حسن البنا، اخوان المسلمين، انديشه ي سياسي، مصر، جنبش هاي اسلامي، علوم سياسي
نویسنده : سيد محمد ذوالفقاري
حسن البناء، موسس اخوانالمسلمین مصر، در اکتبر 1906م در ناحیهی بحیره از شهر کوچک محمودیه در شمال غربی قاهره متولّد شد. پدرش شیخ احمد عبدالرحمن البنا الساعتی امام جماعت محل و معلم مسجد بود، که در زمان شیخ محمد عبده در الازهر تحصیل کرده بود. حسن در هشت سالگی تحصیلاتش را در یک مکتبخانه آغاز کرد، در دوازده سالگی در یک مدرسهی مقدماتی (دبیرستان) مشغول به تحصیل شد، و در آنجا به انجمنهای مذهبی پیوست و در "انجمن رفتار اخلاقی" و "انجمن جلوگیری از منکرات" عضو شد. در همان زمان با جلسهی ذکر در محفل صوفیانهی برادران حصافیه آشنا گردید، به عقیدهی برخی محققان این محفل الگویی بود که مطابق آن بعدها اخوانالمسلمین طرحریزی گردید. البنا در چهارده سالگی در مدرسهی مقدماتی تربیت معلم دامنهور ثبت نام کرد، اما در 1923م تربیت معلم را ترک کرده و وارد دارالعلوم قاهره شد. دارالعلوم در سال 1873 بنیانگذاری شده و بهعنوان اولین تلاش در جهت تدریس علوم جدید در کنار علوم دینی و سنتی محسوب میگردید. ورود البنا به قاهره با بحرانهای فکری، مذهبی، سیاسی، اجتماعی بهویژه در دههی بیست مصر مصادف بود؛[1] خود البنا در این باره میگوید: «هنگامی که در قاهره بودم مظاهری از بیبندوباری و دوری از اخلاق اسلامی در بسیاری از جاها مشاهده کردم، که در روستاهای مصر سابقه نداشت، و همچنین در برخی جراید موضوعاتی که با تعالیم اسلامی منافات داشت منتشر میشد، و از سوی دیگر مردم عامی هم جاهل به احکام دین بودند، از این رو فکر کردم که مساجد به تنهایی کافی برای رسانیدن تعالیم به مردم نیستند.»[2] او بدنبال راهی برای درک علل جدایی مسلمین از دین و تعالیم آن بود و معتقد بود انجمنهایی مثل حصافیه و انجمن تعالی روح که در قاهره با آن آشنا شده بود، در این راه ناکارآمد و عاجزند.[3]
وی در مورد گسست نسل جوان و دانشجویان از فرهنگ خویش و حقایق اسلام بسیار نگران بود و اعتقاد داشت آیندهی هر ملّت و هر ایدئولوژی در دست نسل جوان، طلبه، دانشجویان و روشنفکران قرار دارد؛ لذا عمدهی فعالیتهای خود را متوجّه این قشرها کرد. وی بر آن بود همانطور که در انقلابهای چپی، کادر انقلابی از طبقهی پرولتاریا برمیخیزد، در انقلاب اسلامی نیز برای پیشبرد اهداف باید، مستضعفین را مورد توجّه قرار داد. به تعبیری البنا از روش تودهای برای جذب اعضا استفاده میکرد.[4]
البنا در مساجد، مراکز فرهنگی و عمومی مثل قهوهخانهها دربارهی مسائل ایدئولوژیک اسلامی سخنرانی میکرد، و کسانی که تحت تأثیر حرفهای وی قرار میگرفتند را به جلسات خصوصی دعوت میکرد و از همین افراد کادر اصلی را برای سازمان انتخاب مینمود.[5]
توجه حسن البنا به انحراف و دوری جوانان تحصیلکرده از شیوهی اسلامی او را بر این داشت تا با شخصیتهای دینی و غیر دینی مشورت کند، و در این راه با افرادی همچون رشید رضا و احمد تیمور پاشا آشنا گردید. او معتقد بود زمان، زمان عمل است. در سال آخر دارالعلوم مقالهای نوشت که چنین آغاز میشد: «به گمان من بهترین مردم آنهایی هستند که سعادت خود را در سعادتمند کردن و راهنمایی دیگران میدانند.»
البنا در 1927م در 21سالگی از دارالعلوم فارغ التحصیل شد و در وزارت فرهنگ مصر مشغول به آموزش عربی در دبیرستانی در اسماعیلیه در منطقهی کانال سوئز شد، و در 19 سپتامبر 1927 قاهره را به سوی خانه جدید و شغل جدیدش ترک گفت.
تاسیس جمعیت اخوانالمسلمین
حسن البنا پس از ورود به اسماعیلیه نقش فعالی بر عهده گرفت و با تدریس و سخنرانی در مجامع عمومی توانست با شخصیتها و مردان مذهبی شهر آشنا شود. او در کنار تدریس روزانه در دبیرستان در برنامههای کلاس شبانه به آموزش اولیای اطفال هم مشغول بود. تاثیر استعمار و حضور اشغالگران انگلیسی و اختلاف سطح زندگی میان آنها که کاخ نشین بودند و کارگران آلونکنشین، قلب حسن را سخت به درد میآورد.
در ذیالقعده 1347 (مارس 1928) طبق گفتهی البنا شش کارگر اردوگاه محل به دیدن او آمدند، و با سخنان ایشان در واقع بنیاد اخوانالمسلمین بهطور رسمی نهاده شد. نام گروه توسط البنا اینگونه انتخاب شد «گفتم ما برادرانی در خدمت اسلام باشیم پس اخوانالمسلمین هستیم. بدین ترتیب لفظ اخوانالمسلمین بهطور ناخودآگاه بر زبانم جاری شد و اولین هستهی اخوانالمسلمین با شرکت این شش نفر بهوجود آمد.»[6] در ابتدا فعالیتهای آنان جنبهی نیمه مخفی داشت و برای گسترش جنبش از جزوه، نامه، سخنرانی و ملاقاتهای شخصی استفاده میکردند.[7]
تالیفات
البنا آثار متعددى دارد که برخی از آنه عبارتند از:
· رسالة التعالیم،
· رسالة الجهاد،
· دعوتنا فى طور جدید،
· بین الامس و الیوم،
· الرسائل الثلاث (دعوتنا، الى أى شىء ندعو الناس، نحو النور)،
· الإخوان المسلمون تحت رایة القرآن،
· مشکلاتنا فى ضوء النظام الإسلامى،
· العقائد،
· المناجاة،
· المأثورات،
· احادیث الجمعة،
· الدعوة و الداعیة،
· و السلام فى الاسلام.[8]
اصول اندیشههای حسن البنا
اصولی که حسن البناء بر آن اعتقاد داشت را میتوان چنین بیان کرد:
1. اجتناب از جدالهای مذهبی و فرقهای (از زمانی که جماعت تقریب بین مذاهب اسلامی تأسیس شد حسنالبناء و آیتالله قمی در تأسیس آن سهیم بودند همکاری میان اخوانالمسلمین و شیعیان برقرار شد که در نهایت به دیدار نوّاب صفوی در سال 1954م از مصر منجر گردید.[9] «اتحاد و عدم تفرقه» اصلی بود که وی در مراحل مختلف تبلیغی از آن الهام میگرفت و از آن تحت عناوینی نظیر وحدت مسلمین، برادری و اخوت اسلامی دفاع میکرد،[10] و با مدنظر قرار دادن تشتت مذهبی جامعهی مصر، سعی داشت بر مسائلی تاکید کند که جنبهی اختلافی نداشته باشند، و آنها را ضمن قرار دادن در یک جبههی واحد، علیه استعمار بسیج کند.[11] حسن البناء در مراسم حج 1948 با آیتالله کاشانی دیدار کرد و میان آنها تفاهمی برقرار گردید، و برخی از دانشجویان شیعه که در مصر تحصیل میکردند به جنبش اخوانالمسلمین پیوستند)؛[12]
2. سیاست گام به گام: در نگاه وی جنبش قبل از آنکه به هدف غایی خویش برسد، باید مراحل تبلیغ، بیان و تفسیر، عمل و نتیجهگیری را گام به گام طی نماید؛[13]
3. استفاده از نیروهای مختلف برای تحقق اهداف؛
4. برپایی حکومت اسلامی: اخوانالمسلمین حکومت را برای خود نمیخواهد، بلکه حامی کسانی میباشد که بتوانند مسؤولیت حکومت را بر عهده بگیرند و قوانین قرآن را اجرا نمایند و اگر چنین فردی پیدا نشد، تشکیل حکومت یکی از برنامههای اخوانالمسلمین خواهد بود؛
5. مقاومت در برابر تجاوزگران؛
6. اعتقاد به تجدید خلافت، زیرا خلیفه مظهر وحدت اسلامی است.[14]
زمانه و فعالیتهای حسن البنا
دههی 1920م که حسنالبناء جنبش خود را بنیان نهاد، افکار سیاسی اسلام بین اندیشههای سه مکتب در نوسان بود:
1. عناصر محافظهکار الازهر یا سنّتگرایان که هرگونه سازش یا نوسازی جامعه و دگرگونی دین و مذهب را رد میکردند.
2. حامیان نوسازی یا شاگردان عبده که هدفشان جامعهای بود که دین و سیاست از هم جدا باشد.
3. اصلاحطلبان پیرو رشید رضا، که خواستار بازگشت به عقاید و اعمال اوّلین نسل از احکام اسلامی بودند، که در این میان حسن البناء به مکتب سوم تمایل داشت.[15]
فعالیتهای سیاسی ـ اجتماعی حسن البناء را میتوان در سه مرحله بیان نمود:
مرحلهی اول از 1928 تا 1939م که تمام سعی و تلاش وی بر کارهای نظری، سخنرانیها، انتشار مجلات و فراگیر شدن نهضت در کشورهای اسلامی بود؛
مرحلهی دوم از 1939 تا 1945م که وی به سازماندهی سیاسی جنبش پرداخت؛
مرحلهی سوم از 1945 تا 1949م که دوران اثرگذاری اخوانالمسلمین در مسائل اساسی مصر بود که با ترور وی در 1949م پایان یافت.[16]
حسن البنا نمودار رهبر فرهمند (کاریزماتیک) ماکس وبر است که در دورانهای بحرانی با داشتن پیام رستگاری اجتماعی ظهور میکنند. از این منظر که حسن البنا خواسته از جهت رستگاری شخصی، به ماموریتی برای بازگرداندن جامعه به راه صحیح اقدام کند رهبری الهامبخش محسوب میشود.[17] شعار معروف اخوانالمسلمین که بیانگر ایدئولوژی بنیادگرایانه آنها نیز میباشد عبارت است از: «خدا غایت ما، پیامبر رهبر ما، قرآن قانون ما، جهاد روش ما، کشته شدن در راه خدا بزرگترین آرزوی ماست.»[18]
انحلال اخوان و ترور حسن البناء
فعالیتهای اخوان در رابطه با مسئلهی فلسطین و اعزام سلاح و نیرو به آنجا و همچنین اقدامات مهم آنها در قبل و بعد از جنگ جهانی در مصر و دیگر کشورهای اسلامی مخالفتهای شدید غرب خصوصا انگلیس را به همراه داشت. از طرفی جوانان در تصمیمهای عجولانه که بعضا مورد تایید اخوان هم نبود اقدام به ترورها و بمبگذاریهایی میکردند که تبعات آن بر بدنهی اخوان ضربات مهلکی وارد میساخت.
در 22 مارس 1948م احمدالخزیندر یکی از قاضیان برجستهی مصر به دلیل محاکمهی یکی از اعضای اخوان ترور شد، و به قتل رسید. مجموعهی این اقدامات و دیگر فعالیتهای اخوان موجب شد تا در 8 دسامبر 1948 وزارت کشور مصر دستور انحلال اخوان را صادر و بلافاصله بسیاری از اعضای آنرا روانه زندان کند. انحلال باعث شد فعالیتهای اخوان به حالت زیرزمینی دربیاید. در 28 دسامبر 1948 نقراشی نخستوزیر وقت مصر به دست یکی از جوانان اخوان ترور شد. با ترور نقراشی دولت جدیدی توسط دوست نزدیک وی ابراهیم عبدالهادی تشکیل شد. عبدالهادی اقدامات شدیدی بر علیه اقدامات زیرزمینی اخوان انجام داد.[19]سرانجام عصر روز 12فوریه 1948 حسنالبناء در مقابل دفتر سازمان جوانان مسلمان در حال سوار شدن به تاکسی مورد اصابت گلوله قرار گرفت، و چند دقیقه بعد در بیمارستان درگذشت. نتایج تحقیقات و محاکمات بعدی حاکی از این بود، که ترور وی یک حرکت برنامهریزیشده یا حداقل تاییدشده از جانب نخستوزیر بوده، که به دست مامورین پلیس به اجرا در آمده است. آنهایی که در قتل او دخالت داشتند بعد از انقلاب 1952م محاکمه شدند. این افراد عبارت بودند از احمد حسین جدبه (حبس ابد با اعمال شاقه) دو افسر دیگر به نامهای محمد عبدالحمید و محمد محفوظ (هر یک به پانزده سال حبس) و محمدالجزا (یک سال زندان).[20]
نظام سیاسی
در اندیشهی سیاسی حسن البنا سازمان نظام سیاسی و دولت اسلامی بر سه اصل اساسی متکی است:
الف) قرآن بهعنوان قانون اساسی؛
ب) نظامی شورایی؛
ج) التزام حاکم به تعالیم اسلامی و ارادهی مردم.[21]
حکومت بر اساس این اصول حکومتی، دادگر و نیرومند، و با عرف جامعه همگام خواهد بود و مصالح عمومی را تحقق خواهد بخشید. عمل بر اساس شریعت و قوانین اسلامی برای دولت اسلامی ضروری و لازم است. حاکم باید مسلمان، مرد، بالغ، عاقل، رشید، سالم، عالم به فقه اسلامی، عادل، متقی و مدیر باشد، بر خلاف تفکر اندیشمندان سنتی اهل سنت حاکم لازم نیست قریشی باشد.
از نگاه حسن البنا امت یا ملت منشاء واقعی سلطهی دولت است، و حسن البنا رابطهی زمامدار و ملت را یک قرارداد اجتماعی میداند که در آن زمامدار نقش عامل و خادم ملت را دارد، لذا با حکومت موروثی کاملا مخالف است. در اندیشهی حسن البنا حکومتی که از راه غلبه و زور مثل کودتا به دست آید مشروع نیست و احترامی ندارد.
پیروی از شورا یک امر حتمی و پایهی اساسی دولت اسلامی است. شرایط عضویت در شورا از نظر حسن البنا منحصر در سه گروه است:
1. فقها و حقوقدانان؛
2. رهبران با تجربه؛
3. افرادی که نوعی ریاست و نفوذ در اجتماعات دارند(متنفذین).[22]
ارکان دولت اسلامی در تفکر حسن البنا عبارت است از:
قوهی اجرائیه که شخص حاکم عهدهدار آن است؛
قوهی قانونگذاری با همکاری حاکم و هیئت شورا؛
قوهی قضائیه: قضاتی که حاکم معین میکند و بهعنوان مفسر قرآن، دارای استقلال مطلق قضایی هستند؛
قوهی مالی: مسئول آنرا حاکم مشخص میکند، هرچند در برابر شورا (مردم) مسئول هستند؛
قوهی نظارت و اصلاح: هیئت شورا به نمایندگی از تمامی ملت، عهدهدار آن میباشد.[23]
جانشینان حسن البنا
بعد از ترور بنیانگذار سازمان، دوران بحرانی و مشکلات برای سازمان هویدا گردید و یکی از علل ناکامی سازمان، سیاست طرد و عدم تحمل نظرات در دورهی پس از مرگ حسن البناء بود. در سال 1951م حسن هضیبی رسما بهعنوان مرشد عام اخوانالمسلمین منصوب گردید.
برخی از اقدامات وی از قبیل تغییر و تحولات در سازمان، ارتباط وی با فاروق، محدود کردن شاخهی مخفی اخوانالمسلمین و مخالفت وی با خشونت موجب گردید تعارضاتی در سازمان روی دهد.
بعد از مرگ حسن هضیبی، در سال 1974م شیخ عمر تلمسانی رهبر اخوانالمسلمین گردید و بعد از درگذشت وی در سال 1986م حامد ابونصر جانشین وی گردید. وی بعد از انتخاب شدن نامهای در فوریهی 1986م به حسنی مبارک رئیسجمهور فرستاد و در آن مسائل داخلی و سیاست خارجی کشور مصر را مورد بررسی قرار داد، پیشنهاداتی به رییسجمهور ارائه کرد و از دولت مصر خواست همکاری خود را با اسرائیل متوقف سازد و خواستار مشارکت بیشتر زنان در امور جامعه گردید. با درگذشت حامد ابونصر، رهبری این گروه در اختیار مصطفی مشهور قرار گرفت. او نویسندهی کتاب «کیفیات یک مبلغ» است که الازهر آنرا ممنوع اعلام کرده است. پس از او مامون الهضیبی رهبری اخوان را بر عهده گرفت وی با توجه به اینکه خواهر و سه دخترش تحصیلکرده و دارای درجهی دکترا هستند، در موضعگیریهای خود در خصوص حقوق زنان، دیدگاه بازتری دارد و یکی از مدافعان سرسخت حق زنان برای کار و اشتغال به شمار میآید[24] و سپس محمدمهدی عاکف و امروز محمد بدیع هشتمین رهبر و به اصطلاح اخوانیها، مرشد عام است.