موسس فرقه نعمت اللهیه
منابع درباره محل و تاریخ ولادت شاه نعمتاللّه گزارشهای متناقض ارائه کردهاند. آنچه مسلّم است پدرش، سیّد عبداللّه، از شام به ایران آمد و در کوه بنان کرمان مسکن گزید.[1] این دودمان از سادات حسینی بودند. شاه نعمتاللّه از سن بیست و چند سالگی سفرهای دور و دراز خود را آغاز کرد که تا اواخر عمر ادامه داشت. در سفر مصر بود که با شیخ عبداللّه یافعی، عالم بزرگ شافعی، برخورد کرد و از مریدان او شد و هفت سال ملازم و شاگرد او بود. شیخ مذکور در بستر احتضار خلافت خویش را بدو سپرد.[2]
سفر به ایران و آغاز ارشاد مریدان
شاه نعمتاللّه سپس به ایران آمد و به ماوراءالنهر رفت و مریدان زیادی یافت. تیمور که در آن زمان میرفت تا قدرت برتر منطقه شود، از کثرت مریدان شاه نعمتاللّه به وحشت افتاد و به او پیام فرستاد: «مخدومزاده! در یک شهر دو پادشاه نتوانند بودن، یا شما باشید یا من.» [3]این پیغام باعث شد که نعمت الله به هرات رفته و با دختر سیّد حمزهی دستاربند هروی ازدواج کند و هفت سال در آنجا بماند. بعد از آن شاه نعمت الله سفر خویش را به کرمان آغاز نمود و در حوالی سال 775ه. ق به یزد و از آنجا به تفت (20 کیلومتری یزد) رفت و خانقاه با شکوهی ساخت.[4]
او در حدود پانزده سال بین یزد و کوهبنان در تردّد بود، تا اینکه عاقبت رحل اقامت به ماهان افکند و بیست و پنج سال آخر عمر را در آنجا گذراند و در خانقاهی که احداث کرد، مریدانش را در تحت تربیت و ارشاد خویش گرفت. طی این دوره شهرت و اعتبار او فراگیر شد و حتّی از مرزهای ایران گذشت. سلطان احمدشاه بهمنی (837ـ825ه. ق) و پسرش سلطان علاءالدّین شاه از زمرهی ارادتمندان سخاوتمند این پیر طریقت شدند. متأسّفانه منابع در مورد چگونگی آغاز روابط و شناخت پادشاهان دکن با شیخ نعمتاللّه اطّلاعی به دست نمیدهند.
گزارشهای حاکم کرمان مبنی بر فزونی روزافزون مریدان باعث شد که شاهرخ تیموری به واهمه بیفتد؛ برای همین وی شاه نعمتاللّه را به هرات فراخواند، ولی عاقبت او را به حال خود گذاشت.
روابط شاه نعمت الله و پادشاهان دکن
اما از دیگر سو، مناسبات سلطان احمد بهمنی بدان پایه رسید که وی از شیخ درخواست کرد که یکی از فرزندانش را به هند فرستد. شیخ نوهی خویش، میرزا نوراللّه، فرزند خلیلاللّه را روانهی هند کرد. چون وی «...به حوالی دارالخلافه رسید، با جمیع شاهزادهها و امرا به پیشوازی او رفته، قرین اعزاز و اکرام به شهر احمدآباد بیدر درآورده و در جای ملاقات قریه و مسجد ساخته، موسوم به نعمتآباد گردانید و میر نوراللّه را ملک المشایخ خطاب فرموده، بر جمیع مشایخ مقدّم نشانید و دختر به وی داده به دامادی خویش معزّز و مقرّب گردانید.»[5]
زمانی که روابط حاکم کرمان (امیر ادکو) با حاکم شیراز و یزد (امیرزاده اسکندر) تیره بود، از طرف حاکم کرمان به شاه نعمتاللّه مأموریّت داده شد که واسطه دوستی آنان شود. وی به خوبی این مأموریت را انجام داد. منابع ذکر ننمودهاند که در چه زمانی شاه نعمتاللّه به شیراز رفته است. شیخ روابط خوبی با میرزا اسکندر داشته است و او را، مقدّم بر تمام علما و عرفای شیراز، نزد خود مینشاند.
شاید زمانی که شاهزادهی مذکور علیه عمویش، شاهرخ شورید، شیخ را جهت مقاصد سیاسی به شیراز فراخوانده باشد؛ زیرا شاهرخ به شیخ آزار رسانده بود. رساله سؤال و جواب شیخ که مریدانش منسوب به او میکنند، در واقع استفتاءآتی است که میرزا اسکندر در توجیه سرکشی خود از شاه نعمتاللّه سؤال مینماید و جواب میگیرد.[6]
شاه نعمتاللّه ولی در 22 رجب سال 834ه. ق در ماهان درگذشت. زمانی که این خبر به گوش سلطان احمد شاه بهمنی رسید، به همراه هیئتی، مبالغ زیادی فرستاد تا بر سر مزار او بارگاه بلندی بسازند. بنای مذکور اکنون یکی از اماکن دیدنی در ماهان است.[7]
مذهب شاه نعمت الله ولیّ
شواهد بسیاری دلالت بر سنی بودن شاه نعمت الله دارد. گذشته از این که در قرن هشتم و نهم هجری؛ یعنی قبل از ظهور صفویّه مذهب تشیع در ایران چندان رواجی نداشته است، با توجه به اینکه شاه نعمت الله ولی مرید و معتقد شیخ عبدالله یافعی (متوفی 767 یا 768 ه.ق) بوده و هفت سال خدمت او را کرده است،[8] بعید به نظر میرسد که این مرید صادق، در مذهب با مراد خویش که از بزرگان اهل سنت و فرقهی شافعی در زمان خویش بوده، موافق نبوده یا لااقل او را تصدیق ننموده باشد.
از سوی دیگر سلسله مشایخ و نسبت خرقهی شاه ولی به تصریح خود او به شیخ احمد غزّالی و حسن بصری میرسد که جایگاه آنان در میان علمای اهل سنّت، بر کسی پوشیده نیست.[9]
اما قراین و شواهدی که در آثار منظوم و منثور شاه نعمت الله به چشم میخورد فراوان است که به عنوان نمونه میتوان به این شعر وی اشاره داشت:
ره سنی گزین که مذهب ماست ورنه گم گشته ای و در خللی
رافـضـی کیست دشمن بوبکــر خارجی کیست دشمنان علی
هر که او چهــار یار دارد دوست امت پاک مذهب است و ولـی
دوستدار صـحابهام به تمــــام یــار سنی و خصـم معتزلــــی
برای تحقیق بیشتر در این مورد، محققان و خوانندگان را به کتابهای شاه نعمت الله، ارجاع میدهیم.[10]
با این همه و با وجود شواهد فراوان مبنی بر سنی بودن شاه نعمت الله، نمیتوان ارادت وی به محضر امیرمومنان علی (ع) و فرزندان بزرگوار و معصوم آن حضرت (ع) را منکر شد.[11] گرچه این امر را نیز میتوان مرامی صوفیانه دانست که در میان بیشتر فرقههای صوفیه قابل مشاهده است.
شایان ذکر است که شاه نعمت الله دارای تألیفات منظوم و منثور بسیاری است که برخی از آنها همچون دیوان وی شهرت بسزایی دارد.
شاه خلیلاللّه و فرزندانش در هند
تنها فرزند شاه نعمتاللّه، شاه خلیلاللّه است. شاهرخ تیموری احتمالاً به منظور کنترل فرقهی نعمتاللّهی، خلیلاللّه را به دارالسلطنهی هرات فراخواند و ظاهرا مراتب احترام را به جا آورد، امّا زمانی که اقبال عموم مردم را نسبت به شیخ مشاهده کرد (تا بدانجا که فرزندش، بایسنقر میرزا، با آفتابه طلا دستهای شیخ را شست) دیگر نتوانست تحمّل نماید و بنای بدرفتاری نهاد. شیخ با هر عذر و بهانهای بود، هرات را به سمت ماهان ترک کرد[12]. گویا در کرمان هم نتوانست آسوده باشد، لذا یکی از پسرانش، شاه شمسالدّین محمّد را به نیابت خود مسئول تولیت آستانه شاه ولی در ماهان گذاشت و خود به همراه بقیهی اعضای خانواده به هند رفت. در آن جا مورد استقبال قرار گرفت و به ارشاد مریدان در دکن پرداخت. شاهزاده علاءالدّین، پسر احمدشاه بهمنی یکی از دختران خود را به عقد شاه حبیباللّه، پسر سوم شاه خلیلاللّه درآورد.
حبیباللّه در زمرهی امرای معروف احمدشاه و سپس علاالدّین درآمد و فرماندهی جنگها را عهدهدار شد و لقب غازی (جنگجو) گرفت.
در سالهای بعد شاه محبّ الله به عنوان مرشد مریدان نعمت اللهی شناخته میشد. اعقاب شاه محباللّه معتبرترین شاخهی دودمان شاه نعمتاللّهی بودند که در مناسبات سیاسی سدههای نهم تا دوازدهم هجری قمری، چه در هند و چه در ایران، از جایگاه ویژهای برخوردار بودند. طیّ این چهار سده ، تفت یزد و ماهان کرمان و احمدآباد هند از کانونهای اصلی فعّالیّت دودمان نعمتاللّهی به شمار میرفت.
مشهورترین فرزندان شاه محباللّه، شاهزاده عبداللّه و شاهزاده صفیاللّه و شاهزاده ظهیرالدّین علی و عطیةاللّه بودند. شاه کمالالدّین عطیةاللّه بعد از وفات پدر به مقام ولایت رسید.[13]
فعالیّت دوباره در ایران
بنا به گفته مولانا صنعاللّه، دوتن از فرزندان شاه محباللّه به نامهای عبداللّه و صفیاللّه «از طرف هند به دارالعباده یزد آمده در بقعه مبارکه تفت به ارشاد اهالی آنجا مشغولی داشتند و همچنین شاه ظهیرالدّین علی بعد از مدّتی از هند به خطّه بهشت منزله یزد تشریف داده، دیده محبّان آن سلسله علیّه به جمالش روشنایی یافت.»[14] مؤلّف مذکور تاریخ ورود آنان را به یزد ذکر نمیکند، امّا احمد کاتب، مؤلّف محلّی [تاریخ جدید یزد] در ضمن ذکر حوادث سال 850 هـ ق از حضور شاه ظهیرالدّین در یزد خبر میدهد.[15] از این پس خانقاه تفت رونق زیادی میگیرد تا جایی که دانشمند برجستهی آن زمان، یعنی شرفالدّین علی یزدی، صاحب ظفرنامه در خانقاه تفت مسکن میگزیند و با مرشدان نعمتاللّهی روابط نزدیک برقرار میکند.
کاتب در ذکر حوادث سال 855 ق آورده است که شرفالدّین علی به همراه سادات نعمتاللّهی، در استقبال از میرزا ابوالقاسم بابُر، نمایندگان اهالی یزد بودند و در سال 858 ق افراد مذکور در جریان محاصره شهر یزد توسّط امیرزاده خلیل، دخترزاده شاهرخ تیموری و دفع آن توسّط پیر بوداق میرزا، پسر جهانشاه، میانجیگری میکنند. [16]
ادامهی فعالیتها در هند و ایران
پس از خشم شاه عباس صفوی بر صوفیان و قتل عام آنان باقی مانده نعمت اللهیها در ایران نیز فرار کرده و به هند رفتند و دیگر اثری از اینها در ایران نبود.
زمان نادر قلی افشار دو تن از صوفیان نعمت اللهی از سوی شاه علیرضا دکنی پادشاه وقت و قطب نعمت اللهی هند به ایران فرستاده شدند تا نعمت اللهیه را مجددا احیا کنند. این مأموریت بر دوش معصومعلیشاه و شاه طاهر دکنی افتاد و این دو به ایران آمدند. بعدها نیز علیرضا شاه دوازده صوفی دیگر را مأمور کرد به ایران بیایند و این فرقه را احیا کنند.
در اوایل قرن سیزدهم با تشکیل دولت قاجاریه، علیرغم آزار و اذیت مخالفان، به تدریج بعضی از مشایخ این سلسله از هندوستان راهی ایران شده و به تبلیغ و ارشاد پرداختند و از این رهگذر طریقهی مزبور که در شبه قاره هند پیشرفت شایان کرده بود، دوباره در ایران رونق یافت.[17]
سلسلههای نعمت اللهی
سلسله نعمت اللّهی تا روزگار مجذوب علی شاه یک وحدت پر رنگ داشت؛ گو اینکه کوثرعلیشاه نیز کماکان بنا به دستوری که از طرف نورعلیشاه داشت به ارشاد فقرای سلسله مشغول بود و اختلافاتی میان ایندو مرشد دیده نمیشد. امّا بعد از درگذشت مجذوب علی شاه در تبریز سلسلهی نعمت اللهیه رفته رفته به پنج شاخه زیر تقسیم شد که هریک مدعی قطبیّت و ولایت بودند.[18]
1)کوثریه که پیروان حاج ملا محمدرضا همدانی ملقب به کوثر علی شاه است.
2)گنابادیه که پیروان ملا سلطانمحمد ملقب به سلطانعلیشاه بودند که اقطاب این سلسله از اول تا امروز همه از خاندان وی هستند به این ترتیب: نورعلی شاه فرزند سلطانعلیشاه سپس صالح علیشاه سپس رضا علیشاه سپس محبوبعلیشاه و در حال حاضر مجذوبعلیشاه.
3) شمسیه پیروان سید حسن استرآبادی که سلسله بنام جانشین وی شمس العرفا نام گرفت که حجت بلاغی قمی مدعی جانشینی این فرقه بود که امروز در فرقههای دیگر مستهلک شده است.
4)سلسله ذوالریاستین یا مونس علیشاهیه که اقطاب آن عبارتند از:
أ)حاج آقا محمد ملقب به منور علیشاه از مریدان و خلفای رحمت علیشاه.
ب) حاج علی آقا ملقب به وفاعلیشاه.
ج) سید اسماعیل اجاق کرمانشاهی که وی در زمان حیات خرقه ارشادش را به چهارمین قطب سلسله یعنی میرزا عبدالحسین ذوالریاستین فرزند وفا علیشاه واگذار کرد.
د)بعد از وی دکتر جواد نوربخش مدعی جانشینی شد که به دلیل پروندههای سنگینی که علیه وی در محاکم مختلف موجود بود از کشور خارج و در سال 1389ش درگذشت.[19]
5) سلسله صفی علیشاه یا انجمن اخوت.
پیروان میرزا محمد حسن اصفهانی ملقب به صفی علیشاه که وی از مریدان رحمت علیشاه بود. وی تألیفات و تصنیفات فراوانی دارد از جمله تفسیری منظوم بر قرآن کریم.بعد از وی یکی از رجال پر شهرت قاجار به نام علی خان ظهیر الدوله که دست ارادت به وی داده بود، با لقب صفاعلیشاه به خلافت او رسید و در ترویج و جانشینی او کوشید.[20]