بنيادگرايي، پروتستان، نص گرايي، دين- سنت، بنيادگرايي اسلامي، احياگري اسلامي، جنبش هاي اسلامي، سكولار
نویسنده : محمد علی زندی
کلمهی بنیادگرایی برگرفته از کلمهی لاتینی fundamentum به معنای شالوده و اساس است. بنیادگرایی یک اصطلاح قدیمی است که در گذشته در مورد متعصبین مذهبی، بخصوص آن دسته از مسیحیانی که حاضر به پذیرفتن هیچگونه تعبیر و تفسیر و انحرافی در کتاب مقدس نیستند، به کار میرفت.[1] و ایدئولوژی سیاسی مبتنی بر سیاسی کردن دین با هدف استقرار بخشیدن حاکمیت خدا بر نظام دنیوی است.[2] اصطلاحا بنیادگرا به کسی اطلاق میشود که معتقد به معنای تحتاللفظی و کلمه به کلمهی محتوای کتاب مقدس است و خود را مقید به تفسیر آن نمیداند.[3]
بنیادگرایی برای نخستین بار در مباحثاتی در درون مذهب پروتستان امریکایی، در اوایل قرن بیستم به کار رفت. بین سالهای 1910 و 1915، پروتستانهای کلیسای انجیلی یک رشته جزوات را تحت عنوان مبانی منتشر کردند و طی آن به تایید خطاناپذیری یا حقیقت نص کتاب مقدس در برابر تفسیرهای جدید از مسیحیت، پرداختند. با این حال، واژهی بنیادگرایی در کاربرد معاصر آن، مرتبط با تمامی ادیان بزرگ جهان است(اسلام، یهود، هندویسیم، آیین سیک، بودا و مسیحیت) و به عنوان نوعی حرکت یا طرح دینی– سیاسی به شمار میآید، نه یک ادعای محض حقیقت نص متون کتابهای مقدس.[4]
بنیادگرایی یک روش تفکر است که بر طبق آن، اصولی را که دارای اعتبار تغییرناپذیر و فوقالعادهای میباشند، صرف نظر از محتوای انها، به عنوان حقایق اساسی به شمار میآورد. لذا وجوه اشتراک بنیادگراییهای حقیقی، اندک است یا اساسا وجه اشتراکی ندارند، جز آن که هوادارنشان مایلند که جدیت یا اشتیاقی را ابراز کنند که زائیدهی ایقان مکتبی است گرچه بنیادگرایی معمولا تداعیکنندهی دین و نصگرایی متون مقدس است، اما در آیینهای سیاسی نیز یافت میشود. حتی میتوان گفت که شکاکیت لیبرالیستی نیز حاوی این اعتقاد بنیادگرایانه است که تمامی نظریهها بایستی مورد تردید قرارگیرند(به جز نظریهی لیبرالیستی). هر چند که واژهی بنیادگرایی غالبا در معنای منفی به کاربرده میشود تا بیانگر نرمشناپذیری، جزماندیشی و اقتدارگرایی باشد، اما بنیادگرایی ضمنا میتواند موجب از خودگذشتگی و ایثار به خاطر یک اصل اعتقادی باشد.[5]
ویژگیها و دیدگاههای بنیادگرایی
در سراسر جهان، اعتراضی رو به رشد علیه روشنگری از جانب بنیادگرایان در جریان است. بنیادگرایان مانند محافظهکاران، سکولاریزه کردن و اعتقاد مدرنیسم به استدلال، شک و تردید علمی و رشد و ترقی مادی را رد مینمایند. همچنین بنیادگرایان تأکید محافظهکاران بر کثرتگرایی، تنوع و دگرگونی تکاملی را تنزل مرتبه میدهند. از دیدگاه آنان، وحدتگرایی ایدئولوژیک، انحصارگرایی، سادگی، و دگرگونی مکاشفهای بر اعتقاد به کثرتگرایی، شمولیت، پیچیدگی و دگرگونی اجتماعی تدریجی پیروز میشود.
بر طبق نظریهی معترضان بنیادگرا، جامعه باید اصالت و خلوص ریشههای مقدسش را احیا نماید. آنان تمایز دقیقی را بین امور عمومی و خصوصی، بین نگرانیهای مقدس و سکولار و بین واقعیت هنجاری و تجربی قایل نیستند. ارزشهای مقدس و منافع مادی سکولار باید به هم آمیخته شوند، نه اینکه از یکدیگر جدا فرض شوند. قوانین، سیاستها و موسسات دولتی باید بر پایهی بنیانی مذهبی بنا شوند. از دیدگاه بنیادگرایان، اهداف اصلی حکومت حول محور تنظیم اخلاق خصوصی و عمومی است. مدارس و دادگاهها باید مجددا ارزشهای اخلاقی را به اجتماع بازگردانند. در کنار دیگر موسسات دولتی، مدارس و دادگاهها باید اجتماع را از صداها و قرائتهای مدرن همچون زناشویی قبل از ازدواج، مستهجن نویسی، سقط جنین، همجنسبازی، اعتیاد به مواد مخدر، قماربازی و اعتیاد به مشروبات الکلی پاکسازی نمایند. مدارس عمومی باید نیایشهای ارتدکسی را اجرا نمایند و ارزشهای سنتی مذهبی را آموزش دهند. دادگاهها باید قوانین مذهبی را بر اساس تفسیر ادبی از نوشتههای مقدس که فقط شامل یک معنای غیرقابل تغییر برای همه زمانهاست، اعمال نمایند. به جای تاکید بر حقوق خود ابزاری فردی، بنیادگرایان از اهمیت والای مؤسسات جمعی از قبیل خانواده، ملت و جامعهی مذهبی دفاع میکنند. آنان خواهان سیاستهای عمومی برای اعادهی سلامت این موسسات جمعی هستند. تفسیر بنیادگرایانه از تعامل بین حاکمان و حکومت شوندگان، بعضا از هیچکدام از آزادیهای مدنی و برابری سیاسی حمایت نمیکند، آزادی سیاسی را در بردارندهی حقوق گروههای منحرف برای اشاعه افکار منحط و نادرست میداند. بنیادگرایان با حمایت از عادات و رسوم پدرسالارانه، خواستار انقیاد زنان از شوهران و پدرانشان هستند. زنان به طور سنتی نقشهای تابع در پرورش و رشد کودکان و حفظ ارزشهای فامیلی داشتهاند. مردان صلاحیت تفسیر نوشتههای مقدس را داشتهاند، موسسات دولتی را اداره کردهاند و سیاستگذاری عمومی تحت سیطرهی و سلطهی آنان است.[6]
تفاوت بنیادگراییها
بنیادگراییها دست کم به سه طریق عمده با یکدیگر تفاوت دارند. تفاوت اول این است که آنها از ادیان مختلفی نشات گرفتهاند. گرچه تمامی ادیان موجد جنبشهای بنیادگرا یا از سنخ بنیادگرا بودهاند، اما امکان دارد که برخی ادیان به لحاظ تحولات بنیادگرایی، مستعدتر باشند یا موانع کمتری را فرا راه ظهور بنیادگرایی قرار دهند. در این مورد، اسلام و مسیحیت پروتستان را محتملترین مذاهب برای ایجاد سریع جنبشهای بنیادگرا دانستهاند، زیرا کتاب مقدس هر یک از آنها فقط شامل یک کتاب است، و نیز معتقدند که مؤمنان میتوانند مستقیما به عالم معنوی دستیابند، بی آنکه این دستیابی فقط در اختیار مراجع معتبر دینی باشد. تفاوت دوم این است که، بنیادگرایان در جوامع بسیار متفاوتی ظاهر میشوند و لذا میزان تأثیرگذاری و ماهیت جنبشهای بنیادگرا در اثر ساختارهای اجتماعی و اقتصادی جامعهای است که از آن برمیخیزند. و بالاخره تفاوت سوم اینکه، بنیادگرایان بر حسب آرمان سیاسیشان، با یکدیگر تفاوت دارند. این آرمانها به طور وسیعی در سه طبقه قرار میگیرند: بنیادگرایی دینی را میتوان به عنوان یک وسیلهی دستیابی به تجدید حیات کامل(جامعه) که از جاذبهی خاصی برای مردمان در حاشیه قرار گرفته یا تحت ستم برخوردار است،به شمار آورد، به عنوان راهی برای تحکیم موقعیت یک رهبر یا حکومت نامحبوب از طریق ایجاد یک فرهنگ سیاسی واحد؛ یا به عنوان وسیلهای در راستای تحکیم یک هویت ملی یا قومی.[7]
بنیادگرایی اسلامی
نهضتی که بر ارزشهای اولیهی اسلامی معتقد است و پیروزی و بهروزی کشورهای اسلامی را در بازگشت به آن ارزشها میداند و نه از الگوی کشورهای غربی برای پیروی استفاده میکند و نه از الگوی کشورهای شرقی. این واژه معمولا از سوی رسانههای گروهی غرب برای اشاره به جنبشهای اسلامی، احیاگری اسلامی، اصولگرایی اسلامی و رستاخیز اسلامی و یا بیداری اسلامی به کار رفته است. احیاگری اسلامی به معنی بازگشت به اصول بیآلایش اسلامی، بازگشت به قرآن و سنت نبوی در سطوح مختلف فردی و جمعی است؛ ویژگیهای آن عبارتند از: پایگاه مردمی و سرعت انتشار آن در جوامع اسلامی و حتی در جوامع غیراسلامی دور و نزدیک، ویژگی انقلابیگری که از آن به عنوان جهاد یاد میشود، جهان شمولی اسلامی، گستردگی بین طبقات مختلف.[8]
بنیادگرایی در اسلام به معنای اعتقاد به حقیقت لفظی(نصگرایی) قرآن نیست زیرا همه مسلمانان این حقیقت را پذیرفتهاند و از این حیث، تمامی مسلمانان بنیادگرا میباشند؛ بلکه به معنای یک ایمان قوی و خدشهناپذیر به عقاید اسلامی به عنوان اصول بسیار مهم حیات اجتماعی و سیاسی، و نیز اخلاق فردی است. بنیادگرایان اسلامی مایلند که برتری دین بر سیاست را برقرار نمایند، یک دینسالاری که توسط پیشوایان دینی رهبری میشود، نه به وسیله مقامات غیرمذهبی، و نیز اجرای شریعت(یا قانون اساسی) بر اساس اصول بیان شده در قرآن.[9]
اساسا آنچه که در جهان اسلام به آن به عنوان بنیادگرایی اشاره میشود، تعداد فزایندهی گروهها، انجمنها و جنبشهایی است که به جنبشهای اصلاحی اسلامی سابق از قرن نوزدهم به بعد انتقاد میکند. گمان میشود که جنبش اولیهی با برنامهی غربی تطابق داده شده است. این گروهها حاکمان و حکومتهای غیرمذهبی(سکولار) در منطقه را نیز بخاطر ناتوانی در حفظ رفاه امت(جامعه مؤمنان)؛ عدم انجام تعهدات اسلامی نسبت به جامعهی اسلامی و یا به خاطر فشار مورد انتقاد قرار میدهند. این گرایش اصلاح اسلامی در قرن نوزدهم توسط سیدجمالالدین اسدآبادی(افغانی)(1897-1837) و محمد عبده(1905-1849) به جریان افتاد. پس از آن، دفاع از احیاء اسلام و جامعهی اسلامی بر این جریان مسلط شد چون سرنوشت جهان اسلام به نحوه فزایندهای در اختیار قدرتهای اروپایی بود که به دلخواه خود به آن شکل میدادند.[10]
جنبش بازگشت به ریشهها و اصول اسلامی در آغاز قرن چهاردهم اسلام، پویایی درونی نیرومندی کسب کرده و مظاهر سیاسی ،اقتصادی واستراتژیک عمدهای از خود بجای گذاشته است. بنیادگرایی اسلام، در شکل مبارزاتیاش در عرض دههی گذشته در کشورهای مختلف جلوهگر شده است که تعدادی از آنها عبارتند از:
1- انقلاب اسلامی در ایران.
2- تسخیر مسجد بزرگ کعبه در عربستان سعودی.
3- بروز ناآرامیها در استان شرقی عربستان سعودی.
4- مقاومت در برابر اشغال افغانستان از سوی شوروی.
5- قیام علیه رژیم بعثی در سوریه.
6- مخالفت مسلحانه با رژیم بعث عراق.
7- ترور انور سادات رئیس جمهور مصر.
8- حملات انتحاری و مبارزهی مسلحانه علیه نیروهای اسرائیلی، امریکایی، فرانسوی در لبنان.
9- بروز ناآرامیها در بحرین و بمب گذاری در کویت.
10- شورش و تظاهرات در الجزایر، تونس و مراکش.[11]
جمعبندی
استدلالهای جزمگرایانه بعضی گروهای اسلامگرا همانند دیگر گروههای بنیادگرای مذهبی در دیگر کشورهای جهان در برخورد با تغییرات اجتماعی، اقتصادی و تکنولوژیک باعث شده تا دین اسلام به عنوان یک دین بنیادگرا در نظر مغرب زمین نگریسته شود. تأکید بر تقدس و برتری یک سری از دلایل و استدلالات دین اسلام بر دیگر جنبههای آن باعث شده تا بنیادگرایان خط تمایزی بین "خودیها" و "غیرخودیها" ترسیم نمایند. در این تفاوتگذاری غیرخودیها به عنوان فردیت انسانی شناخته نمیشوند.[12] و مهدورالدم تلقی میگردند. این نگرش به افراد توسط بنیادگراهای اسلامی دقیقا آنروی سکه بنیادگرایی یهودی و مسیحیت است. چون آنها نیز چنین نگرشی را به جوامع اسلامی دارند. به واقع موضعگیری و طرد استدلالهای دینی مسلمانان بهطورکلی و قرار دادن غرب بهعنوان برتری آرمانی و جنبهی خوب ارزشهای انسانی باعث شده تا خود مدرنیته که از کثرتگرایی و عرفگرایی در برابر سنتگرایی و جزمگرایی دنیای اسلام دفاع میکند نوعی بنیادگرایی محسوب شود. به واقع خارج شدن از حدوسط و تعادل کارکردهای عقلانیت و سنتها باعث بوجود آمدن نگرشهای بنیادگرایانه به امور میشود. همانگونه که در برخوردهای بین جهان اسلام و غرب، بنیادگراهای اسلامی و غربی در طرد یکدیگر استفاده مینمایند. قرائت مردمسالاری دینی در انقلاب اسلامی ایران که هم مبانی پیشرفت مدرنیته را میپذیرد وهم بر بنیادهای دینی و سنتی خود برای نشان دادن هویت ایرانی مستقل تأکید دارد باعث شد تا قرائتی معتبر و محکم با نام همراهی دین و سیاست در ایران به جهان نشان داده شود و اسلام ناب محمدی(ص) از اسلام افراطی در عرصهی عمل به همگان نشان داده شود.