عرفان و تصوف التقاطی به عنوان یکی از آسیبهای مخالفت با عقل و عقلگرایی، بحث عمیق کلامی و فرقهای است. با شناخت سردمداران این تفکرات ضد عقل و وحی علاوه بر شناخت حقیقت تصوف به روشهای مختلف این تفکرات نیز منتقل می شویم. حسین بن منصور بیضاوی از سران متصوفه و عرفان از نمونههای بارز تفکری است که عقل را کنار زده و در مقابل وحی ایستاده و به ابراز عقایدی به ظاهر عرفانی میپردازد. حامیان وی را حلاجیه مینامند.
موسس فرقه
ابو عبدالله حسین بن منصور فارسی ملقب به حلاج از اهالی بیضاء فارس بوده و در یکی از روستاهای این دیار به نام طور در سال 244 به دنیا آمد.[1]جد او از مجوسیان(زردشتی) بوده [2]و گفته شده که علت ملقب شدن او به حلاج، پنبه زنی او بوده و یا اینکه فاش نمودن اسرار مردم اشتغال وی بوده است.[3]
از اساتید و مشایخ صوفیه مانند جنید بغدادی و أبوحسین نورى، فوطى و عمرو بن عثمان المکى وسهل بن عبدالله تستری بهره برد. سالیانی از خرقه پوشان سهل بن عبدالله تستری بود و در سن 18 سالگی از تستر به بصره مسافرت نمود و با صوفیه بصره محشور شد و بعد به نزد مشایخ دیگر صوفیه مانند جنیدبغدادی و عمرو بن عثمان المکى وابویعقوب اقطع رسید وبادختر ابویعقوب ازدواج نمود.[4]
حلاج در سال 270 هجری، وقتی 26 سال داشت برای انجام حج، عزم کعبه کرد و این نخستین بار بود که به مکه میرفت. در مراجعت از مکه به اهواز به تعلیم صوفیان پرداخت، در این زمان روابطش با مشایخ صوفی مانند جنید و عمرو بن عثمان المکى و ابویعقوب اقطع تیره شد.[5]
به مدت 5 سال در دیار خراسان و ماوراءالنهر، ترکستان، هند، چین، سجستان، کرمان، فارس و بصره به تبلیغ و تعلیم مبانی صوفیه و تعلم سحر و شعبده اشتغال داشت.[6] او از سحر و شعبده به عنوان کرامت خویش بهره برداری کرد و با تبلیغ و رفتارهای صوفیانه و زاهدانه و دوری از دنیا به اغوای مردم همت گماشت. این اغوا گری أثر نمود. بطوریکه عدهای بعد از فتنههای او معتقد شدند که خداوند در او حلول کرده است و نیز برخی مدعی ربوبیت او شدند.[7]
تبلیغ و اغواء
او باسفرهای تبلیغاتی خود، تلاش بسیاری را برای بدست آوردن حامیان و مریدان خویش هزینه میکرد و در هر منطقه کفر و زندقه و خرافه را تبلیغ مینمود و با اظهار سحر و شعبده سعی کرد عموم مردم را تحت تأثیر خویش قراردهد و به او معتقد شوند. او هند، خراسان، ماواءالنهر، قم، شوشتر، خوزستان، بغداد و مکه و نیز شهرهای مختلف را زیر پا گذاشته و از هر ناحیه به او توجه میشده است بطوریکه مردم هند او را مغیث (فریادرس) و مردم ترک او را مقیت(حفظ کننده) و خراسانیان او را ابوعبدالله زاهد و اهل خوزستان او را شیخ حلاج الاسرار و حامیانش در بغداد او را مصطلم (بنیان کن)و در بصره از او به مجیر(پناه دهنده)یاد میکردند.[8] این مسائل نشان دهنده تلاش وی برای ادعاهای غلو آمیز او نزد عموم مردم است؛ زیرا این اسامی(مغیث و مقیت ومصطلم ومجیر) برای خداوند است.[9]
حیلههای حلاج
او برای اغواء مردم با نقش آفرینی یکی از یاران خویش به شفادهنده نابینا مبدل شد. برنامه وی به این صورت بود که یکی از مریدان او خود را به نابینایی زده و همیشه به عبادت و زهد مشغول بود و بعد از دو سال (طبق قرار از قبل تعیین شده بین او و حلاج) خوابی دروغین را برای مردم تعریف کند که در خواب به او الهام نمودند که شفای تو به دست عبدی صالح و مستجاب الدعوه صورت میگیرد و تو را شفاء میدهد و در این زمان حلاج به مسجد میآید و با دست کشیدن بر چشمان وی او را از نابینائی درمیآورد.[10]
نقل شده است که او برای مردم در فصل زمستان میوه تابستانی میآورد و در فصل تابستان میوه زمستانی. دستش را به هوا میکشید و ناگهان پراز سکههائی میشد که بر روی آنها آیه قل هو الله أحد نوشته شده بود. او از کارهای خانگی مردم و نیز غذاهای که مردم خورده بودند خبر میداد و نیز ذهن مردم را میخواند.[11]با این حیل هدفی جز اغواء مردم نداشت.
حیلههای او توسط برخی علماء بیان میشد و مردم را از ضلالتهای او نجات میدادند.[12]این افشاگری باعث میشد تا مردم او را از دیارخود بیرون کنند. قم و اهواز از جمله شهرهائی است که به افتضاح بیرون شد.[13]
ریاضتهای غیر شرعی
با اقامت در مکه به ریاضتهای سخت روی آورد. به عنوان نمونه وی یکسال درحجر اسماعیل درمکه ماند درحالی که زیر سقف نرفت و خود را از سرما و گرما حفظ نمیکرد.ریاضتهای وی باعث شد تا عبدالله مغربی از صوفیان مکه به همراه مریدان خویش به دیدار حلاج روند اما او را در حجر نمییابند؛ زیرا او به کوه ابوقبیس رفته بود وقتی به کوه ابوقبیس رفتند حلاج را مشاهده نمودند که بالای صخرهای با سر و پای برهنه زیر آفتاب سوزان به ریاضت مشغول است؛ درحالی که عرق بر زمین جاری بود. عبدالله مغربی ریاضت غیر شرعی او را برای مریدان خویش به تقوی و صبر در برابر قضاء الهی تفسیر میکند.[14]
عطار نیشابوری میگوید: نقل است که در ابتدا که ریاضت میکشید دلقی داشت که بیست سال بیرون نکرده بود. روزی به ستم از وی بیرون کردند گزنده بسیار در وی افتاده بود. یکی از آنها را وزن کردند نیم دانگ بود. [15]
کتب وی شاهدی بارز از تلاشهای او برای تسخیر افکار مردم و مریدان صوفی خویش میباشد. او در این کتابها انحرافات عقیدتی خود را برای آیندگان به یادگار گذاشته است.[16]
فتنه حلاج
سال 299 ه.ق را سال فتنه حلاج میشمرند. او در این سال ادعی ربوبیت نمود و بطور سری افکار خویش را به مریدان خود در مناطق مختلف انتقال میداد.[17] از این پس او مورد تعقیب و حبس و تبعید بود. اعمال وی و مریدانش و رخنه نمودن افکار وی به دربار، حکومت عباسی را به خوف و خشم آورد و با جمعآوری مدارک و اعترافات او را محکوم به اعدام نمودند.[18]
برخی افکار و عقاید حلاج
با توجه به نقل قولهایی که از او شده به راحتی میتوان وی را افراطیترین صوفی در زمان خویش محسوب نمود. افکاری که فقط بیدینی را ثابت میکند.
1.مذهب اختراعی
نقل است که در پنجاه سالگی گفت: هنوز هیچ مذهب نگرفتهام اما از هر مذهبی چیزی اختیاری کردهام.[19]
2.حقانیت همه ادیان الهی و غیرالهی
حلاج میگوید: باید بدانی که ترسا و جهودی و اسلام و دینهای دیگر لقبها و نامهای گوناگون است ولی مقصود و منظور از همه آنها یکی است و اختلافی میان آنها نیست.[20]
3.بدعت در عبادت بخصوص حج
هر گاه آدمی اراده حج کند و نتواند برود میتواند در گوشهای از خانه، حج انجام دهد و هنگامی که روزهای حج فرا میرسد بدان طواف کند و مناسکی را که در مکه برگزار میکنند بر گزار کند و سپس سی یتیم را گرد کرده و تا آنجا که میتواند بدانها طعام دهد و خود شخصا خدمتشان کند و در پایان دستهایشان را با آب شوید و بر تنشان پیراهنی کند و به هر کدام سه در هم ببخشد. پس از این مانند آن است که حج گزارده است.[21]
4.ادعای بی جا
عمرو بن عثمان مکی میگوید: با حلاج میرفتم در حالی که مقداری از قرآن خواندم. او گفت من نیز میتوانم مانند این آیات بیاورم.
5.عقاید سخیف وکفرگوئی حلاج
او بیانگر این جملات است:[22]
1.انا الحق
2. وما فی الجبة إلا الله
3. کفرت بدین الله والکفر واجب لدی وعند المسلمین قبیح
به دین خداوند کافر شدم و این کفر نزد من از واجبات است در حالی که نزد مسلمانان قبیح است.
4.خودش ادعی ربوبیت میکرد و برخی از اصحابش را آدم و برخی را نوح و برخی را ...معرفی می کرد و معتقد بود که روح انبیاء در ایشان است.
5.در نامهای به دوستش چنین نوشته بود: من الرحمن الرحیم الی فلان بن فلان که در دادگاه بر او عرضه کردند و او منکر نشد.
6.برخی مریدانش او را اینگونه خطاب میکردند:
یا ذات اللذات و منتهى غایة الشهوات تشهد انک المتصور فى کل زمان بصورة و فى زماننا هذا بصورة الحسین بن منصور ونحن نستجیر لک و نرجو رحمتک یا علام الغیوب
ای حقیقت ذات وای نهایت خواستهها، گواهی میدهم بر اینکه تو همان کسی هستی که در هر زمان به صورتی درمیآیی و در زمان ما به صورت حلاج درآمدهای و ما به تو پناه میبریم و به رحمت تو امیدواریم. ای دانای پنهانیها.
7.شخصی او را مورد خطاب قرار داد و گفت: ادعای نبوت میکنی؟
حلاج گفت: اف برشما باد! که از قدر من بسی کم میکنی.
8.کسی که خانه ما را نظافت کند و نماز بخواند و بر او طواف کند و نیز صدقه دهد از حج بینیاز میشود.
9.معتقد به تناسخ و حلیت فحشاء بوده است.
صوفیان حلاجی
حلاجیه مریدان و حامیان حلاج هستند. گروهى از متصوفه که قائل به اباحه مىباشند (محرمات را توجیه کرده و مباح میدانند) و اعتقاد به حلول دارند. آنان گروهى ملحد و زندیق هستند و نسبت به هر مذهبی با اظهار حمایت به مظاهرشان متمسک میشوند و ادعاهاى باطلى درباره حلاج دارندو او را به ربوبیت قبول دارند همانطور که مجوسیان و نصاری درمورد زردشت و عالمان راهب خویش دعاوی باطل دارند.این درحالی است که مجوس و نصاری به اعمال عبادی اقدام می کنند ولی این فرقه ازشریعت و عمل به عبادت دور است .[23]
ابومنصور بغدادی حلاجیه را فرقهای از حلولیه که خارج از اسلام هستند میداند.[24]
شیخ مفید درمعرفی ایشان می گوید:[25]
حلاجیه گروهى از غلات هستند که عبادت راتجلى حق دانسته و تارک نماز و تمام واجبات بودند. مدعى شناخت اسماءاعظم الهى بودند. عقیده داشتند: حق در آنان تجلى کند و چون شخص خلوص یابد و به مذهب آنان شناخت یابد نزد آنان از پیامبران برتر باشد و ادعاى علم کیمیا دارند.
نظر علماء و نویسندگان و اطرافیان وی در مورد حلاج
او از منظر اکثر مشایخ صوفیه دوران خودش مطرود میباشد. حتی اساتید وی او را توبیخ مینمودند.[26] فقهاء و متکلمین نیز او را بر عقاید سخیفش تکفیر میکردند و جایگاهی نزد عالمان نداشته است.[27] از عالمان شیعه علی بن بابویه (پدر شیخ صدوق ) و ابی سهل اسماعیل بن علی نوبختی از سران شیعه حلاج را طرد نموده و با عقاید و عملکرد او مخالفت نمودند و برای همیشه دست او را از دامن شیعه کوتاه نمودند.[28]
عمرو بن عثمان المکی که سمت استادی حلاج را داشته است او را لعن میکند.
ابویعقوب اقطع میگوید: دخترم را به ازدواج حلاج درآوردم بعد فهمیدم که وی ساحری دروغگو و حیلهگر است.
الصولی ازحلاج یاد کرده و میگوید: من با حلاج معاشرت داشتم و دیدم که او فردی جاهل است و ادای عقلاء را درمیآورد و کودنی است که ادعای بزرگی دارد. فاجریست که اظهار زهد میکند.[29] در واقع حلاج نزد مسلمانان و علماء جایگاهی نداشته و تنها او با مسافرتها و تبلیغها و حیلههای خویش به مریدانی دست یافته بود که از وی حمایت میکردند در حالی که مسلمانی در وجود ایشان دیده نمیشد.
عاقبت حلاج
در سال 299ه.ق متهم شد و حلاج از بغداد به اهواز رفت و در اهواز سه سال پنهان بود. سرانجام بدستور المقتدر خلیفه عباسی او را یافتند و به بغداد آوردند و در سال 301 هجری او را زندانی کردند و وی هشت سال رادر زندان بغداد گذراند. آخر الامر در سه شنبه 24 ذوالقعده 309، با حکم خلیفه، او را مانند دیگر غلات (غلوکنندگان) کشتند و چون او را بردند تا بکشند صد هزار نفر گرد آمدند و او چشم گردانید و می گفت: حق، حق، حق و اناالحق. او را 1000 تازیانه زدند و به دار آویختند و سنگسار و مثله کردند و سرش بریدند و سوختند و خاکسترش را به دجله ریختند.[30]
حلاج و حلاجیه نزد اهل بیت علیهم السلام و تشیع
از افکار و اعمال کفرآمیز وی و حامیانش، موضع تشیع در برابرش هویدا میشود. توحید ومعارف بلند الهی و بیانات معصومین علیهم السلام تماما مستندات و مدارک علمی برای طرد عقاید غلات از جمله حلاج است. بدون تردید او هیچ دفاعی از عقاید خویش نمیتواند بکند جز اینکه از مسلمانی بریده است. علماء شیعه با بهرهگیری از میراث علمی معصومین علیهم السلام به مبارزه علمی و عملی با حلاج پرداختند. کتب رد بر اصحاب حلاج از شیخ مفید از قم، مرکز شیعه به دستور علی بن بابویه قمی شاهد این مدعاست.[31] از جمله حیلههای او برای شیعیان این بود که خود را نایب خاص امام زمان(ع) اعلام میکرد و از علماء درخواست میکرد تا با او در این زمینه مساعدت شود. او این مطلب را از عالم شیعی علی بن بابویه میخواهد و این درحالی است که آوازه حیلههای او به قم نیز رسیده بود. علی بن بابویه با شناسائی او و رد درخواست بیجای وی او را چنان با غیرت از قم بیرون میکند که دیگر گذرش به قم نمیافتد.[32] اما از طرف امام عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز در لعن افرادی که به دروغ خود را به عنوان نایب ایشان معرفی میکردند توقیعی صادر شد. این توقیع برای هدایت مردم از ضلالت افراد فرصتطلب است که به دست نایب خاص ایشان ابی القاسم حسین بن روح نوبختی به شیعیان رسید. از جمله این افراد حسین بن منصور حلاج است.[33]