كلمات كليدي : تاريخ، رسول خدا(ص)، تبليغ خصوصي، مخاطب
نویسنده : علي محمد تاج الدين
یکی از گونههای تقسیمبندیهای تبلیغ، تقسیم به «تبلیغ خصوصی» و «تبلیغ گروهی» است. تبلیغ گروهی به معنای صحبت کردن مبلّغ برای تمامی مردم به قصد راهنمایی آنان به افکار و اندیشههای خود است؛ خواه این عقاید و اندیشهها سالم باشند؛ مانند دین مبین اسلام، و خواه غیرسالم باشند؛ مانند وهابیت.
تبلیغ خصوصی و به عبارتی، تبلیغ فردی یا همان تبلیغ چهره به چهره، آن است که مبلغ، خود و بدون حضور فرد یا گروه دیگری، با مخاطب ارتباط برقرار کند و او را با مبانی و اندیشههای خویش همراه سازد.
یکی از کارهای رسولخدا(ص) در راه تبلیغ دین اسلام در کنار تبلیغ گروهی و دستهجمعی، توجه به تبلیغ خصوصی بود.
در جستوجوی مخاطب و شکار قلبها
از جالبترین و کارآمدترین شیوههای عملی در سیره تبلیغی پیامبر(ص)، توجه به تکتک افراد و گلچین کردن آنها از میان جماعت بود؛ امری که امروزه در عصر ارتباطات و تبلیغات، از مهمترین مسائل محسوب میشود. پیامبر(ص) در این شیوه همانند یک طبیب دوّار و دلسوز به دنبال بیماران بود تا آنان را از از طریق نور اسلام از امراض باطنی برهاند.
امیرمؤمنان(ص) در کلامی زیبا، این ویژگی پیامبر را چنین توصیف میکند:
«طبیب دوار بطبه، قد أحکم مراهمه، أحمی مواسمه، یضع من ذلک حیث الحاجه الیه من قلوب عمی وآذان صم والسنة بکم، متتبع بدوائه مواضع الغفله و مواطن الحیره.»[1]
«پیامبر، طبیبی است که با وسیله معالجه خویش، همواره گردش میکند و مرهمهایش را محکم و آماده کرده است و ابزارها را سرخ کرده است. هرجا که لازم باشد، مرهمها و ابزارهای داغ کردن را بر روی آنها مینهد که جاهای زخمی و نیازمند به معالجه، دلهای کور و گوشهای کر و زبانهای لال است. این طبیب روحانی با دارو و معالجه خود، بیماریهای غفلت، نادانی، حیرت و سرگردانی را معالجه میکند.»
پیامبر در طول سه سال اول بعثت (دعوت مخفیانه) از میان جوانان عضوگیری کرد؛[2] چرا که از نظر فکری و روحی، آمادگی بیشتری داشتند، و کمتر به سراغ افراد مسن میرفت که قلبشان با سنتهای جاهلی و سنتپرستی آلوده بود. ایشان، طی این سه سال توانست سی و چند[3] یا حدود پنجاه نفر[4] هوادار استوار و مقاوم بیابد و پایههای نهضت اسلامی را استحکام بخشد. این امر، زمینه عمومی کردن دعوت اسلامی را فراهم ساخت؛ از جمله این افراد میتوان به حضرت علی(ع)[5] و خدیجه(س)،[6] نخستین مرد و زن مسلمان و نیز بلال حبشی،[7] عمار،[8] زیدبنحارثه، جعفربن ابیطالب[9] و... اشاره کرد.
مؤلفهها و ویژگیهای تبلیغ خصوصی در سیرهی رسول خدا(ص)
تبلیغ خصوصی و بهعبارت دیگر، فردسازی برای دعوت گروهی، از ویژگیهایی برخوردار است:
1. ایجاد پیوندی دوستانه با فرد با هدف القای بهتر عقاید؛
2. برقراری ارتباط با مخاطب براساس نیاز وی برای ماناکردن مطالب در ذهن او با هدفِ نمودِ آنها در رفتارش (درحقیقت در اینشیوه، بیشتر به چگونگی کار توجه میشود تا کمیت)؛
ابوعبدالرحمان سلمی نقل میکند: «کسانی که برای ما قرآن میخواندند؛ مانند عثمانبنعفان، عبدالله بنمسعود و...، درباره روش آموزشی پیامبر نقل میکنند که حضرت، بیش از ده آیه به ما یاد نمیداد، تا آن را خوب یاد بگیریم و عمل کنیم.»[10]
3. ارتباط پیوسته و همیشگی با مخاطب؛
نمونه بارز این ویژگی در سیره رسولالله(ص) «پیمان عقبه» است. زمانی که گروهی ششنفره از قبیله خزرج در ایام حج، خدمت رسول خدا رسیدند، مسلمان شدند و به مدینه بازگشتند، فعالیت مستمری داشتند[11] تا اینکه در سال بعد، یعنی دوازدهم بعثت، هیئتی دوازده نفره از مدینه برای دیدار با پیامبر به مکه رهسپار شدند که به بستهشدن نخستین پیمان عقبه، به نام «بیعةالنساء» منجر شد.[12]
پس از بازگشت این هیئت به مدینه و تبلیغات پیگیر آنان، با ارسال نامهای به پیامبر، خواستار فرستادن مبلغ شدند تا قرآن را به آنان بیاموزد؛ از این رو پیامبر «مصعب بن عمیر» را برای آموزش و تربیت آنها فرستاد.[13]
یک سال بعد در سال سیزدهم بعثت، اهل مدینه با شور و اشتیاق فراوان، آماده مراسم حج میشدند تا ضمن به جا آوردن اعمال حج، از نزدیک با پیامبر دیدار کنند.
در این سفر نیز پیمان عقبه دوم با نام «بیعة الحرب» بسته شد.[14] این دو پیمان حاصل پیگیریهای پیوسته پیامبر و هیئت مدینه بود.
4. استفاده از تمام موقعیتها و شرایط برای تبلیغ؛
برخلاف تبلیغ ناپیوسته که در ایام خاصی صورت میگیرد، تبلیغ خصوصی از محدودیت زمانی برخوردار نیست. در این نوع تبلیغ، مبلغ از شرایط موجود به بهترین گونه برای عرضه اندیشههای خود به طرف مقابل بهره میگیرد.
ملاقات با قبایلی که در موسم حج به مکه میآمدند، نمونه خوبی در این باره است. ربیعة بن مالک از پدرش نقل میکند: «پیامبر بعد از علنی شدن دعوتش، در ایام حج به سراغ مردم میرفت و آنان را به اسلام فرامیخواند. پس از مدتی نیز از قبیلههای آنان میپرسید و قبیله به قبیله به سراغ آنها میرفت.»[15] ازآنجمله قبیله «بنیعامر بن صعصعه» بود. مردی از بزرگان آنان به نام «بیحره» گفت: «به خدا! اگر من این جوان را از قریش بستانم، با وی میتوانم عرب را زیر فرمان خویش درآورم.»
بدین رو از رسول خدا پرسید: «آیا پس از خود فرمانروایی را به ما میدهی؟» حضرت فرمود:
«الأمر إلی الله یضعه حیث یشاء»؛[16]
«این مسئله به دست خداست؛ آن را هر جا بخواهد قرار میدهد.»
نیز ایشان در سفری به طائف، پس از مواجهه با مخالفت اشراف و بزرگان قبیله ثقیف و آزار اراذل آنجا به تحریک بزرگان، بهناچار به داخل باغی پناه برد که صاحبان آن، «عتبه» و «شیبةبنربیعة» از بتپرستان بودند. آنها با دیدن وضع وخیم حضرت متأثر شدند و غلام مسیحی خود «عداس» را با ظرفی پر از انگور، نزد وی فرستادند.
عداس با شنیدن کلمه «بسم الله» از حضرت، هنگام خوردن انگور، تعجب کرد و به فکر فرو رفت. سپس مهر سکوت را شکست و گفت: «مردم شبهجزیره با چنین کلامی آشنایی ندارند و من تا به حال چنین سخنی را نشنیدهام. مردم این دیار کارهای خود را با نام لات و عزی آغاز میکنند.» پس از اینکه سخنانی میان آن دو رد و بدل شد، عداس اسلام آورد، خم شد و دست و پای پیامبر(ص) را بوسید.[17]
5. برخورد کریمانه با افراد و گروهها؛
منطق ایشان در برخورد با افراد، کریمانه و محبتآمیز بود و توصیه میفرمود:
«من أکرم أخاه المسلم فإنما یکرمالله عزوجل.»[18]
«برادران دینی خود را گرامی بدارید که اگر کسی چنین کند، خدا را نیز تکریم کرده است.»
این شیوه برخورد پیامبر(ص) با مردم، بهنوعی نخستین مرحله تبلیغ به شمار میرود؛ به گونهای که شخص در همان برخورد نخست، شیفته شخصیت پیامبر(ص) میشد و زمینه را برای مرحلههای واپسین آماده میکرد.
علی(ع) میفرمود: «پیامبر(ص) هر روز برایم نشان تازهای از اخلاق نیکو را آشکار میکرد و به من فرمان میداد تا به او اقتدا کنم.»[19]
سیرهنویسان نیز درباره شیوه برخورد پیامبر(ص) مینویسند: «به هرکس میرسید، ابتدا سلام میکرد و هرکس برای خواستهای نزد ایشان میآمد، در انجام کار وی بردباری میکرد، تا خواستهاش برآورده شود، یا آن فرد، خود منصرف شود. هرگز نشد کسی دست پیامبر(ص) را بگیرد و آن حضرت، جلوتر از آن شخص دست خود را بکشد. چون به مرد مسلمانی میرسید، ابتدا با او مصافحه میکرد و هنگامیکه نماز میگزارد و شخصی در کنارش مینشست، نماز خود را زودتر به پایان میبرد و با تمام صورت به او نگاه میکرد و میفرمود: آیا حاجتی داری؟ هرکس بر وی وارد میشد، او را بزرگ میداشت و گاهی لباس خود را زیر پای او پهن میکرد و یا او را بر روی تشک خود مینشاند.»[20]