سنت گرگوري كبير، آباء كليسا، سنت آمبروز، سنت آگوستين، قرون وسطي، دولت
نویسنده : محمد علی زندی
سنت گرگوری کبیر، فیلسوف و عالم علوم الهی مسیحی و یکی از آباء کلیسا و نخستین پاپی که لقب کبیر گرفته در سال 540م در روم در یک خانوادهی اصیل و توانگر بهدنیا آمد. خود وی نیز در جوانی صاحب کاخ و ثروت فراوان بود.[1] آنچه را در آن روزگار تحصیلات خوب مینامیدند گذرانید، گو اینکه این تحصیلات شامل زبان یونانی نبود و گرگوری با آنکه شش سال در قسطنطنیه به سر برد، هرگز این زبان را نیاموخت. گرگوری در سال 573 شهردار روم شد، اما مذهب، او را به سوی خود طلبید و گرگوری از شغل خویش دست کشید و ثروت خود را وقف ساختن دیر و مصرف امور خیریه کرد و قصر خود را بهصورت خانهی راهبان درآورد و خود نیز به مسلک راهبان بندیکتی درآمد.[2] در اینباره گرگوری اظهار داشت که به وی الهام شده است که باید حیات خانقاه (دیر) را بپذیرد، به همین جهت در سال 574 منازل خود را به خانقاه مبدل کرد.[3]
گرگوری به تفکر و تعمق و ریاضتکشی پرداخت، و بهواسطهی ریاضتهایی که کشید جسم خود را برای همیشه از دست داد.[4] اما پاپ پلاگیوس دوم که به قدرت و مهارت او در سیاست آگاهی یافته بود او را بهعنوان فرستادهی خویش به قسطنطنیه اعزام کرد.[5] گرگوری از سال 579 تا 585 نمایندهی منافع کلیسا در دربار امپراطور بود و در مباحثه با روحانیون شرقی که همیشه بیش از روحانیون غربی برای سقوط در ورطهی الحاد و بدعت استعداد داشتند، آرای پاپ را بیان میکرد. اسقف قسطنطنیه در آن هنگام معتقد به این عقیدهی نادرست بود که جسم ما در روز رستاخیز غیرقابل لمس خواهد بود. گرگوری امپراتور را از افتادن در این پرتگاه کفر نجات داد، اما نتوانست وظیفهی اصلی خود را که وارد ساختن امپراطور به جنگ با لمباردها بود انجام دهد.[6]
پنج سال بین سالهای 585 تا 590 را گرگوری به ریاست دیر خویش گذرانید. آنگاه پاپ درگذشت و گرگوری به جای او نشست و او از سال 590 تا 604 پاپ کلیسای کاتولیک روم شد.[7] وقتی گرگوری به مقام پاپی رسید اروپا وضع نابسامانی داشت و اوضاع روزگار دشوار بود. اما همین دشواری فرصتهای بسیار مناسبی در اختیار سیاستمدار قادر و باکفایت میگذاشت. لمباردها ایتالیا را میدان تاختوتاز خود ساخته بودند. اسپانیا و افریقا در نتیجهی ضعف نیروهای روم شرقی و انحطاط گوتهای غربی و تاخت و تاز مغربیان دچار هرج و مرج شده بود. در فرانسه میان شمال و جنوب جنگهایی در جریان بود. بریتانیا که در تحت حکومت رومیان به دین مسیح درآمده بود، با حملهی ساکسونها بار دیگر به کفر بازگشته بود.[8] آشفتگی روزگار حتی در اسقفها هم مؤثر افتاده بود، چنانکه بسیاری از آنان از حد سرمشق بودن در پرهیز و تقوی راه درازی فراتر رفته بودند. خرید و فروش حقوق و مزایای روحانی بازارش گرم بود و این فساد تا نیمهی قرن یازدهم همچنان بیداد میکرد.[9]
گرگوری با همهی این منابع فساد با قدرت و درایت مبارزه کرد و موفق شد که میان رهبران نافرمان و بیانضباط کلیسا و دولتها تا حدی نظم برقرار سازد.[10] گرگوری تا حدی به واسطهی سجایای شخصی و تا حدی نیز به سبب هرج و مرجی که حکمفرما بود، توانست چنان قدرتی اعمال کند که مورد قبول روحانیون سراسر غرب واقع شود، و حتی در شرق نیز تا حد کمتری به حکم او گردن نهند. عمدتا در نتیجهی تلاشهای او بود که بریتانیا دوباره به مسیحیت گروید.[11]
گرگوری این قدرت را بیشتر از طریق نوشتن نامههایی به اسقفها و حکام در اقصی نقاط دنیای رومی اعمال کرد. نامههایی به اسقفهای کلیساها نوشت و آنان را بهخاطر اعمال زشتشان سرزنش کرد و به پیروی از روح مقدس عیسی اندرز داد. نامههای گرگوری بسیار دلکش است، نهتنها از این جهت که شخصیت او را نشان میدهد بلکه از این جهت نیز که تصویری از عصر او ترسیم میکند. لحن بیانش جز در مورد امپراطور و بانوان دربار روم شرقی، لحن معلمی است که گاه تمجید میکند، غالبا مؤاخذه میکند، و هرگز کوچکترین تردیدی در حق امر و نهی خود نمینماید. از جمله نامههای او میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1ـ نامهای خطاب به اسقف کالباری در ساردینا که با همهی پیریاش فاسد بود.
2ـ نامهی بسیار تندی به والی دالماسی.
3ـ نامهای خطاب به کالینیکوس ـ والی ایتالیا ـ که در آن پیروزی او را بر اسلاوها تبریک میگوید و دستور میدهد که در مقابل ملاحدهی اسیتریا که در مورد سه فصل دچار اشتباه بودند، چگونه باید رفتار کند.
4ـ گرگوری چند نامه نیز به پادشاهان و ملکههای اقوام وحشی نوشته است مانند برونیشیلد (ملکهی فرانکها)، نامه به آگیلولف پادشاه لمباردها، نامه به ملکهی تئودلیندا (همسر آگیلولف)، نامه به پادشاهان اقوام وحشی، نامه به ریچارد پادشاه گوتهای غربی. گرگوری نامهای هم به امپراطور موریس نگاشته است. این امپراطور در شرق چند کشیش را وادار کرده بود تا به خدمت سربازی درآیند. نامه با جملات متواضعانهای آغاز میشود و در خاتمه به امپراطور خاطرنشان میسازد که خدمت نظام دولتی را نباید به سربازان عیسی میسح تحمیل کرد.[12]
گرگوری راههای دیگری نیز به کار برد. وی کتاب «دستور شبانی» که حاوی پند و اندرز به اسقفها بود را در درجهی اول برای اسقف راوانا نوشت و سپس آن را برای اسقف اشبیلیه نیز فرستاد. در زمان حکومت شارلمانی این کتاب را هنگام تحلیف به اسقفها میدادند. آلفرد کبیر آن را به زبان انگلوساگسون ترجمه کرد. در شرق این کتاب به زبان یونانی دست به دست گشت. این کتاب اندرزهای سالم به اسقفها میدهد تا حساب کار خویش را از یاد نبرند. نیز بدانها میگوید که نباید از احکام عیبجویی کرد، بلکه باید همواره خطر آتش دوزخ را، در صورت سرپیچی از نصایح کلیسا در گوششان فروخواند.[13]
اندیشههای سیاسی گرگوری کبیر
از تحریرات گرگوری کبیر که به سیاست مربوط میباشند یکی کتابی است به نام «احراز تفوق پاپ» و دیگر کتابی به نام «موفقیت دنیوی پاپ».[14] از میان سه آباء بزرگ نخستین (سنت آمبروز، سنت آگوستین[15] و سنت گرگوری کبیر) اولین کسی که به طرفداری قوی از دولت برخاسته است و حرمت و قداست زمامداران دنیوی و ماهیت مقدس حکومت و لزوم اطاعت صرف را برای مردم واجب میشمارد، سنت گرگوری کبیر، پاپ بزرگ و مقتدر نیمه دوم قرن ششم است که وی را پدر تشکیلات پاپی قرون وسطی مینامند.[16] دلیل اطاعت صرف مردم از زمامدار سیاسی که گرگوری مطرح کرد معلوم است، زیرا فلاسفهی مذهبی قبل از وی خود به قدرت سیاسی نرسیده در مقابل ایشان زمامداران مقتدر سیاسی وجود داشته و بالطبع دولت سیاسی را طبق فرضیهی خود بین خوف و رجاء نگاه میدارند تا هرگاه دولت سیاسی با زمامداران ایشان سازش نکرد و آغاز ناسازگاری با پیشوایان مذهبی نمود مستمسک دولت و مردود شمردن آن و مبارزه با آن را در دست داشته باشند، اما گرگوری چون خود مقام سیاسی را بهچنگ آورد و قدمی فراتر گذاشته، قداست و حرمت مذهبی برای زمامدار سیاسی قائل گردید. موفقیت عجیبی که گرگوری در دفاع از ایتالیا در برابر لمباردها بهدست آورد و همچنین نفوذ وی در قلمرو غرب اروپا و شمال آفریقا و شهرت او در رعایت عدالت، بر حیثیت و اعتبار دریای روم و سکنهی اطراف آن افزود و از طرفی ضعف دولت سیاسی نیز وی را ناگزیر کرد که وظایف و قدرت سیاسی را در دست گیرد.[17]
از طرف دیگر باید این نکته را متذکر شویم که ظهور فرضیهی قداست و حرمت حکومت در زمانی که آنارشی و هرج و مرج، خطری بزرگتر از خطر کنترل کلیسا از طرف امپراطوری ایجاد مینمود چندان غیرطبیعی بهنظر نمیرسید و به عقیدهی مفسرین فلسفهی سیاسی، ظهور عقیدهی مزبور نتیجهی سیر تاریخی و لازمهی اوضاع زمان بوده است.[18]
گرگوری هم مانند آگوستین فرمانروای بد را یکی از تدابیر خداوند در مجازات گناه دانست و اصرار کرد مردم حق ندارند در برابر فرمانروای بد مقاومت کنند، همانگونه که حق ندارد در برابر فرمانروای خوب ایستادگی نمایند. او گفت هرگونه مخالفت با هر نوع فرمانروا، مخالفت با خواست خداوند است. حتی پذیرفتنی نیست که علیه اقدامات فرمانروا سخن گفت تا چه رسد علیه او شورید.[19]
به عبارت دیگر گرگوری زمامدار بد و شریر را نیز واجب الاطاعه میشمارد و اطاعت مردم را حق مسلم زمامدار میداند. وی نهتنها زمامدار سیاسی را واجبالاطاعه شمرده بلکه اطاعت صرف یعنی توأم با سکوت و رضا و همراه با خاموشی و بردباری را نیز به مردم توصیه میکند. بهطوری که مفهوم است هیچیک از آباء کلیسا تا این درجه به حد افراط نرفتهاند.[20] با توجه به این دیدگاه میتوان دریافت تا این زمان کلیسائیان در نظر نداشتند به حقوق ویژهی حکومت مدنی یا غیردینی دستاندازی کنند.[21]
گرگوری در مبحثی از کتاب خود موسوم به «دستور شبانی»[22] (یا کشیشی) در باب سرزنش و توبیخی که اسقفها باید نسبت به رمهها (یعنی مردم) معمول دارند بحث نموده و با نهایت تأکید مینویسد که رعایا نهتنها باید مطیع زمامدار سیاسی باشند بلکه نباید در باب حیات و طرز زندگی زمامداران تفکر و قضاوت یا انتقاد نمایند. در اینباره گرگوری میگوید، در واقع و نفسالامر نباید با عمال زمامداران با شمشیر زبان ضربت وارد ساخت حتی اگر عمل ایشان حقا مستوجب سرزنش تشخیص داده شده باشد. اما اگر احیانا حتی به کمترین وجهی زبان، لغزش حاصل کرد و کنایه به زمامداران گفت قلب باید فوری در مقام جبران برآید و فرد با کمال غمزدگی و پریشانی سر توبه و پشیمانی خم کند و استغفار جوید مبادا زبان آن به خودش برگردد و اگر چنانچه بر ضد قدرت مافوق به مقابله برخیزد باید از آن قدرت بر حذر باشد و از بیم آن برخورد بلرزد.[23]
اگرچه گرگوری اقتداری اعمال کرد که در واقع شاهوار بود، یعنی او خود پاپ بود، اما از اطاعت امپراطور سر باز زد. گرگوری مانند سنت آمبروز به اقدامت غیر شرعی امپراطور اعتراض میکرد، اما از پیروی از فرمانهای او خودداری نکرد.[24] بهنظر میرسد که معتقد بوده است امپراطور قدرت آنرا دارد که حتی مرتکب اعمال خلاف قانون و نامشروع گردد ولی به شرط آنکه پیه لعنت را بر تن خویش بمالد. بهعقیدهی گرگوری نهتنها قدرت زمامدار ناشی از پروردگار است، بلکه هیچ چیز و هیچکس بالاتر از امپراطور نیست به جز خداوند. و افعال و اعمال زمامدار در تحلیل نهایی مربوط است به وجدان وی و رابطهی آن با خداوند و لاغیر.[25] گرگوری نظر داد که در همهی جوامع میزانی از اقتدار ضروری است و این در واقع نهادی الهی و تدابیر الهی برای کیفر دادن به گناهان انسان است. او گفت فرمانروا نماینده و نایب خداوند است و بنابراین باید از او اطاعت کرد.[26]
خود گرگوری مدیر کارآمدی بود و کوشید قدرت کلیسایی را که رهبری میکرد گسترش دهد. گاه که امپراطور از آنچه که گمان میرفت حقوق مشروع کلسیا است تخطی میکرد، گرگوری اعتراض مینمود، با وجود آنکه چنین اعتراضی را برای مردم قدغن کرده بود، اما تسلیم میشد.[27]
بدینترتیب، گرگوری همانند سن پول و سنت آگوستین سازمان مضاعفی برای نظارت بر کلیسا در نظر داشت. منافع و مصالح دنیایی و غیردینی، حفظ نظم و قانون و ادارهی عدالت در جامعه و دولت باید زیر نظر نظارت امپراطور باشد. هماهنگی، همکاری و مساعدت متقابل مقامات سیاسی و اولیای کلیسای لازم است و باید وجود داشته باشد. تا این زمان با وجود آنکه این دو گروه از یکدیگر جدا دانسته میشدند، اما خط و مرز مشخصی بین آنها کشیده نشده بود و بنابراین صلاحیت هر دو نسبت به هم تا حدی مبهم بود.[28]