برخی از مهمترین حوادث ایام معتصم
دوره دوم عباسیان یا دوره نفوذ ترکان، اقدام خلیفه معتصم در آوردن غلامان ترک از ماوراءالنهر و در پی آن ورود این گروه در معادلات تصمیمگیری دستگاه خلافت، باعث تحولات ساختاری در حکومت میگردند. مشخصه اصلی و بارز این دوره تسلط ترکان بر دستگاه خلافت است.
معتصم به تبعیت از رویه مأمون مردم را وادار کرد به مخلوق بودن قرآن معترف شوند. امام با این تفاوت که وى از دانش بىبهره بود و نمىتوانست در این گونه مسائل راى و نظر علمی داشته باشد فقط سفارش برادر خود مأمون را اجرا مىکرد و هر کس از دانشمندان که به مخلوقیت قرآن تسلیم نمىشد آزار مىدید. احمد بن حنبل فقیه و محدث معروف را تازیانه زد و به زندان افکند و همه عالمان و قاضیان دیگر اگر با نظر خلیفه که رأى معتزله بود، هم سخن نمىشدند در خطر تازیانه خوردن و زجر دیدن بودند. رفتار معتصم با علویان چون رفتار دیگر خلفای پیشین سخت بود. مسعودى گوید: «در سال 219 امام محمد جواد علیه السلام فرزند علىرضا علیه السلام در بغداد وفات یافت وى امالفضل دختر مأمون را به همسری داشت، گفته شده که وى به فرمان معتصم شوهر خویش را مسموم کرد که بیم داشت امام جواد فرزندى داشته باشد و فرزندان وى که از نژاد مامونند و هم نسب به علىرضا علیه السلام مىبرند که ولیعهد مامون بود بدعوى خلافت برخیزند».[1] در دوران معتصم محمد بن قاسم از فرزندان حسین بن على، قیام کرد عده زیادی از حاجیان خراسانی در سال 219 ق. با محمد بن قاسم بن عمر بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب در مدینه دیدار کرده و با وی بیعت نمودند. او همراه گروهی از پیروان خود از کوفه به مرو آمده و توانست افراد زیادی را به دور خود گرد آورد.[2] و سپس به طالقان رفته و قیام خود را در آن شهر آشکار نمود. در این زمان بود که عبدالله بن طاهر لشکری را به فرماندهی حسین بن روح برای مقابله و جنگ با محمد بن قاسم روانه کرد؛ اما این سپاه شکست خورده و عبدالله به ناچار سپاهی دیگر به فرماندهی نوح بن حیان اعزام نموده و توانست قیام محمد بن قاسم را شکست دهد و بعد از مخفی شدن محمد در شهر نسا[3] توانست او را دستگیر و روانه بغداد سازد.
حرکت زطها
آشوب زطها که مردمانی از نژادهای مختلف ولی معروف به زط بودند. اینان راه بصره را بسته بودند و از کشتیها باج مىگرفتند و راه وصول کالا را به بغداد مسدود نموده بودند. این نیز از دیگر مشکلات معتصم بود که براى درهم شکستن ایشان عجیف بن عنبسه سردار عرب را مامور کرد و وى نزدیک واسط اردو زده و نهرها را به روی زطها بسته و آب را از آنها دریغ نمود و نه ماه با ایشان نبرد کرد و عاقبت مجبور به تسلیمشان نمود. شمار زطها اعم از زن و مرد و کودک بیست و هفت هزار نفر بوده است که عجیف همه را به کشتیها سوار نموده و روز عاشوراى سال 220 به بغداد برد که معتصم و رجال دولت ایشان را بدیدند آنگاه فرمان داد تا همه را به آسیاى صغیر تبعید کنند و همچنان در آن ناحیه بودند تا رومیان شرقى در سال 241 همه را به اسیرى بردند و بدین وسیله به اروپا راه یافتند و در آنجا بنام کولى معروف شدند و باقیماندگان ایشان در خارج شهرها بسر مىبرند.[4]
توطئه علیه نیروی ترک
سیاست معتصم این بود که از نیروی ترک در امور مملکت داری کمک مىخواست و عطاهاى بسیار به ایشان میداد و همین مساله موجب کینه عرب شد و عجیف از سرداران عرب که فتنه زط را خاموش کرده بود بر ضد سرداران ترک که با عربها بدرفتارى مىکردند شورید. هدف وی حتی از این نیز بالاتر بوده است به گونهای که نقل شده است وی مىخواست معتصم را نیز از میان بردارد و عباس بن مامون را تحریک کرد تا بر ضد عموى خویش قیام کند و مدعى خلافت شود. برخی دیگر از سرداران عرب نیز با توطئه همدست شدند و بنا شد پس از تقسیم غنایمی که در جنگ معروف عموریه بدست مسلمانان افتاده بود معتصم و افشین و اشناس را به قتل رسانند؛ اما خبر توطئه پنهان نماند و عباس و بعضى توطئهگران در حالت مستى راز خویش را با معتصم گفتند و وى آب را از عباس که به مرض استسقاء نیز دچار شده بود، بازداشت تا به سبب آن جان داد[5]، عجیف نیز به معتصم ملحق شد و معتصم توانست توطئه را در نطفه خفه نماید؛ اما از نتایج بد آن در امان نماند به این گونه که خود در چنگال سرداران ترک افتاد و به تدریج از سرداران عرب و ایرانی دور شد و نام ایشان را از دفتر عطا نیز حذف کرد. ترکان نیز نسبت به وى وفادار نبودند چون قصد آنان گرفتن قدرت را از دست وى بود و در آن دوران که پایتخت عباسیان در سامرا قرار داشت خلفا همه بازیچه سرداران ترک بودند.[6]
فتح عموریه
فتح و ویرانى عموریه از دیگر حوادث بزرگ دوران معتصم بود.[7] تکیه معتصم بر سرداران ترک در روح عربها اثر بسیار بد داشت که در شام به پیشوائى ابىحرب مبرقع یمانى بشوریدند مبرقع کمى پیش از مرگ معتصم آتش شورش را در فلسطین مشتعل کرد، زیرا در غیبت وى یکى از سپاهیان بخانهاش رفته بود و چون بیامد و از قصه خبر یافت سپاهى را بکشت و برقع افکنده بسوى اردن فرارى شد و مردم را بر ضد معتصم تحریک مىکرد. دعوى داشت که از نژاد امویان است پیروانش مىگفتند سفیانى موعود است کسان بسیار از مردم اردن و فلسطین خاصه از قبایل یمنى بر او گرد آمدند. معتصم وجاء بن ایوب حضارى را با هزار سپاه بسرکوبى وى فرستاد و چون وجاء پیروان مبرقع را انبوه یافت که بیش از صد هزار کس در اردوگاه داشت از جنگ وى شانه خالى کرد و مقابل او اردو زد و وقت گذرانید تا موسم زراعت رسید و کشاورزان که در اردوى مبرقع بودند به دنبال کار خویش رفتند و وى با گروهى اندک بماند و سردار معتصم او را بشکست و اسیر گرفت و بسامره برد.[8]
در شهر موصل نیز کردها به رهبری جعفر کرد سر به شورش نهادند. معتصم، ایتاخ سردار ترک را برای سرکوبى ایشان فرستاد. ایتاخ در محرم 227 ه ـ با نیروى جعفر روبرو شد و جنگ آغاز شد که یکى از یاران جعفر ایتاخ را کشت.[9]
اختلاف افشین و عبدالله بن طاهر
افشین در هنگام نبرد با بابک که در سرزمین خرمیان مقیم بود وقتى هدیهاى از مردم ارمینیه برای وى مىرسید آنرا به اشروسنه مىفرستاد و این از قلمرو عبدالله بن طاهر مىگذشت و عبدالله خبر آن را براى معتصم مىنوشت. معتصم به عبدالله بن طاهر دستور داد همه هدیههایى را که افشین به اشروسنه مىفرستد مشخص کند و عبدالله بن طاهر چنان کرد. جریان چنین بود که وقتى مالى برای افشین آماده مىشد، آنرا در کمربند یاران خویش حمل میکرد به اندازهای که هر مرد هزار دینار یا بیشتر کمربند خویش حمل میکرد. این موضوع را به عبدالله بن طاهر خبر دادند. یکى از روزها که فرستادگان افشین که هدیهها را همراه داشتند در نیشابور فرود آمده بودند عبدالله بن طاهر افرادی را فرستاده و آنها را بازرسی نمودند که در نتیجه در کمربندهایشان کیسهها یافت شد. عبدالله از ایشان پرسید که این اموال را از کجا آوردهاید؟
گفتند: «این هدیههاى افشین است و این مالهاى اوست.» گفت: «دروغ میگویید، اگر برادرم افشین مىخواست چنین مالهایى بفرستد به من مىنوشت و این را به من خبر مىداد تا دستور دهم آنرا حراست و بدرقه کنند که این مالى گزاف است، شما دزد هستید.» پس عبدالله بن طاهر اموال را گرفت و در میان سپاهیان خویش تقسیم نمود و به افشین نوشت: «باور ندارم که چنین مالى سوى اشروسنه فرستاده باشى و به من ننویسى و خبرم ندهى که آن را بدرقه کنم. اگر این مال از آن تو نبوده، من آنرا به سپاه خویش دادم، به جاى مالى که امیرمؤمنان هر سال به نزد من مىفرستد. و اگر مال چنانکه این قوم گفتهاند از آن تو باشد، وقتى مال از جانب امیر مؤمنان آمد به تو پس مىدهم و اگر جز این باشد امیر مؤمنان بدین مال شایستهتر است که من آنرا به سپاه دادم از آن رو که مىخواهم روانه دیار ترکانشان کنم. افشین برای عبدالله نامهای نوشت و خبر داد که مال وى و مال امیر مؤمنان یکى است و از او خواست که آن قوم را رها کند که سوى اشروسنه روند. عبدالله بن طاهر آنها را رها نمود و این سبب اختلاف میان عبدالله بن طاهر و افشین گردید.[10]
محاکمه و قتل افشین
یکى از محاکمات مذهبى و سیاسى این دوره، محاکمه افشین سپهسالار کل لشکرهاى معتصم است. این سردار ایرانى، پس از آن که بابک خرمدین را از پاى درآورد، مخالفین به نام تمرد و توطئه علیه حکومت عبّاسى وى را به دستگیر و محاکمه نمودند.[11] در جریان محاکمه، نخست، مؤذن و امام جماعت مسجد، افشین را متهم کردند که به آنها تازیانه زده است؛ وى در مقام دفاع گفت طبق قراردادى که با حاکم محلى سغد منعقد شد، مقرر بود که رعایاى وى در کیش و آئین خود آزاد باشند، این دو نفر با نقض آن قرارداد به معبد آنها حمله بردند، بتها را بیرون ریختند و بتخانه را به مسجد تبدیل کردند، من آنها را به جرم نقض قرارداد تنبیه کردم.
دوم: در خانه افشین کتابى یافتند که به زر و گوهر مزین و مرصع بود، و در آن مطالب کفرآمیز مندرج بود؛ افشین در مورد کتاب گفت که میراث خانوادگى من است و در آن دستورهاى اخلاقى و حکم ایرانى است، من از ادب آن بهرهمند مىشوم و به کفر آن اعتنائى ندارم و راجع به تزئینات گفت روزى که کتاب به من رسید همین تزئینات را داشت. این کتاب با تزئینات آن مانند کتاب کلیله و دمنه و کتاب مزدک و امثال اینهاست که در منزل خلیفه، قضات و دیگران وجود دارد و کسى به آنها اعتراض نمىکند.
سوم: سپس موبدى زردشتى که تازه مسلمان شده بود، افشین را متهم کرد که او را به خوردن گوشت حیوان خفهشدهیى که طبق قواعد اسلام ذبح نشده بود، وادار کرده است و از آن بدتر این که افشین نزد او اقرار کرده که بالاجبار داخل قوم عرب شده و از آنان باطنا متنفر است و تاکنون به عمل ختنه تن درنداده است ....
افشین در مقام دفاع به این موبد تازهمسلمان تاخت و به او گفت: مگر من تو را به خانه خود نبردم و از علاقه خود به ایران و طرفداران عقاید ایرانى با تو سخن نگفتم؟ پس از آن که موبد حرف افشین را تصدیق کرد، وى گفت: چگونه کسى که در دوستى خیانت مىکند، و در دین خود پایدار نیست، شهادتش عادلانه و مورد قبول است و بالاخره وقتى که سخن از ختنه نکردن او به میان آمد، وى از احتمال ضررى که در این کار بود، مطالبى بیان کرد.
چهارم: مرزبان سغد خطاب به افشین گفت: اى دغل، تا کى از خود دفاع مىکنى؟ افشین پاسخ داد: «تو ریشدراز چه مىگوئى» سپس مرزبان گفت: آیا در نامههایى که به تو مىنویسند، چنین عباراتى نمىنویسند: «به پیشگاه خداى خدایان، از طرف خادمش فلان بن فلان؟» افشین جواب داد بلى، گفتند: آیا مسلمان اجازه مىدهد کسى او را بدین مضمون مورد خطاب قرار دهد؟ پس براى فرعون چه باقى گذاشتهاید؟ فرعون به اتباع خود گفته بود انا ربکم الاعلى، افشین گفت: «رسم مردم چنین بود و این رسم را نسبت به پدرم و پدر پدرم و خودم قبل از آن که مسلمان شوم، رعایت مىکردند و من نخواستم خود را در انظار آنان کوچک کنم، مبادا در وفادارى نسبت به من سست شوند»؛ اسحق بانگ برآورد: «واى بر تو اى حیدر! ... دعاوى تو شبیه دعاوى فرعون است.»
افشین پاسخ داد: این عبارت را عجیف علیه على بن هشام به کار برد، امروز هم تو علیه من به کار مىبرى، تا فردا چه کسى علیه خودت به کار برد!
پنجم: سپس مازیار سپهبد طبرستان علیه افشین سخن گفت، چون از وى پرسیدند آیا افشین چیزى به تو نوشته است؟ جواب داد: «آرى برادرش خاش نامهیى به برادرم گوهیار نوشته بود که هیچکس جز من و تو و بابک نتواند آیین را (مقصود دین زردشت یا آیین مزدک است) غالب و فرمانروا سازد، اما بابک به علت دیوانگى سبب مرگ خود شد ... اگر تو شورش کنى تازیان جز من کسى را ندارند به جنگ تو فرستند و با من دلیران و پهلوانان و سلحشورانند ... و بیش از سه گروه، با ما مصاف ندهند: تازیان، مغربیان و ترکان، عرب مانند سگ است، خردهنانى جلوش اندازم آنگاه سرش را با گرز گران بکوبم، این مگسان (مغربیان) عدهشان کم است، ... و ترکان را سواران محاصره کنند و بار دیگر آیین ما مقام و منزلت پیشین را بدست آورد.» افشین پاسخ داد برادر خودش و برادر مرا متهم به کارهایى مىکند که ربطى به من ندارد، هرگاه چنین نامهیى را خود من هم به او نوشته بودم تازه، کار خطایى نبود، زیرا من که به نیروى بازوى خود، خلیفه را یارى مىکنم حق دارم به نیروى خرد نیز او را یارى کنم و دشمن او را غافلگیر سازم، همچنانکه عبدالله بن طاهر به این وسیله کسب عزّت و افتخار کرد.»[12] دفاعیّات افشین مؤثر نیفتاد و به دستور المعتصم او را از گرسنگى هلاک کردند و پس از چندى جسد او را میان مقتل بابک و مازیار به دار آویختند.[13]
معتصم در سال 227 پس از هشت سال و هشت ماه خلافت در گذشت و فرزندش واثق به عنوان خلیفه با مردم بیعت کرد.