مجلس مؤسسان، قانون اساسي مشروطه، رضاخان، مجلس شوراي ملي دوره ي پنجم، انقراض سلسله ي قاجار، مواد 36 و 37 و 38 متمم قانون اساسي
نویسنده : محمد علی زندی
پس از آنکه رضاخان توانست با زمینهسازی و حمایت دولت انگلیس طی کودتای اسفندماه 1299[1] از درجهی میرپنجی قزاق، یکباره و در مدت نسبتا کوتاهی به وزارت جنگ و سردار سپهی و سپس رئیسالوزرایی برسد، و در این میان با زور سرنیزه و دسیسههای استعمار پیر انگلیس، جو ناامن و بیثبات کشور را آرامش و امنیتی نسبی ببخشد، عملا از چنان زمینه و وجاهتی برخورداد شده بود که اقدام به تغییر سلطنت ایران برایش چندان دشوار نیاید. اما تغییر در اساس سلطنت با وجود همهی آمادگیهای سیاسی و اجتماعی کشور، با مشکلی قانونی نیز مواجه بود، چون برابر اصل سی و ششم متمم قانون اساسی مشروطیت، «سلطنت مشروطهی ایران در شخص اعلیحضرت شاهنشاهی السلطان محمدعلی شاه قاجار ادامالله سلطنته و اعقاب ایشان نسلا بعد نسل برقرار خواهد بود.»
چون واضعان قانون اساسی، از بیم تغییر و تصرف دربار قاجار در قانون اساسی به موضوع چگونگی تجدیدنظر و تغییر اصول مزبور نپرداخته بودند، لذا تغییر اصل فوقالذکر به سهولت امکانپذیر نبود و لذا تغییر سلطنت با مانع قانونی مورد اشاره روبهرو بود.[2]
مجلس شورای ملی دورهی پنجم که نمایندگانش با اعمال نفوذ رضاخان انتخاب شده[3]، و جانبدار سردار سپه بودند، در بررسی راهحل مانع موجود، مذاکرات متعددی داشت و نهایتا به رغم مخالفتهای پارهای از نمایندگان، اکثریت مجلس با تکیه بر استدلالهایی نظیر حق ذاتی مردم و نمایندگانشان در تعیین و تغییر قانون اساسی یا با اشاره به شایستگی و کاردانی رضاخان و خیانتها و بیلیاقتی سلسلهی قاجار، با اقدام به تصویب مادهی واحدهای، انقراض سلسلهی قاجاریه را اعلام و تعیین حکومت قطعی موکول به نظر مجلس موسسان برای تغییر مواد 36،37، 38 و 40 متمم قانون اساسی نمود.[4]
بدین ترتیب تغییر و بازنگری در اصول مربوط به سلطنت را به مجلس موسسان که واضع قانون اساسی است، واگذار نمودند و سپس با برگزاری انتخابات مجلس موسسان که با تلاش برای ورود نمایندگان جانبدار حکومت رضاخانی همراه بود، مجلس موسسان اول تشکیل و زمینهی تغییر و تجدیدنظر در اصول مورد اشارهی مجلس فراهم شد. مجلس موسسان اول، با تغییر اصول فوق، سلطنت قاجاریه را منقرض نمود و رضاشاه را به عنوان شاه جدید معرفی کرد.[5]
زمینههای داخلی
گرچه محمدعلی شاه قاجار، پس از مخالفتها و کارشکنیهای متعددی که بر سر راه تصویب متمم قانون اساسی مینمود، نهایتا در اثر فشارهای مردم مجبور شد بر آن صحه بگذارد، اما خوی استبدادی و اوهامی که سلطنت 50 سالهی دورهی ناصری برای این شاه انحصارطلب تداعی میکرد، به او اجازه نمیداد که نسبت به میثاقی که بین حکومت و مردم برقرار شده بود (قانون اساسی مشروطیت) وفادار بماند و لذا در مدت زمان کوتاهی به اندک بهانهای درصدد سرکوبی مشروطهخواهان برآمد و با ترور شخصیتهای سیاسی و قتل و کشتار مردم در اقدامی مذبوحانه، مجلس شورای ملی دورهی اول را نیز به توپ بست و بدین وسیله کشور را در وحشت و اختناق فرو برد.[6]
جو پرشور و انقلابی ایران آن روز و مردم خسته و دلزده از استبداد، تاب تحمل چنین ستمکشیهایی را نداشتند، در نتیجه با برافروختن شعلهی خشم ملت، قیامهای مسلحانهای از شهرهای مختلف کشور به سوی تهران برخاست و با برکناری شاه مغرور قاجار، سلطنت را از کف او برگرفتند و از کشور اخراجش نمودند.[7] شاید از همین جا بود که زمینهی انقراض سلسلهی قاجار به تدریج فراهم شد و تار و پود سلطهی آن از هم گسست. با از هم پاشیدن شالودهی حکومت قاجار، چنان بیثباتی و ناامنی دامن این کشور را گرفت که کمکم، حکومت مشروطهی سلطنتی قاجار به یک نظام ملوکالطوایفی بیقاعده بدل شد.[8]
با شروع جنگ جهانی اول و ورود نیروهای روس و انگلیس به کشور، به قحطی و ناامنی دامن زده شد و ضعف و ناتوانی دولت مرکزی که در رأس آن، پادشاه جوانی چون احمدشاه قاجار قرار داشت، روز به روز آشکارتر میشد.[9] به همین جهت نافرمانیها و حرکتها و مخالفتهای سازمان یافتهای علیه دولت شکل گرفت که از آن جمله میتوان به قیام حزب دموکرات تبریز به رهبری شیخ محمد خیابانی،[10] نهضت جنگل به فرماندهی میرزا کوچکخان[11] و قیام خزعلیخان شیخ محمره[12] (خرمشهر) اشاره کرد.
این در حالی بود که مجموعه شرایط نامساعد و متزلزل کشور، عدهای از سیاسیون را نیز در اندیشهی کودتا فرو برده بود.[13] اشخاصی همچون سردار اسعد بختیاری، سید ضیاءالدین طباطبایی و حتی مرحوم مدرس از کسانی بودند که درصدد توسل به اسلحه و انجام کودتای مسلحانه بودند. این افراد گویا مراقب یکدیگر هم بوده و تا حدودی زمینههای لازم را نیز فراهم کرده بودند، به طوری که سید ضیاءالدین، بعدها گفته بود: « اگر من کودتا نمیکردم، مدرس کودتا میکرد و ما را میکشت.»[14]
بیشک علاوه بر عواملی که ذکر شد، آنچه که میل به کودتا را در میان رجال سیاسی تقویت میکرد، بستر آمادهی جامعه و روحیهی مردمی بود که طی چندین دهه، شاهد ضعف دولت مرکزی و یکهتازی خوانین و حکام بودند. شرایط کشور چنان گشته بود که روحیهی پنهان و ضمیر ناخودآگاه مردم، آنان را به سوی یک حکومت مرکزی مقتدر و زمامداری قدرتمند متمایل میکرد و چون آموزههای دموکراسی و مشروطهخواهی هنوز در این کشور ریشه نداونده بود، به خصوص آنکه احزاب و دستهجات سیاسی نیز از فرصتها و امکانات چنین مقاطعی آگاهی نداشتند یا اصلا از انسجام و کارکرد حزبی بیبهره بودند. لذا انتظار مردم از امنیت، آرامش و اقتدار سیاسی کشور در قامت عنصر نظامی و قلدری که به جهت برخورداری از حمایت دولت انگلیس و قشون منظم قزاق آمادگی داشت تا کشور را به زور چکمه و سرنیزه به امنیت و ثبات نسبی سوق دهد، ظاهر شد.[15] رضاخان میرپنج که توسط فرماندهی نظامی انگلیس، آیرون ساید، به منظور برقراری نظم و آرامش در کشور و تأسیس دولتی وابسته به انگلستان انتخاب شده بود،[16] تا با کمک یک روزنامهنگار سرسپرده به نام سید ضیاءالدین طباطبایی موفق به کودتا شود و طی یک مدت نسبتا کوتاهی، با برقراری نظم و امنیت نسبی در کشور،[17] زمینهی انقراض سلسلهی قاجاریه را فراهم کند و با ملاحظاتی که در مقام نخستوزیری در انتخابات پارلمانی نمود، مجلسی (مجلس پنجم شورای ملی) با اکثریت دلخواه خود به وجود آورد و بدین وسیله موجبات قانونی تغییر سلطنت را که با تجدیدنظر در قانون اساسی محقق میشد، فراهم کرد.[18]
زمینههای خارجی
ایران کشوری است که به لحاظ ژئوپولیتیک در موقعیتی بسیار ممتاز قرار گرفته است. چهارراهی است که شرق را به غرب و شمال را به جنوب متصل میکند و چون اقلیم متنوع و ذخایر عظیم زیرزمینی آن، به خصوص نفت، باعث طمعورزیها و مداخلات دولتهای استعماری در سرنوشت سیاسی ایران شده بود. با روی کار آمدن قاجارها، چون در نظر اجانب، دوران اقتدارمنشی صفویان، درایتپیشگی کریمخانی و شمشیرهای برقآسای نادرشاهی پایان یافته تلقی شد، چشم طمع و دستاندازی بر این کشور فزونی گرفت.
همسایهی شمالی ایران، روسیهی تزاری، که سالها در اندیشهی دستیابی به آبهای گرم خلیج فارس و درصدد تصرف ایران بود، جنگهایی در مناطق شمالی آغاز کرده اگرچه هرگز نتوانست به منظور محال خود دست یابد، اما با تسخیر سرزمینهای وسیعی از کشور و انعقاد عهدنامههای ننگین ترکمنچای و گلستان، بیم رقیب استعمارگر خود، یعنی انگلیس را که در هندوستان لانه گزیده بود، برانگیخت و سبب شد تا این استعمار پیر نیز درصدد نفوذ سیاسی در ایران و حتی پیشی گرفتن از روسها برآید. رقابتهای این دو استعمارگر سالها ادامه داشت و به واسطهی نفوذ زیادی که روسها در دربار قاجار به هم زده بودند، انگلیسیها تلاش میکردند تا از اقتدار دربار ایران بکاهند و شاید پارهای از پشتیبانیهای آنان از نهضت مشروطه نیز به همین جهت قابل توجیه باشد.[19]
در آغاز قرن بیستم و با شروع جنگ جهانی اول، همزمان با گسترش و پیشرفت آلمان، انگلیسیها که به شدت احساس خطر کرده بودند، رقابتهای دیرینهی خود را با روسیه کنار نهادند و پیشقدم سازش و اتحاد با رقیب شدند. مهمترین بخش توافقشان با روسیه مربوط به شرق و به ویژه ایران بود که برابر قرارداد 1907، ایران را بین خود و روسیه تقسیم نمودند و با وجود بیطرفی ایران در جنگ جهانی اول، چون با عثمانی درگیر شدند، حسب توافقات قبلی خود، ایران را تبدیل به میدان تاخت و تاز سربازان نمودند، به طوری که قحطی و ناامنی ناشی از آن، زندگی را در ایران بر مردم سخت کرده بود.[20] گرچه با انقلاب اکتبر 1917 که به فروپاشی حکومت تزارها در روسیه انجامید، روسها عملا از صحنهی داخلی ایران خارج شدند، اما فرصتی مناسب به دست استعمار پیر انگلستان داد، تا به بازنویسی سیاست خارجی خود در ایران بپردازد که اکنون میبایست علاوه بر تأمین منافع استعماری آنها، سد نفوذناپذیری در برابر امواج سوسیالیزم شوروی و به اصطلاح خودشان مانع سرایت ویروس کمونیسم نیز باشد. لذا در اندیشهی آن برآمدند که با قرارداد 1919، ایران را عملا به مستعمرهی خود تبدیل کنند.[21]
این قرارداد که با واگذاری امتیازات و انحصارات متعدد به دولت انگلیس، زمام امور مربوط به دارایی و ارتش را نیز به آنها میسپرد، با مخالفت شدید مردم و رجال سیاسی- مذهبی کشور روبهرو شد و به ناچار دولت آن را فسخ نمود،[22] دولت انگلیس که از نقض و شکست این قرارداد استعماری، سخت ناراحت بود و از سویی امکان انجام هرگونه عمل مشابه استعماری را با حکومت متشتت و بینفوذ احمدشاه قاجار به سهولت میسر نمیدانست، در اندیشهی انقراض سلسلهی قاجاریه و برپایی دولتی وابسته به خود برآمد.[23]
گرچه انگلیسیها نخست در پی آن بودند که با ترفندهای پارلمانی و به بهانهی حکومت ملی اقدام به تغییر حکومت کنند، تا هم کمتر دست مداخلهی آنها در انجام آن آشکار باشد و هم مردم ایران با این تغییر که علیالظاهر به یک حکومت ملی و مقتدر که سالها در انتظارش بودند، خشنود دارند، ولی نفوذ بیش از بیش شورویها، هرگز اجازهی این اقدامات وقتگیر و پردامنه را به آنها نمیداد. لذا به دنبال راهحلی سادهتر رفتند و در جستوجوی شخصی برآمدند که بتوانند مقصود خود را به سهولت به او تفهیم کرده و کار را یکسره کنند. در میان شخصیتهایی که میتوانستند نقش مهرهی اصلی انگلیس را در کودتا بازی کنند، نظامیان به جهاتی بیشتر مورد توجه بودند که آنها هم به دو گروه تقسیم میشدند، امنیهها و قزاقها. امنیهها به واسطهی روحیهی انضباطی و قانونگرایشان و این که از انگلیس دل خوشی نداشتند از نگاه انگلیسیها قابل اعتماد نبودند، اما قزاقها گرچه ایرانی بودند، چون دست پروردهی اجانب تلقی میشدند، وطنپرست خشک نبودند و به انگلیسیها که اکنون مساعدتهایی به آنها داشتند، راحتتر اعتماد میکردند.[24]
بنابراین انگلیسیها وقتی به چنین نتیجهای رسیدند، برای اجرای آن ژنرال آیرون ساید، فرمانده نیروهای نظامی خود را در منطقهی شمال ایران را مأمور مذاکره با فرماندهی قزاقها، رضاخان میرپنج و سید ضیاءالدین طباطبایی روزنامهنگار طرفدارشان نمودند. سپس با تجهیز قزاقها و فراهم کردن زمینهی ورودشان به پایتخت، انجام کودتای سوم اسفند 1299 را برای رضاخان تسهیل نمودند.[25] شاه قاجار مجبور به انتخاب سیدضیاءالدین برای پست رئیسالوزرایی و رضاخان به عنوان سردار سپه و فرماندهی کل قوا شد.[26] بدین ترتیب، با کودتا گام نخست تغییر حکومت برداشته شد. انگلیسیها در مراحل بعد نیز علاوه بر مشورتهایی که به رضاخان میدادند و روند تحولات را پیشبینی و تعریف میکردند، با قطع حمایت خود از پارهای دستنشاندگانشان نظیر شیخ خزعل و... تسلط و اقتدار رضاخان بر کل کشور را کاملا تسهیل مینمودند.[27]
از بین بردن شیخ خزعل که شدیدا تحت حمایت انگلیسیها بود، چون مخفیانه از طرف آنها وجهالمصالحه سلطنت پهلوی قرار گرفته بود، مردم و حتی رقبای سیاسی انگلستان را در وابستگی رضاخان به انگلیس دچار تردید میکرد به طوری که حتی شوروی ضمن استقبال از اقدام مزبور، کمکم به رضاخان متمایل شد. به خصوص آنکه شورویها معتقد شده بودند که رضاخان فرد خودساختهای است که از میان تودهی مردم برخاسته و آثار هرج و مرج و ملوکالطوایفی را که یکی پس از دیگری از بین میبرد و جامعه ایران را به بورژوازی که یک مرحله به سوسیالیزم نزدیکتر است، سوق میدهد، لذا شایستگی حمایت دولت شوروی را دارد. همچنین دولت شوروی که از نظر ژئواستراتژیکی، خواستار استقرار یک رژیم قوی در مرزهای جنوبی خود بود، ابتدا از حکومت و سپس از سلطنت رضاخان در جریان تغییر قانون اساسی حمایت میکرد.[28]
بدین ترتیب میتوان گفت نقش دولت بریتانیا به عنوان طراح و پشتیبان جدی کودتای 1299 و سپس حمایتهای بیدریغی که از رضاخان تا رسیدن وی به سلطنت انجام میداد، نقش ممتازی است که بدون ملاحظهی آن نمیتوان کودتای مزبور و تغییر آرام و قانونی سلطنت را توضیح داد. البته در این میان، موافقت و احیانا مساعدتهای دولت شوروی را نیز نمیتوان نادیده گرفت.[29]