24 آبان 1393, 14:6
كلمات كليدي : زيست جهان، سيستم، كنش، هابرماس
نویسنده : ابوذر رحيمي
زیستجهان به حوزهای از رفتار اشاره دارد که در آن هماهنگی میان کنشگران و نظم و قاعده از طریق باورها و ارزشهای مشترک حاصل میشود.[1] زیستجهان مجموعهای از تعاریف و مفاهیم پذیرفتهشده جهان است که به اعمال و روابط روزانه ما انسجام و جهت میبخشد.[2] زیستجهان ذخیرهای از لحاظ فرهنگی انتقال یافته و بهلحاظ زبانی سازمانیافته از الگوهای تفسیری است؛ زیستجهان بر موقعیتهای کنشی به شیوه زمینه پیشفهم شدهای احاطه دارد که، با این همه، مورد خطاب قرار نمیگیرد. زیستجهان پسزمینهای را تشکیل میدهد که هنگامی که میکوشیم از طریق گفتههای میان خودمان به توافق برسیم آن را بدیهی میانگاریم.[3]
زیستجهان یکی از مفاهیم کلیدی در اندیشه یورگن هابرماس (JUrgen Habermas: 1929) است؛ که از جامعهشناسی پدیدهشناختی و بهویژه از نظریههای آلفرد شوتس گرفته شده است. هدف اصلی تحلیل پدیدارشناسانه از ساختارهای زیستجهان عبارت است از توضیح و تنویر سازمان زمانی، مکانی و اجتماعی زیستجهان. هوسرل و شوتس کار خود را بر مبنای نوعی آگاهی خودشناسانه یا نفسشناسانه بنا میکنند و ساختارهای عمومی یا عام زیستجهان را نیز بهمنزله شرایط ذهنی ضروری ایجاد یک زیستجهان اجتماعی عینی و تاریخی میدانند. به اعتقاد هابرماس با کنار گذاشتن مفاهیم زیربنایی فلسفه آگاهی که هوسرل بر اساس آن به معضل زیستجهان پرداخته بود، میتوان زیستجهان را بهمنزله منبع یا مجموعهای غنی و سازمانیافته از الگوهای تفسیری دانست که به گونهای فرهنگی یا به کمک عناصر و ابزار فرهنگی انتقال یافته و بهگونهای زبانی سازماندهی شده است.[4]
هابرماس برای پیریزی تحلیل انتقادی زمان حال تاریخی، مجبور میشود دو شکل سر نمودن از جامعهمندی مختص دوران مدرن را از یکدیگر متمایز کند: یکی برحسب اقتضاهای نظامهای بینام قدرت و نظارت سامان مییابد، دیگری در بطن زیستجهان و رو به عقلانیسازی تکوین و توسعه مییابد. این قطب دوم بر این واقعیت دلالت دارد که در افق اعمال معمول و در ارتباط با تجربه زیسته، شکلهای اجتماعی و فرهنگی بسیاری استقرار مییابند که به طور فزاینده، انعطافپذیرتر و خلاقانهترند. اما بهدلیل فشار قدرتهای بیرونی و کنترل و نظارتهای سرد و بیروح (دستگاه دیوانسالارانه و سازمانی، بازار کاپیتالیستی)، این قابلیت محدود میباشد؛ و منابعی که به جامعه مدنی، امکان یادگیری، یعنی امکان تداوم تجربه شکلهایی منسجم و در عین حال خلاقانه از روابط اجتماعی را میدهند، رو به خشکیدن دارند.[5]
هابرماس اندیشههای جورج هربرت مید را نیز در بینشهای راجع به زیستجهان دخالت میدهد. به نظر هابرماس، زیستجهان چشماندازی درونی را ارئه میکند، از این دیدگاه، جامعه از چشمانداز شناساهای کنشگر ادراک میشود. زیستجهان زمینه فراگردهای به تفاهم رسیدن را از طریق کنش ارتباطی فراهم میسازد.[6]
زیستجهان از فرهنگ، جامعه و شخصیت (متأثر از نظامهای کنشی پارسونز) ترکیب میشود. این سه عنصر به ترتیب به الگوهای تفسیری یا مفروضات زمینهای درباره فرهنگ و تأثیر آن بر کنش، الگوهای مناسب روابط اجتماعی (جامعه) و چگونگی و هویت آدمها (شخصیت) و گرایشهای رفتاریشان، ارجاع دارند.[7] در زیستجهان انسانها برای ساختن هویتها، مذاکره درباره تعریف موقعیتها، هماهنگ کردنها و ایجاد انسجام اجتماعی، از رسوم و سنتهای فرهنگی کمک میگیرند. زیستجهان از طریق حفظ هویتها و انگیزههایی که برای ثبات نهادی ضروریاند وجود جامعه را ممکن میسازد. زیستجهان نهتنها مستلزم معانی مشترک که نیازمند استراتژیهایی برای هماهنگ کردن منابع و کنترل نیروهای طبیعی و اجتماعی است. این وظیفه جامعه در سطح سیستمها است.[8]
ساختارهای نمادین زیستجهان از طریق استمرار و تداوم معرفت معتبر (استمرار سنت، انسجام و عقلانیت معرفت)، تثبیت انسجام گروهی (تثبیت هویتهای گروهی، همبستگی)، و اجتماعیشدن کنشگران مسئول (انتقال توانشهای تعمیمیافته کنش، هماهنگسازی زندگینامههای فردی با صور جمعی زندگی) بازتولید میشود.[9] بهعبارتی زیستجهان در برگیرنده پسزمینهای از معانی مشترک است، پسزمینهای که تعامل نمادین و معمولی را ممکن میسازد؛ علاوهبر آن زیستجهان شامل آن دسته از عناصر ساختاری (نهادها، ساختارهای هنجاری و رویههای اجتماعی) نیز میشود. که بازآفرینی اجتماعی را ممکن میسازند. ما در یک جهان نمادین معانی زاده شدهایم و به یاری فرآیند عادی کنش ارتباطی، یعنی فرآیندهای توافق، بحث و مذاکره که همه وقت در تعامل عادی اجتماعی در جریاناند به اصلاح، شرح و بسط، و منسجم کردن محتواهای این جهان نمادین میپردازیم. همچنین افراد در تعامل ارتباطی خویش و به کمک کنشهای ارتباطی خود، مشترکاً به ذخیرهای از دانش، که زمینه مشروعیت جامعه و نیز خود- تکوینی را فراهم میآورد دسترسی دارند. انسجام اجتماعی بهطور موازی موجب بازآفرینی تعهدات، روابط میانفردی به نحوی مشروع نظمیافته، و نمودهای روانشناختی عضویتها و وابستگیهای اجتماعی میگردد. و کودکان از راه فرایند اجتماعپذیری و در ارتباط با افراد مرجع ذیصلاح به درونیکردن زیستجهانی میپردازند که امکان تفسیر معانی به شیوهای معتبر و فراگیری سازگاری با هنجارهای اجتماعی و تعامل با دیگران را، ضمن حفظ هویت هر طرف، فراهم میآورد.[10]
در نظر هابرماس زیستجهان حصه روابط سمبلیک و ساختهای نرماتیو و جهان معنا و عمل ارتباطی و تفاهمی و اجماع و توافق و رابطه ذهنی است. در مقابل، عناصر اصلی سیستم را قدرت و پول تشکیل میدهد. در عصر سرمایهداری متأخر، حوزههای وسیعی از زیستجهان در درون سیستم مستحیل و برحسب سیستم اقتصادی و نظام قدرت بازسازی شده است. سیستم همان فرایند عقلانیت ابزاری است که حوزههای عمدهای از زیستجهان را تسخیر کرده است. مسلط شدن حوزه زیستجهان بر حوزه سیستم شئگونه، مستلزم تفاهمی ساختن آن سیستم است. اما در جهان سرمایهداری، پول و قدرت اصل سازمان بخش سیستم و زیستجهان است. استعمار سیستم بر زیستجهان بازتولید فرهنگی و سمبلیک جامعه را به خطر میاندازد و جامعه را بیمار میکند. مثلاً حل شدن فرد در سیستم دولت رفاهی سرمایهداری پیشرفته، اذهان فعال را به اشیاء وابسته تبدیل میکند و به استقلال و سلامت فرد آسیب میرساند. از نظر هابرماس حاصل وضعیت فعلی سلطه سیستم بر جهان زیست، از دست رفتن معنا، تزلزل هویت جمعی، بیهنجاری، بیگانگی و شیئیگونگی جامعه است. از نظر وی گسترش و استقلال زیستجهان و توسعه حوزه عقلانیت فرهنگی مستلزم رشد توانائی تفاهم و ارتباط است.[11]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان