كلمات كليدي : جونز، ريكاردو، نئوكلاسيك، نهاييون، مارژيناليسم، مكتب اتريش
نویسنده : سعيد كريمي
جونز در سال 1835 در لیورپول انگلستان و در خانوادهای مسیحی معتقد به وحدانیت، متولد شد. او پسر یک مهندس تاجر فولاد بود؛ که مقالاتی در اقتصاد و حقوق نوشته بود. وی در سن شانزده سالگی وارد دانشگاه شد؛ تا شیمی و گیاهشناسی بخواند. از نامههایی که در این زمان برای خانواده خود فرستاده، میتوان دریافت که جونز جوان، علاقه زیادی به مسائل اجتماعی داشته و برای خود رسالت اجتماعی قائل بوده است. ورشکستگی پدر او که بهدنبال بحران سال 1847 پیش آمد، باعث شد جونز تحصیل را رها کرده و در ضرّابخانهای تازه تأسیس در سیدنی، مرکز استرالیا مشغول بهکار شود. او مدّت پنج سال (1858-1853) در استرالیا باقی ماند. در همین ایام بود که مقالاتی در زمینه هواشناسی و قیمتگذاری در راهآهن نوشت. جونز در سال 1859 به انگلستان برگشت و تحصیل خود را ادامه داد و در سال 1860 لیسانس و در 1862 فوق لیسانس خود را گرفت. در سال 1866 استاد کرسی منطق، فلسفهی اخلاق و اقتصاد سیاسی شد. جونز در سال 1876 به لندن رفت تا در دانشگاه لندن اقتصاد سیاسی تدریس کند. او دو سال بعد، بهعلت بیماری از این شغل دست کشید و در سال 1882 در 46 سالگی هنگام شنا در آب خفه شد و درگذشت.[1]
آثار جونز[2]
1. کتاب "پرسشهای مربوط به زغال سنگ" در سال 1865 منتشر شد.
2. "بررسیهای مربوط به پول و اعتبار" در سال 1884 منتشر شد.
3. مفهوم "مطلوبیت نهایی" که نخستین بار در سال 1862 بهصورت خلاصه مقاله چاپ شد و در کتاب "نظریه اقتصاد سیاسی" 1871 تکمیل گردید.
4. "دولت در رابطه با کارگران" در سال 1882 منتشر شد.
5. کتاب "اصول علم اقتصاد" در سال 1905 توسط پسرش منتشر شد.
نقش جونز در اقتصاد
ناهمخوانی نظریات اقتصاددانان مکتب کلاسیک با واقعیتها و انتقادات شدید سوسیالسیتها و پیروان مکتب تاریخی به اصول مکتب کلاسیک، تجدید نظر در اصول مکتب کلاسیک را ضروری مینمود؛ جونز چهار سال بعد از انتشار کتاب "سرمایه" مارکس، اصول و نظریات اقتصاد کلاسیک یعنی دانش سرمایهداری را براساس مطلوبیت در کتاب "نظریه اقتصاد سیاسی" مورد تجدید نظر قرار داد.[3]
با انتشار این کتاب وی را میتوان اولین بنیانگذار نئوکلاسیک دانست. مقارن آن، اقتصاددان دیگری در اتریش بهنام کارل منگر (Carl Menger: 1840-1921) بر همان اساس، علم اقتصاد را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. در سال 1874 نیز لئون والراس (Leon Walras: 1834-1910) فرانسوی، همان راهی را پیمود که جونز و منگر پیموده بودند؛ از همین رو، این سه اقتصاددان را پدران مکتب نئوکلاسیک محسوب میکنند. از خصوصیات مکتب جدید این بود که مؤسسان آن میخواستند علم اقتصاد را براساس تنها اصل مسلمی که "انسان در جستجوی تمتع بیشتر با کوشش کمتر است"، پایهگذاری کنند. این طرز فکر، همان است که کلاسیکها نفع شخصی را محرّک فعالیتهای انسانی تشخیص داده بودند. مسلما این دانشمندان با خلاصه کردن محرکهای انسانی به محرّک واحد، به هیچوجه محرکهای دیگر را نادیده نمیگرفتند؛ منتهی عقیده داشتند که بدون تجرید نمیتوان علمی را استوار کرد و مطالعه سایر محرکها را به سایر علوم اجتماعی واگذار میکردند.[4]
از سوی دیگر، استانلی جونز، منگر و والراس، با ارائه "مطلوبیت نهایی"، از پایهگذاران مکتب مارژینالیسم (نهاییون) محسوب میشوند. اعضای این گروه، بهنام "مکتب روانشناسی" و یا "مکتب اتریشی" نیز نامیده میشوند.[5]
این نویسندگان، مفهوم سودمندی (که پس از کندیاک بهدست غفلت سپرده شده بود) را با ابزار ریاضی بیان کردند. این مفهوم، بهوسیله اقتصاددانانی مانند ویلفردو پارتو (Vilfredo Pareto: 1848-1923)، آلفرد مارشال (Alfred Marshall: 1842-1924)، فرانسیس اچ ورث (F.H.Worth: 1845)، بوم باورک (Bohm Bawerk: 1815-1914) و ایروینگ فیشر (Irving Fisher: 1867-1947) توسعه پیدا کرد و در مباحث اقتصادی وارد شد.[6]
نظرات جونز[7]
1. دخالت دولت؛ جونز از مداخله مصلحتاندیشانه دولت در اقتصاد (البته با مبانی مطلوبیتگرایانه)، دفاع میکرد.
2. نقش لذّت و ألم در اقتصاد؛ بهطور کلی جونز همان مبنای مطلوبیتگرایی بنتام را بهعنوان پایه بررسی علمی در اقتصاد قرار دارد. جونز در قالب الگویی، تعادل بین شادی و لذّت از یک سو و درد و رنج را از سوی دیگر، ترسیم میکند. وی نوعی منحنی مطلوبیّت برای کالای مورد استفاده در نظر میگیرد؛ که روند نزولی دارد و بیانگر قانون نزولی بودن مطلوبیت نهایی است. او همچنین یک منحنی برای درد و رنج، رسم میکند. پیشفرض وی این است که کار از یک طرف، بهدلیل کسب درآمد، مطلوبیّت دارد و از طرف دیگر بهدلیل عدم استراحت، دارای رنج است. میزان کار ارائهشده نیروی کار، توسط برابری میزان درد و رنج (یا مطلوبیّت منفی) از یک طرف و شادی و رفاه و لذّت (میزان مطلوبیت نهایی مثبت) از طرف دیگر تعیین میشود.
3. نقش کلیدی مطلوبیت در اقتصاد؛ ارزش، تماما بستگی به مطلوبیت دارد و علم اقتصاد باید بر مبنای مطلوبیّت ریخته شود.
4. توزیع درآمد براساس مطلوبیّت نهایی؛ جونز معتقد بود که با انتقال درآمد از ثروتمند به فقیر، مطلوبیت کل افزایش مییابد. وی این نتیجه را با کمک فرض نزولی بودن مطلوبیت نهایی درآمد، نشان داد. با این کار، در واقع مقایسه مطلوبیت نهایی بین افراد را پذیرفت؛ ولی در عین حال تصریح میکند، که نمیتوان مطلوبیت کل مربوط به افراد مختلف را مورد مقایسه قرار داد.
5. نقش نیروی کار؛ نیروی کار خود، اساسا یک متغیر است و ارزش آن باید توسط محصول تعیین گردد؛ نه آنکه ارزش محصول توسط نیروی کار مشخص شود.
6. توجه به طرف تقاضا؛ وی توجه علم اقتصاد را از عرضه و هزینه به بحث تقاضا کشاند و علت آن هم توجّه او به مقوله مطلوبیّت و تبیین رفتار مصرفکننده بود.
7. نسبی بودن مطلوبیت؛ جونز مطلوبیّت را امری نسبی و تابع شرایط گوناگون و در ارتباط با کالاها و خدمات مختلف میدانست؛ شرایطی که بهنظر وی بر مطلوبیت مؤثر بودند، شامل پیشبینی مصرفکننده، عدم اطمینان نسبت به حوادث آینده و دورنمای اجتماعی و ذهنی خود شخص بود.
جونز و معمای آدام اسمیت
آدام اسمیت، عقیده داشت که مقدار مطلوبیت با میزان "ارزش مبادله" ارتباطی ندارد؛ زیرا بهعنوان مثال، آب با وجود داشتن ارزش استعمال و مطلوبیت زیاد، از ارزش مبادله کمتری نسبت به الماس برخوردار است. جونز با قانون نزولی بودن مطلوبیت نهایی نشان داد، که اگرچه مطلوبیت کل آب از مطلوبیت کل الماس بیشتر است، اما مطلوبیت نهایی الماس از مطلوبیت نهایی آب (بهدلیل فراوانی آب و کمیابی الماس)، بیشتر است.[8]
انتقادات جونز به مکتب کلاسیک
جونز با استفاده از مطلوبیت، نظریه قیمتهای نسبی را تدوین نمود؛ زیرا معتقد بود که قیمتهای نسبی را ارزشدهی ذهنی مصرفکننده تعیین میکند. برخلاف کلاسیکها که هزینه تولید را، عامل تولید این قیمتها قلمداد میکردند. این تلاش جونز (بههمراه منگر و کلارک) بود که درواقع باعث شد برای اولین بار، رفتار مصرفکننده وارد تحلیل اقتصادی گردد. براساس نظریه مطلوبیت، مصرفکنندهها، کالاهایی را خریداری میکنند که بیشترین رضایتمندی را برایشان فراهم نماید. بهعقیده جونز، زمانی که خرج کردن پول بیشتر، چیزی به مطلوبیت کل نمیافزاید، در آنصورت، مصرفکننده در وضع تعادلی قرار میگیرد.[9]
جانشینان جونز و بازتاب نظرات او
تأثیر جونز، محدود به کشور خود نمیشد؛ ولی در عین حال، شاگردانی به معنای واقعی از خود باقی نگذاشت؛ این واقعیت بهجهت این بود که او هرگز در جایگاهی حسّاس، تدریس نکرد.[10]
با وجود اینکه مقوله نهاییگرایی جونز، در ابتدا تنها در بحث تقاضا و مصرف مطرح شد؛ اما بعدها در کل اقتصاد گسترش یافت. بهعنوان مثال مسأله عرضه و هزینه را نیز توجیه کرد؛ به این صورت که عرضه در واقع انعکاسی از هزینه نهایی بنگاه را در بردارد.
شومپیتر میگوید که نظریه ارزش نهاییگرایی بر نظریه ارزش کلاسیک ترجیح دارد؛ یکی از این ترجیحات آن است که نظریه جدید، با خواستهها و نیازهای ما پیوند دارد؛ بنابراین با واقعیت سازگارتر است. [11]
نقد و نظر افکار جونز
برخی از انتقادات و حملات نسبت به نهاییگرایی در اطراف مسائلی مانند مبنای لذتگرایانه و همچنین مبنای فردگرایانه و غیرقابل اندازهگیری بودن مفاد آن وجود داشت. هرچند در مورد ایراد مربوط به لذتگرایانه پاسخ داده شد، این امر بر مبنای تجارب روانشناختی استوار بوده و در مورد مشکل اندازهگیری، به تکنیک منحنی بیتفاوتی و شیوه رتبهگرایی پناه جستهاند. مقوله نهایی بعدها با استفاده از حساب دیفرانسیل و سایر عناصر پیشرفته ریاضی و هندسی ابعاد وسیعتری به خود گرفت.[12]