9 دی 1396, 16:35
اضطراب، نوعی احساس کلی در این باره است که امکان دارد اتفاق خطرناکی روی دهد، ولی فرد مطمئن نیست که چه اتفاقی، در کجا و چه موقع قرار است روی دهد. در هنگام اضطراب، فرد فرار نمیکند و حتی ممکن است به چیزی نزدیک شود تا از خطر احتمالی بیشتر آگاهی یابد.[1] اضطراب، شامل چهار مؤلفه است:
یک. مؤلفه شناختی: به معنی انتظار خطری مبهم است.
دو. مؤلفه بدنی: شامل عناصر واکنش اضطراری مانند رنگپریدگی پوست، تپش شدید قلب و ... است.
سه. مولفه عناصر هیجانی: شامل دلهره، وحشت و تشویش است.
چهار. مؤلفههای رفتاری: شامل عکسالعملهای جنگ و گریز میباشد.[2]
به نظر رولومی، اضطراب عبارتست از: «ترسی که در اثر به خطر افتادن یکی از ارزشهای اصولی زندگی شخص ایجاد میشود». اضطراب، محرکی بسیار قوی است که سبب ایجاد هیجان و به هم ریختن تعادل موجود میشود. امکان دارد این محرک مضر باشد و این بستگی دارد به درجه "ترس" و مقدار "خطری" که متوجه فرد است. اضطراب متعادل یا نرمال زمانی اتفاق میافتد که عکسالعمل فرد با میزان خطر متناسب باشد. این اضطراب مفید است زیرا شخص را وادار به دفاع از خود در برابر خطرات میکند. بنابراین مقدار متعادل اضطراب، موجب رشد و تکامل شخصیت میشود. وقتی میزان اضطراب از این حد بالاتر رود، موجب اختلال در رفتار میشود. رولومی، معتقد است که اضطراب شدید متناسب با خطر نیست، همراه با تعارض و سرکوبی و سایر مشخصات غیرعادی است و با علایم مرضی و مکانیزمهای دفاعی توأم است.[3]
یکی از انواع اضطراب که توسط فروید مطرح شد، اضطراب روانرنجور[4] است. به نظر فروید، اضطراب روانرنجور ریشه در یک تعارض ناهشیار درونی دارد. وقتی که شخص تسلیم تکانههای نهاد میشود(بهویژه تکانههای ناهشیار جنسی و پرخاشگرانه) بین تکانههای نهاد و محدودیتهایی که خود و فراخود اعمال میکنند تعارض به وجود میآید.[5] در این نوع اضطراب، چون تعارض خود یک امر ناهشیار است بنابراین آدمی سبب اضطرابش را نمیداند. از آنجا که بسیاری از تکانههای نهاد با ارزشهای اجتماعی یا شخصی در تضاد هستند، آدمی را دستخوش تهدید میکنند. دختر جوانی ممکن است احساسات خصمانه خود را نسبت به مادرش به هشیار خود راه ندهد؛ چون این احساس با اعتقاد وی به اینکه باید پدر و مادرش را دوست داشته باشد در تعارض است. وقتی این دختر به احساسات واقعی خود اقرار کند، خودپندارهاش را به عنوان "دختری مهربان" مخدوش کرده و با خطر از دست دادن محبت و حمایت مادر روبرو میشود. هر بار که وی نسبت به مادرش احساس خشم میکند، اضطرابی در او به وجود میآید که خود هشداری است برای خطری که در پیش است. در این هنگام وی برای راندن تکانههای اضطرابزا از بخش هشیار ذهن خود به تدابیر دفاعی دست میزند.[6]
در نظریه یادگیری اجتماعی به جای تعارضهای درونی، شیوههایی در معرض توجه قرار میگیرد که طی آن، اضطراب از راه یادگیری با برخی موقعیتها مرتبط میشود. دختربچهای که به خاطر عصیان در برابر خواستههایش توسط والدین تنبیه میشود، درد تنبیه را به رفتار ابراز وجود پیوند میزند. پس از آن هر وقت که میخواهد ابراز وجود کند، مضطرب میشود. گاه ترسهایی که در دوران کودکی آموخته میشوند به دشواری خاموش میشوند. این دختربچه ممکن است هیچگاه یاد نگیرد که ابراز خواستها گاهی درست و پاداشیابنده است.[7] نتایج تحقیقات پژوهشگران روی حیوانات نشان داد، موقعیتی که بیشتر باعث کم شدن اضطراب حیوان شد، در یادگیری مؤثر واقع گردید؛ زیرا عکسالعمل حیوان به واسطه تقلیل اضطراب تقویت شد. بنابراین به نظر میرسد که رفتار عصبی اگر باعث کم شدن اضطراب گردد آموخته میشود، حتی اگر از جنبههای اجتماعی و اخلاقی نیز ناپسند باشد. همچنین تنبیه بدون مقدمه و پیشبینی نشده در یادگیری، تأثیر سوء دارد و تنبیه مکرر زیان فوقالعادهای به یادگیری وارد میسازد. اگر بخواهیم این اصل را به رفتار بشر تطبیق دهیم به این نتیجه میرسیم که اگر کودکی را برای عملی تنبیه کنیم و در زمان دیگر او را برای همان عمل تشویق نماییم و یا اگر کودک را بهطور دایم در معرض تنبیه قرار دهیم، نه تنها از یادگیری او جلوگیری کردهایم بلکه بر اضطراب او نیز افزودهایم.[8]
اکثر افراد نوروتیک و پسیکوتیک، کسانی هستند که در طفولیت زندگی ناآرام و مختلی داشتهاند. به عبارت دیگر، همه کودکان مضطرب در بزرگسالی، نوروتیک نمیشوند ولی اغلب بزرگسالان نوروتیک در کودکی مضطرب و مشوش بودهاند.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان