كلمات كليدي : تاريخ، قاجار، آقا محمدخان، فتحعلي شاه، روحانيت
نویسنده : سعيده سلطاني مقدم
قاجارها وقتی بر سر کار آمدند، خود میدانستند که مردم ایران پادشاهی ایشان را مشروع نمیدانند، بنابراین به هر وسیله میخواستند تا مشروعیتِ نداشته را به دست آورند. "آقا محمدخان" بسیاری از روحانیون را پذیرفت، "فتحعلی شاه" نیز دنبال این را گرفت و بلکه پای را فراتر گذاشت.[1] آقا محمدخان سه قرن پس از صفویه در هنگام تاجگذاری با نپذیرفتن تاج نادر دستور داد تا شمشیر شاه اسماعیل را از مقبرهاش در اردبیل به پایتخت بیاورند؛ او با این حرکت نمادین اعلام کرد که همچون شاه اسماعیل سلطنت و شمشیرش را در خدمت به تشیع قرار خواهد داد.[2]
گرچه سلاطین قاجار تمایل داشتند تا دین را در خدمت اهداف و منافع سیاسی در آورند؛ اما به دلیل قدرت روحانیت و بیزاری مردم از حکومت خصوصاً در اوایل حاکمیت قاجارها، جرأت استفاده ابزاری از دین و روحانیت را نداشتند و دولت در این عصر هرگز نتوانست سیاست، سلطه و شمول خود را بر نهاد مذهب حاکم کند؛ اما سیاست روحانیت در این دوره بر حفظ نظام سلطنت برای حفظ مذهب شیعه تنظیم شده بود. نظام سیاسی مورد نظر علما یک «سلطنت اسلامیه» بود.[3]
ارتباط بین علما و امور دولت و سلطنت در دوره آقا محمدخان به سبب وضع شخصی شاه و شرایط حکومت او محدود بود؛ دیانت شدید آقا محمدخان با کهنهپرستی در آمیخته بود. بنا به رسم معمول در شبهای جمعه حکم اعدام نمیداد، نماز و روزهاش ترک نمیشد، پیاده به مشهد میرفت؛ اگر گفته "رضا قلیخان هدایت" را بپذیریم که پیاده رفتن او به مشهد از راه تحقیق و ارادت شاه بود. میگساری را قدغن کرد و از ملایان خواست علیه مواد مخدر موعظه کنند و یا شیخالاسلام اصفهان را به نجف فرستاد تا بر طلاکاری گنبد حرم امام علی(ع) نظارت داشته باشد. نسبت به علما سخی بود و گاه شفاعت آنان را میپذیرفت. بیشتر با دو تن از علما، "ملامحمد حسین مازندرانی" و "میرزا محمدعلی بهبهانی" ارتباط داشت.[4]
فتحعلی شاه
به طور کلی اساس ابتدایی عشیرهای حکومت قاجار که در دوره آقا محمدخان بسیار مشهود بود، به علما امکان نداد که نفوذ زیادی به دست آورند؛ اگرچه امام جمعه و شیخالاسلام هر شهر را سلطان انتخاب میکرد؛[5] اما علما بر خلاف دوره فتحعلی شاه نقش عمدهای در امور ایفا نمیکردند. دربار فتحعلی شاه و شخص شاه تلاش وسیعی را برای نزدیک شدن به علما و تقرب دستگاه آنان آغاز کرده بود. این تلاش در زمینههای مختلف از جمله احیاء و ایجاد مراکز مذهبی، امامزادهها، مساجد، از جمله مسجد جامع تهران(مسجدشاه) و ساختن مدارس علمیه(از جمله مدرسه علمیه قم) صورت گرفت.[6] این تلاشها تا دعوت عام از علمای عتبات مقدسه و سایر بلاد ایران، به اقامت در تهران ادامه داشت. علمای متنفذ و مؤثر این دوره یا از شاگردان ملامحمدباقر بهبهانی(م 1117هـ.ق.) بودند؛ مثل "میرزا ابوالقاسم قمی" و "سید مهدی بحرالعلوم" و یا شاگرد شاگردان وی بودند که نفوذ آنان به سبب علاقه شاه به جلب و جذب آنان، زیاد شد. از جمله علمایی که برای سکونت در تهران دعوت شده بودند؛ "ملا محمدعلی جنگلی" و "ملا محمدجعفر استرآبادی" بودند که فتحعلی شاه ماهی یکبار به دیدار آنان میرفت.
تلاش فتحعلی شاه برای تقرب به علما
فتحعلی شاه هنگام اتمام مسجد جمعه تهران به "سید میرزا ابوالقاسم شفتی" که در آن روزگار شهرت چندانی نداشت، پیشنهاد امامت جمعه را داد؛ اما سید به رغم اصرار زیاد پادشاه از پذیرفتن دستور سلطان تن زد.[7] در اینجا بیمیلی آشکار علما از اینکه برای حکومت کار کنند، مشاهده میشود. این بیمیلی نتیجه طبیعی اصل عدم حقانیت کل دستگاه حکومت بود. علما ترجیح میدادند، بین دولت و دیگران نقش میانجی را داشته باشند[8]؛ در پذیرفتن دعوت شاه از جانب روحانیت برای سکونت در پایتخت هم، هدف روحانیت نزدیک بودن به اوضاع حکومت و مردم بود. به این دلیل که هرگاه میخواستند با شاه مخالفت کنند یا از رفتار او اظهار نارضایتی کنند، شهر را ترک میکردند، فتحعلی شاه به آنان مقاماتی نیز در حکومت تفویض میکرد و حتی گاهی آنان را به مأموریت میفرستاد؛ مثلاً "آقا محمدابراهیم"، شیخالاسلام خوی به استانبول گسیل شد. غیر از این معمولترین شیوه مداخله علما، وساطت میان حکومت مرکزی و شهرها و شفاعت خانههای شورشی و نیز بازداشتن آنان از شورش بیهدف بود.[9]
بنابراین دولت که روش حمایت از علما را پیش گرفته بود، در میان آنان تا حدی نفوذ پیدا کرد. فتحعلی شاه کمکهای بیشماری به اماکن متبرک عراق کرد؛ از جمله دستور داد که سراسر گنبد حرم امام حسین(ع) از نو با آجرهای طلایی زراندود شود.[10]
فتحعلی شاه صرف نظر از علاقه و اخلاص به اماکن متبرک شیعه، برای نشان دادن دیانت خود مساجدی نیز بنا کرد، روش دیگری که شاه به کمک آن میتوانست، امیدوار باشد که طرفداری علما را جلب کند یا حتی بر آنان نفوذ پیداکند، اختصاص مبالغی پول به طور مرتب به آنان و دادن هدایایی به این جماعت به نشانه خیرخواهی بود. در آغاز حکومتش "ملا اسمعیل مازندرانی" را به مقام «قاسمالصدقات» گماشت. به گفته "روضهالصفای ناصری" هر ساله صد هزار تومان هدیه نقدی و بیش از صد هزار خروار کالا میان سادات و علما توزیع میشد.[11] علاوه بر بخشندگیها با گماردن شیخالاسلامها و امام جمعهها در نقاط مختلف کشور بیشتر به مشروعیت خود کمک میکرد.
شخص فتحعلی شاه خود با یکی از مجتهدان به نام "میرزا ابوالقاسم قمی" معاشرت داشت، این اخلاص و نزدیکی آنقدر بود که نگارش یک اندرزنامه مفصل به شاه را جایز شمرده باشد. او در این اندرزنامه درباره این جمله (السلطان ظل الله فی الارض) خطاب به شاه میگوید: حکمران تنها هنگامی میتواند مدعی عنوان «ظل» باشد که سایهای از عدالتگستری فراهم آورده باشد تا ستمدیدگان بتوانند از حرارت ستم به آن پناه آورند. فتحعلی شاه نیز (هر چند تشریفاتی و علیرغم میل باطنی) پذیرفته بود که محکوم به نظارت پیوسته علماست؛ زیرا انتصاب فتحعلی شاه که به دست یکی از علمای عصر به نام شیخ جعفر نجفی صورت گرفت؛ کاملاً روشن میکند که اولین وظیفه شاه این است که به عنوان عامل اجرایی مجتهدان عمل کند و اطاعت شاه از آنرو واجب است که مجتهدان بدو قدرت دادهاند. بنابراین در سراسر دوره حکومت فتحعلی شاه میبینیم که شاه نسبت به علما احترام پایداری قائل است، با بسیاری از آنان دوستی نزدیکی دارد و به شرکت آنان در حکومت راضی است؛ اما به رغم این احوال، خودکامهای بود با اقتداراتی به راستی بیلگام و چنین هم ماند.
دلایل این رفتار شاه را بررسی کردیم: اولین این دلایل که مهمترین آن هم هست، مشروعیت بخشیدن به حکومت بود. دلیل بعدی این که شاه در پی تجدید دولت صفوی و رسیدن به اقتدار حکومت آنان بود. به همین منظور ارتباط میان دولت و گروههای مذهبی را ضروری میدانست. به سخن سادهتر اظهار دیانت برای جلب احترام عامه، مفید و حتی لازم مینمود.[12]
تعامل علما با دولت
سیاست کلی روحانیت و مراجع مذهبی در مقابل حکومت با نوعی انکار رسمیت و مشروعیت حکومت همراه بود؛ باور علمای مذهبی بر این بود که در دوران غیبت امام عصر(ع) امکان استقرار حکومت دینی امکان پذیر نیست.[13]
در نظر علمای شیعی حکومتها تنها میتوانند وسیلهای برای رسیدن به اهداف شرعی باشند. اندیشه شیعی، حکومت در دوره غیبت را غاصب میداند؛ اما از شورش نهی میکند. در واقع نوعی همکاری محدود را میان عالمان و صاحبان قدرت روا میشمارد.[14] نزدیکی به مردم که به عنوان امت اسلام شناخته میشدند، قدرت علما را افزون میکرد. امتی که دولت را به چشم بیگانه میدید که هر چند وقت یکبار فقط برای دریافت مالیات سر و کلهاش پیدا میشود، روحانیت را پذیرا بود و در مقابل دولت مستبد، به مراجع دینی به عنوان قدرت مشروع پناه میبرد. بیگانگی عمومی مردم و علما از دولت آنان را به هم نزدیک میکرد، البته این نزدیکی بیشتر نتیجه وفاداری نسبت به اسلام بود نه ایران.[15]
نقش مؤثر روحانیت در وقایع
دوران حکومت فتحعلی شاه شاهد گسترش مداخله بسیاری از علما در زندگی عمومی بود. در سراسر حکومت نفوذ روحانیت بر رویدادها زیاد بود و علاقه شاه به جلب رضایت آنان قاطعیتشان را افزایش میداد. از نمونههای بارز دخالت روحانیت در دوره فتحعلی شاه، نقش آنها در جنگهای ایران و روس و نیز ماجرای "گریبایدوف "سفیر روس را میتوان اشاره کرد.
قتل گریبایدوف
گریبایدوف سفیر روس که بیشتر برای عقد قرارداد ترکمنچای به ایران آمده بود، بسیار خشن و انعطاف ناپذیر بود و در مقابل شکایات متعدد مردم از بدرفتاری قزاقان روسی بیاعتنایی نشان میداد. وی چندی پس از اقامت در پایتخت به استناد مقررات ترکمنچای از دولت ایران خواست دو زن ارمنی تازه مسلمان شده که از اهالی ایروان هستند به سفارت روس تحویل داده شود.[16] یکی از روحانیون به نام میرزا ابوالقاسم قمی طی نامهای این درخواست را رد کرد و بعد از آن مردم در موضع سختی که پیش گرفتند به رهبری یکی دیگر از علما به نام "حاجمیرزا مسیح استرآبادی" که فتوا داده بود، رهایی دو زن مسلمان از دست اجنبی کافر شرعاً لازم و واجب است[17]، فردای آن روز بازار تهران را بسته و جمعیت انبوهی به سوی سفارت روس روان شد. در این میان با کشته شدن یک جوان، خشم مردم شدت گرفت و مردم خواستار قصاص عاملان قتل شدند. در نتیجه شدت گرفتن هیجان مردم و هجوم آنان به سفارت گریبایدوف و 35 نفر از همراهان او کشته شدند.[18] در پی درخواست روسیه در تحویل میرزا مسیح استرآبادی به عنوان عامل شورش، هیئت حاکمه در پی چارهجویی، روحانی مزبور را به دربار احضار کرد و فتحعلی شاه با تلطف و مهربانی از او خواست که به عتبات سفر کند. میرزا مسیح در ابتدا نپذیرفت و درصدد برآمد تا با استفاده از تحریک عواطف مردم شاه را از نظرش منصرف سازد؛ اما سرانجام موفق نشده و مجبور به گردن نهادن امر دولت شد.[19]
جنگهای ایران و روس
در جنگهای ایران و روس نیز مداخله به طور مستقیم به علما رسید. یکی از علما به نام "آقا سید محمد بن علی اصفهانی" از کربلا راهی ایران شد تا فتحعلی شاه را که به ادامه جنگ بیمیل بود، ترغیب کند. او عازم ایران شد و علمای تابعه را نیز ترغیب به اعلان وجوب جهاد کرد و در این میان همراهی "ملا محمدجعفر استرآبادی"، "سید نصرالله جعفرآبادی" و "حاج ملامحمد تقی برغانی" را به دست آورده بود. فتحعلی شاه همچنان ناراضی و ناخرسند از ادامه جنگ ناچاراً در مقابل احساسات مردم و علما تسلیم شد و حکم فتوای آنان را پذیرفت و هر یک از شاهزادگان را به خدمت علما برگماشت.[20] او خود میگوید: من نمیخواستم با روسها بجنگم، ملایان مرا به جنگ واداشتند.[21]
علما نتوانستند شاه را مجبور به جنگ کنند؛ اما کمک و همراهی آنها دیری نپایید؛ اختلاف با "عباس میرزا" به دلایلی و نیز رفتار غیر محترمانه شاه باعث رنجش آنها شد.[22] چنانچه بعد از اتمام جنگ فتحعلی شاه به ملا محمد برغانی میپرسد؛ چرا جهاد توفیقی به دست نیاورد. او میگوید به سبب عدم خلوص عباس میرزا[23] جای تعجب نیست. عباس میرزا نیز اتهامی مشابه آن را به علما نسبت میداد.