24 آبان 1393, 14:8
نویسنده : علي محمد سرلك
كلمات كليدي : احسايي ، شيخيه، كشفيه، ركنيه، برغاني، شهيد ثالث
شیخ احمد احسایی (1241-1166ق)شخصی است که توانست با نگاهی آمیخته با غلو و افراط در مکتب شیعه امامیه، قرائت متفاوتی از این مکتب ارائه دهد. این قرائت اگرچه در راستای همان اصول عقاید شیعیان دوازده امامی بود اما گونهای غلوآمیز و طرح تازهای داشت، و در چند مورد هم عقاید و اصول تازهای اظهار کرد. بمدد نبوغ فردی، تسلط بر احادیث، زهد و ساده زیستی و رابطه حسنهاش با حاکمان، احسایی توانسته بود پایگاه اجتماعی قابل قبولی نیز در میان عامه مردم بدست آورد، البته این پایگاه دوام چندانی نداشت و با واکنشهای شدیدی که از سوی مجتهدین در قبال برخی آراء احسایی انجام گرفت، تنها بخش کوچکی از جامعه امامیه بر درستی عقاید وی باقی ماندند، و با آنکه خود احسایی داعیهای در فرقه سازی نداشت اما این گروه، بعدها به رهبری سید کاظم رشتی، از شاگردان احسایی، با اصرار بر آراء و عقاید وی نحله شیخیه را بوجود آوردند.شیخیه با مرگ سید کاظم رشتی، دچار انشعابات مختلفی شد که امروزه در قالب دو فرقه کشفیه و رکنیه در ایران، عراق، کویت و احساء پیروانی دارد.[1]
شیخ احمد بن زین الدین در یکی از روستاهای احساء، ناحیهای شیعه نشین در شرق عربستان سعودی، متولد شد. جد چهارمش، نخستین کس از خاندان وی بود که زندگی عشایری و مذهب تسنن را رها و یکجانشینی و تشیع اختیار نمود. با آنکه فضای حاکم بر محل زندگی احسایی بدوی و بدور از فرهنگ و تمدن بود اما وی توانست تا پیش از آنکه در 1186ق به عتبات سفر کند، تحصیلات دینی را در زادگاهش سپری نماید.سید مهدی بحرالعلوم، سیدعلی صاحب ریاض، شیخ جعفر کاشف الغطا و میرزا مهدی شهرستانی مهمترین عالمانی بودند که احسایی در عتبات از آنان اجازه روایت گرفت، البته او در شرح حالش برای خود استادی در سطوح عالی ذکر نکرده و سعی نموده در مراحل مختلف زندگی، خود را بنوعی مشمول لطف خاص خداوند معرفی کند که بطرق مختلف، از جمله خواب و رؤیا، مستقیما توسط معصومین (ع)و اولیای الهی بدو الهام شده و مسائل و مشکلات علمی برای وی حل می شود.در 1209ق به سبب بروز وبا از عراق به احساء و بحرین بازگشت.از 1212ق تا 1221ق به اقامتهای موقت در بصره و روستاهای اطراف آن گذراند. در این سال به عتبات رفته و سپس راهی مشهد شد، بین راه نیز در یزد توقفی کرد که بسبب استقبال گرم یزدی ها و اصرار ایشان، این شهر اقامت گاه بعدی او شد.در این زمان بود که آوازه شیخ احمد به دربار فتحعلی شاه قاجار نیز کشیده شد و شیخ بنابر اصرار شاه، مجبور شد در 1223ق به ملاقات وی رفته و مدتی را در تهران سپری نماید، علت اشتیاق شاه نیز به دیدار شیخ از آنرو بود که حاج ابراهیم خان قاجار ملقب به ظهیر الدوله (پسرعمو و داماد فتحعلی شاه، که چند سالى والى خراسان و کرمان بود) چون از مریدان شیخ احمد احسایى بود، شاه را به ملاقات با وی تشویق نمود.با ترک یزد، در 1229ق شیخ در راه عتبات، با استقبال مردم و تعهدی که دولتشاه حاکم کرمانشاه، در مورد تدارک سفر هر ساله شیخ به عتبات داد، او به اقامت در کرمانشاه راضی شد.این اقامت بجز سفری دوساله به حج و عتبات، نزدیک به ده سال طول کشید.وی سرانجام پس از تکفیرش از سوی مرحوم برغانی در قزوین، آنچنان در تنگنا قرار گرفت که بناچار عازم مکه شد اما در نزدیکی مدینه بسال 1241ق درگذشت و در قبرستان بقیع بخاک سپرده شد. [2]
احسایی را به وارستگی، جهد در عبادت و ریاضت شرعی ستودهاند.وی بر فقه و دیگر علوم دینی متداول، ریاضیات، طبیعیات قدیم و علوم غریبه نیز آگاه بوده است.[3] شاید بزرگترین خطای علمی احسایی، ورود ناآگاهانه به عرصه علوم عقلی و فلسفی باشد تا بدانجا که برخی از بزرگترین فیلسوفان معاصرش اظهارات فلسفی اش را بسیار عوامانه دانستهاند، او با نگاهی ظاهرگرا سعی نموده برخی مسائل و ظواهر شرع را در قالب امور پیچیده فلسفی تبیین نماید[4]اما در نهایت چون صوفیان و اسماعیلیان در چاه تأویل گرفتار و از عقاید امامیه منحرف شده است.[5]او ضمن تکیه بر ظاهر روایات، هرگونه تأمل عقلی و دقت فلسفی را نوعی انحراف و خروج از فطرت زلال انسانی میشناسند و در بسیاری موارد از اسرار مکتوم و رموز مستور نیز سخن میگوید اما برای اسرارش ضابطه و ملاک نمیآورد، موازین منطقی و ملاکهای عقلی را نیز مردود و خارج از فطرت میشناسد و بدین ترتیب راه را برای مدعیان مفتوح میکند و کسانی در صحنه ظاهر میشوند که بدون داشتن علو خرد از مقامات معنوی و اسرار پنهان سخن می گویند[6]همانگونه که پس از احسایی، سید کاظم رشتی و سپس سید باب، که شاگردان مکتبش بودند،همین مبنا را سنگ زیرین ادعاهای دروغینشان ساختند، همانگونه که شیخ علی نقی، فرزند شیخ احمد، بدرستی اقرار نموده که:«إنّ أبی ضیعوه تلامیذه» « پدرم شاگردانش را تباه ساخت» [7] احسایی علوم و حقایق را به تمامی نزد پیامبر (ص) و امامان (ع) می دانست. از دید او حکمت، که علو به حقایق اشیاء است، با باطن شریعت و نیز ظاهر آن از هر جهت سازگاری دارد و عقل وقتی به ادراک امور نایل می شود که از انوار اهل بیت (ع)روشنی گیرد و این شرط در شناخت های نظری و عملی یکسان وجود دارد.اگرچه تعقل در اصول و معارف دین واجب است اما از آنجا که حقیقت با اهل بیت همراهی دارد، صدق احکام عقل در گرو نوری است که از ایشان می گیرد.[8] او جایگاه پیامبر (ص)و ائمه (ع)را تا بدانجا بالا برده که عباراتش بشدت رنگ غلو و شرک بخود گرفته[9] و جداسازی وی را از گروه غالیان دشوار می سازد، مثلا در بازگو کردن این عقیده، که پیامبر (ص)و امامان (ع) برترین مخلوقات خداوند و واسطه فیض اویند، آنان را علل اربعه کائنات، یعنی علتهای فاعلی، مادی، صوری و غایی، معرفی می کند.[10]
ملامحمدتقی برغانی، معروف به شهید ثالث، از مشاهیر علمای شیعه در قرن سیزدهم و سرشناس ترین دانشمند خاندان برغانی بود. در 1172ق در برغان زاده شد، در زادگاهش و سپس قزوین، اصفهان، قم و کربلا به تحصیل پرداخت. در حدود 1220ق در تهران ساکن و به تدریس، افتا، اقامه جماعت و تصدی امور دینی پرداخت.پس از چندی روابطش با فتحعلی شاه قاجار به تیرگی گراییده بفرمان وی همراه با دو برادرش به عتبات تبعید شد.در عتبات، علاوه بر استاد سابقش صاحب ریاض، از سید محمد مجاهد و شیخ جعفر کاشف الغطا نیز بهره برد.پس از چند سال با وساطتت کاشف الغطا، شاه اگرچه با حضور برغانی در تهران مخالف بود اما از ورود وی به ایران ممانعتی نکرد.او در قزوین ساکن شد و با حمایتهای بی دریغ ملا عبدالوهاب قزوینی، عالم بزرگ شهر، در زمانی کوتاه، رهبری دینی شهر به او انتقال یافت، علاوه بر مسائل دینی، وی در رتق و فتق امور اجتماعی نیز فعال بود، در جنگ دوم ایران و روس شرکت کرد، از اشاره به ضعفهای حکومت ابایی نداشت و سرسختانه با بدعتها مبارزه می کرد تا آنجا که بدلیل انتقادادش به صوفیه، مورد غضب حاج میرزا آقاسی، صدر اعظم محمد شاه، قرار گرفت.شهرت عمده برغانی بدلیل برخوردش با جریان شیخیه و بابیگری است.با ورود شیخ احمد احسایی به قزوین (حدود 1240)، چون برخی افکار و عقاید او در مجامع دینی و علمی نقل می شد، برغانی به نمایندگیِ تعدادی از علما، احسایی را به مناظره طلبید، که حاصل آن تکفیر احسایی از جانب برغانی بود.[12]با تکفیر احسایی، از احترام و منزلتش تا حد زیادی کاسته شد، و او از سوی علمای مناطقی چون یزد، عراق، خراسان، نجف و اصفهان نیز طرد شد و بهمین دلیل دیگر وی کربلا، عراق و ایران را برای زیستن مساعد نیافت و عازم حجاز شد اما در نزدیکی مدینه درگذشت.[13]این واقعه مدافعان احسایی را نیز با بر برغانی دشمن ساخت و وی سرانجام در 1263ق، در مسجد توسط چند بابی بشهادت رسید و به شهید ثالث شهرت یافت.[14]
در کنار مرحوم برغانی، مراجع تقلیدی چون؛ سید مهدی (فرزند صاحب ریاض)، محمد جعفر استر آبادی، ملا آقا دربندی، سید ابراهیم قزوینی، شریف العلماء مازندرانی، شیخ محمد حسین صاحب فصول و شیخ محمد حسن صاحب جواهر ،که از معاصران برغانی بودند، حکم تکفیر احسایی را تایید نمودند.[15] بنابراین تردیدی در انحرافاحسایی از نظر مذهب امامیه باقی نمی ماند، با این وجود، عده ای از روی نادانی و یا اغراض باطل، فراتر از قضاوتهای منصفانه و عالمانه تکفیر احسایی را زائیده حسد عالمانی چون برغانی به مقام و جایگاه احسایی دانسته اند و یا آنکه از حسادت عالمان ایرانی به جایگاه عالمی عرب چون احسایی سخن گفته اند، و حال آنکه بر هر محقق آگاهی روشن است که سر سخت ترین هواداران احسایی و حتی کسانی که بعدها رهبری شیخیه را عهده دار شدند، ایرانی بودند.از طرفی مقایسه سیره مرحوم برغانی و احسایی، نشان می دهد؛ گوشه گیری، اهتمام به عبادات فردی، عدم دخالت در امور اجتماعی[16] و سازش با حکام (که تا حد بالایی سبب محبوبیت احسایی نزد آنان شده بود)[17]از ویژگی های احسایی بوده، اما برغانی، علاوه بر مسائل فردی، اشتغال به امور اجتماعی را نیز وظیفهای مسلم برای خود می دانسته تا بدان حد که در راه انجام این وظیفه، نه از تذکر و مخالفت با شاه و صدر اعظم ابایی داشته و نه از تکفیر عالمی چون احسایی.حال چگونه چنین شخصیتی به جایگاه احسایی حسادت ورزیده؟ آیا بهتر نبود بجای حسادت بر هم صنفش، بر طبل سازگاری با حاکمان می کوفت؟گذشته از آنکه اساسا جایگاه احسایی نیز چندان بلند و رشک برانگیز نبوده، چراکه اندکی پس از تکفیرش، چنان عرصه بر وی تنگ شد، که ناچار به ترک مناطق شیعه نشین و سفر به حجاز شد، حال اگر کسی واقعا جایگاه مردمی و اجتماعی ممتازی می داشت در چنین نزاع هایی عرصه بر مخالفان وی تنگ می شد و نه خود وی.
داوری پایانی درباره انحراف احسایی را به نقلی از سید علی قاضی (رض)، یکی از بزرگترین عرفای معاصر می سپاریم؛وقتی از وی پرسیده شد که نظر شما درباره ی شیخیه چیست؟ ایشان از شخص سوال کننده می خواهد تا کتاب شرح زیارت احسایی را آورده و نزد ایشان بخواند، پس از خوانده شدن کتاب میفرمایند:« این شیخ، میخواهد در این کتاب، ثابت کند که ذات خدا دارای اسم و رسمی نیست و همه کارها که ایجاد میشود، مربوط به اسما و صفات خدا است و اتحادی میان اسماء و صفات با ذات خدا وجود ندارد. بنابراین، شیخ احمد احسایی،ذات خدا را مفهومیی پوچ و بی اثر و صرف نظر از اسماء و صفات میخواند، و این، عین شرک است». [18]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان