دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

سریّه زید بن حارثه به حِسْمَی

No image
سریّه زید بن حارثه به حِسْمَی

كلمات كليدي : تاريخ، سريه زيد بن حارثه، پيامبر(ص)، حِسْمَي، رفاعة بن زيد، حبّان بن ملّه، امام علي(ع)

نویسنده : هادي اكبري

تعریف سریه

«سریة» در اصطلاح به سپاهی گفته می‌شود که به دستور رسول‌خدا(ص) به سوی مکانی و برای انجام مأموریتی اعزام می‌شدند، بدون آن که پیامبر(ص) همراه آنان باشد.[1]

حمله به دِحیه‌ی کَلبِی[2]

هنگامی که "دِحیه‌ی کَلبِى" به نزد قیصر روم رفته و از نزد او باز می‌گشت، به همراه او اموال و چند جامه اهدایی قیصر بود، در منطقه‌ی «حِسمَی» گروهى از مردم «قبیله‌ی جُذام»، با او برخورد کرده و راه را بر او بستند و اموال او را به غارت بردند. او در حالی به مدینه رسید که تنها جامه‌هاى پوسیده و پاره‌اش همراهش بود. کسانی که به دِحیه حمله نمودند[3]، "هَنِید بن عارِض" و پسرش "عارِض بن هَنِید" و گروه دیگری از مردم قبیله‌ی جُذام بودند.[4]

دِحیِه در نزد پیامبر(ص)

دِحیِه مستقیماً به خانه‌ی پیامبر(ص) آمده و در زد. پیامبر(ص) فرمودند: کیستی؟ و دِحیِه خود را معرفى کرد. پیامبر(ص) به او اجازه‌ی ورود داده و فرمودند: وارد شو. دِحیِه به حضور پیامبر(ص) آمد و رسول‌خدا(ص) از اخبار سفر و جریان ملاقات دِحیِه با "هِرقِل" از او سؤال نمودند. پس از آن دِحیِه به پیامبر(ص) گزارش داد: هنگامی که به حِسْمَى رسیدم[5]، گروهى از قبیله جذام به من حمله کرده و اموالم را غارت کردند. آنان تمامی اموال مرا بردند به گونه‌ای که با همین پیراهن پوسیده به مدینه آمدم! پیامبر(ص) پس از این سخن، خون "هَنِید" و پسرش را حلال اعلام کرده و گروهی را به سرپرستی "زید بن حارثه" به منظور سرکوبی هَنِید و پسرش روانه فرمودند.[6]

حمایت قبیله‌ی رفاعه از مسلمانان

"رُفاعَه بن زِید جُذامِى" از افرادی بود که در گذشته به حضور پیامبر(ص) رسیده بود، و پیامبر(ص) به او اجازه سکونت در مدینه را داده بودند و او در مدینه اقامت داشت.[7] رُفاعَه از پیامبر(ص) خواست تا به منظور دعوت خویشانش به اسلام، نامه‌ای برای وی بنویسند. پیامبر(ص) نیز در پاسخ خواسته‌ی او نامه‌اى به این مضمون نوشته و به همراه رُفاعَه فرستادند:

«بسم الله الرحمن الرحیم، این نامه براى رُفاعَه بن زِید نوشته شده تا آن را برای تمامی افراد قبیله خود و کسانى که همراه او هستند ببرد و آنها را به سوى خدا و رسول‌‌خدا(ص) فرا خوانده و دعوت نماید. هر کس از قبیله‌ی رُفاعَه، این دعوت را بپذیرد، از حزب خدا و رسول‌‌خدا خواهد بود و هر کس که دعوت را نپذیرد، دو ماه به او امان داده خواهد شد!»[8]

زمانی که رُفاعَه به نزد قوم خود رفت و نامه‌ی رسول‌خدا(ص) را برای آنان خواند، همه‌ی افراد قبیله‌ی او به درخواست او پاسخ مثبت داده و به سرعت اسلام آوردند. پس از آن، افراد قبیله به کسانی که به دِحیِه‌ی کَلبِی حمله کرده بودند، حمله کردند؛ اما آنان فرار کرده و پراکنده شدند.[9]

اعزام زِیدِ بن حارِثه

زِید بن حارِثه موضوع حمله‌ی قبیله‌ی رُفاعَه و فرار حمله کنندگان به رُفاعَه را به اطلاع پیامبر(ص) رساند و رسول‌‌خدا(ص) او را به همراه پانصد نفر، در ماه جمادى‌الآخر سال ششم هجری[10]، برای سرکوبی و دستگیری غارتگران اعزام فرمود و دِحیِه‌ی کَلبِی را هم به همراه او فرستادند. زید بن حارثه، شب‌ها حرکت کرده و روزها کمین مى‌کرد[11]، راهنمایى از قبیله‌ی بنى‌عذره نیز همراه او بود. از سوى دیگر، قبایل «غطفان» و «وائل» و همچنین افراد قبیله «سلامات» و «بهراء» هنگامی که از آمدن زید بن رفاعه به همراه نامه‌ی پیامبر(ص) آگاه شدند، همگى در کناره «رؤیه» که در سرزمین «بنى‌مازن» بود، جمع شده و به رفاعه پیوستند.[12]

حمله به غارتگران

راهنمایی که زِید بن حارِثه را راهنمایی می‌کرد، آنان را به سوی هنید و یارانش راهنمایی کرد و زِید بن حارِثه و یارانش، به هنگام سپیده دم بر هَنِید و پسرش و افرادی که در آن محل بودند، حمله کردند. هَنِید و پسرش و گروه زیادى را کشتند، و شتران و دام‌های آنان را مصادره کردند. هزار شتر و پنج هزار گوسفند و یکصد نفر زن و بچه که به اسارت گرفته شدند، از غنائم به دست آمده بود.[13]

تصمیم بَنِی ضَبِیب

هنگامی که قبیله‌ی «بَنِى ضَبِیب» شنیدند که زِید بن حارِثه به هَنِید و یارانش حمله کرده‌اند، براى جنگ با زِید بن حارِثه آماده شدند که از جمله‌ی این افراد "حَبّان بن مِلَّه" و پسرش بودند. آنان به نزدیک سپاه مسلمانان آمدند و قرار گذاشتند که هیچ‌ کس غیر از حَبّان بن مِلَّه با مسلمانان صحبت نکند. به علاوه‌ آنکه رمزى میان خود داشتند که هر کس بخواهد شروع به جنگ کند، بگوید: «قودى»[14]! بَنی ضَبِیب نزدیک لشکر مسلمانان رسیدند و تعداد و سیاهى غنایم و اسیران آشکار شد و مشاهده کردند که زنان و اسرا همگى به پیش می‌رفتند. اولین کسى که از مسلمانان با آنها برخورد کرد، سوارى بود که نیزه به دست گرفته و غنایم و اسیران را با خود مى‌آورد. یکى از همراهان حَبّان گفت: «قودى»! حَبّان گفت: صبر کن! هنگامی که بَنِی ضبیب به نزد زِید بن حارِثه رسیدند، حَبّان گفت: ما مسلمانیم. زِید به او گفت: سوره حمد را بخوان! و این امتحانى بود که زِید از هر کس که ادعاى مسلمانى داشت، مى‌کرد و چیز دیگرى نمى‌پرسید. حبّان سوره حمد را خواند. زِید بن حارِثه گفت: به اطلاع سپاه مسلمانان برسانند که چون آنان می‌توانند سوره حمد را بخوانند، آنچه از آنها گرفته‌ایم بر ما حرام است![15]

اعتراض حَبّان به رُفاعَه

پس از آن، حَبّان و یارانش بازگشتند. آنان در میان خانواده‌های خود شب را سپری کردند و مواظب سپاه زِید بن حارِثه بودند و گفتگوهاى آنها را گوش مى‌کردند. هنگامی که زِید بن حارِثه و افراد او آرام گرفته و خوابیدند، گروهى از همراهان حَبّان، حرکت کردند و صبح زود خود را در منطقه «کَراع» به نزد رُفاعَه بن زِید رساندند. حَبّان به صورت اعتراض به رُفاعَه گفت: تو در اینجا نشسته‌اى و بزها را مى‌دوشى، در حالى که زنان قبیله جذام به اسارت گرفته شده‌اند و تمام اخبار و احوال را به او گفتند. رُفاعَه همراه آنان به راه افتاده و به مدینه و حضور پیامبر(ص) آمد. رُفاعَه نامه‌اى را که پیامبر(ص) نوشته بودند به رسول‌‌خدا(ص) تقدیم کرد و هنگامی که پیامبر‌(ص) از اخبار سؤال فرمود، آنان موضوع عملکرد زِید بن حارِثه را به اطلاع پیامبر(ص) رساندند. پیامبر(ص) فرمودند: در مورد کشته‌شدگان چه مى‌توانم بکنم؟ رُفاعَه گفت: شما داناترید. شما هرگز حلالى را براى ما حرام و حرامى را حلال نفرموده‌اید. رُفاعَه اضافه کرد که دستور دهید زنده‌گان را آزاد کنند، کشته‌شدگان هم مهّم نیستند. پیامبر(ص) فرمود: راست مى‌گویى![16]

اعزام امام علی(ع)

رُفاعَه و حَبّان، از پیامبر(ص) خواستند تا کسى را به همراه آنان بفرستند تا اسیران و اموال را از زِید بن حارِثه باز پس گیرند. پیامبر(ص) به امام على(ع) دستور دادند تا همراه آنان حرکت کنند. امام على(ع) فرمود: ممکن است زِید بن حارِثه از من اطاعت نکند. پیامبر(ص) هم شمشیر خویش را به عنوان نشان، به ایشان دادند. پس از آن امام على(ع) فرمود: شترى هم براى سوار شدن ندارم. در این حال یکی از حاضران شتر خویش را در اختیار ایشان قرار داد. امام على(ع) به همراه آنان حرکت کردند تا به "رافِع بن مَکِیث" که به عنوان مژده دهنده فتحِ زِید بن حارِثه، سوار بر ناقه‌اى از غنائم بود و به سوى مدینه در حرکت بود، برخورد فرمود. امام على(ع) شتر او را گرفت و به آنها بازگرداند و رافِع بن مَکِیث همراه امام على(ع) حرکت کرد تا در منطقه «فَحلَتَین»[17] به زِید بن حارِثه رسیدند. امام على(ع) به او فرمود: پیامبر(ص) به تو دستور داده‌اند که هر اسیر و مالى که از این قوم در دست تو است، به ایشان بازگردانى. زِید گفت: در این مورد علامتى و نشانه‌اى از پیامبر دارى؟ امام على(ع) فرمود: این شمشیر پیامبر(ص) است. زِید شمشیر را شناخت و پیاده شده و همراهان خود را صدا زد. هنگامی که یاران زید جمع شدند، گفت: در دست هر کس اسیرى یا مالى هست، برگرداند که این فرستاده رسول‌‌خدا هست. یاران وی هم آنچه را که گرفته بودند، به افراد قبیله بازگرداندند.[18]

مقاله

نویسنده هادي اكبري

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.
Powered by TayaCMS