قدرت، اقتدار، زور، نفوذ، قدرت مشروع، قدرت نامشروع، علوم سياسي
نویسنده : محمد محمدي
مفهوم قدرت یکی از اساسیترین مفاهیم در علوم سیاسی، بهویژه
اندیشههای سیاسی جدید است، بهگونهای که برخی از پژوهشگران علوم سیاسی، سیاست را دانش قدرت و کسب و حفظ آن دانستهاند و برخی دیگر آنرا هستهی مرکزی و محوری و گاه به مثابهی پارادایم سیاست دانستهاند. مورگنتا، سیاست در میان ملتها را مبارزه برای قدرت میداند او اعتقاد دارد: شناخت درست مبارزه برای قدرت کلید فهم مسائل سیاسی است.[1]
بنا به گفتهی جوزف نای، قدرت مثل عشق است، انسان راحتتر میتواند
آنرا تجربه کند تا آنرا تعریف نماید.[2] واژهی قدرت خیلی بیشتر از دیگر واژههای علوم سیاسی، چندگانگی در تعریف درک و شیوهی کاربردی آن را بر میتابد، شاید بهخاطر همین است که تعاریف گوناگونی از سوی دانشمندان سیاسی ارائه شده است. برای نمونه ماکس وبر مینویسد: «قدرت، امکان خاص یک عامل (فرد یا گروه) بهخاطر داشتن موقعیتی در روابط اجتماعی است که بتواند گذشته از پایهی اتکای این امکان خاص، ارادهی خود را با وجود مقاومت به کار برد»[3] و یا شوارزبنرگر در تعریف قدرت مینویسد: «قدرت توانایی تحمیل ارادهمان بر دیگران است، به اتکای ضمانت اجرای موثر در صورت عدم قبول.»[4] به عبارتی دیگر توان وادار ساختن مردم یا چیزها به انجام کاری که در غیر این صورت انجام نمیدادند.[5] مک آیور نیز مینویسد: «منظور از داشتن قدرت؛ توانایی تمرکز، یا هدایت رفتار اشخاص یا کارهاست.»[6]
دکتر بشیریه نیز در کتاب آموزش دانش سیاسی قدرت را اینطور تعریف کرده که: «در قدرت مجموعهی منابع و ابزارهای اجبارآمیز و غیر اجبارآمیزی است که حکومتها برای انجام کار ویژههای خود از آنها بهرهمندند و آنها را به کار
میبرند.»[7]
تعریف گیدنز، نیز از قدرت چنین است: «قدرت توانایی افراد یا اعضای یک گروه برای دستیابی به هدفها یا پیشبرد منافع خود است، قدرت یک جنبه فراگیر همهی روابط انسانی است، بسیاری از ستیزهها در جامعه برای قدرت است، زیرا میدان توانایی یک فرد یا گروه در دستیابی به قدرت بر این که تا چه اندازه میتواند خواستهای خود را به زیان خواستهای دیگران به مرحلهی اجرا در آورد، تأثیر میگذارد.»[8]
شاید لازم باشد سرانجام تعریفی کلی و موجز از قدرت به دست داد که فراگیرندهی همهی تعریفهای گفته شده یا مفاهیم نهفته در آنها باشد، بنابراین در تعریف قدرت میتوان گفت قدرت عبارت است از: «توانایی فکری و عملی برای ایجاد شرایط و نتایج مطلوب». شکلها و سطوح این "توانایی" متفاوت است: هم تحمیل اراده را دربر میگیرد، هم به رابطهی کسانی که میخواهند نتایج مطلوب به بار آورند و کسانی که باید آن نتایج را به بار آورند اشاره میکنند، و هم انواع مشارکتهای سیاسی مسالمتآمیز یا غیرمسالمتآمیز افراد، گروهها و احزاب، حکومتها و دولتها را دربر میگیرد. توانایی هرکدام از این نیروهای اجتماعی، سیاسی، برای ایجاد شرایط و نتایج مورد خواست خود در عرصهی سیاستهای داخلی و خارجی قدرت مربوط به آن نیرو محسوب میشود. بنابراین از قدرت فرد، قدرت گروه، یا حزب، قدرت یک حکومت، یا از قدرت یک دولت میتوان نام برد، این نیروها توانایی فکری و عملی خود را در عرصهی مبارزهی سیاسی، داخلی یا خارجی، در برابر نیروهای دیگر که آنها هم میتوانند افراد، گروها و احزاب، حکومتها و دولتها باشند به کار میبندند تا به هدفی که دارند و به نتیجهای که میخواهند برسند.[9]
بر اساس تعاریف قدرت، چند عنصر اساسی در آن ملحوظ است:
1. توانایی تحمیل اراده؛
2. قدرت به مثابهی یک رابطه است میان صاحبان آن و پیروان؛
3. قدرت مشارکت در اتخاذ تصمیم است.[10]
4. قدرت، امری انسانی و ارادی و مدنی است.[11]
ویژگیهای قدرت
قدرت دارای ویژگیها و مشخصاتی است که در زیر به بعضی از آنها اشاره
میشود:
أ)عمومیبودن دامنهی قدرت:
در هر نوع رابطهای میتوان جلوههایی از قدرت را مشاهده کرد، روابط بین افراد، گروهها و کشورها بدون علت نیست، علت برقراری روابط یا کسب منفعت است یا دفع ضرر.[12] البته در منطق اسلام بسیاری از مواقع، هدف از برقراری روابط بین افراد، نه سودجویی مادی، بلکه نوعی ایثار است که در ارتباط با طرف مقابل، هدف، رساندن نفع به اوست.[13]
ب) روانی و ذهنی بودن قدرت:
قدرت رابطهای روانی بین کسانی است که آنرا به کار میبرند و آنهایی که در معرض اقدام قرار میگیرند. در واقع در فرایند اعمال قدرت، ایجاد تصور روانی مرحلهای قبل از اعمال قدرت است، به این ترتیب، ایجاد تصور روانی قدرت مرحلهای قبل از اعمال قدرت است، قدرت هر ملت به تصور ملتهای دیگر نسبت به آنها و تصور آنها نسبت به قدرت ملتهای دیگر بستگی دارد.[14]
ج) دو قطبی بودن قدرت:
اعمال قدرت توسط افراد، گروهها و کشورها میتواند مانند شمشیری دو لبه باشد، یعنی، قدرت در جهت مصلحت انسان میتواند در ترغیب به انجام کاری یا باز داشتن از انجام عملی در جهت نیل به اهداف مطلوب موثر باشد، مانند اعمال قوانین و مقررات یک جامعه یا اطاعت از قوانین راهنمایی و رانندگی که در این صورت به "قدرت مثبت" معروف است و از طرف دیگر، اعمال قدرت در جهت خلاف مصلحت میتواند جنبهی بازدارنده و پیشگیرنده داشته باشد. قدرتی که استکبار جهانی در جهان امروز علیه ملتهای تحت ستم اعمال میکند از نوع "قدرت منفی" است.[15]
د) قدرت نسبی و وابسته به موقعیت است:
قدرت مطلق نیست و نسبی میباشد. اگر یکی دارای قدرت است، باید یکی دیگر آماده باشد که قبول کند آنرا به کار ببرد. رابطهی قدرت با گذشت زمان هم دگرگون میشود.[16] مثلا قدرت کشوری نسبت به زمان، نسبت به مسألهای که قدرت متوجه آنهاست، نسبت به قدرت کشورهای دیگر و نسبت به کشوری که بر علیه آن اعمال میشود در نظر گرفته و سنجیده میشود، مانند، کشور انگلیس که در زمان جنگ جهانی اول از قدرت بالایی برخوردار بود ولی همین کشور نسبت به شرایطی که جنگ جهانی دوم بهوجود آورد، تا اندازهی زیادی قدرتش را از دست داد.[17]
ه)عدم اندازهگیری قدرت:
با توجه به عناصر کیفی که در شگلگیری قدرت وجود دارند و نیز با عنایت به ظریف و حساس بودن کاربرد قدرت، اندازهگیری آن کاری بس مشکل است،[18]
بهویژه آنکه شاخص و معیار خاصی برای اندازهگیری قدرت وجود ندارد.
ولی کسانی خواستهاند که با ارائهی راهکارهایی به اندازهگیری قدرت بپردازند. از جمله کسانی که در این باب تلاشهایی نموده، رابرت دال است، که وی اندازهگیری قدرت را در حیطهی فعالیت عقل سلیم و شهود و یا درونبینی
میداند.[19] به عقیدهی او، قدرت را بر پایهی عظمت، توزیع، عرصه و جامعیت میتوان توصیف کرد. او چهار روش برای اندازهگیری قدرت برشمرده است:
1. اندازهگیری قدرت بر اساس موقعیت رسمی بازیگر؛
2. ارزشیابی قدرت بازیگر توسط موسسهی مستقل بررسیکنندگان برجسته و بیطرف؛
3. حق مشارکت در تصمیمگیری، حدّ قدرت خاصّی را معین میکند؛
4. بررسی تطبیقی فعالیتهای بازیگران، اندازهگیری قدرت آنها را میسر میکند.[20]
علاوهبر دال، دکتر بشیریه نیز دربارهی اندازهگیری قدرت میگوید: «برای
اندازهگیری قدرت از روشهای آماری نیز میتوان استفاده کرد. هر عامل قدرت برای اعمال قدرت خود باید بهایی بپردازد، مثلا اگر پلیس تظاهراتی را سرکوب میکند، یا دادگاه حکمی را صادر میکند، بهایی پرداخت میکنند، وقتی بهای قدرت به حداکثر برسد، مانند حالتی که ارتش به خیابانها بریزد و تظاهرات را سرکوب کند، گفته میشود زور کامل اعمال شده است، بهای زیاد در این حالت به میزان وقت، مخارج صرف شده و به خطر افتادن مشروعیت دولت، بستگی داشته و بر آن استوار میباشد. در مقابل در حالت اقتدار، بهای قدرت به حداقل میرسد، مثلا رأیی که یک دادگاه صالح صادر میکند ناشی از مشروعیت و اقتدار آن دادگاه است که دارای قدرت بیشتری است، به عبارتی، اقتدار، قدرتی است که بهای کمتری برای آن پرداخت میشود، درحالیکه زور قدرتی است که بهای زیادی برای آن پرداخت میشود؛ زیرا مشروعیت آن کمتر است، این
اندازهگیری در مفاهیمی دیگر چون نفوذ، اعتبار و... نیز استفاده میگردد.»[21] اما این روشها، تنها روشهایی نیستند که پژوهشگران به آنها اتکا کنند. در واقع اندازهگیری دقیق قدرت یک فرد بسیار دشوار است، زیرا قدرت در تحلیل نهایی توصیفی است. همیشه در فراسوی قدرت فشارهای ناپیدایی وجود داشته است و درحالیکه فرمانروا فقط رئیس اسمی کشور بوده است، یک سرمایهدار یا یک نظامی قدرت واقعی را اعمال میکرده است.
منابع قدرت
موارد زیر منابع قدرت فردی و اجتماعیاند:
1. دانش و معرفت: دانش به رشد ذهن و جان یاری میکند. رهبری از این رشد بر میآید؛ در جامعهی آگاه هیچ رهبری نمیتواند به قدرت دست یابد یا آن را اعمال کند، مگر آنکه مجهز به دانشی درست و مناسب باشد.
2. نظم و سازمان: سازمان فینفسه قدرت است، در نظام سیاسی دموکراتیک، احزاب سیاسی برای به دست آوردن قدرت سازمان مییابند. اتحادیههای زحمتکشان برای رهایی از انقیاد و ستمگری تشکیل میشود.
3. موقعیتها: موقعیتها سرچشمهی قدرت است. موقعیت اقتصادی به دارنده کمک میکند تا به مخالفان خود غلبه کند. موقعیت اجتماعی نیز به کسب قدرت و نفوذ بر دیگران کمک میکند، موقعیت دینی منبع قدرت و نفوذ است. رهبران دینی جامعههای گوناگون همیشه اعمال قدرت و نفوذ
میکردهاند.
4. اقتدار: اقتدار به معنی قدرت مشروع است. دست یافتن به مقامی سیاسی یا حقوقی طبق قانون و بهطور مشروع، قدرت فرد را افزایش میدهد و او را تأثرگذارتر میگرداند. شخصی که وزیر میشود، خود به خود اهمیت
مییابد.
5. مهارت و تخصص: مهارت قدرت فرد را میافزاید. کسی که دارای مهارت و تخصصی در زمینهای است، در مبارزهی قدرت بر دیگران که مهارت و تخصص کمتری دارند چیره میشود.
6. ایمان: در نگهداشت اقتدار یا اعمال قدرت زور خالص به کار نمیآید. حکومت یک رهبر برای دائمیکردن قدرت نیازمند برخورداری از ایمان عمومی است.
7. رسانههای جمعی: رسانههای جمعی منبع مهم قدرتاند. صاحبان امتیاز و سردبیران مجلهها و روزنامههای گوناگون میتوانند نفوذ قابل ملاحظهای اعمال کنند. رادیو و تلویزیون هم در چیرگی بر افکار عمومی نقش حیاتی دارند. از
اینرو، رسانههای جمعی منبع قدرتی در خدمت دارندگان و سلطهداران هستند.[22]
هم چنین قدرت میتواند از طریق به کارگیری زور، اقناع و ترغیب، پاداش تنبیه و تهدید، تطمیع، فرمان، ایمان و تقوا، خصلت فرٌهی... اعمال گردد.
قدرت در کنار ثروت از ارکان اجتماعی بشر و حتی به مراتب از آن مهمتر است. لذا افرادی چون برتراند راسل معتقدند که «برابری قدرت مهمتر از برابری ثروت، شرط آزادی بشر است.»[23] در بحث قدرت مسائل متعددی چون معانی،
ویژگیها، ماهیت، منابع، انواع قدرت، نفوذ، سلطه و.... مورد توجه قرار میگیرد.
انواع قدرت
1. قدرت سیاسی: هیأتی متشکل که در جامعه پدید میآید و قدرت را به دست میگیرد و اعمال میکند. قدرت سیاسی مبنای سازمان دولت و حکومت است که از تفکیک فرمانروایان و فرمانبران ایجاد میشود.
2. قدرت دولتی: کادری که در آن قدرت سیاسی اجرا میشود، دولت نام دارد. از این لحاظ به قدرت سیاسی، قدرت دولتی هم گفته میشود و قدرت دولتی نوع منحصر به فردی است زیرا، اگرچه قدرت در همهی نقاط جامعهی ذرهدار پراکنده است و در ساختار خانواده، گروهها و نهادهای دیگر نیز یافت میشود، اما دولت در سراسر جامعه انحصار کاربرد سلطه و قدرت مشروع را در اختیار دارد.
3. قدرت نظامی: توانایی یک ملت برای پاسداری از وطن، حفاظت منافع، کمک به متحدان و نیل به هدفهایش را قدرت نظامی میگویند.
4. قدرت اقتصادی: قدرت دولت به قابلیت اقتصادی آن بستگی زیادی دارد، امروزه میزان صنعتیشدن کشورها مهمترین معیار قدرت اقتصادی است. بنابراین برای ارزیابی قدرت اقتصادی باید به عوامل صنعتی شدن توجه شود مانند: درآمد سرانه، مصرف انرژی، تولید روزانه یا سالانه فولاد، سطح مهارتهای فنی، نیروی کار و شاخص مهم توانایی تبدیل صنایع مصرفی به تولیدات نظامی.
5. قدرت ملی: یعنی مجموعه نیروهای مادی و معنوی یک ملت. قدرت ملی ناشی از شکوفایی اقتصادی، سیاست مستقل، نیروی مبارز، آرمان والا و عزم ملّی است.[24]
مفهوم قدرت در اسلام
علت غایی قدرت در اسلام، سعادت و فضیلت است. قدرت سیاسی در جامعه اگر بدون معیارهای خیر، فضیلت و سعادتمداری اعمال شود، از ماهیت هدفدار خود خالی میشود.
در اسلام (برخلاف دیدگاه ماکیاولیسم که هدفی فراتر از قدرت وجود ندارد و خود قدرت فینفسه هدف است) قدرت زمانی موضوعیت پیدا میکند که
بهوسیلهی آن حقی به پا، یا باطلی برانداخته شود.[25]