دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

جان ویکلیف John Wyclif

No image
جان ویکلیف John Wyclif

جان ويكليف، قدرت مطلقه¬ي پاپ، كليسا، دولت، لوتر، اوكام، حكومت، پادشاهي، علوم سياسي

نویسنده : محمد علی زندی

جان ویکلیف مصلح دینی انگلیسی و متفکر ضد پاپ سده‌ی چهاردهم، سال 1320 میلادی در هیپوسل انگلیس به‌دنیا آمد.[1] در آکسفورد شهرت فراوان داشت و آخرین فرد از مدرسیان مهم آنجا بود. به سال 1372م در آکسفورد در الهیات به درجه‌ی اجتهاد رسید. مدت کوتاهی هم مدیر بالیول بود.[2] ویکلیف به‌ عنوان فیلسوف شخص پیشروی نبود، رئالیست بود و بیشتر به افلاطون گرایش داشت تا ارسطو. می‌گفت که اوامر خدا چنان‌که برخی مدعی هستند، انشائی نیست. دنیای واقعی یکی از دنیاهای ممکن نیست، بلکه تنها دنیای ممکن است، زیرا خدا ناگزیر از انتخاب احسن است. او از آکسفورد کناره‌گیری کرد و زندگی یک روحانی ده‌نشین را در پیش گرفت. در ده سال آخر عمرش به فرمان دولت، کشیش ناحیه‌ی لوترورث بود، اما تدریس خود را در آکسفورد همچنان ادامه می‌داد. ویکیلیف در سال 1372م که پنجاه سال یا بیشتر داشت هنوز به کلیسای روم اعتقاد تام داشت و گویا پس از این رافضی گردید. به‌نظر می‌رسد که فقط قوت و شدت احساسات اخلاقیش یعنی همدردیش با مستمندان، وحشتش از روحانیان ثروتمند و دنیاپرست او را به جانب رفض و الحاد رانده باشد. حمله‌اش به دستگاه پاپ در ابتدا نظری و عقیدتی نبود، بلکه صرفا سیاسی و اخلاقی بود، گسترش طغیان او به ‌تدریج صورت گرفت.[3]

اساس نظریه او مخالفت با مالکیت اموال از طرف کلیسا و مالیات‌های پاپ و مخالفت با تشریفات پاپی (سر مونیالیسم) و انحصار اتوریته‌ی روحانی در دستگاه سلسله مراتب کلیسا و قدرت مطلقه‌ی پاپ بود.[4]

جدا شدن ویکلیف از کلیسای روم در سال 1376م با یک سلسله سخنرانی‌هایی آغاز شد که تحت عنوان، در باب حکومت مدنی در آکسفورد ایراد کرد. در این سخنرانی‌ها این نظر را عنوان کرد که آنچه حق حکومت و مالکیت ایجاد می‌کند فقط و فقط در درستکاری است و روحانیون نادرستکار چنین حقی را حائز نیستند، و تشخیص این‌که فلان روحانی می‌تواند اموالش را در تصاحب خود داشته باشد یا نه باید به دست دولت باشد. این نظریات جزء راهبان همه‌ی روحانیون را از او رنجاند اما دولت انگلستان از نظریات او استقبال کرد. زیرا که پاپ مالیات هنگفتی در انگلستان گرد می‌آورد، و البته این سخن که پول نباید از انگلستان خارج شود و به جیب پاپ برود موافق نفع و صلاح انگلستان بود. به‌ خصوص این امر وقتی مصداق داشت که پاپ تابع فرانسه و انگلستان با فرانسه در جنگ بود. جان گونتی که در مدت صغر سن ریچارد دوم قدرت را در دست داشت تا زمانی که ممکن بود با ویکلیف دوستی کرد.[5] از طرف دیگر گرگوری یازدهم (پاپ) هیجده موضوع از سخنرانی‌های ویکیلیف را محکوم کرد و گفت که این نظریات از مارسیلیو پادوایی لعنتی گرفته شده است[6] (البته ویکلیف نظریات خود را مدیون ویلیام اوکام[7] و فرانسیسکان‌های روحانی می‌دانست) [8] ویکلیف را برای حضور در محکمه‌ای که از اسقف‌ها تشکیل می‌شد فراخواندند، اما ملکه و توده‌ی مردم از او حمایت کردند و دانشگاه آکسفورد نیز از قبول حق قضاوت پاپ نسبت به معلمین خود سرپیچی کرد.[9]

در خلال این احوال یعنی در سال 1378 و 1379م، ویکلیف به نوشتن رسالات فاضلانه‌ی خود ادامه داد و در این رسالات از جدایی کلیسا از دولت طرفداری کرد[10] و مدعی شد که پادشاه نماینده‌ی خداست و اسقف‌ها تابع وی هستند تا حتی پا را از این فراتر نهاد و پاپ را دجال نامید و گفت که پذیرش عطیه‌ی قسطنطین، باعث شده است که جمیع پاپ‌های پس از آن واقعه مرتد باشند.[11] ویکلیف کتاب مقدس را به انگلیسی ترجمه کرد تا مردم خود بخوانند و دریابند و آنچه را کلیسا می‌گوید کورکورانه نپذیرند.[12]

ویکیلیف گروه کشیشان فقیر را تأسیس کرد که مستقل از کلیسا بودند (و با این عمل سرانجام اسباب رنجش راهبان را فراهم آورد) کشیشان فقیر را به صورت واعظان بسیار به کار گماشت و وظیفه‌ی آنان بیشتر توجه از فقرا بود. هنگامی‌ که مجلس اعیان واعظان بسیار او را محکوم و ممنوع ساخت مجلس عوام از تأیید این کار خودداری کرد. سرانجام حمله او به کرامات روحانیون به جایی کشید که معجزه‌ی تبدیل جوهر را انکار کرد و آن را نیرنگ و حماقت کفرآمیز نامید. کار بدین‌جا که رسید جان گونتی به او دستور داد که خاموش شود.[13]

شورش دهقانان در سال 1381م به رهبری وات تایلر کار را بر ویکلیف دشوارتر ساخت. دلیلی در دست نیست که وی این شورش را فعالانه دامن زده باشد ولی ویکلیف بر خلاف لوتر[14] در شرایط مشابه، از محکوم کردن شورش خودداری کرد.[15]

با این حال ویکلیف تا زمان مرگش رسما محکوم نشد ولی بعد از درگذشت ویکلیف در سال 1384م در لوترورث، شورای کنستانس او را محکوم کرد و جسدش را از گور بیرون آوردند و در مقابل چشم مردم سوزاندند. ولی با وجود این افکار و عقاید ویکلیف زنده ماند و در اصلاحات مذهبی یان هوس (1415- 1373م) اثر گذاشت. پیروان ویکلیف در انگلستان که لولاردها بودند، به‌شدت مورد تعقیب قرار گرفتند و از صفحه‌ی روزگار محو شدند ولی به واسطه‌ی این‌که زن ریچارد دوم از اهل بوهم بود، نظریات ویکلیف در بوهم که هوس در آنجا پیرو او بود، شهرت پیدا کرد، و در بوهوم با همه‌ی عذاب و سخت‌گیری‌هایی که در حق پیروان او روا داشتند، نظریات او تا هنگام رفورم باقی ماند. در انگلستان نیز گرچه این افکار به سوی اختفا رانده شده بود، فکر طغیان بر ضد دستگاه پاپ در اذهان مردم باقی ماند و زمینه را برای مذهب پروتستان آماده ساخت.[16]

اندیشه سیاسی ویکلیف

مخالفت با قدرت مطلقه‌ی کلیسا و پاپ

ویکلیف کلیسا را به جامعه‌ی مسیحیت معنی می‌کرد که شامل کلیسائیان و غیر کلیسائیان باشد. یعنی نه‌تنها سلسله مراتب کلیسا یا عده‌ای که شاغل مشاغل مذهبی باشند. ویکلیف معتقد بود، تمام جامعه‌ی مسیحی اعم از کشیشان و صاحبان سایر مشاغل و مردم سایر طبقات این جامعه روی هم رفته کلیسا را تشکیل می‌دهند و آن‌را کلیسای مسیح می‌خوانیم و کلیسای مسیح در انحصار یک دستگاه کوچک سلسله مراتب از کشیشان جزء و کل نیست.[17] کلیسا مالک حقوق الهی و صاحب قدرت روحانی است اما کلیسای به مفهوم فوق یعنی تمام جامعه‌ی مسیحی که شامل کشاورز مسیحی و صنعت‌گر و کارگر مسیحی و هم کشیش مسیحی می‌شود و بالاخره تمام مسیحیون را متضمن است نه این‌که تنها شامل پاپ و یک عده کشیش باشد که شاغل مشاغل مذهبی هستند. آن ایمان و حسن عقیده و عمل به ایمان است که وزن و ارزش به مذهب می‌دهد نه تشریفات (سرمونی‌ها) و ادعیه و اذکار. تاج و لباده موجد کشیش و روحانی نیست، بلکه قدرتی که عیسی مسیح عطا می‌کند موجد روحانی است. کلیسا به‌عنوان یک جامعه‌ی کامل باید شامل قدرت‌های لازم برای تجدید حیات خود باشد و لذا باید مردم غیر کلیسایی و غیر روحانی هم حق داشته باشند که کلیسا را اصلاح کند.[18]

ویکلیف بر ضد حکومت مطلقه‌ی پاپ چندین استدلال ارائه داد. اول، قلمرو انگلستان در نتیجه‌ی پیروزی‌ها تشکیل شده است و در تشکیل آن پاپ دخالتی نداشته است. دوم، پاپ به جای حمایت از شاه، دشمنان مرگ‌آور او را تشویق به خرابکاری کرد. سوم، پاپ اجاره‌دار شاه است زیرا کلیسا املاک وسیعی در اختیار دارد. چهارم، پاپ مرتکب گناه می‌شود.[19] پنجم، شاه حق ندارد استقلال پادشاهی را از بین ببرد و آن‌را تحت نظارت پاپ قرار دهد. بدین ترتیب ویکلیف ادعاهای پاپ در مورد برتری پاپ انگلستان را رد کرد و بر سیاستمداران کلیسایی و بر ثروت‌اندوزی روحانیت حمله نمود.[20] حمله ویکلیف به مقام پاپ توجه‌ی عموم را جلب کرد و کلیسا از اهمیت افتاد و قدرت سیاسی یا قدرت دنیوی را تقویت کرد.[21] با وجود این‌که افراد عادی اصول اساسی نظریه‌ی او را نمی‌فهمیدند، اما محکوم کردن تجمل و ولخرجی دربار پاپ با تأیید گرم مردم به‌طور کلی و اکثریت پارلمان به‌طور خاص رو‌به‌رو شد.[22]

ضدیت با کشیشان و روحانیون ثروت‌طلب

ویکلیف یک ضد کشیش هم بود.[23] او از رفتار و کردار کشیشان نتیجه گرفته بود که کشیش این توهم را آفرید که می‌تواند کارهایی را انجام دهد که افراد عادی نمی‌توانند. بنابراین ویکلیف با سراسر ساختار مربوط به مراسم مذهبی مخالفت کرد.[24]

ویکیلیف همچنین اصرار داشت روحانیت باید از علائق دنیایی خود را کنار بگذارد و تعلقات سرپرستی یا قیومیت خود را واگذارد آنها باید از راه خیرخواهی مومنان زندگی کنند، و به کارهای خوب و آموزش درست بپردازند. ویکلیف اعتقاد راسخ داشت که حوزه‌ی روحانیت معنویت ناب است. پس آنها باید خود را از لذات زمینی کنار بدارند و خود را در خدمت خدا قرار دهند. او همچنین می‌گفت که مال و منال از ارتکاب گناه نتیجه می‌شود، مسیح و حواریانش هیچ مالی نداشتند و روحانیون هم نباید دارا باشند. بنابراین از شاه خواست روحانیت را از ثروت بی‌بهره کند.[25]

حمایت از شاه

جنبش ضد کلیسا در معنی و به‌طور غیر مستقیم، قدرت سیاسی یا دولت دنیوی را تقویت کرد زیرا طرفداران تغییر اصلاح کلیسا (رفورمرها) ملاحظه کردند که برای وارد آوردن فشار به پاپ و سلسله مراتب کلیسا احتیاج به تکیه‌گاه و نقطه‌ی اتکایی دارند و محتاج به کمک شاه و سلطنت‌اند که نقطه‌ی مقابل پاپ و کلیساست. به همین سبب بود که بعدها مارتین لوتر خود را به دامان شاهزادگان آلمانی انداخت و فرضیه‌ی حقوق الهی شاه را مطرح کرد. ویکلیف در قرن 14م نیز مجبور گشت که همین خط مشی را تعقیب کند. اگرچه مدت متجاوز از یک قرن مردم هنوز امید خود را برای اصلاحات متوجه تشکیل یک شورای عام در درون کلیسا نموده بودند،[26] ویکیلیف چنین استدلال نمود که شاه نایب خداست و مقاومت با وی مذموم و مردود است و حتی قدرت اسقف‌ها نیز ناشی از شخص پادشاه بوده و قدرت شاه مافوق قدرت کشیشان است زیرا قدرت روحانی نه مال لازم دارد و نه قدرت ارضی، لذا وظیفه و حق شاه است که از سوءِ استعمالات حکومت کلیسا جلوگیری کند. این استدلال بعدها منجر به ظهور این نظریه شد که شاه رئیس دنیوی کلیسا و پاپ رئیس روحانی آن است. اولین نتیجه، آزادی کلیسا از قید کنترل سلسله مراتب آن بود که کلیسا را کاملا در تحت نفوذ و قدرت شاه قرار دهد.[27]

دولت

ویکلیف در وهله‌ی‌ نخست و مهم‌تر از هر چیز ناسیونالیست بود. او هیچ تصوری از قلمرو مسیحیت به صورت یک کل یا کلیسای جهانی یا بشریت متحد نداشت. کمال مطلوب او دولت ملی بود که کلیسای ملی هم تابع آن باشد. دولت‌گرایی ویکلیف با ناسیونالیسم او هم‌روند بود. او در بزرگداشت دولت و دادن حاکمیت به آن، شهریار ماکیاولی،[28] جمهوری بُدن[29] و لویاتان هایز[30] را از پیش تصویر کرد. او گفت که اطاعت از دولت حکم کتاب مقدس است. با سنت آگوستین هم عقیده بود که سقوط انسان برقراری دولت را ضروری کرد او دولت را وسیله‌ی بازگردانیدن انسان به راه راست دید او گفت که قانون مدنی را انسان‌ها به دلیل گناهانشان وضع کرده‌اند دولت جبران الهی گناه است.[31]

تبعیت کلیسا از دولت

ویکلیف افزون بر دولت‌گرایی، هوادار تبعیت کلیسا از دولت هم بود. او معتقد بود که کلیسا نباید زور به کار ببرد بلکه باید ترغیب کند. او همین‌طور از برتری دولت بر کلیسا در مفهوم متداول هواداری می‌‌کرد و معتقد بود که دولت دارای قدرت مطلق و صلاحیت بر هر دوی مسائل دنیایی و روحانی است. این نظر دلالت می‌کند بر این‌که شاه رئیس کلیسا است و بیان می‌دارد که دولت یک سازمان الهی است شاه نایب خداوند است و اسقف‌ها اقتدار خود را از شاه می‌گیرند.[32]

ویکلیف نه تنها هوادار برتری دولت بر کلیسا بلکه یک فردگرا هم بود.[33] او معتقد بود هر کس که هر گونه اقتداری را به درستی اعمال کند یا هر گونه تملکی بیابد، آن‌را خداوند بدون مداخله‌ی هیچ کس داده است. همه‌ی قدرت‌ها، بزرگی‌ها، پادشاهی‌ها و اختیارات به خداوند تعلق دارد. انسان باید از خداوند و فقط از او اطاعت کند که این حمله دیگری به مقام پاپ بود.[34]

شکل حکومت

ویکلیف در مورد شکل حکومت گفت بهتر است آریستوکراسی یا پادشاهی باشد، و از این دو پادشاهی را ترجیح داد. آیا یک مسیحی باید از ستمگر اطاعت کند؟ او پاسخ داد باید اطاعت کند، زیرا مسیح از هِرود اطاعت کرد و او درباره‌ی شایستگی‌های نسبی پادشاهی موروثی و انتخابی بحث کرد، اما نتیجه‌ای را آشکارا نگفت. او معتقد بود فرمانروایان بد، شاهان راستین نیستند، اما باید احترام آنها را هم نگه داشت، زیرا آنها اقتدار خود را از خداوند می‌گیرند. در عین حال ویکیلیف گفت که شاه تابع قانون است و باید طبق قانون عمل کند، و اگر اعمال فرمانروا خلاف احکام خداوند باشد انسان حتی به قیمت جان خود باید در برابر آن مقاومت کند.[35]

مقاله

نویسنده محمد علی زندی

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

No image

دیکتاتور مصلح

No image

الیت elite

No image

کالوینیسم Calvinism

Powered by TayaCMS