است مسئله پهلوانی نیست مساله ای صلابت و شدت روحیست. اگر انسان به یک هدفی تعلق نداشته باشد که در دوره ی غربت آن هدف، در دوره ای که خطر او را تهدید می کند، در دوره ای که این هدف سرمایه گذاری می خواهد آدم دنبال این هدف نمی رود. امیرالمومنین در دوره ی غربت اسلام هر کجا اسلام در خطر بوده در صف اول بود. این مهم است مساله این نیست که حضرت شجاع و پهلوان است، ما شجاع و پهلوان زیاد داریم اما شجاع و پهلوان که نمی آید برای اسلام خطر کند. بی انصاف ها مسئله ی شجاعت های حضرت را به پهلوانی تفسیر می کنند و می گویند بله حضرت امیر یک پهلوانی بود. مسئله این نیست مسئله شدت روحی حضرت و تعلق روحی حضرت به رسول الله و اسلام است. لذا در روایات هست و مرحوم فیض هم در تفسیر صافی ذیل آیات مبارکه سوره ی آل عمران که درباره جنگ احد است این را دارد که وقتی همه از دور حضرت پراکنده شدند و شیطان ندا داد که بیایید پیامبر کشته شده اند همه پراکنده شدند امیرالمومنین پروانه وار دور حضرت می گشت. در روایت هست که جبریل چندین بار زیر بغل های علی علیه السلام را گرفت. با تمام وجود ایستاده بود وهفتاد زخم کاری بر پیکر حضرت وارد شده بود ولی حضرت مقاومت کرد تا صحنه ی جنگ را دوباره برگرداند. در آن موقع یکی دیگر از صحابی ها آمد و گفت آمدم تا من هم دفاع کنم و شمشیر بزنم پیامبر فرمود: برو! «إِنَّ عَلِيّاً مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ»[17]. اگر می بینی علی دور و بر من ایستاده و من اجازه می دهم در این صحنه خطر کند بخاطر این است که من علی هستم و علی من است ما یک نفر هستیم. نمی شود اسم این ها را پهلوانی گذاشت، این شدت و صلابت روحی و تعلق خاطر به هدفی است که هیچ چیز را در برابر او به رسمیت نمی شناسد که متوجه خودش و جان خودش نیست. چنین انسانی که فانی در پیامبر و اهداف اوست این قابلیت خلافت را دارد پهلوانی که شایستگی خلافت نمی آورد. نمی خواهم شجاعت های حضرت را نفی کنم ولی آن ها را به پهلوانی تفسیر کردن کار درستی نیست این ها علامت چیز دیگری است. علامت عظمت و شدت روح و تعلق خاطر به اسلام و حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم است.
حاکمان منافق معنی اسلام و مسلمانی عوض شد و الا مسلمان که دست به قتل سید الشهدا نمی زند. مسلمان که فرزند پیامبر خدا را بین دو نهر آب لب تشنه به قتل نمی رساند. مسلمان که اسب بر بدن پسر پیامبر خدا نمی تازاند .
« السلام علیک یا ابا عبدالله و ارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی الیل و النهار و لا جعل الله الاخر العهد منی لزیارتکم.السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین ».
آقا اباعبدالله وقتی تنها شد از خیمه ها خداحافظی و قصد میدان جنگ کرد. ابتدا لشگر را نصیحت و موعظه کرد. روبروی لشگر ایستاد و فرمود: آی مردم آیا من حلال خدا را حرام کردم؟ حرامی از حرام های خدا را حلال کردم؟ آیا خونی از شما ریختم؟ مالی از شما بردم؟ گفتند: نه. فرمود: پس چرا شما قصد کشتن مرا دارید؟ چرا خون مرا حلال و مباح می دانید؟ یک جوابی به حضرت دادند حضرت در همانجا بلند بلند گریه کرد. گفتند: «حسین بغضا لابیه». جرم تو این است پسر علی هستی! لذا دست به قبضه ی شمشیر برد و رجز می خواند و به دشمن حمله می برد « انَا ابنُ عَلىٍّ الْخَيْرِ مِنْ آلِ هاشِمٍ، كَفانى بِهذا مَفْخَراً حينَ افْخَر »[18]. جوری به لشگر حمله برد که مقاتل نوشته اند لشگر سی هزار نفری به سمت کوفه برگشتند ولی وقتی آقا لحظه ای ایستاد و «فوقف ليستريح فرمي بحجرٍ فوقع في جبهته فسالت الدماء على وجهه فرفع ثوبه ليمسح الدم عن وجهه، فرمي بسهم فوقع في قلبه، فأخرجه من وراء ظهره»[19]. برای استراحت تکیه به نیزه داد، عمر سعد دستور داد لشگر از هر ناحیه او را محاصره کنید. لشگر دور سیدالشهدا را گرفتند.
- فلک سنگی فکند از دست دشمن به پیشانی وجه الله احسن
خون صورت حضرت را گرفت. دامن پیراهن را بالا آورد تا خون را از صورت پاک کند که قلب وسینه ی مطهر او را هدف تیر سه شعبه قرار دادند. آقا خم شد و تیر را از پشت سر بیرون آورد. آقا می فرمود: «لا حول ولا قوه الا بالله». ولی دیگر توان جنگیدن نداشت. ذوالجناح هم دیگر تاب استقامت نداشت.
- بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاداگرغلط نکنم عرش بر زمین افتاد
[1] . نهج البلاغة/ امام علی7/ سلام الله علیها و من خطبة له ع و هي المعروفة بالشقشقية و تشتمل على الشكوى من أمر الخلافة ثم ترجيح صبره عنها ثم مبايعة الناس له! ..... ص : 48
[2] . نهج البلاغة/ امام علی7/ فضل الوحي ..... ص : 300
[3] . النور/ 40
[4] . النور/ 39
[5] . الكافي/ شیخ کلینی/ج 1/ باب أن الأئمة ع نور الله عز و جل ..... ص : 194
[6] . النور/ 35
[7] . الكافي/ شیخ کلینی/ج 1/ باب أن الأئمة ع نور الله عز و جل ..... ص : 194
[8] . الحديد/ 13
[9] . الفجر/ 4
[10] . النور/ 35
[11] . الروم/ 38
[12] . النمل/ 16
[13] . أمالي الصدوق/ المجلس الثاني و السبعون.... ص: 473
[14] . بحارالأنوار/ مجلسی/ج28/ تبيين ..... ص : 242
[15] . النصر/ 2
[16] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/ مجلسی/ج 10/ باب 20 ما كتبه صلوات الله عليه للمأمون من محض الإسلام و شرائع الدين و سائر ما روي عنه ع من جوامع العلوم ..... ص : 352
[17] . أمالي الصدوق/ المجلس السادس و الثلاثون....ص: 197
[18] . زمينه هاى قيام امام حسين(ع)(ج 2) شخصيت خانوادگى و نسبى امام حسين(ع) ..... ص : 138
[19] . ابصارالعين في انصارالحسين/ في أحوال أبي عبدالله الحسين(ع) إجمالا من ولادته إلى قتله....ص: 42